دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

آنچه جدی است تراژدی است

حکومت اسلامی یک رژیم حقیقت است ، یعنی حقیقت را تعریف می کند و این وظیفه الاهی را برای خود در نظر گرفته است که گمراهان را به راه راست دعوت کند . تن دادن به شریعت ، ایمان آوردن برای زیستن در امنیت است و شریعت آنجا برقرار است که کسی متعرض حکومت برقرار کننده ی شرع نشود.  تکلیف افرادی که بیم و امید دینی آنها را به تسلیم نکشاند و آنان مخالفت خود را با حکومت دینی آشکار کنند به شمشیر سپرده می شود. حتی این موضوع که رژیم حقیقت در اسلام سلطه بر ظاهر است چیزی از جدیت حکومت اسلامی نمی کاهد.


ایدئولوژی حکومتی ، ایدئولوژی قدرت است و این ایدئولوژی طبعاً امر مقدس را به آن موضع هایی در حاکمیت نزدیک می کند که قدرت در آنها بصورتی چگال در آمده باشد. وقتی دین در یک جامعه مدرن به ایدئولوژی حکومتی تبدیل شود آرامشش گرفته می شود او مدام باید دخالت کند حتی در امور ساده و پیش پا افتاده ، باید جنگ کند ، در آزمایش سلاح های جنگی یاوری کند ، پشت و پناه نیروهای امنیتی باشد با مکر خویش مکر دشمنان را باطل کند و حتی در مذاکرات خارجی  حضور موثری داشته باشد در انتخاب وکیل و وزیر دخالت کند . از میان صفاتی هم که دارد در این گیرودار ، صفت قدرت از همه مهم تر است .


ایدئولوژی حکومتی جدی است . نه به خاطر اینکه انسجام منطقی دارد و یا از پشتوانه قوی نظری برخوردار است جدی است چون بخش بزرگی از آن فراهم آمده از ایدئولوژم هایی است که ریشه های عمیقی در فرهنگ دارند و بعضاً از سخیف ترین تصورها برخاسته اند . جدی است چون ایدئولوژم های شنیعی را فعال کرده است : پستی سرشتی زن، پستی سرشتی سنی و یهودی و بهایی و ملحد و ... ، توهم توطئه ، برتری ذاتی حس و شناخت مؤمن بر هر حس و شناختی دیگر ، وجود وعده الاهی بر غلبه مؤمن. جدی است چون احساسات خطرناکی را بر انگیخته ، نخوت و نفرت ، کینه جویی ، تعصب کور و خشونت ورزی ، میل به کشتن تا حد میل به کشته شدن .


گزیده هایی از مقاله " چرا رژیم اسلامی را باید جدی گرفت ؟ "  نوشته محمد رضا نیکفر  / مهر 1388




نظرات 34 + ارسال نظر
درخت ابدی دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 12:32 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
فکر کنم که نیک‌فر بدجوری زده به خال. تمام ویژگی‌های یک مجموعه‌ی معیوب زیر چتر این ایده‌ئولوژی جمع شده. بی‌خود نیست که از دید ناظر غیرخودی نمی‌شه تو این سیستم یه دل‌خوشکنک پیدا کرد.
به فهرست نیک‌فر باید جنبه‌ی نمایشی و تبلیغاتی این نوع حکومت رو هم اضافه کرد.

سلام
اتفاقاً به جنبه های نمایشی و تبلیغاتی هم در این مقاله پرداخته شده است و آنها را بخشی از عقلانیت نظام شمرده است :

"ممکن است که گفته شود که رژیم از دین استفاده ابزاری می کند و آنچه از دعا و ذکر مصیبت و ...و نظایر اینها می بینیم وسایل یک نمایش قدرت بیش نیستند.گزاره کلی و جامعی چون همه چیز بازی و نمایش است را طبعاً نمی توان با استدلال پس زد جز اینکه آن را بی معنا دانست .
زیرا نمایش در برابر امری جدی و واقعی معنا دارد و وقتی واقعیتی در کار نباشد مجازی هم در کار نیست ...این نمایش ها دست کم نمایش جدیت قدرت هستند و از این رو باید جدی گرفته شوند."

Critical Minds دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 12:54 ب.ظ http://whatnow5.blogfa.com/

< وقتی دین در یک جامعه مدرن به ایدئولوژی حکومتی تبدیل شود آرامشش گرفته می شود او مدام باید دخالت کند حتی در امور ساده و پیش پا افتاده ، باید جنگ کند ، در آزمایش سلاح های جنگی یاوری کند.... >
به نظر من ، با بکار بردن * مدرن * در جمله بالا ارزش و واقعی بودن موضوع دخالت دین و مذهب در سیاست و افیون بودن دین برای توده مردم ، به فراموشی میرود ..
چه جامعه مدرن باشد و چه عقب مانده سنتی ، دین سیاسی فاشیست و خود محور بین مطلق است و حاکمیت ان در هر زمانی تبدیل به توتالیتار و فرد محور می شود ، چرا که دین با سرمایه و انباشت و بهره کشی گره خورده و ادامه حیاتش در وجود سرمایه داری و بازار ازاد است که احتتاج مبرمی به تحمیق و از خود بیگانه کردن انسان دارد.. و ...

احتمالاً مقصود نیکفر در این جملات از مدرن معنای تلویحی امروزی آن است یعنی جامعه ای که در عصر حاضر با آن مواجهیم
کما اینکه افیون بودن دین برای توده و ... اینجا اصلاً موضوع بحث نیست .
دین به سرمایه داری و بازار آزاد نیاز دارد ؟ و اینها هم به تحمیق مردم ؟
به چه دلیل ؟

kiavash دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 02:48 ب.ظ http://mazon.blogsky.com/

من فکر می کنم که این ها تماما مشخصه های حکومت های ایدئولوژیک هست. من درمورد کمونیسم و ناسیونال سوسیالیسم نسبتا خوب مطالعه کردم. و تشابهات عجیبی بینشان دیدم که با چیزی که امروز در کشور خودم می بینم یکی بودند. به نظر من وجود دین اسلام در این حکومت ایدئولوژیک، حالا اسمش هرچه باشد، فقط به چهره آن ضربه زده، چون اساسا روش هایی که ما را از یک عقیده سیاسی متنفر می کند در بین تمام موارد مشابه هست. پروپاگاندا، سرکوب، منع و محدودسازی ازادی های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... حالا برخی به قرآن اشاره می کنند برخی به مارکسیسم برخی به نازیسم و... این دوره ها در هر کشور دوره گذار دارند و بسته به فرهنگ و پتانسیل هر ملت، دوره گذارشان متفاوت هست. تنها چیزی که الان برای من مهمه اینه که نسل سوخته این دورانم که راه رفتن برام ممکنه، اما سخت تر از راه رفتن یک اروپایی هست برای مثال.

باز هم داستان نسل سوخته و نیم سوز و جزغاله ...

بیایید یک بار بساط این داستان را جمع کنیم نسل ما سوخته است نسل قبل از ما که نسوخته بود چه گلی بسر خودش زد ؟

حکومت های ایدئولوژیک ناچارند برای بقای خودشان دست به کارهایی بزنندیکی از کارهایشان هم عوض کردن جلد و صورت است . یکی می آید آن یکی می رود . پوسته ها عوض می شوند .شاید چون ما جدی شان نمی گیریم

امین دوشنبه 22 خرداد 1391 ساعت 09:26 ب.ظ http://panjareh11.blogfa.com/

واقعا از خواندن نوشته محمد رضا نیکفر تحت تاثیر قرار گرفتم
کلا حکومت های کمونیستی و نازییسم و فاشیست همین طور اند (جالب هست ج.ا این خصوصیات رو داره)
هنوز تو روسیه عده زیادی استالین رو ستایش می کنند تو ایران خمینی طرفدار زیاد داره و تو چین هنوز مائو طرفدار داره و خیلی موارد دیگه
هیچ چیز نمی تونه جلو پروپاگاندا قدرت مند این رژِیم ها مقاوت کند این رژیم ها اجتماع ارزش ها و هنجار ها را به نفع خود به خوبی تغییر می دهد در این جوامع هزاران تناقض وجود دارد ولی افراد بی اعتنا با این تناقض ها زندگی می کنند
و وقتی این افکار در مغز استخوان ملت رسوب کند جزی از اسکلت فکری فرد خواهند شد
پست خوبی بود

سلام
بالاخره این اسکلت فکری را یک جوری باید تغییر داد
نوشته کامل چیز دیگریست متن کاملش حدود بیست صفحه ای می شود
خواندنش را از دست ندهید

امید سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 09:24 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

کلا از متن نیکفر چندان لذت نمی برم , البته دل آدم را خنک می کند اما به نحوی "فاقد معنای معرفت بخش" است ... گنده گویی بیخود می کند به نظر من ... قضیه را به زعم خود "Genaralize" می کند , در حالیکه این کار هیچ گره ای از مسئله نمی گشاید . مشکلات ما objective است . در ایده های کلی و مبهی مثل خدا و دین و قدرت و ... نیست . یک سلسله قوانین است , حدود 75 درصد آنها ضد حقوق بشر است , باید جنگید با این قوانین. یک سلسله اتفاقات تاریخی است که ملت از آنها بیخبرند , باید آگاهشان کرد ... یک سلسه مطالب علمی است که کسی به نتایج فکری و فلسفی مترتب با آنها توجه نمی کند , باید ترویج کرد این مسائل را .

من جدا برایم جالب است اگر کسی با خواندن نیکفر دچار تحول شده باشد ... محمدرضا می گفت می شود و شده اند , اما من درک نمی کنم ... بیشتر فکر می کنم برای آنها که از تردیدها عبور کرده اند خوب است که مکنونات ذهن خویش را در قالبی مرصع باز بخوانند .

به هر حال پاراگراف آخر طبیعتا دلچسب تر بود :)

بهر حال لحن کلام سلیقه ای است .
موافقم که متنش کمی دشوار است روان و زیبا نیست برای همین خواندنش هم سخت است خصوصاً در کتابهایش

ولی اینکه فاقد معنای معرفت بخش است را اصلاً موافق نیستم اقلاً برای من این طور نبوده . من خیلی از ش یاد گرفتم از همان یک کتاب که از شلایشرت ترجمه کرده درباره محدودیت های بحث و گفت و گو

...بالاخره بحث نظری است همیشه نمی تواند مصداقها را ردیف کند ولی اتفاقاً در پایان همین مقاله یک نمونه هست که قضیه را کاملاً localize کرده و توضیح داده با مانیفست "آبجی خودتو بپوشون "
یا مثلاً در مقاله الهیات شکنجه که نشان داده زندان دانشگاه خداشناسیست ...فکر می کنم روشها فرق دارد . خوراک فکری و بسامان و منظم کردن و مستند کردن افکار آدمهایی که تردید ها را گذرانده اند هم دستاورد کمی نیست .

مقاله را خودت بخوانی انتخاب های بهتری می کنی

خلیل سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 11:35 ق.ظ http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

با نیکفر و کیاوش موافقم. بخش دوم " نظارت اجتماعی در قرآن و دموکراسی " به همین مسئله با استناد مستقیم به قرآن می پردازد.

سلام

راثی پور سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 02:28 ب.ظ

سلام

ممنون از حضور و نظرتان.
وقتی از طرف مرحوم حسن البناء با الهام از آموزه های سید جمال الدین اسد آبادی نظریه حکومت دینی مطرح شد
چون هنوز مصداق عینی برای تئوری هایش نداشت در ترسیم رابطه حکومتگران دینی و رعایا به توصیه هائی ایده آلیستی و غیر واقعی اکتفا کرده بود.
واقعیت حکومت اسلامی نشان داد که بر خلاف آن شعار های جذاب یک حکومت ایدئولوژیک ظرفیت پذیرفتن هیچ نظر رقیب را ندارد و دایره ای تنگ و بسته را بر حکومت شوندگان تحمیل می کند.
یعنی متوسل به همه روشهای ماکیاولیستی می شود که در شعار از آن بیزاری جسته است.
گوئی همه آن اندیشه هی انسانی و آرمانهای مقدس زرورقی بوده اند بر غریزه قدرت طلبی سیری ناپذیر حاکمان

سلام
خواهش می کنم کمترین کار بود
بله اهل دیانت تمام تاریخ را فرصت داشته اند که نظراتشان را آزمایش کنند تا به حقایقی برسند

ستاریان سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 04:37 ب.ظ http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
در هیچ کجای دنیا نمی توان حکومتی غیر ایدئولوژیک پیدا کرد. هر نظام اجتماعی فاقد ایدئولوژی محکوم به شکست از سوی ایدئولوژی های دیگر است و همین آنها را در مفابل هم فرار می دهد و در این میان آنچه قربانی می شود خواست انسانهایی است که در سراسر جهان می خواهند انسانی زندگی کنند که بی جهت مقابل هم تعریفشان می کنند و قرارشان می دهند!

سلام بر شما
خواست همان انسانهایی که در سراسر جهان می خواهند انسانی زندگی کنند می تواند این باشد که حکومتی بنا کنند بر مبنای ارزش و کرامت انسان
و آزادیهای فردی
این می شود حکومتی که بشود با خواست انسانها و بدون خشونت و خونریزی تغییرش داد . حکومت آزاد و دموکراتیک با خواست مردم
در این حکومت هر کس آزاد است ایدئولوژی خود را داشته باشد اما حکومت لزوماً ملزم به اجرای قوانین و احکام یک ایدئولوژی نیست

هر حکومتی غیر از این ایدئولوژیک است .
حکومت ایدئولوژیک یعنی حکومتی که ایدئولوژی خود را یعنی مبانی و ابزارهای حفط قدرت خود را از جان انسانها عزیز تر می گیرد.

دمادم سه‌شنبه 23 خرداد 1391 ساعت 10:14 ب.ظ http://www.damadamm.blogsky.com

جدی ست مثل تمام نظام ایدئولوگ، حتی وقتی که از مفهوم اولیه‌ی تعریف شده‌ی خودشان فاصله می‌گیرند، چون تعصب، تنها چیزی است که می‌شناسند و دقیقا به همین دلیل نه نوگرایی دینی معنی می‌یابد در نظام‌های دینی و نه نوگرایی عقیدتی در نظام‌های ایدئولوگ غیر مذهبی.
کاش لینک مقاله را بذاری فرزانه جان، باید خیلی خوندنی باشه.

دقیقاً . فاصله از مفهوم اولیه شان اصلاً معنی ندارد چون مدام مشغول باز تولید خودشان هستند

هر چه گشتم لینکی بدون فیلتر پیدا نکردم که بگذارم و دسترس همه باشد ولی در سایتهای زمانه و نیلگون متن پی دی افش هست .
برای شما و هر دوستی که خواست هم خودم ایمیلش می کنم .

محمد رضا ابراهیمی چهارشنبه 24 خرداد 1391 ساعت 01:37 ق.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
این ایدئولوژیهای شنیعی که فعال کرده از همه خطرناکتر و ترسناکتره.

سلام
و دقیقاً بخاطر همین ها باید جدی گرفتش

برزین چهارشنبه 24 خرداد 1391 ساعت 08:43 ق.ظ http://ghalameh.blogfa.com

سلام
ظاهرا آنچه را که آقای نیک فر نقد کرده اند ایدئولوژی شیعه حاکم بر نظام جمهوری اسلامی است نه « ایدئولوژی حکومتی » . ایشان می توانست وجوه اشتراک نظامهای ایدئولوژیک را احصاء کرده و آن را به عنوان یک آسیب جدی سیاسی اجتماعی در معرض نقد دیگران قرار دهد .
به نظرم وجه مشترک همه نظامهای ایدئولوژیک « خود حق پنداری » است ، وقتی نظام سیاسی اجتماعی ، دوقطبی شد و یک سر آن را نیز جبهه حق تشکیل داد طبیعی است که جبهه مقابل باطل خواهد بود و تمامی حقوق انسانیش منکوب می گردد . در اینجا به دلیل تمرکز گرایی ذات قدرت ، جبهه حق پندار در درون خود دست به تصفیه و پاکسازی می زند و مدام به فربه شدن جبهه باطل کمک می کند .
این برتری ذاتی که آقای نیک فر از آن نام می برد تنها مختص به مومن نیست ، در نظام ایدئولوژیک دینی با قرائت شیعی آن مومن برتری ذاتی دارد اما در برخی نظامهای ایدئولوژیک این برتری ها ممکن است صبغه نژادی یا قومی پیدا کند .

سلام
نمونه دم دستی و ملموس تری از این سراغ دارید ؟

دمادم چهارشنبه 24 خرداد 1391 ساعت 12:45 ب.ظ http://www.damadamm.blogsky.com

برای برزین:
بله شما درست می گویید ولی موضوع اینست که الان و در این مقاله ازین نظام حرف زده شده و دلیلی نیست که با توضیح سیر کلی فلسفه ی چنین نظام هایی از مطلب دور شود.
با احترام

منیره چهارشنبه 24 خرداد 1391 ساعت 11:05 ب.ظ http://rishi.persianblog.ir/

میگن از قرون وسطی تا رنسانس چقده طول کشیده ؟
همون قدر از اسلام تا انتهای گذار ما هم باید طول بکشه .
میگم گذار رو سریعتر طی کردن که دست مانیست
ولی چطور طی کردنش توی چهار دیواری هامون شاید تا حدی دست ما باشه .
میدونم اونم خیلی میسر نیست ولی یه ریزه اش هم بهتر از هیچیه .
...
واینکه ایدوئولوژی حکومتیی که به جایی برسه که خودش رو حتا مسئول مجاب کردن ظاهری سینه چاکان خودش هم ندونه واقعن باید جدی گرفته بشه .

فرزانه جان تو فکر نوشتن برای بچه هامون هستم . همونی که توی آخرین یادداشتم پرسیدی . سوالت بدجوری وسوسه ام کرده
نمیدونم حال و حوصله ی خوندن دارید یا نه ...

منیره جان فکر نمی کنم قیاس درستی باشد . شرایط بهیچ وجه یکی نیست حتی ماهیت ادیان با هم فرق می کند
کاش می شد قسمتهای بیشتری از مقاله را اینجا گذاشت گفتم از حوصله خواندن وبلاگ شاید خارج باشد .
چیزی که فراوان دارم حوصله خواندن است ... هستم برای نوشتن و خواندن حالا نوشتن مان به گرد شماها نرسید هم نرسید دیگر

امید چهارشنبه 24 خرداد 1391 ساعت 11:38 ب.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

اگر منظورت "شگردهای بحث با بنیادگرایان است" ... که به نظر من کتاب را تلف کرد با آن ترجمه های وحشتناکش . نوعی عقده گشایی فارسی را به آلمانی نوشتن بود ! ... من پاراگراف هایی میافتم در کتاب که هیچ معنی ای نمی داد ! سه بار می خواندم و هیچ معنی نمی داد . برای محمدرضا هم خواندم تا آنجایی که یادم است . تصدیق کرد . چرا یکنفر نباید برایش مهم باشد که کتاب را برای که می نویسد ؟ چند درصد از خوانندگانش با کتاب ارتباط برقرار می کنند ؟ ...

من برعکس تو چیزی از نیکفر نیاموخته ام تا به امروز . "بحث نظری" کردن پیرامون این چیزها به "لفاظی" می انجامد . فیزیک که نیست ! ... راجع به جامعه و دین و قدرت و انسان و ... چگونه می توان بحث نظری کرد !؟ ... به نظر من جمله سازی فقط می توان کرد با این چیزها ... من که افکارم با نوشته های نیکفر بسامان و منظم و مستند ! نشده است . امیدوارم همه وضع من را نداشته باشند .

آره ترجمه اش وحشتناکه و خواندنش سخت ! ولی کتاب فوق العاده ایست
پاراگرافها و جمله های عالی هم دارد ولی اگر کسی ویرایش می کرد ترجمه را خیلی بهتر میشد
نمی دانم خودش گفته مخاطبش برایش مهم نیست ؟ عقده گشایی فارسی را به آلمانی نوشتن ؟ نمی دانم منظورت چیست !

بحث نظری لفاظی نیست . من دیگر مرتکب این خطا نمی شوم که علوم انسانی را دست کم بگیرم . جدی نگیرم .
بحث نظری مدل کردن و تحلیل کردن و عقلانی کردن همان واقعیات جامعه و دین و قدرت و ... اینهاست که فهمیده شوند .

نیکفر به اندازه یک نفر دارد تلاش خودش را می کند .اما مگر قرار است همین یک نفر همه را جذب کند و دنیا را کن فیکون کند ؟
من حدود بیست تا مقاله اخیراً از نوشته های جدیدش جمع کردم و دارم به تدریج می خوانم از نظر من نوشته هایش ارزش خواندن دارد و صاحب فکر است .

اردی بهشت پنج‌شنبه 25 خرداد 1391 ساعت 12:43 ق.ظ http://ordibehesht-z.blogfa.com/

کلاً حکومتی که ما داریم، توسط کسایی اداره میشه که بر خلاف ظاهر احمقانه، بسیار باهوش هستند. چرا؟ چون تعاریفی از زندگی در یک کشور اسلامی ارائه میدن که در اسلامی ترین کشورها هم پیدا نمیشه. جوری دین رو به تار و پود ملت پیوند زدند که یک اِلمان جدید شکل گرفته از این پیوند !

یک خطای بزرگ منتقدان حکومت این است که اهالی آن را تماماً بی فکر و کودن فرض می کنند ولی ابداً این طور نیست .

مترجم دردها پنج‌شنبه 25 خرداد 1391 ساعت 03:57 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

سلام

روی هم رفته در کلیت متن موافقم؛اما باید اعتراف کنم که با تقریب خوبی با امید هم نفسم.نوشته های نیکفر هیچ گاه جذبم نکرد،هر چند که دوستان محترم و اهل مطالعه نظیر خودتان بارها از او نقل قول کرده اند.

سابق بر این و درست در زمانی که دل در گرو منطق و فلسفه تحلیلی داشتم،گمان می کردم که مشکل در متنافر بودن پارادایم های ذهنی من و اوست.در حالی که در کسوت ذهنی من کلماتی کلی و مبهم نظیر حقیقت،ایدئولوژی و قدرت و... بار معنایی وسیعی داشتند و برای پی گرفتن اش نیاز به تبیین فراوان و - البته محدود - بود،نوشته های او مالامال از گنده گویی های فراوان بود.

حتی با چرخش فکری من و روی آوردن به فلسفه قاره ای و در ادامه خواندن کتب جامعه شناسی،به نظرم خواندن مباحثی که نیکفر پی میگرد و به این سبک در نقد جامعه و حکومت و... پیش می برد،دیگر بی معنا جلوه می کرد.


می دانم که در جامعه شناسی مطالعاتی داشته و دارید.این جنس مقاله و گفتار ها نیکفر را قیاس بگیرد با نوشته های جامعه شناسی قدرت و خودتان قیاس بگیرد.حتی در گفته های جامعه شناسان کلاسیکی نظیر وبر و تشریح انواع و اقسام اتوریته کاریزماتیک،سنتی،عقلانی و نتایج آن.

کدام یک جزیی تر،مفصل تر،دقیق تر،انضمامی تر و کاربردی ترند؟


سلام
لطف کردید که بالاخره چشمی گرداندید و مطلب را خواندید

شما با سبک نوشتن نیکفر مشکل دارید یا محتوای حرفش ؟ از نظر شما مباحثی که نیکفر پی می گیرد و سبکش در نقد جامعه و حکومت بی معنی است ؟ کار با معنا از نظر شما چیست ؟ می شود توضیح بدهید .

نیکفر جامعه شناس نیست پس قیاس کار او با جامعه شناسان آن هم از نوع غیر وطنی اش هم نمی تواند درست باشد .

مهرگان جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 12:56 ق.ظ http://mehraeen.blogsky.com

در مورد نیکفر نظر خاصی ندارم. چندتا مقاله ازو خوانده ام.تحولی ایجاد نشده اما سخنانش هم هیچ گاه بیراه نبوده. این نوشته ی اخیرش رو که محبوبه عزیز لینکش رو برام فرستاد هم قابل تامل بود:
http://radiozamaneh.com/politics/2012/06/12/15591

اما در این پست و مقال به نظرم پرداختن به نوشته مهم تر است از پرداختن به گوینده.
نیکفر به تئوریزه کردن یک مشکل جدی پرداخته. معمولا برای حل یا بهبود مشکلاتمان آنها را تئوریزه میکنیم. این باعث میشه دست کم یک جاهایی به خودمون گوشزد کنیم که به مشکل عادت نکنیم.
به نظرم هر قدم آگاهی گرایانه در راه شناختن مشکل به حلش کمک میکنه و این حداقل هم ستودنیست.

والا من خودمم نظر خاصی ندارم
یعنی مقاله باید تحول ایجاد کند تا بشود درباره اش نظر داد؟! گمان نمی کنم خود نیکفر هم قصد متحول کردن مردم را داشته باشد .
بله باید اصل حرف را دریافت .

ابراهیم ابریشمی جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 01:56 ق.ظ http://www.avakh.blogsky.com/

درود بر شما.
مطالب نیکفر، شاید نه انسجام و تمامیت یک شاهکار فلسفی-اجتماعی داشته باشند و نه روانی مطالب یک روزنامه نگار را. اما هر چه باشند، چیزی فراتر از «دل خنک کردن» و امثال آن است.
به هر روی، پرداختن به کلان مقولاتی چون تکنیک وقدرت و ایدئولوژی و ... مجال هایی فراخ تر از مقالات نیمه کوتاه و اینترنتی را می‌طلبد و مخاطبانی البته خاص تر از «روزنامه نویس پسندان». (که نه روزنامه نگاری کاری بد است و نه پسندیدن آن، موضوع تفاوت نهاد و ژانر است.) بدیهی است که همین هم برخی دوستان را راضی نکند و این بلاتکلیفی شاید، هم به گزینش غلط خوانندگان بازگردد-که از نیکفر انتظار نقد قوانین مصوب کشور را دارند- و هم به نهاد و سبکی که نیکفر برای کار خود برگزیده. گذشته از این، سلیقه ی واژه گزینی نیکفر، که ما را به یاد نثر داریوش آشوری و واژگانش می‌اندازد- که البته ربطی به آلمانی هم ندارد- که گذشته از سوژه های نقدش، کار او را کم اقبال تر کرده.
اما با تمام این ها، به نظرم باید «نیکفر را جدی گرفت»! و به دور از برخوردهایی کلی و گاه سطحی، به او پرداخت. بدیهی است که جدی گرفتن به معنای پذیرش نیست، بل به معنای پرداخت و تحلیل مساله ها و پرسش هایش، و به ویژه روش شناسی و متد برخورد و نقادی اوست. به این معناست که نیکفر، باید جدی «خوانده» شود، او پرسش تاریخ، جامعه و سیاست ما را می‌پرسد و آنچنان هم سر آن ندارد که فرمولی از پیش تعریف شده و تعیین شده ارائه دهد. در سیر پرسش و پژوهش اش، به سکولاریزاسیون، انتگراسیون، مساله ی زن، پیوند سکولاریسم با زنان و انتگراسیون و از آن مهم تر، پیوند سکولاریسم با عدالت(همچون رفع تبعیض)، مساله ی پیوند تکنیک-قدرت با دین و ... می‌رسد و همه ی اینها از مواردی است که به ویژه از مواجهه ی عینی و تاریخی با آن طفره رفتیم و البته کارهای او، صرفا گام های نخستینی هستند و تا رسیدن به نتیجه ای درخور راه فراوان دارند، پس نمی شود قیاس درستی از کار او با نمونه های دیگر را داشت.
مخصوصا باید در نظر داشت که راه و شیوه ی کار او، نوآیین و تازه است و هیچ نمونه ی معاصری را سراغ نداریم که از زاویه پروبلماتیک خاص نیکفر، به تاریخ و سیاست ما پرداخته باشد.
به هر رو، دوستانی که می پسندند صرفا مطالب «دل خنک کن» و «objective»-به زعم خودشان البته- بخوانند، نمیتوانند او را بپسندند. کارهای او در برزخ یک مطلب جافتاده و روزنامه نگارانه است و تنها با پرداخت پروبلماتیک میتوان آن را پی گرفت، و نه احیانا به سامان کردن مطالب و ذهن و ...
اگرچه، «جمله سازی» خواندن متدولوژی های علوم اجتماعی و علوم انسانی هم از آن بی انصافی هاست که دیگر نه به بلاتکیفی و ناکامل بودن نیکفر مربوط است، و البته نه به هیچ موضوع فنی دیگری...

سلام
منظور از برخورد پروبلماتیک برخوردیست که پرسش و مسئله طرح می کند ؟

نِد نیک جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 12:42 ب.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

با این تعاریف حکومت اسلامی یک حکومت فاشیستی است.

نه دقیقاً

سیدعباس سیدمحمدی جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 09:29 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
والا من با توضیحات امید، تا حدی فهمیدم نیکفر قرار بوده در این نوشته که شما نقل کرده ای، چه بگوید. وگرنه، زیاد چیزی نفهمیدم.
نیکفر من دو سه بار که در بی بی دیدمش، کلامش روان و مفهوم و رسا بود. اما مثل این که نوشته هایش متکلف و نارسا است.
مثلاً همین نوشته، شاید از نمونه های نثر معیوب است.

اما درباره ی موضوع:
من فردی مذهبی هستم.
من فردی دموکرات هستم.
من خواهان حکومت دموکراتیک هستم.
با این که مذهبی هستم و شدیداً هم مذهبی هستم، از عنوان حکومت دموکراتیک «ــِـ دینی» استفاده نمی کنم، چون فرض را بر این می دانم اگر حکومت دموکراتیک باشد، گوش می سپارد به این که اکثر جامعه مایلند دین در قوای حکومت و ارکان حکومت دخالت داشته باشد یا نه، و این گوش سپردن، همیشگی است، نه که یک بار رفراندوم شود و از پدران نظرخواهی کنند برای فرزندان و فرزندان فرزندان ...
دموکراسی، کم و بیش، افراد با عقاید و خواستها و هدفهای مختلف را راضی می کند.

سلام
امید اگر نباشد که خیلی کارها تو وبلاگستان می خوابد

درود بر شما

زمانیان جمعه 26 خرداد 1391 ساعت 11:47 ب.ظ

سلام
در جایی می خواندم که فیلسوفی گفته بود فقط کسانی جدی بودن نظام را می فهمند که دست کم یک بار بازداشت شده باشند.
همه ی نظام ها را باید جدی گرفت. چون خیلی جدی اند. به ویژه نظامی که تفنگ دارد. نفت دارد و توجیهات ابدئولوژیک دارد. اگر توجیهات قانعت نکرد. شاید کمی از نفت، موضوع را روشن کند. اگر آن هم نتوانست، نوبت نظمیه و گزمیه؟؟؟ می رسد. با این سه مولفه شما می توانید نظام را جدی نگیرید؟

سلام
این دقیقاً می تواند عصاره مقاله نیکفر باشد شاید او می خواهد این جدی گرفتن نیاز به زندان نداشته باشد.

در قسمتی از مقاله از ارنست کاسیرر هشداری نظر به جهان سوزی فاشیسم نقل کرده است :

"همه ما دچار این خطا بوده ایم که نیروی اسطوره را دست کم بگیریم هنگامی که برای نخستین بار اسطوره های سیاسی را شنیدیم آن ها را آن قدر پوچ ، نا همساز ، تخیلی و مضحک یافتیم که به دشواری توانستیم بر ارزیابی خود غلبه کنیم و آنها را جدی بگیریم .

اکنون برای همه ما روشن شده است که ناچیز گرفتن نیروی اسطوره اشتباه بزرگی بوده است . این اشتباه را نباید دوباره تکرار کنیم

باید منشأ ، ساختار و روش ها و فن اسطوره های سیاسی را به دقت مطالعه کنیم و دشمن را رو در رو ببینیم تا دریابیم که چگونه باید با او بجنگیم "

امید شنبه 27 خرداد 1391 ساعت 03:13 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

فکر می کنم اگر بخواهیم بگوییم که یک نوع کتاب در جهان باید به زبان ساده و بدور از مبهم گویی و مغلق نویسی نوشته شود , کتابهایی است که در مورد منطق و استدلال بحث کرده باشند ... کتاب دوست عزیزمان این ویژگی را ندارد . به هیچ عنوان ندارد . در مهمترین بحث تاریخ انسان که منطق است , خواننده را درگیر نثر خواص خودش می کند ! ... که چه ؟ چرا ؟ ... که پز سبک نوشتنش را بدهد ؟ ... آنهم به این سبک نوشتن را ؟ ... می خواهم بگوید کسروی عصر جدید است ؟ ... زنده یاد کسروی آنچنان نوشت که 50 سال بعد از مرگش همچنان کتابهایش خوانده می شود , باید ببنیم جناب نیکفر نیز چنین در اذهان جاودان خواهد ماند ؟ ... بگذارید تعارف ایرانی را کنار بگذاریم فرزانه جان , اگر شما متن نیکفر را در کتاب می فهمی , حتما زبان و ادبیات فارسی ات خیلی قوی تر از من است , من گمان می کردم که زبان و ادبیات فارسی ام قوی است . گمان می کردم که در خواندن شعر حافظ و نثر سعدی جز در معدودی موارد در نمی مانم . گمان می کردم که دامنه مطلعاتم به حدی هست که ارجاعات نویسنده را دریابم , و گمان می کردم که متنی که به زبان شیرین پارسی باشد و من نفهمم ! (به هیچ عنوان نفهمم) بیش از 90 درصد پارسی زبانان دیگر هم نمی فهمند ... انشالله که من اشتباه کرده باشم در همه این موارد ...

2. نمی دانم نخستین بار که مرتکب این خطا شدی که علوم انسانی را جدی نگرفتی کی بود اما من همچنان بر نظرم تاکید می کنم که "نظریه" سازی در این موارد "گنده گویی" است . "فاقد معنای معرفت بخش" است . "جمله سازی" است . کسی نمی تواند این چیزها را "مدل" کند , سالهاست تلاش می کنند یک بازار بورس را مدل کنند , نمی توانند ! بعد از میلیونها دلار هزینه کردن , هنوز تخمینی نادقیق از وضعیت "فردای" شاخص سهام دارند , بعد دوستان می خواهند یک تنه در دیار غربت نشسته , قلم به دست گرفته و با دانش محدود خود , تکلیف "جامعه" و "قدرت" و "دین" و نسبت میان آنها و ... را مشخص کنند ! ... خوب بعضی ها از خواندن این جنس مطالب لذت می برند , حرفی نیست ببرند , اما با کمال احترام , و با اذعان به اینکه آن کسانی که از این دست مطالب لذت می برند فرهیخته تر , با سوادتر و باهوش تر از کسانی هستند از کسانی که از خواندن "هری پاتر" لذت می برند , من هیچ دلیلی نیافته ام که نسبت میان آن نوشته ها و "واقعیت" بیشتر از نسبت "هری پاتر" با "واقعیت" باشد . شاید من اشتباه می کنم . حتما من اشتباه می کنم .

3. ممنون از مترجم دردها عزیز و مخلص سید گرامی که تحلیلی ترین مذهبی ای است که دیده ام . بحث های هزارباره را با جناب ابریشمی تکرار نمی کنم . فقط می گویم کمی فکر نه , کمی "شرم" کنیم . از علم "شرم" کنیم . از تفکر "objective" که همه چیزمان را مدیون آن هستیم . مدیون "این نوع نگاه به جهان" هستیم : وجود دستگاه چاپی که با آن کتاب هایمان را چاپ کنیم , اینترنتی که به وسیله آن خرافات و خزعبلات خود را گسترش بدهیم , سلامتی جسمانی ای که به لطف آن ناسلامتی های عقلانی خود را در چهارسوی عالم بپراکنیم ... امیدوارم که جمله سازی هایی که نیکفر می کند و آرامش دوستدار می کند و ماکس وبر کرده است و کارل مارکس کرده است و ... هم به حال بشر مفید واقع شود . جدا امیدوارم .

من هم فکر می کنم کسی می تواند ساده بنویسد که تمام مطلب را خوب فهمیده باشد . فکر می کنم از قول پوپر در کتاب زندگی سراسر حل مسئله است خواندم که به موضوعی اشاره کرده بود و نوشته بود هنوز درباره اش آن قدر نمی دانم که ساده بنویسمش .
ساده نوشتن هنر هم هست هنری که از هر کسی بر نمی آید. کسروی این هنر را داشته نیکفر این هنر را ندارد .

چرا بجای این که مثلاً بگویی نیکفر بلد نیست ساده بنویسد یا نمی تواند ساده بنویسد فرض می گیری می خواهد پز نثرش را بدهد ؟
از نظر من او با نوشتن مقالات اخیرش دارد تلاش می کند از آن سبک سنگین و نا مفهوم و سخت خوان فاصله بگیرد.
تعارف ایرانی در کار نیست زبان و ادبیات من هم خیلی قوی نیست ادعایی ندارم من هم بسختی متن نیکفر را می خوانم . اما نگاه نیکفر برایم تازگی دارد و جذاب است .

نخستین بارش را یادم نمی آید اما از اولش همین طور بود به ما قبولانده بودند که بچه زرنگها دکتر و مهندس می شوند نمی روند علوم انسانی بخوانند .اما این نگاه غلط است . یعنی نباید این طور باشد.
بعضی از آن بچه زرنگها باید سمت علوم انسانی می آمدند تا این قدر به حال احتضار نیفتد که الان مثلاً انتخابی جز نیکفر نداشته باشیم و مجبور باشیم سبک نوشتنش را تحمل کنیم .

من تخصصی در علوم انسانی ندارم . دورنمایش می گوید مدل کردنش آسان نیست با بی شمار پارامتر شناخته شده و نا شناخته طرف هستیم . اما همان تعداد محدودی از پارامتر ها را می شناسیم نمی شود به هم ربط منطقی داد؟ این می شود مدل کردن

نیکفر که سهل است هر کس قصد داشته باشد تکلیف دین و قدرت و جامعه را به تمامی روشن کند آنها را نمی شناسد.
دین و جامعه و قدرت واقعیت نیستند ؟ وجود خارجی ندارند ؟ نوشتن و اظهار نظر درباره این ها داستان سرایی هری پاتری است ؟
من هم امیدوارم برداشت من اشتباه باشد

یعنی راسل کتاب می نویسد و مصاحبه می کند چرا مسیحی نیستم ؟ کانت روشنگری و خرد ناب می نویسد پوپر جامعه باز می نویسد دارد داستان جادوگری می گوید؟
امید جان این قضیه را حتماً اشتباه می کنی .
داری تمام علوم انسانی را می فرستی هوا . کمبریج و هاروارد و آکسفورد و سوربون را با هم

ابراهیم ابریشمی شنبه 27 خرداد 1391 ساعت 12:29 ب.ظ http://www.avakh.blogsky.com/

خانم پارسایی:
دقیقا! پروبلماتیک را پرسش انگیز هم ترجمه کرده اند، شاید بتوان گفت برخورد پروبلماتیک با یک متن، برخوردی است که نه در پی استنتاج مانفیست و راه حل است و نه در پی تسویه حساب با عوامل بیرونی(مثل حاکمیت، افراد و ...). در این سبک، نگاه مان به پرسش و چگونگی بسط آن است. این که نویسنده ی این متن، فراتر از خود متن، چه پرسش ها و رویکردهایی مد نظر داشته و چگونه میتوان آن را به شیوه ای بهتر بسوده تر بسط داد.
مساله ی زن، مساله ی عدالت، مساله ی همگرایی اجتماعی، مساله ی نهاد اقتصادی-سیاسی دین و... از جمله پرسش انگیزهای نیکفر هستند که باید ورای ظاهر و متن های تاکنون نشر یافته از او، به آن نگریست. این مساله جای کار بسیار بیشتری دارند و بدیهی است ارزش کار نیکفر، در کشف لزوم طرح آنهاست، نه در رساندن آن به منزلگاهی بهتر و روشن تر.

جناب امید عزیز!
بهتر نیست در یک بحث «علمی-ابژکتیو» از خطابه و هیجان دور باشیم و به راه منطق پیش رویم؟ اصلا تصور کنید که نه تنها من، که تمامی که پژوهشگران علوم انسانی از این که «نظریه سازی فاقد معنای معرفت بخش» می کنند، «شرم» کنند. تصور نمی کنم به نتیجه ی خاصی برسیم.
من در اینجا نه تمایل دارم به راه خطابه و هیجان دیگری را به شرم کردن، فرا بخوانم، نه از شباهت گفتار شما و حاکمیت در سرکوب علوم انسانی و معرفت بخشی آنها سخن بگویم، نه از نتایج مفید به حال بشریت علوم انسانی و یا ناکامی های علوم غیر انسانی و معرفت نابخش بودن آنها چیزی بگویم!
موضوع بسیار ساده است: قصه چیزی فراتر از لجبازی های دبیرستانی علوم انسانی با تجربی و ریاضی است! تصور بی معنایی است که هر کس استدلال کرد بگوییم تحلیلی است و از ریاضیات سود برده و یا تنها علوم تجربی مدل سازی موفق داشتند و علوم انسانی تنها جمله سازی میکند و ...
بهتر است قضیه را فراتر از یک تقسیم بندی دبیرستانی دید: چه آنچه علوم انسانی نام گرفته، چه تجربی و چه ریاضی، علم بودنش را مدیون متدولوژیک بودنش است؛ یعنی روش مندی. چنانکه در هر کدام از علوم، باید از تیغ و راه یگانه و روش مندی گذشت تا بتوان نتیجه را ذیل عنوان علمی اش اعلام کرد. نه در ریاضیات، نه در فیزیک و نه در جامعه شناسی و حتا روانکاوی، هیچ کس نمیتواند بدون داشتن «متد روشن و همگانی» و صرفا از سر حدس های شخصی و جزیی، تز و نظریه ای ارائه دهد.
این صحیح است که در علوم انسانی نظریات بسیار متکثر تر از دیگر پارادایم هاست، اما فراموش نکنید که فراوان بودن نظریه دلیل بر آشفتگی پارادایم نیست، آشفتگی به زمانی باز میگردد که هیچ متد روشن و یگانه و زبان مشترکی برای هماهنگ کردن این نظریات در دست نباشد. که علوم انسانی، به این دلیل «علوم»انسانی نام گرفت، که دارای این حداقل روشن هست.
برای مثال، در شیمی و یا فیزیک ذررات بنیادی، ما هم کثرت نظریه را داریم، حتا برای یک پدیده ی واحد و گاه هیچ نظریه واحدی برتری بر دیگری نیافته و تنها به مدد تکنیک های محاسباتی و المان محدود است که میتوان یک «پیش بینی احتمالی» از یک پدیده فرآهم آورد. اینها را بدیهی است که نه نقض ذاتی علوم میدانیم و نه دلیلی بر ناکارآمدی آن!
برعکس، اینها نشانی از توانایی علم از فراروی از مرزهای کلاسیک مدل سازی و پیش بینی های ساده شده اش است. این تنها قصه ی مهندسی و یا علوم آزمایشگاهی نیست، حتا فیزیک کوآنتم هم شیوه هایی چون روش وردشی و ... رو به سوی این نگاه تازه آورده: نگاهی که بنا ندارد به شکلی کلاسیک مدل هایی قطعی و فرا آماری برای نظریاتش ارائه دهد تا بتواند توان قطعی پیش بینی پذیری و در نتیجه ابطال پذیری مستقیم را در بر داشته باشد.
اینها اطلاعات عمومی من نیست که با خواندن چند مقاله ی اینترنتی به آن رسیده باشم، نتیجه ی چند سال تحصیلم در رشته ی فیزیک بوده که حالا باید به زعم شما از آن شرم کنم!
علوم انسانی هم بنا ندارد خرافات و خزعبلات و حفظیاتی باشد که بی متد و تحقیق و نگاه میدانی-تاریخی، تنها جمله سازی و داستان سرایی باشد. اگر شما همان کارل مارکس و ماکس وبر را کمی خوانده باشید، حتما تحلیل های تاریخی، استدلال های روش مند و به ویژه، گونه ای امکان نقدپذیری را در آن ها خواهی یافت که مرز قاطع بین هری پاتر و آنهاست.
امروز، پس از قضیه ناتمامیت گودل و پارادکس راسل، ریاضیات هم در بنیان های خود قطعیت تام و تمام ندارد، و البته این دلیل بر یکسان بودن آن با هری پاتر نیست. همچنان که با کشف هندسه ی نا اقلیدسی، هندسه ی اقلیدسی همچند جمله سازی انگاشته نشد.
علم و معرفت بشری، توزیع نرمالی دارد، چنین نیست که پاره ای از آن یکسره محکوم به زوال و عدم قطعیت باشد و پاره ای دیگر، پیشرو و قطعی و سازنده و محکم. از این جهت، همه ی علوم و داشته های بشری، چاره ای جز، حرکت در روال نقادی و نقد شدن ندارند و جز با این شیوه پالوده و بسوده نمی شوند.
از این جهت، به عنوان کسی که هم دانشجوی فیزیک بودم و هم پژوهشگر فلسفه عرض میکنم، مطمئن باشید که هیچ مرز قاطعی بین علوم انسانی و دیگر علوم نیست.
به هر رو، شما آزادید که فلسفه و علوم و انسانی یا هر چیز دیگر را نه بپسندید و نه بخوانید، اما انتظار نداشته باشید که بیگانگی شما با این فضا دلیل محکمی بر بی بنیان بودن آن باشد

مترجم دردها یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 12:59 ق.ظ http://fenap.blogsky.com

سلام مجدد

ابتدا عرض کنم که بی اغراق، جدای از اینکه تمامی مطالب دوستان وبلاگستان را می خوانم،خواندن نوشته هایی دوستانی نظیر شما و امید را در سرلوحه خوانش هایم قرار می دهم.نبودنم محصول چیزی ست که در پست آخرم بدان اشاره کردم

شاید توضیحاتی روشنگر باشد:
پیش از هر چیز بگویم شخصا عنادی با نیک فر ندارم،زمانی که به برنامه پرگار می آید و رو به روی داریوش کریمی می نشیند گوش فرا می دهم به حرف هایش،ارام و متین صحبت می کند.نوشته هایش جلبم نمی کند،آن هم بنا به دلایلی که ذکر کردم.

هر چند جدا کردن سبک از محتوا در مواردی چنین تا حدی مشکل است،ولی به شخصه با سبک نوشتاری اش ارتباط برقرار نمی کنم.اینکه در نقد جامعه،فرهنگ،حاکمیت می نویسد را می پسندم،ولی جنس واژگانی را که به کار می برد را نمی پسندم،آن هم سلیقه شخصی من است.من در بین روزنامه نگاران و مترجمان - حتما خبر دارید - دل در گرو محمد قائد دارم،صریح،دقیق،روشن.در بین فیلسوف - مترجم ها داریوش آشوری را دوست دارم.تمام کتاب های هر دو را هم خواندم.هر دو اهل روشن نویسی،هر چند با سبک متفاوتی.داریوش آشوری زمانی که در مورد مقوله ای پهن دامنه نظیر فرهنگ می نوسد نظرات مختلف را می نویسد،چه انسان شناسانی نظیر مالینوفسکی و رادکلیف براون،چه جامعه شناسانی نظیر پارسونز، و چه مردم شناسان و متفکران مختلف.نظر خود را هم می گوید تکلیف مخاطب روشن است از چه چیزی می گوید.وقتی که در مورد زبان می گوید،هر چند کار به اطناب کشیده نمی شود،ولی از آوردن مثال های گوناگون خودداری نمی کند و از واژگان دارای بار معنای و یا عینی متفاوت هستند پرهیز می کند.در مورد نیکفر من چنین احساسی را نداشته،ندارم.همین.

منظور از قدرت ایدئولوژی و... چیست.قدرت را به معنای چه چیزی به کار می برد،ایدوئولوژی را به چه معنا؟مقصود دقیقا اقتدار است،تاثیر است،یا قدرت و ...؟این سلیقه من است،و عادت مطالعاتی ام.

در ثانی،اگر بحث در باب مقولاتی بزرگ نظیر دین،و حاکمیت و ایدئولوژی و... است،چه اجباری ست که به یک مقاله کوتاه اکتفا شود،سلسله مقالات ویا نوشتاری طویل تر می تواند مفید تر باشد،دست کم مخاطب را سردرگم نمی کند.باز هم سلیقه شخصی من است و آن را تحمیل نمی کند.


اما بحث اصلی من این است:شاید تا صد سال قبل این فیلسوفان بودند که یکه تاز نقد فرهنگی،تحلیل جامعه ،حاکمیت،دولت،ایدئولوژی،دین،فرهنگ و... بودند،ولی باید قبول کرد که در یک قرن اخیر قضیه تا حدی فرق کرده است.هر چند اجداد جامعه شناسان امروز کسانی بودند که در وهله نخست فیلسوف بودند نظیر:اگوست کنت،کارل مارکس فقید،جرج هربرت مید،ادموند هوسرل،فرانتس بولتستانو،جان دیوئی و... ولی با گذشت زمان کسانی درخشش گرفتند که یک پا در فلسفه و یک پا در جامعه شناسی داشتند: نظیر ماکس وبر،امیل دورکیم،گئورگ زیمل،تئودور آدورنو،والتر بنیامین،آنتونیو گرامشی،ماکس هورکهایمر،آلفرد شوتس و...
و باز هم با گذشت زمان دیگر جامعه شناسی از دل فلسفه بیرون آمده و برای خود سابقه قابل اعتنایی دارد

حرف اصلی من این است:من در این جنس نقد ها نوعی نا متعین بودن می بینم،یعنی برای نقد جامعه و باقی چیز هایی که مربوط به انسان و جامعه است و صد البته زبان امروز را می طلبد،چرا از گفتمان جامعه شناسان دوری می کنند و به سیاقی فلسفی و انتزاعی به نقد می پردازند؟

مثال ماکس وبر،کسی که یک سده پیش می زیست البته گویا ست،او علی رغم اینکه دل در گرو نیچه و مارکس داشت و در فلسفه کسانی چون کانت،شوپنهاور و... تخصص داشت،باز هم در وارسی مسائل اجتماعی روش شناسی خود را ابداع کرد و بی اغراق بحث های او هم چنان روشنگر و گویا ست.

وقتی امروزه دانشی را داریم که در سطحی انضمامی و تخصصی به بررسی مسائل مورد نظر می پردازد،نگاهی این گونه انتزاعی - اگر چه تا حدی کارگشا - ولی مسیر را دور تر کردن است.

بی تردید چنین گفته ای،به معنای تحقیر فلسفه و یا شخص نیکفر نیست،بلکه اشاره به این است برای وارسی مسائلمان از وسیله هایی مناسب استفاده کنیم.همین.

...


شاید در مورد «بی معنا» به گزافه سخن گفتم و دقیق تر «خالی از ضرورت » بوده است.

آن که شوخی بود جناب مترجم ...من از لطفت همین جا رسماً تشکر می کنم
بله موافقم بهر حال سبک نوشتن می تواند حتی متن را قربانی کند . سبک قائد را من هم شخصاً می پسندم با ارجاعات فراوان و ریزبینی که مقاله هایش دارد اشتهای خواندن ایجاد می کند.
از نظر من فلسفه اصلاًدر ردیف علوم قرار نمی گیرد . شاید بخودی خود و مستقیماً هیچ چیزی به دانسته های ما اضافه نکند.
شاید فلسفه نقشی فراتر از طرح پرسش از چیزهایی که نمی دانیم نداشته باشد .

مترجم دردها یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 01:12 ق.ظ http://fenap.blogsky.com

در مورد گفتار های مارکس و ماکس وبر و نمونه های وطنی نظیر نیکفر و آرامش دوست دار بی انصافی می کنی رفیق امید.هر چند بخش قابل توجهی از گفتارها و کردارهایشان ممکن است به مرور زمان قابل چشم پوشی باشند و البته قابل نقد،اما نباید فراموش کرد که انصافا نقد های مارکس بر منطق درونی سرمایه داری و نگاه وبر به جامعه و اقسام اقتدار و ... و نگاه نیکفر در نقد جامعه و آرامش دوستدار در نقد دین حتی اگر در بدترین و بی انصافانه ترین شکل ممکن اش، یاوه بوده باشند - که البته نیستند در نظرگاهم - دست کم سبب شدند که به این مسائل جدی تر نگاه کنیم.


نوع نگاهت - دست کم در نظر من - یادآور نگاه حلقه وین و افرادی نظیر رودلف کارناپ،هانس هان،نویرات و حتی ویتگنشتاین ( مقدم ) به فلسفه و علوم انسانی ست.
به گمان به این جنس نگاه نقد های فرانکفورتی ها و بازمانده بر حقشان - یورگن هابر ماس - براستی وارد باشد

جدی گرفتن علوم انسانی نافی از یاد بردن علم نیست.رفیق «علم» برایت نقش خدا برای مومن را ندارد !؟!

امید یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 10:50 ب.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

کانت درباره مسائلی که می خواسته مطرح کند , احتیاج به ابداع
اصطلاحات جدید داشته است و موضوع هم که کار می کرده برای
نخستین بار در عالم فلسفه به آن پرداخته می شده موضوع پیچیده ای بوده , با این وجود در مقدمه کتاب نقد خرب ناب اذعان می کند که از هنر "روشن بازنمودن مطالب" بهره مند نیست . خوب , این می شود یک حرفی ... اما جناب نیکفر کتابی درمورد مغلطه و استدلال را می خواهد از آلمانی به فارسی ترجمه کند ... صحبت کردن او را هم همه دیده ایم , به قول دوستان متین و روشن صحبت می کند , ادبیات خاصی هم مثل دکتر کزازی ندارد , حال وقتی متنی را تولید می کند که بیهوده پیچیده
است (یعنی من مبتدی می توانم همان منظور را در دو سطر ساده تر بازنویسی کنم) آنگاه من پیچیده نوشتن را "بی هنری" نمی دانم . "پز" می دانم و "اطوار" می دانم . می توان یک تحصیل کرده آلمانی را جست که کتاب را خوانده باشد و برآورد کرد که آیا کتاب به همان اندازه برای او سخت بوده که برای ما ؟ یا سخت تر ؟ و چند برابر سخت تر ؟

2. درباره علوم انسانی ... واقعیتی که زمان ما وجود داشت و گویا قبل تر از ماهم وجود داشت این بود که دانش آموزان موفق تر , با هوش تر جذب ریاضی و تجربی می شدند . حالا این پدیده فارغ از سودمندی و ناسودمندی علل متعدد داشت به نظر من . اما چیزی به زور به ما قبولانده نشد! واقعیت همین بود ...

که می گوید انتخابی جز نیکفر نداریم ؟ ... برای خواندن چه چیزی
انتخابی جز نیکفر نداریم ؟ ... برای خواندن آن تیپ مطالبی که ود
نیکفر می نویسد ؟ ... نمی فهمم این حرفت را فرزانه جان .

پرسیدی : " همان تعداد محدودی از پارامتر ها را می شناسیم نمی شود به هم ربط منطقی داد؟ "

خیر !! ... شما مهندس الکترونیک هستی , خودت سیستم ها را می شناسی و نحوه برخورد با آنها را می دانی ... به نظرم منطقی نیست با "جامعه" ساده انگارانه تر از چیپ ست برخورد کرد !

پرسیدی : "دین و جامعه و قدرت واقعیت نیستند ؟ وجود خارجی ندارند ؟"

والا , نه آنچنان ! ... دین و قدرت و جامعه سه تا "واژه" هستند در زبان پارسی . سه تا نام که اجداد اهورایی ما برگزیده اند برای اشاره به "چیزی" هایی ذهنی , نه عینی . با سه تا واژه "سنگ" و "برگ" و "کلیه" فرق می کنند ... چیزی هایی گنگ , نادقیق و نامشخص اند که حدود و ثغورش در هر کاربرد تفاوت می کند . متغکران می آیند این واژگان را تعریف کنند به هزار و یک مشکل می خورند . یک نمونه هفتگی اش را دربرنامه پرگار می توانی ببینی و بحث های مضحکی که در می گیرد ... بعد از دو ساعت و نیم بحث یکی می گوید "معنویت؛ این است , "معنا" آن است و دیگری می گوید : نه ! تو اشتباه می کنی ! ... "معنا" این است و "معنویت" آن است ! ... این بحث تهوع آور است برای من و البته نمونه ای بی نظیر از سخنان "فاقد معنای معرفت بخش" ! ... مقایسه کن با یک بحث علمی که پس از پایانش تو چه چیزها آموخته ای ...

کنایه هری پاتر کمی تند بود , می دانم . اما حداقل هری پاتر گمراه کنند نیست , همه می دانند که دارند قصه می خوانند و هری پاتر "توهم دانستن" ایجاد نمی کند , کاری که این "جنس از گفتار" به راحتی انجام می دهد . این جنس از گفتار در کلام هر بزرگی که باشد , اعم از راسل و پوپر و کانت , به عقیده من داستان سرایی است.

در مورد کمبریج و هارواد و آکسفورد و سوربون و اینکه در آنها چه می گذرد و در نهانخانه فکر نیکفرها و آرامش دوستدارها چه می گذرد اگر مجالی باشد صحبت خواهیم کرد .

واقعاً نمی توانم تا این حد ذهن خوانی کنم و بگویم هدف نیکفر از پیچیده نوشتن و در واقع بد نوشتن چیست ؟ نمی دانم شاید هم حق با تو باشد .

درباره علوم انسانی واقعیت همان بود اما به نظرم واقعیت خوبی نبود .
من فکر می کنم این مملکت به مورخ و جامعه شناس و حقوق دان خوب هم نیاز دارد .
در مورد فلسفه من با راسل هم نظرم آنجا که می گوید: " فایده فکری فلسفه این است که خطا پذیری ذهن بشر را به او می فهماند ، به او می فهماند که بسیاری چیزهایی که بر اذهان تعلیم نیافته مسلم و مبرهن می نماید در حقیقت مورد شک و تردید است."

قبلاً هم گفتم فلسفه را نمی توانم در ردیف علوم بگذارم . چون بقول راسل موضوعش درباره چیزهایی است که نمی دانیم و علوم چیزهایی است که می دانیم و خوب مرز معرفتی اینها مشخص است .
قول هاوکینگ را که می گوید فلسفه مرده است را هم قبول ندارم
به نظرم می آید راسل تعریف و مرزبندی بهتری ارائه داده است.

بازی های مضحک کلامی خصوصاً از نوعی که در پرگار در می گیرد باعث نمی شود همه موضوعات مورد بحث در علوم انسانی را موهوم بدانم .
باهات موافقم که گاهی این روشنفکر نمایی ها و گفت و گوهای بی حاصل فقط در پی افسون کردنند نه در پی آموختن
این حرفها البته که با علم قابل قیاس نیست

یکی دوبار با کنجکاوی سر کلاس های پدرم رفتم . ایشان از دنیا و زمین و زمان حرف می زد و من هی منتظر بودم درس و کلاس شروع شود فکر می کردم این ها مقدمه و تاریخچه است بعد می دیدم همه اش همین است . کلاس تمام شد ! درس چی بود ؟ روابط بین الملل
شاید برای همین است که عده ای رفته اند دنبال مطالعه زبان و کاربرد واژه و زبان شناسی شده یک شاخه از علم!

نه نه برخورد ساده انگارانه با جامعه را من تجویز نمی کنم .اتفاقاً بر عکس می گویم این جا میلیون ها میلیون پارامتر داریم که شاید فقط تعداد اندکی یعنی چند تایشان را شناخته ایم و قضیه خیلی پیچیده است

خوب بله دانش تحلیلی و محاسباتی ما به آن حد نرسیده که تمام پارامترهای این سیستم را در معادلاتی مدل کنیم و اصلاً چنان معادلاتی را حل کنیم . فقط در این صورت است که می شود پیش بینی ها ی دقیقی از رفتار سیستم کرد . ولی ناچاریم از یک فرضیه اثر بخش استفاده کنیم بد نیست کمی توضیح بدم

فرضیه اثر بخش چار چوبی است برای مدل کردن پدیده ها و پارامترهای تاحدی شناخته شده بدون پرداختن به جزئیات. ببین مثلاً ما نمی تونیم دقیقاً معادلاتی که بتواند روابط مغناطیسی و الکتریکی و حرارتی و گرانشی تمام اتم های یک آی سی را در بر بگیرد حل کنیم
ولی برای هدف های عملی استفاده از یک آی سی می تونیم نیروهای وارده را بر حسب چند عدد مثل جرم الکترون یا... توضیح بدیم .

بد نیست پیشنهادت برای خواندن مطالبی از این دست را بگویی از نویسنده های وطنی که کمی مختصات این سرزمین را می شناسند .

البته اون غربی های ... ما را خیلی بهتر از خودمون می شناسند :)
حتماً مشتاقم نظراتت را بدانم .

امید یکشنبه 28 خرداد 1391 ساعت 10:54 ب.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

جناب ابریشمی

- اگر تمام پژوهشگران علوم انسانی از علم شرم کنند که اتفاقا به جای خاصی می رسیم ! ... شما چند سال شرم کنید , اگر نرسیدیم , یقه ما را دوباره بگیرد , دیر که نمی شود برای بحث ها

- گفتار من و حاکمیت شباهتی ندارد . شباهتی هم داشت باکی نبود , حاکمیت که در همه موارد اشتباه نمی کند , می کند ؟ ... اما فکر می کنم این "ناکافی و ناکامل دانستن علوم تجربی" را در کتاب درسی های ما "حاکمیت" گنجانده بود و به خورد ما می داد , نه ؟ ... حالا اینکه حاکمیت تصمیم گرفت علوم پادرهوای انسانی را با خرافاتش جایگزین کند , تقصیر علم گرایان است ؟ از تفکر حلقه وین آب می خورد ؟ :) ...

- از نتایج مفید به حال بشریت علوم انسانی سخن بگویید خواهشا ... من به شدت نیازمند شنیدنش هستم .

- تقسیم بندی دبیرستانی در جامعه ما که واقعیت بود ... ذهنی که دو معادله دو مجهول را نمی توانست حل کند , باید راهنمای من بشود در مسیری که جامعه ام می پیماید و تاریخ می پیماید و انسان می پیماید ؟ :) ... حتما , خوب ما گوش می دهیم . انشالله که معجزه ای کرده باشد به حال این ذهن , دروس علوم انسانی

- درود بر کلامتان ... "چنانکه در هر کدام از علوم، باید از تیغ و راه یگانه و روش مندی گذشت تا بتوان نتیجه را ذیل عنوان علمی اش اعلام کرد" ... این تیغ و راه یگانه روش مندی و این "متد روشن و همگانی" را در یکی از همین دروس علوم انسانی , مثلا روانکاوی به قول شما ... به ما نشان بدهید ما تا دمیدن حضرت اسرافیل در صور سکوت خواهیم کرد .

- این صحیح است که در علوم انسانی نظریات بسیار متکثر تر از دیگر پارادایم هاست { پس چه شد آن متد روشن و همگانی ؟ } ... فراوان بودن نظریه دلیل بر آشفتگی پارادایم نیست، {اااا... پس چه چیزی دلیل بر آشفتگی یک پارادیم است ؟ } ... آشفتگی به زمانی باز میگردد که هیچ متد روشن و یگانه و زبان مشترکی برای هماهنگ کردن این نظریات در دست نباشد {پس یعنی داریم چنین متدی در علوم انسانی؟ ... صد هزار مرتبه شکر ! } که علوم انسانی، به این دلیل «علوم»انسانی نام گرفت، که دارای این حداقل روشن هست {آها ... پس چون "علوم" انسانی نام گرفت , پس حتما داریم آن زبان مشترک را ! ... چقدر متین , چقدر منطقی ... حالا نمی شود شما یک شمه ای چیزی از آن متد روشن و یگانه و زبان مشترک را نشان بدهید؟ ما سوختیم در آتش این حسرت ... نکند قضیه ما و این متد همان قضیه موسی و لن ترانی است ... امیدوارم که خوش شانس تر از موسی باشیم }

برای مثال، در شیمی و یا فیزیک ذررات بنیادی، ما هم کثرت نظریه را داریم، ... {الان شما خواستی از متد روشن و همگانی و زبان مشترک علوم انسانی "مثال" بزنی ؟ چرا همه مثال های شما ختم می شوند به مثال نقض , به زعم خودتان , در جبهه مقابل , یکبار هم مثال موید در جبهه خودی بد نیست !}

اگر شما همان کارل مارکس و ماکس وبر را کمی خوانده باشید، حتما تحلیل های تاریخی، استدلال های روش مند و به ویژه، گونه ای امکان نقدپذیری را در آن ها خواهی یافت که مرز قاطع بین هری پاتر و آنهاست. {پس زبان مشترک کو ؟ ... متد روشن و یگانه چه شد ؟ ... شما فرض کن من هیچ چیز نخوانده ام از مارکس و وبر ... ارجاع بده ... یعنی چه که "در آن ها خواهید یافت" ... خوب آدم در خیلی جاها , خیلی چیزها خواهد یافت , فکر کنم شما هری پاتر را نخوانده اید , جدا در آن هم خواهید یافت از این چیزها ! ... "گونه ای امکان نقدپذیری" ؟ ... یعنی چه "گونه ای "؟ یعنی یک جورهایی اینها هم نقد پذیرهستند ...
در یک جاهایی البته ... مثلا مثل تحول جوامع بر اساس دیالکتیک ... یک جورهایی نقد پذیر هست این حرف ؟ ... خوب من معتقدم یک جورهایی چرند است این حرف و یک جورهایی چرند بود این حرف }

علم و معرفت بشری، توزیع نرمالی دارد، چنین نیست که پاره ای از آن یکسره محکوم به زوال و عدم قطعیت باشد و پاره ای دیگر، پیشرو و قطعی و سازنده و محکم. {چرا ؟ ... آها ... چون علم و معرفت بشری توزیع نرمال دارد ؟ ... توزیع پوآسون هم ندارد , توزیع نرمال دارد به گفته آقای ابریشمی ... حتما این حرف هم "گونه ای از نقد پذیری" را بر می تابد ! ... خوب , منحنی توزیع نرمال را که ملاحظه کرده اید , یک چیزهایی در آن وسط به شدت "محتمل" هستند و یک چیزهایی در آن دو سو به شدت نامحتمل ... بنده به نظرم علوم تجربی در میانه و علوم انسانی درمنتهی الیه سمت راست نمودار قرار دارند - سمت چپ را نگه
داشته ام برای یک سری دیگر از عقاید - فکر می کنم به توافق خوبی دست پیدا کردیم ... بله ! توزیع نرمال دارد علم و معرفت بشری ... نسبت علم و معرفت بشری با واقعیت ... من موافقم !}

من هم از آن جهت , به عنوان کسی که هم دانشجوی فنی بوده و هست و هم اندکی فلسفه و جامعه شناسی و ... خوانده , عرض می کنم به خدمتتان جنس گفتاری که اشاره همیشگی من به آن است و متاسفانه شامل 90 درصد حجم مطالب علوم انسانی که من دیده ام می شود , جمله سازی است و راهی به جایی نمی گشاید . رهیافت های کمی در علوم انسانی قابل احترامند که از سیاقی دیگرند و جدا از آنچه که منجر به پیدایش بحث بوده است .

ابراهیم ابریشمی دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 02:41 ق.ظ http://www.avakh.blogsky.com/

امید گرامی!

-بسیار خب، «شرم» خواهم کرد، اگر چه تنها اختیار خودم را دارم، اما از سوی خودم می‌گویم که شرم خواهم کرد؛ تنها از شما میخواهم که به من بگویید منظورتان از شرم کردن چیست؟ یعنی باید چه کار کنم؟ کتاب های علوم انسانی را نخوانم؟ آنها را به دیگران نیاموزانم؟ تحقیقات و مطالعات علوم انسانی را در هر جایی که شد، از بین ببرم؟ چگونه می‌شود دِین علم را پرداخت و شرم ورزید؟ اگر بازی با کلمات نمی کنید یا شوخی نمی کنید، واقعا دوست دارم بدانم شرم کردن یعنی چه؟ یک معنای منطقی اش شاید این باشد: جایی که علوم انسانی پژوهش های علم تجربی را بدون تحلیل درست رد کرد، از پذیرش علوم انسانی شرم کنم. در این صورت باید بگویم که سخت با شما همدلم و هیچ گاه بوالفضولی های خنده دار به اصطلاح علوم انسانی در دیگر علوم و نتایج اش را نه جدی گرفتم و نه جدی میگیرم. گمان هم نمی کنم با ادبیات و احساسات تهی از استدلال، تحلیل و آزمون و آزمایش بتوان نتیجه ای را پذیرفت یا وازَد. پس شک نکنید اگر شرم کردن، یعنی شرم کردن از ساده انگاری و تحلیل بی منطق و دلیل، من شرم میکنم از چنین کاری...

-سرکی به سخنرانی های رحیم پور ازغدی و حسن عباسی بزنید، اولا برای تفریح و خنده، و ثانیا برای متوجه شدن نقدهای حاکمیت بر علوم انسانی. اولین بند سخنرانی های اینان، نامعرفت بخش بودن، کل علوم انسانی غربی و کنونی است.
اما داستان ابطال پذیری علوم تجربی، گمانم آنچنان به حاکمیت مربوط نباشد. علم گرایان پس از پوپر، و دقیق تر باید گفت پس از هیوم، هیچ گاه نتوانستند استدلال منطقی برای «اثبات پذیری» علوم تجربی ارائه بکنند و البته این را به عنوان خصلت متدولوژیک علوم تجربی میشناسند، نه ایراد و نقص آن. برای مثال ناسازگاری مکانیک نیوتونی با مکانیک نسبیت خاص انیشتن، و حتا ناسازگاری های بین مکانیک کوآنتمی و نسبیت خاص، نشان میدهد که جدا از اراده ی حاکمیت جمهوری اسلامی، چیزی وجود دارد که اثبات ناپذیری در علوم تجربی را نشان دهد. گذشته از فیزیک، در ریاضیات با پارادوکس راسل و به ویژه بحث ناتمامیت گودل، میتوان دامنه ی نقدپذیری علوم حتا پیشینی ریاضیاتی را نشان داد.
اینها را نیاوردم که گرو کشی کنم علوم غیر انسانی ناکامل و ... است، به هیچ وجه! خواستم تاکیدم را بر مفهوم متدولوژی نشان دهم که الگویش در دیگر علوم هم یگانه و مطلق نمی شود. و این ربطی به ناکافی بودن چیزی البته ندارد...

- علوم انسانی را اگر در سطح و تاریخ ایران خودمان بگیریم، البته باید گفت که کارنامه ی قابل قبولی ندارد، به بیان دقیق تر این علوم در ایران، ظهور درست و کاملی نداشتند و هماره با خطابه و هیجان و سیاست بازی و ژورنالیسم و شعر و ... اشتباه شدند و میشوند. برنامه ی پرگار هم نشانی از همین بی بند و باری تئوریک است، حتا مجلات به اصطلاح پیشرویی چون مهرنامه و ... . اما علوم انسانی برای تاریخ بشر، به ویژه بشر غربی داستان دیگری داشته. نقد نهاد دین، نقد و همچنین ارائه ی شیوه ی حکومت، مبارزه با ایدئولوژی ها، درمان ناهنجاری های روانی و گاه اجتماعی مهم ترین تاثیرهای علوم انسانی برای انسان غربی بود. حتا دفاعی که شما از علم میکنید، یک کار در حوزه ی فیزیک و زیست شناسی نیست، یک کنش انتقادی-اجتماعی در علوم انسانی است.
این که چرا وضع ما در علوم انسانی چنین شده، البته بحث دیگری است، اما میخواهم باز تاکید کنم که من علوم انسانی را از آنچه در بین عوام و ژورنالیست ها علوم انسانی میخوانند جدا میکنم.

-متدولوژی در علوم انسانی، بسته به پارادایم تحلیل شماست، چنانکه در فیزیک هم مسائل در حالت روزمره را در نظریه کلاسیک تحلیل میکنیم و نه مثلا کوآنتم یا نسبیت، در علوم انسانی هم داستان چنین است. همین روانکاوی دارای پارادایم هایی است که البته در حد یک کامنت نمی شود توضیح اش داد، اما بخواهید کتاب مرجع به زبان اصلی معرفی کنم تا ریز متد آن را بخوانید. ما روانکاوی فرویدی، یونگی، و لاکانی داریم که البته در حال حضر لاکانی ها دست بالا را دارند و نظریات شان را بیشتر بسط دادند، مثل ژیژک. نکته در اینجاست که برای یک موضوع یا بیماری در روانکاوی میشود به اندازه ی یک کتاب خانه کتاب و رفرنس و مقاله در زبان های اصلی یافت. آنچه در این کتابخانه ها حائز اهمیت است، روشمند بودن مطالبش است، چنانکه مثلا روانکاوی لاکانی مساوی نیست با هر چه که لاکان گفته باشد یا تایید کرده باشد. روش او، چنان مستحکم است که امروزه حتا لاکانی های جدید، آثار او را نقد کرده و برخی مطالب او را دقیق تر و پیشرفته تر کردند. پس عنوان و نام دانشمندان نباید رهزنی کند، چنانکه مثلا نام مکانیک نیوتونی یا هندسه ی ریمانی..

-درباره ی تکثر پارادایم و متدولوژی واحد، گویا سوتفاهم شده، پارادایم تعریف دیگری از متدولوژی دارد. مثلا پارادایم یونگ با فروید در روانکاوی متفاوت است، اما متدولوژی هر دو روانکاوی است، یعنی چیزی که باعث میشود نام هر دوی این پژوهشگران ذیل «روانکاوی» آورده شود و نه مثلا «روان شناسی رفتار گرا» و ... . آشفته بودن پارادایم هم که پرسیدید چه چیز نشان بر آن است، به گمانم باید روشن باشد: این که نظریات و تئوری های یک پارادایم ناتوان از توضیح و تبیین پدیده هایی شوند که تا به حال میتوانستند آنها را توضیح دهند. در باب علوم انسانی، باید گفت که برخلاف برخی دعاوی ایدئولوژیک هنوز کسی این آشفتگی را نشان نداده.
باز برای یک نمونه ی دیگر از متد این علوم، شما را به جامعه شناسی انتقادی مثلا مکتب فرانکفورت ارجاع میدهم. و یا روش تحلیل ساختارگرا در علوم اجتماعی و انسانی. و یا نمونه ای دیگر، تحلیل عمومی دستور زبان سوسوری و یا حتا همین لاجیسیسم راسل در تحویل ریاضیات به منطق. اینها هیچ کدام جمله سازی نیستند و در جوامع علمی دنیا نامشان متدولوژی است. شما اگر به دپارتمان یا پژوهشکده ی علوم انسانی و اجتماعی یک دانشگاه مثل هاروارد یا سوربن مراجعه کنید، مطمئنا اساتیدشان نمونه های پرشمار تر برایتان خواهند گفت.

- باز هم تاکید میکنم که نباید پارادایم را با متدولوژی خلط کرد، چون در آن صورت تکلیف فیزیک یا شیمی و زیست شناسی به عنوان علوم تجربی هم سخت به هم میریزد.

- راجع به دیالکتیک هم تصور میکنم کمی بی مهابا سخن می گویید! دوست عزیز، از شما میخواهم این قدرها جسارت و جرات نداشته باشید که تکلیف یک «مفهوم تخصصی» را به همین سادگی روشن کنید! دیالکتیک یک واژه ی باستانی و اسطوره ای و شاعرانه نیست که به تفنن به کار رود! پیشنهاد میکنم به یک کتابخانه ی مجازی یک دانشگاه اروپایی سر بزنید و این واژه را جست و جو کنید، کمی به واقعیات نزدیک تان میکند!
ضعف علوم انسانی ما، جدا از قضیه ی کوچ نخبگان به مهندسی و پزشکی، یکی دیگر از مواردش همین ساده انگاری های بی حساب و کتاب است. تمام دعوای بر سر دیالکتیک در ایران، چه طرفداران و چه مخالفانش متاسفانه کوچکترین ربطی به این قضیه نداشته و نمیتوانست که داشته باشد. ما هنوز هم که هنوز است، ترجمه ای ولو ناقض از آثار کلاسیک و دیالکتیسین های کلاسیک نداریم، آن وقت برخی از آن دفاع میکنند و برخی نقد. البته این گونه داستان پردازی ها را هیچ جای دنیا جدی نمی گیرند. ما همین امروز هم در دنیا تحلیل گران دیالکتیسین داریم که این متدولوژی را گسترده تر و پیچیده تر میکنند، اما در کشور خودمان کسانی داریم که آن را ندانسته و نخوانده، از بیخ و بن برخطا میدانند... البته شوخی های خوبی است این حرف ها!

- در باره ی توزیع گاوسی و پوآسونی و ... هم باز سوتفاهم شده. این سخن من استدلال نبود که شما چنین برداشت کردید، تنها تصویری بود به زبان ریاضیات از ادعایم. که البته ادعای من نیست، در واقع نه علوم انسانی نیاز مند دفاع من است و نه دیگر علوم. آنها هستند تا زمانی که به کار بشر بیایند و زندگی را بهتر و درد و رنج را کمتر کنند. حالا شما میتوانی به کنایه بپرسی توزیع پوآسونی دارند یا گاوسی، اما این چیزی را تغییر نمی دهد در جهان واقع. جهانی که بزرگتر از محیط مجازی و بلاگرهای محترم است و خیلی پیشتر از ما ها بوده و پس از ما هم خواهد بود. پس من پیشنهاد می کنم که جدا از جدل با من بر سر مفید بودن یا نبودن علوم انسانی، به همان جهان بیرونی و واقعی و نهادهای واقعا علمی در کشورهای دنیا رجوع کنید..
در مورد ایران، آنچه که در سطح سیاسی و روزنامه نگاری، حتا تا حد مهرنامه و بی بی سی و ... مطرح است، نه علوم انسانی است و نه جای دفاعی دارد. اما جای علوم انسانی مثل هر علمی، در آکادمی است، بهتر است بدانیم که کلمه ی علوم انسانی هم به همین آکادمی ارجاع دارد، نه چیزهایی در روزنامه و سخنرانی های سیاسی و .. طرح میشود.
به هر رو، فقر زبان فارسی در منابع و مآخذ اصلی و کلاسیک علوم انسانی -چه رسد به سطح روزش- آنچنان آشکار هست که بشود با قاطعیت گفت با اتکا به کتب فارسی موجود و به ویژه انسجام و نظم پایین شان، هیچ حکمی نمیتوان در باب علوم انسانی داد.
حالا اگر این 90 در صد که میفرمایید منظورتان آثار فارسی است، گمان نکنم کسی از اصحاب علوم انسانی باشد که با شما هم نظر نباشد!
پایدار و پیروز باشید.

امین دوشنبه 29 خرداد 1391 ساعت 02:17 ب.ظ http://amin79.blogfa.com/

نیکفر به نظرم یک فلسفی نویسه که گاهی مطلب رو بی دلیل طولانی میکنه و گاهی هم از واژگانی گنگ استفاده میکنه.اما:
با نیکفر از مقالاتش در مجله آفتاب در سال 81 آشنا شدم در اون مجله با یه سری مقاله که برگرفته از کتاب "حقانیت عصر جدید" بلومنبرگ بود نیکفر برام معرفی شد. میتونم اذعان کنم اون مقاله های نیکفر در اون سالها بسیار تاثیر گذاشتن بر من. روشن کردن که عصر جدید چه تفاوتهای مفهومی و نتایج عملی از تفکرات اسطوره ای یا سنتی دارند. تنها با دونستن اینکه علم یا بهتره بگم روش علمی بهترین و قابل اتکاترین برسازنده حقیقت در عصر مدرنه نمیتونه کسی رو مجاب کنه تفکرات سنتیش رو کنار بگذاره. تجربه شخصی من میگه بی توجه به اونچه در علوم انسانی میگذره نمیتونیم از خوندن تنها علوم تجربی به دیدی مدرن برسیم. دلیلش هم خیل عظیم دانشجویان و فارغ التحصیلان علوم پایه و مهندسی و پزشکیه که وقتی پای صحبتشون میشینی (فارغ از تخصصشون) احساس میکنی با یه ننه کلثوم یا مش مراد خرافاتی داری حرف میزنی.
من کتاب ترجمه ایه نیکفر رو نخوندم اما مقالاتش در مجله مدرسه در سال 85 راجع به پروتستانتیسم بسیار آموزنده است. کما اینکه اگه اصلاح طلبان داخلی نکات اون مقاله رو دقیق میخوندن و بحث میکردن نکات ارزنده ای برای کنشهاشون میتونست داشته باشه.
از طرف دیگه، از اونجا که نیکفر یه متفکر فلسفی نویسه و از منظری فلسفی جامعه و حکومت رو نقد میکنه به هر حال درش نوعی تعمیم گرایی وجود داره. یعنی این خطر وجود داره که این کلی کردن ها متن رو وارد وادی ارائه نظریه همه چی توضیح بکنه. به نظرم خوندن مطالب نیکفر با در نظرگرفتن این تعمیمهاش و دخیل کردن پارامترهای دیگه میتونن بسیار مفید باشن. یعنی خوندن نیکفر در کنار خوندن کسان و دیدگاههای دیگه. خلاصه اینکه معتقدم برای تحلیل جامعه استفاده از نظرات جامعه شناسان، اقتصاددانان، سیاسیون(هم سیاستمدارن و هم متخصصان رشته علوم سیاسی)، تاریخدانان و ... لازم تره تا فیلسوفان. اما این دلیلی بر این نمیتونه باشه که در حرفهای فیلسوفان ایده هایی جالب و درست در مورد جامعه نشه پیدا کرد. خصوصا اینکه فلسفی نویسانی چون نیکفر در نوشته هاشون از یافته های جامعه شناسان و تاریخدانان و .... نیز استفاده زیادی میکنند.
در نهایت اینکه، علوم انسانی (به اون نحوی که ابراهیم ابریشمی توضیح دادن و نه نوع وطنیش) از نظر من قابل دفاعه.
در ضمن فرزانه جان من دسترسی به اون سایتها ندارم، ممکنه لطفا فایل این مقاله نیکفر رو برام بفرستی؟

از نظر من هم نوشته های نیکفر ارزش یکبار خواندن دارند . چه بهتر که با دید انتقادی بخوانیم . چیزی کم نمی شود ازمان
گیرم که تاثیر گذاری و تحول هم اصلاً به دنبالش نباشد حد اقلش این است که سوالاتی را در ذهن می کارد.
ولی البته جالب است که دانشجویان مهندسی خیلی سریع این مطالب را جذب می کنند و در صورتی که علاقمند به این حوزه ها باشند می توانند محلی هایش را جا بگذارند !

بله حتماً

امید - ابریشمی سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 12:03 ق.ظ http://andishe-pooya.blogfa.com/

- منظورم از شرم کردن , دست کم نگرفتن علوم تجربی و تلاش برای درک جایگاه رفیع و آن استحکام بی نظیر آن در مقایسه با هر بنای فکری ساخته شده دیگر توسط بشر است . "مطمئن ترین مکانیزم کشف حقیقت" نامی است که ما باید برای سیستم برگزینیم . هر اشکالی که به رهیافت علوم تجربی وارد باشد که هست , فاصله بین آن و دیگر سیستم ها را کم نمی کند بلکه با حفظ تناسب مجموعه را از حقیقت محض دور می نماید . اگر در قانونی که که هر روز در آزمایشگاه آن را تست می کنم ایرادی وارد باشد , دو صد وای به قانونی که بر اساس نقل از دیگران (تاریخ) بنیان گذاشته شده و هیچگاه به بوته آزمون تن نداده است . چگونه ممکن است دومی رجحانی به اولی داشته باشد ؟ یا از زیربنای منطقی محکمتری برخوردار باشد ؟

منابع شناخت یک جامعه شناس چیست ؟ جز تاریخ , جز مشاهدات شخصی در طول زندگی اش ؟ و بعد تلاش برای

- من پرسیدم : دشمنی حکومت با علوم انسانی که در واقع دشمنی هم نیست , میل برای جایگزین کردن آن با چیزهای دیگر , از کجا آب می خورد ؟ از رجاء واثق آنها به علوم تجربی ؟ شوخی داریم ؟ شکی دارید که دشمنی اینان با سیادت علوم تجربی بیشتر از علوم انسانی است ؟ ... در کتاب های دینیتان نمی خواندید "علوم تجربی نسبی است" و ... ؟ علتش هم این است که علوم تجربی بیشتر برایشان خطرناک است , به دلایلی که فکر می کنم نیازی به ذکر نباشد .

حالا شما می گویی , ربطی به جمهوری اسلامی ندارد و در خارج هم این بحث ها بوده و هست ؟ خوب , بله ! ... در مورد علوم انسانی هم بوده و هست ! ... این شد حرف ؟

می فرمایید : "مثال ناسازگاری مکانیک نیوتونی با مکانیک نسبیت خاص انیشتن، ... " ... یک لحظه صبر بفرمایید . همین مکانیک نیوتونی عقب افتاده قرن هفدهمی ... می خواهم بدانم آیا کل آنچه در علوم انسانی در جامعه شناسی و روان شناسی و ... در طول سیصد سال گذشته تولید شده , به اندازه مکانیک نیوتونی به حال بشر مفید واقع شده است ؟ ... آیا در طول این سه قرن , اندیشه ای در دستگاه بدیع فکری متفکران علوم انسانی تولید شده که انسجام درونی مکانیک نیوتونی را داشته باشد ؟ ... اگر که آری , لطفا ذکر بفرمایید. کلی گویی نکنید . (امیداورم نگویید که من هم کلی گویی می کنم در مکانیک نیوتونی چون برای دیدن دستاوردهایش و قدرتش حتی احتیاج به چرخاندن سر هم پیدا نمی کنید ) و اگر نه , شما اصولا به ناسازگاری میان مکانیک نیوتونی , کوانتمی و انیشتینی نمی رسید ! ... مثل این سخنان مثل کودکیست که از رفتن به مدرسه امتناع کند و در پاسخ بگوید : اعتباری به حرف اینها نیست , مگر ندیدید که دیروز دو نفر دکترای رشته فیزیک داشتند پیرامون مسئله ای با هم دعوا می کردند !!

- شما فرمودید : این صحیح است که در علوم انسانی نظریات بسیار متکثر تر از دیگر پارادایم هاست , فراوان بودن نظریه دلیل بر آشفتگی پارادایم نیست، آشفتگی به زمانی باز میگردد که هیچ متد روشن و یگانه و زبان مشترکی برای هماهنگ کردن این نظریات در دست نباشد که علوم انسانی، به این دلیل «علوم»انسانی نام گرفت، که دارای این حداقل روشن هست

الان می فرمایی :
- خواستم تاکیدم را بر مفهوم متدولوژی نشان دهم که الگویش در دیگر علوم هم یگانه و مطلق نمی شود

دیگر خود دانی !!

- می فرمایید : " نقد نهاد دین، نقد و همچنین ارائه ی شیوه ی حکومت، مبارزه با ایدئولوژی ها، درمان ناهنجاری های روانی و گاه اجتماعی مهم ترین تاثیرهای علوم انسانی برای انسان غربی بود. "

یعنی هر نوع اندیشیدنی جز علوم تجربی را بنویسیم به پای علوم انسانی ! ...نه دوست عزیز , نه , علوم انسانی قرار است "واقعیتی" را کشف کند . بعد ببینیم که این واقعیات به نفع بشر بوده اند یا نه ! ... دموکراسی و تفکیک قوا و ... سیستم هایی هستند ایجاد شده برای رسیدن به نتایجی بهتر که از کشف حقیقتی جدید سخن به میان نمی آورند . در حمایت از آنها ممکن است متفکران علوم انسانی قلم زده باشند , بر علیه آن هم ممکن است قلم زده باشند ... این دموکراسی وامدار علوم انسانی نمی کند . تاریخ دموکراسی معلوم است . نظامی استبداد فردی هم بزرگترین فلاسفه را در تایید و توجیه خودش داشت , چرا کسی آن را وامدار چنین تفکری نمی داند ؟

درباره نقد دین هم خوشحال می شوم اگر اشاره کنید . یک متفکر علوم انسانی را که کلیسا یقه اش کرده باشد به خاطر نظراتش ؟ با دانشمندان علوم تجربی چه کردند ؟ ولتر با نقد کتاب مقدس که کاری در حیطه علوم انسانی نکرد , کرد ؟ ...

در مورد ایدئولوژی هم که اختیار دارید ... ایدئولوژی اصلا دست پخت کیست ؟ ... شاید ارتباط نازیسم با نیچه و هگل را انکار کنید اما ارتباط نظریات آن جامعه شناس و تاریخ شناس و اقتصاددان کبیر را هم با یکی از جهنمی ترین ایدئولوژی هایی که بشر به خود دیده است , قابل انکار است ؟ ... همین الان کشورهای دیکتاتوری جهان پشت چه عنوانهایی پنهان می شوند و چه کتاب هایی را در جامعه خود ترویج می دهند و به چه بحث هایی از نقض حقوق بشر خود دفاع می کنند ؟ این گفتمان را چه کسانی در اختیارشان قرار داده اند ؟

بگذریم ... بقیه سخنانتان متین اما فقط کلی گویی است . یک جمله یک عبارت یک قانون از این اعاظم علوم انسانی بیاورید ببینیم چه قدر مبنای منطقی دارد و چقدر مو لای درزشان می رود یا نمی رود ... شما همواره می گویید , در ایران ترجمه ها ناقص است ,ژورنالیسم است و ... خوب خودتان یک "قانون"(rule) کشف شده توسط این علما را ترجمه کرده در اختیار ما گمگشتگان تاریکی قرار دهید , تا ما هم بدانیم که در دنیا چه خبر است ! ... من حاضر ادعایم جهت بی پایه بودن جنسی از گفتارکه اشاره کردم با همین مقاله نیکفر شروع کنم . سطر به سطر و جمله به جمله پیش برویم ببینیم چه می گوید این متفکری که باید جدی گرفت ! ... حاضرید . بسم الله .

- در مورد توزیع نرمال و پوآسون ...فرمودید : "علم و معرفت بشری، توزیع نرمالی دارد، چنین نیست که پاره ای از آن یکسره محکوم به زوال و عدم قطعیت باشد و پاره ای دیگر، پیشرو و قطعی و سازنده و محکم"

حالا می فرمایی : این سخن من استدلال نبود که شما چنین برداشت کردید، تنها تصویری بود به زبان ریاضیات از ادعایم.

خوب . احتراما اشتباه بود تصویر ریاضی شما از ادعایتان . هم مبنایی نداشت و هم مقصودتان را برآورده نمی کرد . همین جنس سخنان هستند که تبدیل می شوند به مسلمات و مقدمات علوم انسانی . به راحتی همین سیاق گفتار را به کار می برند . البته در متون فقیر زبان فارسی که من خوانده ام . انشالله جناب ابریشمی ما ترجمه چند متن اصلی چشم و دل ما را روشن می کنند .
اینچنین باد

ابراهیم ابریشمی سه‌شنبه 30 خرداد 1391 ساعت 02:13 ق.ظ http://www.avakh.blogsky.com/

امید عزیز!

- شما جایی را سراغ دارید که من «علوم تجربی» را دست کم بگیرم؟ دلیل چندسال تحصیل من در رشته ی فیزیک، مازوخیسم نبوده دوست گرامی. جدا از ادعای من یا هر شخص دیگری، کدامین ادعای علوم انسانی با علوم تجربی ناسازگاری دارد؟ خوشحال میشوم دست کم به یک مورد اشاره کنید و از کلی گویی ها دست بردارید. گذشته از این ها، حتما میدانید که علوم انسانی در آکادمی های دنیا تعریف دارد و این تعریف برابر با تقسیم بندی دبیرستانی انسانی، تجربی... نیست. علوم تجربی، آن دسته از دانش هایی است که روش صدق و موجه سازی آنها، آزمون و آزمایش تجربی باشد. با این تعریف، علوم تجربی افزون بر زیست شناسی و شیمی و فیزیک، اقتصاد، جامعه شناسی، روان شناسی را نیز شامل می‌شود. پس دشمنی، ناسازگاری یا مرزی بین این موضوعات برقرار نبوده و بدیهی است که جنگ علوم انسانی و تجربی، ساخته ی ذهن کسانی است که یا علوم انسانی را نمی شناسند، یا تعریف علوم تجربی را.

- من شما را به سخنان دو نفر ارجاع دادم، بعد شما از کتاب های دینی مدرسه دلیل می‌آورید؟! حساب آن کتاب ها که روشن است، اما من از «نامعرفت بخش بودن علوم انسانی» گفتم که دعوی مشترک شما و آقایان است.
اما دشمنی حکومت با علوم تجربی هم از آن حرف های تازه بود. مانور حاکمیت بر انرژی هسته ای، پژوهش های سلول بنیادی، تجهیزات جنگی، نانو و هزاران مورد را که انکار نمی کنید؟ احیانا چند جمله ی مبهم درباره ی نسبی بودن علوم تجربی در کتاب های دینی، دلیل بر مخالفت یک حاکمیت با علوم تجربی است، اما اخراج اساتید، تعطیلی رشته های انسانی، خطابه های مسئولان رسمی بر ضد علوم، دادن پژوهشگاه های علوم انسانی به حوزه ها و ... احیانا دلیل بر مخالفت حاکمیت با علوم انسانی نیست! عجبا! خیلی مایلم یکی از این موارد را در باب علوم تجربی برایم به طور خاص اشاره کنید. بدیهی است که فشار آوردن بر یک دانشجوی مهندسی، ارتباطی با علوم تجربی ندارد، اما اخراج اساتید سکولار، دانشجویان رادیکال، سانسور آثار و ... وضع دیگری دارد. کدامین دانشجوی فنی به خاطر paper هایش ستاره دار شده یا حاکمیت کدام فرمول این علوم را ممنوع اعلام کرده؟
اتفاقا این بار من از شما میخواهم دست از کلی گویی بردارید نشان دهید کدامین نظریه ی علوم تجربی، برای حاکمیت خطرناک است؟ و البته با دلیل.
(این را هم برای بار آخر میگویم، معنی این حرفا ها دست کم گرفتن علوم تجربی نیست دوست گرامی! علوم تجربی اگر برای حاکمیت کنونی ایران خطرناک باشد یا نباشد خللی بر علم تجربی بودن و اعتبارش وارد نمی‌شود، پس از این توهم و دشمن انگاری دست بردارید و در مقام یک سخن مستدل و مستند، بحث کنید.)

- این داستان مفید بودن به حال بشر هم از آن دست ادعاهای کلی و بی معناست که میشود هزار جور تفسیرش کرد. شبیه به کل کل دانشجویان سال اول رشته های مهندسی با علوم پایه! یکی به آن دیگری می‌گوید مهندسی برق نباشد کل الکترومغناطیس شما به چه درد می‌خورد و دیگری به او می‌گوید، فیزیک و الکترومغناطیس اش نبود، مهندسان تنها مشغول تیز کردن نیزه های انسان های اولیه بودند. این صحبت های قدیمی و خنده دار برای انبساط خاطر بود و خود دانشجویان هم جدی نمی گرفتند. اما گویا داستان همچنان برای شما جدی است!
اما محض اطلاعتان باید بگویم تنها برای شما جدی است، نه دپارتمان علوم انسانی هاروارد، نه کلوژ دو فرانس فرانسه و نه هیچ جای دیگر، اعلان جنگ با علوم تجربی کرده اند و نه دپارتمان های علوم تجربی به سبک شما با علوم انسانی جنگیده اند. حتما میدانید که دعوای ساینتیست ها و علم گرایان هم دعوایی درون پارادایم علوم انسانی ست و شما حتا برای کوبیدن علوم انسانی هم باز به آن نیاز دارید. علوم انسانی ابژه ی مشترک با فیزیک و شیمی ندارد، پس هیچ کدام از نظریات فیزیک و شیمی و زیست شناسی نه آن را رد می‌کند و نه اثبات.
گذشته از همه این بحث ها، خوشحال میشوم یک خط کش ابژکتیو به من بدهید که مفید بودن یک چیز را اثبات کند. و باز خط کش ابژکتیو دیگری که نشان دهد فلان چیز مفید، مطلقا به فلان دانش ربط دارد و نه دانش دیگر. مثلا تَبلِت یا تلفن همراه را چگونه میشود گفت به فیزیک و شیمی مربوط است و مثلا بی ارتباط با الگوی اقتصاد سرمایه داری، فنون مدیریت و ... نیست. آیا به محض این که نیوتون قوانین معروف اش را کشف کرد، انقلاب صنعتی و اختراع ماشین رخ داد و بشر پیشرفت کرد؟
استیو جابز، چون نابغه ی فیزیک و قطعات الکترونیک بود اپل، اپل شد یا چون فن مدیریت داشت؟ گذشته از این، اگر فقط فن مدیریت داشت، ولی در جامعه ی ماقبل صنعتی مثل ایران بود، باز استیو جابز می‌شد یا نمی شد؟
همه ی این کلی گویی های شعارگونه ی شما، اصلا اگر دست هم باشند، وضع دنیا تغییری می‌کند؟
از بازی مفید و مضر هم بگذریم، برویم سر وقت انسجام درونی! می شود معیاری برای انسجام درونی علوم به من نشان دهید؟ شاید اگر شما قدری در رشته های علوم پایه مطالعه می‌کردید، به این سادگی مدعی نمی‌شدید. انسجام درونی فیزیک نیوتونی را میشود بدون نسبیت و فیزیک مدرن، به سادگی به پرسش گرفت. کاری که یک دانشجوی ترم سه فیزیک که فیزیک پایه 3 پاس کرده باشد هم میداند. حرفی از شیمی و زیست شناسی و کوآنتم نمی زنم، اما اگر واقعا دوست داشتید، میتوانیم همین نیوتون قهرمان را با هم تحلیل کنیم، از همان قوانین سه گانه اش آغاز میکنیم و اصلا به جاذبه اش هم کار نداریم! مساله ی مشهور خوانش های ضعیف و قوی از قانون سوم نیوتون هم به عنوان اولین مثال!
اگر منظورتان از عدم انسجام و ناسازگاری منطقی است، من حتا میتوانم پای پارادوکس راسل و گودل را در ریاضیات پیش بکشم.
از شما میخواهم باز به آن تصویر توهمی دشمنی من با علوم تجربی رجوع نکنید، من تنها به شما مباحث تخصصی و فنی را نشان می‌دهم تا این حد ساده انگارانه با قضیه برخورد نکنید. فراموش نکیند که این شما بودید که شمشیرتان را از رو، برای علوم انسانی بستید و ادعای جنگ بین این دو را کردید. من فقط میخواهم نشان دهم که این جنگ تا چه حد کودکانه و مبتنی بر کلی گویی و یا تصویر های غلط است. باز هم میگویم این نه دست کم گرفتن این علوم است و نه دلیل برتری دادن چیز دیگری بر این علوم!

- اما گفتید که هر اندیشیدنی جز علوم تجربی، علوم انسانی نیست و مثلا علوم انسانی باید «واقعیتی» کشف کند و مثلا با آن واقعیت به بشر خدمت کند.
اول اینکه تصور نمی‌کنم جایی گفته باشم هر اندیشیدنی جز علوم تجربی، علوم انسانی است. درثانی، من سخن از نقد نهاد دین یا سیاست و ایدئولوژی گفتم. علوم انسانی با توجه به متدولوژی اش، «واقعیاتی» را فهم کرده و سپس با عطف به این فاکت ها و موارد، نقد نهاد دین و ... کرده. برای مثال، فویرباخ یا فروید، بدون پشتوانه ی تئوریک و با جملات کلی و هیجانی نقد دین نکردند، به تعبیر کلی گویانه ی شما، واقعیتی را کشف کردند و مبتنی بر آن کوششی را سامان دادند. نمی خواهید بگویید که هیچ عالم انسانی هزینه برای دانش اش نداده و تنها گالیله و .. را به دادگاه برده اند!
ایدئولوژی هم البته دست پخت اذهان بیمار، توطئه انگار، حقیقت گریز، تمامت گرا و نا آگاهی است که از هرگونه دانش و نقد می‌گریزند و البته سرناسازگاری با علوم انسانی دارند. همان شریعتی را کدام آکادمی در همین ایرانش قبول دارد؟ یک استاد جامعه شناسی با سواد نشانم دهید که شریعتی را جدی گرفته باشد! اصلا خود شریعتی علم و علوم انسانی را برنمی‌تابید و کاری بی مایه میدانست. الگوی ابوذر در مقابل ابوعلی سینا یا گریزش از نوشتن حتا یک اثر آکادمیک-و حتا پایان نامه ی دکترایش- به علوم انسانی مربوط نیست، به دشمنی با این علوم و آکادمی مربوط است. جلال آل احد جامعه شناسی وبری یا زمیلی یا مارکسی میدانست؟؟ فردید اصلا مدرک دکترا داشت؟؟ شما نام این ها را علوم انسانی یا دست پخت علوم انسانی می‌گذارید؟؟

گذشته از این ها، یک جمله از اعاظم علوم انسانی خواستید که مو لای درزش نرود(!) و ... . جملات دکتر مردیها چطور است؟ ایشان تحصیل کرده ی فلسفه هستند و احاطه ی خوبی بر اندیشه ی سیاسی و فلسفه آنگلاساکسون دارند. من مشکلی ندارم که با آنها پیش برویم، شما چطور؟ البته بدیهی است که ایشان عالم فیزیک و شیمی و ... نیست و نمونه ی یکی از اساتیدی است که اگرچه پارادایم اش را نمی پسندم، اما در توان متدولوژیک اش شک ندارم. اگر بخواهید، علی پایا هم گزینه ی خوبی است. یا برای نمونه های خارجی، فایبراند، لاکاتوش، کوهن، هوسرل و ... هم هستند که اصلا ترجمه اش هم با من؛ شما لطف کنید ایراد بگیرید و این علوم ایدئولوژیک و مبهم و کلی گویانه را از پا درآورید!
این مطالب نیکفر هم میشود، اگرچه من چند نقد متدولوژیک روی آنها دارم، اما تصور میکنم شما توپ پر تری داشته باشید. بسیار خوب، این و این میدان!
راستی، این نقد های کوبنده ی شما، نامش چه باشد؟ فیزیک لایه های نازک یا مثلا شیمی کیهانی یا زیست شناسی مولکولی، نام علوم انسانی چطور است؟ ;)

درخت ابدی پنج‌شنبه 1 تیر 1391 ساعت 03:14 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

تا جایی که می‌دونم، یه بار نیک‌فر از روش ترجمه‌ی مکانیکی ادیب‌سلطانی در حوزه‌ی فلسفه دفاع کرده بود. دلایلش یادم نیست، ولی هرچی بوده انگار بدجوری روی خودش هم تاثیر گذاشته.

مرمر دوشنبه 5 تیر 1391 ساعت 07:20 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

و این نیکفر دوست داشتنی!
مرسی

فرزاد دوشنبه 5 تیر 1391 ساعت 10:34 ب.ظ http://www.3-405.blogfa.com

سلام.
متن تامل برانگیزی بود. ممنونم از یادآوری اش.
از اینکه شما را با نوشتن مطالبی درباره کیمیایی خسته کرده ام نیز عذرخواهی میکنم.
در ضمن جسارتن سوالی داشتم: شما در فیس بوک صفحه ای ندارید؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد