دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

تراژدی کمیک انسان

"روزی روزگاری در شهر برلین آلمان مردی زندگی می‌کرد به نام آلبینوس. او متمول و محترم و خوشبخت بود. یک روز همسرش را به خاطر دختری جوان ترک کرد. عشق ورزید، مورد بی مهری قرار گرفت، و زندگیش در بدبختی و فلاکت به پایان رسید.

این کل داستان است و اگر در نقل آن لذت و منفعت مادی نبود همین جا رهایش می‌کردیم. گرچه چکیده زندگی انسان را می‌توان بر سنگ قبری پوشیده از خزه جا داد، نقل جزییات همواره لطفی دیگر دارد."

ٍ

ولادیمیر ناباکوف در ابتدای کتابش "خنده در تاریکی" این گونه خواننده اش را غافلگیر می کند . اما غافلگیری های بیشتری هم  در راه است . او داستان سقوط مرد داستان را طوری نوشته است که می توان آن را تراژدی و در عین حال کمدی نامید. هر قدر او ابله و مفلوک است آدمهای دیگری هستند که کثیف و هرزه اند و بقول داستایوسکی جلادی در درون خود دارند .

ٍ

آیا می توان گفت که سقوط مرد داستان به جهت خیانت اوست ؟ اما کدام خیانت ؟ او هرگز عشقی سوزان به همسرش نداشته البته ملاحت و لطف و ظرافت و مهربانی او را می پسندید و به آن احترام می گذاشت . اما پس از گرفتن معشوقه ، باز همین گونه بود. ذره ای از احترامش کم نشده بود. دروغی هم نگفته بود .

ٍ

 فقط رویا و  هیجان خود را با او در میان نگذاشته بود اگر هم می خواست نمی توانست . همه ما بخش تاریکی در درون خود داریم که ممکن است قادر به بیانش نباشیم .

ٍ

پس چرا آلبینوس این طور با فلاکت سقوط کرد؟ آیا این همه به جهت بلاهت و سادگی بیش از حدش نبود؟

تازه اگر قهرمان کتاب مسلمان بود به تنگنای طلاق همسرش هم نمی افتاد چون می توانست بدون آنکه همسرش را طلاق دهد با معشوقه اش ازدواج کند .

ٍ

با این اوصاف ناباکوف ، ماییم که در تاریکی باید تصمیم بگیریم به کدام سو برویم و از موجود مفلوک و غم انگیزی که در درون داریم در مقابل آن جلاد درونی محافظت کنیم .

ٍ

آیا چیزی هست که در این جدال یاری کننده ما باشد ؟

ٍ

پ.ن:  کتاب " خنده در تاریکی " را با ترجمه امید نیک فرجام خواندم که به نظرم ترجمه بی نقصی است . با تمام کردن کتاب باز بیشتر به این فکر می کنم که آیا عشق ، اختراع بشر برای غلبه بر ترسهایش نیست ؟

 

نظرات 38 + ارسال نظر
احمد پنج‌شنبه 27 آبان 1389 ساعت 03:24 ب.ظ

شما که به هیچ چیز اعتقاد نداری چرا این سوالو میپرسی؟

چون چیزایی که شما بهش اعتقاد داری مثل اسمت جعلی اند.

زیتون (تغذیه اعصاب وروان شناسی) پنج‌شنبه 27 آبان 1389 ساعت 04:50 ب.ظ http://zatun1.blogsky.com

بید مجنون پنج‌شنبه 27 آبان 1389 ساعت 05:44 ب.ظ http://fenap.blogspot.com/

البته این از یک سوی ماجراست.سوی دیگرش این است که کسی که این کرد را عاشقانه دوست داشته و سالها زندگیش را در کنار وی گذرانده در انی همه چیز بر سرش خراب می شود.از یک طرف سالهای زندگی اش را از دست داده و از یک طرف تصویر ذهنی که از مرد زندگی اش داشت.بله.چنین چیزی ممکن است برای هر کسی پیش بیاید.شما از طرف مرد ماجرا نگاه می کنید و من از طرف زن ماجرا.مرد ماجرا شاید همان نظر را داشته باشد ولی نظر زن ماجرا به سینه خاک نقل مکان کرده

باید مراقب بود که عشق آلوده به پیام های دروغین نباشد. زن داستان هم هیچ تلاشی برای نگهداشتن مرد نکرد.

آی سودا پنج‌شنبه 27 آبان 1389 ساعت 07:39 ب.ظ http://firstwindow.blogsky.com

اعتقاد ندارم که چون مثلا همسرش را برای زنی جوان ول کرده گرفتار سرنوشت بد شده. طرف رفته یه مهمونی. دوست خانمش را خوشکل تر از خانومش دیده زنش را ول کرده رفته از اون دختر خواستگاری کرده. دختر هم قبول کرده الان داره عشق دنیا هم می کنه. یعنی هیچ قاعده و اصولی نداره.

حتی خود عشق. بیشتر اون پیش فرضها هستند که فردی را عزیز دیگری را منفور می کنند.

فقط که بخاطر خوشگلی نبود...

نیکادل پنج‌شنبه 27 آبان 1389 ساعت 08:03 ب.ظ http://aftabsookhte.blogfa.com

سلام فرزانه جان
مرسی از معرفی جذاب کتاب
من یه دیدگاهی دارم که شاید ایده کثیفی به نظر برسه، اما می خوام جسارت به خرج بدم و بیانش کنم.
عشق مطلوبیتیه که حیفه به سادگی از کنارش گذشت. در مورد آدمهای متاهل هم ممکنه در ارتباط با شخص ثالثی به وجود بیاد، در همچین مواقعی به شرط مراقبت از آرامش روانی شریک زندگی احتمالاً میشه رابطه عشقی جدید رو مجاز تشخیص داد!
در واقع همیشه سطحی از شرارت برای آدم های باهوش مجازه، باهوش هم کسیه که میتونه یه جنایت تمیز انجام بده
بله فرزانه جان، حالا اگه طرف توی فلاکت بمیره دیگه حماقت خودشه، آدم باهوشی نبوده و چون باهوش نبوده شرارت هم براش مجاز نبوده!
اما از اونجایی که تشخیص مرزهای حقوق و مالکیت درروابط انسانی علی الخصوص روابط زناشویی کاری بی اندازه دشواره واقعیتی که اتفاق میفته به ندرت در چارچوب طرز فکر خانم نیکادل قابل پذیرشه

سلام نیکادلم

چشمم روشن ... شرارت چیه ؟ آلبینوس شرارت بلد نیست . بجایش حماقت را فراوان بلد است .
رویا و هیجان انسان که تمامی ندارد .
بدنبال یک هیجان جدید رفتن خیانت نیست اتفاقاً بشرطی که آرامش روانی طرف مقابل را نخواهی با فریب نگه داری و او را در جریان بگذاری او بداند که چه می کنی .... همه موضوع هم عشق جدید نیست . ممکن است موضوع اصلاً به جنس مخالف ربطی نداشته باشد. طرف اگر تحملش را داشت که داشت اگر نه تکلیف خودش را معلوم کند .
ضمناً اگر خودت چنین کاری می کنی باید تحمل اینکه طرف مقابل هم کاری مشابه تو را بکند داشته باشی .

خیلی از مردان و حتی زنانی که در عمل جرات این کار را ندارند بارها و بارها در ذهن و خیالشان مرتکبش میشوند.

بهر حال ازدواج تعهد و بده بستانیست که محدوده خصوصی و تک نفره انسان را در ازای امتیازاتی که به او می دهد محدود می کند.

اکنون پنج‌شنبه 27 آبان 1389 ساعت 08:49 ب.ظ http://www.aknun.blogsky.com/

سلام. البته اگر مسلمان متمولی بود!

اگر هم نبود دولت کریمه وام حمایت از خانواده مرحمت می کرد!

حسین پنج‌شنبه 27 آبان 1389 ساعت 11:51 ب.ظ http://penfreedom.blogfa.com/

سلام
رمان" خنده در تاریکی" از آن دست رمان هایی است که پیچیده گی های ذهنی انسان را به خوبی نمایش می دهد
دو فیلمی که ذهن مرا شدیداٌ درگیر خود کرد و اینکه مرز میان سکس؛عشق،و خیانت کجاست
اولی فیلم محاصره شده ی برتولوچی
" مردی آرام و موزیسین عاشق یک زن سیاهپوست آفریقایی می شود ،زنی که شوهرش در زندان است و شدیداٌ به وی وفادار
زن به او می گوید که اگر مرا دوست داری شوهرم را از زندان آزاد کن.باید کسی را آزاد می کرد که رقیب خودش بود.مرد همه ی هست و نیستش را می فروشد برای آزادی رقیب تنها چیزی که مانده بود پیانو نوازنده گیش(یعنی عشق دوم)، دست آخر پیانو را هم می فروشد. شوهر زن قرار شد فردا ساعت 5 صبح بیاید . زن که از این همه فداکاری مرد به حیرت می ماند تصمیم می گیرد با مرد عشق بازی کند در همین حال شوهرش زنگ خانه را به صدا می آورد .و زن متردد از اینکه در را باز کند یا در بستر بماند"
و همچنین فیلم "ویکی کریستینا بارسلونا" ی وودی آلن
من از اون دست آدم های هستم که عشق یک طرفه را اسطوره ای می دانم و به گفته ی مایک فدرستون"زندگی قهرمانی سیطره ی خطر و خشونت و به استقبال خطر رفتن است.در حالی که زندگی روزمره سیطره ی زنان و تولید مثل و مراقبت است. زندگی قهرمانی، زندگی ای است که در آن قهرمان می خواهد با نشان دادن شجاعت، خود را به اثبات برساند"
تا چند سال پیش تعجب می کردم وقتی زنی رد می شد مردان متاهل پر اشتاها تر از ما مجرد ها به وی می نگریستند اما اکنون می بینم قضیه کاملاٌ طبیعی هست
بدرود

سلام
بله عشق را بیش از حد لازم پیچیده کرده ایم

ققنوس خیس جمعه 28 آبان 1389 ساعت 12:01 ق.ظ

سلام
حالم از این دنیای هیشکی به هیشکی به هم می خوره !
اما نمی شه خودمون رو گول بزنیم و هیشکی به هیشکی بودنش رو منکر بشیم !!
بگذریم ...
در بلاگستان مرسوم است که بابت معرفی کتاب تشکر کنند و بگویند به لیست کتابهای نخوانده مان اضافه شد!
ما ...

سلام ققنوس

تو که باید بنیانگذار رسم های جدید باشی در بلاگستان

دوما جمعه 28 آبان 1389 ساعت 12:08 ق.ظ http://dooma.blogfa.com/

باید کتاب جالبی باشد و خواندنی.
به نظر میر سد این عشق ورزیدن مردانه در تمام دنیا وجود دارد و همچنان قربانی می گیرد!
بعضی ها اسمش را می گذارند خیانت و بعضی ها هم می گویند جلاد درون و هر چه که هست خانمان سوز به نظر می رسد!
ولی با تمام این احوالات کسی از آن نمی ترسد، آری فکر کنم برای غلبه بر ترس ها اختراعش کردند...

بله بسیار خواندنیست

حامد جمعه 28 آبان 1389 ساعت 01:27 ق.ظ http://deevane.blogfa.com

شاید اگر تنهایی را بزرگترین ترس انسان بدانیم ٬ باید بگوییم عشق برای غلبه بر آن اختراع شده .
...
درباره کتاب ٬ خیلی دوست دارم بخونمش ولی ۳ماه تا ارشد مونده ٬ دارم از کتاب نخوندن روانی میشم

دقیقاً همین طور است .
معمولاً شب امتحان آدم را ویر کتاب خواندن می گیرد طبیعی است .

ابراهیم ابریشمی جمعه 28 آبان 1389 ساعت 01:54 ق.ظ http://avakh.blogsky.com

پیش‌ترها جمله‌ای داشتم در باب عشق:
"عشق راست‌نماترین دروغی است که بشر جعل کرده"
اما این روزها قضیه را به گونه‌ای دیگر می‌بینم. به گمان، عشق را باید صدای فریاد جنونی دانست که با خرد خود بر کامش لگام می‌زنیم.
شاید کمی روان‌کاوانه به نظر آید، اما به نظرم ما همگی "وحشی" و "رام‌نشده" پا به هستی می‌گذاریم. تربیت، می‌شود فرآیند رام‌شدن و سرکوب‌ساختن آن "وحشی‌گری ناب نخستین". و خردِ خودآگاهمان هم زندان‌بان این زندانی سرکوب شده است.
اتفاقی مانند عشق، که خود معجونی فیزیولوژیک-پسیکلوژیک است اما بهانه‌ای به این زندانی سرکوب‌گشته می‌دهد تا دمی فریاد فروخورده‌ی خود را بی‌حضور مزاحم آن زندان‌بان سمج، سر دهد.
از این روست که عشق را باید کودتای "حس" علیه خردِ سرکوب‌گر خویش خواند. پس بی‌راه نیست که سراسر دروغ باشد، چه آنکه در دولت خرد، صدق و راستی قدر می‌بینند و بر صدر می‌نشینند و این دشمن خونی خرد، جز با کذب و دروغ هم‌نشین نمی‌تواند بود.
باری؛ راز اصلی همان است که شوپنهاور به نیکی آن را بازگفته:
"انسان حیوانی وحشی و تنفرانگیز است که فقط در حال رام‌شده می‌شناسیم‌اش، این حال او را تمدن نامیده‌اند"
عشق آن حال خردستیز و خردگریزی است که گریزی از آن نداریم، حتا اگر دروغ باشد (که هست)

جالب نوشته اید تقابل عشق و خرد را .
اما عشق همیشه زندانی خرد نیست . عشق مرکبی تند رو و سرکش و خرد مرکبی راهوار و صبور است . در مسیر زندگی گاه این و گاه آن لازم است .
در این جابجا شدنها گاهی هم انسان سقوط می کند اگر به اندازه لازم فراست نداشته باشد.

سین دخت جمعه 28 آبان 1389 ساعت 11:10 ق.ظ http://www.sindokht7.blogfa.com

سلام
دلم برای اینجا تنگ شده بود
مدتی هست که کلا کم شدم اما هر بار اینجا حرف تازه ای داره که مدتهاست دارم بهش فکر می کنم و وقتی می بینم گفته شده سبک میشم...
دقیقا به اینکه چرا آدمها باید در بند یکنفر بمونن و اگه نموننن بده فکر می کنم
و راستی که عشق عجیب اختراعیه!!!

سلام
لطف داری سیندخت عزیز

نوید جمعه 28 آبان 1389 ساعت 12:25 ب.ظ http://navidrabby.blogfa.com/

بنظرم الان کاربرد عشق توسعه یافته است!
شایدالان هم اکثر آدمها فقط برای فرار از تنهایی و غلبه بر وحشت به عشق رو بیاورند ولی چیزی که قطعی است با عشق طعم همه لذتها و خوشیها و درد ها و شهامت ها متفاوت است. این عشق لازم نیست حتمن یک زن یا مرد باشد گر چه اگر باشد بهتر است!

اسانس طعم دهنده است

خلیل جمعه 28 آبان 1389 ساعت 12:36 ب.ظ http://tarikhigam.blogsky.com


سلام. شرایط اجتماعی یاری کننده اند.
نکته ی دیگری را " دوما " اشاره کرد، اما من خانمی را می شناسم که بخاطر عشق از شوهرش جدا شد و با معشوقش ازدواج کرد. کمند از این دست، اما نایاب نیستند.

آن موجود مفلوک، با خودش روراست نیست،اگر می بود، جلاد را جواب می کرد.

سلام
شرایط اجتماعی بسیار مهم اند اشاره کوتاهم به مسلمانی قهرمان داستان برای همین است .

دوست جمعه 28 آبان 1389 ساعت 05:21 ب.ظ http://e2ch.us

در شریعت اسلام همه-ی مردمان عبد، یا بنده-ی الله هستند، انسان باید همه روزه با خفت وخواری، روزی خود را، از الله درخواست کند و پیوسته او را شکر گزار باشد، گدایی و پستی و خاکساری، در برابر الله، وظیفه-ی روزانه-ی هر مسلمان است. ستایش رسول الله، اطاعت از احکام الله، تن دادن به بدبختی از نشانه-های عبادت و ایمان به اوامر الله هستند.
هر اندیشه-ای، که ورای اوامر الله باشد، به سختی مجازات می‌ شود و کمترین مجازاتش سوختن اندیشمند در آتش است. جانستانی و آزار دادن انسان، نشان، عدالت الله و کشتار نامسلمانان از افتخارات تاریخی-ی مسلمانان هستند. بر هر مسلمانانی حکم شده است که او خود را، با عبادت، سختی و گرسنگی، بیآزارد و در راه الله کافران و جانوران را سر ببرد
در جهان بینی-ی نیاکان ایرانیان، هر انسانی" آزاد" زاییده شده و به خرد آراسته است، از این روی انسان آزاده نیازی به رسول و پیامبر از سوی الهی ندارد

دمادم جمعه 28 آبان 1389 ساعت 06:03 ب.ظ http://www.damadamm.wordpress.com

عشق، نیاز آدم برای غلبه بر ترس هایش نیست ، عشق بخشی از وجود انسان است که د رآن خود را - تاریکی ها و روشنایی هایش- را باز می شناسد اما کار هنر اینجا ارج نهادنی است که به نقل جز به جز این کشف نامکشوف می نشیند، کاری که در این کتاب اتفاق افتاده. ممنون که مرا در لذت مطالعه ی این کتاب شریک نمودی.

خواهش می کنم محبوبه عزیز ....گاهی هنر غوغا می کند

امیر مهدی جمعه 28 آبان 1389 ساعت 09:20 ب.ظ

سلام
عشق حقیقت دارد اما نه برای همه.
گاهی بصورت مجاز رخ می نماید وگاهی بصورت حقیقی.
وقتی عشق آمد همه نیروها و امیال وآروزها را درراستای بقای خودش جهت دهی می کند.کم وبیش دیده ایم وشنیده ایم وشاید تجربه هم کرده باشیم.چه بسا آمدن ونیامدنش در اختیار ما باشد اما بی اختیاری بعد از عشق در اختیار ما نیست.جوانی را می شناختم که عاشق دختری شده بود.می گفت پدرومادرم را خیلی دوست دارم.ولی حالا متوجه شده ام که محبت من نسبت به آنها در مقابل عشقی که به این دختر دارم هیچ است.
خلاصه که بدچیزی است این عشق.

سلام
بی اختیاری بعد از عشق ؟؟

سیدعباس سیدمحمدی جمعه 28 آبان 1389 ساعت 09:42 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
ظاهراْ در بیشتر مراسم ازدواج در نقاط مختلف دنیا، هنگام ازدواج، طرفین می گویند به همدیگر وفادار خواهند بود. طرفین تعهد نمی کنند به هم عشق سوزان داشته باشند. اما می گویند به هم وفادار می مانند. خب وفادار ماندن، آیا به معنای این نیست که مردان متأهل و زنان متأهل نسبت به علائق و احساسات و گرایشهای کم یا زیاد یا دائم یا گذرای خود نسبت به جنس مخالف (غیر از همسر خود) کنترل داشته باشند؟
من در دو سه هفته ی قبل دو فیلم سینمائی دیدم. موضوع هر دو خیانت کردن زن متأهل بود. در یک فیلم، زن متأهل دو سه بار با یک پسر جوان hambastar شد. بعد خودش گریان شد و در نهایت خانواده از هم پاشید. در فیلم دیگر، زن رفت روی بستر اما hambastar نشد و گفت لا استطیع (!) و در نهایت هم طرفین اتفاق نظر داشتند این دیدارها و احساسات سرانجام ندارد. قطع کردند. زن برگشت به خانواده اش.

عشق از انسانی ترین و لطیفترین و شریفترین مفاهیم است. و همچنین مفهوم «وفاداری». نمی دانم مخترع عشق چه کسی بوده، ولی اختراع خیلی خوبی است

سلام
وفاداری در ذهن و قلب و عمل باید باشد . آیا وفاداری مطلق امکان دارد ؟

محمدرضا جمعه 28 آبان 1389 ساعت 09:47 ب.ظ http://mamrizzio3.blogspot.com/

سلام
چهار سال پیش اولین کتابی بود که از نابوکوف خواندم. جایی شنیده بودم نویسنده ی قابلی ست. خوشبختانه کتاب خوبی بود و به دلم نشست. الان دقیقا جلوی چشمم است.
ماجرای نابود شدن ان مرد...
گاهی هم خنده ام می گرفت. نابوکوف اعجاز می کند. پیشنهاد می کنم دعوت به مراسم گردن زنی اش را بخوانید
................
یاری کننده ی ما تنها خرد ماست و دیگر هیچ

سلام
حس من هم دقیقاً کمدی بعلاوه تراژدی بود . من هم کتاب را پسندیدم
حتماً پیدایش می کنم و می خوانم . گویا کتاب " لولیتا "یش هم معروف است که هنوز نخوانده ام . ممنون

البته همین طور است اگر خرد را مسموم نکنیم

برزین جمعه 28 آبان 1389 ساعت 11:22 ب.ظ http://naiestan.blogsky.com

سلام
از تقدیس عشق سخن زیاد شنیده ایم اما این یک موردش هنوز درست بررسی نشده است . کسی که پیمان زناشویی بست باید همواره به طرفش وفادار بماند یا نه ؟
من معتقدم عشق یک نیاز غریزی است منتها مثل سایر غرایز آشکار و هویدا نیست بلکه پنهان و خفته است و در بعضی انسانها این نیاز بیدار می شود و در برخی دیگر همچنان پنهان و خفته می ماند . عشق وقتی بیدار شد مجرد و متاهل و پیمان و وفا و .... نمی شناسد . آتش سرکشی است که اولین چیزی را که می سوزاند خرد آدمی است . هنر ادمها در مدیریت عشق پدیدار می شود . آنانی که بتوانند عشقشان را مدیریت کنند لذت آن را می چشند و کسانی که نتوانند از پس آن برآیند به ورطه هلاکت می افتند .

سلام بر شما
در این سرزمین به مدیریت عشق مردان که کمک زیادی می شود

درخت ابدی شنبه 29 آبان 1389 ساعت 03:01 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
«فقط رویا و هیجان خود را با او در میان نگذاشته بود اگر هم می خواست نمی توانست.»
این به شدت منو یاد فیلم damage می ندازه که تقریبا با توصیف بند قبلت هم هماهنگه. زن وقتی ماجرا رو فهمید، برهنه شد و گفت اینو می خواستی؟ اما جواب تو همون عوالم عاشقانه ایه که بعد از مدتی عادی و تبدیل به آتشفشان خاموش می شه. هرچی توش باشه رویا و هیجان نداره. عواطف تو روابط تبدیل می شه اما حذف نمی شه. نکته همینه.

سلام
البته راههایی هست برای نگهداشتن و حفظ هیجان
اما گریزی از رویا پردازی نیست

[ بدون نام ] شنبه 29 آبان 1389 ساعت 10:17 ق.ظ

سلام
ممنون از معرفی تان
این کتاب را حتما خواهم خواند

نوایش شنبه 29 آبان 1389 ساعت 11:30 ق.ظ http://navayesh.blogfa.com

عشق ، تراوش قلب انسان هایی است که فراموش کرده اند توده ی انباشته ی غرایز اند....
عشق ، اسهال قلب هاست....

اخیرا یک فیلم دیدن به نام عشق در سال های وبا
از آمریکای جنوبی که داستان یک عشق ناکام آتشین را پس از 53 سال از عمر طرفین ، باز یابی می کند . در آخرین شماره های مرحوم شهروند هم یک مقاله با موضوع تحلیل فرمول شیمیایی عشق در دانشگاه MIT را خواندم . لذا به کلیت عشق های زمینی نگاه مثبتی برایم باقی نمانده
اما حتی به بهانه ی آتشین ترین عشق ها هم زیر نهادن اخلاق غیر قابل توجیه است
فرزانه خانم
تحت هر شرایطی خائن نابخشودنی است اماآیا قهرمان داستان دچار خیانت شده بود؟

از نگاه من خیر

زمانیان شنبه 29 آبان 1389 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام
این جمله تان که: ماییم که در تاریکی باید تصمیم بگیریم به کدام سو برویم - مرا به یاد کتابی از یک عارف ناشناس قرن ۱۳ میلادی انداخت.
نام کتاب آن عارف این است: پرواز در ابرهای ندانستن
گویی وضع تراژیک ما آدمیان دقیقا همین جا است . به تعبیر شما در تاریکی است که باید تصمیم بگیریم و راه خودمان را بیابیم و یا به تعبیر آن عارف - ما ناچار از آنیم که در ابرهای نداستن پرواز کنیم.
به کدامین سو پرواز می کنیم؟

سلام
فقط زمان خواهد گفت

میله بدون پرچم شنبه 29 آبان 1389 ساعت 12:26 ب.ظ

سلام
کاشکی این پست را دیروز خوانده بودم!
دیروز رفتم چند تایی کتاب خریدم و اتفاقاٌ از ناباکوف کتابی به نام "ماری" را خریدم ... فکر کنم این کتاب هم بغلش بود چون نیک فرجام به خاطرم مونده ... موضوعش برام جالبه ... سری بعد حتماٌ

سلام
حتماً بخوانیدش ... دوست دارم نوشته شما را درباره اش بخوانم

امین شنبه 29 آبان 1389 ساعت 04:20 ب.ظ http://jeninediroz.blogfa.com/

کتاب رو نخوندم
اما برخی آدم ها دچار یه حس زود گذر میشن
نمیدونم میگم بعضی مردها تنوع طلب هستند
بیچاره مرده که بدبخت شد
اگه توی ایران بود همه مخسرش می کردند البته دولت ازش حمایت می کرد
موفق باشید

فرزاد یکشنبه 30 آبان 1389 ساعت 08:48 ق.ظ http://www.3-405.blogfa.com

سلام.
عشق چه اختراع چه اکتشاف تسهیل کننده بسیاری از آلام بشری است. در مورد شخصیتهای داستان اما باید کتاب را خواند.

سلام
بله بخوانیدش

محسن پارسا یکشنبه 30 آبان 1389 ساعت 10:17 ق.ظ http://mohsenparsa.blogsky.com

سلام
عشق یعنی:

http://s1.picofile.com/file/6191964784/pdf_Stephen_Uhraney_A_Story_Of_Love.pdf.html

داستان تکراری یکشنبه 30 آبان 1389 ساعت 02:55 ب.ظ http://baharakmv2.blogfa.com

بعد از 35 سال زندگی باید بگم بشر اونقدرها ارزش نداره که آدم هست و نیستش رو به باد فنا بده . هنر زندگی آدم رو پر میکنه عشق مال آدمای بیکاره

ولی قمار کردن سر زندگی هم عالمی دارد

نوشینه یکشنبه 30 آبان 1389 ساعت 03:18 ب.ظ

نه عشق اختراع نیست ذاتی است و برای غلبه بر همه کاستی های زندگی کفایت می کند

امیدوارم

کافه محبوب یکشنبه 30 آبان 1389 ساعت 04:59 ب.ظ http://shiid.blogfa.com

سلام فرزانه.. ای ول کتاب..
حتما می خونمش .. اگه تو کتابخونه مرکزی اصفهان پیدا بشه همین فردا می خونمش..
یه کتابی هست به اسم زن وانهاده اثر سیموان دووبوار.. اگه نخوندی حتما بخون.. قصه زندگی یه زنیه که یه عمر با عشق زندگی کرد و یه روز مرد زندگی اش اومد بهش گفت معشوقه داره.. مرد این داستان سقوط نکرد .. یه زندگی عادی رو ادامه داد.. اما زن سقوط کرد .. حتما بخون کتاب رو.. منم حتما خنده در تاریکی رو می خونم..

سلام و سپاس
سعی می کنم کتاب را که گفته ای پیدا کنم عشق با روایت دوبوار باید جالب باشد.

سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 30 آبان 1389 ساعت 07:38 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
در صورت تمایل در گفت و گوی ذیل

http://eshragh-e-sohrevardi.blogsky.com/1389/08/30/post-3/

شرکت کنید.

لیلا یکشنبه 30 آبان 1389 ساعت 08:29 ب.ظ http://yariy0ll.wordpress.com/

فرزانه جان به میمنت 25 نوامبر بازم فیلتر شدم

آب حوض می کشیم ، فیلتر می شکونیم

احمد دوشنبه 1 آذر 1389 ساعت 01:10 ق.ظ

گیریم اسم من جعلی.چه ارتباطی به عقایدم داره.فرافکنی چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

هستونک دوشنبه 1 آذر 1389 ساعت 01:06 ب.ظ http://hastunak.blogfa.com

همیشه نوک انگشت پای آدم لبه صخره سقوط می جنبد.
ترس های آن موجود مفلوک درون اغلب از جاه طلبی جلاد نگهش می دارد.
شاید هم گاهی طمع های ساده لوحانه اش.
عشق ، میان این هیچ واره های پوچی که بشر را همیشه لب آن پرتگاه خلاصی می برند، آخرین دستاویزی است که راه به رویا می برد.
قبل تر ها تنها معماترین حقه طبیعت بود به قدرت منطق آدمی تا میان خلسه های مالیخولیایی و سکر زودگذارش نفهمد که چه می کند و به کجا می رود.
من هنوز به آن ورد ها فکر می کنم که گوسفندها زمزه می کنند ... !

هستونک دوشنبه 1 آذر 1389 ساعت 01:14 ب.ظ http://hastunak.blogfa.com

عشق عین شراب است ، تلخ است و می سوزاند، مسموم و گیج و بی عنانت می کند و تو خیال می کنی شهد است و پروازت می دهد و پرواز می کنی و همیشه برایت رویایی است.
عشق چیز دیگری است !

reza چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.yadedoran.blogfa.com

عشق شیریست قوی پنجه گوید فاش
هر که از جان گذرد بگذرد از بیشه ما

محسن صالحی چهارشنبه 3 آذر 1389 ساعت 01:55 ب.ظ http://salehimohsen.blogfa.com/

با محمدرضا موافقم، تنها یاری کننده عقل ماست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد