دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

بهار در تنگنا ...

بر کرده ام سر
از رخنه ای در سینه سنگ
آری بهارم من ، در این تنگ.

تنها اگر باد
تنها اگر ابری و باران
تنها اگر خورشید بود ، این گل نمی رست.
زین تنگنا ، راه رهانیدن نمی جست.

ای سایه ابر
ای دامن باد
ای تیغ خورشید
ای جام باران!
این گل نمی بود
گلدانه را گر شوق گل گشتن نبودی
در گریبان  

                                                              " سیاوش کسرایی "

مسأله ای که نامی ندارد !

چند 8 مارس دیگر باید بگذرد تا بدانیم ؟ تا فکر کنیم ؟ تا بپرسیم که مسأله چیست؟ آبا مسأله  زن بودن و زن نبودن است ؟ آیا مسأله حقوق زنان است ؟ آیا مسأله برابری زنان و مردان است ؟ اصلاً آیا مسأله ای هست ؟


به باور من ، برای جمعیت بزرگی از زنان سرزمین من مسأله ای وجود ندارد . جمعیت کمتری هم هستند که فقط  شنیده اند مسأله ای با موضوع زن هست اما چون مواجهه و کشف بی واسطه ای در کار نبوده است یا آن را با عقده ها و ذهنیت های بیمار گونه و اروتیک اشتباه گرفته اند و یا چنان به ابتذال و تحریف دچارش کرده اند که دیگر مسأله و پرسشی باقی نمانده است  و اگر مانده ، باری پرداختن به آن هم آمیخته با حقارت است .


آنچه منظور من از مواجهه ی مستقیم و بی واسطه با مسأله است شاید در تعداد بسیار کمتری رخ داده باشد آن ها که هستند ! ... این که ما از خود بپرسیم چرا نیستیم ؟ چرا وجود نداریم ؟ این پرسش ، گله از دنیای مردانه نیست که چرا زن بودن ما را به هیچ می انگارد ، این پرسشی جدی از خودمان است. در واقع ما نیستیم ، وجود نداریم ، اگر به چنین پرسشی از خودمان نرسیده باشیم .


وجود داشتن ما با اندیشیدن ماست ، حتی تن و بدن ما با اندیشیدن ما هستی و آن گاه زیبایی و زنانگی می یابد . اندیشیدن به اینکه کیستم؟ چه باید بکنم؟ چه می توانم بکنم؟ چرا باید بکنم؟ چه ساختارهایی مانع بودن من اند؟


حقیقت این است که وقتی براحتی اجازه می دهیم بی هدف بودن زندگی مان در سایه ازدواج و بچه داری و... به فراموشی سپرده شود نباید از اقتدار دنیای مردانه شکایت کنیم. پس از کلنجار رفتن های گوناگون با قوانین دنیای مردانه حد اقل اکنون باید در یابیم که هویت شخصی ما فقط در پی رشد نا آرامی های درون خود ما شکل خواهد گرفت . امروز نا آرامی های درون ما نه فقط محدوده خانه ، بلکه تجربه ای  از میدان های بزرگ زندگی اجتماعی است که گاهی تبدیل به احساس رنج و تشویش می شود. نباید اجازه دهیم این تجربه به آسانی توسط صاحبان اقتدار مصادره شود . باید بیندیشیم تا این تجربه را از آن  خود کنیم .


زنان سرزمین من در عمق زندگی و اقتدار اجتماعی جایی و تشخصی ندارند .حتی زنانی که مسئولیت های سنتی خود را در نقش های خانوادگی وا نهاده اند و قدرت انتخاب هایی در پیش رو دارند همچنان انقیاد پذیرند ، چون اگر ساختار اقتداری را می شکنند ، برای جلب توجه مردان  است . چون  حتی اگر دانشگاه می روند، برای این است که موقعیت های بهتری برای یافتن شوهر  و یا دوست داشته باشند ، اگر کار می کنند برای در آوردن خرج اسباب دلفریبی است ... آنها دنباله رو اند.


اگر این گونه نیست چرا قدرت انتخاب شکل و ظاهر لباس و مسیر زندگی خودشان را ندارند ؟ در کلاس ها ساکت اند یا فقط در حاشیه های سبک حضور دارند ؟ در محیط های کار مطیع و سر به زیر و فرمانبرند .  چرا در بحث های  جدی علمی و فنی و تاریخی و فلسفی و سیاسی و اجتماعی  وارد نمی شوند و اظهار بی علاقگی می کنند ؟ چرا در خلق ها و سرودن ها و آفرینش های هنری جسارت ندارند ؟ چرا کارهای بزرگ اقتصادی نمی کنند ؟  در میدان قانون و سیاست حاشیه نشین و تماشاگرند ؟  چرا در تمام ساختار شکنی ها فقط از تن و بدن خود مایه می گذارند ؟


خطر سنگین مهمل ماندن ، هم چنان ما را تهدید می کند اگر در سطح بمانیم .


 پ .ن : آن ها که هستند زنانی نادر و کم نظیرند در همین سرزمین نوبل صلح گرفته اند، از این سرزمین به فضا رفته اند، جایزه برترین ریاضیدان جهان را گرفته اند، در همین سرزمین مانده اند و در زندان برای خواسته های خود اعتصاب غذا کرده اند و ایستاده اند .... هم  آنان در سطح نمانده اند.

  

این کیمیای هستی


با واژه های تو

من مرگ را محاصره کرده ام ...


"شفیعی کدکنی "