دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دفترچه ممنوع

... می خواستم تنها باشم تا بتوانم چیز بنویسم ، ولی هر کس در یک خانواده بخواهد تنها باشد گناهکار است .


گاهی که در این گونه افکار غرق شده ام به نظرم می رسد که اصلاً آنجا در خانه ام نیستم و از اینکه آنها متوجه این موضوع نمی شوند تعجب می کنم . فکر می کنم اگر همیشه همین طور بودم و در زندگی آنها شرکت نمی کردم آن وقت آنها حتی ملتفت هم نمی شدند و اهمیتی نمی دادند و کشف این موضوع مرا دیوانه و سرکش می کند. نمی خواهم قبول کنم که آنها بدون من هم قادر به ادامه زندگی هستند،چون در این صورت تمام فداکاریهای من بیهوده است .


در حالی که تمام زندگیم در خانه و اداره کار کرده ام و به زندگی بچه ها و همسرم رسیده ام ، اما چرا حس می کنم چیزی وجود دارد که به آخر نرسانده ام ؟!


وقتی ما به سن معینی می رسیم آنچه را تا آن موقع انجام داده ایم دیگر برایمان کافی نیست . فقط به درد این می خورده که ما را تبدیل به آنچه هستیم بکند و آن وقت می خواهیم تبدیل به آنچه آرزو داریم بشویم .




این جملات را از کتاب " دفترچه ممنوع " نقل کرده ام ، نوشته  نویسنده ی  ایتالیایی  به نام  آلبا دسس په دس و با ترجمه بهمن فرزانه است ، که از خواندنش لذت فراوانی بردم . چرا که با دیدگاهی انسانی به روابط انسانهایی می پردازد که چون جزیره هایی تنها در کنار همند .


کتاب داستان زنی است حدوداً چهل ساله به نام والریا که یک روز از سر اتفاق دفترچه ای می خرد و تصمیم می گیرد در آن بنویسد با آن که دقیقاً نمی داند چه چیزی او را وادار به این کار کرده است . او در کنار همسر و فرزندانش که اکنون بزرگ شده و آماده شروع زندگی مستقل اند ، تنهاست . با خود می گوید هر کس خالق چیزی مثل یک کتاب یا یک دفترچه باشد هرگز تنهایی را حس نخواهدکرد.


و از آنجایی که تربیت و عرف به او می گوید که تمام وجودش برای خانواده است با این که پنهان کاری را دوست ندارد از خود نوشتنش را پنهان می کند در حالی که می بیند دخترش با پذیرفتن بسیاری چیزها در زندگی ، خود را برای همیشه از وحشت گناه رها کرده است.


زمانی که نمی نوشت حس می کرد با خود بیگانه است به نظر می آمد تنها زمانی می تواند به زندگی ادامه دهد که خودش را فراموش کند و برای این کار کافیست فقط فکر نکند .


و اکنون با نوشتن در دفترچه با خود روبرو شده و به وحشت افتاده از سیمای زنی که تمام زندگی اش را سرمایه کرده و در وجود  فرزندانش اندوخته و اکنون آنها می خواهند بروند دنبال زندگی آنگونه که خود می خواهند .... و همسرش میشل که زندگی با او به عادت در کنار هم بودن تبدیل شده است .کشف بزرگ او این است که میشل اصلاً او را نمی شناسد مدتهاست درباره آنچه در روحشان می گذرد با هم صحبت نکرده اند واگر حالا دفترچه را بخواند گمان خواهد کرد کس دیگری آن را نوشته است .


برای میشل قبول اینکه والریا عاشق مرد دیگری شده باشد خیلی آسان تر از پذیرفتن آن است که او هم قادر است فکر کند . 


اما شاید نوشتن در دفترچه  و زمانی که او صرف نوشتنش در خفا میکرد باعث می شود متوجه شود مرد دیگری در اداره اش ، سالهاست به او علاقمند است ...مدت کوتاهی حس شادابی و جوانی در دلش زنده می شود ... اما قانون مرموزی به او می گوید قدرت در این است که باز هم خود را فدا کنی ... در نهایت دفترچه را می سوزاند و با خود می گوید : از آنچه در ماههای اخیر حس کرده ام و زندگی کرده ام تا چند لحظه دیگر جز بوی سوختگی چیزی در این اطراف باقی نخواهد ماند .

 

نظرات 24 + ارسال نظر
سیدعباس سیدمحمدی شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 01:08 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
خاطرات نوشتن، یا قطعات ادبی یا ادبی مانند نوشتن، بستگی به روحیات و نیازهای انسان در هر دوره از زندگی اش دارد. من حدود بیست سال قبل، هفت هشت دفتر داشتم. یکی دوتاش کوچک بود. چند تایش دفتر معمولی ی صد برگ و شصت برگ بود. حتا یادم است وقتی فارسی عمومی 2 داشتم در دانشگاه، شده بودم نمی دانم 16 یا 17 یا نمی دانم چند، و مثل این که نیاز به نمره داشتم، و دفترهایم را بردم به استاد فارسی عمومی نشان دادم و نوشته هایم را خواند و سپس گفت: من نمره می دهم به شما.
گمان کنم 20 داد به من. دقیق یادم نیست.

اما یک زمانی رسید، دیدم این دفترها و نوشته ها، و همچنین تعدادی تعدادی وسائل شخصی از خودم و از خاطراتم با دیگران، اینها مرا دچار نوعی توقف کرده. دفترها را و وسائل را همه را ریختم دور. با خودم گفتم دنبال پول و دنبال امکانات زندگی باشم. هرچند هنوز به پول نرسیدم، اما ذره ای پشیمان نیستم از دور ریختن آن دفترها و چیزها.

حتا اگر دو ماه قبل چند کتاب خریده ام، و ببینم تقریباً هرگز آن کتابها را نمی خوانم، می ریزمشان دور. کاری به سرزنش دیگران ندارم. وقتی کتابی را خریده ام، و استفاده ی لازم را کرده ام، و دیگر نمی خواهمش، چرا جاتنگ کنی نگه دارم؟ و چرا بروم گردنم را کج کنم جلوی کتاب خرها، که آقا اینو چند می خری؟

به نظرم اگر انسان بتواند «سبکبار» باشد، و نوشته های بیهوده و خاطرات بیهوده و کتابهای بیفایده و وسائل زیادی را از خود دور کند، به قسمتی از «موفقیت» دست یافته.



فیلمـــرو | نگاهی نو به سینما شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 05:41 ب.ظ http://filmro.ir

حتما باید کتاب زیبایی باشد

گون شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 08:51 ب.ظ

وا نهاده اسم رمانی که نویسندش یک ذن فرانسویه که موضوعی مشابه این داره کتاب خوبیه وقت کردید بخونید فرذانه جان

محمدرضا شنبه 13 اسفند 1390 ساعت 09:23 ب.ظ http://www.mamrizzio.blogfa.com/

سلام
بهمن فرزانه مترجم معتبر و خوش سلیقه ای ست. چشم بسته معلوم است باید کتاب جالبی باشد!
آمما! گویا با دغدغه های دوستان بیشتر سازگار است تا دغدغه ی این روزهای من!

حامد یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 12:59 ق.ظ http://deevane.blogfa.com

باید کتاب خوبی باشه که اینجوری ازش تعریف میکنی

راستی کتاب " وانهاده " که دوستی بالا گفته بود نویسندش یک زن فرانسوی هست ، اثر سیمون دوبووار هستش ، من توصیه میکنم وقت نکردی هم بخونش

نجیبه محبی یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 08:31 ق.ظ http://haaghiighattt.blogfa.com/

تنهایی هم درد بزرگیست غیرقابل درمان است در ایام ما این بیماری مصداق وبا و طاعون در روزگار قدیم است شاهد مثالی هم افسردگی . . .

ن.د.ا یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 11:16 ق.ظ http://bluesky1.persianblog.ir

اول فکر کردم حرفای خودته. دغدغه هاش غریبانه نیست. دفترچه ممنوع. اسم کتاب هم ترغیب کننده است

امین یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 09:55 ب.ظ http://amin79.blogfa.com/

امروزا به نظرم وبلاگ نویسی تا حدودی تونسته این حس(یا حسرت) نوشتن رو ارضاء کنه.

منیره یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 10:22 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

چه کتاب آشنایی !
نرسیده بهش خوانده بودمش و گمونم به موقع از نوشته شدنش گریختم .
جوونترها بخونن و تا نرسیدند بهش قلمو دست بگیرن و آخرشو خودشون تموم کنن وگرنه این سرنوشت محتوم همگی است .

بخش قشنگ و وسوسه کننده ای از کتاب رو انتخاب کردی .

آنا یکشنبه 14 اسفند 1390 ساعت 11:37 ب.ظ http://anaa.persianblog.ir/

این کتابو نخوندم ،ممنون که معرّفی کردین

درخت ابدی دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 12:04 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
وحشت از کشف غریبه‌ای در خود که می‌تونه روال عادی زندگی و نقش‌های تکراری رو به هم بزنه. برای بعضیا راحت‌تره که "دیگری" رو بیرون از خودشون ببینن.
یه بار این کتاب دستم اومد و نخونده پسش دادم.

سفینه ی غزل دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 01:25 ق.ظ

بین دو نفر که با هم زندگی می کنند ، اگر گفتگوی مداوم و هرروزه حتی در حد مسایل بی اهمیت جاری نباشد،کم کم آن دو تبدیل به دو غریبه می شوند...
وسوسه ی نوشتن! چه حس آشنایی.. نیاز به خلوت و حتی تجربه ی گناه... باید کتاب جالبی باشه. مرسی فرزانه و سلااااااااااااااااام.

مسعود دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 07:40 ق.ظ http://brightnessborder.blogfa.com/

سلام
"دغدغه ای که دامنه اش مثل موجی اینجا و آنجا، جمع پراکندۀ تنهایان را که به گناهکاران می مانند در بر می گیرد. کسانی که به ظاهر به خانه متعلق اند اما در درون بی خان و مان اند... کشف غم انگیزی است وقتی بدانیم بدون ما هم زندگی ادامه می یابد شاید هم بهتر و متفاوت تر. در درونی ترین احساس ما هیچ چیز به آخر نمی رسد، بنابر این رنج و تقلای بی حاصلی است هر چند چنین تقلایی از برون موفقیت جلوه کند. ما تبدیل نمی شویم به آنچه که "می نماییم" جز آن که در انتها دفترچه را بسوزانیم. چه بسا که بارها ناچار شویم دفترچه را بسوزانیم. بارها خود را بسپاریم به همان قانون مرموزی که هر بار بیشتر از قبل فرصت زندگی را از ما می گیرد. بیشتر از قبل فریب مان می دهد."

ممنون از معرفی کتاب، من هم فکر می کنم کتابی جالب، عجیب و تامل برانگیز باشد.

مونیس دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 09:38 ق.ظ http://tanazi.blogsky.com

و اکنون با نوشتن در دفترچه با خود روبرو شده و ..))
این رو به رو شدن جسارت بالایی میخواد. من که ندارم!
اما قانون مرموزی به او می گوید قدرت در این است که باز هم خود را فدا کنی..))
کاش ریشه این قانون مرموز را پرداخته باشد که خیلی مهم است .

گون دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 12:51 ب.ظ

ولی فک کنم فقط نوشتن نیست چیزای مختلفی برای افراد گوناگون وجود داره که میتونه زندگی رو دگرگون کنه که برای این شخصیت رمان نوشتن بوده مثلا شاید یک نوع زنده شدن امید در گل وجود باشه به نظر تو اینطور نیست از دوست بالایی هم ممنون که اسم نویسنده رو فرمودن ممنون فرذانه جون

محمد ح دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 01:04 ب.ظ http://dustevatan.persianblog.ir

فداکاری قانون خانواده است که بیشتر گویی این قانون را برای مادر نوشتند

سین دخت دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 05:01 ب.ظ

سلام بانو
می خوانمت
هر از گاهی که سری به نت می زنم حتما به دنیای زیبای تو هم سرکی می کشم
ممنون که به من هم سر می زنی

میله بدون پرچم دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 08:51 ب.ظ

سلام
شنیده بودم که دفترچه ممنوع بهترین کار این نویسنده است اما من از عروسک فرنگی شروع کردم...
روبرو شدن با خود آدم کار آسونی نیست ... خود بودن که دیگه واویلاس... پس عموماً اونو می پوشونیم که راحت تره و دردسرش کمتره... اون خود اینجوری فدا میشه...تا بلکه ما به زندگی گیاهیمون ادامه بدیم...
........
بچه ها خیلی بی رحمند ها!! ولی آخه اونا هم به ما نگفتن که باید خودمون رو به خاطر اونا تعطیل کنیم ...اما ما می کنیم

امین سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 12:01 ق.ظ http://janazad.persianblog.ir/

سلام
تشکر بابت معرفی کتاب

تمنای افکار آدمی ، جاری شدن کلماتی است که می خواهد با تراوشات ذهنی و قلبی اش سازگاری داشته باشد اما گاهی اوقات واژه ها آنگونه ما می خواهیم چیدمان پیدا نمی کنند و البته اینها دلیل نمی شود که جلوی ریزش افکار و احساساتمان را بگیریم و باید رودروایسی را با قلم و کاغذ کنار بگذاریم و نوشتن می تواند تسلی خاطر ما باشد

دمادم سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 08:41 ب.ظ http://www.damadamm.blogsky.com

چه پایان هولناکی!
تا اخر که میخواندم مدام در انتظار بودم تا آن دفترچه راهی به درون او باز کند همان طور که ذره ذره چشم هایش را باز میکند. اما واقعیت،همان پایان است و زندگی هایی که ذره ذره هرز میرود.

خلیل چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 10:41 ق.ظ http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

امیدوارم پایان داستان، درسی برای شما نشود!

سلام
با این که می گویند هرگز نگو هرگر ... به همان قاعده می گویم هرگز

فرزاد چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 01:59 ب.ظ http://www.3-405.blogfa.com

یاد پلهای مدیسون کانتی افتادم.

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 03:14 ب.ظ

هممون همینطوریم.
وقتی می شینیم با خودمنون تنها می شیم و می خوایم فیدبک برای کارای ۱۰ یا ۲۰ سالمون بگیریم همین حس و حال رو داریم. فقط شهامت تغییر دادنش رو نداریم.
عادت
عرف
وابستگی
ایثار و...
هزار و یک دلیل واهی و خود ساخته

دقیقاً همین هاست عادت و .... اما شهامت را هم می توان ساخت

... شنبه 26 فروردین 1391 ساعت 04:36 ب.ظ http://coldestdark.persianblog.ir

آن تصویر غریبه در آینه..
و واژگانی بر سطرهای پیشانی اش،
کلام می نوازد:
از زندگی ..
از مرگ ..
از اعتیاد به هوس جنون آمیز چون زیستن ..
از سرزنشی در فاصله های سکوت:
سکوتی پنهان شده در دفترچه ای ممنوع!
از انتظار:
انتظار یک فصل ویرانی
و رویش دوباره در دستان تو ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد