دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

قربان کردن عقل به پای عشق یا جهل!

عقلانیت عنصر غایب و گوهر گمشده فرهنگ ماست و از این رو فرهنگی تقدیر گرا و نه تدبیر گرا در ایران حاکم گردیده است . یکی از دلایل عدم رشد تفکر انتقادی ، رابطه مرید و مرادی و عقل کل دانستن مراد و مرشد بوده است . این پدیده نامبارک ، جرأت اندیشیدن را سلب و هر گونه خلاقیت علمی را نابود کرده است . بنا شدن تمامیت فرهنگ ما بر این رابطه ، ما را اسیر فرهنگی هیجان محور نموده است که با نقد و اندیشیدن به هیچ وجه سر سازگاری و مماشات ندارد .


سالک این وادی ، مانند مستی افتان و خیزان ، به هر اندیشه خرد گریز یا خرد ستیزی دخیل می بندد و سر بر آستان اندیشه های پست مدرنیستی ، ساختار شکنی و ... می ساید ، دون کیشوت وار به جنگ واقعیت های متصلب و عینی می رود و فقدان عقل را به سور می نشیند و خود را سرآمد این میدان موهوم می شمارد!


 عقل گریزی و عقل ستیزی عرفانی / پست مدرن ، هم در جهان علم و دانش تجربی و نظریه پردازی باعث عقب ماندگی و تأخیر شده است و هم در عالم سیاست و تأسیس اندیشه ها و مکاتب سیاسی ، مصائب بیشماری را رقم زده است . در غیاب عقل بسیاری از توهمات و خرافات بر صدر نشسته و قدر دیده است و عاقلان و خرد گرایان که بقول حافظ  نقطه پرگار وجودند ، صرفاً در دایره عشق سرگردان نیستند ، بلکه در قتلگاه سیاست نیز سرهای خود را چون بار گرانی بر دوش می کشند.


نتیجه این که ، فرهنگ غالب ما شد فرهنگی که بر خلاف فرهنگ خرد محور که می خواهد جهانی منضبط و منسجم پدید آورد ، گستاخ و شوخ چشم و لا ابالی است که می خواهد هر معیار و ضابطه ای را از میان بردارد و جهان را جایی بداند که کوشش و جدیت در آن ره به سویی نمی برد و بهره ای عاید انسان نمی کند .


بر خلاف رأی کسانی که به تبعیت از پست مدرنیسم ، هم عقل مدرن و هم تمدن مبتنی بر آن را به سخره می گیرند و معتقدند که تمدن غربی  رو به اضمحلال است باید گفت این پیشگویی ها خیلی مطابقتی با واقعیت ندارد و تنها می تواند تسلای خاطر سنت گرایان و ستیزه جویان با مظاهر تمدن باشد نه چیز دیگر ! بقول سید جواد طباطبایی:" زوال تمدن غرب ، توهم یا وجهی از ایدئولوژی های جدید غربی است که درباره آن خشت پر توان زد ، چرا که پایه ای در واقعیت ندارد ولی وجدان نگون بخت ما را که پای بر گل زوال و انحطاط مانده است نوازش می دهد."


با عقل ستیزان و عقل گریزان ، هر که و درهرجایگاهی باشند نباید مماشات کرد ، حتی اگرعارفان واصل باشند یا صاحبان کارخانه های کرامت سازی یا بقول فوکو تخطی کنندگان از نظم معقول مدرن . تا اراده های آدمیان در پای ارادت سالاری و حماقت و جنون قربانی نگردد.


هر چند شاید این سخنان تکراری به نظر برسد اما در روزگاری بسر می بریم که تکرار و تأکید بر همین بدیهیات ، سخت ضروری است ، در روزگاری که برای دفاع از عقل باید ، باید دنبال دلیل بود و بهانه انگیخت !


پ.ن: در غیاب عقل / سید عبدالحمید ضیایی / نشر فکر آذین / چاپ اول 1390


پیشتر کتاب "در غیاب خداوند "را از وی خوانده و در ورق پاره هایی از جنس شک از آن نوشته ام.

 

نظرات 35 + ارسال نظر
یه نفر شنبه 8 مهر 1391 ساعت 12:48 ق.ظ

« با عقل ستیزان و عقل گریزان ، هر که و درهرجایگاهی باشند نباید مماشات کرد حتی ...»

سلام عقل گرای محترمه !
یادتان باشد که ۱- ابتدا آنان را که مثل شما نمی اندیشند را احمق و نادان محض تصور بفرمایید ۲- سپس آنان را به رگبار بسته و به اسم آزادی و خرد گرایی نابود نمایید .
درود بر فداییان راه خرد !!!
درود بر این همه احترامی که مخالفینتان قائلید !!!
نفرین بر مخالفین شما که اصلا چه بگویم خیلی ادمهای بدی هستند ...

سلام بر کسی که می خواهد یه نفر باشد
زمانی که این جمله از کتاب را برای نقل انتخاب کردم تقریباً اطمینان داشتم که واکنش هایی از این دست در کار خواهد بود .

اما بهتر است قبل از مطایبه و مزه پراکنی به معنی کلمه مماشات دقت کنیم مماشات در لغت نامه دهخدا :
با کسی رفتن و همراهی کردن ، همراهی کردن در رفتار با کسی ، مدارا کردن و خشنود کردن

این جمله می گوید با کسی که مخالف عقل و عقل ستیز است نباید همراهی کرد نه اینکه نباید او را نابود کرد.

مضاف بر اینکه احترام به عقیده نمی تواند کلاهی شرعی برای جهل و نادانی بسازد و هرگز امری مطلق نیست چه در آن صورت باید به عقیده کسی که سقط جنین را مجاز می داند تا بتواند سوپ جنین درست کند هم باید احترام گذاشت یا کسی که اعتقاد دارد باید دختران را زنده به گور کرد.

مترجم دردها شنبه 8 مهر 1391 ساعت 01:58 ق.ظ http://fenap.blogsky.com

سلام

من واقعا ً نمی توانم تصور کنم که شما این کتاب ها را می خوانید !

نمی دانم تا به حال فرصتی داشتید که سری به نوشته های روزنامه و مقالات عصر مشروطه بزنید یا نه،به هر حال سیاق نوشتار بالا نیز مشابه همان هاست،قلم فرسایی و تعدادی جملات در ستایش عقل شمردن - آن زمان فقط عقل نبود،نظم و قانون و شهروندی و... هم مشابه عقل بودند و ستوده می شمردند ! آن هم در عباراتی کلی - نمی دانم چگونه وافی به مقصود خواهد بود.

مثلا ً به این قسمتش توجه کنید :
"
بر خلاف رأی کسانی که به تبعیت از پست مدرنیسم ، هم عقل مدرن و هم تمدن مبتنی بر آن را به سخره می گیرند و معتقدند که تمدن غربی رو به اضمحلال است باید گفت این پیشگویی ها خیلی مطابقتی با واقعیت ندارد و تنها می تواند تسلای خاطر سنت گرایان و ستیزه جویان با مظاهر تمدن باشد نه چیز دیگر

واقعا ً به همین سادگی؟! جل الخالق.من چند ماهی ست که با متون جامعه شناسان پست مدرن درگیرم و تا حدودی در جریان گفته ها و استدلال هایشان هستم،براستی قضیه به این سادگی نیست که بشود با چند جمله پرونده اش را بست.

در ثانی نگارنده کتاب می تواند در قامت یک اسیب شناس وارد گود شود و پست مدرنیسم بومی شده این خاک را نقد کند،که البته آن هم نیازمند منش و روش و نظریه هست.

خلاصه که این جوری هاست،من واقعا ً نمی دانم کتاب سازی هایی از این دست و کلی گویی هایی از این سنخ ما را به کجا خواهد رساند

سلام
بالاخره شما ببخشید ما هنوز در الف ماجرا مانده ایم و ناچاریم از کتابهای مقدماتی و کلی شروع کنیم . ببین محمد رضا اینکه موضوعی از چندین سال قبل مطرح است و طرح کردن آن خیلی مسبوق به سابقه است دلیل نمی شود که به آن نپرداخت . 2500 سال پیش افلاطون با منطق و ادبیات خودش گفت جمهوریت ، دموکراسی ! خوب الان ما نیاز به طرح مجددش نداریم ؟

اگر منظورت نثر کتاب باشد به نظرم نثرش روان است و مشکلی ندارد

فکر می کنم منظورت این باشد که منطق و متد صحیحی برای طرح مسئله با جزئیات استفاده نشده و کلی گویی شده است .
این را تا حدی قبول دارم . این یک کتاب آکادمیک نیست . اما شاید قضاوت کلی گویی بر مبنای دو سه پارگراف از کتاب هم صحیح نباشد.

نویسنده خودش معترف است که کتابش تکرار بدیهیات است . بدیهیاتی که از فرط آشکار بودن قرن هاست در سرزمین ما دیده نمی شوند.
اصلاً عنوان فرعی کتاب تحلیل انتقادی خرد ستیزی در ادبیات عرفانی است .

در مورد اشارات کوتاهی که به پست مدرنیسم شده است نمی شود انکار کرد که در تمدن غرب پسا مدرنیست ها ضربات مهمی بر پیکره عقلانیت وارد کرده اند و در واقع با ایجاد نوعی هرمنوتیک سوءظن آن را به حوزه عقل هم وارد کردند .
بزرگان این حوزه نشان دادند که علت های غیر معرفتی هم در روند تفکر دخیل اند. این درست است . اما اینجا حرف بر سر این است که در تمدن غربی عقلانیت چنان نهادینه شده که نقدهای مذکور خلل و خدشه ای در روند آن ایجاد نمی کند و حتی در جهت اصلاح آن چنان که هابرماس عقل ابزاری را نقد می کند ، بکار گرفته می شوند اما در جامعه ی ما که هنوز ذهن ها عرفان زده و اسطوره زده و عقل گریز و مرید پرور و مراد پرورند، هنوز جایی برای نقدهای این چنینی نیست .

فکر کنم قبول داری که برای نقد عقلانیت ، وجود حداقلی از عقلانیت لازم است .

مرمر شنبه 8 مهر 1391 ساعت 02:23 ق.ظ http://freevar.persianblog.ir

lمرسی خیلی خوب بود

ستاریان شنبه 8 مهر 1391 ساعت 07:39 ق.ظ http://mostafasatarean.blogsky.com/

سلام
همین ابتدا بگویم که من با مترجم دردها در باره ی این مطلب هم عقیده هستم و چون دچار وضع بحث یکی دو ماه پیش نشویم که پست مدرنیستها، امثال من اصلاح طلب و فارس نیوزی های اقتدارگرا را در صف خود دیده و ناراحت می شوند باید توضیحی بدهم
همنظرم با او درست در همین عباراتی که از متن انتخاب کرده است:
" بر خلاف رأی کسانی که به تبعیت از پست مدرنیسم ، هم عقل مدرن و هم تمدن مبتنی بر آن را به سخره می گیرند و معتقدند که تمدن غربی رو به اضمحلال است باید گفت این پیشگویی ها خیلی مطابقتی با واقعیت ندارد و تنها می تواند تسلای خاطر سنت گرایان و ستیزه جویان با مظاهر تمدن باشد نه چیز دیگر "

من هم این را مانع عقل می دانم هر چند بحثش دفاع از عقل است و اینگونه صدور احکام کلی را مشکل اصلی خودمان می شناسم. خواهید گفت و یا خواهند گفت که چطور؟ این همه تطابق؟!

در بحث قبلی آقا محمدرضا از من پرسید آیا من (ستاریان) " به تطور خطی جوامع معتقد هستم؟" که در اینصورت او ( مترجم دردها) با من مخالف است به این دلیل که" شرایط ایران ما در حال حاضر شبیه هیچ جامعه ای نیست"

جواب من این است : نخیر و دقیقا با شما موافقم و اصلا برای همین است که اینطور با تاکیدات مکرر گفته ام همگی ببینیم که در کجا هستیم.

شاید سوال شود که چطور من و ایشان که از دو موضع حرف می زنیم حرف یکسانی می گوییم؟

آقا محمدرضا در پست قبلی از ژیژک و تعدادی از اسامی غربی نام برد و من هم از ژیژک و تعداد دیگری از اسامی غربی نام بردم قبلا سوال شده و باز هم سوال شد و شاید یاز شوال شود که ما چرا از این اسامی برای پیشبرد مقاصد شوم خودمان استفاده می کنیم؟!

راستش بگذارید من ابتدا یک اعترافی بکنم من ژیژک را بر خلاف بقیه ی اسامی اصلا نمی شناختم! اما تازه همان وقت که اسم او را اینحا دیدم از او و درباره ی او قدری خواندم و اولین مطلبی که درباره اش خواندم عنوانش بود " ساندویچ لاکان با سس ژیژک" که بسیار خواندنی است اما هیچ مطلبی از لاکان و ژیژک ننوشته!
باز جستجو کردم و بالاخره اینطور فهمیدم که یا ژیژک حرف رجانیوز و فارس و کیهان و سیمای ضرغامی را می زند و یا اینها هستند که حرف او را تکرار می کنند!
آنجا که او با اسلحه دادن به مخالفین قذافی مخالفت می کند. هر چند از "بیداری اسلامی" اسمی به میان نمی آورد اما حرفش نه " بهار عربی" رسانه های غربی بلکه "بیداری اسلامی" رسانه های حکومتی ماست! و مبنای مخالفتش این است که این اسلحه ها روزی چون اسلحه ی طالبان به سوی امریکا و غرب باز خواهد گشت و دیدیم هم که شد!
مگر در همین موضوع فیلم موهن سفیر امریکا در همین " لیبی " و به دست لیبیایی هایی کشته نشد که طی پروسه ی دخالت بشر دوستانه از دست قذافی نجات پیدا کردند ؟!
آیا ژیژک را باید برای مخالفت با دخالت بشر دوستانه و انکار بهار عربی و شرکتش در جنبش اشغال وال استریت و این گونه حرفهای همسو با گفتمان رسمی اینجا، عضو هیئت تحریریه ی رجا نیوز و کیهان و سیمای ضرغامی دانست؟! نخیر. به نظرم میان این دو تفاوت ماهوی و بزرگی است و آن این است که قطعا ژیژک از کشته شدن سفیر امریکا در لیبی خوشحال که نشده هیچ،بلکه متاثر شده است. اما از عدم خوشحالی و یا تاثر اینها نمی توان با چنین قطعیتی سخن گفت؟ و این به نظرم تفاوت کوچکی نیست.

سلام
موافقت و مخالفت شما مانعی ندارد .
اما اکنون وضعیت بر گونه ای است که برخی از اصحاب قدرت بخوبی می توانند نظریات پست مدرنی را مصادره به مطلوب کنند .
همین مصادره ها هم ناشی از شناخت ناکافی است . پست مدرنیسم غرب عقبه مدرنیسم را دارد اما مصادره کنندگان گویا قائل به جهشی تاریخی اند .

بیات شنبه 8 مهر 1391 ساعت 11:31 ق.ظ http://hsnbyt.blogfa.com

سلام
راستی عقل چیست ؟

سلام
پاسخ کامل این سوال به کوتاهی خودش نیست ناچارم به نظر کوتاه خودم بسنده کنم .
عقل معنای روشن و دقیقی دارد و به معنی گزینش ابزار های درست نسبت به یک هدف است . هم چنین عقل قادر به تاسیس ارزشها هم هست .

هادی شنبه 8 مهر 1391 ساعت 12:50 ب.ظ

سلامتی بر شما باد
هموطن به بحث قبلی نرسیدم ولی می خواستم عرض کنم چنان چه مایل به دیدن نظرات بنده نیستید. صریحأ عرض کنید مایل نیستم!
به نظرم عقل هیچ وقت اشتباه نمی کنه. اونی که اشتباه می کنه اسمش عقل نیست حیله گری هست.
ولی منم با جناب بیات موافقم. اصلن عقل چی هست؟
قیاس هست؟ استقرا هست؟ تجربه هست؟ مناظره دیالکتیک هست؟ تمثیل هست؟
به ریشه عربی عقل یعنی بازدارنده توجه کنیم یا ریشه ی یونانی آن یعنی گویایی؟
آیا عقل همان توافق و قرار داد هست؟ عرفان وضعش از عقل هم خراب تر هست چون به نظرم با نوعی وهم سر و کار داره؟
این واژه ها موهومی هستند؟
بهتون توصیه می کنم کتاب تراکتاتوس اثر ویتگنشتاین رو از شبکه دانلود کنید تا خلا های زبان انسان رو بهتر بشناسید!

سلام
نمی دانم چرا چنین برداشتی کرده اید اگر به جهت این است که کامنتهای پست قبلی را پاسخ ندادم . حقیقتش چون پاسخی نداشتم . نظرات شما درباره موضوعات مختلف بود و من محور مشترک آن ها را نگرفتم .
پاسخ مختصری به بیات دادم .
واژه ها که البته موهومی نیستند ولی خلاءها و محدودیت های زبان را می پذیرم .

هادی شنبه 8 مهر 1391 ساعت 04:56 ب.ظ

به نظرم مغرب زمین همیشه روی تجارت استوار بوده.
زمانی در اروپا کشاورزی نمی شد بلکه محصولات کشاورزی از سوریه و مصر به اروپا صادر می شد. بعد که عرب ها مصر و شام رو گرفتن غرب دچار بحران وحشتناک اقتصادی شد و به دوران تاریک قرون وسطا پا گذاشت. الان هم مواد خام از آفریقا و آمریکای لاتین تأمین میشه. شاید این تراژدی تکرار بشه.
می دونید به نظرم همون طوری که آدما می تونن خیلی راحت مسائل متافیزیکی رو زیر سؤال ببرن خیلی راحت می تونن اخلاقیات و حتی طبیعیات رو هم زیر سؤال ببرن.
فرض کنید اکثر مردم یک کشور بگن که مالکیت اساسأ چیز غیر اخلاقی هست. فرض کنید این اکثریت به 99 درصد برسه.
می دونید توی دولت مان موهان سینگ نخست وزیر فعلی هند هزاران نفر فقط توی یک ایالت کوچک بر اثر گرسنگی می میرن. فرض کنید پرولتریا باز هم به انفجار برسه. فرض کنید باز هم بگه ما همه ما دیکتاتوری پرولتریا.
فرض کنید گواتمالا دیگه میوه ای به آمریکا صادر نکنه. فرض کنید هندی ها دیگه نخوان شب رو کنار ماشین آلات توی کارخونه بخوابن. اون وقت خواب زمین کمی تغییر می کنه.
یوهاهاهاهاهاها

باز هم

تنها شنبه 8 مهر 1391 ساعت 06:21 ب.ظ

سلام
واقعآ چقدر جای عقلانیت خالیست و همچنین چقدر جای کسی که این جای خالی را حس کند...
ما هنوز نمیدانیم که عقل چیست... اصلآ صبر کن ببینم عنصر غایب دیگر چیست؟ منظورت از گوهر گمشده چیه؟فرهنگ دیگه چیه؟
عدم رشد تفکر انتقادی یعنی چه؟مرید ومراد کیه؟عقل گریزی و عقل ستیزی دیگه چیه؟ این اصطلاحات رو از کجا یاد گرفتی؟

ند نبک شنبه 8 مهر 1391 ساعت 10:04 ب.ظ http://blue-sky.persianblog.ir

عقل ستیزی و عقل گریزی
خب تو متنهای مورد علاقه ات را مینویسی. از نویسنده کتاب. اما نمی دونم چرا اینجا نظرات حالت دعوا پیدا می کنه؟

دعواها همیشه بر سر منافع اند و بخاطر نداشتن زبان مشترک
اینجا دعوایی در کار نیست
نظر مخالف هست و اتفاقاً برای پالایش و خالص کردن چیزی که در ذهن خودمان داریم خیلی هم خوب است . من استقبال می کنم .
اما بالاخره لحن نظرات متفاوت است . لحن های نامربوط و نه مخالف معمولاً منطقی برای بحث کردن در دسترس ندارند و جدی هم گرفته نمی شوند.

آوخ شنبه 8 مهر 1391 ساعت 10:23 ب.ظ http://avakh.blogsky.com/

خانم پارسایی عزیز!
می‌دانید که دلبستگی من، بیش از هر چیز به فلسفه است، پس نه این قدرها با عقل نا آشنا هستم که بپرسم «عقل چیست» و نه این قدرها کلی بافی انتزاعی را برمی‌تابم که از تراکتاتوس ویتگنشتاین تا مناظره ی دیالکتیک (؟!) را پشت سرهم ردیف کنم و نتایج خنده دار بگیرم.
اما نمی‌توانم همدلی خود را با مترجم دردها، انکار کنم. قسمتی از این نوشته، ستایشی انتزاعی از عقل است که ارتباطی با عقلانیت ندارد و قسمتی نکوهش عرفان است، که تنها به طعنه بسنده کرده ولی ژست نقد گرفته، و قسمتی دیگر، که بدترین بخش آن است، تعریضاتی بی معنا به پست مدرنیسم و فوکو و ... است.
پست مدرنیسم، آنگونه که در این کشور ستایش و نکوهش می‌شود، ارتباط منطقی به متفکرین طراز اول مانند فوکو و دلوز و دریدا و نیچه و ... ندارد. این میل صوری، که از هر چیزی، «پُست»اش را می‌پسندیم و از نام غزل تا مدح های سیاسی را با آن می آراییم، «پَست» ترین میل اندیشگی این روزهاست.
موافقت یا مخالفت با این پست مدرنیسم وطنی، هیچ ارتباط منطقی و اندیشگی با، مکتب فکری-فلسفی-اجتماعی ندارد که در غرب با این نام، شهره شده.
نویسنده ی این متن مانیفست مانند، به خود اجازه می‌دهد نام عرفان بازی ها و کلی بافی ها را با مقوله ی پیچیده ی «مقاومت» نزد فوکو، با هم بیاورد و در این بین، حواسش نیست که خلط تئوریک و فلسفی را مرتکب شده، که جز به ضعف و تعطیل عقل ممکن نیست.
همچنین سخنی از طباطبایی نقل قول شده که مصداق بی موالاتی در ارجاع است. طباطبایی متفکر آکادمیسین و فلسفه اندیشی است و بر خلاف عبارات این نوشته، نه تنهاسر ستیزه با پست مدرن ها ندارد، بلکه به اعتراف خود، مقوله ی امتناع اندیشه را از خود فوکو وام گرفته و علاوه بر آن، مفهوم ایدئولوژی را، با درون مایه ای آلتوسری، در آثار گوناگونش مثل «ابن خلدون و علوم اجتماعی» بسط داده.
نقد پرتوان طباطبایی، نه بر منتقدین عقل مدرن، که بر ایدئولوژی اندیشانی است که با «تخیل خلاق» خود، نقش ها بر «پرده ی پندار» ایدئولوژی می‌زنند و مفهوم های انتزاعی می‌آفرینند تا از مواجهه با امر واقع، سر باز زنند.
حال این رویاپردازی چه با مفهوم انتزاعی بازگشت به خویشتن خویش و سنت قدسی همراه باشد، چه با «ایدئولوژی های جامعه شناسانه مدرن».

و گذشته از تمام این ها، این نوشته، آشکارا ایدئولوژیک است و میدان سیاست و سیاسی کاری را با عرصه ی تفکر، اشتباه گرفته. پیشتر هم آورده بودم که عرصه ی فلسفه (و بنابراین عقلانیت)، عرصه ی تحزب و رای گیری و پایگان بندی و دسته بندی های ازلی نیست، آن هم دسته بندی افراد. به واقع، ساده اندیشانه تر از این چگونه می‌توان افراد را دسته بندی کرد: عقل ستیز و عقل گریز و عقل گرا!
اگر با این معیار بخواهیم تاریخ اندیشه را اندازه گیری کنیم، نتیجه چه خواهد بود؟ از افلاتون، ارستو، تا همین ژیژک که برخی دوستان درباره اش داد سخن دادند، به چه شیوه می توان در این منحنی چید؟
آیا نیچه را باید خردستیز خواند و مثلا راسل را خردگرا؟ آیا هیوم شکاک یا پروتاگرواس سوفسیت یا همین صدرا و پورسینای خودمان، می‌توانند در این دسته بندی فرا تاریخی جای گیرند؟
اگر نمی‌توان، پس لزوم این سبک سخن گفتن چیست؟
من هم به عنوان یک فلسفه پژوه، می خندم به ترهات حسن عباسی که آیت الله خمینی یا شهید صدر را با بدیو و ژیژک و مارکس و فوکو و فروید قیاس می‌کند و تازه نتیجه می گیرد که آن غربی ها چه متحجر اند!
اما من اگر بخواهم متن پر طمطراق در ستایش عقل و تفکر بنویسم، هیچ گاه این شوخی های خنک را جدی نمی‌گیرم.
شان سخن گفتن پیرامون عقل و بردن نام مکاتب فکری ریشه دار در غرب، این نیست که با بیانیه هایی انتزاعی و نادقیق، تکلیف را -یکسره که هیچ- حتا کمی روشن تر کنیم.
این دست نوشته ها، حتا درد خودشان را هم دوا نخواند کرد، اگر لاف گزاف درباره ی عقل در این خاک می‌زنند که می‌زنند، اگر از محمد غزالی تا میشل فوکو را شاهد می‌گیرند تا فلسفه ی غرب را بی بنیان نشان دهند و جلوی توسعه ی آکادمیک آن را می‌گیرند، پاسخ این نامردی ها و نامردمی ها، تکرار کردن این دست متن ها نیست.
تا دفاع ما از عقل، تا به این پایه سترون باشد، آن طرف هم خیلی راحت می‌تواند خود را فعال مایشا ببیند.
اگر همین نویسنده، با همین اعتماد به نفس، یکی از متن های مشخص را که خشک و تر به هم می‌بافند، انتخاب می‌کرد و بند به بند، بی بنیانی آن ها را نشان می‌داد، نتیجه هزار بار متفاوت تر بود.
اما همین که برای این منظور جزئی، پای کلی ترین و بی پایان ترین مقولات و بحث ها، از عرفان تا پست مدرنیسم و همین عقل را به میان می‌آوریم، نشان می دهد که یک جای کار، می‌لنگد...

آقای ابریشمی
نقد عالمانه شما را خواندم و تقریباً با بیشتر مواردی که مطرح کرده اید موافقم
نقدتان تفکر برانگیز بود
یکی دو فراز را خودم می خواهم تاکید می کنم :
"این میل صوری، که از هر چیزی، «پُست»اش را می‌پسندیم و از نام غزل تا مدح های سیاسی را با آن می آراییم، «پَست» ترین میل اندیشگی این روزهاست.
اگر همین نویسنده، با همین اعتماد به نفس، یکی از متن های مشخص را که خشک و تر به هم می‌بافند، انتخاب می‌کرد و بند به بند، بی بنیانی آن ها را نشان می‌داد، نتیجه هزار بار متفاوت تر بود."

با ذکر شما بیشتر ترغیب شدم که سیدجواد طباطبایی را در اولویت قرار دهم برای خواندن

فقط بعنوان تعریض باید بگویم که در توصیف وضعیت فعلی نامردی ها و نامردمی ها و لاف های گزاف درباره عقلانیت و تمدن غرب فقط هم نمی توان به متن های آکادمیک و بحث های دانشگاهی بسنده کرد.
لازم است این موضوعات بصورت کلی تر و عام تری هم با رعایت دقت مطرح شوند
این کتاب را شاید بتوان تلاشی در آن مسیر نام نهاد .

ضمن اینکه باید تفاوت های جامعه ما با جامعه غرب را که امری واقع است حتما در نظر داشت .
تعریض های این متن چیزی از ارزش های مطرح شده توسط منتقدان مدرنیته و حتی اندیشمندان پست مدرنیسم نمی کاهد. اما واقعیت امر آن است که دستاوردهای آنها در موضوع عقلانیت چندان قابل اعتنا نیست .
مدرنیته و تکیه بر عقلانیت ابزاری قابل نقد است باید آن را تکمیل و اصلاح کردو کژی ها را تصحیح کرد. اما کجا ؟
اینجا که هنوز در گیر جدال سنت با مدرنیته ایم ؟
وضعیت ما با جامعه غربی به کلی متفاوت است . سیر تکوینی متفاوتی هم دارد اگر آدورنو خرد ابزاری را نقد می کند یا مارکوزه از مصائب مدرنیته می گوید در جامعه ای حرف می زند که به درجات عالی رشد و تخصص رسیده است .
آنها هیچ وقت نقدهایشان بر خرد را در خط تولید محصولاتشان یا سیاست خارجیشان در امور قضایی و روابط اجتماعی شان دخالت نمی دهند .
خردورزی است که عمل می کند .
در صورتی که ما هنوز پای درگل همین مفاهیم هستیم .
از نظر من ما نیاز داریم که هر روز عقل و خرد را برای همه توصیف کنیم تا اگر شده ذره ای از غبار اسطوره و جهل و سودازدگی را بزداییم .

خلیل یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 12:18 ق.ظ http://tarikhroze.blogsky.com

سلام،

این " یه نفر " خوب مچ گیری کرد. اما یادش باشد که مچ گیری حتما با تیر و تفنگ نیست. با استدلال و نشان دادن خاکریزهای عقل گریز و تیر و تفنگ عقل ستیز، هم می توان ضمن مماشات با اینان، مشکل هایشان را نه به آنها، که به همگان نشان داد. گرچه بیشتر اینان، این نشانه ها را زیر سبیلی با لبخند و یا کمی اخم رد می کنند. این تقسیم بندی هم چندان مشکلی دوا نمی کند. زیرا اکثریت مردم را در کجا باید قرار داد؟

سلام
کدام مچ ؟ اساساً مچی در کار نیست .

هادی یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 09:47 ق.ظ http://mahebekhonneshasteh.blogfa.com

سلام بر آوج گرامی
من گلادیاتور نیستم. با کسی دعوا ندارم. چطوره منو به وب خودت دعوت کنی! هفته ی پیش 8 وبلاگ فلسفیمو حذف کردم که تمومش تراوشات ذهن خودم بود.
عزیزم من کارکتر به کارکتر نوشته هاتو تحلیل کردم ولی جوابمو نگرفتم نه از تو از غول های فلسفه ی غرب هم هیچ چیز نه به علمم اضافه شد و نه حیرتم.از دوم ابتدایی گاهی روزی یک کتاب می خوندم.
فقط اگه بتونی یک واژه رو برای من تعریف کنی کمک زیادی بهم کردی مثلأ همین عقل که نوشتین ناآشنا نیستید باهاش.
اگه نخوای تعریفی پیش بری و استدلال کنی دیگه پریپاتیسم(مشا) رو زیر پا گذاشتید. دیگه ادعا ها بدون دلیل میشن. دیگه وارد قلمروی ئیلومینیسم(اشراق) می شیم و مشکل میشه فرق ما رو با یک عارف و صوفی و حتی شارلاتان مشخص کرد.
وای که چقدر من شیفته ی این بحث ها هستم. منتظرما...

محی الدین یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 06:07 ب.ظ

درود
ضمن همدلی با کلیت کامنت جناب ابریشمی در مورد اصل متن قصد دارم کمی زمینه های شکل گیری این دست از متون را بررسی کنم البته با نگاه به خود متن:
1-متن پیرامون چه میگردد؟آنچه که بناست در نهایت خود را در یک حکم قاطع ایدئولوژیک متجلی کند چیست؟به واقع حکم عملی نویسنده :
"با عقل ستیزان و عقل گریزان ، هر که و درهرجایگاهی باشند نباید مماشات کرد ، حتی اگرعارفان واصل باشند یا صاحبان کارخانه های کرامت سازی یا بقول فوکو تخطی کنندگان از نظم معقول مدرن . تا اراده های آدمیان در پای ارادت سالاری و حماقت و جنون قربانی نگردد."
تجلی عملی چه نیتی است؟یک بزرگداشت یا یک دفاع؟بی شک یک "بزرگ داشت صرف" نمیتواند اینچنین ترک تازی کند!من انچه گفته شده را نقد میکنم نه انچه که نویسنده به واقع در ذهن خود داشته !نیت متن چنین مینماید که در پی یک دفاع است نه یک بزرگداشت!این متن یک بزرگداشت از عقل نیست یک دفاع است.
ما در یک بزرگداشت نخواهیم گفت که پس باید با "دیگری" چنین و چنان کنیم!بزرگ برای اثبات بزرگی خویش نیازی به نفی "دیگری" ندارد!حال انکه این متن در ستایش نیست در نکوهش است این متن یک سر نفی دیگری است.گویی نگارنده میخواهد قرائت خویش از عقل را با نفی "دیگری" بزرگ دارد...بزرگ که نه حفظ کند!این متن نه به سان یک طاووس که بر زیبایی خود مینازد بل به سان ماری است که برای تصاحب جفتش دیگری را از صحنه به در میکند.این متن در پی بزرگداشت نیست در پی یک دفاع است!
دفاع واکنشی است در قبال یک خطر واقعی!خطری که موجودیت مدافع را به نحوی تهدید میکند!بسته به میزان خطری که مدافع را تهدید میکند واکنش میتواند شدید یا ضعیف باشد!و همچنین از ابزاری جوانمردانه یا جبونانه سود جوید!
2-موضوع اینجاست که در ساحت اندیشه به واقع دفاع معنای مثبتی ندارد!چرا که اگر خطری واقعی اندیشه ای را تهدید کند آن اندیشمند باید به فکر اصلاح اندیشه ی خویش باشد و اگر خطری واقعی نیست نیازی به دفاع نیست آنجا که پای دفاع به ماجرا گشوده میشود همواره نوعی ترس و احساس خطر مطرح است اگر اشکالی به اندیشه یک اندیشمند گرفته میشود چه این اشکال صحیح باشد و چه صحیح نباشد دفاع اندیشمند ناشی از احساس خطر و ترس اوست.به واقع اندیشمند یا بیم ان دارد که اندیشه ای جای اندیشه اش را بگیرد یا انکه اعتبارش را از دست دهد و..... .
دفاع با این معنای "نفی گونه ای" که در بند پیشین برایش بر شمردم برای ساحت اندیشه مفید نیست و تنها ابزار کسانی است که موجودیت خودشان را با عقایدو نظریاتشان گره زده اند و نه با واقعیت و حقیقت جویی.چرا که حتی اگر خطری که اندیشه ما را تهدید میکند واقعی نباشد نیازی به نفی جدل گونه دیگری نیست بلکه نیاز به تبیین دوباره اندیشه خویش است در واقع نفی جدل گونه دیگری حتی اگر ان دیگری در تهاجمش محق هم نباشد نشان از ضعف شخصی ما دارد ، در بزرگداشت اندیشه مان .برای بزرگداشت نیاز به اثبات خویش است نه نفی "دیگری" !
3-در دفاع همواره دو طرف نقش جدی دارند یکی انچه که از او دفاع میشود و یکی مهاجم!البته یک مدافع هم مطرح است که این مدافع به نوعی هویت خود و موجودیت خود را در گرو آنچه که از او دفاع میکند میبیند در این متن انچه که از او دفاع میشود اندیشه انتقادی یا به تعبیر دیگر قرائت خاصی از عقلانیت است و مهاجم طیفی گسترده از اندیشه هایی است که به نوعی بدل یا بدیلی برای او حساب میشوند!
4-اما این خطر ها واقعی هستند!به یک دلیل ساده و ان شیوه جبونانه دفاع مدافع است!متن به راستی در پی جدلی نفی گونه نیست او در پی تخریب و تمسخر است!متن اندیشه مقابلش را رد نمیکند چرا که از این کار عاجز است او اندیشه مقابلش را تبدیل به چیزی میکند که بتواند ان را رد کند او اندیشه مقابلش را تبدیل به چیزی میکند که دوست دارد انگونه باشد نه انچه که واقعا هست. انوقت ضعف خویش را احساس حقارت خود را در برابر اندیشه واقعی پشت پیروزیش بر این هیولای ساختگی پنهان میکند.متن ، عرفان نظری را که برپایه اندیشه و خرد شکل گرفته و متون گذشته ما از انها پر است به ظواهری چون مرید و مراد بازی که اکنون مصداق بارزی هم ندارند تقلیل میدهد او اندیشه پست مدرن را که به واقع عقلانی است و اگر از عقل ستیزی هم سخن میگوید ان قرائت متصلب و خاص مدرنیته از عقل را به نقد نشسته به خرافه و سخن گفتن از لاواقعیت متهم میکند و حتی بدتر از ان او معنای اضمحلال را در عبارت: "تمدن غربی رو به اضمحلال است"
با زوالی که از جوادطباطبایی نقل کرده یکی میگیرد.
5-تلاش برای رهایی از نقد ها و حملاتی که عقلانیت مدرن را تهدید میکند اولین تصوری بود که از خواندن این متن برایم حاصل شد
موفق باشید

سلام بر شما
موافقم که عرصه اندیشه عرصه نزاع نیست . اما برایند اندیشه ها در منازعات اجتماعی و سیاسی خودشان را آشکار می کنند .
و البته در سرزمین سودا زده ما عقلانیت نیاز به دفاع دارد . بیراه نیست مرتضی مردیها نام کتابش را دفاع از عقلانیت گذاشته است .
دفاع از اندیشه به معنی احساس خطر است نه از آن رو که اندیشه اعتبارش را از دست بدهد از آن رو که اندیشه تحت اراده قدرت به گوشه ای رانده شود.
سپاس از شما

سیدعباس سیدمحمدی یکشنبه 9 مهر 1391 ساعت 09:51 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
«عقل» اصلیترین ابزار یا از اصلیترین ابزارهای انسان است. من نمی دانم آیا مدرنیسم و پست مدرنیسم بیشتر از ایسمهای دیگر عقد اخوت بسته اند با «عقل».

سلام
بله عصر روشنگری و مدرنیته بیشترین بها را به عقلانیت داده است .

سفینه ی غزل دوشنبه 10 مهر 1391 ساعت 02:07 ق.ظ http://safineyeghazal.persianblog.ir

سلام
لایک به ند نیک.

سلام شیرین جان

فاضل قاسمفام دوشنبه 10 مهر 1391 ساعت 02:29 ق.ظ http://aknun.blogsky.com/

سلام

"یه نفر" اول مجلس، عدم مماشت در نوشته‌ی حاضر را به رگبار و نابودی مخالفان تعبیر کرده است و با ساختن آدمک پوشالی از متن، کل آن را به استهزا گرفته است.

مشخص است که در متنی که در دفاع از عقلانیت است، کنار نهادن مماشات با عقل‌ستیزان نمی‌توان به شیوه‌ای نامعقول (نابودی فیزیکی خردستیزان) صورت گیرد.

با حمل به احسن مراد نویسنده‌ می‌توان مراد از کنار نهادن مماشات را پایان دادن به سکوت و تسامح و تاکید بر نفد و سنجش گفتار و کردار عقل‌ستیزان و عقل گریزان و اعلام و اظهار اشکالات وارد بر سخنان آنان دانست. به این معنا، مماشات نکردن در اینجا سخن قابل دفاعی به نظر می‌آید و در واقع تذکر یک وظیفه عقلانی و اخلاقی برای عالمان و آگاهان است به مصداق چو می‌بینی که نابینا و چاه است/ اگر خاموش بنشینی گناه است و عقلگرایان نباید در مقابل عقل ستیزان سکوت کنند و بر آنان است که با چراغ نقد و روشنگری دستگیری کنند.

سلام و سپاس از توضیح روشنگرتان

یه نفر به قاسمفام سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 01:26 ق.ظ

1- اولا در کامنت قبلی من رفتارهای بعضی خرد گرایان رو پیش بینی کردم آن هم براساس مشاهدات و شنیده های قبلی
2- ثانیا یک پیشنهاد دادم همین .

الهه متفی سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 01:32 ب.ظ

سلام - بنده با شیوه ای که نویسنده به دفاع از عقل برخاسته موافق نیستم. چرا که منتقد می تواند سریع بپرسد شما از کدام عقل سخن می گویید و مرادتان از عقل گرایی چیست؟ به گمان من ؛اوخ؛ و ؛ محی الدین؛ حرفهای بسیار در خور اعتنایی در اینجا زدند. اما حقیقت این است امروزه در ایرانزمین عقل و عقلگرایی بازیچه ی اب و باد شده و فلسفه های وخشگرانه در اوردگاه اندیشه و تفکر تاخت و تاز می کنند. آن عقل گرایی که باید از آن به دفاع برخاست به گمان من عقل گرایی انتقادی است و آن عقلی که باید به دفاع از ان برخاست عقلی است که به محدودیتهای خود آگاه است هم به شیوه ای سقراطی و هم به معنایی کانتی. "اگر عقل گرایی را به این معنا بگیریم که من حاضر نیستم چیزی را قبول کنم که نتوان به میانجی استدلال یا تجربه از ان دفاع کرد". به این عقل گرایی ، عقل گرایی غیر نقادانه می گویند. این عقل گرایی همیشه در زمین خود شکست خورده است اما می توان به نوعی عقل گرایی نقادانه هم باور داشت که خود بر نوعی تصمیم اخلاقی بر "ایمان به عقل" بنا شده است. انچه همیشه نگران کننده است پیامدها محتملاً ناگوار انتخاب عقل گریزی است. به گمانم از زمان هیوم تا به امروز انان که در جبهه ی عقل گریزی بوده اند بر این باور بوده اند که دفاع از عقل از ان رو نارواست که عقل سرچشمه ی اصلی کنشهای آدمی نیست بلکه این شورها و عاطفه ها و فراتر از همه ی این ها شور آفرینندگی در آدمی است که مقوم انگیزه های اویند(دقت به روانکاوی فروید و نیز آثار نیچه می تواند نشان دهد که این گفته تا چه اندازه درست است) . عقل گرا هم این را قبول می کند اما نگاه درمانگرانه نسبت به ان دارد و می گوید باید این نقص را برطرف کنیم. عقل گریز می گوید اما این کار واقع گرایانه نیست چرا که نمی توان بر ضعف طبیعت آدمی چیره شد.
این سخن اما خود پاشنه ی آشیل عقل گریزی است. توضیح می دهم. در این که هنر و آفرینشگری و شورها و عاطفه ها ضروری ترین چیزها در زندگی ادمی هستند حرفی نیست در این هم که هنرها شورها و عواطف باید در خلق یک انسان اصیل دست اندر کار باشند حرفی نیست. اما انچه در عقل گریزی خطرناک است درست توسل جستن با در مواردی است که پای مناقشات در زندگی انسانی در میان می اید. در واقع از این که عقل محدود است است به جهشی نمی توان به شعار زنده باد شورها، رسید چرا که باور به ناکارامدی عقل و قوه ی داوری و تاکید بر ضعف طبیعت آدمی در گشودن گره های زندگی و اجتماع در محتملاً کار انسان را به پاسداشت همین طبیعت بهیمی خواهد کشاند. زیرا توسل به عقل گریزی که در بهترین حالت وادادن به طبیعت ناعقلانی ادمیان و در بدترین وجه تحقیر خود عقل ادمی است ناچاراً در "مناقاشات" خشونت و زوروری را به منزله ی داور فرجامین راهنمای ما در عمل می گرداند. زیرا اگر پای مناقشه ای در میان اید باید تصدیق کرد که در پیشبرد بحث در نهایت این شورهایند که تعیین کننده اند نه عقل (به معنای قوه داوری ) وقتی که در یک مناقشه شرم و مهر و همدلی و غمخواری و سرسپاری به ارامانهای مشترک و از این دست شورها و عواطف مثبت از گشودن مساله ای وامانند انگاه اگر خرد را مبنای قضاوت قرار ندهیم چاره ای جز توسل جستن به عاطفه ها و شورهای کمتر مثبت چون ترس و نفرت و حسادات و لجاجت و در نهایت خشونت برای ما می ماند؟ از این گذشته عقل گریزی سنتاً با این اندیشه که انسانها از لحاظ شورها و عواطف و حتا استعداد عقلانی با هم مساوی نیستند مقارن بوده است. نتیجه ی فوری از این سخن درست که انسانها ذاتا به هم نابرابرند در عرصه ی اجتماع نیز به باور به نابرابر بودن حقوق شهروندی ادمیان انجامیده است. و خطر عقل گریزی در اینجاست.
انچه در اینجا نقد کردم تصوری ایت که من از عقل گریزی دارم اگر تقریری دیگر از عقل گریزی وجود داشته باشد مساله فرق خواهد کرد
با سپاس

سلام
توضیحات شما بحث را کاملتر کرد از شما ممنونم .
برداشت من هم در دفاع از عقلانیت ، عقلانیت انتقادی است چنانکه در پاراگراف ابتدایی از تفکر انتقادی نام برده شده است .
چنانچه در پاسخ مترجم دردها نوشتم برای نقد عقلانیت هم حد اقلی از عقلانیت لازم است . و بقول محمد قائد نمی توان دنیا را با شور و احساس اداره کرد.
عقل گرایی و مدرنیته به محدودیت ها و نقص ها و حتی کژروی های خود بی اعتنا نیست و سعی در اصلاح آنها دارد...دغدغه این نوشته توجه به پیامدهای عقل ستیزی است .

عبدالحمید ضیایی سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 01:55 ب.ظ http://www.ziaei2007.blogfa.cm

درود به دوستان اندیشمندی که زحمت کشیده و برایین مطلب کامنت گذاشته اند و نیز قدرشناسی ز صاحب این جریده که از کتاب من مطلبی نقل کرده اند
این فقط یک پاراگرف ازکتابی سیصد صفحه ای است که اقلا پنجاه صفحه ی آن هم در اداه ی ممیزی سانسور شده . ضمنا ارجاع به حرف اساد جواد طباطبایی هم در کتاب وجود دارد و در این وبلاگ احتمالا سهوا مراعات نشده است. معناها و انقسامات عقل چه در تفکر غربی و چه در عرفان های شرقی هم به دقت در کتاب تشریح شده . رزومندم که مخاطبان خوب ان وب در کتاب تأمل بیشتری نموده و خطاهای قابل و لازم به ذکر را یدوری کنند. نقد من هم یشتر معطوف به عارفان این دیر و پست مدرن های وطنی بوده است. با احترام . ضیایی

حقیقتاً فقط جای نویسنده کتاب خالی بود.
ضمن تشکر از شما بد نبود نظرتان را درباره نقدهای مطرح شده خصوصاً در کامنت آوخ می نوشتید.

در مورد نقل قول از آقای طباطبایی متوجه نشدم چه چیزی در نقل موضوع از کتاب مراعات نشده است .(نقل قول از پانویس صفحه 231 کتاب)

مترجم دردها سه‌شنبه 11 مهر 1391 ساعت 11:40 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

سلام مجدد

گویا سو تفاهم شده است.

جمله یِ نخست من خطاب به شما بیشتر از این جهت بود تصویر ذهنی ِ من چنین بود شما برنامه ای مطالعاتی دارید و کتاب های خاصی را که مطابق و یا نزدیک برنامه ی ِ مطالعاتی شماست جهت مطالعه انتخاب می کنید.وگرنه من اشاره ای نکردم که این کتابی مقدماتی ست و یا موخراتی !

بحث من سر روش است.
هم در روش اینکه چگونه به سراغ موضوعات مطروحه برای خودمان می رویم و هم اینکه موضوعات مد نظر خودمان را چگونه در کتاب های منتخب مطرح می کنند.اگر مورد مشروطه را به عنوان مثال برگزیدم از این جهت نبود که چرا به سراغ موضوعاتی چنین میروید،بحث بر سر چگونگی طرح این مسائل است.موضوعاتی که دغدغه افلاطون و ارسطو و فلوطین و... بودند امروزه هم مطرح است،اما شک نکنید که چنانچه در فضای فکری غرب هم مانند یونان باستان مطرح شوند کسی آنها را جدی نخواهد گرفت.

فرزانه خانم من قریب به یکسالی در کتاب فروشی بودم و دیدم که قشر فرهیخته و با مطالعه ی ِ این دیار چگونگی ورود به مباحث - خاصه علوم انسانی - را بلد نیستند.چنین چیزی نه مختص شماست و نه من،این مشکل را با شدت و حدت متفاوتی همه داریم و شاید یکی از دلایلی هم که طرح بحث و پیگیری آن در بین نویسندگان ایرانی با مشکل رو به روست همین است

اتفاقاً درگیر بودن با همین مشکل سیر مطالعاتی منظم باعث شد یک بار دیگر به دانشگاه و رشته جدید فکر کنم .
فهمیده ام که پراکنده خوانی چیزی به دانش افراد اضافه نمی کند
خصوصاً که در علوم انسانی با دریایی از تالیفات و ترجمه ها مواجهیم و شناختن جنس سره و ناسره هم نیاز به راهنمایی دارد.
من از اینکه نظرت را مطرح کردی ممنونم

ای کاش در باره اینکه این نوع مسائل چطور باید برای سطوح جامعه طرح شود هم نظرت را می گفتی

آوخ چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 02:09 ق.ظ http://avakh.blogsky.com/

سپاس از همدلی تان.
چند نکته:

1) در وضعی خدنگ ها و انگ ها بر عقلانیت می‌زنند، تنها آکادمی و کار آکادمیک بسنده نیست، این قبول. اما همان گونه که اشاره داشتید، این کار، باید خود عقلانی باشد، وگرنه نقض غرض خواهد بود.
کار عقلانی می‌تواند برای افراد برون از آکادمی باشد، اما نمی تواند کلی گویی انتزاعی باشد. بزرگترین دردسر خردگرایان آغاز روشنگری، نه اختراع عقل، که بسط نسبت های عقلانی بود. فلسفه های قرون وسطایی، و به ویژه تئولوژی که آکویناس درانداخت، به باور بسیاری، پتانسیل های جدی رنسانس و رفرمیسم و در نهایت روشنگری را در خود داشت؛ حتا دکارت هم تمایز انتولوژیک شی اندیشنده-شی ممتد را از همین فلسفه ی تومیستی وام گرفت. روشنگری، عصر طلوع عقلانیت بود، نه تولد آن. خورشیدی که فراپشت کوه های قرون وسطی بود، در زمین و زمان روشنگری رخ نمود و رخ داد.
روشنفکران آن عصر، کسانی بودند که پتانسیل نهفته ای را آزاد کردند.
با این حساب، اگر بازگردیم سر وقت «ضرورت متن هایی برای همه»، باید گفت، متنی می تواند از عقلانیت دفاع کند که عقلانی باشد و عقلانیت هم چنانکه گفتم، آزاد ساختن امکان های نهفته و پتانسیل های عقل است.
من ادعا می کنم، سخن گفتن از نام هایی که دلالت معناداری ندارد، آزاد ساختن امکان های عقل نیست. عقل ستیزان و عرفان گرایان و پست مدرن ها و ... چه کسانی هستند؟ چرا باید این نام ها را برای شان به کار ببریم؟ آیا پست مدرن بودن غزل های مهدی موسوی وجه تسمیه ای جز ژست های کلی و آوانگارد، دارد؟
و یا همین «خرد ستیز»، اصلا چه معنایی تواند داشت؟ می دانیم که این نام دلالت بر دسته ای از گزاره ها و باور هایی دارند که خلاف ساخت های پیشین عقل اند. اما خرد ستیز«ان» دیگر چه صیغه ای ست؟ یعنی کسانی که باور به چنین گزاره هایی دارند؟ یا کسانی که صرفا عقل را طعن می زنند؟ مهمتر این که آیا باور داشتن به گزاره های خردستیز، خود یک باور خرد ستیز است؟
نمی توان از عقلانیت داد سخن داد، اما به نسبت های نهفته و نگفته ای از عقل نظر نداشت که در اوضاع انضمامی و ملموس ما، معطل مانده. عقلانیت، به دلیل همین «آزاد سازی»ذاتی خود، هماره در پیوند با یک وضعیت انضمامی است و نه انتزاعی، چه این که در دنیای انضمامی و تاریخ مند و آمپریک است که می تواند پتانسیل هایی نهفته باشد.(دنیای انتزاعی ذهن ساخته است و بنابراین همه چیزش نزد ذهن آشکار و نامستور است). همانطور که نقد کانتی نیز از هم بستگی ذاتی نسبت های عقل با تجربه سخن گفته.

2) دست آوردهای پست مدرن ها پیرامون عقلانیت، آن چنان هم کم اهمیت نیست. مکاتب ریشه دار پست مدرن، یا از هگل یا از کانت و یا از هیوم منشعب شدند. و کسی چون دلوز و یا آلتوسر، اسپینوزایی است. لکان و روانکاوی خاص او، در پیوندی آشکار با دکارت است. اگر فلسفه ی این فیلسوفان پست مدرن را بخوانیم، در میابیم که دست کمی از اسلاف خود ندارند. آنها بی شک نقد پذیرند، اما راه اصلی یک نقد رادیکال، از داخل یک متن می گذرد و نه بیرون از آن. نمی توان صرف تمایز وضعیت، فلسفه و تفکر آنها را ناکارآ دانست.
تفکر و استدلال، نسخه نیست که برای یک نفر پاسخ دهد و برای دیگری ندهد. تکلیف هر تفکر تنها زمانی روشن می شود که با پرسش اصلی و منطق پرسش اصلی آن، رویارو شویم و آن تفکر را با منطق پروبلماتیک خود بسنجیم.
برای مثال، آدورنو را نمی توان با این عنوان که در جامعه ای پساصنعتی و مدرن زیسته، «برای حال ما»، نامناسب دانست. او مثل هر فیلسوف دیگری از یک نظام منطقی و پروبلماتیک و روش مند آغاز میکند و درگیر مباحث ملموس و انضمامی می شود. برای مثال، فاشیسم.
نمی شود پوپر را خواند و «مناسب حال خویش» دانست اما آدورنو را حواله کرد به زمانی که مدرنیته یا دموکراسی تحقق یافت. چون دقیقا پروبلماتیک آدورنو هم مثل پوپر(در جامعه ی باز)، فاشیسم است.
در واقع، پرسش و فلسفه، اموری زمان مند هستند، نه به این معنا که تاریخ انقضا یا مصرف داشته باشند، بل به این معنا که در هر جا نسبتی زمانی و تاریخی برقرار باشد، آن ها نیز وجهی خواهند داشت.
فلسفه اگر چه انضمامی است، اما به تعبیر هگل، یک «کلی» انضمامی است، پس نمی توان به چشم نسخه هایی لوکال و نسبی به آن نگریست.

3) دست آخر هم اشاره داشتید به این که:
«آنها هیچ وقت نقدهایشان بر خرد را در خط تولید محصولاتشان یا سیاست خارجیشان در امور قضایی و روابط اجتماعی شان دخالت نمی دهند».
این هم به گمان من نمی تواند سخن دقیقی باشد. برای مثال هابرماس که از افراد برجسته ی همین مکتب انتقادی فرانکفورت است، چندی پیش به یکی از احزاب آلمان دعوت شد تا برای برنامه ریزی آن حزب، نظارت کند و ایده بدهد.
آلتوسر عضو حزب کمونیست بود، دلوز از فعالین سیاسی حامی می 68 بود یا ژیژک که نامزد لیبرال ها در انتخابات اسلوونیا هم بود و البته به عنوان یک کمونیست! (کمونیستی که به شوخی خود را استالینیست هم نامیده!)
حتا اگر این نمونه ها را هم کنار بگذاریم، مساله ی اصلی همچنان در میان است: فلسفه به حکم «کلی انضمامی» بودنش نمی تواند بی اعتنا به این واقعیت ها باشد.
مکتب انتقادی فرانکفورت که نقد خرد ابزاری می کند، این کار را با ناله و نفرین و حکم های انتزاعی انجام نداده. برعکس، روش اصلی آنان دیالکتیک منفی است و در همین راه هم، نکات جدی در باب «خط تولید محصولات»، «سیاست خارجی» و به ویژه «روابط اجتماعی»شان گفته اند.
اندیشه ی این متفکرین، نقد فنی فلان تکنولوژی تولید نیست که بتوانیم به دلیل عقب ماندگی مان، از نقدهای آنان صرف نظر کنیم.
به تعبیر هایدگر، ذات تکنیک، خود امری تکنولوژیک نیست، پس نه نقد تکنیک ستیزه با تکنولوژی است و نه مشروط به داشتن توان فنی-تکنولوژیک خاصی.
باری؛ این بدیهی است که استخراج نسخه، از فلسفه ی فیلسوفی که درگیر شرایط ما نیست، کار ابتر و بی نتیجه ای ست، اما نکته اینجاست که هیچ فلسفه ای نباید نسخه دهد و اگر هم چنین کند، باید به آن نسخه مشکوک بود. چه مارکسیسم-لنینیسم و انقلاب پرولتری باشد، چه مهندسی اجتماعی گام به گام پوپری.
«فلسفه را همچون فلسفه خواندن»، کاری ست که نیاز داریم آن را تمرین کنیم، کاری به غایت عقلانی. چه این که از مهم ترین پتانسیل های نهفته ی عقل -که عقلانیت نیز آزاد سازی این پتانسیل ها بود- همین امر است.

پوزش بابت به درازا کشیدن.
نویسا و پایا باشید.

علاقمند بودم و بسیار بهتر بود این نقدها را نویسنده کتاب پاسخ می داد چون در مواردی اقلاً تا نیمه راه کاملا با شما هم رأیم .

در مورد دوم دستاوردهای متفکران و اندیشمندان پست مدرن را خصوصاً در حوزه های عقلانیت و مسائل متن اجتماع حقیقتاً نمی فهمم .
من هم اشاره کردم پست مدرن عقبه ای به نام مدرنیته دارد و اینک به هر سوی می خواهد انتقادی ویرانگر از مدرنیته داشته باشد .
اما دستاورد این نقدهای ویرانگر تا کنون چه بوده است ؟

خودتان هم اشاره کرده اند فلسفه زمان مند است . پرسش من این است همان نسبت تاریخی و زمانی که گفته اید اکنون برای جامعه ما برقرار است ؟

چرا باید به پدیده ای ابزاری مثل تکنیک ، نگرش ذاتی داشت ؟
من می دانم نقد مدرنیته نقد تکنیک نیست اما همان مدرنیته و تکیه بر عقلانیت آغاز عصر روشنگری را ما داریم ؟

من می گویم عقلانیت در این سرزمین نهال ظریفی است که هنوز جوانه نزده مورد تاخت و تاز است .
شاید لازم نیست رشده نکرده و جوانه نزده هرسش کنیم .

مریم چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 05:43 ب.ظ

سلام
در پاسخی که به کامنت مترجم دردها داده اید نوشته اید:پراکنده خوانی چیزی به دانش افراد اضافه نمیکند.
پس چگونه است که مثلآ همین احمد شاملو در ایران خودمان یا برنارد شاو (که به گفته ی خودش فقط پنج سال از عمرش تلف شد و آن هم پنج سالی بود که به مدرسه رفت) که تحصیلات آکادمیک نداشته اند حامل چنین دانشی بودند؟

سلام
از نظر من پراکنده خوانی بد نیست اما آن مصداق معروف اقیانوسی به عمق یک سانتی متر را می سازد .
بدیهی است که این اقیانوس دانش نیست . خطرناکیش اینجاست که ممکن است توهم دانش بوجود بیاورد. برای مرتب و منظم خواندن مدرسه و دانشگاه کمک کندده است نه تعیین کننده هر دانشگاه رفته ای لزوما با سواد نمی شود.
در مورد عزیزانی که نام بردید نمی دانم از کدام دانش حرف می زنید ؟ طنزپردازی و شعرسرایی و حتی نویسندگی که دانش نیست .

مهرگان چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 06:46 ب.ظ http://mehraeen.blogsky.com

سلام
بله خب با عقل ستیزان نباید مماشات کرد.دودش نهایتا به چشم خودمان میرود.همین دیگر. به پست مدرنیسم مخصوصا ایرانی اش خوش بین نیستم.
دلم میخواهد همه ی کامنتها را بخوانم اما چشم و چارش را ندارم.
بعد هم وقتی میبینم در بسیاری از موارد اختلاف مهم و پررنگی بین افراد نیست و بحث سر هیچ و پوچ و اختلافی که اساسا وجود ندارد در گرفته است،دلم میگیرد.

سلام
کار از دود به چشم رفتن هم می گذرد گاهی .
اختلاف ها گاهی از نداشتن موضع و فهم یکسان است نه تعصب . گفت و گو در این موارد کمک می کند مواضع به هم نزدیک شوند.

مترجم دردها چهارشنبه 12 مهر 1391 ساعت 09:58 ب.ظ http://fenap.blogsky.com

خانم مریم

روش - مند خواندن با نهاد های آکادمیک «همبستگی» دارد و نه رابطه ای علی.چه بسا که بسیاری از دانشگاههای ایران - و اگر نگوییم مطلقا ْ همه - دانشجویان خودشان را با متد ها اشنا نمی کنند.گفتار برنارد شاو هم دور از ذهن نیست که مطایبه آمیز باشد.

در مورد شاملو اتفاقا مثال خوبی زدید.شاملو هر چند مقامی بس رفیع در تاریخ ادبیات معاصر ایران دارد و چه موافقان و مخالفانش در این مورد هم رای هستند،ولی دست کم کمیت اش در بسیاری ار موارد نظری لنگ بود.می توانم ارجاعتان بدهم به یادداشت هایش پیرامون حافظ و نقد های ساختار شکنی که در مورد شاهنامه کرد.

دنیز جمعه 14 مهر 1391 ساعت 01:59 ق.ظ http://www.sigaryazilari.blogfa.com

فرزانه جان ایمیلت رو برام تو وبلاگ بنویس تا کتاب جدید فاطمه صادقی رو واست ایمیل کنم.
این هم ایمیل من:
akram.x86@gmail.com

دنیز جان اوردا یازدیم ... ساغ اول

نوید جمعه 14 مهر 1391 ساعت 09:06 ق.ظ http://www.asrejomeyepiyaderow.blogfa.com

سلام !
موفق باشید .

سلام
ممنون

زنبور شنبه 15 مهر 1391 ساعت 12:16 ق.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

سلام
بسیار دوست تر می داشتم تا بجای این همه موشکافی روی متنی که تمام حرفش بر این بود که با عقل ستیزی و مریدی و مرادی چه در حوزه اجتماعی و چه حوزه سیاسی مخالف است کسی پیدا میشد که مرید و مرادی رو تجربه کرده بود و نظر می داد. یا کسی که توی این وادی سیر و سلوکی داشته. شاید بحث دلچسبتر می شد.

سلام
چه عالی ! شما می توانستید همان نفر باشید

مریم یکشنبه 16 مهر 1391 ساعت 05:49 ب.ظ

سلام و سپاس
به نظر من شعر، طنز و نویسندگی نیز در نوع خود نیاز به دانش مخصوص خود هستند.من با نظر دوستمان مترجم دردها بیشتر موافقم.
واقعآ از نظر شما برنارد شاو انسان بی دانش وکم عمقی است؟
به نظر شما نظام کنونی آموزش وپرورش و دانشگاه ما اقیانس به عمق یک سانت میسازد یا مطالعات متفرق و پراکنده؟البته با این سخن شما موافقم که:برای مرتب و منظم خواندن مدرسه و دانشگاه کمک کندده است نه تعیین کننده.
من خود شاغل یکی از دانشگاههای کشور هستم وامان امان امان از این همه جهل و نادانی.شاید بهتر باشد بگوییم :دانشگاه مصداق معروف اقیانوسی به عمق یک سانتی متر را می سازد
ومطالعات متفرق وپراکنده مدام به عمق آن می افزاید.

سلام
نویسندگی هنر است و بیش از دانش به قریحه و ذوق نیاز دارد با این حساب گمان نمی کنم اختلافی مانده باشد

زنبور دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 09:43 ب.ظ http://www.golsaaa.blogfa.com

نه مرادم
نه مریدم.....

گفتا من آن ترنجم کاندر جهان نگنجم
گفتم به از ترنجی لیکن بدست نایی

درخت ابدی دوشنبه 17 مهر 1391 ساعت 11:17 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
1. اتفاقا این کتاب رو چند روز پیش گرفتم و امروز داشتم تورق می‌کردم. باید بگم که کتابی خوندنیه و حسنش اینه که بخشی از آفت‌های خیلی مهم خرده‌فرهنگ تقریبا هزارساله‌ی عرفانی ما رو اومده مختصر و مفید بررسی کرده؛ از جمله رابطه‌ی مرید-مرادی و عقل‌ستیزی که حضور پرقدرتشون در جامعه‌ و سیاست ما جای انکار نداره.
2. بر خلاف نظر "مترجم دردها" کتاب ناروشمند نیست، هرچند ساختارش پایان‌نامه‌ای به نظر میاد. با این حال، باید گفت که جای خالی همچین کتابی خیلی محسوس بود و نباید از یه "تالیف" توقع شق‌القمر داشت، اونم در حوزه‌ای که پیوندش با معنویت می‌تونه بسیار مناقشه‌برانگیز باشه و مشکل به وجود بیاره.
3. یادآوری این جمله‌ی ادگار مورن هم بد نیست: کمال عقلانیت در اینه که امور غیرعقلانی هم در نظر گرفته بشه.

سلام
خوبست حداقل شما خود کتاب را دیده اید و نظرتان را می گویید.
ادگار مورن درست می گوید .
ممنون

[ بدون نام ] سه‌شنبه 18 مهر 1391 ساعت 04:44 ب.ظ

سلام
این سخن از شما که :طنزپردازی و شعرسرایی و حتی نویسندگی که دانش نیست جای تعجب دارد.
یعنی حافظ،مولانا،سعدی،شکسپیر،تولستوی،ویکتورهوگو،
داستایفسکی و...حامل هیچ دانشی نبوده اند؟

سلام
گویا باید دانش را از اول تعریف کنیم .
دانش مجموعه معرفت هایی است که بشر درباره آنچه واقعیت دارد و هست و می تواند بسازد پیدا کرده است .
با این حساب تخیلات و احساسات و آرزوها در مقوله دانش نیستند .

عبدالحمید ضیایی چهارشنبه 19 مهر 1391 ساعت 10:42 ق.ظ http://www.ziaei2007.blogfa.com

با سلام و احترام. یکی از دوستان به دعوت از هابرماس اشاره کرده و این را به معنای مشارکت پست مدرن ها در سیاست گرفته ... الخ . حیرت آور است. هابرماس از منتقدان اصلاحگرای مدرنیته است و معتقد است مدرنیتهبدیل دیگری ندارد و مین خیرممکن را باید اصلاح کرد و گسترش داد. من هم در کتاب از هابرماس و شیوه اش سود جسته و دفاع کرده ام. کجای نگاه هابرماس با مدرنیته ستیزان افراطی موافق است؟ ای کتاب پایان نامه ارشدمن در رشته زبان و ادبیات فارسی بود در سال های پیش و گمان نمی کنم که ساخنتار پایان نامه ای علیرغم تفاوتش با کتاب ساختاری غیر علمی و ناروشمند باشد.یکی از وستان هم رباره ذات تکنولوژی سخنر میان آورده است . سخن گفتن از ذات و عرض خیلی کهنه نشده و ذات گرایی ارسطویی چیز عجیبی به نظرتان نمی آید؟

آوخ پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 01:35 ق.ظ http://avakh.blogsky.com/

جناب ضیایی بزرگوار!
خوشحالم که گوشه چشمی به نقدهای من داشتید، اما ای کاش کمی با حوصله، آنها را می‌خواندید.
نخست این که من هابرماس را به پست مدرنیسم منتسب نکردم، او را نشانه ای گرفتم از مشارکت متفکرین فلسفی در ساحت انضمامی سیاست. نقد بانو پارسایی بر من این بود که :
«آنها هیچ وقت نقدهایشان بر خرد را در خط تولید محصولاتشان یا سیاست خارجیشان در امور قضایی و روابط اجتماعی شان دخالت نمی دهند»
ضمیر «آنها» در سخن ایشان به منتقدین خرد مدرن و ابزاری باز می گشت، من هم نمونه ای از این «آن ها» را آوردم که بگویم، این «آنها» آن چنان هم بی نسبت با اوضاع واقعی و انضمامی شان نیستند. باید هابرماس را بشناسید و همچنین پیشینه ی مکتب فرانکفورت را، مکتبی که به مکتب انتقادی شهره است و دفاعش از عقل، شباهتی به پلمیک های انتزاعی ندارد.

دوم، فرمودید «سخن گفتن از ذات و عرض خیلی کهنه نشده و ذات گرایی ارسطویی چیز عجیبی به نظرتان نمی آید؟» که البته شوخی است!
اگر سرکی به دپارتمان های فلسفه ی اروپا بزنید و خبری از متون روز سه سنت پدیدارشناسی، نومارکسیسم و روانکاوی بگیرید، به گفتن چنین سخنی خطر نمی کردید!
نخست این که، ذات گرایی، ارتباط ذاتی با ارسطو ندارد. می شود افلاتونی بود و ذات گرا بود و حتا ارسطویی بود و ناذات گرا!
دوم اینکه، سخن گفتن از کهنه و نو، در میانه ی یک بحث فلسفی، وجهی ندارد. گمانم متن شما در دفاع از «عقل»ی باشد که از همان ارسطو و بلکه پیش از او، در اندیشه ی بشر، پایش باز شد. این منطق معیوب شما، همان منطق ناقصی است که می گوید «در دوره ی پست مدرنیسم، سخن گفتن از عقل و عقل گرایی کهنه شده و چیز عجیبی به نظر می آید!».
سوم آنکه، «ذات تکنولوژی» در هایدگر، هیچ ارتباطی به «ذات و عرض» ارسطویی ندارد و جز در بستر یک تخیل خلاق، نمی توان آن دو را به هم ربط داد!
هایدگر در رسالات فلسفی و پرشمارش، نقد پرتوانی بر «انگاره ی ذات در ارسطو» وارد کرده و از قضا از همان هایی است که «ذات و عرض ارسطویی را کهنه-بخوانید نقد رادیکال- کرد». هایدگر، به دنباله ی هگل، بازتعریفی از «ذات» داشته که امروزه نه تنها کهنه نشده، بلکه در مقابل آنتی نومینالیسم امثال کریپکی و همچنین نومینالیست ها، فرمول کارآ تر و سازگار تری قرار می دهد و از تحلیل ایدئولوژی تا نقد سینمایی و جامعه شناسی نو، کاربست فراوان یافته.
راستی هابرماس هم که در متن خود، به او اقتدا کردید، یکی از نوهگلیان چپی محسوب می شود که از همین فرمول ذات گرایی، در دیالکتیک منفی خود، به مانند دیگر اصحاب فرانکفورت، استفاده کرده.
چهارم، درباره ی «ذات تکنولوژی» در هایدگر، باید مد نظر داشت که ذات، به این معنای تخصصی و جدی اش، اتفاقا همان چیزی ست که وطنی های ایدئولوگ، از آن غفلت کردند. کسانی که به اقتدای هایدگر، از تکنولوژی می نالند و آن را به هر مناسبت می کوبند، هیچ نسبتی با تفکر هایدگر ندارند. چه اینکه هایدگر، تا آنجا که «یک فیلسوف» به شمار می آید، نمی تواند جز یک مواجهه ی فلسفی با «ذات تکنولوژی» (و نه خود آن) داشته باشد. همین هم راه او را، یک راه فلسفی-روش مند ساخته، و نه راهی ایدئولوژیک.
بدیهی است که این سخنان به معنای نقدناپذیری هایدگر نیست، بر عکس، تمهیدی است که اگر نقدی بر هایدگر «واقعا موجود» (و نه آدمکی پوشالی) داریم، این نقد ها را مطرح کنیم و به جای ایراد گرفتن های بنی اسرائیلی و تفننی، که مثلا دوره ی ذات و عرض(!) به پایان رسیده، اساس فلسفه و تفکر او را به پرسش های جدی بگیریم.
کاری که هنوز، برای قوم تفکرگریز ما زود است، قومی که «جوهر و عرض» ارسطویی را «ذات و عرض» می خواند، هنوز برایش زود است که ژست نقدهای رادیکال به خود بگیرد....

ترنج پنج‌شنبه 20 مهر 1391 ساعت 09:22 ب.ظ http://femdemo.blogfa.com

بنویس فرزانه بانو :)

محسن جمعه 21 مهر 1391 ساعت 12:55 ب.ظ http://salehimohsen.blogfa.com/

عرفان، دین، خرافات، احساس،‌پوپولیسم و ... رقبای عقل هستن در این کشور.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد