دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

برای آرمانم... بخندم یا بگریم ؟



شمارش معکوس تمام است  ... امروز پسرک سمپادی شد .



گذشتن از گذشته ها ...

اتفاقاتی هست که درست نمی دانی از کی و چطور شروع شده اند فقط خودشان را به رخ میکشند و هل من مبارز می گویند پس راهی جز پذیرفتنشان نیست.


انگار پسرک شیفته تاریخ شده با سر نخ های کوتاه و کج و معوجی که کتاب تاریخ مدرسه بهش داده شروع کرده و آرام آرام به همه دایره المعارفهای خانه سرک کشیده و خوانده و میخواهد که بیشتر و بیشتر از گذشته بداند.


چند وقت پیش که با خودم به کتابفروشی برده بودمش 2جلد کتاب انتخاب کرد و خواست برایش بگیرم "جنگ جهانی اول" و " ظهور و سقوط شوروی" . فکر نمی کردم اصلاً حوصله کند و بخواندشان و فکر میکردم حد اکثر چند تا عکس آخر کتاب جلبش کرده ... اما به طرز شگفت آوری هر دو را کامل خوانده بود هر جا هم گوش شنوایی پیدا می کرد شروع می کرد به تعریف کردن و به رخ کشیدن چیزهایی که فهمیده است ... اون گوش شنوا غالباً کسی جز من نیستم.


 از من درباره جزئیات بیشتر می پرسد و من هاج و واج نگاهش می کنم و گاهی واقعاً جواب سوالاتش را نمی دانم . چند وقت پیش هم از من قول گرفت که مجموعه کامل این کتابها را برایش بخرم که پشت جلد تبلیغش را کرده اند. من هم وقتی اسم خرید کتاب در میان باشد دست و دلم می لرزد و هر چه دارم روی دایره می ریزم این بود که پریروز کتابها را برایش خریدم . مجموعه 60 جلدی تاریخ جهان که انتشارات ققنوس در سال 1388 به قیمت 240 هزار تومان منتشرش کرده است .


هر جلد یک عنوان از دوره ها و اتفاقات تاریخ دنیا را در حدود صد و بیست سی صفحه  توضیح داده است  مثل قرون وسطا ، انقلاب صنعتی ، امپراتوری هیتلر ، روسیه تزاری ، امپراتوری بیزانس ، انقلاب فرانسه و جنگ کره و...مجموعه توسط نویسندگان مختلفی نوشته شده اما اکثر جلد ها را مهدی حقیقت خواه ترجمه کرده است مجموعه شکیلی شده است .


 خوشحال ، کتابها را در کیف مخصوصشان آوردیم خانه و ماجرا تازه از این جا شروع شد.... چرا ؟

چون پدر پسرک مخالف است . مخالف سر سخت اینکه بچه این همه بقول او خزعبلات تاریخ را بخواند . می گوید خواندن اینها فقط وقتش را تلف می کند و او را عوض بردن به آینده به گذشته می برد و خلاصه می رسد به این حرف معروف که تاریخ یک خط در میان دروغ  هم شد علم ؟ بچه باید دنبال کلاس روباتیک و زبان و کامپیوتر برود...  ورزش کند .


خلاصه همیشه در شکل گرفتن این جور علایق پسرک من مقصر شناخته می شوم!


پسرک اما به کار خودش مشغول است کتابها را چیده کنار تختش و دارد باهاشان عیش می کند مراقب است خط برویشان نیفتد درباره همه کتابهایش همین قدر حساس است صبح با عشق خواندن این ها بیدار می شود و شب با خواندنشان می خوابد . تا حالا مجموعه به این حجم  نداشته بزرگترین مجموعه اش ماجراهای تن تن 24 جلدی بوده که اونها را هم جمله به جمله  از حفظ است ..


تو این دو روز جلد مربوط به امپراتوری هیتلر را می خواند و عاشق نماد اس اس شده ! بازو بند و کارت و مدال درست کرده و تازه از بابا بزرگش شنیده که دیدن سریال ارتش سری  را نباید از دست بدهد !


پدرش اما هم چنان مخالف است و معتقد است من خوب بلدم پول را دور بریزم . میگوید باید کاری کنیم که بچه به پیشرفت و آینده و دنیای مدرن فکر کند نه به گذشته . خودش  هم مهمات فراهم کرده اشتراک چند تا مجله برایش گرفته است دانستنیها و ماشین و نو آور و لوازم مونتاژ یک روبات ...


من هنوز نمی دانم نقشم چیست ؟ من هنوز از پسرک نخواسته ام به کدام سو برود گمان هم نمی کنم روزی بخواهم ... می دانم که او به راه خود خواهد رفت .

تبعید به درون


عمری پی آرایش خورشید شدیم


         آمد ظلمات عصر و نومید شدیم.


                دشوار ترین شکنجه این بود که ما 


                           یک یک به درون خویش تبعید شدیم .


                                                                             

                                                                   

                                                                       "شفیعی کدکنی

 

پ.ن  قابل توجه منتظران ظهور از نیمه خرداد : در یک عملیات انتحاری 4 روز تعطیلم را آمده ام مشهد ... کافی نت درب و داغون هتل هم بدرد بیشتر از این نوشتن نمی خورد ... 


مشکل حکایتی است که تقریر می کنند

الان دو ساعتی ست  که پشت میزم نشسته ام  یک صفحه word باز کرده ام مینویسم و backspace  و دوباره از نو ...


لااقل اگر روی کاغذ بود حجم خط زدنها جلوی چشمم بود ولی الان اثری نیست که نیست .

مدتی است که دست به کار مهمی نزده ام . از جایم تکان نخورده ام که اتفاقی بیفتد ... اما آن اتفاق هرگز نمی افتد . اصلاً انگار هر اتفاقی که مهم بوده دیگر نیست .


مثل  مورچه ای شده ام که پر مشغله و پرکار به نظر می رسد اما درست تر که نگاه کنی سر تا به پا همه بیهوده ... با هر چه می کنم و هر چه می خوانم فقط دانسته هایم دود می شوند و همه چیز دور تر و مبهم تر می شود.


پس کورمال کورمال دوباره نوشتن را از همین جا شروع می کنم . حتی اگر شروعم افتان و خیزان باشد هر چه باشم دنبال ایده آل که نیستم.


یکی دو روز گذشته کتاب "بیشعوری " را خواندم که مترجمش پس از پاره کردن کفشهایی آهنی در راه اداره ارشاد  ناچار شده اینجا بصورت الکترونیکی منتشرش کند  . داستان که نیست اما به زبان طنز ، مثل یک دایره المعارف مشخصات آدمها و جوامع بیشعور را به دست می دهد و راههای کنار آمدن با آنها را هم شرح می دهد . گاهی تشابه نشانه ها چنان زیاد است که باور کردن این که نویسنده متعلق به جامعه دیگریست و تحقیقاتش مال همین دور و بر نیست دشوار می شود .


انواع بیشعورهایی که در کتاب معرفی شده اند اینها هستند : بیشعور اجتماعی ، تجاری ، مدنی ، مقدس مآب ، عرفان باز ، دیوان سالار ، بیچاره و شاکی در مقدمه مترجم آمده : بیشعوری حماقت نیست و بیشتر بیشعور ها نه تنها احمق نیستند که نسبت به مردم عادی از هوش و استعداد بیشتری برخوردارند . خودخواهی ، وقاحت و تعرض آگاهانه به حقوق دیگران بن مایه های مرض بیشعوری هستند که قربانیان بسیاری در جهان امروز می گیرد.


و از قوانین نا نوشته آنها :

+ تمام مشکلات را دیگران بوجود آورده اند .

+ کم نیاور تمام کاستی ها وخطا ها را پشت نقابی از وقاحت و پر رویی می توان پنهان کرد.

+ تمام قوانین برای این بوجود آمده اند که که نقض شوند اما فقط تو حق این کار را داری .

+ اگر از قانونی خسته شدی مطابق نیازت یکی دیگر بساز اما به محض آنکه به خواسته ات رسیدی آن را هم نقض کن .

+ هرگز در توانایی ات برای بدست آوردن هر چیز کثیفی که اراده کنی ، شک نکن .


همین ها کافی نیست برای اینکه ارشاد نمودار مترجم را رسم کند ؟


   (assholism) پ . ن : بیشعوری/ دکتر خاویر کرمنت /  محمود فرجامی / اردیبهشت 1390