دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

مگر نه آن که هر چیزی غرامتی دارد ؟

سالهاست که ورد را می خوانم ... نه من که نسل من هم آواز با من ، حالا کمی پیش و پس همان را می خوانند ." همان ورد قدیمی که بره ها می خوانند وقتی به پیشانی شان حنا می بندند تا بعد ببرندشان به قربانگاه ..."  

.

این داستان تکراری نسل ماست " گویی همیشه چیزی در ماست که اضافی ست . مطلقاً اضافی" . 

"همین طور تکه تکه از تنمان می کنند تا ما را بدل کنند به چیزی که می خواهند. "  

.

"راه ها گاهی از مسیر کج می گذرند اما ما درس نمی گیریم از زندگی مان چون راههایی را که زندگی باز می کند پیش پاهایمان از دریچه چشم کسانی می بینیم که هیچ چیزی نیاموخته اند از زندگی شان "  

.

ما به آنها مبتلاییم ... نمی دانم از کی نمی دانم چرا ؟ اما مبتلاییم . 

.

دو ماهی می شود که با آمدن مدیر عامل جدید،  کاسه لیسان در کارشان همت مضاعف می کردند و همه  کاسه هایشان را سفت چسبیده بودند. خصوصاً که شایع بود که ایشان سابقه کار دارند در همکاری با برادران و سربازان گمنام ...  

.

امروز وقتی خبر آمد که ابلاغ داده اند به فلانی و بهمانی  برای آنکه یکی مدیر امور فنی شود و آن دیگری مدیریت عامل حوزه مدیریت ... بوی گند و تعفن اونجا داشت خفه ام می کرد حس کردم همین حالا باید بروم... باید اینجا نباشم لااقل چند ساعت و بروم جای دیگری نفس بکشم .  

.

...فلانی همانست که در امور تحقیق و توسعه  دائم تسبیح می چرخاند و کیهان روی میزش را ورق می زد و چراغها را یکی در میان خاموش می کرد برای اصلاح الگوی مصرف به فرموده آقا ... لابد قرار است امور فنی را هم با ادعیه و اذکار بگرداند با آن مدرک مدیریت اجرایی اش که معلوم نیست از کدام دار قوز آبادی برایش درست کرده اند و البته در ابتدای ابلاغشان آمده به پاس ایثارگریهای جنابعالی در عرصه صنعت... و هنوز نمی دانم که در عرصه صنعت چگونه ایثارگری می کنند !  

.

صد البته جماعتی که من دیده ام از صبح فردا صف کشیده اند برای عرض تبریک و مراتب جان نثاری و ...همین است که سالهاست ورد بره ها را می خوانیم و باز همانجاییم که بودیم .  

.

دارم به یک مرخصی طولانی فکر می کنم .  

.

پ.ن : جملات داخل گیومه از کتابیست که همین حالا خواندنش را تمام کردم ." وردی که بره ها می خوانند " رمانی از رضا قاسمی که در آوریل 2007 در انتشارات خاوران پاریس چاپ شده و قاسمی بصورت الکترونیکی در سایت خود - دوات - هم بازنشرش کرده برای ایرانیانی که  دسترسی به کتاب ندارند.

خواندنش برای من تکان دهنده بود واگویه های مردیست که در کشاکش جایی که زندگی می کند و جایی که در آن بدنیا آمده مشغول خواندن همین ورد است .

  

نظرات 56 + ارسال نظر
آی سودا چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 01:31 ق.ظ http://firstwindow.blogsky.com

روزی می آید که از این جماعت فقط بوی آغل واهد امد. روزی که خود را محصور در میان گوسفندان می بینی. چاره چیست. نمی تونی ژشت گوسفندان مخفی بشی. مگر اینکه همرنگشان بشی.
ایرانی های کاسه لیس که فقط هنرشان د ر چاپلوسی و چاکرم نوکرم هست.
خیلی وقته سکوت کردم. اما درونم آشوبه

درخت ابدی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 03:04 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
رضا قاسمی رو دوست دارم. خیلی خوب خلقیات خودمون رو می شناسه.
یاد روزی افتادم که لابد به نیت فیلم "11 یار اوشن" ما رو از مجله بیرون انداختن. سردبیر محترمش الان مسئول کتاب تو ار.شاد.ه. حتما پیشرفت می کنه، نگران نباش.

نگران نیستم ...اما تو باور نکن

دوست چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 03:21 ق.ظ

در جامعه-ی ایران انبوه مردم، به زور، از ترس یا از نادانی، عبدِ " الله " و سرکوب ولایت فقیه هستند. ولی هر کس می‌ تواند به تنهایی، جدا از عقیده-ی حاکم بر اجتماع، اندیشه-ای آزاد داشته باشد و با خرد خودش زیبایی و زشتی-ها را شناسایی کند

برای انبوه مردم بسیار دشوار است که بتوانند همگی، در یک راستا، زشت یا زیبا، نیک یا بد، راستی یا کژی را شناسایی کنند. ولی برای هر کس، که شک ورز و گستاخ باشد، آسان است که خرد خود را، از بندهای عقیده-های پوسیده، رها سازد و آزادانه پدیده-ها و ارزش‌ های اجتماعی را بررسی و ارزیابی کند
هر ایرانی می‌ تواند به تنهایی یک کس باشد ولی همه-ی مسلمانان با ایمان، که برده-ی ولایت فقیه و گماشته-ی ایران ستیزان هستند، همگی با هم هیچ کس هستند. زیرا هیچ یک از آنها انسانی آزاد، یعنی خودش، نیست بلکه مخلوق " الله " است. همه-ی آنها در بند ایمان گرفتارند و نمی‌ توانند خودشان خوب یا بد را شناسایی کنند
درست است که مسلمانان، با زنجیر ایمان به هم بسته شده-اند، آنها می‌ توانند توفانی از خشم بشوند و هزاران انسان را در یک روز گردن بزنند. ولی یک خردمند این زور را، توان آگاهانه-ی انسان نمی‌ شمرد. زیرا در زمین-لرزه یا گسترش یک ویروس یا انفجار اتمی بسیاری از مردم جان می‌ بازند. توفان مرگ آور برخاسته از فرهنگ مردم نیست

میله بدون پرچم چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 06:32 ق.ظ

سلام
بله سال هاست که این ورد به گوشمان آشناست...
ایثارگری در حوزه صنعت یعنی اینکه طرف توانسته است جلوی خودش را بگیرد و حداکثر گند ممکن را نزند! چون این آقایان تواناییشان بیش از اینهاست! پس دارند ایثار می کنند...

سلام
اینها که من می بینم وسیله اندازه گیری گند ندارند!

نیکادل چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 08:38 ق.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com/

ای وای فرزانه جان
واسه فرار از این آدما مرخصی نگیر،‌ تا یه مدت دیگه اعصابت سر میشه و دیگه درد بودنشون رو حس نمی کنی،‌همیشه همینه.
اما به فکر یه مرخصی خوب باش بخاطر خودت و بخاطر مرخصی.
هرچقدر هم تیکه تیکه از وجودمون بکنند،‌ اگه تا مغز استخوانمون رو هم بتراشند توی وجود من و تو و ما هیچی باب میل اونا یافت نمیشه

نه عزیز واسه تمدید قواست
اگر کمی بیشتر جسارت داشتم مثلاً اندازه 5 سال پیش برگ بازخریدم را پر می کردم .
اما آخه اینها کجا نیستند ؟ همه جا هستند دیگه

ققنوس خیس چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 10:29 ق.ظ

سلام
تغاری بشکند ماستی بریزد ، جهان گردد به کام کاسه لیسان ! :)))))
من از این صحنه ها بیشتر خنده م می گیره ، تااینکه بوی تعفنش بخواد خفه م کنه ! این صحنه ها برای من یه گروتسکه !
چه می شود کرد ،‌ ناف عده ای را با تملق بریده اند دیگر !
...
مرخصی طولانی خیلی خوبه ! من کلن مرخصی دوست دارم ! بهتر بگم من کلن آدم مرخصی هستم ! (نه اینکه بخونی من آدم تعطیلی هستم ، منظور اینه که من آدم مرخصی هستم ، یعنی آدم این کارم :))) )ولی تو نرو فرزانه جان ! ایران ما به دستهای پرتوان صنعتگر غیر ایثارگری چون شما نیاز شدید داره ! نرو ... ;)

بعدشم اینکه مرخصی گرفتی پیش ما بیا :-)

سلام مرخصی طولانی عالیه ! پس من میرم ! صنعت را می سپرم به بالهای پر توان و خجسته یک ققنوس خیس !
راستی کدوم صنعت را میگی ؟ چیزی که ما داریم دلالی صنعته نه خودش

چطوری بیام ؟شما در آسمان و ما در زمین

مهدی نادری نژاد چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 10:54 ق.ظ http://www.mehre8000.blogfa.com

با سلام
سرکار خانم فرزانه
امروز برای کاری بادو نفر از دوستان برای کاری به شرکنی رفته بودم دونفر دیگر پدر وپسر بودند وصاحب شرکت آشنا ودوست با پدر.
پسر آن پدر جوانی بود شیک پوش و ریش نسبی داشت.
صاحب آن شرکت هم ریش دار .
وقتی از آن شرکت خارج شدم پدر آن پسر از پسرش گلایه کرد که چرا پسرم اینگونه لباس می پوشد ریشش را اینگونه می تراشد.
گفتم نباید آنچه را شما میکردید فرزندان شما هم مقلد شما باشند گفتم ببین همان صاحب شرکت وقتی شروع به موعظه میکرد یاد پسر خودش نبود که اصلا شبیه پدرش نبود.
در انتخاب رمان ذوق بخرج دادید.
از اینترنت دانلود وان شاءالله میخوانم.
متشکرم.

ممنون

بید مجنون چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 01:15 ب.ظ http://fenap.blogspot.com/

می دانم که چه می گویید و احساستان را هم درک می کنم.امیدوارم.مشکل فقط در سر کار نیست.همه جا هست.اتفاقا ً به نظر من در دبیرستانها،مدارس ابتدایی و راهنمایی با قوت بیشتری این خسیسه سخیف وجود دارد.شاید نشستن گرد و غبار فراموشی بر خاطرات مدارس باعث شده که در زمان کار این مسئله بیشتر آزارتان بدهد.معلمانی که دانش آموز چاپلوس را بیشتر دوست دارند،اساتیدی که دانشجوی کاسه لیس نمره بیشتری می دهد و...وقتی چنین بذری در دوران تحصیل کاشته بشود ،در زمان کار بهتر از این را نمی توان برداشت کرد

ای کاش درد فقط چاپلوسی بود ...

نوید چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 02:28 ب.ظ http://navidrabby.blogfa.com/

والا تو صنعتی که ما بودیم (فولاد) ایثار گرایانه جنایت و حیف و میل انجام میشد

دقیقاً

محسن صالحی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 04:25 ب.ظ http://salehimohsen.blogfa.com/

آب طلب نکرده همیشه مراد نیست/ گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
( فاضل نظری)

جالب بود ممنون

نوشینه چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 05:17 ب.ظ http://nargess777.blogfa.com

با این کاسه لیسی ها آشنا هستم . همه با هم می خورند و می برند و برای هم کف می زنند

حسین چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 05:21 ب.ظ http://penfreedom.blogfa.com/

سلام
نگران نباش
ازعهده ی این ریش و تسبیح خارج است
برای صنایع نظامی باید دست به دامان کره شمالی گردند
و برای صنایع نفتی پاچه خواران تکنولوژی دست سوم برادران چینی

سلام
البته که خارج است ولی روزهای عمر ماست که می گذرد در این ویرانه

مجتبی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 05:27 ب.ظ http://www.gbgoriz.blogspot.com

چقدر من با این متن شما ارتباط برقرار کردم
میدونی گاهی فکر می کنم ما ایرونی ها به واسطه این موقعیت فعلی مون یکی از ریاکارترین مردمان جهانیم نمی دانم تقصیر ماست یا محیط یا آدمهایی که بر ما محیط شدند؟ اما باید کشید بیرون از این بازی

وقتی فردیتی وجود ندارد هر چه هست قالبهای از قبل تعیین شده ارزشهاست . دیگر نمی توانی خودت باشی
ریا می کنی تا بتوانی زنده بمانی ... بعضی ها بیشتر بعضی ها کمتر
بعضی هم مجبورند تقیه کنند

الیاس چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 05:30 ب.ظ http://eco792.blogfa.com

حالا ریش شده است ملاک نه ریشه. ریا شده است معیار نه عمل . و در چینی حالتی ما نه اهل ریشیم نه اهل ریا

امیر مهدی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 07:08 ب.ظ

سلام
ازاینکه در چنین تنگنائی قرار گرفته اید متاسفم.بارها وبارها این مضیقه را تجربه کرده ام.من البته به نظر وتصمیم شما احترام می گذارم.لکن شخصاْ هرجائی که قرارگرفتم سعی کردم آن گونه که می پسندم وباور به درستیش دارم رفتار کنم وبه احدی هم باج ندهم.گاهی می شد که سر مدیر عامل ورئیس و...فریاد می کشیدم وبخاطر ندانم کاریهایشان کاربه مشاجره وتهدیدمی کشید.نتیجه اینکه هیچ کجا بیش از یکی دوسال تحملم نمی کردند وخودشان زحمت می کشیدند و با زیراب زنی و زدوبند زمینه اخراج یا انصراف مرا فراهم می کردند.
باید انتخاب کردو هزینه اش را هم پرداخت.
موفق باشید.

سلام
ماندن من و امثال من هم برای اینها گزینه مطلوب نیست برایشان بهتر است که ما صحنه را ترک کنیم ...اما هزار باده ناخورده هم در رگ تاک است

مینا چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 07:17 ب.ظ http:///http://rohbaie.blogfa.com/

ورد افسوس اور و دردناکی است فرزانه جان
بعضی وقتها ارزو میکنم چشمهایم را ببندم و زمانی که باز میکنم در عصر دیگری باشم میان مردم نسل دیگر بدور از ایثارگران صنعت ، زحمت کشان عرصه علم و ادب و رزمندگان فرهنگ.
خسته شدم از این اصطلاحات.به مرخصی احتیاج دارم یک مرخصی طولانی.

امیر چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 07:18 ب.ظ http://hana31.persianblog.ir

مدتیه اینقدر مشغله دارم که فرصت نوشتن و وب خوانی پیدا نمی کنم.فقط خواستم بگم گرفتار شعر غاده السمان شدم.فکر کنم "گرفتار" تنها واژه ای باشد که احساسم بعد از خواندن این قسمت را بیان کند:
"عشق تو را اختراع کردم چونان کسی که در تاریکی

تنها

می خواند

تا نترسد ... "

گرفتار نباشی

زیتون (تغذیه اعصاب وروان شناسی) چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 09:26 ب.ظ http://zatun1.blogsky.com

خسته نباشی

نقاد چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 10:39 ب.ظ

توی اون پاراگراف که از مدرک مدیر عامل حرف زدی حرفات خیلی زنونه بود....
لابد روی میزش باید حرفای بی بی سی جونتون باشه تا آدم عاقلی به حساب بیاد .
شما هم واقعا معترضید حالا هر چی که باشه...فقط مخالفت همین.با چی مهم نیست فقط مخالفت ...
این یعنی اینکه منم چیزی حالیمه..مثلا اون آقا مدرکش رو دار قوز آباد گرفته..اصلا چرا باید مدیر عامل عوض بشه .چرا اون آقا باید کیهان بخونه .چرا بهش ایثارگر میگن.چرا چرا...
فقط اعتراض...این م یه جور روشن فکریه دیگه چه میشه کرد

سیدعباس سیدمحمدی چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 10:57 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
اول خیال کردم ورد یعنی Word یعنی مایکروسافت وورد. بعد فهمیدم یعنی verd و ذکر و اینها
چند ماه از رفقایم که ترک هستند پرسیدم ایمانوردی (مرحوم رضا بیک ایمانوردی) یعنی چی. یادم نیست جوابشان چه بود ولی این طور خاطرم است جوابشان این بود که «ورد» در «ایمانوردی» به معنای وزرد و ذکر و ... نیست بلکه واژه ای ترکی است (یادم نیست به چه معنا).
***
متأسفانه ظاهراً این «وِرد» خاص تسبیحد گردانها و کیهان خوانها نیست. من حدود ده سال قبل در دفتر مرحوم دکتر محمدهادی شفیعیها بودم در مرکز نشر دانشگاهی. ایشان گفت:

«اردشیر زاهدی [؟] مقام سیاسی داشت. اخلاقش خوب بود. باصفا. خودش را نمی گرفت. یک روز سرما خورد. افراد دور و برش گفتند شما نیا. حالت خوب نیست. افراد گفتند نه قربان شما فقط برای خودت نیستنی برای ملتت هستی و کلی تملق و اینها. اردشیر زاهدی از فردایش اخلاقش عوض شد و صفایش از بین رفت.»



ده پانزده سال قبل خواندم احمد بیرشک (مرحوم) گفته بود دو بدترین اخلاق ایرانیان به نظرم بی اعتنایی به قانون است و تملق.

محمدرضا چهارشنبه 19 آبان 1389 ساعت 11:50 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
این رمان قاسمی بسیار زیباست. گمانم یک بار لینک دانلودش را بدون فیلتر گذاشته بودم در وبلاگ.
از شایسته سالاری چه بگویم که... باز خوش به حال ما که شرکتمان خصوصی ست و صاحب شرکت برای جیب خود هم شده تن به ایثارگری نمی دهد!

سلام
جدی؟ یادم نیست
من تو خوابگرد پیدایش کردم ... عالیست عالی

راثی پور پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 12:10 ق.ظ

سلام.مهمترین دلیل نابسامانی کشور گل و بلبل ما همین نان به نرخ روز خوری و منفعت طلبی هاست.
پارسال در وبلاگ یکی از دوستان ارزشی که در حمایت از کاندید مورد نظرشان داد سخن داده بود چنین استدلال کرد که پدرش که سالها کار کرده بود و نتوانسته بود صاحب خانه ای بشود بدلیل مسکن مهر توانست اسما صاحب خانه ای بشود و در دقایق احتضارش قیافه ای راضی داشت و چنان رومانتیک نوشته بود که گویا چیزی مهمتر از خانه دار شدن پدرش در دنیا وجود ندارد گو اینکه چوب حراج به دارائی ای ملی بزنند و .....

خلیل پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 08:06 ق.ظ http://tarikhigam.blogsky.com

سلام. با این که آدم بددهنی نیستم، از حضورت اجازه می خواهم یک داستان تمثیلی زشت بنویسم. اگر لازم دیدی منتشرش نکن.

برای تعیین رئیس، اعضاء بد ن گرد آمدند
مغز بگفت که مراست این مقام که همه دستورات از من است
سلسله اعصاب شایستگی ریاست، از آن خود خواند
که منم پیام رسان به شما ، که بی من پیامی نیاید
.ریه بانگ بر آورد
هوا، که رساند؟ ... من، بی هوا دمی نمانید، پس ریاست مراست
و هر عضوی به نحوی مدعی
، تا به آخر که سوراخ مقعد دعوی ریاست کرد
اعضاء بنای خنده و تمسخرنهادند و مقعد برفت و شش روز بسته ماند
.اختلال در کار اعضاء پدیدار گشت
.روز هفتم، زین انسداد جان ها به لب رسید و سوراخ مقعد با اتفاق آراء به
ریاست رسید

نتیجه اخلاقی
.چون لازمه ی ریاست علم و تخصص نباشد، هر سوراخ مقعدی ریاست کند



امین پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 08:24 ق.ظ http://jeninediroz.blogfa.com/

پست جالبی نوشته بودی
من هم مثل بقیه دوستان ساهاست صدای بع بع این افراد را می شنوم گاهی خنده دار است اما میدانم دودش به چشم من هم می رود
جالبه بدونی فردی رو می شناسم که با یک سپاهی ازدواج کرده و بسیار تغییر کرده شده طرف دار آقا و اونقدر به خودش دروغ گفته مه خودش باورش شده این ها افرادی هستند که سود فردی را به سود گروهی (که باز به نفعشان هست) ترجیح میدهند
در ورد حوادث انتخابات این شخص همش طرفدار آقا می کرد و کلی حرف میزد که اون قدر تکرار کرده بود که خودش باور کرده بود
به امید کشوری آزاد و آباد
منظورت رو از مرخصی درست متوجه نشدم
شاد باشید

محمد ح پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 10:02 ق.ظ http://dustam.blogfa.com

دوست من سلام
حتما باید کتاب جالبی باشد که رک و راست میگوید ما بره ایم!
از کاسه لیسی گفتید یاد حاطرات آیت الله منتظری افتادم که این صفحه اش را همین چند روز پیش خواندم. در آن از قول دوستی میگفت که از احمد خمینی شنیده: " آقای منتظری باید از آقای... یاد بگیرد، آقای... می آید دست امام را می بوسد و عقب عقب برمیگردد ولی آقای منتظری می آید با امام یک و دو میکند"

عاتکه پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 06:23 ب.ظ http://leaderofutopia.blogspot.com

اینجور نوشته ها بدجور بعضیا رو زیر سوال میبره!!!

ندا پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 07:30 ب.ظ http://www.dokhtare-khak.blogfa.com

سلام فرزانه ی عزیز
من را ببخش که اینقدر این روز ها از دوستانم غافل شده ام!
راستش را بخواهی این روز ها به حال خودم هم نیستم!!!
کتاب بسیار زیبایی را معرفی کردی ، ممنونم ، من نوشته های آقای قاسمی را خیلی دوست دارم ، شاید چون احساس می کنم مطلقا واقعی حستند. مطلقا واقعی!

سلام ندا جان
احتمال می دادم که گرفتار درس و دانشگاه باشی . محکم باش و خوب

ندا پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 07:32 ب.ظ

گویا جدیدا "هستند" را با "ح" می نویسند!

نجیبه محبی پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 08:39 ب.ظ

این کتاب دستم بود اما چند صفحه اش را خواندم و بعد بین کتابهایی افتاد که منتظرند تا فرصتی شود تا بخوانمش :-(

برزین پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 08:51 ب.ظ http://naiestan.blogsky.com

سلام
هر کجا بروی آسمان همین رنگ است . حداقل در حوزه صنعت باید افرادی را بگذارند که پیچ و مهره و آچار فرانسه را می شناسد باید در حوزه های دیگر باشی و ببینی چه الم شنگه ای است .....
ما که قیدش را زدیم

روشنفکرنما پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 09:51 ب.ظ http://kafeiin.blogfa.com

رضا قاسمی افتخار نویسندگان معاصره البته همراه با عباس معروفی. انتخاب جملات با خوش سلیقگی زیاید بوده مرسی

بله هر دو قابل تحسینند
انتخاب جمله از بین آن همه آسان نبود اما مجبور بودم ...

حسین پنج‌شنبه 20 آبان 1389 ساعت 10:34 ب.ظ http://penfreedom.blogfa.com/

سلام
واقعاٌ ممنون از معرفی کتاب
کتاب اینقدر لذت بخش بود که تو یه روز نصفش رو خوندم
حقیقتاٌ زندگی شده مثل هلن که دائماٌ ریسمانی می بافه از اون طرف بازش می کنه مطلقاٌ بیهوده و صد البته رنج آور

سلام
خوشحالم که خوشتان آمد

دمادم جمعه 21 آبان 1389 ساعت 12:35 ق.ظ http://www.damadamm.woedpress.com

وردی که بره ها می خوانند پیش از آن که به مسلخ بروند.

فعلا که ریش و قیچی دست همین هاست فرزانه جان

ناجه گیلانی جمعه 21 آبان 1389 ساعت 01:14 ق.ظ

پوستینی کهنه دارم من
یادگار از روزگارانی غبار آلود
مانده میراث از نیاکانم مرا ، این روزگار آلود
های ، فرزندم
بشنو و هشدار
بعد من این سالخورد جاودان مانند
با بر و دوش تو دارد کار

امان از این پوستین هزار سوراخ

محسن پارسا جمعه 21 آبان 1389 ساعت 03:29 ب.ظ http://mohsenparsa.blogsky.com

سلام علیکم
من هم مدتی بود که مرد صنعت شده بودم و الان مجدد برگشتم ولی به خدا نه آن دست مدیرانی که شما نوشته اید! واقعیت آن است که فساد در جامعه ما بیداد می کند. متاسفانه اقتباس ناقص از بروکراسی وبر از یک سو و سیستم کار ابداعی برخی ها که هدف در آن کسب رضای خداست سبب شده اجازه گسترش فساد اداری ایجاد شود.
موضوعی به نظرم آمد که جا دارد اینجا بنویسم. پس از انقلاب در جلسه ای در حضور امام می گویند ریزش به حدی بوده که ما برای اداره امور با کمبود نیروی مجرب روبرو هستیم. پاسخ مرحوم امام در نوع خود جالب بود. با سردی رو به آن گروه می کنند و می گویند به لطف خود اسلام نیروی متعهد زیاد دارد.(نقل به مضمون)

آمین جمعه 21 آبان 1389 ساعت 04:21 ب.ظ http://ammiinn.blogsky.com

حال این نوشته را خوب می فهمم...

زهرا چلنگر جمعه 21 آبان 1389 ساعت 10:56 ب.ظ http://mosalmanemolhed1.blogspot.com/

آدم جز یه لبخند تلخ و گوشه لب با یه میمیک "خب چی کارش میشه کرد؟" چی میتونه بگه؟

مجتبی شنبه 22 آبان 1389 ساعت 01:39 ب.ظ http://chaparkhane.persianblog.ir/

خوب این دوستان حاکمند و فعلا اسبشان دارد چهار نعل می تازد و می خواهند همه چیز در دست خودیهایشان باشد
این تجربه ی شما برای ما هم اتفاق افتاده ِ کسی که حدودا ۱۵ سال پیش که پدرم در یک کار خانه ی صنعتی استخدام مدیر عامل بود و اتفاقا س.پاهی و سرباز گمنام هم بود تازگی ها با خبر شدیم که در دفتر مشایی دارد کار می کند . البته نمونه هابسیارند...

نوایش شنبه 22 آبان 1389 ساعت 02:48 ب.ظ http://navayesh.blogfa.com

احتمالا این محل کارتان حوالی میدان نوبنیاد نیست!!؟

و اما من
نیز خسته از هوای آلوده اداره های دولتی
اگر تصمیماتم با اراده خدا هماهنگ بشه
از آخر سال برای همیشه دولت و کار برای دولت اسلامی را ترک می کنم و به چوپانی یا کشاورزی خواهم پرداخت

فرزاد شنبه 22 آبان 1389 ساعت 04:21 ب.ظ http://www.3-405.blogfa.com

سلام.
امان از این مردم ریاکار قدرت پرست ترسو

سیدعباس سیدمحمدی شنبه 22 آبان 1389 ساعت 09:53 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
بعضی خانواده ها، چه پردکتر هستند:
طبق وبسایت سازمان نظام پزشکی ی جمهوری ی اسلامی ی ایران:


الهه وحید دستجردی متخصص ارتودنسی تهران
سیف اله وحیددستجردی دکترا پزشکی عمومی تهران
مرضیه وحید دستجردی متخصص زنان و زایمان تهران
ایرج وحید دستجردی دکترا پزشکی عمومی اصفهان
مسعود وحیددستجردی دکترا پزشکی عمومی دستگرد
علی وحید دستجردی دکترا پزشکی عمومی
محمد وحید دستجردی دکترا علوم آزمایشگاهی
مهدی وحیددستجردی متخصص بیماریهای اعصاب

نفیسه یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 11:23 ق.ظ

کتاب رضا قاسمی فوق العاده است، کلاً کتابهایش آدم را متحول می کند...

نمی دانم صنعتی اصلاً باقی مانده است که ما نگرانش باشیم...
آخ یعنی این قدر دلم می خواهد گاهی بزنم توی دهان این جور آدمها و اساسی بخندم...

هستونک یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 12:15 ب.ظ http://hastunak.blogfa.com

چند تا سنگریزه می خواهی ... ؟

خیلی وقته نرسیدم اینجا را بخوانم .
دلتنگم مدام.
ورد ها را خسته زمزمه می کنم.

هر چند تا قابل بدانی

سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 03:35 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
ببخشید. آیا نقل قول از سیدمرتضی مردیها، که «علوم انسانی ی اسلامی «مطلقاً» وجود ندارد»، احتمال معقول می توان داد که سخن ایشان «حقیقت دارد»، اما اگر من از دایرت المعارف فلسفه ی راتلیج نقل کنم که فلسفه ی اسلامی تعریفش فلان است، و کتابی را که گروه انتشاراتی در آلمان چاپ کرده و نام کتاب جامعه شناسی ی اسلامی (یعنی Islamic Sociology) است و نویسندگانش هم ظاهراً مسلمان نیستند، و در معرفی ی کتاب گفته اند




Islamic sociology is a discipline of Islamic studies and the social sciences


یعنی جامعه شناسی ی اسلامی دیسیپلینی از مطالعات اسلامی و علوم اجتماعی است


شما احتمال معقول نمی دهی که این عناوین «فلسفه ی اسلامی» و «جامعه شناسی ی اسلامی» حقیقت داشته باشد و تقسیم بندیهایی حقیقی باشند؟


به هر حال بنده بضاعتم همین آدرسها و همین مطالبی بود که عرض کردم. کسی را هم تحت فشار قرار ندادم بپذیرد نظرم را.



اگر دادن آدرس، که منابع و افراد احتمالاً معتبر، و بیطرف که مثلاً حقوق بگیر از حکومت ایران نیستند، فلسفه ی اسلامی و جامعه شناسی ی اسلامی و حقوق اسلامی و علوم انسانی ی اسلامی را به رسمیت می شناسند، دلیل بر وجود داشتن این شاخه ها از علوم انسانی نیست، پس شما مرا راهنمائی کنید «دلیل از کجا بیاورم»؟

با احترام.

سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 04:11 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
دلیل عقلانی می خواهید؟
دلیل من، و خلاصه ی نظرات من، که نمی دانم درست است یا نه، علاوه بر آدرسهایی که نقل کردم، این است:


ــ علوم انسانی ظاهراً ریشه در اندیشه ها دارد. اندیشه ها هم، جهان بینی هایی دارند و ایدئولوژی هایی دارند، یا جهان بینی هایی و ایدئولوژی هایی می سازند. اندیشه ها و جهان بینی ها و ایدئولوژی ها، ظاهراً ارتباطی با پدیده های مطلقاً مادّی ندارند، ولی آیا با جامعه شناسی و روان شناسی و انسان شناسی و مدیریت و ... هم ارتباط ندارند؟


ــ دکتر سیدمرتضی مردیها طبق لینکی که نقل کرده ام گفته است علوم انسانی ی اسلامی «مطلقاً» وجود ندارد. البته در لینک نقل شده، ایشان دلیلش بر این حرف را نفرموده است. البته من اجمالاً خبر دارم که دیدگاه غالب بین استادان ایرانی، همین نظر دکتر مردیها است، که علوم انسانی ی اسلامی معنا ندارد و وجود ندارد (مثلاً از دکتر صادق زیباکلام در اینترنت چنین خواندم).

ــ بنده، سیدعباس سیدمحمدی، این طور می فهمم و تعدادی آدرس اینترنتی و ... از منابع احتمالاً تا حدی معتبر یافتم و نقل کردم، که علوم انسانی یعنی تعدادی از علوم، و اگر نه تمام این تعدادی از علوم، اما چند علم از این تعدادی از علوم، مشخصاً فلسفه و حقوق و جامعه شناسی، در بین دانشمندان و اندیشمندان غربی با پسوند «اسلامی»، و نه با پسوند «مسلمانان»، به کار رفته و می رود و رسمیت دارد. پس اگر تعدادی از علوم، که مجموعاً علوم انسانی را شامل می شوند، با پسوند اسلامی وجود داشته باشد و رسمیت داشته باشد، ادعای وجود نداشتن و معنا نداشتن علوم انسانی ی اسلامی نقض می شود.

ــ جدیدترین مطلبی که به ذهن بنده رسیده، و در مقالات وبلاگم نیست، این است که حتا اگر علوم انسانی ی اسلامی تا این لحظه وجود خارجی نداشته باشد، و با تأکید بر این که بنده مطلقاً مخالف هستم حکومت به دلایل حکومتی و غیر دموکراتیک و با دور زدن استادان و دانشجویان بخواهد علوم فرمایشی ایجاد کند، آیا:

به طور عادی و طبیعی، امکانش نیست و نیازش نیست، که علوم انسانی ی اسلامی، به عنوان «علوم میان رشته ای» (علوم میان رشته ای، که «علم هستند»، یعنی تقدس ندارند و نقدشدنی و ردشدنی و ... هستند) تلقی شوند و ایجاد شوند؟ ظاهراً مخالفان علوم انسانی ی اسلامی می گویند علوم انسانی ی اسلامی جمع بین علم و وحی یا جمع بین مقدس و نامقدس است و لذا ممتنع است. اما آیا مقدسات اسلامی نفرموده اند حیات العلم بالنقد و الرد؟ آیا مقدسات اسلامی در مورد مقدسترین و مبنائی ترین مفهوم در اسلام و در تمام ادیان آسمانی، یعنی «خدا»، با منکران و ملحدان آزادانه گفت و گو نمی کردند؟

دوست یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 05:44 ب.ظ

آگاهی تنها راه رهایی
خرافات سرطان بشریت

خلق را تقلیدشان بر باد داد----- ای دو صد لعنت بر این تقلید باد

اسلام واقعی چیست؟ کجاست
آنچه حکومت انجام میدهد، با اسلام واقعی متفاوت است.
* اسلام واقعی را نباید به رفتار مسلمانان دانست، اسلام واقعی چیز دیگری است.
* اگر اسلام واقعی اجرا شود، دنیا گلستان میشود.
* اسلام واقعی اسلام طالبانی نیست.
* اسلام عربستان، اسلام وهابیت است و اسلام واقعی نیست.
* اسلام مصر، اسلام آمریکایی است.
* زمان پیامبر اسلام، همه جنگ و مبارزه بوده است، آیا اسلام واقعی همراه با جنگ و مبارزه است؟ (پیامبر اسلام در 29 جنگ شخصا حضور داشته است)
* بعد از وفات پیامبر اسلام، بر سر جانشینی اختلاف و تفرقه بوده است، اسلام واقعی با کدام گروه بوده است؟

کجا یا چه دوره ای از اسلام، میتوان یک نمونه موفق از پیاده سازی اسلام واقعی را بیابیم؟
بریدن دست دزد ( المائدة – آیه 38
زدن زنان (النساء آیه 34
مجاز بودن برده داشتن ( النور آیه 58
کشتن کافران (النساء آیه 89
سوره توبه آیه 123

ای کسانیکه ایمان آورده اید، کافرانی که نزد شمایند را بکشید! تا در شما درشتی و شدت را بیابند. و بدانید که

سوره محمد آیه 4

چون با کافران روبرو شدید، گردنشان را بزنید. و چون آنها را سخت فرو فکندید، اسیرشان کنید و سخت ببندید.

سوره مائده آیه 33
سوره التوبه آیه 29 صفحه 192
چرا اسلام را باید به چالش طلبید؟

نیکادل یکشنبه 23 آبان 1389 ساعت 11:23 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام
دلم برات تنگ شده بود، چیزی بنویس.

مهرداد دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 07:52 ق.ظ http://nasle-sookhteh.blogsky.com

سلام
واقعا رضا قاسمی افتخار این مرز و بومه و قابل احترام برای همه
ما هم یه عمره با این وردها سر کردیم....

صبر ملت گر به پایان اید از بیدادها....
بشکند در هم سکوت و بر کشد فریادها
رخت بر بندد چو رسم غم پرستی از وطن...
خنده ی شادی نشیند بر لب ناشادها
دست بر یغما زدن،این حرامیزادگان...
در لباس زهد با بر پایی بنیادها
چند باید رنج برد و هر چه بادا باد گفت...
داد میهن را به باد،هر چه این باد و باد ها


واقعا از انتخاب زیبا تون هم تشکر می کنم.

reza دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 11:22 ق.ظ http://www.yadedoran.blogfa.com

چیز غریبی نیست سالهاست که در رگ و ریشه ما ایرانیان رخنه کرده با خوندن مطالبت فهمیدم که مطلب آخر من هجوه و یاوه نبوده
ممنونم و خوشحال که وبلاگ شما رو یافتم

پیام دوشنبه 24 آبان 1389 ساعت 11:36 ق.ظ http://lake-of-enigma.blogfa.com

فرزانه جان
اگر چه این حس در تمام طول تاریخ در وجودمان بوده است اما در این چند ساله جزء لاینفک زندگی مخصوصا زندگی حرفه ای و شغلی شده است.

شاید روزی بهتر شود .
بقول تاگور " فریاد کودک هنگام تولد بیانگر اینست که خداوند هنوز به انسان امیدوار است "

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد