دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

چیزی نیست ! این یک توهم است .

فکر نمی کنید گاهی حقیقتاً لازم است به خودمان بگوییم :

 

YOU 'RE   NOT DEEP .


YOU 'RE  NOT AN INTELLECTUAL .


YOU 'RE NOT AN ARTIST.


YOU 'RE NOT A CRITIC


YOU 'RE NOT A POET.


YOU 'RE NOT CREATIVE .


YOU 'RE NOT AN EXPERT.

 

 

YOU JUST HAVE INTERNET ACCESS !




کار گل

محصول جدید مراحل طراحی و مهندسی معکوس و پروتوتیپ سازی را گذرانده ... محصول جدید آماده است که وارد شبکه فروش شود. محصول جدید می تواند پرستیژ کار شرکت و حتی صادرات را آن هم در این دست و پاگیری تحریم ها بالا ببرد .

محصول جدید آماده است که همه را دور خودش جمع کند و نردبان ترقی خیلی ها شود.

 

مدیر عامل پیشنهاد برگزاری جشن را داده و جشن در محوطه شرکت  برگزار می شود. اما آنچه در ویترین دیده می شود حرفهای دهان پرکن مدیر عامل است که محصول ما را به بیداری اسلامی منطقه و پیروی از خط ولایت وصل می کند و تأکید می کند که اگر بخواهید راه را گم نکنید فقط به راه ولایت نگاه کنید!


زمینه ویترین را مثل همیشه ابن الوقت هایی پر کرده اند که عکس و فیلم می گیرند و بادمجان می چینند و یک سر و هزار سودا دارند برای مصادره کردن هر اتفاقی که در اطرافشان می افتد.

 

و ما خیلی وقت است که به این کار ادامه می دهیم ، من اسمش را می گذارم هرزگی فکری ...

 

کار آن پسر باهوشی که فوق لیسانس برق از خواجه نصیر گرفته و تمام روزش را در کارگاه پای دستگاههای تست می گذراند و  بعد از این همه سال فقط یک شغل خیلی ساده به عنوان مهندس تکنولوژی دارد.

کار آن برنامه نویس درجه یکی که می دانم پذیرش بهترین دانشگاههای دنیا را دستش دارد ولی هنوز اینجاست و  پای به ثمر رسیدن یک پروژه با تمام وجود مایه می گذارد .

 

آن مهندس سر بزیری که تمام وقت و توانش را پای کامپیوتر می گذارد برای بروز کردن ابزارها و نرم افزارها و دیتاهای جدید هرگز سهمی در این ویترین های مدیریتی ندارد .

 

آن ها زیادند ولی ساکت در چنین محفل هایی ...

 

گویا مدیریت بازی کثیفی است که باید بین همان ابن الوقت ها دست به دست شود و هر وقت که پایش افتاد به سراغ اینها بیایند و نیازهایشان را بر آورده کنند و بروند.

 

این اگر هرزگی فکری نیست پس چیست ؟

چرا و به چه انگیزه ای باید به این کار ادامه داد؟

این از سخت ترین سوالات فلسفی است که از خودم می پرسم دقیقاً چه چیزی است که باعث می شود که من نتوانم این شغل را ترک کنم ؟

جوابهای زیادی هست . جوابهای زیادی می توان ساخت . یک جواب این است که ناسازگاری من با شغلم نیست با آدمهایی است که در این سیستم ها بر من مدیریت می کنند و این آدمها همه جا هستند.

هر جا که بروم و هر کار که بکنم حالا کمی بیشتر کمی کمتر ...


پس هم چنان سالها می گذرد و به این هرزگی دسته جمعی ادامه می دهیم . کار می کنیم و اجازه می دهیم که ابن الوقت ها ترقی کنند معاون و مدیر و رییس و رهبر شوند.

 

دور تا دور برج های شهر

شدیدترین باران های ریز فرو می بارد

اما حالا چنان حال و هوایی داریم

که بی تردید باران را بند می آوریم .

 

پ.ن: عنوان پست و این قطعه از کتاب " کار گل " نوشته ایوان کلیما و ترجمه فروغ پوریاوری است انتشارات آگه چاپش کرده و شرح تجربیات نویسنده در زمانهایی است که شغل های مختلفی را در زمان ممنوع القلم بودن در کشورش تجربه کرده است .

 

ترنم موزون حزن

آیا برای شکل گیری دموکراسی در ایران باید به بحث های نظری درباره آن پرداخت یا مستقیماً به سراغ شکل گیری نهاد های مردمی و دموکراتیک رفت ؟


گروهی از متفکران و روشنفکران بر این عقیده اند که ما اساساً به مباحث نظری احتیاجی نداریم و دموکراسی از ملزومات جوامع مدرن است و احتیاجی به بحث و آوردن استدلال ندارد ، گویی دموکراسی از باورهای بی بدیل جهان تصویر ماست ! می توان گفت آنها تحت تأثیر پراگماتیست هایی مثل ریچارد رورتی هستند که می گوید فلسفه برای اندیشمندان و روشنفکران یأس به همراه می آورد و جامعه شناسی امید به همراه دارد پس رفتار ما باید بر اساس امید جامعه شناسانه باشد نه یأس فلسفی .


آنها می گویند ما بحث های بی پایانی درباره دموکراسی ، سنت و مدرنیته و دین کرده ایم و تاکنون راه حلی هم از میان این بحث ها بیرون نیامده است . ما فرصت پرداختن به بحث های نظری را نداریم اگر هم ضرورتی به بحث باشد ما فرصت پرداختن به آن را نداریم بحث های نظری در ایران به یک بن بستی رسیده است که شاید ریشه در پایین بودن سطح بحث ها و طرح غلط مسایل و یا ورود افراد نابلد در آنها باشد.

 

اگر بخواهیم درباره مسایل نظری خیلی بحث کنیم دچار همان وضعیت آکادمیک نارسی می شویم که در حوزه سیاست و اقتصاد هم به آن مبتلاییم . اگر تن به این وضعیت بدهیم کاسب کاران تبدیل به آدمهای اصلی می شوند . آدم هایی کارگزار می شوند که شأن و جایگاهشان پرداختن به این مسایل نیست .

 

برای رهایی از این دور ، باید حوزه نظری را رها کرده بسراغ شروع دیگری برویم مثل توجه به جامعه و نهاد های اجتماعی ... نهایت اینکه دموکراسی یک پروژه جامعه شناسانه است  و مشکل ما ایرانیان این است که از بحث های اجتماعی و ملاحظه واقعیت های اجتماعی به فلسفه و ادبیات پناه می بریم در صورتی که تا نهاد دموکراتیک نباشد اساساً این بحث ها نمی تواند شکل بگیرد.

 

گروهی دیگر بر این رأی اند که تاکید بر سویه های نظری دموکراسی  ضرورت دارد و آنچه مد نظر فیلسوفانی مانند رورتی است قابلیت بکار بسته شدن در شرایط کنونی ما را ندارد . اتخاذ ساز و کار دموکراتیک هنوز جزء تصویر ذهنی اکثریت ایرانیان نشده است . زمانی می توان گفت بحث نظری لازم نیست که همه ما پذیرفته باشیم که ساز و کار دموکراتیک تنها راه تنظیم مناسبات و روابط است در حالی که چنین نیست.

 

رورتی در جامعه ای سخن می گوید که سه چهار قرن از طرح مباحث درباره روشنگری گذشته و مفاهیم مدرن و دموکراتیک تبدیل به جهان تصویر مردم شده است .

 

ما هم چنان نیاز  به گره گشاییهای نظری اولیه درباب دین و دموکراسی ، دین و سیاست و دین و اخلاق داریم . روشنفکران ایرانی خود همچنان در شکاف میان سنت و مدرنیته حرکت می کنند . باید پذیرفت که اگر به لحاظ نظری باور به ساز و کار دموکراتیک نداشته باشیم به نهاد هایی که دیگران ساخته باشند هم اهمیت نخواهیم داد. از سوی دیگر بحث  لوازم و پیش شرط های شکل گیری نهاد های اجتماعی هم عقبه ضعیفی دارد آیا با چنین معرفتی می توان ذات دموکراسی را نادیده انگاشت ؟

 

این ، خلاصه ای از گفتگوهای دکتر میر سپاسی و تقی آزاد ارمکی و سروش دباغ تحت عنوان  " دموکراسی ایرانی در دو روایت " است که در کتاب جدید سروش دباغ  آمده است . کتاب " ترنم موزون حزن" مجموعه مقالات و گفتگوهایی است در باب تأملاتی در روشنفکری معاصر ایرانی که هفته پیش خواندم. مؤلف کتاب سروش دباغ است و انتشارات کویر در سال 1390 و در 240 صفحه  آن را چاپ کرده است .

نویسنده در توصیف تاملات روشنفکری معاصر ایران می گوید ترنم ما حزین است چون به رغم جهد های صادقانه و مجدانه و حقیقت طلبانه  ... هم چنان : " ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشینیم "

مگر دنیا در و پیکر ندارد؟

جواب دادن به این سوال آن قدر ها هم آسان نیست ... با هر جوابی که به این سوال داده ام رسماً گند زده ام به زندگیم . هیچ چیز دیگری غیر از این نبوده ، تمام زندگیم را گند برداشته و من مدتها به خودم گفتم تو داری تلاش می کنی درستش کنی . قضیه شمعی در تاریکی و اینها ، یا  همه همین طوریند . این جور تازه ای از زندگی است ...

 

اما هیچ کدام اینها نبود اگر هم بود در و پیکر زندگی نبود . گند دارد از سر و کول زندگیم بالا می رود و تا بیایم به خودم بجنبم که بلند شو سرت را از زیر برف بیرون بیار و اون جاروی معروف هرکول را دست بگیر و بریزشان دور . دیگر کمی دیر شده . دور ریختن بعضی هایشان سخت شده است . سفت شده اند مثل سنگ چسبیده اند به زندگی و کنده نمی شوند .


حالا باید هی رویم  را از در و پیکر این زندگی برگردانم که مدام عق نزنم یا به کندن ادامه بدهم !


خیلی چیز ها تبدیل شده اند به عادت و این راست است که آدم حتی به زندگی در گنداب هم عادت می کند .