دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید

می خواهم بگویم با تمام مراقبتی که از چراغ عشق می کنیم گاهی چراغش خاموش می شود و هر چه می کنی روشن نمی شود که نمی شود...


می خواهم بگویم عشق می تواند مثل هر پدیده فیزیولوژیک دیگری تمام شود و دیگر نباشد.


نه که از اول نبوده ، روزی شروع شده ، روزهایی بوده ولی امروز دیگر نیست .


می خواهم بگویم آن آنزیم ها و هورمون هایی که روزی احساس عشق را در عاشق و معشوق بوجود می آوردند و روح و جسم  آنها را به هم نزدیک می کردند ممکن است دیگر نباشند .


اگر فقط جرأت کنیم و عشق را از بالای طاقچه تقدیس شده عادت پایین بیاوریم و درست و حسابی نگاهش کنیم  متوجه می شویم که  عشق چیزی جز غلیان همین حس ها نیست.


متوجه می شویم که وقتی آدمها عوض می شوند ممکن است حسشان هم  نسبت بهم ،عوض شود حس هایی بمیرد و حس های تازه ای ایجاد شود که اگر غیر این باشد باید به زنده بودن آدم ها شک کرد.


 اسم این تغییرات ، نه بی وفایی است نه خیانت  نه لا ابالی گری ... من اسمش را می گذارم عشقی که تمام شده است همین .

بهتر نیست ٬ به عوض خزیدن به هزار توی خودسانسوری و فریب و دروغ  و تظاهر از تمام شدن عشق بگوییم ؟

یا هم چنان مجبوریم در لابلای عرف های منجمد بمانیم و وانمود کنیم که افسون عشق هرگز نمی میرد؟


پ.ن: حاشیه ای بر بیست و پنجم نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان



نظرات 51 + ارسال نظر
آنا چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 07:45 ق.ظ http://www.gandom1359.persianblog.ir

فرزانه عزیزم.. ممنون که به من سر زدین....این پستتونو خوندم.......روش فکر میکنم......

خواهش می کنم

عباس چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 08:07 ق.ظ

موافقم . عشق پایدار نیست زیرا که همان غلیان احساسات است و در سرزمین ما متاسفانه احساسات منف بیشتر از مثبت هستند .
به نظر من دوست داشتن با فکر و منطق و دلیل و از سر سرشاری بی چشمداشت پاسخ معقولانه تر است و ارزشمندتر !

ما بیشترین ستایش ها را از عشق کرده ایم اما...

دوست داشتن فقط قلبی مهربان می خواهد

کامیار چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 08:34 ق.ظ

هر چیزی را آغازی است و پایانی
عشق نیز از این قاعد ه مستثنی نیست
همانگونه که جست و خیز های کودکانه, بازیگوشی های نوجوانی, عطش و شهوت جوانی, سکوت میانسالی و رخوت و سستی کهن سالی روزی به پایان می رسد, عشق نیز غلیانش را در در طی زمانه متغیر می بیند. عشق نیزبه سان سایر پدیده ها نمی تواند امری دائمی و پایدار باشد, هر چند که نوسان می تواند داشته باشد. به هر حال آنچه که در باب عشق در کتاب ها و قصه ها خوانده ایم ممکن است امکان پذیر باشد اما قاعده کلی جاری و ساری در بین تمام انسانها نیست.

بله البته اگر عشق را از آسمانها بروی زمین بیاوریم

مهدی نادری نژاد چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 08:35 ق.ظ http://www.mehre8000.org

با سلام
سرکار خانم فرزانه
اگر این کیمیای الهی هم از رابطه زناشویی برچیده شود باید و حتما روزجهانی مبارزه با خشونت علیه زنان پر رنگ شود!!!
************************************
از غم خبری نبود اگر عشق نبود

دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود

این دایره کبود اگر عشق نبود

از آینه ها غبار خاموشی را

عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است

از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟

دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سر گردانی

تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟

سلام جناب نادری نژاد

شما عشق را کیمیای الهی آن هم در روابط زناشویی می دانید و من این گونه نمی اندیشم عشق دوست داشتن فراوان و بی دریغ است اما نا متناهی نیست چون روی زمین است.
اگر غیر از آن بود خشونتی نبود که با آن مبارزه شود
بگذارید جور دیگری هم نگاهش کنیم جوری که شاعرانگی شاعران آن را بر نمی تابد.

ن . د. ا چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 11:03 ق.ظ http://bluesky1.persianblog.ir

عشق می میرد. و بعضی وقتها خودمون شاهد کشته شدنش هستیم. بعضی وقتها این قدر خفیف ین اتفاق پیش میره که چشم باز می کنی می بینی دیگه از عشق اثری نیست.

باید مراقبش بود

امیر چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 01:29 ب.ظ http://rahayane.blogsky.com

سلام
- موافقم که در اثر تغییراتی در زندگی فردی و اجتماعی انسان ممکن است بسیاری چیزهای دیگر(از جمله احساساتش،تعریفش از عشق،شناختش از خود و دیگری ،رشد عاطفی ،مسیر فکری و حوزه ی علایق و ...) به تبع آن دستخوش تغییر اتی شود و فرد در صورتی که بخواهد با خودش و همچنین با طرف مقابل و دنیای اطرافش صادق باشد باید گذشته اش را باز نگری کند.
- هر رابطه ای ممکن است به بن بست برسد. به قول شاملو بادامی را بالا انداخته ای و فهمیدی تلخ است تا آخر عمر که نباید دنیا را زهرمارت کنی.هر کسی حق دارد مسیر زندگی اش را به دور از ارعاب و خشونت عوض کند.شاید کسی این را به بی تعهدی تعبیر کند.البته حق دارد.کسی که به جای تعهد به سرزندگی و راستی و شادابی به اصول منجمد و ریا و تظاهر و دلمردگی متعهد است باید هم چنین برداشتی داشته باشد.چه باک از تعاریف و معیار و قضاوت این دسته؟
- عشق فقط احساسات و عواطف و حالات فردی و فیزیولوژیک نیست،بلکه پدیده ای اجتماعی نیز هست.برخلاف تعابیری که عشق را عارضه ای ناگهانی می دانند که مثل صاعقه در آسمان صاف بر سر عاشق فرود می آید و ناگهان "قاعده دیگر می شود" فکر می کنم استعداد عشق ورزیدن را باید تربیت کرد.و این مساله جز در جامعه ای که برای این مساله برنامه دارد و مایه می گذارد و آموزش می دهد و خودش بر بنیادی انسان مدار استوار است ممکن نیست.
- همه از خشونتی که به دنبال چسباندن برچسب هایی که اسم آوردی(لاابالی گری،خیانت و ...) متوجه افراد و مخصوصن بیشتر و بیشتر متوجه زنان است آگاهیم.قائل شدن حق جدایی یا حق به دست گرفتن کنترل روابط فردی توسط خود انسان برای افراد فقط صورت قضیه است و اگر بخواهیم این حق را از جنبه ی صرفن صوری اش خارج کنیم باید زمینه های مادی و فرهنگی آن هم فراهم شود.مسائلی چون استقلال اقتصادی فرد،حقوق قانونی اش،برجسته کردن هویت فردی انسان ها در جامعه،مشکلات مربوط به بچه ها ،خشونت های پیدا و پنهان مردسالارانه و ... در بروز مادی و عملی این حقوق بسیار موثرند.
- کاراکتر عاشق غمزده ،سرگردان و فنا شده در معشوقی که تمام تمرکزش روی معشوق است برای همه ی ما آشنا و برای بسیاری هنوز مورد قبول و ستایش.می خواهم بگویم بسیاری مواقع همان غلیان احساسات هم که بهش اشاره کردی جنبه های مرضی داشته و ما فقط یک بیماری روانی را تقدیس کرده ایم نه عشق را که قاعدتن باید رشد عاطفی و شادی و نشاط همراه بیاورد.
حرف بسیار است و حوصله ها کم فرزانه...

سلام امیر جان
- اگر تغییری نباشد گویی که با انسان زنده ای مواجه نیستیم.

- رابطه پس از پایان یافتن عشق می تواند هم چنان ادامه یابد اما دیگر نام عاشقانه نباید بر آن نهاد .
اگر بزرگترین تعهد انسان را هم کم کردن رنج خود و دیگر انسانها تعریف کنیم پایان رابطه بی تعهدی نیست.

- گفتم که ما قومی هستیم که بیشترین ستایش ها را از عشق کرده ایم اما کم ترین تمرین ها را برای عشق ورزیدن کرده ایم .

- لذت بردم از اینکه این گونه موضوع نوشته ام را به پی نوشت ربط داده ای در مورد فراهم کردن زمینه های فرهنگی و اجتماعی کاملاْ با تو موافقم خصوصاْ این که هم اکنون پایان دادن یک رابطه زناشویی هم برای مردان و هم برای زنان هزینه های سنگین و سرسام آوری دارد
می دانی که منظورم فقط هزینه اقتصادی نیست.

- نکته جالبی را افزوده ای که من به آن نپرداخته ام
این گونه هیجانات نا متعادل حتی اگر با آزار و قتل و کشتن و اسید پاشی همراه شود در فرهتگ ما خیلی آسان تبرئه و حتی تقدیس می شود.

ممنونم از توجهت

دایناسور چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 04:51 ب.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
تا اونجا موافقم که قبول کنیم که عشق می تواند تمام شود
اما هر افولی در روابط ، پایان عشق نیست.
این را مطمئنم

سلام
متوجه شدم تو عشق را سینوسی می بینی و تعریف می کنی
من هم گفته ام که گاهی این گونه می شود

محمد ح چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 05:33 ب.ظ http://dustevatan.persianblog.ir

سلام
هر چیزی ابتدا و انتهایی دارد که راه عاشقی را هم می شود خط شروعی برایش دانست و دنبال پایانی برایش گشت. درست مثل زندگی و مرگ.

سلام
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد

سیدعباس سیدمحمدی چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 06:59 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
بهتر بود در روز جهانی ی مبارزه با

خشونت

علیه زنان، این اندازه خشن نمی شدید، چنان که اگر همسرتان این نوشته را بخواند، سه بار پشت سر هم سکته کند، و با خود بگوید من چه کردم که از چشم همسرم افتادم، و همسرم ممکن است دیگر

در لابه لای عُرفهای منجمد

نماند، و مدرن وار عمل کند، و حیف که هورمونها و آنزیمها (که طبق تلقی ی عُرفهای مدرن ِ غیر منجمد، عشق چیزی جز محصول نوعی فعالیت هورمونها و آنزیمها و ... نیست) تاریخ فعالیتشان تمام شده.
***
بله. عشق در آدمیان، متفاوت است. بعضی افراد توانائی دارند، آتش عشق را تا روز آخر عمرشان، بین خود شعله ور نگه دارند، و حتا هر روز شعله ورتر کنند آن را. بعضی افراد در این حد توانا نیستند.
***
سفارش می کنم غمگین بودن احتمالی ی خود را یک مقدار مهار کنید.
تمرکز فکرتان روی پسر ِ گُل ِ سمپادی تان باشد. همسرتان را هم دچار سه سکته ی پشت سر هم نکنید
و با یک طنز واقعی نوشته ام را به پایان می برم.
چند ماه پیش بود یک سال پیش بود که نمی دانم چه بحثی بود بین تعدادی از ما رفقای وبلاگی، و دو نفر از دوستان من نمی دانم چه می گفتند به شما، و من به آنها اس ام اس زدم که:
شوهر و برادران فرزانه پارسائی از تبریز حرکت کردند به سمت تهران برای شت و پل کردن شما

سلام
روزش که گذشته آقای سید محمدی اینه که نا پرهیری کردم
اما خداییش منتظر پدافند قویتری بودم

من می پرسم عشق در آدمیان چرا متفاوت است ؟ چون آدمیان خود با هم متفاوتند چون جسم و روحشان با هم متفاوت است
در شرایط متفاوتی رشد کرده اند و تجربیات متفاوتی دارند .

پس از قرنها که عرف های منجمد یا حالا مذاب عشق را تعریف کرده اند و سر طاقچه گذاشته اند و بشریت از مواهب آن بهره مند شده وقتش نیست که به نگاه موشکاف علم اجازه بدهیم عشق را برایمان تعریف کند؟
و بگوید که هر حسی که در انسان انگیخته می شود عاملی فیزیولوژیک دارد قسمتی از مغز دستوری می دهد و ... فقط نمی دانم که چرا این قدر بیزاریم از جسم زمینی خودمان و اصرار داریم که فعالیت مغز و قلب و عصب و غدد را بی ارزش و ناچیز جلوه بدهیم و یا مصادره اش کنیم و آسمانی و ماورا طبیعی اش کنیم تا ارزشمند شود !

ممنونم از سفارشتان خوشبختانه غم و شادی دو روی یک سکه اند و ما توانایی اینکه روی کوهی از غم شادی و پایکوبی کنیم را هم داریم

زمانیان چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 09:59 ب.ظ

سلام
چندان با بیولوژیک دیدن عشق، موافق نیستم. یا دست کم همه ی عشق را این گونه نمی بینم.
شاید مهارت عشق ورزیدن نمی دانیم و یا شاید مهارت نداریم که عشق را مواظبت و حراست کنیم. آن گاه است که عشق پژمرده می شود. می گریزد و ناپدید می گردد.
عشق، اگر نو نشود البته از دست می رود. عشق همواره به یک شکل و نما نمی ماند. با تغییر ظاهر و صورت نیست که عشق از میان نمی رود. عشق را صورت هایی است دیگرگونه. یکی از آن گونه های عشق را می توان عشق اروتیک نام نهاد. اما همه ی ماجرا این نیست.
اگر عشق را فوران چند آنزیم و هورمون بدانیم البته باید منتظر پایان عشق باشیم. من فکر نمی کنم این گونه باشد. شواهدم اجازه ی چنین برداشتی را نمی دهد

سلام
همان دست کم هم غنیمت است .
بی تعارف ٬ مهارت را که نداریم با ریا و ریاکاری هم بزرگ می شویم ... طرفه حکایتیست حکایت ما ...

خوشبختانه من همه عشق را اروتیک ندیده ام و این گونه هم نیست . من گفته ام هر احساسی که از ان به عشق تعبیر می کنیم ریشه های فیزیولوژیک دارد حتی عشق مادر به فرزندش
گفته ام بیخودی خیال پرداری نکنیم درباره عشق واقعی ببینیمش و ازش توقع داشته باشدم .
دقیقاْ برای همین است که این همه شعر گفته ایم برایش چون می خواهیم باور کنیم که پایانی در کار نیست.

ای کاش درباره شواهدتان هم می نوشتید بلکه فرجی حاصل می شد

حامد چهارشنبه 9 آذر 1390 ساعت 11:29 ب.ظ http://deevane.blogfa.com

عشق یا هر احساسی که صرفا ً بیولوژیک باشه و با تغییرات هورمونی به وجود آومده باشه ، مسلما ً با تغییرات هورمونی هم از بین میره .
ولی احساس علاقه و دوست داشتنی که با تعقل همراه باشه میتونه برای همیشه پایدار باشه

البته یکی از بزرگترین مشکلات جامعه ما اینه که به زنان مطلقه با دید خیلی بدی نگاه میشه و به همین خاطر خیلی ها خشونت و مشکلات رو تحمل میکنند تا در مقابل دید منفی قرار نگیرند

این مشکلات هم به نظر من ناشی از ازدواج های نا آگاهانه است .

یک نفر به من بگوید احساس علاقه از روی تعقل چطور می تواند بوجود بیاید

درخت ابدی پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 01:24 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
مخالفتی با زمانمند بودن عشق ندارم و همین‌طور، گاهی هورمونی بودنش، ولی واقعیت اینه که خیلی گسترده‌تر و متنوع‌تر از این حرفاس. طبق یکی از روایات، عشق زمانی بی‌فروغ می‌شه که جریان فرافکنی عواطف کمال‌گرایانه به معشوق قطع بشه.
نظر اروین یالوم هم در این مورد جالبه:
http://eternaltree.persianblog.ir/post/60/

سلام بر درخت ابدی
نگاه من نقادانه است تمام ماجرا را که شرح نتوانم داد

این که تو گفتی را یکی دوبار خواندم تا فهمیدم خداییش فسفری سوزاندم که مگو
بعد از بی فروغی عشق اون فرافکنی به کجا افکنده می شود ؟

پستت را خواندم اظهار عجز نیچه خیلی جالب بود و البته کمی گریز ناپذیر

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 09:38 ق.ظ http://hosseinkarlos.blogsky.com

سلام
طبیعتاً موافقم به خصوص که قید گاهی را در جمله اول به کار برده ای که ظاهراً زیاد مورد عنایت نبوده... من بودم اغلب را شاید به کار می بردم...به هر حال یه سر به حافظ زدم ببینم اون چی می گه اینو گفت:
کسی به وصل تو چون شمع یافت پروانه
که زیر تیغ تو هر دم سری دگر دارد
ز زهد خشک ملولم کجاست باده ناب
که بوی باده مدامم دماغ تر دارد

به به سلام
و طبیعتا موافقت میله ای بدون پرچم چون تو حجت را بر من تمام می کند .

دقیقا اینجا باید به حافظ گفت قیامت می کنی حافظ ...

مرز روشنی پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 11:38 ق.ظ http://brightnessborder.blogfa.com/

... اما ما ترجیح می دهیم عشق را همان بالای تاقچۀ تقدیس عادت نگاه داریم و مثل یک تابلو به آن نگاه کنیم گاهی هم مثل یک تابو، بله عشق ممکن است مثل یک باتری روزی خالی شود و هر چقدر هم که سعی در شارژ آن کنیم، دشارژ آن سرعت بیشتری پیدا می کند.
اما شاید بتوان عشق را به چیز مفید دیگری تبدیل کرد، آیا امکان ندارد؟

در عین حال اگر از من بپرسند چه چیزی به دوام و پایداری عشق کمک می کند، می گویم:
1- آزادی و احترام
2- دوست داشتن دیگران (گسترش ظرفیت دوست داشتن)
3- هنر و خلاقیت

آلترناتیو های خوبیست

مونیس روکوف پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 02:26 ب.ظ http://tanazi.blogsky.com

متاسفانه تجربه و شناخت چندانی از موضوع پست ندارم

مونیس جان احتمالا ساکن سیاره گل سرخ نیستی

ققنوس خیس پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام فرزانه عزیز ... آنی هال رو دیدی ؟ یه جورایی سرنوشت واقعی رابطه ی وودی آلن و دایاکیتنه این فیلم ...
من هم مطلب ناقصی در مورد این فیلم پر نکته نوشته بودم که یه قسمت از اون رو که مربوط به پست تو می شه رو برات اینجا می یارم:
او هنگامی که به نوعی دلزدگی از رابطه ی جنسی با همسر اولش می رسد ، در حالیکه از خودش می پرسد چرا به این جا رسیده است ! با وجود اینکه همسرش هم زیباست و هم باهوش است ، او که پی یافتن دلیلی برای این دلزدگی است می گوید ؛ نمی دانم ، شاید هم این جُک من در رابطه با زنها باشد که ؛ هرگز حاضر نیستم عضو کلوبی باشم که یکی مثل من را به عضویت می پذیرد !
هنگامی که رابطه اش با آنی تیره می شود ؛ در خیابان از پیرزنی علت ِ تیره شدن عشقش را می پرسد و پیرزن این گونه جواب می دهد ؛ خوب معلومه عشق تموم می شه !! همین سوال را از زوج جوانی که به نظر خوشبخت می رسند می پرسد و آنها می گویند ؛ ما خیلی سبک مغز و توخالی هستیم و هیچ وقت ایده ی جدیدی نداریم ...

سلام ققنوس جان
شرمنده ! آنی هال را ندیده ام ... ولی لشکری را می بینم که به سویمان می آیند و فریاد و غریوشان به آسمان می رود که چرا عشق را هم سنگ رابطه جنسی گرفته ای .

ققنوس خیس پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 06:13 ب.ظ

هی می یام بنویسم و بعدش پشیمون می شم !
خوش تر آن باشد که سر رابطه های زناشوهری / گفته آید در حدیث وودی آلن

یک ققنوس خیس پشیمان هم که بشود خواب را در چشم ترمان می شکند
بنویس ققنوس بنویس

هستونک پنج‌شنبه 10 آذر 1390 ساعت 09:19 ب.ظ

کاش یک روز را هم بگذارند بنام مبارزه با خشونت علیه انسان !

(به تعبیری مرد را هم انسان حساب کنند!)

این که می گویی بینشی است که چقدر نیاز به آموزش دارد ....
امان از این دوپامین بی کتاب ...امان !

اگرچه همه اش هم همین تنها نیست اما نشئه دوپامین برای این موجود دوپا مقهور فتانی های طبیعت عجیب کیمیایی است که مس را طلا جلوه می دهد و کاه را یونجه !

همین جا می توانیم بگذاریم

منتها خشونت را انسان می کند بر علیه انسان می کند عده ای هم باهاش مبارزه می کنندو الی آخر
خالا یکی پرتقال فروش را پیدا کند این وسط
آن هم با این همه غشق و عاشقی !

ساناز جمعه 11 آذر 1390 ساعت 10:38 ق.ظ

"سلام این لینک پرسشنامه آنلاینی در مورد امنیت فرهنگی است. ممنون می شم اگه آن را تکمیل و ارسال کنید. http://fws.ut.ac.ir/rtl/winquestion.aspx?path=http://bakhshaei.com/mo3/default2.html "

سلام
ولی لینکی که گذاشته اید باز نشد

ققنوس خیس جمعه 11 آذر 1390 ساعت 11:38 ق.ظ

- از نظر من روابط زن و شوهری را عشق خواندن خطاست ...
- عشق و سکس هم سنگ نیستند...
- من چندان قرابتی با این علم گراها ندارم !! یعنی چه که می خواهید همه چیز را در آنزیم و هورمون خلاصه کنید ؟ بعدش نمی فهمم اصلن وقتی که می خواهی علمی حرف بزنی چه طور می شود از روح حرف زد ؟
- به شخصه بی وفایی ... خیانت ... و لاابالی گری رو بالاتر از عادت می دونم ... عادت بسیار خون رونده و بی حال است ! اما در آن بقیه لااقل جسارتی هست ...
- فرزانه جان ... نوشته ات را دوست نداشتم ! خوب بود که عشق رو از رابطه و نیاز بدن به سکس تفکیک می کردی ... هر چند اینا خیلی جاها به شدت به هم گره می خورن و انکار نمی کنم !
- وودی آلن در آنی هال می خواست عشق را دلیلی کند که مرگ را راحت تر هضم کند ... او ناکام بود ... اما مگر همه ی ما ناکام نیستیم ؟ پس چه باک ؟!
- کافی است امر کنید ... فیلم را برایتان پست می کنیم :)
پی نوشت : هیچ وقت فمینیست ها را درک نکردم و نخواهم کرد ... اما با ظلم علیه زنان مخالفم.

- حافظه ام که هیچ چشمهایم هم یاری نمی کند که پیدا کنم من کجا گفته ام روابط زن و شوهری همان عشق است !
- البته همین طور است ولی هردو می توانند به پایان برسند
-والا حقیقتش منم نمی خواهم خیلی چیزها به خیلی چیزهای بزرگ و با کلاسی مرتبط شود اما علم هر چه جلوتر می رود دارد گره خیلی چیزها را باز می کند. همین علم با روح هم مشکلی ندارد ولی روحی که خودش دارد سعی می کند تعریفش کند.
-
- بله همون که خودت گفته ای .
- ...
- فیلم اگر در پارادیزوی کوچکت هم اکران شود ما را بس بقیه شو بلدیم

پی نوشت : به حکم همین پی نوشت شما فمینیست ترین مخالف فمینیسم هستید

درخت ابدی جمعه 11 آذر 1390 ساعت 01:25 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

پیش‌بینی‌ش خیلی کار سختی نیست: به یه معشوق دیگه!

که اسم دیگرش می شود...

رها از چارچوب ها جمعه 11 آذر 1390 ساعت 01:53 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

فرزانه عزیزم سلام
نمی دانم می دانی یا نه اما با این دیدگاه موافقم و در جاها و فرصت های مختلف این عقیده را بیان کرده ام، اما خواندن این پست مرا در مقابل این سوال قرار داد که تا چه اندازه توانایی قرار گرفتن در این موقعیت را دارم؟
بارها گفته ام مهم نتیجه یک رابطه نیست مهم تجربه یک کیفیت است ... اما خواندن این مطلب از زبان تو و سوالی که پیش رویم علم شده حکایت دیگری است فرزانه جان .
واقعاً که ای کاش دوست بهتری بودم برایت ...

سلام
می دانم که می دانی و می فهمی
تو توانایی خودت و البته خودم شک نکن

هستی البته که هستی

سیدعباس سیدمحمدی جمعه 11 آذر 1390 ساعت 02:20 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
علم حتماً کمک کار ماها است در شناخت جسم انسان و اعصاب انسان و هزار مسئله ی «جسم» انسان. اما. اما اگر شما به هر دلیل قائل باشید به این که انسان فقط «جسم» است، خب طبعاً عشق و عاطفه و مهر مادری ـ فرزندی و اینها را، فقط از طریق توجیه و توضیح فیزیولوژیک و علمی حاضر خواهید بود معنایشان کنید و بپذیرید و تجزیه و تحلیل کنید. حتا «روان» انسان و «روان شناسی» را هم شعبه ای از همان مقوله ی جسم و مادّه می دانید.

من دقیق نمی دانم عرفانهای منجمد یا غیر منجمد گذشته چه گفته اند درباره ی عشق. و عرفانهای کنونی چه می گویند درباره ی عشق. گمان کنم هم عرفانها، ممکن است ترکیبی از حرفهای درست و غلط باشند، و هم «علم» ممکن است حرفهایش در تبیین مفهوم «عشق» هم درست باشد و هم ناقص/غلط.

بنده شخصاً هیچ بیزاری ای از «جسم» ندارم. امیدوارم شما هم بیزار از پذیرفتن «روح» انسان و تبعات این پذیرش، نداشته باشی.

***
به مریم میرزاخانی چند سال قبل یک ایمیل زدم. گفتم من یک کتاب کوچک ریاضی نوشتم. و توضیحاتی دادم. گفتم خوشحال می شوم نظرتان را بفرمائید درباره ی مطالب کتابم (که ظاهراً مطلبی کاملاً بدیع است). البته مریم میرزاخانی ایمیلم را، حتا اعلام وصول نکرد، چه رسد به نظر دادن.
***
من آنچه در انتقاد به رفتار و اخلاق خانم دکتر یاسمن فرزان نوشتم، برادرانه (برادر چند سال بزرگتر) و مخلصانه نوشتم. ایشان به جای استقبال از نظرات مختلف (که طبعاً نظرات مختلف، شامل نظرات انتقادی و اعتراضی هم می شود)، می آید علناً می گوید

«از این پس تنها کامنت هایی انتشار خواهد یافت که به من و خوانندگان وفادار این وبلاگ روحیه و انگیزه ی مثبت دهد. کامنت هایی که در خلاف این جهت است انتشار پیدا نخواهند کرد.»

خب به نظر شما اگر یک نفر دو نفر سه نفر با قاطعیت به ایشان نهیب نزند، که این حرفها چیست، و اگر من هم مانند تعدادی از دوستان وبلاگی ی ایشان هِی «خانم دکتر خانم دکتر» تقدیم ایشان کنم و «شخصیت والای علمی»ی ایشان را گوشزد کنم و یاداور شوم، خب ایشان آیا احتمالش هست رفتارش اصلاح شود؟ خب دوستی یعنی چه؟ اگر من در یک گفت و گوی کامنتی، تندروی کنم و ...، آیا رفقای من نباید به من تذکر دهند؟

یکی از دوستان من دیروز به من گفت، می خواهد کامنت بگذارد برای یاسمن فرزان، که آیا شما (= یاسمن فرزان) حاضری من (= دوست سیدمحمدی) نوشته های شما را، با حذف نام شما (= یاسمن فرزان)، پرینت بگیرم و بفرستم یک روانشناس، و ببینیم روانشناس آیا خواهد گفت ایشان (= یاسمن فرزان) «خودشیفته» است یا نه؟

علیک سلام
انسان فقط جسم نیست دارای روان و ذهن است ولی تقریبا و با کمی احتیاط می توان گفت که تغییرات و فعل و انفعالات ذهنی و روانی و احساسی و عاطفی و... ریشه در جسم دارد .
تئوری شعور اصلاً جسم و روان را جدا از هم نمی داند و می گوید که هر دوی آنها تاثیرات متقابلی روی هم دارند و همه اینها می تواند توضیح علمی داشته باشد حتی اگر بخشهای کوچکی از آن را بشر تا کنون فهمیده و کشف کرده باشد .

اینکه فرموده اید گفته های علم می تواند ناقص باشد را هم می پذیرم روح را می پذیرم با توضیحاتی که مدلهای علمی در توضیح دنیای چند بعدی و جهان های موازی درباره اش می دهند .
که در این حالت تبعاتی هم جز افزایش درک و بینش انسان ندارد اما وای بروزی که نقل داستان را از زبان ... بشنوی !

آمین جمعه 11 آذر 1390 ساعت 02:40 ب.ظ http://ammiinn.blogfa.com

عشقی که تظاهر شود، حتمن خود خیانت است.
باشما موافقم، و موافقم با زمانی که دیگر این حس نباشد و بی واهمه از تبعات، اظهار هم بشود. وگرنه می‌شود همان بی‌معرفتی که هیچ در شان آدم نیست.

بله تظاهر به عشق که در روابط بسیاری از زوج ها جاری است مصداق کامل خیانت است .

ایمان جمعه 11 آذر 1390 ساعت 03:20 ب.ظ http://istgaah.bloghaa.com

من نظر متفاوتی دارم حداقل به عنوان کسی که در این مورد خیلی کنکاش می کنم!موفق هایش را می بینم،شکست خورده هایش را،عادت شده هایش را و ... .
بستگی دارد چقدر به زندگی واقع بینانه نگاه بشه،چقدر هر کسی احساسات خودش رو متناسب با زمان بسنجه پیش از اینکه گرفتار عشق بشه خودش رو گرفتار اون اتفاقات واقعی که ممکنه عشق رو تحت تأثیر قرار بده،کنه تا بتونه درک کن تحمل خودش رو در مقابل این اتفاقات ...خیلی از ماها چون عشق رو موجود مقدس خدشه ناپذیر می بینیم چنین بلاهایی سرمون میاد!مهم اینه که به این موضوع فکر کنیم که عشق مثل یه بچست،مثل یه درخته،مثل یه گله که رسیدگی می خواد،باید در موردش اطلاع داشته باشی باید بدونی چجوری ازش مراقبت کنی وگرنه مثل یه بچه،مثل یه درخت و گل در مقابل بلاهایی که در واقعیت سرش میاد شکننده میشه....پدر و مادری که آشنایی با بیماری های کودکان نداره،با مریضی بچش مثل مریضی یه فرد بالغ برخورد می کنه بعد می بینه یه سرماخوردگی ساده که خودش رو کاری نمی کنه بچش رو تو حالت بحرانی می ندازه....برای اینکه عشق به بلوغ برسه باید مراقبش بود،باید براش برنمه داشت باید براش فکر کرد ...

عشق موجود مقدس خدشه ناپذیر نیست ...

علایی جمعه 11 آذر 1390 ساعت 09:22 ب.ظ

سلام
بعد از مدتها باز سعادتی شد که بیایم و مطالبتان بخوانم.
با شما موافقم.عشق میتواند ابدی شود و میتواند فانی بماند ویک روز نگاه کنی و ببینی چیزی از آن شور و حرارت اولیه باقی نمانده است .
البته عشق را به مسائل فیزیولوژیک ربط دادن میتواند هم درست و هم غلط باشد.گویا تحقیقاتی انجام شده و مسائلی هم بیان شده که مثلا هورمونهایی در این قضیه دخیل هستند اما فکر کنم نادیده گرفتن روح انسانی در این مورد هم به نوعی به راه اشتباه رفتن است.
مثلا من عاشق فردی میشوم و بعد از مدتی بنا به هر دلیلی این عشق پایان می یابد.حتما در این رابطه اتفاقی افتاده که من آن حس اولیه را ندارم .یعنی پایان این رابطه به بینش من ارتباط مستقیم پیدا میکند که امری درونی و معنوی است و از مسائل جسمانی نمیباشد.از اینجا به بعد احتمالا میتواند مسائل جسمانی هم دخیل شود.
با سپاس

سلام جناب علایی
خواهش می کنم. البته این چند کلمه کجا و سعادت کجا
پس تلویحاً حرف مرا تایید می کنید .
من می گویم تمام آن خستگی ها و آزردگیها که عشق را به پایان می برند چیز ماورایی و معنوی و ... نیستند همان اتفاقاتی است که بین خودمان می افتند و جسم و روحمان را تغییر می دهند و الی آخر

سفینه ی غزل شنبه 12 آذر 1390 ساعت 06:22 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام فرزانه جان
چه خوب گفت شاملو: سعادت حادثه ای ست بر اساس اشتباهی...
باهات موافقم . حتی اگر باغبان خوبی باشیم این گل می پژمرد.

سلام شیرین جان
ولی باغبان های خوب گل های پژمرده را هم خشک می کنند و گل آرایی می کنند و خدا تومن می فروشند

مجتبی یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 12:19 ق.ظ http://chaparkhane.persianblog.ir/

خیلی دوست دارم قبول کنم که عشقی هم وجود دارداما تا حالا که نتونستم ....
از عشق هم همون گونه که می دونید بیشتر در قصه گفته شده و تازه عشق های پر سوز و گداز هم همگی از دم نا فرجام بوده اند
پس ما را امیدی به عشق نیست...

وجود که دارد
آدمها عاشق هم می شوند مدتی با عشق زندگی می کنند تحمل زندگی با عشق آسانتر می شود بعد از مدتی هم تمام

علایی یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 08:36 ب.ظ

سلام

با توضیحی که ذیل کامنتم نوشتید کاملا موافقم.روابط عاطفی براساس رفتارهای متقابل گرم یا سرد میشوند.این ما هستیم و اعمالمان که روابط را نابود میکنیم.دلیلی ندارد برای هر موضوعی در ماوراء بدنبال دلیل بگردیم.
مطلب اخیرتان عجیب به دل می نشیند.کاملا ملموس است.
با سپاس

خواهش می کنم
ولی عده ای بدون ماورا نمی توانند زندگی کنند همین الان هم با تاسف برای من بدون ماورا سر تکان می دهند!

امین یکشنبه 13 آذر 1390 ساعت 11:09 ب.ظ http://www.janazad.loxblog.com

سلام
عشق تمام شده؟! اسم جالبیه! پس اگر زندگی ای که با عشق شروع میشه هم تمام بشه دیگه؟!
شایدم به قول شریعتی: دوست داشتن از عشق برتر باشه!

عشق،
سوءتفاهمی است
که با متاسفم گفتنی
فراموش می شود (شاملو)

سلام
این جمله شریعتی این قدر تکرار شده که .... بابا همه اش همان است محبت داشتن به دیگری مهربانی کردن دوست داشتن زیاد
همه اینها همین جا روی زمین اتفاق می افتند
روی زمین شروع می شوند
و روی زمین هم تمام می شوند

شاملو و کلامش را بسیار دوست دارم

محمد رضا ابراهیمی دوشنبه 14 آذر 1390 ساعت 03:21 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
مثل همیشه کم می گید و طوفانی.
استفاده کردم. و دوستان خیلی از حرفایی که می خواستم بگم گفته بودند. اما می دونم با تمام شدن عشق باید جور دیگه به زندگی عمق داد و اون فقط با ایجاد رابطه های نو در طرز نگاه جدید ما امکان داره یعنی بازسازی رابطه (بی عشق یا با عشق) در چشم انداز و افق فکری جدید و این امکانش هست.
دوست داشتم از نگاه علمی به روح بیشتر بدونم.

سلام
عریان گفتن این حرفها خیلی دشوار است این است که آنقدر کلمات را در هم می پیچیم که از نفس می افتند
همیشه برایم دشوار است نوشتن تولستوی یا مثلاْ پروست را درک کنم

بله عشق تمام می شود و دوباره می تواند شروع شود زندگی هم همچنان ادامه دارد

بنده که بی تقصیرم اما فیزیک جدید امکان وجود روح را رد نمی کند

امید دوشنبه 14 آذر 1390 ساعت 06:11 ب.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

سلام فرزانه عزیز

چه بنویسم ؟ چیزی که به درد تو بخورد ؟ ... من تجربه نکرده و متاهل ناشده و در موقعیت قرار ناگرفته چه می توانم بگویم جز تکرار مکررات و چرندیاتی که از کتابهای دوزاری و برنامه های تلویزیونی دوزاری و دوزاری خوانده و شنیده ام !؟ ... تا قیامت صوفی از می می کند / تا ننوشد باده مستی کی کند ؟

اما گویا رای به عدم صلاحیت دادن چندان در مرام بزرگواران نیست و همه دوستان هزارماشالله روانشناس و روانکاو و مشاور امور ازدواج و فوق تخصص عشق شناسی و عشق درمانی هستند ... حبذا !

و البته و صد البته که هر نظری از هر زاویه ای از هر مغز علیلی می تواند راجع به عشق درست باشد جز نظریات علمی متکی بر هرومون ها و آنزیم ها که "ممکن است غلط باشد" و "ممکن است ناقص باشد" و "می تواند هم درست و هم غلط باشد"و و "می خواهید همه چیز را در آنزیم و هورمون خلاصه کنید ؟" و اگر این ها را بپذیریم "باید منتظر پایان عشق باشیم" و "چه طور می شود از روح حرف زد ؟ " و ... و ... :)

این کد را که وارد کنم و این دکمه "ارسال نظر" را که بزنم , سلسله اتفاقاتی می افتد تا این کامنت بر همه قابلیت پدیدار شدن داشته باشد که فهم دقیق این اتفاقات نیازمند چند سال تحصیل در رشته های مرتبط است و کلیه این هزاران اتفاق مبتنی بر اصول علمی است که البته "ممکن است غلط باشد" و "ممکن است ناقص باشد" و "می تواند هم درست و هم غلط باشد"و ...

سلام امیدجان
هر چه که بنویسی مطمئن باش که به کارم می آید
برای آنچه نوشته ام در انتظار گرفتن مشاوره نیستم منتظر تایید هم نیستم یا حتی همدردی و هیچ چیز دیگری ...باور کن
اینها را نوشتم چون باید می نوشتم

خواهم شدن به بستان چون غنچه با دل تنگ
وانجا به نیکنامی پیراهنی دریدن
گه چون نسیم با گل راز نهفته گفتن
گه سر عشقبازی از بلبلان شنیدن

و کلام دوست را از میان این همه خوب می شناسم .

همین است که هست !! علم را دوست داریم اصلاْ همه علم دنیا نتیجه کار علمی دانشمندان ماست که ازمان غارت کرده اند !
مخلص علم هستیم اما تا وقتی که به تریج قبای اعتقادات و باور هایمان بر نخورد علم برود ماشین مدل بالا و هواپیما و موبایل و ماهواره درست کند برایمان ... ولی برود جهت دار شود یعنی جایی که قرار است سوال کند که چرا این تو ذهنته؟ مشت می شویم می زنیم تو دهنش.

ققنوس خیس سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 10:18 ق.ظ

- من مخلص علم نیستم فرزانه خانوم ! به این موبایل و این چیزهایی که گفتی هم وابستگی ندارم !(می دانم که همین را هم مسخره می کنید ... اما مهم نیست)
- من می گویم خوب بود عشق را از سکس تفکیک می کردی و تو می خندی ! باشد ، من هم می خندم.
- آن چه این بالا نوشته می شود نه علمی است ، و نه حتی از روی باوری ... حتی باور به علم ... هیچ کدام از اینها نیست ... اینجا یک مشت "ننه من غریبم " بازی با ظاهری عالمانه نوشته می شود ... که فقط باید به آن خندید !
- نمونه ای از این دست استدلال علمی ؛ من زن نگرفته ام (گرفتن با " دست" انجام می شود آیا ؟)، پس نمی دانم زن چیست ! توجه بفرمایید که این " دست" از دانشمندان عزیز ، فقط زمانی که چیزی را( به دستشان) بگیرند می فهمند که آن چیز چیست ! بنابراین نتیجه می گیریم که در این علم نامبرده ،" دست " کاربرد مهمی دارد ... چه ایرادی دارد ؟ ما هم برای این دانشمندان بزرگ دست می زنیم ...

زهرا سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 03:57 ب.ظ http://rrosanii.blogsky.com

سلام ...
دوست دارم از دید علمی به عشق نگاه شود و نگاه کنم...اینجوری بهتر است یا شاید چون درکش آسانتر است لااقل برای من...
کافیست اثبات شود فیزیولوزیک بودنش...
خیلی چیزهاست که باید از بالای آن طاقچه پایین بیاوریم تا متوجه شویم مسائلی را...
بله شاید بهتر است از تمام شدن عشق هم بگوییم...اگر نترسیم البته...
ولی انگار فقط آنزیمها و هورمونها نیستند این وسط فرزانه...
در هر صورت شدیدا مخالفم با هرگز نمردن افسون عشق...
البته من هم هیچگونه تجربه ای ندارم و اینهایی که گفته ام دلخواسته هایم است

سلام
امیدوارم تجربه های خوبی در انتظارت باشه

خلیل سه‌شنبه 15 آذر 1390 ساعت 07:57 ب.ظ http://tarikhigam.blogsky.com

سلام،

حرف حساب دو کلمه است. اما دوست داشتن با عشق هورمونی کمی فرق می کنه، نه؟ l

سلام
دوست داشتن شکلی از عشق است نه؟

صد سال تنهایی چهارشنبه 16 آذر 1390 ساعت 11:56 ق.ظ http://www.100saltanhaei.persianblog.ir

تحلیل موجز و خوبی بود من باهات موافقم

دمادم چهارشنبه 16 آذر 1390 ساعت 07:58 ب.ظ http://www.damadammblogsky.com

ترسی ندارم که متهم به طرفداری از انجماد عرفی شوم اما واقعیت این است که عشق در کسی که شعله کشیدن آن را کشف کرده- کاری به عشق های بیست سالگی که اغلب و نه همه تحت تاثیر هورمون هاست ندارم و اغلب منجر به ازردواج میشود- خاموش نخواهد شد. حتی اگر عشق به یک فرد خاص کم شود یا خاموش شود چون آدمها بالاخره روزی برای هم خاصیت غیرقابل پیش بینی بودنشان را از دست میدهند و چیز تازه ای برای کشف و دلهره ندارند. اما عشق هرگز نخواهد مرد. چند نفر را میشناسید که وقتی خاطراتشان را مرور میکنند از عشق های قدیمشان بگویند یا دچار ترس از عاشقانه های ممنوع فعلی شان شوند؟ این همان چراغی است که همیشه میسوزد هرچند در خفا.

چرا پیشداوری می کنی محبوبه جان ؟ این طور که تو گفته ای من خودم متهم ردیف اولم ! تو از عشق بطور کلی گفته ای و من از عشق یک نفر به یک نفر ...میان حرفهایت منظور اصلی من را تایید کرده ای

سودایی چهارشنبه 16 آذر 1390 ساعت 11:44 ب.ظ

چقدر جالب فرزانه عزیز انگار حرف دلم را که جرئت نداشتم بگویم تو زدی

گاهی پیش میاد

سفینه ی غزل جمعه 18 آذر 1390 ساعت 01:26 ق.ظ

آره والا یه دوره کلاسای گل آرایی و گل خشک کنی !!باید برم من یکی...

قاسم فام جمعه 18 آذر 1390 ساعت 02:27 ق.ظ http://aknun.blogsky.com/

سلام

از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند

موضوع این پست درباره‌ی نوع خاصی از عشق(عشق بین دوناهمجنس) و میزان روشنایی آن است. دو شخصی که می‌خواهند چراغ عشق‌شان را در دل نهادی حقوقی روشن نگه دارند و عاقبت به رغم انتظار و کوشش‌شان کم کم بی‌فروغ شدن آن شعله‌‌افروخته را مشاهده می‌کنند.

یک مساله این است که آیا اساسا در دل یک نهاد حقوقی و چارچوبی از حقوق و تکالیف مستظهر به ابزارهای اجبار قانونی و عرفی می‌توان از عشق سخن گفت. به نظر می‌اید که چنین محیطی برای نشو و نمای عشق کاملا نامساعد است. ظاهرا عشق در فضای بی‌قراری و عدم اطمینان و در یک رابطه‌‌ی تثبیت نشده گرم و پرغوغا می‌ماند و جستن آن در یک رابطه‌ی تثبت شده امری غالبا محال است.

اینکه زندگی‌های مشترک در جامعه ما بر چه اساسی پیش می‌رود جای بحث و بررسی است. به نظر می‌آید یکی از پایه‌های اساسی این زندگی‌ها و موتور پیش‌برنده این زندگی‌ها در جامعه ما آن سرمایه‌گذاری مشترک عاطفی است که دو نفر برای سال‌ها روی همدیگر داشته‌اند. انسان‌ها در طول عمرشان مگر روی چند نفر می‌توانند سرمایه‌گذاری عاطفی داشته باشند. سال‌ها زندگی در کنار دیگری کم کم یک نوع وابستگی عاطفی ایجاد می‌کند. به ویژه‌ که این رابطه‌ها توسط فرزندانی گره می‌خورد و اینجا پای سرنوشت انسان‌ یا انسان‌های دیگری هم به میان می‌اید که داستان‌زندگی را عمیق‌تر و پیچیده‌تر می‌کند.

ظاهرا برای استمرار چنین رابطه‌ای تنها کافی است که نفرتی در میان نباشد، حدودی از استقلال برای طرفین به رسمیت شناخته شود و نوعی دوستی حاکم باشد.

* چراغ‌ عشق می‌تواند با متعلق‌های دیگری هم بسوزد و بماند. انسان‌ها هر کدام به فراخور حال، معشوق‌هایی را می‌جویند مثل
عشق به خداوند، عشق به ائمه و پیامبر و .... ، عشق به مسیح، عشق به حقیقت. عشق به نوع دوستی و ...
‌ شاید برای پر کردن وسعت یک زندگی یک عشق و یک معشوق کافی نباشد.

سلام آقای قاسم فام
پاسخ شما و تحلیل تان از مساله تا کنون بهترین پاسخی بوده که دریافت کرده ام علاوه بر اینکه واقع بینانه و بدور از اغراق و مبالغه است ....می تواند امید بخش هم باشد .

بسیار ممنونم از پاسخ زیبایتان و به آرامش روح و ذهن تان غبطه می خورم

مسعود شنبه 19 آذر 1390 ساعت 12:39 ق.ظ http://www.talvaneh.blogsky.com

سلام فرزانه‌ی عزیز! همواره استفاده می‌کنم از نوشته‌های ـ به قول دوستم "طوفانیت"
منظور از عشق‌ شما حتمن از نوع انسانیش است و آن عوالم متوهمانه‌ی! عرفای ما را در بر نمی‌گیرد. هر چند مولانا هر دو را در یک مسیر می‌دید. اما اگر چنین‌ باشد من فکر می‌کنم "عشق" با طلب می‌ماند؛ یعنی مادامی که نرسیدن باشد و تشنگی، "عشق" پابرجاست و آن‌جایی که درد فراق پایان می‌یابد عشق را نیز چاره‌یی جز "پایان" نباشد؛ مگر طلبی تازه بیابی. این است که هر تعبیری که برای عشق داشته‌باشیم آن‌گاه که به واقعیت می‌رسیم و ایده‌آل‌های وصال را با آن مقایسه می‌کنیم سرخوردگی پایان عشق را خواهیم داشت؛ فکر می‌کن جز این را فرجامی برای عشق نیست... و اگر عرفای ما عاشق ماندند به خاطر عدم وصلشان است و در بازی انسانی فقط چراغ عشق تا فراق از معشوق روشن خواهد ماند...

سلام
ممنونم

عشق مگر نوع غیر انسانی هم دارد انسان است که عاشق می شود عشق می ورزد ...معشوق می گزیند

زمانیان شنبه 19 آذر 1390 ساعت 09:25 ق.ظ

سلام مجدد

وقتی در باره ی عشق صحبت می کنیم، داریم در بارهی چه چیزی سخن می گوییم. شاید بیشترین سوتفاهم در این است که همگان از مفهوم عشق، یک برداشت و یک معنا ندارند. برای من عشق دارای این ویژگی ها است. یعنی اگر رفتاری را از کسی ببینم که دارای این ویزگی ها است می فهمم که او عاشق است. و به میزان عشق، در او تجلی می شود.
1- شور و شوق حضور. وقتی در برابر معشوق قرار می گیرد رفتاری شورمندانه دارد. شوق دیدار، او را از هر چیزی که پیرامونش هست، غافل می کند. در این حالت است که زمان سرعت می گیرد. وقتی هم از او جدا شد، دلشوره دارد.
2- محرمیت و صمیمت. خود را برای معشوق بر آفتاب می افکند. خودافشاگری می کند. چنان که هر چه در دل و در افکار دارد برای او می گوید.
3- تعهد. خود را در برابر رنج ها و دردهای معشوق متعهد می یابد. در برابر آرزوها، نیازها و شیوه ی زندگی معشوق تعهد دارد. تا مبادا معشوق رنج بکشد. در این صرافت است که زمینه و راه های بودن شاد و راحت محبوب خود را هموار کند حتی اگر هم خود او در رنج بیفتد.
اما، رفتار عاشقانه نیز به یک شیوه نیست. بنابه ساختار روانی عاشق و برخی شرایط دیگر، عاشق ممکن است یکی از ویژگی ها بر او غالب شود. در عین این که هر سه مشخصه را دارد.

آنا یکشنبه 20 آذر 1390 ساعت 11:43 ب.ظ http://anaa.persianblog.ir

سلام ژس همکلاسی هستیم

مسعود سه‌شنبه 22 آذر 1390 ساعت 08:55 ب.ظ

بله درست می‌فرمایید!
اساسن هرچه در این عالم به مساله تبدیل شد از مسیل! (مسیر) آدمیان گذر کرده است. منظورم روحانی و آسمانی‌اش بود که معشوق وجودمطلق(خدا) است و از آن‌جا که فراق در این مسیر محور بوده "عشق" آتشش شعله‌ور است ولی در داستان زمینی‌اش و بین دو آدمی به‌گاه وصال دیگر آن گرما را نخواهد داشت.

الهه(خدابانو) پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 12:53 ق.ظ http://7asemaneabi.blogfa.com/

دنیای بی عشق ...حتی تصورش هم سخته...

عشق هست دنیا هست

الهه(خدابانو) پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 12:54 ق.ظ

سلام.. یه بازی تو وبلاگم گذاشتم ...خوشحال میشم بیای.

سین دخت پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 11:04 ق.ظ

سلام
مطلب مهمیه اما شکستن باورها طمان زیادی می بره...
گاهی فریفتن خود بیشتر می چسبه تا دیدن واقعیت:(

دلم براتون تنگ شده بود راستی

سلام
علامت خوبیه نه ؟

میله بدون پرچم پنج‌شنبه 24 آذر 1390 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام خانم پارسایی
خیلی کم پیدا شدین ها
فیتیله کار رو پایین بکشید لطفاً... امور مهمتری مثل نوشتن و خواندن هم هست

سلام آقای مهندس
والا از شدت پیدایی گم شده ایم

فیتیله کار کجا بود برادر ؟ بفرمایید فیتیله تنبلی

گون شنبه 26 آذر 1390 ساعت 09:08 ب.ظ

همه چیز تو دنیا تغییر میکنه حتی حس دو حلز ون به هم دیگه عشق ز یاد بز رگش کردیم واسه خودمون باور نمیکنی وقتی دندونت درد گرفت ببین می تونی راجع به عشق فکر کنی والله

منیره چهارشنبه 30 آذر 1390 ساعت 08:28 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

بگذار عریان بگویم :
بار اول که عاشقش شدم نمیدانستم عشق چیست فکر میکردم چون دیوانگان محو نگاهش شدن است .. چون درماندگان نگاه به کَرمَش داشتن است .. چون بی کسان چشم به راهش بودن است ..
(بالاخره خلی شدم برای خودم )
بار اول که از او بیزار شدم ... نمیدانستم تنفر چیست
گمان میکردم به خاطر بچه ها تحمل بایدش ...
دیدم دیگر نگاهش هم نمیتوانم کرد حتا
خندیدن هم از یادم رفته بود والا ااا
بار اول که عاشقم شد بعد از بیزاریم بود از او
میبینی ؟
به همین راحتی ...
آن همه خودمو جر دادم که بفهمه دوسش دارم اندازه ی خدا نفهمید وقتی کاسه ام شکست تازه فهمید
ولی ناز شستش اینقد خوب فهمید که دوباره بیاد خواستگاری
که دوباره فرصت بده تا بعــــــــــــــله
تا دوباره ...
آره همه چیز از نو
اینبار دنبال عشق نیستم
عشق دنبال منه
کاش به هم فرصت بدیم
بچه ها گناه دارن
کاش به هم اعتماد کنیم
به هم ایمان داشته باشیم
حتا اگه جواب نـــــــــــــــــع باشه .. به هم احترام بذاریم
همه چیز دوباره شروع میشه
با یک شاخه گل
با یک حلقه ی ساده ( حالا رینگش سنگین هم باشه بد نیست (: )
چشمهای شسته شده دیدنشون دیدن داره
ـــــــــــــــــــــ
مُردم از این همه عریانی !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد