دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دل خوشم به کدام راه نجات ؟ من زیر کتابها مدفون

من جایی زندگی می کنم که بیشتر آدمها می خواهند خیلی عادی و واقع بینانه زندگی کنند ، این واقعاً  ساده و قابل درک است ، دنبال راحتی اند.


طبیعی است که مردم همین را بخواهند ... ولی من به شکل نامفهومی آن طور نیستم . توضیحش ابداً برایم آسان نیست. بین آنچه که در ذهن من جریان دارد و اطرافم تضادهای بزرگ و عجیبی وجود دارد.


واضح است که این دیدگاه های متفاوت با آشکارشدنشان می توانند دردسرهای بزرگی برایم درست کنند پس شاید ناچارم به پنهان کردنشان ، آن هم با نوشتنشان !


اما همین نوشتن ، بیشتر به یک کار اضافی و زائد می ماند .... با زبان بی زبانی می گویند می نویسی که چی بشود ؟ وقتت تلف بشود ؟ کاغذ ها سیاه شوند ؟ فضایی از اینترنت پر شود ؟ که کسانی آن را بخوانند ؟ این هم هست ... اما  شاید نوشتن نوعی مهار کردن اوضاع باشد طوری که خودم فکر کنم دارم اوضاع را عوض می کنم  اگر چه می دانم که واقعیت به آسانی عوض نمی شود.


با کتاب خوابیدن و خزیدن پشت مونیتور و انزوایی که در جمع بدنبالش هست چیزی است که با انتظارات معمول از یک زن خیلی فاصله دارد ... حتی همین جا هم بازتاب هایی بوده و عده ای تعجبشان را از اینکه  باوجود خانواده و فرزند و شغل و ... چطور میرسم چند خط سیاه کنم به من گفته اند ؟ البته کسانی هم از کم نوشتنم و نبودنم گفته اند که به نظر خودم گروه اول به واقعیت نزدیک ترند.


یعنی باید از نوشتنم تعجب کنند نه از ننوشتنم  ... برای من از نوجوانی نوشتن شاید راهی است برای اینکه خودم را متقاعد کنم که زنده ام و برای عادی نبودن زندگیم دارم کاری می کنم ... اعتراف میکنم که هرگز تحمل رها کردن حس ها و رویاهایم را ندارم و نخواهم داشت .


هرگز نتوانسته و نمی توانم به آنچه که در خانواده ام ، شهرم ، کشورم و جهانم می گذرد بی تفاوت باشم .

اگر چه توان نوشتن همه آنها را ندارم ... خیلی کند و شاید نامفهوم و مبهم می نویسم اما دغدغه هایی هست که تا ننویسمشان خلاصی ندارم  . انگار که با نوشتن آنها مانع از بین رفتنشان می شوم ...چه خیالی چه خیالی ...


همیشه فکر کرده ام اگر کمی دیگر از خواسته های دیگران از خودم را بر آورده کنم رهایم خواهند کرد و آن وقت می توان به دنیای خودم برگردم به تجربه های خودم و آدمها بیندیشم ... دوباره بفهممشان ... و شاید از نو بسازمشان . اما این طور نیست خواسته هاشان  روزبروز بیشتر می شوند و خواندن و نوشتن روزبروز زائد تر ... و باعث شرمندگی ...


پ.ن 1:  آن ها چه مغرور ، چه برتر و آرام و رشک بر انگیز بودند این آدم ها می توانستند تمام عمرشان حرکتی نکنند ... لازم نبود کار در خور توجهی انجام بدهند یا حرف در خور توجهی بگویند ...

از کتاب "lives of girls and women"  آلیس مونرو


پ.ن 2: نام پست برگرفته از ترانه ای از آلبوم "هیچ هیچ" شاهین نجفی

 

نظرات 39 + ارسال نظر
اگنوستیک پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 01:30 ق.ظ http://www.agnostic.blogfa.com

سلام
سال نو با تاخیر مبارک
چه خوب است که آدمی نتواند ننویسد و این یعنی نویسنده ای بزرگ شدن
موفق باشید

سلام
خوب است همه سال برای هم آرزوهای خوب کنیم
والا نتوانستنش را نمی توانم اما نویسنده بزرگ و اینا... نه در حدش نیستیم

حامد پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 01:55 ق.ظ http://deevane.blogfa.com

وقتی ذهنت عادت میکنه به نوشتن ، اگه ننویسی ذهنت باد میکنه و افکارت به هم میریزن ، بعد قاتی میکنی و دیگه نمیتونی بنویسی انگار
مثل اینکه نوشتن یه سری مشکلات داره ، ننوشتن هم یه سری دیگه !!

