چند وقت پیش دوستی برایم کامنتی خصوصی گذاشت که در یک بخش از کامنت خطاب به من چنین نوشته بود؛ "تو اسیر کلمات شده ای..." الان کاری به کار آن کامنت ندارم. واقعیت این است که خود من سه چهار سالی می شود که به خودِ "کلمه" می اندیشم و بنابراین از نگاهی, آن دوست راست گفته بود... این ها را گفتم که بگویم، این پست تو و شفیعی کدکنی، و عنوانِ انتخابی تو و ارتباط زیبایی که بین آن ها ایجاد کرده ای را به خوبی درک می کنم! و به دوستِ خوبم(که دوستِ کلمات هم هست)، درخت ابدی، عرض می کنم که کلماتی که "بادِ هوا" هستند، کلماتِ غیر جدی هستند...
راستش متوجه منظورت نشدم. ولی منظور من یه چیزی تو این مایه هاس؛ مثلن کیمیای کلماتِ حافظ رو هنوز باد نبرده... اما تنش رو سالهاست که کرم ها خوردن... این واژه هایی که شفیعی کدکنی می گه از همون جنسه. چیزی در درون کلمات وجود داره (البته نه هر کلمه ای که سرسری و غیر جدی باشه...) که اون چیزِی که بر کلمه افزوده می شه، باعث زنده موندنِ کلمات می شه.... البته کلمه ای که می گم لزومن از حروف تشکیل نشده. اما این جا فعلن با حروف کار داریم. مثلن میلیون ها نفر در طول عمر زمین گفتن که "زندگی باد هواس!" و خیام هم گفته(با اسم خیام کاری ندارم، اصلن ممکنه کس دیگه ای گفته باشه، با کلمات کار دارم) ؛ "چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست...." شاید با یک نگاه به نظر برسه که هر دو یک چیز رو گفتن! ولی چیزی که اتفاق می افته اینه؛ این کلمات خیام زنده است هنوز... و مشخصه که حرف های اون میلیون هان نفر به همراه خودشون باد هوا شده. به نظر من "خیامی نگاه کردن" همین طوری ها و به همین سادگی ها هم نیست، که تا هر جا حرف از "باد هوا" و یا "عیاشی" می شه، یاد خیام می افتیم... با تشکر.
سلام گینه! چند روزه حرفی در ذهنم مانده در جواب جوابی که به من در کامنت ممدرج در پست قبلیت ! و آن این است: ترکان منحصر به 2 میلیون ترک ساکن تبریز و حومه یا هفت هشت میلیون ترک ساکن در سه استان شمالغربی نیستند که احساس حقارت در آنها را بتوان به راحتی انکار کرد. کمی که پایمان را از میانه به آنطرفتر بگذاریم ، احساس حقارت شدید تورکان را در زنجان و پس از آن تا مرز تهران با تمام وجود لمس خواهیم کرد. ترکان ایران لااقل 20 میلیون و حتی در برخی منابع 30 میلیون جمعیت دارند که در سایه ی سیاستهای ترک ستیزانه ی 80-90 ساله در این کشور عقب مانده ، اکنون اکثریت این جمعیت بزرگ دچار از خود بیگانگی زبانی و احساس حقارت شدید شده اند و البته سیاست تحقیر در کنار ممنوعیت تدریس کلاسیک زبانشان در مدارس و عقب نگهداشتگی اقتصادی همگی در تشدید این تحقیر و احساس آن مؤثر بوده اند. تلخ است ...اما واقعیت دارد و با انکار واقعیت - که غرور تبریزیان از عوامل اصلی آن است- تنها راه را برای چاره جویی و تامل بیشتر در اینباب برویمان خواهد بست.
سلام احساس حقارت ممکن است عوامل زیادی داشته باشد که لزوماً به ترک بودن مربوط نیست . عوامل اقتصادی و فرهنگی و ... هم هست که بسیار قویتر از عامل قومیت است . هم چنان تاکید دارم که نمی توان این گزاره را بی قید بپذیرم که ترک ها احساس حقارت می کنند . ضمناً من نمی خواهم باب تاملی بسته شود بلکه نظرم این است که تحمیل علت این موضوع به عامل قومیت هزینه هر فعالیتی را بی جهت افزایش خواهد داد .
به ققنوس: کامنت من برای مطلب فرزانه واضحه که واکنش لحظهای و احساسی منه. به نظرم اومد که مرگ یه واقعیت محتومه که با کلام و شعر دلمون میخواد انکارش کنیم. ساده بگم؛ اعتراف میکنم که از موضع بیرونی قضاوت کردم. اما دلیلی هم برای محکومیتم پیدا نمیکنم. حرفم رو زدم.
http://www.4shared.com/file/425KTM3F/011_10Shahin_Najafi_Baradar-Ba.html ....تو ثابت کردی که سیاست کثیفه! -------------- می خواهم سعی کنم بین عنوان پیکت با پیک رابطه برقرار کنم ولی سخت است؛اما درباره نوشته کدکنی؛اینگونه نگاه کنیم که تو همان شما است و شما خودش دسته ای از واژگان است؛خب پس اینجا دیگر با واژه های تو؛این تو برایمان کافی است؛اگر فرض گفته ام را صحیح دانست این می شود که : من با تو مرگ را به دام انداخته ام و زنده ای هستم که دیگر نمی میرم؛اما زینهار که ما می میریم و چون بود ما وابسته به آگاهی ما است و ما بدون آگاهی هیچ نیستیم پس این گفته دروغی بزرگ به خود است!یک برداشت مجازی دیگر هم می توان داشت اینکه من با واژه هایی که تو در اختیارم نهاده ای تجسم مرگ(ناشران مرگ و صادر کنندگان حکم اعدام بر روی زمین)را محاصره کرده ام و با گرفتن قلم واژه های تو در دستم آن ها(تجسم مرگ) را خلع سلاح کرده ام!
شما تفاسیر جالبی کرده اید ... ولی برداشت من از این چند کلمه هیچ کدام از این ها نبود . ممنون برای لینک
یک سوال از کسی که توطئه علیه تورکان ایران را "توهم" نامید: 1- بنظرتان گنجاندن شعری تحت عنوان "زبان مادری" از غلامعلی حداد عادل در فارسی سال ششم ابتدایی که در آن صراحتا زبان مادری تبریز را هم "فارسی " دانسته است ، یک اشتباه ساده بوده؟ آنهم از فرد سیاست پیشه و چندلایه ای همچون ایشان؟ نه ای عزیز! چون تدریجا فشار سازمانهای جهانی بویژه سازمان ملل درخصوص حقوق جمعیتهای زبانی ساکن در کشورها که توسط حاکمیتها رعایت نمیشود ، بیشتر خواهد شد ، آقای حداد که اکنون از پرچمداران اندیشه ی پان ایرانیستی- البته با صبغه ی اسلامی شیعی - شده است ، سعی کرده - ولو بیهوده !- که زبان مادری تبریز و آذربایجان را نیز فارسی معرفی و القا نماید تا بدین ترتیب ضمن تلاش برای الفت بیشتر ترکان با فارسی ، صورت مساله را هم با رندی و زیرکی پاک فرموده و به زعم خویش از هرگونه اعتراض بین المللی در خصوص عدم آموزش زبان تورکی به فرزندان تورکان در مدارس ایران پیشگیری کرده باشد.چرا که اصولا در ایران و آذربایجان و تبریز ، زبان مادری مردم همان زبان شیرین تر از عسل پارسی است !!!
اساساً سیاست پیشه و چند لایه دیدن ایشان هم می تواند اغراق باشد
واژه ها اگر نبود ،مرگ مرا در می ربود.واژه ها اگر نبود نمی شد نشست و برای نبودنمان از همین حالا غم گساری کرد .خیام خوب می فهمید که من ارزش اشکهایش را با این فاصله ی هزار ساله پاس می دارم .خیام خطاب اش به من بود . حالا ما مانده ایم و این موج توفنده ی تقدیر،تا چه زمان به صخره ی زندگی بکوبدمان،تنها حادثه می فهمد.آه خیام آه ...
از آمدن و رفتن ما سودی کو / وز تار امید عمر ما پودی کو / چندین سروپای نازنینان جهان /میسوزد و خاک میشود دودی کو
سلام. فیلسوفی گفته بود تا من هستم مرگ نیست و هر گاه مرگ باشد من نیستم. این بدان معناست که انسان هیچ گاه مرگ واقعی را "نمی چشد" و مرگ ما درست به همان گونه ای اتفاق می افتد که می خوابیم. و در حین خوابیدن و فارغ شدن از خویش هیچ گاه نمی فهمیم که کی خوابیده ایم و ... . اما چیزی دردناک هست که همیشه چون شبحی ما را در دام خویش گرفتار می کند. و آن لحظات نادری است که ما با احساس فقدان خودمان و نیست بودنمان مواجه میشویم. از دید من همه ، حتا کسانی که ادعا می کنند با مساله ی مرگ کنار آمده اند و بر هیبت آن چیره شده اند در این باره دروغ می گویند (البته این ایده ای شخصی است) و به زبان غیر فیلسوفانه خود را به آن دَر می زنند. در این لحظات احساس فقدان آدمی به همه چیز حتا خدایانی که دیگر باورشان ندارد متوسل میشود تا در برابر احساس مرگ مندی مقاومت کند و در واقع بر آن بشورد. از طرف دیگر تراژدی جاودانه بودن انسان است. بغرنج جاودانگی را همگان با تصوری از بهشت یا جهنم از سر خود وا کرده اند و هیچ گاه به شیوه ای درخور بدان نیندیشیده اند، فرض کنید ما انسانها جاودانه به دنیا می امدیم، آیا اگر دنیا همین دنیا می بود این بار به جای جاودانگی به دنبال سوراخ مرگ نمی گشتیم تا از بار سهمگین ملال جاودانگی بکاهیم. فرض کنید انسانی جاودانه می بودیم و به حسب تصادف در چاهی بسیار ژرف و نایاب می افتادیم و راهی برای بیرون آمدن نداشتیم، زندگی جاودانه اندر قعر چنین چاهی چگونه حالی داشت. حال به جهنم جاودانه بنگرید و نیز به بهشت جاودانه و آن چاه-ساران عشرتگون جاودانه و ... آه چه چه تناقضی است این وجود بشری! جرم این است جرم این است!
سلام سوفیای عزیز براستی می توان فلسفه چنین فیلسوفی را ناب دانست . ما با اندیشه و تصور مرگ روبروییم نه خود مرگ . آن احساس فقدان و نیست بودن فقط وقتی بر انسان غلبه می کند که بداند بودن و نبودن او هیچ تاثیری بر عالم نداشته است . تمام آنانکه اثری گذاشته اند و خلق و افرینشی کرده اند بر مرگ غلبه کرده اند. آنها مرده اند نیستند اما همچنان هستند این جاودانگی ای است که از دل مرگ بیرون می آید . این جاودانگی آلوده به ابتذال جاودانگی بهشت و جهنمی نیست چون مرگ بر او گذشته است .
اما از سوی دیگر فرض کنید روزگاری ما به آن اندازه پیشرفت علمی دست یابیم که بتوانیم همه ی پیشامدهای روزانه ای را که در حافظه مان ثبت شده، هر روز و هر شب در رایانه ی خانگی مان ذخیره کنیم. و خود را در سازمان بیمه ی عمر بیمه کنیم تا هر گاه که مردیم اطلاعات حافظه مان را بر کالبدهای کلنی شده ای که از روی سلولهای بنیادی من ساخته شده و همان ساختار ژنی بدن ما را دارد برگردانند. در چنین حالتی ما شاید قادر باشیم قرنها زنده بمانیم و مردن یا نمردنمان را خود رقم بزنیم. جامعه ای را فرض کنید که انسانها بدین شیوه خود را تا اندازه ای نامیرا کنند. در چنین جامعه ای ایا گمان می کنید ما انسانها با بغرنج مرگ چگونه مواجه خواهیم شد. من تقریباً مطمئنم دیر یا زود ما چنین توانایی تکنولوژیکی را به دست خواهیم آورد اما آنگاه ...
البته که بدست خواهیم آورد ... حقیقتاً چه دنیایی خواهیم داشت . اما مرگ برای انسان اندیشنده بغرنج نیست .
کاملا تابلوست که اکثر کامنت گذارها آدمهای بیدردی هستند که از فرط بی دردی دارن برای خودشون درد و مساله میتراشند. به موقع همه به درک واصل میشن و گورشونو گم میکنن...نیازی به اینهمه لفاظی هست حالا؟ فقط بچه ها و بچه صفتها مرگ را برای خود مساله ای کرده اند. حال چه 10 ساله باشند چه 90 ساله.
جناب اردوغان گمان می کنم ذهن خوانی و پیش داوری شما از سر درد باشد . ولی برای گفتن حرفتان نیازی به این کار ندارید
1- مطالعه ی میدانی کنید... آری بی قید نپذیرید. آری اقتصاد نیز نقش تعیین کننده ای دارد. اما در چرایی کاستی اقتصادی نیز به حقایقی دست خواهی یافت. پیشنهاد میکنم در مورد محمود افشار( بنیانگذار حزب پان ایرانیست ایران ) هم تحقیق نمایید.البته نه صرفا از منابع پان ایرانیستی نظیر ویکیپدیا و سایتهای و وبلاگهای ایشان. خاطرات و آرمانهایش را مطالعه کنید. پان ایرانیستهای فعلی اخلاف فکری امثال افشار هستند. 2-ظاهرا نمیدانید حداد یکی از کاندیداهای اصلی ریاست جمهوری برای خرداد ماه است! و نمیدانید که ... .
با سلام
حتما این واژه ها قدرتی برابر با خود مرگ دارند...
ریاستجمهوری کجا و چماقداری کجا!!!
سلام
سلام علیکم.
حافظ:
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سلام
ولی این کیمیا آن کیمیا نیست
واژه های تو ...
زیاد جدی نگیر، رفیق
حرف باد هواست
نه رفیق ... نه هر حرفی
چند وقت پیش دوستی برایم کامنتی خصوصی گذاشت که در یک بخش از کامنت خطاب به من چنین نوشته بود؛
"تو اسیر کلمات شده ای..."
الان کاری به کار آن کامنت ندارم. واقعیت این است که خود من سه چهار سالی می شود که به خودِ "کلمه" می اندیشم و بنابراین از نگاهی, آن دوست راست گفته بود...
این ها را گفتم که بگویم، این پست تو و شفیعی کدکنی، و عنوانِ انتخابی تو و ارتباط زیبایی که بین آن ها ایجاد کرده ای را به خوبی درک می کنم!
و به دوستِ خوبم(که دوستِ کلمات هم هست)، درخت ابدی، عرض می کنم که کلماتی که "بادِ هوا" هستند، کلماتِ غیر جدی هستند...
هستی ...! .... ؟
بله ... هستی است که مرگ را محاصره می کند ...
به ققنوس:
مرگ جدیتر از هر کلامه، رفیق. با این یه مورد نمیشه شوخی کرد.
اما زندگی رو میشه باد هوا دونست.
خیامی نگاه کن.
راستش متوجه منظورت نشدم. ولی منظور من یه چیزی تو این مایه هاس؛
مثلن کیمیای کلماتِ حافظ رو هنوز باد نبرده... اما تنش رو سالهاست که کرم ها خوردن...
این واژه هایی که شفیعی کدکنی می گه از همون جنسه.
چیزی در درون کلمات وجود داره (البته نه هر کلمه ای که سرسری و غیر جدی باشه...) که اون چیزِی که بر کلمه افزوده می شه، باعث زنده موندنِ کلمات می شه.... البته کلمه ای که می گم لزومن از حروف تشکیل نشده. اما این جا فعلن با حروف کار داریم.
مثلن میلیون ها نفر در طول عمر زمین گفتن که "زندگی باد هواس!" و خیام هم گفته(با اسم خیام کاری ندارم، اصلن ممکنه کس دیگه ای گفته باشه، با کلمات کار دارم) ؛
"چون نیست ز هر چه هست جز باد به دست...."
شاید با یک نگاه به نظر برسه که هر دو یک چیز رو گفتن! ولی چیزی که اتفاق می افته اینه؛
این کلمات خیام زنده است هنوز... و مشخصه که حرف های اون میلیون هان نفر به همراه خودشون باد هوا شده.
به نظر من "خیامی نگاه کردن" همین طوری ها و به همین سادگی ها هم نیست، که تا هر جا حرف از "باد هوا" و یا "عیاشی" می شه، یاد خیام می افتیم...
با تشکر.
«...مرگ، نام کوچک زندگی است»
سلام گینه!
چند روزه حرفی در ذهنم مانده در جواب جوابی که به من در کامنت ممدرج در پست قبلیت ! و آن این است:
ترکان منحصر به 2 میلیون ترک ساکن تبریز و حومه یا هفت هشت میلیون ترک ساکن در سه استان شمالغربی نیستند که احساس حقارت در آنها را بتوان به راحتی انکار کرد. کمی که پایمان را از میانه به آنطرفتر بگذاریم ، احساس حقارت شدید تورکان را در زنجان و پس از آن تا مرز تهران با تمام وجود لمس خواهیم کرد. ترکان ایران لااقل 20 میلیون و حتی در برخی منابع 30 میلیون جمعیت دارند که در سایه ی سیاستهای ترک ستیزانه ی 80-90 ساله در این کشور عقب مانده ، اکنون اکثریت این جمعیت بزرگ دچار از خود بیگانگی زبانی و احساس حقارت شدید شده اند و البته سیاست تحقیر در کنار ممنوعیت تدریس کلاسیک زبانشان در مدارس و عقب نگهداشتگی اقتصادی همگی در تشدید این تحقیر و احساس آن مؤثر بوده اند.
تلخ است ...اما واقعیت دارد
و با انکار واقعیت - که غرور تبریزیان از عوامل اصلی آن است- تنها راه را برای چاره جویی و تامل بیشتر در اینباب برویمان خواهد بست.
سلام
احساس حقارت ممکن است عوامل زیادی داشته باشد که لزوماً به ترک بودن مربوط نیست . عوامل اقتصادی و فرهنگی و ... هم هست که بسیار قویتر از عامل قومیت است . هم چنان تاکید دارم که نمی توان این گزاره را بی قید بپذیرم که ترک ها احساس حقارت می کنند .
ضمناً من نمی خواهم باب تاملی بسته شود بلکه نظرم این است که تحمیل علت این موضوع به عامل قومیت هزینه هر فعالیتی را بی جهت افزایش خواهد داد .
مندرج!
به ققنوس:
کامنت من برای مطلب فرزانه واضحه که واکنش لحظهای و احساسی منه. به نظرم اومد که مرگ یه واقعیت محتومه که با کلام و شعر دلمون میخواد انکارش کنیم.
ساده بگم؛ اعتراف میکنم که از موضع بیرونی قضاوت کردم. اما دلیلی هم برای محکومیتم پیدا نمیکنم. حرفم رو زدم.
و البته مرگ بهترین سد شکن و پیروز نهاییه!
اما واژه ها و اندیشه ها از پس مرگ بر می آیند.
http://www.4shared.com/file/425KTM3F/011_10Shahin_Najafi_Baradar-Ba.html
....تو ثابت کردی که سیاست کثیفه!
--------------
می خواهم سعی کنم بین عنوان پیکت با پیک رابطه برقرار کنم ولی سخت است؛اما درباره نوشته کدکنی؛اینگونه نگاه کنیم که تو همان شما است و شما خودش دسته ای از واژگان است؛خب پس اینجا دیگر با واژه های تو؛این تو برایمان کافی است؛اگر فرض گفته ام را صحیح دانست این می شود که : من با تو مرگ را به دام انداخته ام و زنده ای هستم که دیگر نمی میرم؛اما زینهار که ما می میریم و چون بود ما وابسته به آگاهی ما است و ما بدون آگاهی هیچ نیستیم پس این گفته دروغی بزرگ به خود است!یک برداشت مجازی دیگر هم می توان داشت اینکه من با واژه هایی که تو در اختیارم نهاده ای تجسم مرگ(ناشران مرگ و صادر کنندگان حکم اعدام بر روی زمین)را محاصره کرده ام و با گرفتن قلم واژه های تو در دستم آن ها(تجسم مرگ) را خلع سلاح کرده ام!
شما تفاسیر جالبی کرده اید ... ولی برداشت من از این چند کلمه هیچ کدام از این ها نبود .
ممنون برای لینک
و چه چیز زیبا تر و واقعی تر از باد.
در ساده زندگی کردن مرگ مات میشود
سلام
بهتر است چون قهرمان حماسی به سراغ مرگ برویم و آن را در آغوش کشیم، شاید در لحظه دوستی با مرگ به ابدیت بپیوندیم.
سلام
نه محاصره من از این سنخ نیست ...
یک سوال از کسی که توطئه علیه تورکان ایران را "توهم" نامید:
1- بنظرتان گنجاندن شعری تحت عنوان "زبان مادری" از غلامعلی حداد عادل در فارسی سال ششم ابتدایی که در آن صراحتا زبان مادری تبریز را هم "فارسی " دانسته است ، یک اشتباه ساده بوده؟ آنهم از فرد سیاست پیشه و چندلایه ای همچون ایشان؟
نه ای عزیز! چون تدریجا فشار سازمانهای جهانی بویژه سازمان ملل درخصوص حقوق جمعیتهای زبانی ساکن در کشورها که توسط حاکمیتها رعایت نمیشود ، بیشتر خواهد شد ، آقای حداد که اکنون از پرچمداران اندیشه ی پان ایرانیستی- البته با صبغه ی اسلامی شیعی - شده است ، سعی کرده - ولو بیهوده !- که زبان مادری تبریز و آذربایجان را نیز فارسی معرفی و القا نماید تا بدین ترتیب ضمن تلاش برای الفت بیشتر ترکان با فارسی ، صورت مساله را هم با رندی و زیرکی پاک فرموده و به زعم خویش از هرگونه اعتراض بین المللی در خصوص عدم آموزش زبان تورکی به فرزندان تورکان در مدارس ایران پیشگیری کرده باشد.چرا که اصولا در ایران و آذربایجان و تبریز ، زبان مادری مردم همان زبان شیرین تر از عسل پارسی است !!!
اساساً سیاست پیشه و چند لایه دیدن ایشان هم می تواند اغراق باشد
حیف که تحریم ها بر مرگ اثر ندارد
تحریم ها که بر همه چیز اثر دارد ... غیر از ملت بزرگ ایران
با تــو میشــود مرگــ را دستـ به ســر کـرد
بسیار زیبا
واژه ها اگر نبود ،مرگ مرا در می ربود.واژه ها اگر نبود نمی شد نشست و برای نبودنمان از همین حالا غم گساری کرد .خیام خوب می فهمید که من ارزش اشکهایش را با این فاصله ی هزار ساله پاس می دارم .خیام خطاب اش به من بود . حالا ما مانده ایم و این موج توفنده ی تقدیر،تا چه زمان به صخره ی زندگی بکوبدمان،تنها حادثه می فهمد.آه خیام آه ...
از آمدن و رفتن ما سودی کو / وز تار امید عمر ما پودی کو / چندین سروپای نازنینان جهان /میسوزد و خاک میشود دودی کو
واژه ها اگر نباشد مرگ ما را در می رباید ...
سلام.
فیلسوفی گفته بود تا من هستم مرگ نیست و هر گاه مرگ باشد من نیستم. این بدان معناست که انسان هیچ گاه مرگ واقعی را "نمی چشد" و مرگ ما درست به همان گونه ای اتفاق می افتد که می خوابیم. و در حین خوابیدن و فارغ شدن از خویش هیچ گاه نمی فهمیم که کی خوابیده ایم و ... . اما چیزی دردناک هست که همیشه چون شبحی ما را در دام خویش گرفتار می کند. و آن لحظات نادری است که ما با احساس فقدان خودمان و نیست بودنمان مواجه میشویم. از دید من همه ، حتا کسانی که ادعا می کنند با مساله ی مرگ کنار آمده اند و بر هیبت آن چیره شده اند در این باره دروغ می گویند (البته این ایده ای شخصی است) و به زبان غیر فیلسوفانه خود را به آن دَر می زنند. در این لحظات احساس فقدان آدمی به همه چیز حتا خدایانی که دیگر باورشان ندارد متوسل میشود تا در برابر احساس مرگ مندی مقاومت کند و در واقع بر آن بشورد. از طرف دیگر تراژدی جاودانه بودن انسان است. بغرنج جاودانگی را همگان با تصوری از بهشت یا جهنم از سر خود وا کرده اند و هیچ گاه به شیوه ای درخور بدان نیندیشیده اند، فرض کنید ما انسانها جاودانه به دنیا می امدیم، آیا اگر دنیا همین دنیا می بود این بار به جای جاودانگی به دنبال سوراخ مرگ نمی گشتیم تا از بار سهمگین ملال جاودانگی بکاهیم. فرض کنید انسانی جاودانه می بودیم و به حسب تصادف در چاهی بسیار ژرف و نایاب می افتادیم و راهی برای بیرون آمدن نداشتیم، زندگی جاودانه اندر قعر چنین چاهی چگونه حالی داشت. حال به جهنم جاودانه بنگرید و نیز به بهشت جاودانه و آن چاه-ساران عشرتگون جاودانه و ... آه چه چه تناقضی است این وجود بشری!
جرم این است جرم این است!
سلام سوفیای عزیز
براستی می توان فلسفه چنین فیلسوفی را ناب دانست . ما با اندیشه و تصور مرگ روبروییم نه خود مرگ . آن احساس فقدان و نیست بودن فقط وقتی بر انسان غلبه می کند که بداند بودن و نبودن او هیچ تاثیری بر عالم نداشته است . تمام آنانکه اثری گذاشته اند و خلق و افرینشی کرده اند بر مرگ غلبه کرده اند. آنها مرده اند نیستند اما همچنان هستند این جاودانگی ای است که از دل مرگ بیرون می آید .
این جاودانگی آلوده به ابتذال جاودانگی بهشت و جهنمی نیست چون مرگ بر او گذشته است .
اما از سوی دیگر فرض کنید روزگاری ما به آن اندازه پیشرفت علمی دست یابیم که بتوانیم همه ی پیشامدهای روزانه ای را که در حافظه مان ثبت شده، هر روز و هر شب در رایانه ی خانگی مان ذخیره کنیم. و خود را در سازمان بیمه ی عمر بیمه کنیم تا هر گاه که مردیم اطلاعات حافظه مان را بر کالبدهای کلنی شده ای که از روی سلولهای بنیادی من ساخته شده و همان ساختار ژنی بدن ما را دارد برگردانند. در چنین حالتی ما شاید قادر باشیم قرنها زنده بمانیم و مردن یا نمردنمان را خود رقم بزنیم. جامعه ای را فرض کنید که انسانها بدین شیوه خود را تا اندازه ای نامیرا کنند. در چنین جامعه ای ایا گمان می کنید ما انسانها با بغرنج مرگ چگونه مواجه خواهیم شد. من تقریباً مطمئنم دیر یا زود ما چنین توانایی تکنولوژیکی را به دست خواهیم آورد اما آنگاه ...
البته که بدست خواهیم آورد ... حقیقتاً چه دنیایی خواهیم داشت .
اما مرگ برای انسان اندیشنده بغرنج نیست .
از روی حصار می پرد ناگه
چه دانید چه دانید که ما در چه شکاریم
واژه ها کارکردی دوگانه دارند ... هم زندگی بخش و امیدآفرینند و هم گاهی آدم را تا لبه مرگ می برند ....
واژه ها زندگی اند .
سلام
و گاهی نیز
مرگ
با واژه های تو
مرا محاصره می کند
سلام
ولی طنازی تو از همان واژه هاست که من گفته ام جناب میله
کاملا تابلوست که اکثر کامنت گذارها آدمهای بیدردی هستند که از فرط بی دردی دارن برای خودشون درد و مساله میتراشند.
به موقع همه به درک واصل میشن و گورشونو گم میکنن...نیازی به اینهمه لفاظی هست حالا؟
فقط بچه ها و بچه صفتها مرگ را برای خود مساله ای کرده اند. حال چه 10 ساله باشند چه 90 ساله.
جناب اردوغان
گمان می کنم ذهن خوانی و پیش داوری شما از سر درد باشد . ولی برای گفتن حرفتان نیازی به این کار ندارید
سلام،
واژه ی نو، دنیای نو. چه زیبا سروده است.
سلام
بله ... این مرد نازنین
سلام،
واژه ی نو، دنیای نو. چه زیبا سروده است.
سلام
مرگ تنها واقعیتی است که همه بی استثنا طعم آن را خواهیم چشید.
سلام
البته مرگ هم نشین خوبی است
1- مطالعه ی میدانی کنید... آری بی قید نپذیرید. آری اقتصاد نیز نقش تعیین کننده ای دارد. اما در چرایی کاستی اقتصادی نیز به حقایقی دست خواهی یافت. پیشنهاد میکنم در مورد محمود افشار( بنیانگذار حزب پان ایرانیست ایران ) هم تحقیق نمایید.البته نه صرفا از منابع پان ایرانیستی نظیر ویکیپدیا و سایتهای و وبلاگهای ایشان. خاطرات و آرمانهایش را مطالعه کنید. پان ایرانیستهای فعلی اخلاف فکری امثال افشار هستند.
2-ظاهرا نمیدانید حداد یکی از کاندیداهای اصلی ریاست جمهوری برای خرداد ماه است! و نمیدانید که ... .
قربانت هی