دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

اراده معطوف به دانستن

دوستی در کامنتهای  اینجا  از حقارت اراده فهمیدن گفت و اینکه تفکر در مقابله با امر تفکر بر انگیز رخ می دهد و هر کوششی بریده از این مهم ، یا تفنن است یا اراده کور برای دانستن و نیهیلیسمی منفی معطوف به  دانستن برای دانستن.


تا اینجا مشکلی نیست ، اما گویا ایشان هر اراده ای به دانستن و فهمیدن غیر از اراده خودشان را چنین می پندارند . وقتی صحبت از دستاوردهای اندیشه هایشان می شود با تیغی که نقد می نامندش به هر آنچه که دستاورد و فایده و حاصل و تحقق یافتگی است حمله می برند و دستاورد اندیشی را چونان روش شناسی معضل اندیشه و تفکر می دانند و  از محافظه کاران بیچاره و خامدستی می گویند که می خواهند دستاورد اندیشی را امری پیشا انتقادی جلوه دهند .


اما در عین حال جالب است که ایشان در بیان علت پرداختنشان به فلسفه و آرا فیلسوفان می گویند که فلسفه جعبه ابزاری است که برای حل بی نهایت مسأله و برقراری نسبت با اکنون بسراغش رفت . بسیار خوب همین نگاه ، مگر نوعی فایده باوری نیست ؟ آیا فایده و سود معنایی فراختر از آنچه که از قرن هجدهم مطرح بوده است ندارد ؟ و من در شگفتم چرا گمان می کنید که همه آن بی نهایت مسأله ، پارسایی در تفکر و مواجهه با امر تفکر برانگیز و ضرورت و اکنونیت برای شماست و دیگران اگر بواسطه رویا رویی با پرسش هایی جدی در تحقق زندگیشان از هر راهی آکادمی یا غیر آکادمی ، با ادبیاتی متفاوت با شما میلی برای بیشتر دانستن و فهمیدن و پرسیدن داشته باشند یا توریست تفننی اند و یا صاحب اراده ای کور و در پی دانستن برای دانستن و لاجرم جدی گرفته نمی شوند.


در پرهیز دادن علوم آکادمیک از ادعای رسیدن به حقیقت عینی ! و نتایج بحران زای آن می گویند تفکر انتقادی راهی برای به اندیشه کشاندن بحران های کنونی است. ولی مگر نه اینکه بقول خودتان همین تفکر انتقادی یک پایش روی ارسطو و کانت و هگل است و پای دیگرش روی زمین تفکر تاریخی و انضمامی ؟ بسیار خوب پایه های تحقق یافته شما کجاست ؟ پس به جرأت همان همشهری ام می گویم که در تفکر انتقادی نامیدن این آشوب های ذهنی وطنی ، سخت باید مشکوک ماند!


اینجا مناقشه بر سر کلیشه ها و کاریکاتورهایی از اندیشه های مورد بحث است و نه خود آنها. سوء تعبیر در عقاید و ایدئولوژیک خواندن آنها و تردید در انگیزه ها هم بیداد می کند. بدیهی است که برای پرهیز از چنین معضلاتی باید به قاعده و روشی رجوع کرد تا تفاوت میان استدلال و زبان آوری مشخص شود . به نظر می رسد منطق تلاشی است که می تواند اختلاف میان استدلال معتبر و نا معتبر را مشخص کند و البته اگر منطق را هم معضلی برای تفکر بشماریم و هر کس که خواست  ربط منطقی مقدمات و نتایج را بداند با تهمت و برچسب عقب مانده ای که ما را نمی فهمد برانیم که دیگر تکلیف معلوم است .


اما من چرا می خواهم بدانم ؟ چون دانستن است که به من می فهماند که هیچ نمی دانم پس هیچ نمی کنم و هیچم .  چون دانستن است که ارزشی در خود است . چیزی که باید در جست و جوی آن بود زیرا هر چه بیشتر بیاموزیم ، فرهیخته تر خواهیم  شد، مردمانی نیکوتر و حساس تر خواهیم شد که می توانیم امر حقیقتی و امر زیبا را ارج نهیم و لذایذ عمیق تر و ظریف تری در این جهان بیابیم . ما شهروندانی با انسانیتی تحقق یافته تر می شویم . این دانستن با نقد همواره  خود بیگانه نیست .

این میل به تفکر و آموختن هر چه هست فراتر از رفتن از عیشی به نوشی است فراتر از شهوت کور دانستن  و مرا بیم و پرهیزی نیست از سوزاندن نقشه ها و پای نهادن بر جاده های از پیش ساخته نشده 


اما آیا تفکر در بی عملی یا برج عاج نشینی در تفکر می تواند شناخت معتبر و معینی از جهان به ما بدهد ؟ آیا  چشم دوختن به اندیشیده های دیگران ما را از اندیشیدن و دانستن بی نیاز می کند ؟ آیا آن حد نهادن بر " میل به دانستن " پیش رو گذاردن  حقارت بار خطاها و ناتوانی های بشر نیست ؟



نظرات 40 + ارسال نظر
سوفیا دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 09:44 ق.ظ

سلام

انچه در زیر می نویسم با این تردید نوشته میشود که ممکن است من در فهمم از نیچه سراسر بر خطا باشم. با این وجود به خود جسارت می دهم و می نویسم- معضل اراده به دانستن به شیوه ای که نیچه مطرح می کند واقعا معضلی اساسی است. هر فرد صادقی باید از خود بپرسد زندگی برای دانستن است یا دانستن برای زندگی؟ و اگر میل به دانستن غریزه های زندگی کردن در انسان را تباه کند چه؟ ایا با این وجود نیز اراده به دانستن همچنان سزوار ستایش است ؟ اما سوال این است که واکنش خود نیچه در این زمینه چه بود؟ آیا اگر نیچه خود امروز می بود و می دید که گویا با فلسفه ی وی بسیاری به این باور رسیده اند باید ژستهایی حاکی ختم ماجرا گرفت می توانست جلوی خنده ی شادمانه اش را بگیرد؟ با وجود این که امروزه بسیاری برانند که پس از نیچه نمی توان به شکلی روشمند به فلسفه و فلسفیدن پرداخت و با وجود باور به این که دیگر نمی توان طرح دانشی بزرگ را در افکند و یا میان ادبیات و طرحخهای ذهنی تفاوت قائل شد. اما در همین حال با وجود تمام محدودیتهایی که فلسفه و علوم عقلی با ان مواجه اند علوم طبیعی چه بخواهیم چه نخواهیم به پیش می تازند و مضامین ذهنی جدیدی را برای ما مطرح می کنند که راستای اندیشیدن را در ما تغییر می دهند و ... با وجود همه ی این روده درازی ها معضل اساسی همانا خود نیچه است. راستی اگر نیچه امروزه بر می خاست و می دید که کل اندیشه اش شده است ابزاری محدود به بحث در باب نشانه ها و استعارات و نمادها و تاویلها چه می کرد؟ آیا بر ما نمی خندید؟ نیچه ای که به گفته ی خودش می خواست ؛ژرفتر؛ از هر انچه برای فیزیکدانان میسر در طبیعت و در دنیای ذهن غوطه خورد اگر امروز بود می دید که همه در سطح ها و رویه ها و نقابها غوطه ور شده اند با دینامیت وجودش چه می کرد؟ یک چیز شاید بیش از همه چیز در فلسفه ی نیچه سزاوار اعتناست. او می خواست با فلسفه اش جان ما را به خطر بیفکند تا ما را به روی امکانات نو بگشاید. اما گویا امروزه بسیاری گمان می کنند با نیچه هم چیز به پایان رسیده است و ...

سلام
این که بشود تردیدها را موقع نوشتن نوشت خوبست . بار نوشتن را سبک می کند . گویی فضای خالی بین سطرها را هم خواندنی می کند برای مخاطب . نوشتنی مضاعف .
اما رابطه فلسفه با علوم طبیعی به شاگردی و دنباله روی تبدیل شده است اما حذف نشده است ... علوم طبیعی البته منتظر خرده فرمابشات فلسفی نمی ماند و پیش می رود و با پیش رفتنش موضوعاتی هم برای فلسفیدن فراهم می کند .
اما علم به فلسفه هم نیاز دارد . نیاز دارد تا خس و خاشاک پیش داوریها و مفروضات نادرست را از مسیرش بزداید . هم چنین فلسفه می تواند با توانایی اشراف بر نادانسته ها الگویی از شناخت علمی برای ترسیم نقشه ای از مسیر بدست دهد .

سیدعباس سیدمحمدی دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 12:24 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
***
شما گفته ای «باید به قاعده و روشی رجوع کرد تا تفاوت میان استدلال و زبان آوری مشخص شود»، و حرف شما به طور کلی صحیح است، اما راستش من نه فهمیدم لُبّ حرف فرد مورد اشاره ی شما چیست و نه فهمیدم لُبّ حرف شما چیست، و به همین ترتیب نفهمیدم کیست که استدلال به میدان آورده و کیست که زبان آوری می کند.

اگر فرد مورد اشاره ی شما مح. اب. اب. باشد، شاید ایشان استدلالهایی در مدعیاتش بوده، ولو خدشه وارد باشد به آن استدلالها، اما استدلالها در میان زبان آوریهای گسترده، رنگ باخته است!!
***
شاید آنچه در ذیل می نویسم، اندک ارتباطی به موضوع مقاله ی وبلاگ شما داشته باشد:

دیشب، در قسمتی از گفت و گوهای بین مترجم کتاب طرح بزرگ هاوکینگ، و بنده، ایشان لینک نوشته ای از فیسبوکش را گذاشت. نوشته ی فیسبوک ایشان این بود:


«از صفحات اول کتاب "طبیعت و قاعده، آنچه سبب می شود که فکر کنیم" اثر فیلسوف مشهور پل ریکور ترجمه بابک احمدی خبر خوبی برای دست اندر کاران فلسفه ندارم:
"فلسفه رشته ایست که پیش از هر چیز دل مشغول فراهم آوردن تضمینی برای بقای خویش است و در کل با سنت عظیم متون سنتی خود سرگرم شده، میراثی که برای بخش بزرگی از تکامل امروزی علوم کم اهمیت است."
استیون هاوکینگ فیزیکدان در کتاب معروف "طرح بزرگ" ترجمه من تصریح کرده: "فلسفه اینک مرده است".»



من نوشتم:



«آقای علی هادیان. فلسفه اهمیت دارد. خیلی اهمیت دارد. من واقعاً تعجب می کنم شما در فیسبوکت از یک کتاب نقل کرده ای:
«فلسفه رشته ایست که پیش از هر چیز دل مشغول فراهم آوردن تضمینی برای بقای خویش است و در کل با سنت عظیم متون سنتی خود سرگرم شده، میراثی که برای بخش بزرگی از تکامل امروزی علوم کم اهمیت است.»
و ظاهراً دنبال مُهر تأیید بر این سخنان عجیب و غریب می گشته ای، که این کلمات هاوکینگ را یافتی:
«فلسفه اینک مرده است.»
من واقعاً تعجب می کنم. آمدیم و الان یک فیلسوف مشهور، بفرماید
«اکنون علم مرده است.»
خب حرف این فیلسوف مشهور، ارزش دارد؟
ببخشید. جناب عالی واقعاً تحقیقات سه ساله ات در مذاهب و فلسفه، این طوری بوده؟»



توضیحاً این که من به ایشان گفتم «جناب عالی واقعاً تحقیقات سه ساله ات در مذاهب و فلسفه، این طوری بوده؟»، به دلیل این بود که ایشان در فیسبوکش در معرفی ی خود گفته است:



«پس از 3 سال تحقیق در حوزه مذاهب و فلسفه از یافتن پاسخ در این حوزه ها مایوس شد و به علم رو آورد.»

سلام
ناچارم برغم میل شما پاسختان را همین جا بدهم.
آنچه خواندید حاشیه ای است بر بحثی که در آن وبلاگ بین من و ایشان در گرفت .احتمال شما هم ناممکن نیست .

البته مترجم طرح بزرگ بیراه هم نمی گوید . در پاسخ کامنت سوفیا اشاره کردم که فلسفه در مرزهای تنگی که علوم متعین می کند در حال فلسفیدن است و جز این هم نمی تواند.

حمید دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 02:04 ب.ظ http://h1984.blogfa.com

درود بر شما
منظور شما از نهاد دین کدام است؟
متن کتابهایی که موسوم به کتابهای مقدس اند؟
به زودی مطلبی در این مورد روی بلاگ میگذارم.

سلام
خیر مقصودم از نهاد دین نهاد های اجتماعی و فرهنگی است که دین برای بازتولید خویش آنها را تاسیس کرده است .
بله منتظرم

محمد دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 03:51 ب.ظ http://mohamadtra.blogfa.com/

در مورد آنچه در ققنوس خیس خواندم و آنچه شما نوشتید قضاوت نمی کنم. مطالب آشکارا بیان شد و هر خواننده ای با عقل سلیم خاص خود قضاوت خواهد کرد.
اما جانا سخن از دل ما می گویی. خسته ام از کلیشه ها، کاریکاتورها یا کاریکلماتورا که جا بر اندیشه تنگ کرده اند، از زبان آوری ها که حقیقت نما شده اند.
تشنه حقیقتی هستم که با من بیگانه نباشد. خسته ام از دیدن پوستر دریای مدیترانه. دلم تنگ است برای آبتنی در حوض فیروزه ای خانه ای هشت دری با پنجره های ارسی

واقعاً جالب است که از گفتن داوری خود پرهیز می کنید . ما اغلب این گونه عمل نمی کنیم و تمایل زیادی به اظهار قضاوت خودمان داریم

آوخ دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 04:44 ب.ظ http://avakh.blogsky.com/

سلام فرزانه!

1) اگر آن دوست من باشم، سپاسگذارمت که مرا به دوستی خطاب می کنی. میگویند سقراط فلسفه را «دوستی حقیقت» خواند و هایدگر چندین قرن پس از او، تفکر و فلسفه را پی جویی «حقیقتِ دوستی» دانست! شاید چیزهایی که پس از «دوستی در کامنت های ....» در متن ات گفتی اصلا به من نچسبید و بلکه متعجبم هم ساخت، اما همه ی آن حس آزردن را به پای این واژه ی ژرف و ستودنی فراموش می کنم.

2)و باز اگر آن دوست من باشم، اجازه می خواهم همین ابتدا اعتراف کنم که اجتهاد شما با این مطلع: «اما گویا ایشان....»، جهدی بی ربط و گمانه ای باطل است. اراده به دانستن و فهمیدن، اگر برای من پرسشناک و بل مشمول «هرمنوتیک سوظن» است، پیش و بیش از هر کس، همان اراده به دانستن در نهفت خود من است، و اگر حکم خود را با ادبیات هرمنوتیک سوظن گفتم، و نه با قطعیت، از روی آن است که در تجربه ی خویش این وضعیت را یافتم، اما نمی توانم این «یافت حال» را به راحتی برای دیگری تعمیم میدهم.

3) من نفهمیدم ضمیر «اندیشه هایشان» به چه کسی برمی گشت، من؟ کسانی که به تفکرشان ارجاع دادم؟ ققنوس؟
حقیقتا نفهمیدم و نمی فهمم، این «آنتاگونیسم به اصطلاح فلسفی» بین چه کسانی است؟
در مورد متن من، تصور میکنم همه چیز روشن است، دست کم برای کسانی که ارجاعاتم به منابع و مقالات را خوانده باشند: «عقل افسرده» ی فرهادپور، «پدیدارشناسی روح» هگل: فصل نیرو و فاهمه و بخش جهان وارونه، «هستی و زمان» هایدگر و به ویژه دو بخش نخست از قسمت اول کتاب، و همچنین «حقیقت و روش» گادامر و دست آخر هم کارهای مکتب فرانکفورت.
اینها متن هایی هستند که تکلیف متن مرا مشخص می کنند. انتظار نداشتم با آنکه ارجاع داده بودم، چنین عوامانه به سلاخی نوشته ام بروید و چنان تفسیر کنید که نه از تاک نشان ماند و نه از تاک نشان.
تیغی که به زعم شما در متن من آخته است، برای هیچ «غیر خودی»ای نیست و «انتقادی بودن» هم به طریق اولی، وصف هیچ «خودی»ای نیست.
موضوع روشن است، من از کوششی که گفتم که باید بتواند راهی به تفکر انتقادی ببرد و این که متدولوژی، به ویژه در علوم اجتماعی و فلسفه، ناکامی هایی داشته. بازهم جهت تاکید مضاعف ارجاع میدهم به مقاله ی طولانی و نه چندان ساده ی فرهادپور. هم عقل افسرده و هم مقدمه ی طولانی اش بر ترجمه اش از مقالات نیچه در کتاب «فلسفه، معرفت و حقیقت».
و در مورد فایده باوران، به ویژه ورژن وطنی و ایدئولوگ هایی چون مردیها، از نقد آنان گفتم و همانجا هم تاکید کردم که «موضوع من موافقت و یا مخالفت خامدستانه با فایده باوری نیست».
و همچنین اشاراتی داشتم به سخنان و رفتارهای اگزجره ی همین رفقا که تفکر و فلسفه را با زمین جنگ و سیاست عوضی گرفتند و مطلع مقالاتشان را اینگونه می آرایند: «ما که لاک و هیوم و استوارت میل را داریم، نیازی به متفکرین آلمانی نداریم»! و یا از اسم هایدگر، فحش می سازند که مثلا «حرف هایت هایدگری است»! و ...
به هر حال، من موضعی که این رفقای ایدئولوگ دارند را ندارم؛ من دلوز می خوانم که نخستین کتابش تفسیر جدید و دقیق هیوم بود، یا اسپینوزا را که دست مایه ی اندیشه ی نگری و هارت است و ... این حس وقیحانه ی استغنا که ما نیازی به این و آن نداریم و یا «سر و ته تمام آثار متفکرین قاره ای و چپ و ساختارگرا و پساساختارگرا، چیزی جز مانیفست کومونیست نیست» و یا «هر متنی که در آن از فلان کلمات استفاده کرد، متن بدی است» و .... اینها فیگورهایی است که هر کس بگیرد، شایسته ی ترحم است و طعنه هایی که گفتم.
و باز بد نیست به کامنت پست آغازین ققنوس رجوع کنید تا دریابید که نخست از هر کس، خود متن ققنوس را که گویا از «خودی» های من است، به تیغ کشیدم که باید انتقادی و انضمامی تر باشد. چنانکه گفتم، بحث من «کوشش در راهی برای گشودن تفکر انتقادی» است و از برای همین هم، متهم ردیف اول، خود همین کوشش ها باید باشد. من نمی فهمم چگونه مرا این قدرها کم خرد می پندارید که با این هم قلم فرسایی درباره ی انتقادی بودن و نبودن، این موضوع را برای خودم اینقدر ساده حل کردم که هر که با ماست و چون ماست، انتقادی است و ... !

4)در پاراگراف بعد، پرسیدی: «بسیار خوب همین نگاه ، مگر نوعی فایده باوری نیست ؟ »
خیر رفیق، نیست! هر جا سخن از «ابزار» و «فایده» بیاید، لزوما «نام فایده باوری» نمی درخشد! پیشنهاد می کنم «دلوز و امر سیاسی» نوشته ی «پاول پیتون» را بخوانید؛ دنیای دلوز به هیچ رو شبیه فایده باوری مرسوم نیست.
به همین اشاره ی اجمالی بسنده می کنم: جعبه ابزار دانستن نظریه و فلسفه، یعنی اصالت پرسش بر نظریه؛ یعنی در مواجهه با پروبلماتیک واقع در «اکنونیت»، بریده از نظریه باوری، فلسفه را در خدمت تدقیق و ایضاح مساله ها و بسط پرسش ها به کار ببندیم.
این رویه، خلاف فایده باوری است که «مساله» را به زباله دان سخنان بی معنا و بی ارزش و بی فایده، و بل مضر، می فرستد!
و در ادامه ی پاراگراف، باز اتهام بی سند و بی پایه برای دوست تان داشتید! من نمی فهمم این اراده ی مضاعف شما به فروکاستن متن من به یکسویه ی ایدئولوژیک صرف، چه معنا و «سود»ی دارد؟
هر کس، هر جا، با هر شیوه، اگر گامی در راه تفکر برداشت، برای من بی نهایت با اهمیت و ستودنی است، ولو هایدگر نازیست باشد یا راسل ژورنالیست!
نمی دانم چرا متنم را سر و ته می خوانید و دنبال پاسخ این پرسش در آن می گردید که «چه کسی حق مطلق است؟».
متن من به این پرسش مندرس، کاری ندارد. حتا فایده باوری و پراگماتیسم را متن من نفی نمی کند، مساله ی آن طرح این پرسش است که آیا این تفکر، یارای اثبات مدعیاتش را دارد؟
ضمنا، شما که علوم سیاسی میخوانید باید از تمایز ایدئولوژی و تحلیل آگاه باشید؛ وقتی نئولیبرال های محاظفه کار را محکوم می کنم -و هنوز هم سر این حکم هستم- در مواجهه با میدان سیاست دارم کنش می کنم؛ اما وقتی از ساده سازی ها و گاف تئوریک فایده باوری و ... سخن میگویم، دیگر موضوع من حکم کردن نیست، به پرسش کشاندن است!
و اگر می گویم پرسش «دست آورد فلان سبک تفکر چیست» پرسشی مبتذل و وقیح است، البته به هیچ بحث فلسفی پیچیده ای نیاز نیست؛ چنانکه برخی رفقا در آنجا گفتند، این پرسش تا حدودی توهین آمیز و راحت طلبانه است و پرسنده ی آن، اگر استفهام انکاری طرح نکرده باشد، اصلا از چیزی پرسیده که ربطی به ابژه ی پرسش ندارد!
متاسفانه این سبک بحث ها، جای انشا نویسی نیست، جای بیلان دادن هم نیست! حساب سود و زیان تفکر برای بشر را بگذارید برای پایان سال مالی بشریت!
و ترجمه ی این «طعنه هایم» این است که: این دست متن ها را می توانید نخوانید و خود را به زحمت مضاعف دچار نسازید!
و البته خود نویسنده ی این دست متن ها، متن هایی که میکوشیند راهی به تفکر ببرند، چه ققنوس باشد، چه هایدگر، چه آدرنو، معترفند که متن شان به هیچ رو دوای درد و حلال مشکلات و شاه کلید غم و غصه های بشر نیست!
اگر دوست دارید مشکلات خود را حل کنید یا از دست آورد های بشریت لذت ببرید، طبعا آدرس را اشتباه آمدید!
و باز بدیهی است که این سخن بار ارزشی هم داشته باشد، ارزش هایش فقط برای گوینده اش محترم است، بنابراین کسی ارزش «دست آورد اندیشی»ِ شما را منکر نشده و شده باشد هم، برای خودش شده!
میدانید که در علوم اجتماعی، ارزش ها را به شیوه ی عینی مطالعه می کنند، بی شک برای نگارنده ی این متن ها که عمری را بر سر آن فرسودند، چنین کوشش هایی، ولو بی نتیجه، ارزشمند است؛ اما شما مختارید آنها را به هیچ بگیرید که البته با این سبک پرسش، می گیرید!

5) درباره ی آکادمی و متدولوژی و حقیقت و عینیت و ... توضیحات مبسوط را همانجا آوردم، که البته ربطی به خلاصه برداشت شما از آن نداشت!
پیشنهاد میکنم نوشته هایم را با حوصله بخوانید و منابعی را که گفتم وارسی کنید؛ مساله ی آکادمی، متدولوژی و تفکر انتقادی؛ این قدرها پیچیده هست که بتوان با قاطعیت گفت شان و جایگاهش پایان نامه های دکتری و رساله های تخصصی است، نه وبلاگ های مجازی

6) این که چرا می خواهید بدانید، برای خودتان محترم است و برای من هم به عنوان «دوست تان» محترم است؛ اما از روی همان «حقیقتِ دوستی» می گویم، به هر دلیل و به هر شیوه که از اندیشه ای دفاع می کنیم، خوب است ببینیم آیا توان دفاع از خود این اندیشه را در مقابل خودش داریم؟
مدعیان و منکرین بیرونی را راحت میتوان تاراند و نفی کرد؛ اما ادعای «حقیقت داشتن» خود تفکر، آیا بلای جان خودش خواهد شد؟
این است سنگ محک بنیادین من که حاصل کوشش های فلسفی ام بوده، آن را به پاس دوستی، به تو هدیه میدهم.