می فهمی که ...هجوم افکار ویرانت می کند نوشتن مشکل ندارد یه گوشه خلوت و کاغذ و قلم می خواهد و بس

آنا پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 02:11 ق.ظ http://anaa.persianblog.ir/

سال نو مبارک
من اگه ننویسم منفجر میشم

سال نو خودت هم مبارک آناجان

هیچکس پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 10:52 ق.ظ http://waveofocean.blogfa.com

منم از بچگی عادت داشتم به نوشتن ولی بسته به خوراکی که به ذهنم میدم و میزان وقتی که برای اندیشیدن به یک موضوع میذارم کیفیتش زمین تا آسمون فرق می کنه.برای من نوشتن یه مسکنه.جایی برای ابراز صادقانه ی آنچه هستم.
ولی اجتماع رو بی خیال کلا.بنویس چون نوشتن کلا کا رخوبیه به خصوص برای کسی که باید بنویسه.انتظارات دیگران از آدم هیچوقت نه کم میشه نه تمومی داره.خودت رو همیشه در اولویت بذار.اول و قبل از هر چیز و هر کس.این جوری برای همه بهتره.

نوشتن فی نفسه مهم است خوب و باکیفیت نوشتن پاداش زیاد نوشتن است زیاد خواندن و زیاد نوشتن

مرمر پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 09:14 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

یعنی عجیبببببببببب درک میکنم چی نوشتی . تا وقتی ایران بودم همه میگفتن دنبال دردسری؟ یا هزار تا چشم و ابرو میومد که این حرف و نزن اون کار و نکن و گاها خانواده منت میکردن عقاید غیر متعارفم !!!! رو برای خودم نگه دارم و هر وقت رفتم خارج از کشور تا میخوام وز وز کنم!
اومدم اینجا چشمت روز بد نبینه صدها برابر وضعیت بدتر، تمام رعایتهایی که تو ایران نمیکردم اینجا تو جمع ایرانی باید بکنم، و به ندرت هستند ادمهایی که بفهمن چی میگم! و یه زمانی هم که نوشتنم کم شده بود و افت کرد واسه همین بودف خود سانسوری میکردم و بعد به این نتیجه رسیده بودم واسه چی بنویسم.. اما الان پشیمانم. مهم خود بودنه! تو اینی فرزانه، یه آدم واقعی، یه ادمی که داره ثابت میکنه یه زن اونی نیست که بقیه فکر میکنن در واقع یه زن واقعی تویی که هم برای خودت سهم قائلی هم زندگیت و خانواده ات و کار! پس ادامه بده، سیاه کن این کاغذها رو چون مطمئنا بسیاری از تو الگو برخواهند داشت

این رو از خیلی ها شنیدم که ایرانی های ساکن خارج از کشور در ایرانی بودن هیچ کم نمی گذارند . یعنی اینا هر جا بروند همین هستند وطنشان را با هم خودشان می برند ! چیزی که سالها عقاید و باورهایشان را ساخته که با جابجایی فیزیکی عوض نمی شود ... سخت است سر کردن باهاشان سخت است .
شاید اونجا دیگه سخت تر هم باشد چون با انتظارات دیگری رفتی اونجا
مرسی از روحیه دادنت ...تمام دعوای ما با عالم این است که زن اونی نیست که شما فکر می کنید اما قبول داری گاهی تو این که پس زن چی هست خودمان هم می مانیم ما باید خودمان بیشتر خودمان را بشناسیم و بتوانیم به همه بشناسانیم .

رضا رادمنش پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 09:35 ب.ظ http://fararei.wordpress.com

سلام بر شما
شما دارین میگین یک گفتمان غالبی هست که اگه بخواین توی اون گفتمان نباشین به مشکل برمی خورید..بله حق با شماست سرپیچی از گفتمان به هر نحوی همراه هزینه است.

کدوم راست میگن اونایی که میگن دیر نوشتین یا اونایی که میگن بازم به شما که با این همه گرفتاری مینویسین؟ راستش رو بخواین هیچ واقعیتی وجود نداره واقعیت اینه که شما کدوم مورد رو قبول داشته باشین.شما اگه معتقد باشین که نیازه بنویسید همه جوره تلاش میکنید این امر محقق بشه اگر هم به اونجا برسین که نوشتن هیچ فایده ای نداره خوب به این نتیجه میرسین با همسر و کار و فرزند چرا باید نوشت؟ واقعیت رو ما میسازیم و دلایل سه پاراگراف آخرتون واقعیت رو میسازه برای شما...

باور کنین اون انزوا مربوط به شهر و دیار شما نیست فضاها به شدت بسته شده ما وقتی یک کافه میخوایم قرار بذاریم با ترس و لرز میریم جلو.برای یک گپ معمولی.همه جدا از هم افتادیم،منزوی منزوی.حالا یک پیشنهاد دارم اگر وقت داشتین یا دوست داشتین که بیشتر برای خوندن و نوشتن مجازی وقت بذارین و یا به عبارتی حوزه عمومی رو به فضای مجازی بیاریم به نظرم یک سری هم به "پلاس" بزنید... و اگر سر زدید یک خبری هم به من بدید.

بهارتون مبارک

سلام
بله این گفتمان یا هر چه مانی که هست دارد پدر ما را در می آورد

اگر تمام این واقعیت ها را من ساخته ام که لعنت به من...یک واقعیت بزرگتر این است که من در میان این واقعیت ها بدنیا آمده ام و الان هستم چقدر می تونم تغییرشان بدهم چقدر می توان خودم را کنار بکشم چقدر می توانم از کنارشان بگذرم ؟
نه من تسلیم همه شان نمی شوم ...ولی حرف این است که ظاهراً آن عده ای که تسلیم می شوند خودشان را موفق تر می دانند و گاهی با لبخند از کنارت رد می شوند ...می دانم همه جا اوضاع همین جور است زیاد به مکان ربطی ندارد .فضای مجازی بهتر است اما خوب اینجا هم محدودیت هایی هست . در گوگل پلاس که هستم با elhrad@gmail.com
غالباً مطالب دوستان را می خوانم اما جاهایی که قند شکن لازم دارد مثل وردپرس سخت تر است همیشه باید دنبال بروز کردنشان باشی و ...همه جا دسترسی ندارم بهشان
و تبریک متقابل برای بهار

ترنج پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 10:42 ب.ظ http://femdemo.blogfa.com/

دو پاراگراف آخر قبل پ.ن هارو بسی بسیار دوست می دارم :)

اگنوستیک پنج‌شنبه 17 فروردین 1391 ساعت 11:46 ب.ظ http://www.agnostic.blogfa.com

سلام
این گونه که نوشته اید عرفان زیر مجموعه ای از مذهب می شود !
..............................اگنوستیک.............................................
سلام
ممنون از حضورتان طبق آنچه بیان شد عرفان شناخت حقیقت است و در هر جای که به دنبال حقیقت باشی صدق می کند به نسبت حقیقتی که در آن مورد وجود دارد
رحلت حضرت زهرا سلام الله علیها را به شما و تمام ارادتمندانش تسلیت عرض میکنم
یا مهدی

حقیقتش شاید اینجا برای ورود به بحث مناسب نباشد اما پیشنهاد می کنم "عرفان و منطق" برتراند راسل را اگر توانستید بخوانید

نجیبه محبی جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 12:53 ب.ظ http://haaghiighattt.blogfa.com/

هیچ کس به آنچه می گذرد بی تفاوت نیست، فقط راهی را انتخاب میکند که متفاوت با دیگری است مثلا" یکی سعی می کند تغییری بوجود بیاورد یکی راهش را می گیرد و رد می شود تا مجبور نشود کاری کند ، یک نفر خودش را به ندیدن می زند، یک نفر مسئله را اصلا" منکر می شود یک نفر خودش را تغییر می دهد و ...
اما اگر کتابها نتوانند زیستن را سهل کنند آیا خواندن آنها حماقت نیست؟

بله هرکسی را راهی است و هزار راه نرفته
هر کدام از ما در هر موقعیتی یکی از این کارها را می کنیم ...آدمیزادیم کم که می آوریم !
خواندن کتابها البته که زیستن را سهل تر می کند در کتابها می توان آن هزاران راه نرفته را دید و از رفتنشان بی نیاز شد

گون جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 01:03 ب.ظ

سلام بهارتون مبارک ...این موقعیتهایی که تو مقاله گفته شده یعنی منحصر زن هاست شاید برای خانم ها شدتش بیشتر باشه ولی اگه انحصاریش کنی یه جور تعصب جنسی میشه نه؟؟

سلام ممنون ...نه نگفتم منحصر به زن است فقط از زبان خودم نوشتمش

نِد نیک جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 02:45 ب.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

سلام
سابق بیشتر می نوشتی. اگرچه نوشتن شاید با شرایط تو سخت باشه. اما من احساسم این بود که مدتی درگیری هات بیشتر شده. همین یک سال قبل یا دو سال پیش فعال تر بودی.
برای من نوشتن مثل تخلیه روحی یا مهار احساساتم میمونه.

سلام
همه نوشته ها را که نمی شود گذاشت اینجا

مهرآیین جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 05:51 ب.ظ http://mehraeen.blogsky.com


سلام به فرزانه ی عزیزم.

هنوز در حال کلنجاری که دختر!
راستش من یکی یه جور دیگه در کلنجارم.
من فکر میکنم به جز نوشتن که یه جورایی انگار مرهم درد همه ماهاست هر کدوممون با موقعیت خاص خودمون در حال کلنجاریم. من حتا فکر میکنم تو اگه برای یه مدت از اون واقعیت دور باشی و دسترسی بهش برات سخت بشه دلتنگش میشی.
ضمن اینکه به نظرم نجیبه هم پر بیراه نگفته ها!
به هر حال در اول این سال برات آرزوی آرامش در تمام این 366 روز رو دارم. که البته 18 روزشم رفت...

سلام
کلنجار ؟ نه اسمش کلنجار نیست... تجربه کردنه زیستنه همون یک قطره زندگیه ... بقول دوستم سارا پاک کردن آینه هاست
مهم ترین کارماست پاک کردن آینه ها ...شناختن خودمان
این است که از این واقعیت ها هیچ جا نمی شود دور شد حتی در دور ترین کشور از اینجا هم که بروی همنوایی شبانه ارکستر چوبها را می شنوی

قربانت دخترک نازنین
18 روزی که گذشت برای من عالی بود خیلی خوب

محمدرضا جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 06:08 ب.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

سلام
به این نتیجه رسیده ام که بسیاری از دل نگرانی ها و وسواس های امثال ما بیشتر ساخته و پرداخته ی ذهن خودمان است.
البته در مورد قید بیشتر کمی نامنصفانه بکار برده ام! اما...
خلاصه ی کلامم به شما و دو سه دوست دیگر این است...
رها باشید، سخت نگیرید.

سلام
بله از جای دیگر که نمی آیند مال من حاصل خود آزاری هایم است .

و گر نه طریقت رهایی و شیدایی را ما نیز دانیم

سیدعباس سیدمحمدی جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 06:57 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
سال نو مبارک باشد و برای شما و خانواده ی محترمتان سالی خوب و خوش باشد.
نوشتن، شاید جزئی از کار فکری و کار انتلکتوئلی باشد. حتا ضعیفترین سطح از نوشتن، در مقایسه با افرادی که تقریباً هیچ گرایشی به نوشتن ندارند، شاید یعنی «ورود به عالَم ِ کار فکری». نوشتن، تجلی ی «فکر» است. حالا فکر قوی و عمیق، فکر ضعیف و سطحی، یک میلیون مدل فکر هست!

البته افرادی هم هستند اصلاً در اینترنت نمی نویسند، و ممکن است حساب جدا داشته باشند. افرادی هستند علاقه به وبلاگها و نوشتن وبلاگ ندارند. خانم من کتابهای مورد علاقه اش را می خواند و اخیراً یک کتاب هم ترجمه کرده و یواش یواش ایشالا منتشر شود، و یک کتاب دیگر هم می خواهد ترجمه کند، ولی تقریباً هیچ ارتباطی با وبلاگها ندارد. وبلاگ مرا هم نمی خواند. مگر من گاهی اوقات بگویم فلان نوشته ی وبلاگم را ببیند.

علاقه به نوشتن، و زندگی ی وبلاگی، شاید اساساً ارتباطی به متأهل بودن یا نبودن و فرزند داشتن یا نداشتن ندارد. با متأهل شدن و داشتن فرزند، «فردیت» انسان، یعنی علائق شخصی اش، می تواند کم و بیش بدون تغییر باقی بماند.

سلام
ممنون هم چنین برای شما و خانواده تان
نوشتن یک جور برون ریز فکر است تمرین فکر کردن است مهم نیست کجا باشد من از آبان 87 تو فضای مجازی می نویسم قبلش هر سال چند تا سر رسید میگرفتم و تویشان می نوشتم .
نفس نوشتن مهم است
ولی نوشتن وبلاگی جور طراوت دارد زنده است چون چند ثانیه بعد انتشار می تواند مخاطب داشته باشد
داشتن مخاطب مهم است ارتباط با آدمها و در گرفتن بحث ها مهم است و میتواند مهارت نوشتن و فکر کردن و خواندن را تقویت کند

تاهل مانع کارهای فردی نمی شود ولی طبیعی است که محدود ترش می کند خصوصا بیشتر برای زنان حرف من اینجا فقط به تاهل مربوط نیست من مجردهایی را می شناسم که همه این کارها را بیخود و بی معنی می دانند و طرفش نمی روند .

سلمان محمدی جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 07:17 ب.ظ http://salmanmohammadi.blogsky.com

سلام. سال نو بر شما مبارک باد. من هم با آقای سیدمحمدی موافق ام که نوشتن فکر کردن است و خوب است و ... ولی یک عیب تارنویسی (وبلاگ نویسی) ماندن از کتاب نویسی و مقاله نویسی و ترجمه و کارهای ماندگارتر دیگر است. خوبی اش هم البته نفس کشیدن در هوای تازة اندیشه هاست. تعادلی باید بین این دو نوع نوشتن ایجاد کرد. وگرنه نفس نوشتن فکر کردن است و خوب است و ....

سلام و سپاس
همین طور است اینترنت در کنار مزایایش یک جور شتابزدگی و آشفتگی را به آدم تحمیل می کند .
البته که تنها مایه امیدواری همین هاست

امیر جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 08:42 ب.ظ http://moaleme91.blogfa.com/

خواندن و بعد نوشتن و این نوشتن ظاهرا ربطی به خوانده شده ها ندارد. ربطی به این دارد که دوس داری فکر کنی. دوست داری که نه، احساس میکنی باید..باید فکر کنی و چیزهایی کشف کنی که فکر میکنی دیگران اصلا توی باغش نیستن. هروقت حس غرور بهت دست میده که من یعنی این کتابها ، این متنها را خوانده یا نوشته ام؟،،برمیگردی نهیب میزنی که نه این ادامه دار است و می خواهی تا ناکجا بری . دیگر نه مدفون شدن زیر کتابها برایت اهمیت دارد نه سیاه نوشته ها

خوانده شده ها هم گاهی چنان ذهن را تسخیر می کنند که لاجرم از همانها می نویسی
ولی موافقم که نوشتن بیشتر کشف است تا باز گویی
کشفی بسیار لذت بخش

رها از چارچوب ها جمعه 18 فروردین 1391 ساعت 09:36 ب.ظ http://peango.persianblog.ir/

بله فرزانه خانوم
به قول ممدرضا رها باشید
رها از چارچوب ها
.
ضمن عرض تبریک سال نو به استحضار می رساند من با شما قهرم
می دونم خبر مهمی نیست مراتب هویجوری مزید استحضار سرکارعالی معروض شد.

نه با من این کارو نکن

چون
بعدش
بعدش

مونیس ر شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 10:26 ق.ظ http://tanazi.blogsky.com

سلام
من تجربه نوشتن ندارم که ببینم چجورست.
نوشتن حضرتعالی مستدام
چه زیاد چه کم

سلام
متوجهم رفیق! نقدی کوبنده تر از این نداشته ام

محمد شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 11:15 ق.ظ http://hoviat.blogsky.com/

سلام و سال نو مبارک .
نوشتن تسکینی برای روح است
ادمی با نوشتن رفاقت زیبایی دارد
نوشتن در هر شرایطی را دوست دارم
خوشحالی ناراحتی شاد و غمگین و ...
من بیشتر برای خودم مینویسم تا برای دیگران و مهم نیست که کسی بخواند یا نخواند ببیند یا نبیند بفهمد یا نفهمد
مینویسم تا ارام شوم مینویسم تا خود دوباره بخوانم و راستش بعضی وقتها از نوشته هایم خنده ام میگیرد
چه کنم شاید بیماری باشد ناشناخته ؟ نه ؟
ولی درد دلم را درد فکرم را فقط با نوشتن میتوانم تسکین دهم و لا غیر .
و در پایان بگویم ای رفیق شفیق نوشته هایت را شدیدا دوست دارم و بی صبرانه همواره منتظر خواندنش هستم و گاها چند بار انرا میخوانم .
ارزو میکنم همواره موفق و شاد و پیروز باشی .

سلام و سپاس
رفاقت آدمی با نوشتن ...چه عالی ...نوشتن بی آنکه بدانی بدنبال مخاطب هم هست کلمه را می نویسی که عمرش بیشتر از تو شود که بماند

رفیق شفیق قدیمی به من لطف بسیار داری

عیسی شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 04:39 ب.ظ http://isadf.blogfa.com

سلام
نمی توانم باور کنم که نوشتن فقط مرهم درد و آرامش روح و تسکین و این حرف ها باشد. یک انگیزه دیگری زیر همه اینها وجود دارد یک میل به اثر گذاری و تغییر اما نمی دانم کدام یک از این دو در اولویت اند. بیشتر باید فکر خواهم کنم.

سلام
اولویتش چه اهمیتی دارد گاهی این گاهی آن ...اما اگر اولی هدف باشد دومی هم بدست می آید اگر دومی هدف باشد بعید می دانم طرف بتواند حرف در خور توجهی بنویسد

خلیل شنبه 19 فروردین 1391 ساعت 07:51 ب.ظ http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

بهارتان خجسته باد.

بالاخره هر کسی ممکن است در انتخاب راهش دچار تردید شود. این تردید هنگامی رخ می نماید که بگوید، بشنود، ببیند، جمع و تفریق کند. در سکوت، در نگفتن و نشنیدن و نخواندن و ندیدن، جمع و تفریقی وجود ندارد. اگر این نتیجه با " جهت حرکت " فضای واقعی همسویی نشان ندهد نا امید کننده است. یاقتن این همسویی کار سختی نیست.

ضمنن فکر نمی کنم برای ورود به قند شکن نیاز باشد، کافی است روی نشانی داده شده کلیک کند. با سپاس

سلام
یاد آن سرود خجسته باد این بهار افتادم

بله البته ما برای سیاه مشق کردن تردید نداریم ها این را می گوییم که دل منتقدان آرام بگیرد

داشت آقا برای آدرس قبلی گام های تاریخ قند شکن لازم بود شما هم این قدر جاهای موازی می نویسین که گمتان کرده بودم

نوید یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 03:35 ب.ظ

اندیشه های مهیب و نگفتنی از زیباترین ریباییهای این دنیای ناشناخته هستند . چه خوب که آدم شجاعی هستید

مهیب و نگفتنی ! شجاعت یعنی سوزاندن نقشه ها...

عیسی یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 06:31 ب.ظ http://isadf.blogfa.com

"اگر دومی هدف باشد بعید می دانم طرف بتواند حرف در خور توجهی بنویسد "
اتفاقا مارکس سودای تغییر جهان در سر داشت و نه تفسیر جهان ... خیلی ها هنوزاین باور را دارند. مثلا نگاه نکنید مجله مهرنامه توی مانیفیست اش می نویسد ما برای تفسیر امده ایم و نه تغییر !! در مورد مارکس امیدوارم مثل خیلی ها نگویید خب نتیجه اش چه شد؟ مهم این است که در اثر نوشته های مارکس، هفتاد سال پس از مارکس هفتاد درصد مردم دنیا خود را مارکسیست می خوانند!! این است قدرت اندیشه!!!
منظورم از اثر گذاری معطوف به طیفی از روشنفکران اند که به تعبیر ادوراد سعید سعی در ابداع زبانی که دارند که حقیقت را به قدرت را بگوید. همین کارهای شاهین نجفی را ببینید، به خصوص آلبوم اولش که هنوز حال و هوای ایران را داشت. به نظرم کاملا با گفته ادوارد سعید موافق است. هر چند که زبان تند و گزنده ای دارد اما مخاطب اصلی اش قدرت است.
توی پرانتز: این مساله از ایران رفتن هنرمندان هم مساله ای است!! نامجو هم به همین شکل بود. هر چند هم کارهاشان قوی تر بشود باز هم از می توان این فاصله را حس کرد. هنرمند باید در بطن باشد و نه اینکه بیرون از صحنه باشد.

اتفاقاً می خواستم خدمت مارکسیست های مارکسیست تر از مارکس بگویم خوب ؟
الان ؟ الان هفتاد در صد مردم مارکسیست اند ؟ از نظر من قدرت اندیشه به نقد پذیری و نسبی بودنش است . چنین اندیشه ای می تواند سالها بماند وگرنه بقولی هر آنچه سخت است دود می شود و....
هنر دیدن دنیا از دریچه های خاص و متفاوت و زیباست . هنر در پی گفتن چیزی نیست هنر کشف آن دریچه هاست نه بلندگو دست گرفتن و هوار زدن یک مشت حرف پیشتر گفته شده
واضح تر بگویم من با رسالت هنری مخالفم .
در مورد هنرمندانی که رفته اند از اینجا بهر حال تصمیم شخصی شان بوده نمی شود خرده ای گرفت و قضاوتی کرد ولی عموماً کارهایشان افول کرده بقول ایوان کلیما گاهی محدودیت و سانسور باعث می شود هنرمند خلاقیت بیشتری خرج کند

منیره یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 08:38 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

شاید بزرگترین راه رهایی ، فقط شنیدن باشه و به گوش نگرفتن . وقتی هم که ننویسی داری تو ذهنت می نویسی پس اتلاف وقت بیشتریه بدون هیچ اثری . مگه اینکه از نوشته های قبلیت احساس رضایت نداشته باشی . اگه بودن قبلی ها را دوست داری پس نوشتن حداقل لطفی هست که می تونی به خودت بکنی . این مهر رو از خودت دریغ کنی به چیز بزرگتری می رسی؟ گمون نمی کنم . فقط تن دادی به خواسته دیگران . و این یعنی فرزانه ای که نیستی ...


ممنون از دوستی که هستی

ابوذر یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 10:35 ب.ظ http://aboozaraneha.blogfa.com

آنک
که می نویسم
دستانم
آنچه می خواهم را
روی ممکن ترین بازه ی زمانی نقاشی می کند
هرچند
که گلوله ی مچاله کاغذ
در بعد زمان پبش می تازد
و هرچه می خواستم را
تیرباران می کند.

بله کلمات را می نویسیم که بعد از ما بمانند اسیر بعد زمان نشوند ...اما عمر هر نوشته ای می تواند فقط کمی بیشتر از نویسنده اش باشد

مینویسیم که باشیم

قاسم‌فام دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 02:22 ب.ظ http://aknun.blogsky.com/

سلام

ضمن تبریک سال نو ، آرزوی ایامی بهاری برایتان دارم.

با همین نوشتن‌‌هاست که دنیا ساخته می‌شود.با تعهد بیشتر و در افق نیل به دنیایی زیباتر باز هم باید نوشت.

سلام
کلمات شما همیشه امید بخشند ممنون

مهر آیین دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 02:34 ب.ظ http://mehraeen.blogsky.com

بله همنوایی شبانه ارکستر چوبهای رضا قاسمی!...

خوشحالم که نامش را کلنجار نمیگذاری. چه خوب که آن 18 روز عالی بوده اند

...
به من ربطی نداره اما ببین این رها از چهار چوب ها چشه . از دلش دربیار . دختر گلیه عین خودت .قهر خوبیت نداره آبجی

قهر ؟ نمی شناسمش
تازه خود نیکا گفته قهر هم باشیم حرف می زنیم .

نوشینه دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 06:09 ب.ظ http://nargess7.blogfa.com

سلام باهات موافقم این نوشتنها یه وقتی خیلی به چشم می اومد مثلا تو سال 88و 89 اما حالا به نظر بی ثمر می یاد اما من فک رمی کنم نوشتو را برای فضیلتی که در خودش هست باید نوشت نه برای هدفی دیگر . موفق باشی و سال نویت هم مبارک

درست فضیلت های ناچیزی که در همین کلمات هست
ممنونم دوست خوبم

دایناسور دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 08:13 ب.ظ http://1dinosaur.persianblog.ir

سلام
اگه قرار بود که به شیوه دیگران و به میل اون ها زندگی کنیم که می شدیم عین بقیه.
بی تفاوتی از ما بر نمی آید
ما آن شقایقیم که با داغ زاده ایم
من که از نوشته های شما لذت می برم ، خودتان هم که نمی توانید ننویسید پس بنویسید که خواننده مشتاق دارید

سلام
بله و با داغ می زییم هم چنان...اصلا خود داغ را هم از رو برده ایم
من و این همه اشتیاق ...محاله محاله

مجتبی سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 12:30 ق.ظ http://chaparkhane.persianblog.ir/

سخت است که آنچه را قلبا احساس می کنی درست انجام ندهی و مجبور باشی آنچه را که به تو می گویند درست است بکنی
گرچه خواندن ،نوشتن و دیدن (سینما) یکی از بهترین کارهای دنیا هستند ولی مصائب خاص خودشان را هم دارند
یک دیکتاتوری در کوچکترین نهاد اجتماعی

این دیکتاتورها همه جا هستند هر کدوم از ما چند تایش را در خودمان داریم

جواد خراسانی سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 07:54 ق.ظ http://cheshmejoo.blogfa.com/

سلام،
می شود یکی از همین دغدغه های ذهنی را، این در نظر گرفت که، چطور می شود خواسته های خودم را با دیگران و به ویژه نزدیکان متوقع، جوری به اشتراک گذاشت که مثلا" آنها هم، به دنیای من علاقمند شده و از من بخواهند که بیشتر بنویسم؛ و مثلا" پای بساط چای بخشی از حرف ها مربوط به همین نوشته ها و دغدغه ها باشد.

سلام
شما به نکته جدیدی اشاره کرده اید که شاید از دید بقیه دوستان پنهان مانده ...یکی از دلایل نوشتن در دنیای مجازی برای من همین است . به اشتراک گذاشتن دغدغه ها
ولی برخی حرفها را نمیشود عریان گفت نمیشود اگر هم بشود گفت گناه دیگران چیست که مرا باید تحمل کنند

زمانیان سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 10:54 ق.ظ

سلام
نوشته اید که : آنچه که در ذهن من جریان دارد و اطرافم تضادهای بزرگ و عجیبی وجود دارد.

و درست یه دلیل همین تضاد است که اندیشه و تفکر شکل می گیرد. گویا موتور اندیشه با سوخت تناقض و تضادهایی کار می کند که البته آزار دهنده است. وقتی همه چیز بر وفق مراد باشد، و میان هست و باید های ارزشی و اندیشگی فاصله یی نباشد، خواب ، چشمان تفکر را می رباید و آدمی به سکون و انجماد می رسد.
بگذار همین تضادها رشد کند. گرچه تضادها مزاحمتی اساسی برای زندگی مرسوم و روزمره ایچاد می کند. به رنج هایش می ارزد.

سلام
امیدوارم در مسیر درستی قرار بگیرم

درخت ابدی چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 01:57 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
طبق روال دید و بازدید، سال خوبی داشته باشی.
یه ضرب‌المثل لاتین می‌گه: نوشته‌ها می‌می‌مانند، گفتارها فراموش می‌شوند. یکی از محاسن نوشتن اینه که نظم فکری می‌ده.
یه حسن دیگه‌ش هم اینه که توی این شرایطی که خیلی چیزا بی‌معنا به نظر می‌رسه باعث دل‌خوشکنک می‌شه.

سلام
نظم فکری را خیلی بهش احتیاج دارم دل خوش کنکی هم که نیست

بهنام چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 09:05 ق.ظ http://behnam870.blogfa.com

درود بر شما..
منم افکارم رفتارم با بقیه حتی دوستانم فرق میکنه و بعضی وقتها اونا یه جور دیگه دید میزنن.
اما مهم خودمم .
ایا از این نوع زندگی راحت هستی؟
اگه نیستی که تغییر بده و تسلیم حرف دیگران شو. اما نه اگه راحتی همینی که هست لذت ببر.
نوشتن برای من بزرگترین لذت دنیاست. من نمی تونم برای بقیه خودمم از این لذت محروم کنم.
متاسفانه دید سنتی هنوز در جامعه هست و باید این گونه نگاه ها اصلاح بشه تا هرکسی ازادانه در چهارچوب قانون و عرف هر کاری که میخواهد بکند.
پیروز باشی..

ممنونم ... من جور دیگری نمی توانم باشم

مجسمه چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 10:17 ق.ظ http://fafaaaaa.blogfa.com

فرزانه جان خودتو ناراحت نکن ما نسلی هستیم که دردهایمان را تایپ می کنیم

و تایپ کردن دردها تسکین می دهد آن ها را !!!

میله بدون پرچم چهارشنبه 23 فروردین 1391 ساعت 11:39 ق.ظ

سلام
مثل اینکه قبلاً کامنت گذاشته بودم نبودم بودم!
در هر صورت ضمن تبریک مجدد و مکرر سال نو و آرزوهای خوب خوب برای شما یک لایک هم به نوشته درخت می زنیم که کار ما تنبل ها را ساده می کند.

سلام
کامنتی در کار نبوده میله جان! ای که لایک می زنی بسیار / با خبر باش که .........

مسعود جمعه 25 فروردین 1391 ساعت 03:31 ب.ظ

سلام
جایی که شما در آن زندگی می کنیم همان جایی است که ما در آن زندگی می کنیم. در واقع همین جایی است که ما همه در آن هستیم با همۀ تضادهایش. ما تا جایی می توانیم ادامه دهیم که بتوانیم انزوایمان را تحمل کنیم. انزوایی که کاملا در میان جمع است و با همۀ انتظارات قابل تصورش. تقسیم بندی را کنار بگذارید. این راه زن و مرد نمی شناسد. همۀ ما تا حدی باید انتظارات بیشتری از محیط را برآورده سازیم تا راه برای ادامه دادن باز بماند. هیچ یک از ما تحمل رها کردن رویاهایمان را نداریم. هر چند که چیزی گاه به گاه یا همیشه در گوشمان نجوا می کند که آنها (رویاها) عملی نیستند. در ضمن این را در نظر داشته باشید که وقتی رویاها و امیدها کاملا رخت بر بست، آدم می شود یک آدم معمولی و واقع بین. برای ما معمولی و واقع بین بودن در حکم نابودی است. ما برای رویاهایمان ساخته شده ایم. رویاهایی که ممکن است هیچگاه محقق نشوند اما همچنان افق ها و جاذبه هایشان رهایمان نمی کنند.
اما نوشتن برای من بیش از مهار کردن اوضاع است. ما هر یک سهم کوچکی در این "اوضاع" داریم و نیز سهمی که در آینده ای که باید شکل بگیرد. سخت است تصور اینکه محیط واقع نگر و واقع بین پیرامون ما نمی خواهد که ما این سهم را فعالانه دنبال کنیم. محیط واقع بین ما می خواهد ما را در خود هضم کند، ما را هم واقع بین سازد. اما چیزی در ما هست که به این آسانی خم نمی شود یا اگر خم شود به آسانی خرد نمی شود یا اگر خرد شود به آسانی محو نمی شود... هیچ کاری زائد نیست، هیچ حرفی، هیچ نوشتنی.
بکوشید و به نوشتن ادامه دهید. بکوشیم و به نوشتن ادامه دهیم.

محمد ح دوشنبه 28 فروردین 1391 ساعت 05:57 ب.ظ http://dustevatan.persianblog.ir

سرکوب کردن خواسته ها برای حرف دیگران نوعی تشویق به سمت مرگ رفتن هست و چه مرگی شخت تر از این؟!

حاجی کشکول پنج‌شنبه 31 فروردین 1391 ساعت 06:35 ب.ظ http://www.hajikashkol.blogfa.com

سلام
خوشخالم که سایت شما را دیدیم
برایم جای بسی شگفتی است که شما مطالبم را مطالعه کنید و نظرتان را بفرستید اگر خواستید خوشحال می شوم که مرا هم اینک کنید
به امید پیروزی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد