این دنیای زیبایتان، برای من هم دنیایی زیبا بود؛ حضور در اینجا و مصاحبت با شما و بهرهگیری از نکات و مطالب دوستان، حقیقتاً لذتبخش و آموزنده بود... سپاسگزارم.
خبر تعطیلیِ این خانه (و برای من، مدرسه)، البته تلخ و ناگوار است، اما اگر که برای یافتن، گریزی از رفتن نباشد، پس ناگزیر باید رفت، چاره چیست؟ قرار و ثبات و پایداری، بیگانه است با این دنیایی که در آن به سر میبریم...
هر جا که هستید و هر جایی که میروید، امیدوارم سلامت باشید و خوشحال و کامروا و موفق...
بدرود
سلام بر شما نیکی های شما در پرسش هایی بود که می افکندید و من شخصا از مصاحبت با شما لذت می بردم. دغدغه هایمان همچنان با ماست اگر چه آنها را به شکل دیگری دنبال کنیم من هم برایتان آرزوی موفقیت و پایداری می کنم
سلام
رفتن برای یافتن... گویی در ماندن، یافتنی نیست و این بیراه نیست هرچند نه همیشه!
راهی است که ظاهراً همه میروند
موفق باشید
شهرام خوب نوشت و کار ما را سبک کرد...به سبکی یک لایک!
سلام گاهی رود باید شد و رفت و گاهی کوه باید شد و ماند. گاهی در ماندن یافتنی نیست و مرا البته با همه کاری نیست. ممنون برای آرزوهای خوب
خبر خوشایندی نیست، "خانه زیبای من" محفلی گرم و دوست داشتنی بود/ است، اما اگر ترک این مکان به معنای ترک کامل دنیای مجازی نیست خوب است خبرمان کنید، و دیگر این که دلمان می گیرد... .
پایدار باشید و سر زنده در همه جا و همه گاه.
سلام
کاش تجدید نظری میکردید براین رفتن. مطالب شما شمعی بود در ظلمات جان سوز تنهاییهایمان. هنوز راه طولانی داریم تا طلوع خورشید روشنگری.
هنوز« چنان فشرده شب تیره پا که پنداری/ هزار سال بدین حال باز میماند»
و خاموش شدن هر شمعی در این ظلمات امید ما را به انتظاری سیاه بدل میکند. کاش تجدید نظری میکردید بر این رفتن.
سلام این رفتن، ایستادن در آستانه ای جدید است دوست من
فرزانۀ گرامی،
سلام
تلاش تان برای پی افکندن و گشودن بحث ها ستودنی بود و حیف است که اینجا را ترک می گویید. شما زمینه ای را فراهم آوردید که در آن موافق و مخالف در حد توان و بیش از آن بر همدیگر بتازند و یورش برند و زور آزمایند! هر چند که نتایج بعضا خوشایند نبود و به ستیزه و سختی می انجامید و دشواری راه را می نمود. می دانم که نوشتن را به زمین نخواهید گذاشت و امیدوارم که به هر کجا می روید و هر آغازی در دست دارید تجربه و غنایی فزونتر باشد برای شما و با سرمایه و اندوخته ای گرانتر روزی بر گردید. سر زدن به اینجا یکی از معدود تجربه های گردش اینترنتی من بود که از آن لذت می بردم. اگر روزی جایی دیگر فصلی مشابه گشودید خبر کنید دوستان را.
هر کجا هستید و مشغول به هر کار، آرزوی سلامتی و توفیق تان را دارم. شاید خستگی سبب رفتن شان باشد و شایدهای دیگر. هر چه هست روزگارتان شیرین و شب های تان پر ستاره.
برایتان در راهی که شروع کرده اید آرزوی موفقیت می کنم. اما ای کاش این خانه را نبندید. باز هم بنویسید. اما برای نظرها فیلتر بذارید تا نظرهای بی ربط وقت و انرژی بیخود از شما نگیرند.
سلام
لابد خودت بهتر تشخیص میدی. حتا سوال نمیکنم چرا و به چه علت
فقط میدونم اتفاقاتی که در وبلاگستان افتاده خوشخیم نیست و تعطیلی فکر کردن و ابراز وجوده. در مورد هرچی میخواد باشه
باز هم می گم کاش دوباره چراغ این خانه را روشن کنید.
چند ماهی اینجا را تعطیل کنید و بعد برگردید و فیلتر بذارید مزاحمین وقت گیر می روند پی کارشان.
اما حیف هست چراغ این خانه خاموش شود.
این روزها ذهنیت گرایی زیاد شده. بحث تحلیلی از گذشته هم کمتر شده. قبلا هم ما سنت چندان قوی بحث تحلیلی نداشتیم. در چند سال اخیر همان سنت ضعیف هم رو به زوال رفته.
تا بحث جدی ای می کنی و نکته ای را به نقد می کشی جوابی سراپا احساسی بی سرو ته با مضمون این که " تو نیز از ما یاد بگیر که این همه بزرگوار باشی و عکس العمل نشان ندهی" می شنوی. البته "بزرگواری شان" تنها در سکوت در برابر خرافه و حرف های غیر منظقی ظهور می کند! دعوا بر سر مسایل پیش پا افتاده سرجای خودش باقی است!
این وبلاگ جزو محدود جاهایی بود که تفکر تحلیلی را ترویج می کرد. حیف هست در آن بسته شود. به خصوص اکنون که بیش از هر زمان نیاز به ترویج تفکر تحلیلی است. هرچند با خیلی از نگرش های نویسنده موافق نبودم و نیستم اما آرزو می کنم نویسنده به وبلاگستان باز گردد
در جامعه گاه نمیتوان از درختان سخن گفت زیرا بیم آن است که چیزهای بسیار دیگری ناگفته بماند. این «چیزهای دیگر» بیش از همهچیز سیاست است. (برتولت برشت)
بار دیگر زبانها از نیامها بدر آمدند و زهر خود را بر قلب ما فروریختند. بار دیگر گلویی دهان باز کرد و عصیان ما را برانگیخت. بار دیگر گلویی دریده شد تا ما را در درون خویش فروریزد. و باری دیگر زهری از درون گلوها جوشید تا چشمههای امید را در این سرزمین بخشکاند.
علی حامد ایمان- روزنامهنگار و مدیرمسئول سابق هفتهنامه شمس تبریز
علی حامد ایمان- روزنامهنگار و مدیرمسئول سابق هفتهنامه شمس تبریز
در زمانه سختی به سر میبریم، در زمانهای که عشق در ژرفای نفرت شده، حقیقت در درون ذهنها، محصور و برای آزادی و برادری چیزی جز دشنه باقی نمانده است. اکنون آنچه ما را در این سرزمین میآزارد و گاه در بسیاری از موارد نمیتوان از آن سخن گفت، زبانی کهنه و فرسوده است که گسست مردم و ملتها را با یکدیگر سبب میشود، زبانی که خطر گسسته شدن ملتها را بیشتر میکند. این گسسته شدن و ازهمگسیختگی، گسسته شدن چارچوبهای متفاوت و تغییریافتهای را در زندگی انسانها به همراه میآورد. چنین روندها و زبانهایی که مردم را جدا از یکدیگر نگاه میدارد و بر تفاوتها و مغایرتها تأکید میکند. چنین وضعیتی ما را بهسوی ارائه تعریف جدیدی از جامعه امروزی ایران وامیدارد.
امروزه این زبان کهنه و فرسوده، نابرابریها را در زندگی روزمره ما جایداده است تا به کوچک کردن ملتهایی بپردازد که از آنها نیستند. اما آنچه امروزه جامعه ایران به آن نیازمند است، زبانی نو و تازه است، زبانی که کار خود را از نقطه اشتراک خود با دیگران آغاز کند، نابرابریها را در هم شکند و بر تفاوتهای ویرانگر غلبه کند. تنها وقتیکه چنین زبانی ابداع شود، جامعه چندپاره فرهنگی امروزی ایران میتواند خود را از مسیر روندهایی خارج کند که همه ما را بهصورت ملتهای پراکنده و جدا از هم میخواهد.
در عصر کنونی- در منطقه خاورمیانه- همهچیز متفاوت است. خشونت، تروریسم و جنگ چهره وحشتناک و مرگباری از خود آفریده و افراطیگریها روح انسانها را به تسخیر درآورده است. انسانها در این منطقه برای آرمانی کاملاً بیمعنا میجنگند و چهره انسانیت میرود که برای همیشه مفهوم افسانهای به خود بگیرد. امروزه چهره نمادین این منطقه، القاعده، طالبان و داعش شده است، یک شوالیه نقابدار مدرن. این شوالیه مدرن، تجسم عینی خشونت، گلوله و زور شده است. انسان جدید در این منطقه نمیتواند بخندد و رؤیاهای خود را بپروراند. گرچه این شوالیهها، معتقد بهنوعی آرمان مهم هستند ولی نقابهایشان مانع از دیدن واقعیت میشود. آنها چیزی حس نمیکنند و چیزی نمیبینند تا با چشمانی باز به خطاهای خویش بنگرند.
با این اوضاع آشفته و پیچیده منطقه، عدهای در داخل کشور نیز نقابهای خود را بر چهره میکشند و گفتارهایی به زبان میآورند که تمامی ملتها را میرنجاند. آنان هر نیتی داشته باشند- چه برتریجویی فرهنگی و چه تأمین منافع سیاسی جناح خود- چشم بر همهچیزهایی که فراسوی مرزهای ما میگذرد، میبندند. آنها با این سیاستهای غلط فرهنگی به ارث رسیده از دوران گذشته، آتش گفتارهای نژادپرستانه را شعلهور میکنند و با این عملکرد نابخردانه خود، به مرگ فرهنگی و هویتی انسانها میاندیشند. چنین رفتارها و زبانهای کهنه و پوسیده، بار دیگر نشان داد که شناور شدن در سطح و اشتباه گرفتن کف امواج با اعماق اقیانوس، خطرناک و خطرآفرین میباشد. رفتارها، گفتارها و سناریوهای پیچیده و دیالوگهای سنجیده! و حسابشدهای که با هیچ عینک خوشبینی هم نمیتوان نشانی برای سهلانگاری آن یافت، آن را سهلانگارانه انگاشت و با توبیخ چند عوامل اجرایی سطح پایین، بتوان حس ملتها را بیحس کرد و به تخدیر فروبرد.
ما پیشازاین امیدوار بودیم که جناحهای رقیب سیاسی، چنین گفتارهای نژادپرستانه فرهنگی را از صندوقچه خاطرات خود بیرون نیاورند و آن گزندگی و نیروی گسترش یابندگی ملتها را فرانخوانند. ما امیدوار بودیم پیشازاین- حداقل در حوادث ۸۵ روزنامه ایران- چنین گفتارهایی از جامعه رخت بربسته باشد. اما در کمال ناباوری بار دیگر دیدیم که بر چنین زخم چرکینی ازآنجا نیشتر زده شد که بار ملی! را بر دوش خود میکشد.
گاندی، نژادپرستی را سِری میداند که همچنان بهعنوان رازی باقی ست. واقعاً چه میشود که چنین گفتارها و اعمالهای نژادپرستانهای، در زمانها و مکانهای مختلف و به چهرههای گوناگون، از پرده بیرون میآیند و راز خود را افشا میکنند؟ چگونه است که چنین گفتارهای نژادپرستانه در عرصه فرهنگ، آن زمانی فراخوانده میشوند که عرصه سیاسی کشور میرود که دوران جدیدی را به خود تجربه کند و درهای تعامل با دنیا را بر روی خود بگشاید؟ چگونه است که جناحهایی در حاکمیت، نقاب بر چهره میزنند و چشم بر همهچیز میبندند و حس تخدیر شده ملتها را تحریک میکنند؟ آنها که بهتر از هرکسی میدانند، بسیاری از ساختارهای ما سست و ویرانگر است و مسئله محرومیت فرهنگی و دوگانگیهای اجتماعی-اقتصادی یکی از کانونهای اصلی نگرانی سیاستمداران دوراندیش و روشنفکران واقعی است. آنها از ایجاد اینهمه تنفر، به کدامین کرسیهای قدرت میخواهند دست یابند؟ و آیا نباید به پاسخ این پرسش اندیشید که کدام سیاستهای بینالمللی میخواهد سد راههای تعامل ایران با جهان خارج گردد؟ آیا اکنون نباید نقابها را از چهرهها راند تا به نیتها و ائتلافهای تفکراتی دستیافت که در سیستم جهانی و نیز در درون سیستم حاکمیتی، خود را پشت نقابهای نژادپرستی فرهنگی پنهان میکنند تا سد راه هر آنچه شوند که به تدبیر- تعامل- اعتدال و پیوستن ایران به جهانی آزاد میاندیشد که راه ما را بهسوی دموکراسی واقعی هموار میسازد.
واقعاً باید به پیچیدگی چنین گفتارها، اندیشهها و سناریوهایی اندیشید که میخواهند چنین رفتارهایی را در یک بافت تاریخی و فرهنگی زخمخوردهای جای دهند و برتریجویی خود را تسری بخشند.
اکنون ما چه میخواهیم؟
این سؤالی است که پاسخ به آن و تغییر در مسیر اندیشهها و نیز در عرصه عمل، میتواند به تغییر درروند تاریخی جامعهای بینجامد که در طول تاریخ از تحقیر و تبعیض رنجبرده است.
در ماده یک اصول «دیگرپذیری» مصوب مجمع عمومی یونسکو ۱۹۵۵ آمده است که: «دیگرپذیری یعنی برخورد همراه با احترام، پذیرش و ارجگذاری به گستردگی و تنوع فرهنگهای دنیای ما». دیگرپذیری، تسامح، تحمل آرای دیگران و هر مفهوم دیگری که از کلمه Tolerence به دست بیاید- بر اساس مفاد یونسکو- تنها یک وظیفه اخلاقی نیست بلکه ضرورتی سیاسی و قضایی نیز هست. دیگرپذیری فضیلتی است که صلح را ممکن میسازد و به جایگزینی فرهنگ جنگ بافرهنگ صلح یاری میرساند. این اصل را باید افراد، گروهها و دولتها به کار ببندند. دیگرپذیری محور حقوق بشر-کثرت گرایی- دموکراسی و دولت قانونی و نیز رد استبداد است.
حال که جهان سالهاست از نژادپرستی زیستشناختی گذر کرده و با اصول دیگرپذیری، بسیاری از موانع نژادپرستی فرهنگی را نیز مرتفع کرده است، ما نیز خواهان پذیرش و اجرای این اصل برای همه ملتهایی هستیم که در درون یک واحد جغرافیایی و یا در عرصه جهانی زندگی میکنند. ما در این میان، فقط خواهان برابری مردم و ملتها نیستیم بلکه خواهان فرصتهای واقعی برای این برابری هستیم. ما این برابری را بهمنزله یک امر نظری و انتزاعی نمیخواهیم بلکه آن را در واقعیت و بهمنزله یکدست آورد عملی میخواهیم. ما خواهان زندگی توأم با همبستگی و مسئولیت مشترک بهتماممعنا هستیم. خواهان حق زندگی شرافتمندانه، که درواقع حاصل جمع حقوق مدنی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است، میباشیم. خواهان آن ارزشهای جهانی که دنیا بهعنوان حقوق بشر از آنها نامبرده و در بین تمام افراد بشریت عمومیت دارد.
ما معتقدیم که رفتارها و گفتارهای فرهنگی، که موجب سرکوب شدن فرد و چندپارگی فرهنگی میگردد، باعث میشوند که ملتها بهمانند جزایری جدا از هم باشند که حس مشترکی ندارند. ما معتقدیم که تمدن در هر سرزمین و حتی تمدن جهانی، چیزی جز ائتلاف فرهنگی نیست، فرهنگهایی که هر یک اصالت خود را حفظ میکنند. ما خواهان کنش مثبتی از جامعه سیاسی و حتی روشنفکری ایران هستیم تا این کنشهای عملی، تضمینی برای نتیجه مطلوب و رسیدن به برابری واقعی گردد. معتقدیم که حسن نیت بهتنهایی برای رفع نژادپرستیهای فرهنگی کافی نیست بلکه باید این امر باهدفها و جدولهای زمانبندیشده و برنامههای عملی و قابل ملموس همراه باشد. اگرچه میدانیم بهصرف قانونگذاری، نمیتوان بیعدالتیها و نابرابریهای ریشهداری که ریشه در تاریخ گذشته ما دارد، را از میان برداشت اما معتقدیم که میتوان با قوانینی معین، بر سر راه آن سدی محکم و استوار نهاد. معتقدیم که بهترین قوانین و تلاشهای خوشبینانه برای مبارزه با تبعیض فرهنگی و استقرار جامعهای بدون هرگونه تبعیض و بهاصطلاح جامعه کور رنگ، زمانی جامه عمل به خود میپوشد که باسیاستهایی خاص و دقیق همراه گردد.
همچنین معتقدیم که امروزه زندگی انسانها در دایره توازنی مطرح میشود که باید بین حقوق و وظایف نوع بشر بهعنوان یک کل برقرار گردد اما این توازن فقط در صورتی از سوی همگان پذیرفته خواهد شد که تبعیت همگان را در پی داشته باشد. این امر بهنوبه خود احترام کامل به آزادی و حرمت انسانها را ضروری میسازد. معتقدیم که اقلیتها و اکثریتها به نحوی یکسان برای یک آینده مشترک دعوتشدهاند و رفتارهای خودکامه، پایههای این اشتراک را سست میکند. بنابراین وظیفه نویسندگان و روشنفکران جامعه است تا آنچه را که رخ میدهد در کانون توجه دیگران قرار دهند تا آنها نیز به این رخدادها بیندیشند.
بیشک ما خود را با این رؤیا تسلی میدهیم که روزی برادری و برابری در میان انسانها حاکم خواهد شد، بیآنکه گوناگونیها حذف شود. برای ممانعت از خطرهایی که امروزمان را تهدید میکند و نیز ممانعت از خطراتی بهمراتب وحشتناکتر- که فردایمان را تهدید میکند- باید به زبانی نو و تازهای دستیابیم. باید زبانی اختراع کنیم تا از نو، تعریفی واقعی ازآنچه هستیم به دست دهیم. اگر به چنین زبانی دست نیابیم، همچنان کشوری یکپارچه اما افسرده خواهیم داشت.
علی حامد ایمان- روزنامهنگار و مدیرمسئول سابق هفتهنامه شمس تبریز
خداحافظ ای شعر شبهای روشن
عزیز دلم
سلام بانو
سفرت بخیر اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفهها به باران برسان سلام ما را
سلام دوست من
چند و چند این تشنگی
نه.. چرا؟ ادمهای فرزانه ای مثل تو باید بنویسند. من اصلا شوکه شدم.. قلبم هم گرفت:((((((((((((((((((((((((((((((((((
دوست رهای من
وای خدای من نه نه
درود
این دنیای زیبایتان، برای من هم دنیایی زیبا بود؛ حضور در اینجا و مصاحبت با شما و بهرهگیری از نکات و مطالب دوستان، حقیقتاً لذتبخش و آموزنده بود... سپاسگزارم.
خبر تعطیلیِ این خانه (و برای من، مدرسه)، البته تلخ و ناگوار است، اما اگر که برای یافتن، گریزی از رفتن نباشد، پس ناگزیر باید رفت، چاره چیست؟ قرار و ثبات و پایداری، بیگانه است با این دنیایی که در آن به سر میبریم...
هر جا که هستید و هر جایی که میروید، امیدوارم سلامت باشید و خوشحال و کامروا و موفق...
بدرود
سلام بر شما
نیکی های شما در پرسش هایی بود که می افکندید و من شخصا از مصاحبت با شما لذت می بردم. دغدغه هایمان همچنان با ماست اگر چه آنها را به شکل دیگری دنبال کنیم
من هم برایتان آرزوی موفقیت و پایداری می کنم
سلام
رفتن برای یافتن... گویی در ماندن، یافتنی نیست و این بیراه نیست هرچند نه همیشه!
راهی است که ظاهراً همه میروند
موفق باشید
شهرام خوب نوشت و کار ما را سبک کرد...به سبکی یک لایک!
سلام
گاهی رود باید شد و رفت و گاهی کوه باید شد و ماند.
گاهی در ماندن یافتنی نیست و مرا البته با همه کاری نیست.
ممنون برای آرزوهای خوب
خبر خوشایندی نیست، "خانه زیبای من" محفلی گرم و دوست داشتنی بود/ است، اما اگر ترک این مکان به معنای ترک کامل دنیای مجازی نیست خوب است خبرمان کنید، و دیگر این که دلمان می گیرد... .
پایدار باشید و سر زنده در همه جا و همه گاه.
سپاس دوست بزرگوار و اهل اندیشه ام
سلام
کاش تجدید نظری میکردید براین رفتن. مطالب شما شمعی بود در ظلمات جان سوز تنهاییهایمان. هنوز راه طولانی داریم تا طلوع خورشید روشنگری.
هنوز« چنان فشرده شب تیره پا که پنداری/ هزار سال بدین حال باز میماند»
و خاموش شدن هر شمعی در این ظلمات امید ما را به انتظاری سیاه بدل میکند. کاش تجدید نظری میکردید بر این رفتن.
سلام
این رفتن، ایستادن در آستانه ای جدید است دوست من
خوشحالم که به پیش می روی. Bella ciao!Bella ciao!...
Bury me up in the mountain
سلام،
اگر هم نروی، زندگی با خودش می بردت. پس چه بهتر که بدانی کجا می خواهی بروی. یا کجا داری می روی. زندگی تان خوش.
سلام و سپاس
پس دلگرم کننده است که زندگی مرا نمی برد ... خودم می خواهم و می دانم کجا می روم
فرزانۀ گرامی،
سلام
تلاش تان برای پی افکندن و گشودن بحث ها ستودنی بود و حیف است که اینجا را ترک می گویید. شما زمینه ای را فراهم آوردید که در آن موافق و مخالف در حد توان و بیش از آن بر همدیگر بتازند و یورش برند و زور آزمایند! هر چند که نتایج بعضا خوشایند نبود و به ستیزه و سختی می انجامید و دشواری راه را می نمود. می دانم که نوشتن را به زمین نخواهید گذاشت و امیدوارم که به هر کجا می روید و هر آغازی در دست دارید تجربه و غنایی فزونتر باشد برای شما و با سرمایه و اندوخته ای گرانتر روزی بر گردید. سر زدن به اینجا یکی از معدود تجربه های گردش اینترنتی من بود که از آن لذت می بردم. اگر روزی جایی دیگر فصلی مشابه گشودید خبر کنید دوستان را.
روز و روزگار بر شما خوش باد.
سلام و بدورد
هر کجا هستید و مشغول به هر کار، آرزوی سلامتی و توفیق تان را دارم. شاید خستگی سبب رفتن شان باشد و شایدهای دیگر. هر چه هست روزگارتان شیرین و شب های تان پر ستاره.
برایتان در راهی که شروع کرده اید آرزوی موفقیت می کنم. اما ای کاش این خانه را نبندید. باز هم بنویسید. اما برای نظرها فیلتر بذارید تا نظرهای بی ربط وقت و انرژی بیخود از شما نگیرند.
اومدم دیدم رفتین غمگینم.دنیای زیبا کجا پیدا میشه فرزانه بانو؟ لااقل به مال شما گاهی سرکی دلم خوش میکرد.
سلام
لابد خودت بهتر تشخیص میدی. حتا سوال نمیکنم چرا و به چه علت
فقط میدونم اتفاقاتی که در وبلاگستان افتاده خوشخیم نیست و تعطیلی فکر کردن و ابراز وجوده. در مورد هرچی میخواد باشه
۱
2
3
4
5
ئه فرزانه تو هم؟!
بقول سزار که گفت: تو هم بروتوس؟!
باز هم می گم کاش دوباره چراغ این خانه را روشن کنید.
چند ماهی اینجا را تعطیل کنید و بعد برگردید و فیلتر بذارید مزاحمین وقت گیر می روند پی کارشان.
اما حیف هست چراغ این خانه خاموش شود.
این روزها ذهنیت گرایی زیاد شده. بحث تحلیلی از گذشته هم کمتر شده. قبلا هم ما سنت چندان قوی بحث تحلیلی نداشتیم. در چند سال اخیر همان سنت ضعیف هم رو به زوال رفته.
تا بحث جدی ای می کنی و نکته ای را به نقد می کشی جوابی سراپا احساسی بی سرو ته با مضمون این که " تو نیز از ما یاد بگیر که این همه بزرگوار باشی و عکس العمل نشان ندهی" می شنوی. البته "بزرگواری شان" تنها در سکوت در برابر خرافه و حرف های غیر منظقی ظهور می کند! دعوا بر سر مسایل پیش پا افتاده سرجای خودش باقی است!
این وبلاگ جزو محدود جاهایی بود که تفکر تحلیلی را ترویج می کرد. حیف هست در آن بسته شود. به خصوص اکنون که بیش از هر زمان نیاز به ترویج تفکر تحلیلی است. هرچند با خیلی از نگرش های نویسنده موافق نبودم و نیستم اما آرزو می کنم نویسنده به وبلاگستان باز گردد
در جامعه گاه نمیتوان از درختان سخن گفت زیرا بیم آن است که چیزهای بسیار دیگری ناگفته بماند. این «چیزهای دیگر» بیش از همهچیز سیاست است. (برتولت برشت)
بار دیگر زبانها از نیامها بدر آمدند و زهر خود را بر قلب ما فروریختند. بار دیگر گلویی دهان باز کرد و عصیان ما را برانگیخت. بار دیگر گلویی دریده شد تا ما را در درون خویش فروریزد. و باری دیگر زهری از درون گلوها جوشید تا چشمههای امید را در این سرزمین بخشکاند.
علی حامد ایمان- روزنامهنگار و مدیرمسئول سابق هفتهنامه شمس تبریز
علی حامد ایمان- روزنامهنگار و مدیرمسئول سابق هفتهنامه شمس تبریز
در زمانه سختی به سر میبریم، در زمانهای که عشق در ژرفای نفرت شده، حقیقت در درون ذهنها، محصور و برای آزادی و برادری چیزی جز دشنه باقی نمانده است. اکنون آنچه ما را در این سرزمین میآزارد و گاه در بسیاری از موارد نمیتوان از آن سخن گفت، زبانی کهنه و فرسوده است که گسست مردم و ملتها را با یکدیگر سبب میشود، زبانی که خطر گسسته شدن ملتها را بیشتر میکند. این گسسته شدن و ازهمگسیختگی، گسسته شدن چارچوبهای متفاوت و تغییریافتهای را در زندگی انسانها به همراه میآورد. چنین روندها و زبانهایی که مردم را جدا از یکدیگر نگاه میدارد و بر تفاوتها و مغایرتها تأکید میکند. چنین وضعیتی ما را بهسوی ارائه تعریف جدیدی از جامعه امروزی ایران وامیدارد.
امروزه این زبان کهنه و فرسوده، نابرابریها را در زندگی روزمره ما جایداده است تا به کوچک کردن ملتهایی بپردازد که از آنها نیستند. اما آنچه امروزه جامعه ایران به آن نیازمند است، زبانی نو و تازه است، زبانی که کار خود را از نقطه اشتراک خود با دیگران آغاز کند، نابرابریها را در هم شکند و بر تفاوتهای ویرانگر غلبه کند. تنها وقتیکه چنین زبانی ابداع شود، جامعه چندپاره فرهنگی امروزی ایران میتواند خود را از مسیر روندهایی خارج کند که همه ما را بهصورت ملتهای پراکنده و جدا از هم میخواهد.
در عصر کنونی- در منطقه خاورمیانه- همهچیز متفاوت است. خشونت، تروریسم و جنگ چهره وحشتناک و مرگباری از خود آفریده و افراطیگریها روح انسانها را به تسخیر درآورده است. انسانها در این منطقه برای آرمانی کاملاً بیمعنا میجنگند و چهره انسانیت میرود که برای همیشه مفهوم افسانهای به خود بگیرد. امروزه چهره نمادین این منطقه، القاعده، طالبان و داعش شده است، یک شوالیه نقابدار مدرن. این شوالیه مدرن، تجسم عینی خشونت، گلوله و زور شده است. انسان جدید در این منطقه نمیتواند بخندد و رؤیاهای خود را بپروراند. گرچه این شوالیهها، معتقد بهنوعی آرمان مهم هستند ولی نقابهایشان مانع از دیدن واقعیت میشود. آنها چیزی حس نمیکنند و چیزی نمیبینند تا با چشمانی باز به خطاهای خویش بنگرند.
با این اوضاع آشفته و پیچیده منطقه، عدهای در داخل کشور نیز نقابهای خود را بر چهره میکشند و گفتارهایی به زبان میآورند که تمامی ملتها را میرنجاند. آنان هر نیتی داشته باشند- چه برتریجویی فرهنگی و چه تأمین منافع سیاسی جناح خود- چشم بر همهچیزهایی که فراسوی مرزهای ما میگذرد، میبندند. آنها با این سیاستهای غلط فرهنگی به ارث رسیده از دوران گذشته، آتش گفتارهای نژادپرستانه را شعلهور میکنند و با این عملکرد نابخردانه خود، به مرگ فرهنگی و هویتی انسانها میاندیشند. چنین رفتارها و زبانهای کهنه و پوسیده، بار دیگر نشان داد که شناور شدن در سطح و اشتباه گرفتن کف امواج با اعماق اقیانوس، خطرناک و خطرآفرین میباشد. رفتارها، گفتارها و سناریوهای پیچیده و دیالوگهای سنجیده! و حسابشدهای که با هیچ عینک خوشبینی هم نمیتوان نشانی برای سهلانگاری آن یافت، آن را سهلانگارانه انگاشت و با توبیخ چند عوامل اجرایی سطح پایین، بتوان حس ملتها را بیحس کرد و به تخدیر فروبرد.
ما پیشازاین امیدوار بودیم که جناحهای رقیب سیاسی، چنین گفتارهای نژادپرستانه فرهنگی را از صندوقچه خاطرات خود بیرون نیاورند و آن گزندگی و نیروی گسترش یابندگی ملتها را فرانخوانند. ما امیدوار بودیم پیشازاین- حداقل در حوادث ۸۵ روزنامه ایران- چنین گفتارهایی از جامعه رخت بربسته باشد. اما در کمال ناباوری بار دیگر دیدیم که بر چنین زخم چرکینی ازآنجا نیشتر زده شد که بار ملی! را بر دوش خود میکشد.
گاندی، نژادپرستی را سِری میداند که همچنان بهعنوان رازی باقی ست. واقعاً چه میشود که چنین گفتارها و اعمالهای نژادپرستانهای، در زمانها و مکانهای مختلف و به چهرههای گوناگون، از پرده بیرون میآیند و راز خود را افشا میکنند؟ چگونه است که چنین گفتارهای نژادپرستانه در عرصه فرهنگ، آن زمانی فراخوانده میشوند که عرصه سیاسی کشور میرود که دوران جدیدی را به خود تجربه کند و درهای تعامل با دنیا را بر روی خود بگشاید؟ چگونه است که جناحهایی در حاکمیت، نقاب بر چهره میزنند و چشم بر همهچیز میبندند و حس تخدیر شده ملتها را تحریک میکنند؟ آنها که بهتر از هرکسی میدانند، بسیاری از ساختارهای ما سست و ویرانگر است و مسئله محرومیت فرهنگی و دوگانگیهای اجتماعی-اقتصادی یکی از کانونهای اصلی نگرانی سیاستمداران دوراندیش و روشنفکران واقعی است. آنها از ایجاد اینهمه تنفر، به کدامین کرسیهای قدرت میخواهند دست یابند؟ و آیا نباید به پاسخ این پرسش اندیشید که کدام سیاستهای بینالمللی میخواهد سد راههای تعامل ایران با جهان خارج گردد؟ آیا اکنون نباید نقابها را از چهرهها راند تا به نیتها و ائتلافهای تفکراتی دستیافت که در سیستم جهانی و نیز در درون سیستم حاکمیتی، خود را پشت نقابهای نژادپرستی فرهنگی پنهان میکنند تا سد راه هر آنچه شوند که به تدبیر- تعامل- اعتدال و پیوستن ایران به جهانی آزاد میاندیشد که راه ما را بهسوی دموکراسی واقعی هموار میسازد.
واقعاً باید به پیچیدگی چنین گفتارها، اندیشهها و سناریوهایی اندیشید که میخواهند چنین رفتارهایی را در یک بافت تاریخی و فرهنگی زخمخوردهای جای دهند و برتریجویی خود را تسری بخشند.
اکنون ما چه میخواهیم؟
این سؤالی است که پاسخ به آن و تغییر در مسیر اندیشهها و نیز در عرصه عمل، میتواند به تغییر درروند تاریخی جامعهای بینجامد که در طول تاریخ از تحقیر و تبعیض رنجبرده است.
در ماده یک اصول «دیگرپذیری» مصوب مجمع عمومی یونسکو ۱۹۵۵ آمده است که: «دیگرپذیری یعنی برخورد همراه با احترام، پذیرش و ارجگذاری به گستردگی و تنوع فرهنگهای دنیای ما». دیگرپذیری، تسامح، تحمل آرای دیگران و هر مفهوم دیگری که از کلمه Tolerence به دست بیاید- بر اساس مفاد یونسکو- تنها یک وظیفه اخلاقی نیست بلکه ضرورتی سیاسی و قضایی نیز هست. دیگرپذیری فضیلتی است که صلح را ممکن میسازد و به جایگزینی فرهنگ جنگ بافرهنگ صلح یاری میرساند. این اصل را باید افراد، گروهها و دولتها به کار ببندند. دیگرپذیری محور حقوق بشر-کثرت گرایی- دموکراسی و دولت قانونی و نیز رد استبداد است.
حال که جهان سالهاست از نژادپرستی زیستشناختی گذر کرده و با اصول دیگرپذیری، بسیاری از موانع نژادپرستی فرهنگی را نیز مرتفع کرده است، ما نیز خواهان پذیرش و اجرای این اصل برای همه ملتهایی هستیم که در درون یک واحد جغرافیایی و یا در عرصه جهانی زندگی میکنند. ما در این میان، فقط خواهان برابری مردم و ملتها نیستیم بلکه خواهان فرصتهای واقعی برای این برابری هستیم. ما این برابری را بهمنزله یک امر نظری و انتزاعی نمیخواهیم بلکه آن را در واقعیت و بهمنزله یکدست آورد عملی میخواهیم. ما خواهان زندگی توأم با همبستگی و مسئولیت مشترک بهتماممعنا هستیم. خواهان حق زندگی شرافتمندانه، که درواقع حاصل جمع حقوق مدنی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی است، میباشیم. خواهان آن ارزشهای جهانی که دنیا بهعنوان حقوق بشر از آنها نامبرده و در بین تمام افراد بشریت عمومیت دارد.
ما معتقدیم که رفتارها و گفتارهای فرهنگی، که موجب سرکوب شدن فرد و چندپارگی فرهنگی میگردد، باعث میشوند که ملتها بهمانند جزایری جدا از هم باشند که حس مشترکی ندارند. ما معتقدیم که تمدن در هر سرزمین و حتی تمدن جهانی، چیزی جز ائتلاف فرهنگی نیست، فرهنگهایی که هر یک اصالت خود را حفظ میکنند. ما خواهان کنش مثبتی از جامعه سیاسی و حتی روشنفکری ایران هستیم تا این کنشهای عملی، تضمینی برای نتیجه مطلوب و رسیدن به برابری واقعی گردد. معتقدیم که حسن نیت بهتنهایی برای رفع نژادپرستیهای فرهنگی کافی نیست بلکه باید این امر باهدفها و جدولهای زمانبندیشده و برنامههای عملی و قابل ملموس همراه باشد. اگرچه میدانیم بهصرف قانونگذاری، نمیتوان بیعدالتیها و نابرابریهای ریشهداری که ریشه در تاریخ گذشته ما دارد، را از میان برداشت اما معتقدیم که میتوان با قوانینی معین، بر سر راه آن سدی محکم و استوار نهاد. معتقدیم که بهترین قوانین و تلاشهای خوشبینانه برای مبارزه با تبعیض فرهنگی و استقرار جامعهای بدون هرگونه تبعیض و بهاصطلاح جامعه کور رنگ، زمانی جامه عمل به خود میپوشد که باسیاستهایی خاص و دقیق همراه گردد.
همچنین معتقدیم که امروزه زندگی انسانها در دایره توازنی مطرح میشود که باید بین حقوق و وظایف نوع بشر بهعنوان یک کل برقرار گردد اما این توازن فقط در صورتی از سوی همگان پذیرفته خواهد شد که تبعیت همگان را در پی داشته باشد. این امر بهنوبه خود احترام کامل به آزادی و حرمت انسانها را ضروری میسازد. معتقدیم که اقلیتها و اکثریتها به نحوی یکسان برای یک آینده مشترک دعوتشدهاند و رفتارهای خودکامه، پایههای این اشتراک را سست میکند. بنابراین وظیفه نویسندگان و روشنفکران جامعه است تا آنچه را که رخ میدهد در کانون توجه دیگران قرار دهند تا آنها نیز به این رخدادها بیندیشند.
بیشک ما خود را با این رؤیا تسلی میدهیم که روزی برادری و برابری در میان انسانها حاکم خواهد شد، بیآنکه گوناگونیها حذف شود. برای ممانعت از خطرهایی که امروزمان را تهدید میکند و نیز ممانعت از خطراتی بهمراتب وحشتناکتر- که فردایمان را تهدید میکند- باید به زبانی نو و تازهای دستیابیم. باید زبانی اختراع کنیم تا از نو، تعریفی واقعی ازآنچه هستیم به دست دهیم. اگر به چنین زبانی دست نیابیم، همچنان کشوری یکپارچه اما افسرده خواهیم داشت.
علی حامد ایمان- روزنامهنگار و مدیرمسئول سابق هفتهنامه شمس تبریز
برای منی که تازه دوباره یافته و آمده بودم خبر تکان دهنده ای بود.
امیدوارم در رفتن بیابید آنچه را که در ماندن نیافتید.
و امیدوارم که خبرهای بسیار خوب از جهان های تازه ای که کشف کرده و می گسترانید از شما بشنویم .
اما رفتن برای مانندگانی که حس طرد شدن را حس می کنند با هرچقدر آرزوی خوب و مثبت بازهم دلگیر کننده و تداعی کننده ی فقدان است.
امیدوارم به رسیدن تان به رویاها ...
با این همه ..... آیریلیق ....