دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

سوالات قانع کننده

شاگردی غرق در اندیشه نزد آقای کوینر اندیشمند آمد و گفت: "می خواهم حقیقت را بدانم."

آقای کوینر گفت : "حقیقت معلوم است کدام حقیقت را ؟ می خواهی حقیقت تجارت ماهی را بدانی ؟ یا نظام مالیاتی را ؟ اگر بعد از این که حقیقت تجارت ماهی را به تو گفتند ، ماهی های آن را به قیمت گران نخری ، از آن حقیقت با خبر نخواهی شد."


                                                          ***

شاگردی عوضی ، نزد آقای کوینر اندیشمند آمد و برای وی این قضیه را تعریف کرد: "در آمریکا گوساله ای هست که پنج سر دارد در این باره چه می گویی ؟"

آقای کوینر گفت : " من در این خصوص حرفی برای گفتن ندارم ."

شاگرد عوضی گل از گل اش شکفت و گفت :" اگر دانا تر بودی ، بیش تر می توانستی در این باره حرف بزنی ! "

                                                          ***

آقای کوینر می گفت : اشتباه محض است که فکر کنیم جواب حماقتی را فقط می توان با هوشمندی و زیرکی داد. حماقت های بسیاری به این دلیل در دنیا انجام می شوند که بر آنند به بلاهت ها و حماقت ها جواب بدهند.

متوجه شده ام که خیلی ها را با این دستاویز که جواب همه چیز را می دانیم  پیشاپیش از علم و حکمت خود می ترسانیم ، به منظور تبلیغ هم که شده آیا نمی توانیم سیاهه ای از سوالاتی تنظیم کنیم که برای مان کاملاً غیر قابل حل به نظر می رسند؟


                                                         ***


داستانک های فلسفی برتولت برشت    ترجمه : علی عبدالهی     نشر مشکی 1387


مترجم در مقدمه کتاب و در معرفی آقای کوینر می نویسد : " آقای کوینر مردی بی چهره ، بی سن و سال و بی هیچ بیوگرافی است او فقط اندیشمند است زیرا این یگانه حرفه ی اوست .

او واجد هیچ کدام از فضایلی که شهروندان به آن می بالند یا تظاهر می کنند نیست البته او دوستی انسان را بسیار می ستاید."



نوح جدید

نوح جدید ایستاده بر در کشتی

کشتی او پر زموش و مار صحاری

لیک در آن نیست جای بهر کبوتر

لیک در ان نیست جای قناری.

 


نوح جدید ایستاده بر در کشتی

گوید : " آنک عذاب کفر و تباهی !

هر که نباشد درون کشتی من ، نیست

ایمن از آن موج خیز خشم الاهی. "

 


نوح نو آیین ستاده بر در کشتی

خیره در ابری که نیست، بر همه آفاق .

گوید : "وایا به روزگار شمایان

چون ببرد آذرخش دست به چخماق ! "

 


میغ عذاب آمده ست و کشتی پر بار

تندی تندر گسسته کار ز هنجار

طوفان، طوفان راستین دمنده

کشتی او ، کاغذی میانه رگبار !

       

                 سروده ای از شاعر  نازنین " محمدرضا شفیعی کدکنی  "

بگذار بتابد...

روشنگری به جریانی فکری گفته می شود که در قرن هجدهم زمینه های دوران گذاربه مدرنیته  جهان غرب را فراهم کرد و در تمام  زبان های اروپایی این دوره به عنوان یک درخشش تعبیر شده است .

 

کانت یکی از جامع ترین تعاریف روشنگری را بجا گذاشته است .

 

"روشنگری رهایی انسان است از ناپختگی ای که خود مسبب آن است "


در این جا ناپختگی  یعنی ناتوانی انسان در اینکه بدون هدایت دیگری هوش و استعداد خود را بکار گیرد.

شعار روشنگری از نظر کانت چیزی جز جرات و شجاعت استفاده از عقل نیست .

 

او می گوید محدودیت های سیاسی مانع آمدن روشنگری به میان انسانهاست و استفاده همگانی از عقل یک فرد همیشه باید آزاد باشد و فقط این گونه می توان روح اصلاح و روشنگری را در جامعه دمید.

 

کانت روشنگری بود که محدودیت های متافیزیک را نظام مند کرد . او می اندیشید که تمامی گمراهی های متافیزیک پیشین را زدوده است و حقیقت به هدفی دست یافتنی تبدیل شده است .

 

امروز می دانیم که حد اقل برای ما این گونه نیست . ما حتی وارد عصر روشنگری هم نشده ایم . بنیادگرایی ، ترس و خرافه   ظاهراً هنوز در حال خودنمایی اند.

 

از نظر من الگوهای عصر روشنگری بیشتر از همیشه  مورد نیاز ماست . پروراندن این الگوها کار اصلاح گرانی است که از ابزار نقد و استدلال و بحث و گفت و گو  بیشترین بهره را می برند.

 

در آخر بر من معلوم نیست چه ارتباطی بین این تلویزیون و روشنگری هست ؟


پ.ن : دوستی مطرح کرده است ، آیا الگوهای روشنگری هنوز هم در غرب حمایت و تبلیغ می شوند؟

پاسخ من مثبت است . هابرماس احتمالاً جدی ترین مدافع تداوم اعتبار برنامه روشنگری در دوران معاصر است .


"اندیشمندان دوره روشنگری همواره به گزاف انتظار داشتند که علم و هنر نه فقط علوم طبیعی را به پیش خواهد برد بلکه فهم عمیق تری از خود این علوم و جهان را نیز بدست خواهد داد. اخلاق پیشرفت خواهد کرد، عدالت نهادها و حتی سعادت وجود انسانی نیز محقق خواهد شد. قرن بیستم این خوش بینی را در هم کوبیده است ... آیا تلاش ما باید این باشد که از اهداف عصر روشنگری هر چه قدر هم که ضعیف باشند حفاظت کنیم یا  آن که باید کل پروژه مدرنیته را موضوعی از دست رفته به شمار آوریم ؟ "


یورگن هابرماس / مدرنیته در برابر مدرنیته / 1981



روزگاری که پشت سر ماست

پسرم با تعجب و کمی گلایه می پرسد : چرا هر سال معلم مان می گوید  که دانش آموزان پارسالی از شما بهتر بودند؟

 

با خودم فکر می کنم ...


گاهی قصد داریم امروز هر چه ناکامی و شکست  داریم  را با گریز به گذشته ، تسکین دهیم . گذشته ای  که برایمان حکم  بهشت از دست رفته را هم دارد.

 

چنان با حرارت درباره گذشته و شرح زیباییها و خوبیها و امتیازات آن  می گوییم که برای امروز کاری نمی ماند جز فخر فروختن به همان گذشته ای  که گذشته است .

 

سعی می کنیم  تمام آنچه را پیشتر اتفاق افتاده  مهم تر و با ارزش تر جلوه دهیم و به این گونه شاید بی آنکه بخواهیم ، ارزش اکنون و زمان حال را  از بین می بریم و ناچیز و بی مقدارش می کنیم . آنچه را نمی کردیم ، نداشتیم و نمی دانستیم را فراموش می کنیم لابد برای بدست آوردنش هم کاری نمی کنیم .

 

روزی می رسد که ناچار می شویم با رویای همان گذشته زندگی کنیم  و اصلاً چرا باز نگردیم به همان گذشته تابناک ؟ پس با شکوه و اطواری دروغین به گذشته باز می گردیم !

 

ملتی که امروز از چرخه رقابت برای بهتر زیستن بیرون افتاده با گذشته های آمیخته به افسانه و اسطوره اش سرگرم می شود تا نارضایتی اکنونش را فراموش کند.

 

نسلی که در استفاده از آنچه امروز دارد عاجز مانده و احتمالاً نمی خواهد برتری های نسل امروز را بپذیرد ، مدام داستان گذشته هایی را بیاد نسل امروز می آورد که امکانات امروز نبود اما، ما چنین و چنان بودیم .

و بالاخره معلمی که یک سال و بلکه بیشتر پیرتر و کم حوصله تر شده و به کلاسی آمده که شاگردانش بیشتر از سال قبل می دانند و جسورترند ، چماقی از گذشته می سازد برای تحقیرشان .

 

حالا می توانم جواب پسرک را بدهم ...

 

بد نیست اگر با ابزار خرد کمی این توده احساسات نوستالژیک را  بتراشیم  و مرزهای روشنی برایش بسازیم . البته مرزهایی روشن فقط از اطلاعات و تجربیاتی که آموخته ایم از سرمایه ای کسب کرده ایم  .... تا حد اقل حسرت آنچه را هرگز نبوده ایم و نداشته ایم و نکرده ایم را نخوریم .

 

 

درنگ !



گاهی دروغ می شنویم  ، چون طاقت شنیدن  راست را نداریم .