دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

گپی با وجدان

این روزها با خودم تکرار می کنم چگونه میتوان خواند که پنج نفر از دوازده نفری که به اعتصاب غذا دست زده اند راهی بهداری اوین شده اند و هم چنان از گفت و گو با وجدان خویش طفره رفت ...


می خواهم بدانم آیا مسئولیتی اخلاقی متوجه من و دیگرانی که در زندان نیستند هست یا خیر ؟


میخواهم بدانم برگهایی که در تاریخ سی سال گذشته در این سرزمین ورق خورده اند و در بهترین حالت رویشان نوشته اند " اشتباه کردیم " باز هم ورق خواهد خورد ؟ اگر از خود نپرسیم که چرا ؟ چه شد که اشتباه کردیم ؟ این برگه های اعتراف به چه کاری می آیند ؟


در این روزهای گرم آغازین تیرماهی که خرداد های پرحادثه مان را می بلعد در پیش رویمان چه داریم ؟ نکند فقط منتظر آوای مرگ دیگری از اوین باشیم که در فیس بوک و گودر و وبلاگستان جارش بزنیم ؟


آیا لازم است مثالهای بیشماری را نام ببرم که چگونه در حال حاضر اجتماع ما انسانیت بخش بزرگی از جامعه را ندیده می گیرد ؟ و بارها آنها را در موقعیت هایی قرار می دهد که بین بد و بدتر انتخابی اجباری داشته باشند ؟


نداشتن اعتماد به نفس ، یا نوعی فروتنی کاذب که من که هستم که کاری کنم یا قضاوتی کنم در تاریخ تطهیرمان خواهد کرد ؟


چون وقتی گفته می شود همه گناهکارند در واقع هیچکس گناهکار نیست . می بینید که چقدر مضحک و مستأصلانه است بویژه در مورد کسانی که در مسندی از قدرتند یا سهمی از منصبی دارند اختیاری  دارند یا حتی می دانند و طوری عمل می کنند که گویی نمی دانند .


آیا فروپاشی اخلاقی چیزی جز این است که  گرسنگی او که در زندان است را ما هم حس نکنیم و کاری نکنیم ؟

متاسفانه باید اقرار کنم من و همه کسانی که بد را در مقابل بدتر انتخاب کرده اند بزودی فراموش می کنند که بد را انتخاب کرده اند و از این اصل بخوبی استفاده می شود که تمامی مردم را برای پذیرفتن بد به معنای دقیق کلمه اش آماده کنند. عجیب است که همیشه تجربه را کنار می گذاریم و به تحلیل ها و فرمول های آماده رو می آوریم ....


هانا آرنت از جمله متفکرانی است که راه مبارزه با توتالیتاریسم را شناخت دقیق ماهیت و علل پیدایش آن ومهار کردن تاریخش می داند . از وی مقاله جالبی  یافته ام بنام " مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری" . از خودم می پرسم چقدر می شناسمش ؟

از نظر وی نظام های توتالیتر در آغاز بر اساس نفی انسانیت بخشی از انسانها و نهایتاً نفی ذات انسان عمل می کنند... آشنا نیست ؟


بیشک اگر کسی امروز  خود را نیازمند آموختن از تجربه و اندیشه دیگران بداند ، خواندن آن را از دست نمی دهد .

 

 

 
نظرات 41 + ارسال نظر
راضیه یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 11:29 ق.ظ

سلام
متا سفانه مردم هنوز آمادگی هزینه را ندارند باور ندارند که برای درست کردن نیمرو هم باید تخم مرغ شکست
وقتی در روزنامه مینویسند افزایش ۱۵درصد و قیمت بلیط مترو و اتوبوش میشود...و جز بدوبیراههای روزمره در مترو تاکسی چیزی نمیشنوی ...
باید منتظر ماند همچنان؟؟؟؟

سلام
چرا در سرزمینی که ادعای تمدن 2500 ساله دارد باید چنین باشد ؟
انتظار اگر انفعال باشد نه!

راضیه یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 11:45 ق.ظ

وقتی برای مسائل اقتصادی(برای عموم مردم) که مستقیما لمس میشود اتفاقی نمی افتد دیگر اعتراض زندانیان سیاسی مجالی از اهمیت میابد؟البته نه اینکه دیدن رنج انسانها اهمیت ندارد و به دیگران ارتباط نمیابد اما ظاهرا قابل درک نیست براستی مسولیت ما تا کجاست؟اینکه با ایمیل و وبلاگ و...خودمان را ارضا کنیم که ما سهم هزینه مان را پرداختیم کفایت میکند؟

مسایل اقتصادی مردم ما هم دو رو دارد
آدم نمی داند این مردمی که از بی پولی می نالند چرا این قدر خرج تجملات می کنند ؟؟؟

شما هم که سوال های منو پرسیدید !

سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 01:37 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com

سلام علیکم.
ما برای ناهنجاریهای اجتماعی، معمولاً راه حل فردی پیدا می کنیم. فرض کنید مسئله ی ترافیک شهری. شاید چون راه حل اجتماعی وجود ندارد.
در مورد مسائل کلان و مهمی مانند آزادیهای سیاسی، نه تنها عامه، بلکه حتا مقامهای ارشد سیاسی و مذهبی (ی خارج از قدرت) هم راه حل ندارند. راه حلهاشان در حد بیانیه ها و اطلاعیه های غالباً بیفایده است. یا در حد تلفن زدن به بازماندگان فرد از دست رفته است، که خوب است این کار، اما «راه حل» نیست.

من گمان می کنم سیدمحمد خاتمی الان اگر یک روز، فقط یک روز، رسماً اعلام می کرد غذا نمی خورد و آب نمی خورد برای همدردی با زندانیان اعتصاب غذا کننده، خیلی اثر داشت. 42 میلیون نفر که 1376 و 1380 رأی دادند به خاتمی، می دیدند خاتمی چنین کاری کرده.

یا مراجع تقلید محترمی مانند آقای صانعی و آقای بیات و آقای دستغیب، من بررسی کرده ام بیاناتشان را. این بزرگواران از هر 5 کلمه حرفشان 4 کلمه حرفشان «حضرت امام» است. آقای صانعی که اگر پس از نام آقای خمینی یک صلوات، و نه سه صلوات، فرستاده شود، این را «توطئه» می داند.

سلام
آقای سید محمدی نکته خیلی مهمی را یاد آوری کرده اید .
همین الان در ذهنم مصداقهای زیادی برای این موضوع هست که ما اجتماعی بسامان شکل یافته نداریم پس قواعدی هم برای رفع ناهنجاریهایش نداریم
امان از بزرگانی که کلام شان را هم اثری نیست

صد سال تنهایی یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 01:52 ب.ظ http://www.100saltanhaei.persianblog.ir

این دوران گذار باید بگذره تمام جامعه های مدرن و آزاد امروزی این هزینه ها رو پرداخت کردن اونها هم بر اثر اعتصاب غذا - شکنجه - گیوتین - تیر باران - با محاکمه بی محاکمه و ... خیلی ها رو از دست دادن در اونجا هم عده ای صف اول بودن - عده ای حداقل از اینکه در صف اول به هر دلیل نیستن ناراحت بودن - عده ای هم زیر پتو بودن نگرانی شما قابل تحسینه ونگرانی منم هست جامعه هر چه بیشتر از افراد صف اول و دوم داشته باشه زودتر به هدف انسانیش می رسه .

مطمئنید دوران گذار است ؟
اگر چنین اطمینانی داشتم بد نمی شد ...تاریخ ما می گوید ما نیم نگاهی هم به مدرنیته نداشته ایم

حامد یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 02:38 ب.ظ http://deevane.blogfa.com

ما چون کلا ً دوست داریم از محصول دیگران استفاده کنیم ، مینشینیم تا جواب بگیریم ، همیشه همین بوده ، من فکر میکردم شاید در این 1400 سال خوی اعراب را گرفته ایم ، که آنها هم نشان دادند از ما با غیرت ترند .

بدیهی است که محصول دیگران مال دیگران است

ققنوس خیس یکشنبه 5 تیر 1390 ساعت 02:47 ب.ظ

1-من مسئولیتی فرا اخلاقی بر دوشم حس می کنم. اخلاق محکوم به فروپاشی است.
2-ما (جامعه) نیازمند فروشد کاملیم.
3- همه گناهکار نیستند. من گناه نمی فهمم. همه مرده اند ، اندک زندگان هم در حال احتضارند.

تیغ تیزی به خود بسته ای ققنوس

میله بدون پرچم دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 08:35 ق.ظ

سلام
متن مذکور را دانلود نمودم... ممنون
در بد وضعیتی گیر کرده ایم
مجدداً خواهم آمد.

منتظر باز گشت شکوهمندانه ایم

امیر دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 09:24 ق.ظ http://rahayane.blogsky.com

وقتی انسان در مقابل وجدانش می نشیند و از ته دل می نویسد و ابزار لازم نوشتن(کلمه و شعور و شناخت) را هم در اختیار دارد نتیجه اش می شود چنین متنی که بدون شک و مخصوصن از پاراگراف سوالی "آیا لازم است ..." تا انتهای آن اقرار دردآور برای من از به یاد ماندنی ترین متن هایی خواهد بود که خوانده ام.حیفم آمد که این را نگویم.نتیجه می شود اینکه خواننده ای مثل مجاب می شود بعد از مدتها سری هم به وجدان به خواب رفته اش بزند و همینطور درد پشت درد از در و دیوار بهم ریخته مان بر سرم می شکند.کاملن با انحطاط اخلاقی جامعه مان معتقدم و جالب است که همین دیروز در پست جدیدی و از منظری دیگر به این نتیجه رسیده بودم.
اما در مورد پست قبلی هم می گویم که شخصن نه علاقه ای به اینجور مدارس دارم و نه فرزندم را برای ادامه تحصیل به اینجور جاها می فرستم.کافیست که به این فکر کنیم آیا ملاک های پیشرفت و خوبی و مفید بودن چیزهایی ست که جاهای تر و تمیزی مثل این مدارس ویژه تبلیغ می کنند؟زندگی بازی های عجیبی دارد.می شود وارد اینجور جاها هم شد و با درکی که می توان پشت قضیه داشت به فرصتی برای بالا کشیدن استفاده کرد.

ببخشید اگر نوشته ام آزار دهنده شده است

در مورد بعدی هم جمله آخرتان بی نیازم کرد از پاسخ دادن

نادی دوشنبه 6 تیر 1390 ساعت 04:52 ب.ظ http://ashkemah.blogsky.com

نمی توان هم خانواده و هم شغل و منصب و قدرت را نگه داشت و هم از حق و حقیقت گفت. یکی را باید قربانی دیگری کنیم. در سرزمینی که هر فریاد اعتراضی به شدید ترین شکل ممکن خاموش خواهد شد

اقلاً فهم مان را قربانی نکنیم

ایمان سه‌شنبه 7 تیر 1390 ساعت 12:13 ق.ظ http://meykade.blogpa.ir/

متأسفانه در منشور قدرت کسانی قرار دارند که اعتقادی به اخلاق ندارند .
در رأس کسانی هستند که می دانند با تحمیق و البته حریص و گرسنه نگه داشتن حاضرین در متن و قاعده چگونه می توان اختیار از قشری که می فهمد را گرفت.امروز قشر فهمیده ی ما هم ترس دارد از گرسنگان و حریصان که مبادا نانشان را ببرند و از همین زندگی حداقلی هم محرومشان کنند .
جو به شدت دچار اختناق و البته بی اخلاقی شده،این شهادت ها و اعتصاب ها چاشنی های یک انفجار بزرگ خواهند بود .انفجاری برای رهایی از این همه بی اخلاقی و فشار .
به نظرم باید برای بعد از انفجار هم فکرهایی کرد تا این تجربه تلخ بار دیگر تکرار نشود که اگر نشود اوضاع بهتر نخواهد شد که بدتر هم می شود .

چرا ؟ از دیدگاه آنان که نگاه کنید خود را اخلاق مدار ترین صاحب منصبان دنیا می پندارند
حقیقت آنست که بر خلاف نظر سقراط تحمل ظلم بهتر از ظلم کردن نیست

زمانیان سه‌شنبه 7 تیر 1390 ساعت 12:30 ب.ظ http://zamanian.blogsky.com/

سلام
معتقدم پادزهر اصلی و کارساز نظامهای مبتنی بر اطاعت و بندگی - رشد فردیت و بیدار شدن فردیت در فرهنگ عمومی است. واگذار کردن خود به غیر ممکن نیست مگر این که پیشاپیش خود را در باخته باشیم و خود را فراموش کرده باشیم. مهمترین کار این است که افراد را به یاد خودشان بیاوریم و از منزلت آدمی سخن بگوییم.
توصیه می کنم کتاب بسیار خوتاندنی و درس آموز ؛ اطاعت از اتوریته؛ را در اولین فرصت بخوانید. نویسنده ی این کتاب با نام استنلی میلگرام ۰ روانشناس اجتماعی - در یک کار تجربی تلاش می کند به این پرسش پاسخ گوید: چرا اطاعت می کنیم؟ حتی در اموری که آشکارا غیر اخلاقی و غیر انسانی است.
آرنت هم در این مقاله و در نوشته های دیگرش نیز به این دغدغه ی مهم پرداخته است.

سلام
منزلت آدمی ... چه واژه غریبی شده است
کتاب مورد اشاره تان را ندیده ام اما به این که روانشناسی بتواند پاسخ کاملی به این سوال بدهد شک دارم
با این حال نامش را در لیست کتابم نوشتم ممنون که از دید دیگری به ماجرا نگاه کرده اید
نگاه آرنت بیشتر فیلسوفانه است تا روانشناسانه

قاسم‌فام سه‌شنبه 7 تیر 1390 ساعت 08:18 ب.ظ http://aknun.blogsky.com/

سلام

متاسفانه جامعه مذهبی ما نسبت به تضییع حقوق دیگری کمترین حساسیت را دارد.
عجیب است که یکی از اصول تشییع عدل است اما در مناسبت سیاسی - اجتماعی این جامعه شیعی کمترین توجه به عدل را مشاهده می‌کنیم.

سلام
متاسفانه فقط هم مناسبات اجتماعی و سیاسی نیست

امید چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 01:45 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

می ترسیم دیگر فرزانه جان ... علی رغم همه لفاظی های دوستان ، لب کلام این است که می ترسیم و این ترس کاملا عقلانی هم هست .

بالاخره شیر مردی پیدا شد و اصل قضیه را گفت
راست می گویی امید جان می ترسیم
من می ترسم
تو می ترسی ... او می ترسد
عقلانیست اما ... همان عقل هم می گوید باید با ترس مبارزه کرد
ریشه اش را خشکاند
نمی دانم چطور ؟
فقط می دانم که لعنت فرستادن به تاریکی هم فایده ای ندارد
کوچکترین چراغی که می شود افروخت
بیشتر دانستن و بیشتر فهمیدن و در صورت امکان فهماندن است

درخت ابدی چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 03:24 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
فرض کن من نوعی هم با اعتصاب‌کننده‌ها هم‌راهی کردم. این عمل تک‌افتاده‌ی من چیزی رو عوض نمی‌کنه. تاثیرگذار نیست. خود آرنت و خیلی از یهودی‌ها هم وقتی با رژیمی زبون‌نفهم رو‌به‌رو شدن، مهاجرت کردن. قربانی کردن خودشون باعث تغییر رویه‌ی نازی‌ها نمی‌شد.
به شکل عجیبی، به نظر می‌رسه هر عملی تو این‌جا در مقابل ماشین سرکوب بی‌نتیجه‌س. تنها کاری که فعلا می‌شه کرد اینه که در فکر و رفتارمون "حمایت" و "اطاعت" نکنیم، ولی اینم به خودی خود چیزی رو عوض نمی‌کنه.

سلام
بستگی دارد که همراهی با اعتصاب کنندگان را چگونه معنی کنی ؟
این که ما هم اعتصاب کنیم ؟
ما هم برویم جلوی اوین شعار بدهیم ؟
... دقیقاً همراهی یعنی چی ؟
اگر تقابل فیزیکی و قربانی کردن باشد که بدیهی است پهلو به حماقت می زند.... ولی ماشین سرکوب هم آشیلی است که پاشنه دارد .

شرط می بندم ما حتی الفبای مبارزه مدنی را هم بلد نیستیم .
شرط می بندم اون اصلاحاتچی هایی که چند سال گفتند جامعه مدنی جامعه مدنی به اندازه نوک سوزنی چیزی ازش نمی دانستند
الان هم نمی دانند .
چاره ندانستن چیست ؟

ققنوس خیس چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 07:45 ق.ظ

مسیحیت از جامعه ، اخته ای آرمانی می ساخت و حال دروغ گویان امروزی یا به قول کامو پیامبران دروغین عصر ما ، اخته ای اخلاقی ! و یا ... به نظرم این وضعیتی که در آن قرار گرفته ایم بی دلیل نیست (خوب معلوم است ، دیدن جامعه ی مرده ی ما که دیگر کار خاصی نیست ، بیاییم ببینیم چرا...)... ما به شکل احمقانه ای مسیح را کشتیم ، و بعد اخلاق را به جایش نشاندیم ... غافل از اینکه با مرگ مسیح ، اخلاق مسیحی هم باید می رفت ... حالا دو دسته شده ایم ، یک دسته سنگ مسیح را هنوز به سینه می زنند ، یک دسته دیگر هم سنگ اخلاق مسیح را ! و هر دو بر خطا و دروغ.
اگر کمی حرفهایم گنگ است ، که گنگ است دیگر !

گنگ نیست
اخلاق را در جایگاه آرمان نشاندن هم اشتباه است ... وقتی مرده ایم آرمان به چه کارمان میآید ؟

سیدعباس سیدمحمدی چهارشنبه 8 تیر 1390 ساعت 09:43 ق.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com

سلام علیکم.
نظامهای دیکتاتوری (یکی از نامهای خودمانی ی «نظامهای مبتنی بر اطاعت و بندگی» که دکتر علی زمانیان مطرح کرده است)، عملاً، با یک مدت کوتاه آزادی دادن (مثلاً تحت فشارهای بین المللی) و پیدا شدن یک نفر متخصص انقلاب (مانند آقای خمینی رحمت الله علیه) و شرایط مناسب اجتماعی، از بین می روند. البته از بین می روند، و دو حالت ممکن است پیش آید:

نظامی دیکتاتورتر بر سر کار آید؛
نظامی نسبتاً دموکرات بر سر کار آید.


«رشد فردیت و بیدار شدن فردیت در فرهنگ عمومی»، لزوماً لازمه ی شکستن نظام دیکتاتوری نیست.
چرا از سی سال قبل ایران مثال بیاورم. همین تونس الان. همین مصر الان. «رشد فردیت و بیدار شدن فردیت در فرهنگ عمومی» چه میزان نقش داشت در کله پا کردن حکمران دیکتاتور و رسیدن به نظامی نسبتاً دموکرات؟
آقای خمینی رحمت الله علیه، در ماههای آخر قبل از انقلاب، البته می دانست تأکیدش باید روی گفتن جمله ی

محمدرضا باید برود

باشد، و نه روی «رشد فردیت و بیدار شدن فردیت در فرهنگ عمومی». اتفاقاً اگر فردیت رشد می کرد ...........


من احتمال می دهم دکتر علی زمانیان غلیظ بودن نگرش آکادمیکش به مسائل (و حتا بحرانها و حتا معضلات و حتا خفقانهای اجتماعی و سیاسی)، باعث می شود ایشان از این مطالب بفرماید. که البته فرمایش ایشان، وقتی بحث ما در کلاس درس دانشگاه باشد یا در پنل 1 و 2 پرگار باشد، دلنشین است و طرفین بحث شاید بگویند «عجب حرفهای خوبی زدیم»، اما، اما ما متأسفانه با یک پارادوکس روبه رو هستیم:


رشد فردیت و رشد فرهنگ اجتماعی (ببخشید، فرض کنید «تف نکردن کف خیابان» و «پرت نکردن کیسه ی زباله از طبقه ی سوم ساختمان به کف خیابان» و اوضاع رانندگی که شاید مانند ــ ببخشید ــ جنگل می ماند) راه حل ِ این است که ذهن سیاستمداران منتخب یا منتصب ما در ارکان حکومت نسبتاً کارآ باشد برای حل کردن امور مملکت (اموری که شامل دهها و صدها و هزاران موضوع مختلف است)، چون آنها هم جزئی از ما هستند و اگر فرضاً جامعه ی ما درصد قابل قبولی از جمعیتش به رشد فرهنگی از نظر فرض کنید تساهل و تسامح و تکه تکه نکردن فرد با نظر مخالفمان برسد، خب «آنها» (= سیاستمداران و مدیران مملکت) هم چون از ما هستند، قاعدتاً انها هم به رشد مورد نظر رسیده اند، اما


اما پارادوکسش این جا است که رشد فردی، با نامه دادن به تک تک 75 میلیون ایرانی و تشکیل محافل زیرزمینی یا روزمینی، عملاً به جایی نمی رسد، و رشد فردی و رشد فرهنگی ظاهراً حاصل برنامه از طرف مدیران و مقامات کشور و

همکاری ی مناسب از طرف مردم است.

منظورم این است رشد فردی، خودش عملاً حاصل یک برنامه و اراده ی جمعی است. استثنائاتش را منکر نیستم. اتفاقاً استثنائاتش، همان است که گفتم: «ما برای ناهنجاریهای اجتماعی، معمولاً راه حل فردی پیدا می کنیم. فرض کنید مسئله ی ترافیک شهری. شاید چون راه حل اجتماعی وجود ندارد.»

خب. چه باید کرد؟ البته می توان مانند دکتر سروش گفت: بیچاره نیستم من و دنبال چاره ام. البته حرفی حاکی از اعتماد به نفس است. اما آیا می توان تعداد قابل توجهی از 75 میلیون ایرانی را هم به گفتن و هم به عمل کردن «بیچاره نیستم من و دنبال چاره ام» رساند؟
چه باید کرد؟ چه می توان کرد؟ من گمان می کنم جواب تئوری و علمی ی سؤال ِ
چه باید کرد
عملاً از راه ِ سیاست می گذرد، چون سیاست دست از سر هنر و اقتصاد و دین و ورزش و هیچ چیز برنمی دارد.

چه باید کرد؟
من راه حل جمعی سراغ ندارم، و راه حل عملی ی اساسی سراغ ندارم. نه حزب داریم، نه رسانه ی آزاد داریم، نه NGO حسابی داریم (افراد را زندان می کنند که تو چرا NGO درست کردی؛ افراد را زندان می کنند که تو چرا دنبال کار زندانیها هستی!). میلیونها وبسایت و وبلاگ فیلتر است. تلویزیون ماهواره ای حق نداریم داشته باشیم. و سیدمحمد خاتمی به فکر چهار تا کرسی ی مجلس بعد است. حتا اگر 200 کرسی ی مجلس برسد به اصلاح طلبان و حتا اگر دولت دوباره در اختیار خاتمی قرار بگیرد، چه می تواند کند؟ سی سال است آقای احمد جنتی فقیه محترم شورای نگهبان است و سی سال است ایشان خطیب موقت محترم نماز جمعه ی تهران است. آیا 75 میلیون ایرانی راهکار قانونی دارند آقای احمد جنتی عضویتش به عنوان فقیه محترم شورای نگهبان لغو شود؟ آقای احمد جنتی، که با اقتدار، به خاتمی که در دو انتخابات 42 میلیون رأی آورد، می گوید

اصولاً نیازی به حضور شماها در انتخابات نیست





سلام
بسیار استفاده کردم از نظرات تان ... هوشمندانه و با جسارت نوشته اید

عیسی پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 10:50 ب.ظ http://isadf.blogfa.com

درود بر سرکار خانم پارسایی
چه جالب! این مسأله دغدغه ذهنی این روزهای من است. و البته سر رشته آن را کتاب گریز از آزادی اریک فروم به دستم داد:
فروم اجتماع را آفریده فرد و فرد را آفریده اجتماع می داند و بدین ترتیب برای هر یک وظیفه ای قایل می شود....
و سوالاتی مطرح می کند مانند اینکه، چه چیز است که انسان را مجبور به انطباق با تقریبا هر گونه شرایطی می کند و حدود انطباق او چیست؟ و... و در ادامه آزادی مثبت و آزادی منفی را شرح می دهد که تفاوت اینها همان چیزی است که آقای سید محمدی گفته اند:
تأکیدش باید روی گفتن جمله ی

محمدرضا باید برود

باشد، و نه روی «رشد فردیت و بیدار شدن فردیت در فرهنگ عمومی». اتفاقاً اگر فردیت رشد می کرد ...........

یعنی آزادی منفی و نه آزادی مثبت!
در ادامه اریک فروم به تحولات روانی افراد و گرایش به گریز از آزادی می رسد.
کتاب خوبی است با ترجمه استاد فولادوند اگر وقت کردید بخوانیدش.


و در حال حاضر کتاب نهادها و تغییرات نهادی را در ادامه همین مبحث در دست مطالعه دارم که آنهم کتاب فوق العاده و البته سنگینی است:
داگلاس نورث (برنده نوبل اقتصاد) معتقد است تغییرات نهادی مسیر تحول جوامع بشری را در طول تاریخ تعیین می کنند و بنابراین کلید فهم تغییرات تاریخی محسوب می شوند.

جناب سید محمدی می گویند که: رشد فردی، خودش عملاً حاصل یک برنامه و اراده ی جمعی است. که انرا هم از راه سیاست تنها می داند. و شاید خود من هم تا قبا از مطالعه این کتاب اینطور فکر می کردم اما نورث با تقسیم نهاد ها به رسمی و غیر رسمی معتقد است اگر حتی نهادهای رسمی یک شبه مثلن با انقلاب عوض شوند، جامعه تغییر زیادی نخواهد کرد و این یعنی اثر نهادهای رسمی یعنی ما.... و این دوباره به بحث گریز از آزادی به نوعی ربط می یابد و رشد فردی... و این چرخه مبین ارتباط ما با جامعه و جامعه با ما را می رساند که نباید فرد و جامعه را کاملن بی ارتباط و همینطور فرد را حل شده در جامعه فرض کنیم. یعنی ارتباط دو سویه
نمی دانم منظورم را رساندم؟

سلام
ممنون از توجهت به بحث
فکر می کنم منظورت را متوجه شدم
ولی منظور آقای سید محمدی به گمان چیز دیگریست
ایشان انتقاد کرده اند به مقابله فردی با مشکلات و آسیب های اجتماعی که حرف درستی است
این به معنی نفی فردیت یا کنار گذاشتنش نیست
نقد به ارتباط ناصحیح فرد و جامعه است
در جامعه قبیله ای ما فردیت که ظاهراًوجود ندارد اما راه حل جمعی برای حل مساله هم وجود ندارد
راه حل ها معمولاً قهرمان محورند
کتاب را اگر بیابم خواهم خواند ... کلافه ام از این همه کتاب نخوانده

عیسی پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 10:55 ب.ظ http://isadf.blogfa.com

در سطر پنجم از آخر منظورم
نهادهای غیر رسمی
بود که رسمی نوشته ام.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 11:54 ب.ظ

مسله این است چگونه بودن وچگونه نبودن /هدی صابر هم انتظار صبرش به پایان رسید.تسلیت به همه ازاد گان

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 تیر 1390 ساعت 11:55 ب.ظ

مسله این است چگونه بودن وچگونه نبودن /هدی صابر هم انتظار صبرش به پایان رسید.تسلیت به همه ازاد گان یادشان زمزمه نیم شب مستان باد

محمد رضا ابراهیمی جمعه 10 تیر 1390 ساعت 01:56 ق.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام بر شما
مطلب وجدان مندتان را خواندم
همه نظرات دوستان رو هم همینطور. چون مساله خیلی مهم بود و اینکه چرا اعتصاب شکسته شد برام قابل هضم نبود. صحبتهای مسعود بهنود شاید جوابی سخت اما حقیقی باشه به این موضوع. (ما هنوز در اکثریت نیستیم) . و اقلیت ما اهل حساب و کتاب و منطقه که با شجاعت زیاد جور در نمی یاد. بزرگای جنبش خیلی کوتاهی کردن.

سلام
اعتصاب باید شکسته می شد و اصلاً از ابتدا هم منطق درستی نداشت .
علتش را هم حرفهای بهنود نمی دانم
اعتصاب خواسته ای نداشت طالب گرفتن حق و امتیازی نبود
فقط بیان اعتراض بود شرط روشنی برای شکسته شدنش وجود نداشت
یک اعتراض بود به مرگ یک زندانی دیگر

فقط همین ... این بود که ناراحتم می کرد اعتراضی کور و بی نتیجه
و وجدانهایی خاموش و خواب زده

مهدی نادری نژاد جمعه 10 تیر 1390 ساعت 07:34 ق.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
سرکار خانم فرزانه
وضع بشر را باید در وقف اعمالش در پیشبرد آزادی و عدالت حکایت کرد.وقف نظر در مواجهه با وقف عمل به تضاد کشیده می شود. بی شک وضع بشر محمل مضامین دیگری همچون فروپاشی اخلاقی قابل بررسی است.

سلام
حکایت وقف ناظران چه باشد ؟

سفینه ی غزل شنبه 11 تیر 1390 ساعت 10:01 ق.ظ

سلام
در عین ناامیدی فقط میتوانم بگویم جوری ویران شده ایم که با پرداخت غرامت های سنگین و گرفتن عمر نوح از خدا شاهد رستگاری آیندگان نخواهیم بود. به بیخ و بن زدند و تباهمان کردند.
"اشتباه کردیم" ها هم چندان بلند تکرار نمی شوند هرکسی به دنبال توجیح شرایط در آن روزهاست و نه به دنبال رفع و رجوع عواقبش.

سلام شیرین جان
و خداوند قبل از این که انسان را بیافریند توجیه را آفرید


"ویلیام شکسپیر "

آه

سفینه ی غزل شنبه 11 تیر 1390 ساعت 04:37 ب.ظ

توجیه... عجب غلط املایی فاجعه ای...

محمد ح شنبه 11 تیر 1390 ساعت 06:29 ب.ظ http://dustevatan.persianblog.ir

سلام
خبرهای رسیده ار اعتصاب غذای زندانیان و خاموشی و خاموشی مردم برایم هم غم بار بود و هم ناامید کننده. غمم از این بود که این زندانیان برای همین مردم سختی می کشند و ناامید کننده که اگر من و دوستانم هم برای این مردم فداکاری کنیم باز هم جواب مردم همین است.
سمپاد پسرتون رو تبریک میگم و باید بگم بهترین مبارزه ایجاد جامعه ای آگاه است که شما در این مورد موفق شدید.
این صفحه نظرات گل نداشت باید ببخشید. [گل]

سلام
بله مردمی داریم که خودشان را بهتر از آب روان می دانند اما در موقعیت هایی مثل مرداب اند

ممنونم امیدوارم اندازه ذره ای حرفت درست باشد

دمادم شنبه 11 تیر 1390 ساعت 06:45 ب.ظ http://www.damadamm.wordpress.com

بدتر از همه این است فرزانه جان که گاهی می بینم در مورد همین زندانیان سیاسی هم تبعیض قائل می شویم نه ما که نهادهای حقوق بشری نیم بندمان و هنوز هم عادت خودی و غیر خودی کردن را مثل میراثی شوم به دوش می کشیم. در سایتی می خواندم که یک زندانی سی روز است که اعتصاب غذای خشک کرده است اما دریغ از یک خبر درباره ی او. ما چنین مردمی هستیم . تمام ناهنجاری های اجتماعی و سیاسی هم منبعث از تک تک ماست. من فکر نمی کنم هیچکس - اگر وجدانش را قاضی کند- بتواند خود را مبرا کند.

درست است
درباره این جور شانتاژهای خبری هم مرثیه ها می توان سرود
خوشبختانه یکی دو سایت هست که هنوز جان انسان را می پایند نه نامش را

دوست یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 06:48 ق.ظ http://www.e2ch.us

خرافات سرطان بشریت

دین گمراه کننده انسانها

آگاهی تنها راه رهایی



ستمکارترین پدیده-ها، بُت-های، ناموجود و یکتا هستند، بسان "الله" که او مالک جهنم است، الله در هر زمان، به خواستِ امیرالمومنین، خشم خود را، به دست پیروان، بر گُستاخان فرو می ریزد. احکام جهاد برای پیروان ِ الله، اوامری هستند، از سوی معبود ِ قهار که او، با کُشتار ِ کافران، ایمان ِ عابدین را می سنجد.

کُشتارِ دگراندیشان، آزار و غارتِ دارایی نامسلمانان، برای یک مسلمان ِ با ایمان، شادی بخش و نعمتی است الهی

مسلمانان، در کردار خود، انسان ستیزی را نمی بینند، زیرا الله، یعنی معبود آنها، شکنجه و آزار را سزاوارِ نامسلمانان می داند. از این روی مسلمانان با کسانی کینه و ستیزه می ورزند که آنها در برابر الله گُستاخی و از احکام او سرپیچی کرده-اند.

الله، (لا اله الا الله)، برای مسلمانان بُتی است یکتا، ستایشِ هر نمادی بدون ِ پیوند با الله، با شکستن ِ آن بُت برابر است. از آنجا که دگراندیشان این بُت را، که او بر عقیده-ی مسلمانان حاکم است، نمی پذیرند، این است که عبادالله، از شکسته شدن ِ بُت، خشمگین می شوند و آتش ِ خشم ِ خود را بر سر ِ کافران فرومی ریزند.

همه-ی مردمان باید، با خفت وِ بندگی به بارگاهِ الله بنگرند، به نادانی و ناتوانی-ی خود در برابر الله ایمان داشته باشند. بینش آزادگی، نشان ِ دشمنی با بندگی است، آزاداندیشی به کردار سرزنش و نکوهش ِ عبادالله می باشد. بندگان ِ الله، از تراوش اندیشه-ی خردمندان، آزرده و از مرگ ِ آزادگان شادمان می شوند

نیکادل یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 01:24 ب.ظ http://aftabsookhte.persianblog.ir

سلام فرزانه جان
باید در یک فرصت مناسب این مقاله 27صفحه ای رو بخونم. اما... من رو هم بندازین توی بند امید اینا! والله! فرمول مبارزه در این دیار در هیچ معادله ای نمی گنجد. بلاخره باید یک تناسب منطقی بین داده ها و ستانده ها قابل تعریف باشه دیگه. با اولین حرکت کلک نمونه متحرک کنده است. بنابراین ... هرکی مرده، پاشه چراغی بیفروزه ما فوق نهایتش همین لعنت ها رو می فرستیم. اصلاً در دین مبین ذکر لعنت داریم. کمی فکر کن یادت میاد حتماً. این ذکر واسه تنبیه جباران شونصد هزار سال پیش جواب میده اونوقت فکر می کنی واسه جباران معاصر بی اثر باشه؟! نه گمون نکنم.

سلام
البته این مقاله جز لیست 1001 کتاب نیست ها
آره این جور جاها همون تناسب منطقی جان آدم را نجات میده ... گرفتم . دین مبین را چیکار داری ؟
می خواهی لشکر ابابیل یک راست راه بیفتند بیایند اینجا ؟

نیکادل یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 01:27 ب.ظ http://aftabsookhte.persianblog.ir

راستی این آرمان ما رو سمپادم فرستادی و بازم ناپدیدی هان!
نکنه این بار داری بچه رو می فرستی کره مریخ!
بیا دیگه فرزااااااااااااااااااااااااانه

من ناپدیدم ؟ من فرستادم ؟
تو فقط به این فکر کن که این پدر و پسر منو مریخ نفرستند چقدر خوبه

امید یکشنبه 12 تیر 1390 ساعت 08:23 ب.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

تبریک بابت سمپاد یادم رفت مثل اینکه . تبریک ... تبریک

خوب کار می کنند در سمپاد تا جایی که من اطلاع دارم . آزمایشگاه های خوب ، دبیرانی که استادی دانشگاه دارند و ... زمان ما البته کارکرد اصلیش ؛کنکور-قبول-شوی؛ بود که ماشالله تا آقازاده به آنجا برسند ، نه از تاک نشان است و نه از تاک نشان !

تیزهوشان جزو عقده های زندگی من بود . کلاس پنجم که بودم برای اولین بار آزمون دو مرحله شد . مرحله اول را رد کردیم و در دومی ماندیم . داستانی داشت اشک های یک بچه پنجم دبستان که به اندازه تمام بدبختی عالم گریه می کرد . قبولی در نمونه مردمی التیامی بود ولی نه چندان که به کار آید .

سال سوم ، شکست در تلاش دوباره ، مرگ بار بود . تحقیر آمیز بود . ضریه کاری به درس خواندن وارد کرد . سال های اول دبیرستان شد بی خیالی نسبت به درس و مشق

سال ها بعد وقتی در بحبوحه نتایح کنکور یکی از رقیبان هم کلاسی را که سال پنجم از پل پیروزی عبور کرده بود دیدم ، با حضار ترس و لرز رتبه را پرسیدم . پاسخش درس بزرگی به من آموخت : کنند؟زندگی بازی های عجیبی دارد

مرسی امید جان راستش من هنوز مونده ام که تبریک دارد یا نه!
معلم کلاس پنجم اول سال ازمان خواست که کاری به برنامه درسی کلاس نداشته باشیم . من شک داشتم که بگذارم همراه این موج بشود یا نه ؟
بعد گفتم بعهده خود پسرک بگذارم هر وقت خسته شد می فهمم می کشمش کنار ... با این توجیه راضی شدم که فقط نگاه کنم .
این مرد طوری در کلاس رقابت و انگیزه راه انداخته بود که بچه ها برای بیشتر یاد گرفتن بهم دیگر مجال نمی دادند .
هر وقت می رفتم سراغ معلم که از اوضاع خبر دار شوم ... میگفت برو از خود بچه ها بپرس که چطورند ؟ من هیچ کاره ام !
بچه ها خودشان می خواندند و به هم دیگر یاد می دادند . این طور کلاسی بود...انصافاً خواندن و چطور یاد گرفتن را یادشان داد... شرافت را هم . مرد شریفی است .

سمپاد مدرسه ایست که چند تا تیزهوش باضافه عده ای بیش خوان درش جمع شده اند فقط همین ! امیدوارم یکی دوتا معلم خوب هم داشته باشد .

کلی آسیب اونجا هست می دانم . یک سیب هم که پرت میشه بالا تا پایین آمدنش هزار تا چرخ می خورد ....باز می دانم
فقط دوست دارم پسرک درست ببیند و امکان انتخاب داشته باشد همین ...همین برایم کافیست

الهه(خدابانو) دوشنبه 13 تیر 1390 ساعت 01:53 ق.ظ http://7asemaneabi.blogfa.com/

سلام
ممنون از حضورت
دردناکه کسانی بخاطر ازادی ما دارند جون میدن در حالیکه ما حتی اسمی از اونا نمیاریم مبادا برامون بد بشه.
من به روزم فرزانه جان.

NiiiiiZ دوشنبه 13 تیر 1390 ساعت 09:41 ق.ظ http://taktaazi.blogfa.com

سلام!
می دونین چقدر خوشحال شدم که به من سر زدین؟؟ چقدر؟ چقدر؟؟

____________$$$$$$$$______$$$$$$$$$
__________$$$$$$$$$$$$__$$$$$$$__$$$$
_________$$$$$$$$$$$$$♥ ♥$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
_________$$$$$$$$$آپیدم دوستم$$$$$$__$$$
__________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$__$$$
____________$$$$$$$منتظرتم گلم$$$$$$$$
_______________$$$$$$$$$$$$$$$$$
_________________$$$$$$$$$$$$$
____________________$$♥ ♥$$
______________________$$$
_______________________$
______________________
____________________
_________________
_______________
_____________
___________
_________
_______
_____
____
___
ـــــ
ـــ
ــ
اگه با تبادل لینک موافقی بهم خبر بده

منیره دوشنبه 13 تیر 1390 ساعت 11:05 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir

فرزانه فرزانه فرزانه ... نگو که جگرم خونه ... خانم تاجزاده ... لحظه های دلتنگیش رو تو فیس بوک ثبت می کنه . وقتی باهاش همدردی میکردم و داستم از بغض خفه میشدم و به کامنتهام لایک میداد و جواب می داد و منو دلداری میداد دلم می خواست بمیرم ... نمردم به جاش با یه دست براس می نوشتم با اون یکی دست غذا می خوردم ببینم چه طعمی داره ... گفتم پاشم برم جلوی سفارت ... بشینم منم یه کاری بکنم ... بازم چشمم افتاد به بچه هام . پس نسرین ستوده ؟؟؟!!! میگم شاید بعضیها شغلشون زندانی بودنه . منم شغلم مادر بودنه .

مجتبی سه‌شنبه 14 تیر 1390 ساعت 05:20 ب.ظ http://chaparkhane.persianblog.ir/

همه می گن مردم چرا کاری نمی کننِ ؛من؛ شما دوستانی که نظر دادن؛ بالاخره همه ی ما به نوعی جزو مردمیم و همه ی ماهم هیچ نمی کنیم ؛ مگر اینه بلاگ بنویسیم و صفحه ی فیس بوک رو لایک بزنیم ؛ ولی فکی می کنم همین مردمن که بالاخره آساته ی تحملشون سر ریز میکنه و اون وقت حرکتی شکل می گیره؛ حالا کی خدا می داتد ؛ می تونه این استانه ی تحمل یک خود سوزی باشه ؛ می تونه یک اعتصاب غذا باشه ؛ یه انتخابات یا هر کاتالیز گر دیگه ایی...

درخت ابدی چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 04:47 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

منظور منم همینه. حتا خوندن مطلب آرنت هم چیزی رو حل نمی‌کنه. صرفا ترس هم نیست. توضیح دادم. ما با دایره‌ی بسته روبه‌روییم.
به نظرم خیلی خوب می‌دونستن که قراره چی پیش بیاد.

میله بدون پرچم چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 01:27 ب.ظ

سلام
نصف را خوانده ام و متاسفانه دوران بدی را دارم می گذرانم پس یحتمل بازگشتمان کمی طولانی تر می شود ...شکوهمندانه که عمراً !!

نوشینه چهارشنبه 15 تیر 1390 ساعت 05:19 ب.ظ

با اعتصاب غذا مخالف بودم نباید قدرهای زندان خودشان را تضعیف کنند اگر آنها بشکنند باقی زندانی ها هم می شکنند جو زندان می شود توبه و غلط کردم مثل سال 60
من فکر می کنم به شیوه های دیگری هم می توانند حرف خود را به مردوم و جهانیان برسانند .

مهرگان پنج‌شنبه 16 تیر 1390 ساعت 05:47 ب.ظ http://cherche.blogfa.com

درود بر فرزانه ی پارسا

خط آخر جوابت به کامنت امید چیزی بود که من میخواستم بهش اشاره کنم. مشکل اصلی همین کمبود و نبود آگاهیه! همینه که باعث میشه بی گدار به آب بزنیم و گاهی اصلا ندونیم هدفمون از اعتراض چیه؟باید هم خوب بفهمیم و و هم بفهمانیم. جار زدن اخبار و اطلاعات و آگاهی ها ، حتی ،در گودر و فیس بوک وبلاگ خوبه اما کافی نیست. مشکل اکثر ماها اینه که فکر میکنیم این جمعیت، جامعه است!
کارکردن بر افزایش آگاهی طبقه ی کارگر از همه چیز مهمتره.
----
در باب سمپادی بودن و این حرفا: داشتیییییم؟!
شوخی کردم.
اما آرزوی وجود مهرگان کوچولو اگر باشه ازون آرزوهاییست که فک کنم باید به گور ببرم!

خلیل سه‌شنبه 21 تیر 1390 ساعت 11:14 ق.ظ http://tarikhigam.blogsky.com

سلام

حتمن چنین است.

سلام
برای شما هم ؟

یک دوست پنج‌شنبه 10 شهریور 1390 ساعت 01:30 ق.ظ

سلام
رولومی در کتاب انسان در جستجوی خویشتن به نکته ی مهمی اشاره میکند او میگوید بیشتر انسانها شهامت مواجه شدن با حقیقت زندگی را ندارند به همین خاطر دست به خودکشی میزنند البته خودکشی روحی وروانی وازآن پس فقط به صورت نباتی به زندگی ادامه میدهند.
ازچنین انسانهایی چه انتظاری میتوان داشت.
ما همه مرده ایم رفیق.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد