دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

آن سوی چتر التهاب

در دنیا جاهایی هست ، که واقعاً  مردم حکومت می کنند ... چرا بعضی ها توان درک کردن این را ندارند ؟




ازین مرض به حقیقت کجا شفا یابم ؟

داشتم هارد کامپیوترم را شخم می زدم ، فایل کتابی را پیدا کردم که نسخه فارسی آن فقط بصورت الکترونیکی منتشر شده است و ناشر فرانسوی آن امکان دانلود رایگان کتاب را برای ایرانیان فراهم کرده است .  از آنجایی که امکان نشر روی کاغذ ندارد ، بد ندیدم همین جا معرفی شود. نام کتاب برگرفته از تعارفات ایرانی است :  قدمت روی چشم (Walk on My Eyes) چهره ایران امروز


کتاب در واقع گزارش ها و عکس های دو خبرنگار اروپایی است که مدتی بصورت متناوب در ایران زندگی کرده اند .سرژ میشل ((Serge Michel اهل سوئیس است و مطابق گفته کتاب هم اکنون معاون مدیر مسئول روزنامه فرانسوی لوموند و ساکن حومه پاریس است . پائولو وودز (Paolo Woods ) عکاس خبرنگار هلندی است و برای روزنامه های نیوزویک ، لوموند ، تایمز و جیو کار کرده است و چندین جایزه معتبر بین المللی برای حرفه خبرنگاری و عکاسی  گرفته است .


کتاب در پاییز سال 1389 در فرانسه و برای مخاطبان اروپایی منتشر شد ولی پس از کمتر از یک سال نویسندگان به فکر ترجمه و نشر الکترونیکی کتاب در ایران افتادند و این اتفاق در بهار سال 1390 افتاد .


کتاب یک دایره المعارف کوچک درباره ایران معاصر است . می گویم دایره المعارف چون عناوین فصول کتاب متنوع و در عین حال قابل فهم برای همه است. از بسیجی ها و شهوت گریه گرفته تا جراحی بینی و ازدواج موقت و انرژی هسته ای و انتخابات !


علاوه بر جامعیت موضوعات به لحاظ جامعه شناختی نکاتی که برایم بسیار قابل توجه بود :


- دقت و ریزبینی زیاد نویسندگان خصوصاً در مواردی که در نظر ما از فرط دیده شدن دیده نمی شوند . بقول آن استاد مسلم سینما توجه زیاد به جزئیات و دقیق شدن روی واقعیت های موجود


- لحن ژورنالیستی آمیخته به طنز کتاب که خواندن را آسان و دلپذیر می کند . ترجمه هم بد نیست .


- حفط نگاه بی طرفانه ، سپردن قضاوت به خواننده


نمی توان گفت ما با این نگاهها و تحلیلها و تناقض ها چه خواهیم کرد؟ ... آیا پاسخی در خور برای خودمان داریم یا خواهیم یافت ؟ آیا کل قضیه را با شوخی و چند تا فحش و متلک جمع خواهیم کرد  ؟ آیا کاری برای تغییر حتی بقدر سر سوزنی خواهیم کرد؟ ... نمی دانم . فقط می توان گفت : " دریغ ! که سرزمین من ، چنین قلم بدستانی از مردمان خویش را تاب نمی آورد و آنها را یا منزوی می خواهد یا در زندان و یا در خارج از مرزهای این سرزمین "



هزار باده ی ناخورده

 بالاخره امسال بر می گردم بعد از یازده سال ... خوشحال و کمی هیجان زده ام .


امسال که نه پارسال به همه تردید هایم غلبه کردم تردید هایی از جنس اینکه دوباره رفتن چه فایده ای دارد ؟ داری عمرت را تلف می کنی . ممکن است محیط بسته باشد و نا امیدت کند .

ممکن است یک نسل فاصله را نتوانی تاب بیاوری . شاید خودت تنهایی بتوانی راه کوتاهتری را پیدا کنی . ممکن است نتوانی بروی اصلاً ... اون هم با این همه رقیب تازه نفس ... اصلاً کی وقت می کنی ؟


پارسال وقتی دفترچه راهنما را بشکل پارتیزانی گرفتم  کسی خبر نداشت فقط به همسرم گفتم و نظرش را خواستم . با بی تفاوتی شانه ای بالا انداخت و گفت : اقلاً دوباره کاری نکن برو سراغ بقیه اش... چیزی که تا حالا خوندی و بعد لبخندی زد که معنیش می شد" که چی آخه ؟ "

... ولی از آنجایی که من به چیزی در گوشه ای از  وجودم دچارم که دنبال چیزی فراتر از شرایط زمانه است حتی اگر بیخود و بی فایده به نظر بیاید ، دنبالش را به آهستگی گرفتم .


انتخابم مسیر متفاوتی است ، ولی می تواند محور و برآیند علایق مطالعاتی حال حاضرم باشد.


یکشنبه که بیاید روز ثبت نام است اولین روز بقیه ی زندگیم ...  از ابتدای مهر امسال من دوباره دانشجو خواهم شد.



در ستایش وبلاگستان

 از شنیدن یک خبر هیجان زده می شوی می توانی هیجانت را در همان لحظه با یک توئیت به تمام دنبال کننده های نا شناست انتقال بدهی ... می توانی عکسهای خانوادگیت را به تمام دوستانت در دنیا نشان بدی ... می توانی حس هایت را هر لحظه روی استاتوس فیس بوک بنویسی و منتشر کنی ... می توانی با چرخیدن در پلاس خبرهای مهم آبکی و غیر آبکی را بخوانی و لایک بزنی ....می تونی ایونت درست کنی و همه دوستانت را باخبر کنی....می توانی پتیشن درست کنی و از تمام دنیا برای یک موضوع نظر موافق جمع کنی و همه را متحد کنی ... می شود لحظات تنهایی ات را با یک دوست که در جایی دور یک گجت الکترونیکی متصل به شبکه در دست دارد تقسیم کنی و گپی بزنی .


حقیقتش وبلاگستان هیجان هیچ کدام از این فضا ها را ندارد ... خاموش است و دور از هیاهو و به نظر من در مقابل همه آن فضاهای بالایی.  وبلاگ فقط در انتظار خواننده ایست که بخواندش بفهمدش و همین .  اگر دوست داشت نظرش را بگوید و چیزی بنویسد مثل حاشیه نوشتن در کتاب و اگر نه ساکت از آنجا عبور کند بلاگر لازم نیست مینیمال بنویسد ، تند تند بنویسد و مصور یا مصوت کند متنش را . مجبور نیست نوشته اش درباره خبرهای روز باشد . می تواند بی توجه به سطح بشکافد و به عمق برود.  شاید برای همین وبلاگ نزدیک ترین فضای مجازی به کتاب است .


تو از نوشته هایش یاد می گیری از شعر هایش لذت می بری در جهانی از تصاویرش از زندگی غرق می شوی با افکارش آشنا می شوی. او به آرامی می نویسد از آنچه درباره دنیا می فهمد ،  آنچه که می خواند ، فیلم هایی که می بیند و تجربه هایی که زندگی می کند.


 یاد می گیری که همیشه کسانی هستند که جور دیگری فکر می کنند عقاید دیگری دارند و یاد می گیری که افکارت را چگونه با آنها در میان بگذاری که با هم بیشتر بفهمید و این دلپذیر است و وبلاگستان را شایسته احترام می کند.


هر وبلاگ برشی از زندگی یک انسان است اگر خوب باشد . این خوبی نه بخاطر موضوعات تب دار و تند و خصوصی، نه بخاطر کامنتهای چند صد تایی ، نه به جهت عکس ها و شکلک های غریب  و نه به جهت تعداد پست ها ست و نه به این خاطر که مثلاً خیلی وقت است نویسنده اش وبلاگ دارد در واقع بیشتر وبلاگهای خوب ، خوب اند فقط چون برای مخاطب خود احترام و شعور قائلند.


وبلاگ های خوب مخاطبانشان را به بهانه های واهی رها نمی کنند و خود را مسئول کلماتی می دانند که در فضای مجازی رها می کنند.

مایه خوشحالی است که وبلاگ های خوب همزبان ما بسیارند می توانی دانه دانه شان را از گوشه کنار شبکه بیابی و همراهشان شوی چه بسا آنها می توانند مسیر فکری و برنامه زندگیت را تغییر بدهند.


وقتی چرخی در چند وبلاگ خوب می زنی حس می کنی بیشتر از قبل می فهمی حس می کنی با کسی که این مطلب را نوشته چقدر نزدیکی ! حتی اگر هیچ تصوری از چهره اش نداشته باشی . دوست داری بقیه حرف هایش را هم بشنوی و این طوری خواننده آن وبلاگ می شوی ... و دوست نویسنده اش .


از نظر من در دوستی های وبلاگی اگر چه مرز واضح و مشخصی بین دنیای حقیقی و مجازی وجود ندارد ضرورتی هم ندارد عمدی در بهم آمیختن مرزها داشته باشیم . شاید بهتر است بگذاریم دنیای مجازی ، مجازی بماند . بجای مخلوط کردن همه چیز با هم شاید بهتر است معنی دوستی را باز تعریف کنیم .


دوستی که هم بشود با او کوه رفت ، هم سینما رفت ، هم بحث کرد سر موضوعات مشترک ، هم به خانه اش رفت و مقیم شد و هم برایش کادوی تولد گرفت ، هم غم و دلتنگی ات را با او شریک شد و هم ماشینش را قرض کرد  ... دوستی است که در سنتها تعریف شده است و البته نباید به تحمیل این معنای سنتی به دنیای مجازی اصرار کرد. دنیای مجازی قواعد تازه ای لازم دارد . قواعدی که دوستی ها را  در عین مجازی بودن ، عمیق تر ، پایدار تر و ارزشمند تر از دوستی های سنتی کرده است .

 

پ. ن : به بهانه 16 شهریور روز وبلاگستان فارسی

ارغوان

ارغوان شاخه همخون جدا مانده من

        آسمان تو چه رنگ است امروز؟

                  آفتابی ست هوا؟

                     یا گرفته است هنوز ؟

من در این گوشه که از دنیا بیرون است

               آفتابی به سرم نیست

                       از بهاران خبرم نیست

آنچه می بینم دیوار است

              آه این سخت سیاه

                   آنچنان نزدیک است

                         که چو بر می کشم از سینه نفس

                                         نفسم را بر می گرداند

ره چنان بسته که پرواز نگه

                     در همین یک قدمی می ماند

                                کورسویی ز چراغی رنجور

                                     قصه پرداز شب ظلمانیست

                         نفسم می گیرد

                                که هوا هم اینجا زندانی ست

                         ارغوانم آنجاست

                                 ارغوانم تنهاست

                                ارغوانم دارد می گرید



قسمتی از شعر "ارغوان " هوشنگ ابتهاج  را با صدای زیبای علیرضا قربانی در آلبوم حریق خزان بشنوید.