دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

و "امید" مکان و زمان را دگرگون می کند...

بار دگر که رسد بهار

بازم نیابد شاید در این جهان.

دل داده به این باورم

که بهار همسان آدمی‌ست،

چرا که می‌گرید

در سوگ یار یگانه‌اش.

 

بهار اما هیچ نیست

مگر شیوه‌ای از کلام.

نه گل ها باز می‌گردند و نه برگچه‌های سبز.

گل‌هایی تازه می‌شکفند و برگ‌های سبز نو.

و رو‌های خوش دیگر از راه می رسند.

چیزی باز نمی‌گردد، چیزی تکرار نمی‌شود،

زیرا هر چیز واقعیتی است.

 

بهار که از راه برسد

اگر من نباشم،

باز گل ها به رسم همیشه می‌شکفند

و برگ درختان کم از بهار پیش سبز نخواهد‌بود.

واقعیت را به من نیازی نیست

دلم از شادی این فکر می‌لرزد

که مرگم را ارزشی نیست.



                                                         فرناندو پسوا / ترجمه بابک احمدی 




پ.ن: از دفتر شعرهای آلبرتو کائه رو 

راهی از دیروز تا امروز

از کودکی به ما آموخته‌اند خانواده کوچکترین و در عین‌حال مهم‌ترین و با ثبات ترین و قابل اعتماد‌ترین نهاد اجتماعی است. اصالت و تقدس با کلیت خانواده است و روابط خانوادگی جدی‌ترین نوع روابط در جامعه است و اعضای آن دارای نقش‌های ثابت و همیشگی‌اند. هر نسلی هم نوعی مطلوبیت نوستالژیک در خانواده دوران کودکی اش می‌بیند و همیشه با حسرت و تمنا آن را یاد می‌کند.

 

درباره تهدید شدن خانواده با نهاد های مدرن مثل رسانه ها و فضای مجازی و نقش های مدرن مثل زن شاغل و جوان مجرد و بچه عصر دیجیتال هم حرف زیاد می‌شنویم. در حال حاضر شاید عده زیادی خانواده را در معرض فروپاشی و آسیب جدی بدانند و معتقد باشند آمار طلاق و خیانت و تجرد قطعی و حتی زوج‌های بدون فرزند در همین راستاست.

 

اما طبق معمول، همه آن چه از کودکی به ما آموخته‌اند درست و حقیقی نیست.

 

خانواده مثل هر نهاد دیگری باید بازبینی و نقادی شود و نقاط ضعف آن اصلاح شود. در واقع فروپاشی‌ای در کار نیست بلکه  الگوهای سنتی مبتنی بر تبعیض و نابرابری و روابط آمرانه دیگر پاسخگوی نیازهای انسان نیستند.

 

اولین گام اصلاح و رفع آسیب ها ، تقدس زدایی از خانواده است. بطور واقع چیزی که مقدس باشد قابل نقد و اصلاح هم نیست.

بعنوان یک مورد به روابط بین والدین و فرزندان توجه کنید.

 

 در خانواده های سنتی پرورش فرزند از روی عادت و با هدف عصای دست شدن در دوران پیری صورت می‌گیرد. فداکاری و توجه والدین نوعی سرمایه‌گذاری روی آینده خودشان به حساب می آید و خانواده‌ای در تربیت فرزند موفق است که فرزندش را با ارزش‌ها و هنجار‌های مورد قبول جامعه بار بیاورد. این‌جا فرزند مهم ترین عامل تداوم خانواده است و صداقت و احترام و فداکاری بیشتردر چارچوب خانواده معنا دارد.

 

در چنین وضعیتی سفارش‌های اکید روی تکالیف و مسئولیت‌های فرزندان صورت می گیرد. فرزندان علاوه بر اطاعت از ارزش‌های حاکم بر خانواده  باید نیکی های آن ها را جبران کنند تا اندازه ای که رضایت والدین شان را جلب کنند.

اما گاهی بهای این رضایت تا اندازه ای سنگین است که فرزندان باید تمام زندگی‌شان، تمام خواسته‌ها و مطلوبیت‌ها فردی شان را برای آن هزینه کنند و حتی در این صورت هم ممکن است نتوانند به آن دست پیدا کنند. در واقع برخلاف رضایتی که گاهی با یک لبخند فرزند در قلب پدر و مادر می‌جوشد، گاهی هم خدمت شبانه‌روزی و تن‌دادن به تعداد زیادی از خواسته‌ها و سلیقه‌های والدین هم کاملاً راضی‌شان نمی‌کند و هم چنان نالانند از جفا و نامهربانی فرزندان و روزگار بد. آن‌ها بچه بزرگ کرده‌اند برای چنین روزهایی!

آن‌ها پر تجربه، سرد و گرم چشیده ولی ناتوان و کم طاقت و زود رنج اند. موفقیت‌های فرزندان‌شان را از خودشان می‌دانند و ناکامی‌هایشان را مربوط به حرف گوش نکردن‌هایشان.

 

این نگاه مالکانه ممکن است توأم با حجم بالایی از احساس و عاطفه و اشک و عشق غریزی هم باشد ولی مبتنی بر ارزش‌های انسانی نیست و از این رو باید نقد شود. این مفهوم به معنی بازنگری در نقش های سنتی والدین و فرزندان است. در الگوی باز نگری شده، تربیت فرزند فقط یکی از هدف‌های مشترک و البته پر‌هزینه پدر و مادر است و ویژگی‌ها و خواسته‌های فردی و رضایت  همه اعضا خانواده در حالت متعادلی لحاظ می‌شود و تبعیضی در کار نیست. حقوق و مسئولیت های برابر و متقابل و نه ساختگی و آمرانه در روابط والدین و  فرزندان وجود دارد که در عین حال مانع انتخاب فردی سبک زندگی نمی‌شود.

 

پس تغییرات و حرکت از خانواده سنتی به این خانواده اصلاح شده را نمی توان به مفهوم تلاشی و فروپاشی خانواده دانست.