7) و در پاراگراف آخر هم سخنان خوبی گفتید و البته به پرسشی نوشته را تمام کردید: «آیا آن حد نهادن بر " میل به دانستن " پیش رو گذاردن حقارت بار خطاها و ناتوانی های بشر نیست ؟ »
و پاسخ من: اگر لطف می کردید و کامنت مرا کامل نقل می کردید، روشن می شد که پاسخ من به این پرسش چیست:
دانایی، خود بر «میل به دانستن» خویش، حد می نهد.
اگر این حد را از موضعی بیرون از دانایی و با خطاب و تحکم بر میل به دانستن بگذاریم، البته حق با شماست، اما اگر دانایی، خود خویش را اینگونه نقد کند، چنانکه در نقادی کانت، عقل بر خودش حد می نهد؛ تصور نمی کنم موضوع شباهتی به «پیش رو گذاردن حقارت بار خطاها و ناتوانی های بشر» داشته باشد.
به تغبیر ژرف هگل در «پدیدارشناسی روح»، «آگاهی ناشاد» که از شکاف ها و خطاها و ناتوانی های خویش شرمسار است، خود میانجی پیش رفت و تکامل خود به منزلگاه های بعدی آگاهی، خواهد شد.
من از این «مواجهه با نقصان و کاستی»، بر خلاف شما بوی حقارت استشمام نمی کنم، بل آن را موتوری پیش برنده می دانم که نبودش، سقوط آگاهی به مغاک جهل و خودپسندی کاذب را سبب می گشت.

با سپاس از این که فرصتی گذاشتید و متن خسته کننده ی مرا خواندید. تصور نمی کنم که بعد از این نکات، شکی باقی مانده باشد که دست کم، کسی در پی تحکم و دسته بندی های یکسویه نیست.
و دست آخر، باز هم بابت اینکه، با کلمه ی نخستین نوشتارت، قدری از تنهایی ام کاستی و مرا به داشتن دوستی، فرسنگ ها آنسو تر دلگرم کردی؛ سپاس گذارم.

سلام بر شما
گویا تلاشی که من برای خلاصه نوشتن می کنم راه بجایی نمی برد پس پاسخ شما را بند به بند می نویسم و کوتاه نویسی را موقتاً کنار می گذارم

1- بله آن دوست شمایید . دوستی حقیقت سقراط یا حقیقت دوستی هایدگر هر کدام که باشد من شما را دوست خطاب می کنم . به پاس تلاشی که برای اندیشه ورزی می کنید . آن احساس آزردگی را من هم در مواجهه با کلام شما تجربه کرده ام . حتی اکنون هم نوع مواجهه شما با متن بارها کوتاه شده من خوشایند نیست . اما من از آن استقبال می کنم چون مرا به کنش تازه ای در آموختن و فهمیدن و پرسیدن و تفکر وامی دارد.

2- برای اعتراف کردن البته نیاز به اجازه ندارید منتها آنچه از متن شما بر می آید نیازی به جهد و اجتهاد ندارد. آشکارگی آن در کلام شما روشن تر از اینهاست . شما پیشتر هم طی بحث هایی که با رفقای دیگر هم داشته اید میل به آموختن آنها را توریستی و تفننی و شهوت کور دانستن نامیده اید. چنان که اینجا هم باز چنین کرده اید و نمی دانم اگر این هرمنوتیک سوء ظن است .باری چرا به دفاع از آن نمی پردازید ؟ اتفاقاً مشکل من هم همین است که به چه دلیل و چرا اراده نهفته در خود برای دانستن و تجربه خود از این اراده را آشکارا مشمول این هرمنوتیک سوء ظن نمی دانید و مرتباً درباره دیگران چنین داوری می کنید .

3- "اندیشه هایشان" به اندیشه هایی بر می گردد که دعوی ویرانگری دارند از شما باشد یا ققنوس یا هر کس دیگر . ویرانگریهایی که بر ویرانه می ماند و قهقهه سر می دهد . نگران آنتاگونیسم فلسفی نباشید . آن کاری است که شما مثلاً با مردیها می کنید من با کسی نمی کنم .من همه اندیشه ورزان را شایسته و حتی محتاج نقد می دانم و نه ستیزه . برای آوردن یک خط استدلال عقلانی چه نیازی به آوردن این همه ارجاع به متون ومقالات . تکلیف متن شما با کلمات شما مشخص می شود . نه با متن هایی که از اندیشه های دیگری تراویده اند . اگر درخواست دلیل و آوردن پرسش به میان متن شما سلاخی متن بحساب آید آن هم از نوع عوامانه اش باری همان متن اگر خوانده نشود احتمالاً بیشتر بکار آید. من گفتم که حتی در بدو ورودم و در آستانه مواجهه با علوم انسانی محدودیت ها و نواقص متدولوژی را می بینم و اصلاً از همین ها بر آشفته ام. اما پرسیده ام چه بدیلی سراغ دارید ؟ پاسخ شما تازیانه زدن بر سوال است ! آیا راهی که به تفکر انتقادی می خواهید بگشایید مجال پرسش را این چنین از پرسنده می گیرد ؟
در مورد آن رفقای ایدئولوگ و زمین سیاسی بازیشان حرفی نزده ام و نمی دانم که شما چرا هر بار برای دفاع از تفکر خودتان که انتقادی می نامیدش نیاز دارید که حمله ای به آن جبهه کنید. انگار که من جایی در میان آن رفقا ایستاده ام . من نه ادعای شناختن آنان را دارم و نه ادعای دفاع از آنان را ... من در آستانه سوالات و افکار خودم ایستاده ام و فعلاً به هر سو می نگرم تا دیدن بیاموزم .
اینکه کسی از هایدگری فحش ساخته است و دیگری افاضه کرده که به متفکرین آلمانی نیازی ندارد و... چه ارتباطی به حرف و کلام من دارد ؟ من اینجا ایستاده ام . میان متن خودم . تکلیف متن مرا ارجاعاتم روشن نمی کند . شما دلوز بخوانید . هر که را می خوانید بخوانید . اما از کجای کلام من بر می آید که هر که با شماست انتقادی است و... و شما مسأله را ساده فرض کرده اید ؟ برعکس شما علاقه مندید مسائل ساده را هم پیچیده کنید. من گفته ام اراده معطوف به دانستن را در خود می ستایید و تلاشی برای گشودن راهی انتقادی می دانید وهمان را در دیگران تحقیر می کنید ؟

4- نگاه ابزاری به فلسفه البته مختص دلوز نیست . اما لطفاً توجه کنید همان ایضاح مسأله ها و تدقیق و بسط پرسش ها فایده ایست که از فلسفه بر می خیزد. شما به اسم فایده حساسیت دارید . نام دیگری بر آن بگذارید . شما با فایده باوری در حال نقد فایده باورانید .گیرم که فایده باوری شما از نوع مرسوم نباشد . فایده باوری از نگاه من بر خلاف تصور شما پرسش را به زباله دان نمی اندازد بلکه پرسش را به خدمت خود می گیرد . چنان که شما هم چنین می کنید.
سر و ته خواندن متن شما هم اتهامی است که باید پاسخگو باشم . اما متهم خود شمایید . چون از نوشته من چنین پرسشی بر نمی آید. من نپرسیده ام چه کسی حق مطلق است ؟ من پرسیده ام اندیشه های انتقادی شما بر پایه هایی استوار است ؟ که این بار هم بجای پاسخ دادن سؤال را به آدمک پوشالینی تبدیل کرده اید تا به تیغ بدریدش . آنجا اگر پرسیده ام این حرفها چه دردی را دوا می کند ؟ در پی بیشتر شناختن حرفهایی هستم که ادعای کشف بزرگی در خود دارد . فقط همین.
متاسفانه من نمی توانم چنین کنم . من هر لحظه با نیستی و مرگ و نبودن خودم هم نشین ام پس نمی توانم بیلان را به پایان سال موکول کنم . منتها بیلانی که من از اندیشه ام و پرسش هایم می خواهم با آنچه در ذهن شماست یکی نیست . من باید هر لحظه بودن خودم را ارزیابی کنم . این ارزیابی همان نیست که خوکان می کنند . همان است که بودن مرا می سازد . وارسی و نقد و شکافتن هر لحظه خودم . من دستاوردم را در هر لحظه بودن خودم می یابم . اما البته یکی از دستاوردهای بشریت و نه من نواختن کوس رسوایی مدعیانی است که جز زبان بازی و زبان آوری به گزافه نمی دانند .و چنان غرق در گردابند که تعفن گرداب هم آزارشان نمی دهد.

5- بله برداشت شما هم از برداشت من ربطی به نوشته ام ندارد.

6- شگفت است شما از من می خواهید از اندیشه ای دفاع کنم که من ادعایی درباره اش ندارم . فقط در اطراف ان سوالاتی از شما پرسیده ام .می دانم ضمن اینکه مدعیان بیرونی را می توان با کنایات و طعنه های بیشمار هم تاراند آنها مهم نیستند . مهم آن خود اندیشنده است . با آن چه خواهید کرد ؟ آیا به فریب چیدن واژه ها و سرودن شعر آرام خواهد گرفت ؟

7- اعتراف من این است که تاکنون چنین متن خسته کننده ای از شما نخوانده بودم . این متن بر خلاف دیگر نوشته هایتان کلید و گرهی هم در خود نداشت . متاسفانه به چنگ انداختن و آویختنی بی حاصل می ماند.
با این همه من هم دلگرم می شوم اگر همچنان دوست بنامیم هم را . سپاس

اردوغان دوشنبه 23 بهمن 1391 ساعت 09:10 ب.ظ http://Ardogan.arzublog.com

ممنون از بابت زحمت طاقت فرسایی که برای خواندن متن کوتاهی به زبان خودت کشیدی فرزانه...و سلام!
اما تغییر طبیعی جمعیت با تغییر دستکاری و تشدید شده قضیه اش فرق میکند.بعلاوه وظیفه نخبگان قومی این نیست که این تغییرات را تئوریزی و امضا کنند ، بلکه وظیفه شان دادن سیگنالهای لازم در مواقع ضروری است. بیگانگی از تاریخ تمدن بشر و تک بعدی بودن دانش تحصیلکردگان ما موجب کلی گویی و گریز از تعمق در موضوعات اساسی پیرامونیشان میگردد. گمانم اینست که هر دانشگاه دیده یا حتی دیپلم گرفته ی ما که میخواهد در ساحت اجتماعیات بنویسد و بیاندیشد و بحث کند ، میبایست به حداقلی از تاریخ مجهز باشد. مطالعه ی تاریخ تمدن ویل دورانت میاوتد این حداقل باشد . تاریخ دانی ما را مجهز به سنسورهای اجتماعی میکند که با توجه به دوره ای تاریخی ماضی ، حوادث لاحق را گمانه زنی و تا حد امکان چاره جویی کنیم.
گمان میکنم جمله آخر من در متن تورکی را نتوانسته اید ترجمه کنید! غرب آذربایجان آبستن یک نسل کشی دیگر از تورکان است! این گزاره برای اذهان بیگانه از تاریخ بشر بویژه تاریخ منطقه ثقیل خواهد نمود و گمانه ای افراط گونه جلوه خواهد کرد . اما ... .

اردوغان سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 12:55 ق.ظ http://Ardogan.arzublog.com

فرزانه در جوابی به نظر من نوشته ای :
تاکید بر تفاوت های قومی و هویت های تکه تکه شده نیروی ما را جایی به هرز می برد که اصلاً در حال حاضر محل منازعه نیست
مجبورم با قطعیتی که ریشه در گستهای شما دارد ، فرزانه را متهم به بیگانگی با تاریخ نمایم . نتیجه ی این بیگانگی نداشتن دغدغه کافی و حتی اندک نسبت به مساله قومی - یا به عبارت برخی دوستان ملی - است.
اما درد عمیقتر چیز دیگری است. حتی بسیاری از نحبگان ترک ، فریب نخبگان اپوزیسیون را خورده و میحورند که نتیجه اش گزاره ی سراپا نادرست فرزانه در بالاست!
اپوزیسیون دقیقا این را میخواهد و تبلیغ میکند که در حال حاضر ما باید نیروهایمان را برای فلان قضیه ! متحد کنیم و حقوق اقوام را به بعد از آن موکول میکنند. این وعده ی سر خرمن را نخبگان ما از این روی باور میکنند که یا 1- اعتقاد راسخی به مطالبات قومی ندارند 2- وعده ی آقایان را صادقانه باور میکنند
اما مطالعه ی تاریخ معاصر این خوش باوری ها را هم از خواننده اش خواهد ستاند و هم اگر مطالعه ای دامنه دار باشد ، حساسیت بر روی مطالبات قومی ( ملی ) را افزون خواهد کرد

قطعیتی که ریشه در پست های من دارد ؟ کدام پست؟ کدام قطعیت ؟ از نظر من سیر جهانی شدن در همه ابعاد آن اهمیت قوم و قوم گرایی را کم رنگ کرده است . البته جهانی شدن به معنی یک رنگ شدن و از بین رفتن قومیت ها نیست . به این معنی است که تنوع اقوام موضوعی پذیرفته شده است و دیگر محل منازعه نیست . سرزمین ما اگر چه نقشی در پیش برد تحولات ندارد اما نمی تواند از موضوع آن تحولات بر کنار باشد.
ممکن است من به اندازه شما تاریخ ندانم و در مورد تاریخ آذربایجان قطعاً همین طور است . منتها می خواهم بگویم شکاف قومیتی در حال حاضر چنان فعال نیست که بتوان نیروهای بزرگی حول آن متمرکز کرد. از نظر من شکافهای عقیدتی و حتی شکاف جنسیتی بسیار فعال ترند و می توانند منبع نیروهای بزرگتری باشند.

اردوغان سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 12:56 ق.ظ http://Ardogan.arzublog.com

گست * = پست !

سیدعباس سیدمحمدی سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 12:57 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
نوشتید:

«فلسفه در مرزهای تنگی که علوم متعین می کند در حال فلسفیدن است و جز این هم نمی تواند.»


بفرمائید کدام علم (علم فیزیک؟ علم ریاضی؟ علم زمین شناسی؟ علم جغرافی؟ ...؟) مرزهایی تنگ را متعین می کند، و فلسفه در آن مرزهای تنگ، در حال فلسفیدن است؟
لطفاً نام آن علمها را بگوئید.

سلام بر شما
منظورم علوم طبیعی است . علوم تجربی . زیست شناسی ، زمین شناسی ، شیمی ، فیزیک و ریاضیات
این علوم اند که فلسفه را بدنیال خود می کشاند . علوم طبیعی هم برای پیش رفتن دیگر منتظر نمی مانند فلسفه برایشان بنیادهای نظری تدارک ببیند. بلکه خود این علوم با پیشرفت های خارق العاده موضوعاتی برای فلسفه می سازند.
نقل راسل بجاست اگر تکرار کنم علوم چیزهاییست که می دانیم و فلسفه چیزهایی که نمی دانیم .

رها سه‌شنبه 24 بهمن 1391 ساعت 09:03 ب.ظ http://freevar.persianblog.ir

خیلی عجیبه من مطمئنم تو پست مربوط به داستان واقعی خودت امنت گذاشته بودم ولی نیست:(
این دو تا هم مفصله باید سر فرصت بخنم البته خوندم ولی نظر نمیتونم بذارم. باید دوباره بخونم مخصوصا آخری رو

دریافت نشده رها جان ...

اردوغان چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 12:39 ق.ظ http://ardogan.arzublog.com

جناب سید عباس محمدی باسلام . کافی است فقط مقدمه ی ویل دورانت در تاریخ فلسفه اش را بخوانی تا بدانی فلسفه چگونه میدان را به علم واگذار میکند و در دایره ای که علم برایش محدود میکند میزید...البته باید به دنبال عوالم دیگر باشد
اما فرزانه! باز روی حرفم هستم و معتقدم که تاریخ یکی از ابزارهای بسیار مهم و ضروری فلسفیدن است و بیگانگی با آن کوری فیلسوف را به همراه دارد.

با شما در این فقره موافقم . معمولاً آشنایی با فلسفه هم با تاریخ آن شروع می شود . ولی خواندن تاریخ فلسفه و تسلط بر آن به معنای فلسفیدن نیست .

سیدعباس سیدمحمدی چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 12:53 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
پس زمین شناسی و علومی مانند آن، مرزهایی تنگ را معین می کنند که فلسفه در آن مرزهای تنگ در حال فلسفیدن است.

عجب.

بله جناب سید محمدی
یک مثال برایتان می زنم که شگفت زده تر شوید. در همان علم زمین شناسی دانشمندی بنام چارلز لایل در قرن نوزدهم کتابی به اسم اصول زمین شناسی نوشت . شواهد و داده هایی که او در این کتاب گرد آورده بود همسو با نظریه داروین زیست شناس بود و در واقع ایده آفرینش زمین را از دید زمین شناسی رد می کرد . این تحول مسلماً بنیان های فلسفی زمان خودش را متعین و متحول کرده است .
یا همین حالا در عصر ما مباحثی که درباره امکان شبیه سازی موجود زنده و یا دستکاری ژنوم انسانی در بیولوژی مطرح است بحث های فلسفی جدیدی را گشوده است و به بحث های فلسفی دیگری پایان داده است . از این نمونه ها فراوان است .

Critical Minds چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 08:22 ب.ظ http://www.whatnow8.blogfa.com

اکادمیک های فلسفه باف ، به هم نان قرض می دهند و در کل بحثی راه می اندازند که گربه شاخ شان نزند .
در کلیتی بحث می کنند که با فرهنگ و جامعه و تاریخ و تفکر و زمان حال و گذشته انها هیچ نوع همخوانی و همسانی، نداشته و ندارد .
نمی خواهند به چرایی بپردازند ، ملموس و تا حد توان ، اتشی که خانه و دور بر خودشان را می سوزاند توضیح و تشریح کنند و از چرایی ها حرفی نمی زنند .
فلسفه برای اکادمیک های محافظه کار ، قلبمه ، سلمبه حرفیدن و توپیدن به هم در محفل های دوستانه و مودبانه است .

اتفاقاً کار فلسفه پرسیدن چرایی هاست و نه البته گرفتار شدن در بحث های نازل ایدئولوژیک و سیاسی شاید برخی از اینها که گفته اید آفت آکادمیک ها باشد ولی لزوماً نه همه

سینوههl چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 09:49 ب.ظ http://www.sinohe.ir

سلام. وبلاگ مرا سیو و مطالعه کنید

سلام
بله . ولی چرا سیو کنم ؟

سلمان محمدی چهارشنبه 25 بهمن 1391 ساعت 11:58 ب.ظ http://salmanmohammadi2.blogsky.com/

سلام. راستش من هم ارجاعات شما را نگرفتم، ولی بند آخر یادداشت تان برایم مهم به نظر آمد: رابطة علم و عمل. یا رابطة نطر و عمل. متأسفانه غالباً قائل به تضادی میان آنهایند، در حالی که من به نظر کورت لوین معتقدم: هیچ چیز عملیتر از یک نظریة خوب نیست.
راستش من نمیفهمم اساساً بدون نظریه چه طور میشود عمل کرد؟ البته میشود. مثل ا. ن!
از سوی دیگر برای یک نظریه، امتحانی بهتر از عمل نیست. و با عملی شدن نظریه است که میتوان آن را اصلاح کرد، تراش داد، و ارتقا داد.
در نسبت علم و فلسفه هم بیش از دنباله روی، بده - بستان آنها را دیده ام.

سلام
پرسش من در این زمینه هم چنان باقی است .

راثی پور پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 01:10 ق.ظ

سلام

نمی دانم چرا با خواندن این ژست یاد خاطره ای از دوستی افتادم.سالها پیش یکی از دوستان بشدت به طریقت صوفیه علاقه مند شده بود و کتابهای مربوط را همیشه همراه خود داشت و هی در این زمینه صحبت می کرد.روزی از برخوردش با مسافری حکایت کرد که از او خواسته بود صدای موسیقی ضبطش را که اتفاقا حمیرا با عنوان درویشان می خواند کم کند و دوست عزیز ما با عصبانیت او را از ماشین برغم بارش باران پیاده کرده بود.برای من در آن لحظه مشکل بود که جلوی خودم را بگیرم و از او نپرسم که راستی این همه اظهار تصوف و در ویشی چه دخلی به این رفتار نخراشیده دارد؟

سلام
همین است . غالباً آنچه می دانیم در ما جاری نمی شود

سیدعباس سیدمحمدی پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 01:29 ب.ظ http://seyyedmohammadi.blogsky.com/

سلام علیکم.
شما نمی دانید فلسفه یعنی چه. وگرنه از این حرفهای عجیب غریب نمی زنید.

Critical Minds پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.whatnow8.blogfa.com

کسی به این سید سلام کرد ، که ایشان علیکم را می چسباند به ان .
چه لزومی و اصراری که میخواهید این سید سید ها را قانع اش کنید که دست از علم ستیزی و دین خویی بردارد
منظور تویی کعبه و بتخانه یکی ست .
منظور من این بود که توی همین بلاگ اکادمیک ها مشغول بحث های محافعه کارانه و بی حاصل و بی چرای فلسفی مشعولند .
فرمودید بحث های « نازل ایدئولوژیک و سیاسی « داشتیم فقط بحث های شما وفلسفی محافظه کارها نازل نیست ؟!

بحث های سیاسی و ایدئولوژیک از آن جهت نازل می شوند که با احساسات و هیجانات درهم می شوند.

خلیل پنج‌شنبه 26 بهمن 1391 ساعت 10:18 ب.ظ http://tarikhroze.blogsky.com

دانستن:

1 - کارکرد اولیه ی مغز است؛بسیار محدود در میمون ها و نامحدود در انسان.

2- انتزاعی کرد ن، دومین کارکرد و گام بعدی کار مغز در انسان است که معمولن به صورت واژه ها ظاهر می شود.

3 - اندیشیدن عالی ترین کارکرد مغز است با ترکیب واژه ها.

این سه مرحله ربطی به تصمیم انسان نداردکه بیاندیشد یا نه!

اما این که در باره ی چه چیزی بیاندی می خواهند مستقل بیاندیشند با همه ی تبعاتش و بعضی می خواهند تقلیدی بیاندیشند با همه ی فواید روزانه اش!

می توان با ترکیب واژه ها اسب بالدار ساخت، یا عصایی ساخت که تبدیل به اژدها شود یا ماشین بخاری ساخت تا انقلاب صنعتی را باعث شود یا زنتیک را کشف کرد.

جامعه شناسی علم ، هنجار های چهارگانه ای را برای جدا کردن علم از
نا- علم مطرح کرده است . کافیست به آن ها توجه شود .

درخت ابدی جمعه 27 بهمن 1391 ساعت 04:07 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
راستش، این متن و پست ققنوس و کامنت‌ها انقدر پیچ‌در‌پیچه که از خودم می‌پرسم اگه فایده‌باوری و عمل‌باوری رو ندیده بگیریم، حاصل این‌همه بحث غیر از روی زمین سفت راه نرفتن چیه. "هنر برای هنر" برام مفهومه، اما "دانستن برای دانستن" نه. دانستنی که باعث تغییر نشه و تاثیر نذاره چه معنایی داره؟ مگه این‌که به قول بوخفسکی، فلسفه یه ورزش فکری تلقی شه.
این آشفتگی در "تفکر انتقادی" رو بی‌ارتباط با وضعیت موجود نمی‌بینم. به جرئت می‌گم که هیچی ازش درنمیاد. نه به درد دنیا می‌خوره و نه آخرت!

سلام
واقعیت این است که فایده باوری را نمی شود ندیده گرفت .
حتی کسانی که چنین سرسختانه ژست مخالفت با آن می گیرند به شکل دیگری از فایده باوری مشغولند.

ماهی شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 10:01 ق.ظ http://www.binoo.blogfa.com

اردوغان شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 04:23 ب.ظ http://Ardogan.arzublog.com

و باز هم سلام فرزانه:
1-منظورم از جمله ی " مجبورم با قطعیتی که ریشه در ..." این است دقیقا: سبک و محتوای نگارش پستهای شما مرا قانع کرد که بتوانم با قطعیت از بیگانگیتان با تاریخ گله کنم. همین!
2-فلسفیدن خیلی وقتا باعث میشود بدیهیات را هم نتوان دید.
3- تاریخ - نه صرفا تاریخ فلسفه- لازمه ی فلسفیدن صحیح است نه شرط کافی برای آن
4- اعلامیه ی جهانی حقوق زبانی را حتما گوگل کنید. شاید بهتر دغدغه را دریابید.
5- اینکه مسائل فکری و مساله ی زنان اهمیت بیشتری دارد ، در سطح جهانی شاید ، اما در ایران اکنون مساله ی قومی - یا ملی - بقدری اهمیتش بیشتر شده که حتی فلسفه بافان دموکراسی خواه و لیبرال منش اپوزیسیون هم حاضرند تمامی آرمانهای بزرگمنشانه ی ! خود را فدای سرکوب حرکتها و مطالبات قومی کشور نمایند. اما سیاست آنها از دهها سال قبل چنان بوده که چراغ خاموش حتی الامکان عمل کنند تا توده های عامی اقوام و حتی کثیری از خواص اقوام - که تعالیمشان تحت برنامه ی مرکزگرایانه چیده شده و لذا حساسیت زدایی قومی شده اند- علیه این سیاستهای چراغ خاموش ضد اقوام برانگیخته نشوند.
حتی در قلب اروپا کشورهای جدیدی در حال تکوین است( هرچند ما را با استقلال میانه ای نیست ) مطالعه کنید : کاتالونیا در اسپانیا ، اسکاتلند در بریتانیا ، و در 20 سال اخیر هم که شاهد تجزیه ی چندین کشور : یوگسلاوی و چکسواکی بوده اید. در اولی با خونریزی و در دومی با درایت زعما ، بدون هر گونه خشونت... .
یاشا

1- بله مشکلی نیست .
2- امیدوارم فلسفیدن را با رویا بافی اشتباه نگرفته باشید
3- همین طور است موافقم فلسفه در بستر تاریخ معنا می گیرد.
4- من حقوق زبانی را نفی نمی کنم . اما فعلاً دارم برای حقوق انسانی ام می جنگم برای اینکه جنس دوم نباشم
5- هر کسی از ظن خود شد یار من . به نظر من این جنبش ها و فعالیت ها نه تنها هیچ منافاتی با هم ندارد بلکه در مواردی می تواند تقویت کننده همدیگر هم باشد .

اتفاقاً چند ماه پیش که نشستی با عنوان فراز و فرود فرقه دموکرات آذربایجان قرار بود برگزار شود و البته در آخرین لحظات مانعش شدند.در مورد این استقلال طلبی ها در اروپا مطالعه می کردم بطور ویژه در مورد کاتالونیا و باسک ... منتها هم چنان بر این عقیده ام که بستر جامعه ما آن ویژگیها ندارد

شهاب شنبه 28 بهمن 1391 ساعت 06:31 ب.ظ

دوست عزیر آقای اردوغان به جای احساسات و تاکید روی نظم خیالی که در ذهن شما شکل گرفته است بهتر است به نسبت یک آذری با زمین و زمان و انسانهای دیگری که در کنارش قرار گرفته اند فکر کنید.در نسبت اول پای یک وضعیت جغرافبایی به میان می آید که کسی آنرا نساخته .منظورم این است که هیچ دست آگاهی نخواسته که ایران در موقعیت جغرافیایی کنونی اش با این شکل و شمایل و مساحت جغرافیایی ایجاد شود.این نکته ما را به عنصر دوم یعنی زمان پیوند می زند.زمان یا همان تاریخی که شما از آن حرف می زنید می تواند درزمان شکل گرفتن خیلی از پدیده ها را نشان بدهد.درتاریخ همه چیز می شود پیدا کرد.فاشیزم آپارتاید برده داری کشتارجمعی جنگ رنج پیروزی شکست فاجعه و خیلی چیزهای دیگر.اما اینکه ما مبنای نگاه کردنمان به تاریخ چه باشد نوع مواجهه مان با ان فرق می کند نه تنها نوع مواجهه مان با تاریخ شکل خاصی پیدا می کند بلکه نوع مواجهه مان با زمان حال هم تحت تاثر همین نگاه قرار می گیرد.اینکه زبان مادری حقیقت انکارشده اقوام ایرانی در مدرنیته ی ایرانی بوده است اصلا و ابدا محل منازعه نیست.اینکه درعصر مدرن بازاندیشی گروهها و اقوام و ملتها از هم امکان پذیر شده است باز هم مورد پذیرش است اما تاریخ به نظر من فقط در یک نقطه می تواند از رستگاری حرف بزند و ان هم رنج است نه نگاه به تاریخ و امید به سرخوشی و شادکامی پیدا کردن و یا به عبارت بهتر نقشه راه رستگاری و پایان مصیبت و فاجعه را از ان بیرون کشیدن.بهترین راهها برای یادگرفتن از تاریخ رجوع به نشانه های تاریخی است .همه جا نشانه های تاریخی برای ما انرژی فراموش شده تاریخ را بازنمایی می کنند .از این رو دوستانی که در پی مطالبات قومی اند به نظر سورنا را از سوراخ گشادش می دمند.رنج قومیت نمی شناسد .رنجی که از نابودن انسانها و فاجعه بیرون می زند رنجی که از اتخاد قوم غالب بر علیه قوم مغلوب برون می زند و در دیالکتیک ارباب و بنده سازی تاریخی متجسد می شود نه تنها به رستگاری تاریخی نمی انجامد بلکه خود به فاشیزم می انجامد.پاسخ دادن به فاشیزم با تفکری فاشیستی محال است به رستگاری بیانجامد.حال که نظم خیالی ما یعنی ما آذری زبانها در نظم نمادین ایرانی بازنمایی نمی شود پس مقصر بزرگ فارسها هسند .فارسها مازاد خوشی اذری ها را ربوده اند پس دشمنان تاریخی ملت ترک فارسها هستند .این می شود همان گروه سازی غالب و مغلوب بر مبناهای هویتی امروزی !نگویید که تجریه طلب نیستید.تجریه طلبی در نظم نمادین پان ترکیستی نهفته است که در مقابل عنصر سرکوبگر فارس می خواهد خودش را تعریف کند.این نظم نمادین که شما عاشق اش هستید به خوبی در اسمی که برای خودتان انتخاب کرده اید مشهود است:اردوغان.کامل ترش می شود رجیب طیب اردوغان که در حسرت طوری عثمانی یعنی همان امپراطوری بزرگی که اجداد صفوی تو مجبور شدند در مقابل اش خودشان را با نیروی مرکزی شیعی تعریف کنند چشم به سوژه های مثل شما دوخته !و در قسمت سوم به انسان می پردازیم به مثابه وجودی که حقیقت جهان را می سازد و آنرا باز می نمایاند .مبنای رهایی هرچه بیشتر به این وجود حقیقت ساز و تجربه ی تاریخی اش برگردد نتایج کمتر به فاجعه نزدیک می شود.انسان فصل و جنس عام حقیقت این جهانی و کره ی خاکی است نه ملیت و نه قومیت نه نژاد و نه زبان و نه مذهب .و اصلی ترین امور برای چنین انسانی حق زندگی شایسته و بازی نمادین نه فقط با مقولات فرهنگی بلکه بیش از آن در نظام معیشتی و تولید و بهره برداری از منابع این جهانی است .شاید ایران در موقعیت جغرافیایی و تاریخی اش ظرفیت کاملی برای پوشش دادن به این نیازها و امیال نداشته باشد اما به حتم ملت آزاد ترک برای قوم های دست چندم چون آذری ها منابع و امکان بی نهایت در دست ندارد .اسرائیل در این مورد نمونه ای منحصر به فرد است .درباره اروپا باز هم باید به تاریخ تگاه کرد .در بالکان مساله مسلمان بودن بوسنیایی ها بود که جنگ داخلی انجامید .در مورد یوگسلاوی و اسلوونی بهتر است از ژیژک فیلسوف یی بپرسید که جدایی و انفکاک چه بر سر مردم آورد ...وحدت اروپا حول چند معیار مشخص دنبال می شود که تا کنون ترکیه در آن راه نیافته .سرمایه داری .مسیحیت .

اردوغان یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 04:58 ب.ظ http://Ardogan.arzublog.com

شهاب سریع العبور عزیز!
اظهاراتتان متاسفانه سرشار از تهمت ، کم اطلاعی ، خودنمایی و تناقض بود.
تهمت : مرا به تجزیه طلبی متهم میکنید ، در حالیکه من احقاق حقوق ترکان - و نه به زعم شما آذری ها ی - ایران را اعم از حقوق اقتصادی و فرهنگی و زبانی در چارچوب ایران چنانچه شدنی باشد ، بسیار معقولتر و کم هزینه تر میدانم
کم اطلاعی : خود را آذری مینامی و این نشان دهنده ی آنستکه با مطالعه ای سطحی ، تئوری سراپا غرض آلود زبان آذری کسروی را با حقیقت مسلم اشتباه گرفته ای
خود نمایی: پس از مطالعه ی کتابی که اخیرا ذهنت را درگیر خود کرده ، سعی کرده ای با نقل به مضمون مطالب آن تحت عنوان " رنج و ..." دانش مقطعی خود بعنوان ابزاری برای برحق جلوه دادن خویش بکار گیری!
تناقض: در ابتدای متنت بر ظلم به اقوام در ایران _ لااقل از نظر زبانی - صحه گذارده و خود آگاهی قومی در مدرنیته را بعنوان واقعیتی بدیهی قبول کرده ای ، اما در ادامه همه را با بیان اینکه مشکل ما " رنج انسان " است ، مخدوش نموده ای
صداقت نداری برادر.... و این فاجعه ای است در بازار اندیشه یاین دیار ...که فیلسوفانش برای اثبات خود ، همانند بنگاههای معاملاتی ، حرافی میکنند.

اردوغان یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 05:34 ب.ظ http://Ardogan.arzublog.com

راستی شهاب جان
معنای اردوغان را در وبلاگم نوشته ام تا به آنچه نوشتی متهم نشوم!
ضمنا : " نظم خیالی که در ذهن من شکل گرفته " بی احترامی است که تنها در صورتی میتوان آنرا نادیده گرفت که با اصلاح جمله تان بصورت " خیالی که در ذهنتان از تصورات من شکل داده اید!" ادیت گردد!
یاشاسین!

اردوغان یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 10:42 ب.ظ http://Ardogan.arzublog.com

هنوز در کلنجارم که چرا عده ی قابل توجهی از نخبگان تورک در ایران ، نتوانسته اند مسئله ی هویت و موقعیت خود و قوم و ملت خود در کشور و جهان ، بیعدالتیهای فاحش فرهنگی و اقتصادی در حق خود ، و تفکیک این نکتهی ساده که : مشکل ما با فارسها نیست ، بلکه با نگرش پانفارسیستی و پان ایرانیستی به کلیت ایران است

سوفیا-اردوغان دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 01:51 ق.ظ

سلام بر اردوغان عزیز

فرموده اید: مشکل ما با فارسها نیست ، بلکه با نگرش پان فارسیستی و پان ایرانیستی به کلیت ایران است.
این فارس ها که شما از انها سخن می رانید کیانند؟
یک بار از شما پرسیدم و باز هم می پرسم آیا در ایرانزمین ما ؛ فارسها؛ داریم؟!
این فارسها که شما با انها دشمنی ندارید در کجای ایرانزمین هستند و آن منطقه ی جغرافیایی که ؛هویت؛ این فارسها را از شما ترک ها و از ما لرها جدا می کند در کجای ایرانزمین است. یک بار خطاب به شما گفتم و شما متاسفانه دو کامنت من -یکی تندورانه در مخالفت به مردم سالاری بیعت بنیاد و دیگری همدلانه در همرایی با شما - را منتشر نفرمودید.
آیا ترک بودن تنها عنصر هویتی جناب اردوغان است- اگر هویت جناب اردوغان چند لایه است در این چند لایگی، ایران به عنوان یک منطقه ی جغرافیایی و نیز به عنوان زادگاه گونه ای فرهنگ مشترک که همه ی ایرانیان و به ویژه ترکها بیشتر از همه در ان دخیل اند، در کجا قرار دارد. و اگر جناب اردوغان خود را در عین حال ایرانی هم می دانند - به عنوان لایه ای از لایه های هویت شان- مبنای این ایرانی بودن در کجا قرار دارد؟ آیا در زبان ترکی قرار دارد یا در منطقه ی جغرافیایی شمال غرب ایران؟
من یقین دارم که جناب اردوغان در "هویت طلبی" خویش هیچ سوء نیتی ندارند. حتا از دید من ایشان در تاکیدهایشان بر این که ترکها باید اختیار این را داشته باشند که بر فرزندانشان نام ترکی نهند کاملاً برحقند. ایشان کاملاً در دفاعشان از زبان ترکی و نگرانی از مستحیل شدنش در زبان فارسی هم برحقند. اما یک نکته در اینجا شایسته ی تامل است. اگر امروزه ترکها و لرها و کردها و لک ها و بلوچها و ترکمنها و مشهدی ها و اصفهانیها و استان فارسیها و ... به تهرانی گویی تمایل پیدا کرده اند، گناه این تمایل را نمی توان بر گردن خود زبان فارسی انداخت و ان را عامل جدایی و تحقیر خرده فرهنگها دانست چرا که همچنانکه که قبلاً هم خدمت جناب اردوغان عرض کرده ام زبان فارسی در بنیاد خود ضد پان فارسیسم و پان ایرانیسم است. چرا؟ چون اولاً این زبان زبانی مخصوص فقط نقشه ی جغرافیایی ایران نیست و این زبانی است که در بیرون از مرزهای تعریف شده ی ایران امروز نیز تکلم میشود ثانیاً آنچه از شعر و ادب و فرهنگ در این زبان بازتاب یافته و بدان قوام بخشیده سرمایه ی مشترک تمام ایرانی هاست که از قضا خود ترک ها بیشتر از سایر اقوام به این فرهنگ داده اند. راستی مولوی بدون شمس تبریزی ترکزبان چه می بود؟ یا اگر ما لرهای پارسیگوی میرزا ف ت ح علی اخوندزاده و طالبوف تبریزی و ستارخان و باقرخان و شهریار و همین امروز سید جواد طباطبایی را نمی داشتیم به کدامین ایرانیها باید افتخار می کردیم؟!

بنا بر این زبانی فارسی در بنیاد خود زبانی است که مرز همه ی قومیتها را در می نوردد و از انجا که ما در ایران قومی به اسم قوم فارس!! نداریم. این زبان به خودی خود عامل هیچ گونه جدایی نیست. اگر امروزه ما ایرانیان خرده فرهنگهای گوناگون خودمان را خوار می داریم نیز به دو عامل بر می گردد 1- نافرهیختگی فرهنگی ما ایرانیان که هنوز احترام شهروندی را خوب نیاموخته ایم 2- نهادینه نشدن دموکراسی برابری خواه که همه قومیتها و مذهبها را به یک چشم بنگرد.

مبنای سخنان جناب اردوغان این است که زبان ترکی برای اعاده ی حقوق شهروندان ترک زبان و رفع مشکلات اقتصادی ترکها و پیشگیری از مهاجرتهایشان باید زبان رسمی گردد. پیشفرض این سخن این است که تنها هویت ترکی در این سرزمین خوارداشته شده است و برای اعاده ی این هویت باید زبان ترکی موقعیتی دست بالا نسبت به زبانها یا گویش های دیگر داشته باشد. تنها دلیل ایشان برای این موقعیت دست بالاتر تعداد جمعیت ترکهای ایرانزمین است. مشکل این دیدگاه این است که هویت ترکی از نظر ایشان یکدست و یکپارچه است. اما همه می دانیم نه هویت ترکی در این سرزمین یکگونه است و نه همه ی ترکهای ایران فرهنگهای مشترکی دارند. مگر به حالتی نسبتاً جانبدارنه ترک را تنها ترکان شمال کشور بدانیم. در این صورت ترکان همدان می توانند بپرسند پس چرا ما را از قلم انداخته اید مگر ما هم ترک نیستیم. ضمناً صرف در نظر گرفتن مشکلات مناطق جغرافیایی نمی تواند به عنوان دلیلی برای ادعای حقی فراتر از دیگر قومیتهای ایران اقامه شود، در ایران لرستان، نیمی از همدان، کهکیلویه و بویر احمد، چهارمحال بختیاری، بخشهایی از استان مرکزی و نیز بخشهایی از استان فارس با گویش لری حرف می زنند و به هر جهت پراکندگی جغرافیایی شان بیشتر از ترکهاست اگرچه جمعیتشان کمتر است، در مشکلات اقتصادی هم اگر بدتر از ترکها نباشند بهتر نیستند، حال سوال من این است این عامل می تواند دلیلی باشد که من لر شهروند ایرانزمین ادعا کنم که لری باید به دومین زبان رسمی کشور بدل شود؟ در حالت دوم ایا من لر می توانم ادعا کنم که بخشی از اموال عمومی ایرانیان –مثلاً نفت خوزستان- باید صرف ساختارهای بوروکراتیک رسمیت یافتن زبان لری گردد، یقیناً جناب اردوغان چنین چیزی را تبعیض در حق شهروندان ترکزبان خواهند پنداشت؟ مساله ی بعد گویا ناراحتی جناب اردوغان از مرکز نشین شدن ترکها و رنگ باختن تنها! عنصر هویتی ایشان یعنی ترک بودن است. حال سوال این است که به فرض زبان ترکی به عنوان دومین زبان رسمی کشور شناخته شد ایا صرف این رسمیت یافتن می تواند ترکهای کوچیده به پایتخت یا ... را به آذربایجان غربی و شرقی برگرداند و مایه ی رونق کار و تولید در انجا شود؟ مساله بعد این است که وقتی ترکی زبان رسمی شد، اهالی مهاباد و بوکان کرد-ترک زبان باید وضع خودشان را نسبت به جامعه ی یکدست و یکنوایی که گویا مد نظر جناب اردوغان است چگونه مشخص کنند؟ ترک-لرهای همدان در چنین شرایطی چگونه باید هویت خود را نسبت به ترک-شهرهای مبداء چگونه تنظیم کنند. نوشته ی بی شیرازه ی من یک چیز را می خواهد گوشزد کند که هویت ما ایرانیان در هم تنیده تر از ان است که بتوان با تکیه ی بر خط کشی های قومیتی ان را بر هم زد. به نظر من این نوع تاکید کردن بر مبارزه های هویت طلبانه اگر بخواهد جایگزین کوشش ما برای برپایی یک سکولار-دمکراسی برابر خواه شود، با تاکید نهادن بر تمایزات قومی به جای مستعد ساختن ما برای گسترش فرهنگ تساهل و همزیستی و همدلی، ما را مستعد تولید عناصر خشونت امیز ناشی از تصفیه های فرهنگی خواهد کرد. سری به سایتهای هویت خواهان مختلف بزنید، چنان دشنام کده هایی هستند که حال آدمی را به هم زنند، و این هنوز در شرایطی است که هیچ گروه هویت طلبی به برتری خاصی دست نیافته وای به روزی که این اتفاق بیفتد و قومیتهای دیگر گمان برند که در حق شان اجحاف شده، راستی آنگاه چه خواهد شد؟
و در نهایت مولوی رومی که شمس تبریزی ترک را تا اوج آسمانها فرا برد.
می گوید : ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان
این "همدلی" یکی از معنوی ترین ارزشهایی است که فرهنگ پارسی ما صلایش را به جهانیان در داده است و زبان غیر قومی فارسی محمل این "همدلی" بین ایرانیان است. با سپاس

محمدرضا دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 03:25 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

مرسی

محمدرضا دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 03:25 ق.ظ http://mamrizzio.blogfa.com/

قربان دهان و قلم مرتضی مردیها که می گفت فایده گرایی بدیل ندارد

همین طور به نظر می رسد.

[ بدون نام ] دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 11:29 ق.ظ

بنده حرفم این است که یگانگی حول نژاد ُزبان ُدین و خاک و ملیت احمقانه و نهایتا در شکل مدرن اش به فاشیزم می انجامد.بنده تفاوت و تکثر را قبول می کنم و با سرکوب آن مخالفم.اما دوست غزیز به حای احساساتی شدن برمبنای واقعیت سخن گفتن بهتر است.کجای کلام من بوی پان ایرانیست می داد؟من کجای تاریخ جز دوره پهلوی اول و دوم زبان فارسی پان ایرانیست بوده و می خواسته تکثر را در خودش نابود کند؟شما می توانید به سیاست گذاری های ناسیونالیسم رمانتیک انتقاد کنید که من هم با شما هم رای هستم اما نفس انقلاب اسلامی از یک منظر مگر نقد تاریخی مدرنیزاسیون آمرانه با ایدئولوژی باستان گرایانه ی فارسی نبود ؟من کاری به پیامدهای امروزی انقلاب ندارم .بحث مفصلی می طلبد .اما نکته ی مهم آن است که شما به دوصورت می توانید به تاریخ نگاه کنید اول امر تحقق پیدا کرده در تاریخ و دوم امر ی که باید در تاریخ تحقق پیدا بکند.اولی یعنی هرچه که به شما از تاریخ رسیده .کشور موقعیت جغرافیای منابع اقوام اسطوره ها آیین ها زبانها و وو اینها را تاریخ و در منطق تصادف به عصر مدرن که عصر کنترل است .پذیرش زبان فارسی به عنوان زبان امپراطوری های ایران بعد از اسلام در شرایط حادثه ای تاریخ اتفاق افتاده نه با دست پنهان پان فارسها و یا پان آریایی ها.فردوسی نه در مقام قوم غالب بلکه در جایگاه قوم مغلوب دست به آفرینش ادبی می زند .محتوای فردوسی به یک انسجام ایدئولوژیک و پان ایرانیستی نمی انجامد .اگر دقیق و موشکافانه فردوسی را بخوانی می فهمی که دیالکتیک درونی متن شاهنامه در نهایت به یک تراژدی ملی منجر می شود که به هیچ عنوان داعیه دار سیادت و برتری یک ملیت بر دیگران نمی تواند باشد.فردوسی در آهنگ حماسی بیشتر به دنبال روایت تراژدی است نه آنگونه که دوستان حساس به فاشیزم فارسی می خواهند تفسیرش کنند.فردوسی تلاشی برای یافتن نسبت تفکر با وضعیت زمانه اش بوده و این درست نقطه مقابل پان ایرانیست های ساده گرایی است که بافردوسی می خواهند مرزهای نمادین ایران جدید را تعیین کنند و برخی عناصر را از آن بیرون بیاندازند.این می شود وجه حادث تاریخ که چون در درون مدرنیته نبوده است پس قطعا رویکرد خطی تاریخی به معنای هگلی کلمه را نمی توان به آن حمل کرد .مثلا خیلی ساده گرایانه بگوییم که تاریخ حاصل استعمار قومیت ها به دست قوم فارس است.این سخن نسنجیده و غیر علمی و ماورای شرایط تجربه ی تاریخی در ایران است.با مدرنیته بحث بازشناسی و تفسیر تاریخ و به کار گرفتن آن برای زمان حال مهم می شود.از همین جاست که هگل و مارکس اهمیت پیدا می کنند و دیگر فیلسوفان تاریخی .برای همین مدرنیته و سازوکارهای منتسب به ان باید نقشه ی تاریخی هم برای سیر و حرکت خود نشان یدهند.به عبارت بهتر باید بتوانند نیروهای تاریخی که مدرنیته را حمایت تقویت و به فرجام می رسانند را بشناسند و تحلیل کنند.تمام مدعاهای قومی از جنس هاری من توورکم را می باید در این تصویر جهانی مدرنیته به حساب آورد .اینکه می گویم با نظم خیالی خودتان مشغولید به آن دلیل است که از چند و چون زمان و تاریخ خودتان را کنده اید و به فضا و مکان دل بسته اید.در شعارهای برخی افراطیون پان ترک هم می شود اینها را شنید تبریز باکو آنکارا ..... ما و شما چون ناتوان از طرح افکندن مختصات ژئوپولیتیکی و دموگرافیکی جدید برای مختصات جغرافیایی ایرانی هستیم که حوادث تاریخی به ما هدیه کرده اند ناخودآگاه در خدمت استراتژی امپراطوری سازی های دولت مغلوب در جنگ جهانی اول قرار گرفته ایم .ترکیه در حسرت ناتمامی پیروزی اش در چالدران و جمهوری آذربیجان ناگفته در حسرت وسعت سرزمینی که تاریخ برایش به یادگار گذاسته و تنها راه رستگاری را در رسیدن به فلات اناتولی از طریق ایران می داند.من به هیچ وجه ایدئولوژی ملی گرایانه ی تهاجمی و استعمار ملل دیگر را تایید نمی کنم اما شک هم ندارم که وسعت یک کشور در معادلات امروز جهان و سرنوشتی که برایش رقم خواهد خورد بسیار موثر است.وسعت سرزمینی و منابع انسانی و جمعیتی از فاکتور های توسعه ی پایدار در جهان امروز است که مورد سوریه به خوبی فقدان اش را به ما هشدار می دهد.نکته آخر آنکه منطق جز و کل را هم باید در تحلیل خودمان رعایت کنیم .آذری زیان که می گوییم نسبت حقیقی تر شما با زمین و بوم شماست .همان اسم دلالتی که همه ی آذری ها در دلالت یاساشین آذربیجان به کار می برند .آذری استثنایی ایرانی است که در مدرنیته ی ایرانی بازنمایی نمی شود.درست مثل استثنای لر و کرد و بلوچ عرب و...اینکه می گویی هارای من تورکم می خواهی منطق جز و کل را بشکافی و آنرا در جای دیگر دنبال کنی من به این می گویم تجریه طلبی .چون مشکل شما در کلیت جدیدی بنام ایران حل و فصل می شود نه در نفی و انکار آن .این را اجداد صفوی ات برایمان به یادگار گذاشند و اجداد قاجارمان هم پی اش را گرفتند و تا اینجا آمدند .البته باز هم تا کید می کنم ناآگاهانه .و نکته ی آخر اینکه به جای ورچسب زدن منطق دلالت های من در متن را پیگیری کن و پاسخ بده .اگر اشکا ل تایپی در متن هست پوزش می طلبم .متن ویرایش نشده .سپاس

شهاب دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 11:30 ق.ظ

متن بالا از شهاب بود.

حمید دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 11:33 ق.ظ http://h1984.blogfa.com

درود
مطلبی تحت عنوان دبنداران سکولار و... منتظر نقادی شما می باشد

سوفیا-شهاب دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 11:55 ق.ظ

سلام بر شما. شما مثل همیشه !! بهترین صورتبندی را از موضوع بحث ارائه دادید. از شما متشکرم به ویژه بخشی که به مساله ی فردوسی و معضل تراژیک او در رابطه با مساله ی عجم!! بر می گشت واقعا گیرا و اندیشیده بود.

ز دهقان و از ترک و از تازیان
نژادی پدید اید اندر میان
نه دهقان نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار بازی بود!

مصرع سوم در برخی نسخه ها چنین بازنویسی شده : "نه دهقان همه ترک و تازی بود" که به گمان من نمی توان آن را درست دانست چه گویا فردوسی به سرنوشت هولباری اشاره می کند که همه ی ایرانیان در آن سهیم خواهند بود " زباید همی این از ان ان از این" و ...
از ان گذشته فرض کنیم "همه ترک و تازی بود" ضبط درست این مصرع باشد. بیگمانم که جناب اردغان و دیگر "هویت خواهان" ترکزبان کسانی همچون محمود غزنوی خونریز یا یا خونریزانی چون سعد وقاص عرب تبار را مایه ی برتری خود نسبت به عجمان نخواهند دانست. بدا به حال "هویت طلبی" که سمبلهای هویت طلبی او بشوند خونریزانی چون محمود و یا حتا مادرکشانی همچون شاه اسماعیل صفوی.

آوخ دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 07:31 ب.ظ http://avakh.blogsky.com/

با پاسخی که برایم نوشتید، بنایی نداشتم و ندارم گفت و گو را ادامه دهم، که البته از اولش هم گفت و گویی نبود...
اما به احترام یکی از دوستان نادیده ام که خواست پاسخی بنویسم، آمدم تا نکته ای بگویم، دست کم پس از این گرد و خاک بی معنا و وزن کشی «ایسم»ها، روشن شود اصل موضوع چه بوده.

قصه از کامنتی آغاز شد که برای ققنوس نوشتم، گله گی کردم از جو مسموم فکری که هنوز هم سر واژه واژه اش هستم. در آن میانه، شما چیزی پرسیدی و من پاسخی دادم و ناگهان به جای ادامه ی بحث، آن را رها کردید و این نوشته را نوشتید.
مساله از ابتدا دو قسمت داشت، یکی به موضع «تفکر انتقادی و روش شناسی» بازمی گشت که بحثی تخصصی است و آشنایان با علوم انسانی، بی خبر از آن نیستند. تصور من این بود که شما تمایل دارید درباره ی همین مساله بحث کنیم.
اما با نگاشته شدن این نوشته تان، ناگهان پای نکته ای دیگر را به بحث گشودید: موضع من و دیگران را.
دیگر مساله این نیست که چه چیزی را «تفکر انتقادی» می نامیم؛ مساله گویا بدل به این پرسش شده: چه کسی متفکر انتقادی است و چه کسی نیست؟
در این کیفرخواست یکطرفه ی شما، متهم شدم به این که هر کسی را جز خودم، مشمول فکرت غیر انتقادی می دانم و ... !
در پاسخ قبل، باز هم سعی کردم این بحث دوم را نادیده بگیرم و باز به بحث نخست برسم، چه که می پنداشتم شما را میل بیشتری به بحث اندیشگی باشد تا کاری که به بازجویی و اعتراف گیری بیشتر شبیه است!
باری؛ با وضع پیش آمده و کامنت های رد و بدل شده، مجالی برای یک بحث دقیق فکری نمی ماند، پس آن بماند برای جایی که شان و آدب و روش بحث فکری رعایت شود!
و اما بحث دوم:
بر اساس کیفرخواست صادره، میتوان گفت در دو مورد مشخص متهم شدم به «میل به آموختن {دیگران} را توریستی و تفننی و شهوت کور دانستن».
مورد اول: در گفت و گو با «محی الدین» (به آدرس http://avakh.blogsky.com/1391/10/07/post-146/).
الفاظ «تفنن و توریسم فکری» و ... را تا جایی که میدانم در اینجا به کار بردم. با تمام احترامی که برای آن رفیق عزیز قائلم و دوستی که با او داشتم و دارم، باید بگویم «در این مورد مشخص»، سر حرفم هستم.
اما قصه از چه قرار بود؟ بگذارید عین عبارات او را نقل کنم:

«مساله ی من این است که مسائل مذکور {=مساله ی مدرنیته} چرا باید چالش اندیشگی ما باشد؟مدرنیته ، پیش مدرنیته و پست مدرنیته و...اصلا چه ارتباطی با ما دارد؟و چه تاثیری در سرنوشت ما میتواند بگذارد؟آیا میتوان با یک نگاه سیستماتیک به غایت مضحک و ساده ما را به غرب و مشکلات و دغدغه های فکری آن پیوند زد؟همین دکتر طباطبایی که شما علاقه ی وافری به او داری پیرامون سکولاریسم و اسلام چه میگوید؟آیا همو نیست که معتقد است اصلا عبارت اسلام سکولار بی معنا است؟آیا او نیست که میگوید اصلا بستر طرح مساله ی سکولاریسم این مرز و بوم نیست؟و طرح آن برای این مرز و بوم بی فایده است؟میدانی من با چه مشکل دارم؟من با این مشکل دارم که همان نسخه ی غربی برای ما پیچیده شود من با این عبارت تو مشکل دارم که ما باید مدرن شویم!....
تو حتی اگر بخواهی ضرورت این مسائل را برای "ما" طرح کنی ناگزیر باز از مفاهیم و مسائلی استفاده میکنی که بداهتش نزد ما روشن نیست که نه تنها بداهتش بلکه اساسش نزد ما مورد پذیرش نیست.هر گاه توانستی با مفاهیمی که برای "ما" آشناست و با سنت اندیشگی ما رابطه ای مستقیم دارد ضرورت این مسائل را طرح کنی (که غیر ممکن است) تازه آنگاه با تو ماجرا ها خواهیم داشت.... میخواهم با تو بگویم پروژه هایی مثل زوال و غیره که اخیرا درگیر آنها شده ام اصلا برای من نا مفهوم است نه فقط به خاطر قضاوت هایی که پایه و اساس تاریخی درستی ندارند و ناشی از کج فهمی های نگارنده اند بلکه بدین سبب که با دستگاهی شروع به قضاوت کرده است که ارزش هایش برای ما هیچ بداهتی ندارد بلکه درپاره ای موارد ضد ارزش است.»
کاری با محتوای صحبت ها و درستی و نادرستی استدلال ها ندارم، کاری با قضاوت ارزشی ایشان هم ندارم و هیچ کدام از مواضع این قول، به خودی خود متضمن عبارات من (توریسم فکری) نبود و نیست.
اما مشکل آنجاست که به یاد آوریم همه ی این سخنان ذیل چه مطالبی آمده: بحث روشنگری چیست از کانت و فوکو.
ایشان از یک سو با من «درباره ی نسبت ما و مدرنیته» بحث به اصطلاح نظری می کنند و از دیگر سو و در همان بحث، این عبارات را می آورند و در توجیه این تناقض می فرمایند: «اینکه من پیرامون چیزی بنویسم یا به آن بپردازم به معنای آن نیست که آن را پذیرفته باشم یا نظر خودم هم همان باشد.معنایش این است که حتی اگر با آن مخالف باشم دوست دارم بدانم با چه چیز مخالفت میکنم!»
خب البته این حرف مشکل منطقی نداشت تا زمانی که سخنان بعدی را به زبان نمی آوردند، اما این دوست عزیز من ابتدا می فرمایند که «با این بحث مخالف»اند و در ادامه البته، «با اراده ای معطوف به دانستن» می خواهند این چیزی را که با آن مخالفند را بهتر بشناسند!
همانجا هم در پاسخش نوشتم که این سبک کار، تفنن و توریسم فکری است و لاجرم بی حاصل!
آنجا هم گفته ام که مرادم از «توریسم فکری» چیست.
مساله این است که فلسفه و مباحث تاریخی-انتقادی نه کتاب داستان است و نه المپیاد ریاضی و مجله ی دانستنی ها!
محض شناختن و فهمیدن نمی توان به آنها سرک کشید و مشتی عبارات را به توهم فهم و تفکر، مکرر کرد!
وقتی با دستگاه فکری کانت یا فوکو یا هابرماس، می کوشی تا ذات تفکر مدرن را به اندیشه آوری، کاری شبیه به حل معادله ی لاپلاس انجام نمی دهیم!
محض لذت و بیشتر دانستن، این مطالب هیچ کارآیی و سودی ندارند و چنانکه نئوکان های وطنی و غیر وطنی فتوا می دهند: سود تمام تاریخش از یک اختراع ادیسون هم کمتر است!
من در قبال آن رفیق عزیز و مواضع فکری او، این موضع کودکانه را نمی گیرم که «اراده به دانستن من از مال تو بهتر است»!
بحث من این است که هر تفکری در بستر «شرایط امکانی» ممکن می شود که قابل فروکاستن به خود آن تفکر نیست؛ من به محی الدین عزیز می گویم که با این سبک تو، تمام این حرف ها که از کانت و هگل تا هابرماس برایم ردیف کردی، بی حاصل است، چون با این «شرایط امتناع» که همان مخالفت های ایدئولوژیکت با مدرنیته است، فهم سخن اینان ممکن نیست.
مگر آنکه به سان توریستی بروی و با نام تئوری و فلسفه هاشان عکس یادگاری بگیری و هر جا می روی به دیگران فخر بفروشی که بله، ما هم این ها را می دانیم!
تفکر توریستی، یعنی بی توجه به مبانی، بخواهیم از حاصل و نتیجه به نفع خودمان برداشت کنیم، یعنی بگوییم که ما از آن مخالفان مدرنتیه ای هستیم که هگل و هابرماس و فوکو هم بلدیم!
کسی که پروبلماتیک فکر مدرن را پیشاپیش «غیر بدیهی، مغلوط، بی پایه و اساس، مبتنی بر کج فهمی» بداند، حالا چه فرقی میکند نسخه ی فوکو یا هابرماس یا کانت و هگل را دیده باشد یا ندیده باشد.
مساله از اساس، یک «پرسمان» است و نه «پاسخ و گفتمان». کسی که نفس پرسش مدرنیته را جدی نمی گیرد، وقتی می خواهد پاسخ های دیگران را بفهمد، باید به این اراده ی فهمیدن او بدبین بود!

مورد دوم، هم باز میگشت به همان کامنتی که برای ققنوس نوشتم و شما پس از آن آمدی..
اگرچه در آن کامنت ها مشخصا به فرد خاصی نتاختم و کسی را با مهر «تفنن و تفکر توریستی» نشان دار نکردم، اما ققنوس که مخاطب من بود، در جریان یک دعوای کودکانه ی فیس بوکی بود که پیشتر با برخی مدعیان داشتم و در آخر کار به کجا کشید...
شما اما به خود و همفکرانت گرفتی و با اینکه همانجا و همینجا به تاکید آوردم مساله ام حتا نقد فایده باوری نیست، باز چیزهای گفتی و نوشتی که...
چند نقد به رفتارهای کودکانه ی مردیها و برخی شاگردانش داشتم که اگر بخواهی میتوانم پرونده ی تک تک این انتقادات را مثل مورد قبل باز کنم تا روشن کنم کسی به دنبال تصفیه حساب کلی و «من خوبم و تو بدی» نیست!
این شما بودی که پای این تصفیه حساب ها را به میانه ی بحثی کشیدی که شان فکری و حتا آکادمیک داشت!
شما می فرمایی رفتار من با مردیها چنین و چنان است که البته نمی دانم چه قدر از آشنایی ام با او و دانشجویانش خبر داری، اما حتمن به یاد دارید که برچسب زنی های شما به شریعتی که شباهتی به بحث و نقد نداشت و ندارد..
من به صراحت می گویم پرسش من در آوردی «فایده ی فلان بحث فلسفی چیست؟»، ابتذال آکادمیکی است که به اندازه ی ابتذال ایدئولوژیک شریعتی شایسته ی نقد است، اما شما موضوع را چنان جلوه میدهی که گویی بنا دارم «کمیته ی تصفیه»ای راه افتد و کسانی را از «جماعت متفکرین انتقادی» اخراج کنم!
نه دوست من!
اگر به جای گرد و خاک و جنجال بیهوده، همه ی نقاط ابهام رو در همان گفت و گو میپرسیدی، جایی برای این دلخوری های عجیب نمی ماند.
من مشکلی ندارم اگر کسی آشکارا عقیده ای مخالف من داشته باشد و رو در رویم بایستد و نقد کند و در آخر هم به پاسخم گوش ندهد و قانع نشود؛ اما معنای این رفتار را نمی فهمم که ناگهان یک گفت و گوی تخصصی دو نفره قطع می شود و در ادامه، با چنین پستی، یک طرفه چنین اتهامات بی پایه ای به طرف مقابل زده شود.
شما در بلاگ ققنوس از من عذرخواهی کردی که با پرسیدن حوصله ام را سر می بری؛ اما باید بگویم من را پرسش های شما کلافه نمی کرد و نمی کند؛ مرا این حجم غریب تهمت و یک طرفه به قاضی رفتن و حکم صادر کردن و ... ناراحت می کند.
من ناراحت نمی شوم اگر برای تک تک واژگانم، که همچنان پایشان ایستاده ام، به پرسش کشیده شوم. ناراحتی ام از این است که چنین پستی نگاشته شود و آدرس غلط داده شود و حتا اشتیاقی هم برای شنیدن پاسخ هایم به اتهامات تان نباشد!
ناراحت میشوم وقتی بحث با یارکشی و وزن کشی تمام شود و کامنت ها و پاراف هایی که نسبتی با همان «اراده به فهمیدن» ندارند.
من طعنه انداختن به سبک شما را بلد نیستم، رک و راحت میگویم کدام سخن را نادرست و بی ربط میدانم و کدام سخن را درست و دقیق!
میفرمایید «آیا به فریب چیدن واژه ها و سرودن شعر {اندیشنده} آرام خواهد گرفت ؟ » اما میلی ندارید که پاسخ این پرسش و پرسش های بنیادینی شبیه این را از من بگیرید.
گویی همه چیز از پیش مشخص شده و جز تکرار آن ها با «استفهام انکاری» کاری نمانده!
خوشا به حال تان که تکلیف همه ی بغرنج های تفکر برایتان تا این حد روشن است، درود بر شما که از هایدگر و بدیو و آگامبن و والتر بنیامین و تمام کسانی که نسبت «شعر و تفکر» برای شان پرسشناک بوده و هست، این همه جلو ترید!
خوش به حالتان که از یک مصاحبه ی سر دستی راسل و عباراتی کلی، میتوانید تکلیف علم و فلسفه را روشن کنید و رنجی را که یک قرن فکر فلسفی بشر کشید را با دو خط پاراف کردن، یکسره کنید!
و باز خوشا به حالتان که «اراده به دانستن» دارید، اما نیازی ندارید که «منابع» که به آن ارجاع دادم را بخوانید و صرفا واژگان مرا کافی می دانید. و تبریک مضاعف مرا بپذیرید که توانسته اید به این پرسش بنیادی زبان شناسی طبیعی و فلسفه پاسخ گویید: «آیا دال های زبان تک ارجاعی هستند یا چند لایه».
شما یک بار متن مرا می خوانید و تمام معنای آن را می یابید، بی نیاز از رجوع به ارجاعاتش؛ چنانکه گویی تمام عبارات من «یک معنا» دارند و آن هم لاجرم صرفا همان است که در ذهن شما برای نخستین بار نقش می بندد و بس!
خانم پارسایی، دوست محترم!
چیزهایی که نوشتم، چنانکه در آغاز گفتم، به نیت یک گفت و گو نبود و نیست، رفع ابهام از برای دوستانی است که از من چنین خواستند!
من چیزی از شما نپرسیدم و برخلاف شما، اتهامی هم به شما نبستم! اگر هم از چیزی ناراحت شدید، همینجا از شخص شما، رفقای لیبرال، رفقای فایده باور، دکتر مرتضی مردیها، شاگردانش، و تمام جنبدگان کائنات، رسما معذرت می خواهم!
خواهش می کنم وقت گرانبهایتان را به پاراف این کامنت مجددا خسته کننده، هدر ندهید...
خرم باشید!

دوست عزیز آوخ گرامی
من بر خلاف شما به ادامه بحث و گفت و گو بد بین نیستم . بعنوان ماحصل این گفت و گو نه قرار است کسی محاکمه شود و نه قرار است تکلیفی روشن شود... سخنان شما و خودم را گرد و خاک بی معنا و وزن کشی ایسم ها نمی بینم . شآن این کلمات هم چنان گفت و گوست اگر از میانه آنها پرسشی برخیزد.

اصل موضوع ممکن است با هزاران کامنت هم روشن نشود . اما دست کم می توان از این نقطه عبور کردو به افقی تازه رسید. اگر من ادامه بحث با شما را به پستی در وبلاگ خودم آوردم به این دلیل بود که ققنوس آشکارا از رنجش خود گفت . گفت که پوستش پوست کرگدن نیست و از این حرفها آسیب می بیند . من مایل نبودم او را برنجانم اما می خواستم از پرسشهایی که از شما کرده بودم دفاع کنم من هنوز آنجا بودم در آستانه پرسشهایم . پرسشهایی که تا کنون پاسخی به آنها نداده اید . پیشتر به شما گفته بودم که بحث ها و نوشته های شما کلید های کمیابی برای تأمل و تفکر بدست می دهد . حتی ممکن است بهای گرفتن ان کلیدها رنجش من هم باشد . اما در نقدتان به فمینیسم وطنی برایتان گفته بودم من از چنان رنجشی استقبال می کنم . چنان رنجشی برای من اوج لذت است . اما در کامنت متاخر شما چنین چیزی نیافتم و ندیدم به عکس هر چه دیدم طعنه و تحقیر و بی تفاوتی به حرف اصلی ام بود . لاجرم گفتم که متنی به این خسته کنندگی از شما نخوانده بودم .

اما موضع شما و موضع من در متن هایمان دیده می شود . متن من اتفاقاً دفاع در مقابل کیفر خواست شماست . لابد انتظار ندارید من برای آوردن پرسشی به میان آنچه نوشته اید ابتدا بروم و تمام کتاب هایی که در متن تان نام برده اید را بخوانم و برگردم ؟ در غیر این صورت چگونه پرسش مرا سلاخی عوامانه متن خودتان می دانید ؟ شما مرا به آنتاگونیسم فلسفی متهم کرده اید و می گویید من پای تصفیه حسابها را به بحثی با شان فکری و آکادمیک کشانده ام ؟ اصلاً کدام تصفیه حساب را می گویی رفیق ؟ کدام حساب بین ماست که باید تصفیه شود ؟ اگر شما صاحب نظر و صاحب اندیشه اید و در یک سوی دارندگان حساب . من ولگردی حیران و سرگشته و پرسنده ام و در هیچ طرفی و حسابی جا و مکان ندارم .

آن خوشا بحال ها و تبریکاتی که نثار من کرده اید را لایق نیستم . من خوشحال می شوم اگر نهایت شآن و جایگاهم همان مگس و خرمگس بازاری معروف باشد . رنجشی هم از شما نداشتم که نیاز به عذر و بهانه و پوزش رسمی با پتک آهنین باشد . امیدوارم برای شما هم نباشد اگر هست من متواضعانه عذر تقصیر می آورم .

از آنجایی که مرا همچنان دوست محترم خوانده اید بگذارید دوباره بپرسم آیا تفکر در بی عملی یا برج عاج نشینی در تفکر می تواند شناخت معتبر و معینی از جهان به ما بدهد ؟ آیا چشم دوختن به اندیشیده های دیگران ما را از اندیشیدن و دانستن بی نیاز می کند ؟

اردوغان دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 09:49 ب.ظ http://ardogan.arzublog.com

جناب شهاب و خانوم سوفیا
پیوند فکریتان مبارک!
اما متاسفانه شما فرهیخته نمایان - بویژه شهاب جان - نیز همچون اغلب ایرانیان گوشهایی ضعیف و زبانی قوی دارید! از آنروی که هرگز به عرایض بنده توجه ندارید و تنها بر اساس استنباطات رایج به قضوت میپردازید.
1- نه با قوم فارس مشکلی داریم نه با زبان فارسی. گاه اشعاری از حافپ را با لذت بین دوستان هم میخوانیم! حال نگویید قوم فارس دیگر چیست! رندانه انکار میکنند - و شما هم تکرار -که قومی بنام فارس نداریم و فارسی زبان یک قوم خاص در ایران نیست ! و بلکه زبان مشترک ایرانیان است! این توجیه جدید رندانه و مزورانه است و حقیقت انکار اقوام دیگر و زبان آنها را مستور نتواند کرد.
2- هر گونه حرکت هویت خواهانه را به ترکیه و آذربایجان نسبت میدهید. این بی ادبی از فرهیخته نمایانی چون شما بعید نیست. البته سیاست پیشگانتان بر خلاف شما نیک میدانند که چرا هر ندای قومی را با مارک و برچسبهای " پانترک " و " تجزیه طلب " مزین میکنند. البته شاید شما نیز میدانید!
3- پان ایرانیستها همیشه کوشیده اند فردوسی را بر عرش برند و منزه بنمایند. اما کافی است اشعار و ابیات متعدد ضد اقوام و نژادپرستانه ی او را در کنار ابیات ضد زن او بچینید تا چهره ی واقعی این "حکیم"! بهتر شناخته شود. البته باز فردوسی بازان با هزار حیله ی ادبی سعی در توجیه این گونه اشعار حکیم! بنمایند ...اما تلاشی بیهوده است. اسطوره ای دیگر بجویند!
4-نیازی به بازگشت ترکان مهاجرت کرده به مولد اصلیشان نیست ! نگران نباشید . اما شما که ندای انساندوستی سر میدهید ، برای اینکه نداهایتان از حالت شعار کمی عملگرایانه تر شود ، مطالعه کنید که چه سیاستهای کثیف ضد انسانی در 70-80 سال اخیر برای استعمار فرهنگی ، اقتصادی آذربایجان ( تعبیر جلال آل احمد ) بکار گرفته شده . و آنگاه اگر به حقیقتی دست یافتید ، لااقل آنرا اعلام کنید .
عدم سرمایه گذاری متوازن بین مناطق تورک نشین - و کلا غیرفارس نشین - در 70 سال گذشته موجب مهاجرفرستی شدید این مناطق شده است. و یک جامعه شناس ابتدایی هم میداند که این مهاجرتها چه تبعات ناگوار فرهنگی بر روی کانون خانواده ها ، از هم گسختگی فرهنگی ، اجتماعی در این مناطق و ... داشته است.
5- پروژه ی تحقیر تورکان که از زمان رضا خان کلید خورده ، - در کنار عدم سرمایه گذاری کافی در این مناطق - موجب تزریق احساس حقارت به میلیونها تورک بوِیژه تورکان مهاجر به مرکز و یا ساکن مناطق مرکزی کشور شده است. بطوریکه بسیاری از آنان انکار تورک زبان بودن و تعریف هویتی ساختگی را بهترین راه فرار از تحقیر دیده و در نتیجه ....هیچ! توضیح بیشتر فقط برای کندذهنها لازم است!
6- اکنون نیز این سیاستها ادامه دارد و این ربطی به اینکه چند تا از مامات ارشد کشور ریشه ای ترک تبار دارند ، ندارد . آنچه مهم است گفتمان و نگرش حاکم بر کشور و هرم قدرت است. در گفتمانی که حتی راس هرم نیز جرات کمترین حمایتی از زبان تورکی را در خود نمیبیند ( یا مبادا متهم به آنچه شود که نباید و یا - احتمال اقوی - اصلا دردی در اینخصوص احساس نمیکند!)
7- نوشته ی من تحت عنوان: فرهنگستانی برای تخریب فرهنگها را بخوانید لطفا. ...در وبلاگم.

با این که کامنت خطاب به من نیست اما مایلم حاشیه ای بر آن بنویسم . امیدوارم دوستان پابرهنه به میان آمدن مرا ببخشند.

نکته من در خصوص بند پنجم و ششم شماست جناب اردوغان . اینکه گفته اید تزریق احساس حقارت به میلیونها ترک باعث شده بسیاری از ترکان با انکار ترک زبان بودن خود به تعریف هویت ساختگی بپردازند و اینکه رآس هرم قدرت دردی در خصوص زبان ترکی حس نمی کند .

از نظر من این تحلیلها کمی یکسویه و اغراق آمیز است . درباره تزریق احساس حقارت با شما همداستانم . اما این جریان نسبت به همه زبانها و گویشهای قومی وجود دارد . نگرشی دیکتاتور مابانه که به یک دست کردن انسانها می اندیشد هر تفاوت و تنوعی را محل بروز یک نیروی اجتماعی می بیند و از آن می هراسد و دست به سرکوب آن می زند. این موضوع را نباید فقط در مورد زبان ترکی دید. دیگر اینکه سخن شما خود بنوعی تحقیر ترکان است. من ترکم و همه جا می گویم که ترک هستم . ترک های بسیاری را می شناسم که ساکن شهرهای دیگر ایران اند اما نه تنها هیچ نیازی به پنهان کردن هویت خود نمی بینند . با افتخار از قومیت و شهر و زبانشان می گویند. در پایتخت در بالاترین محله های شهر در کاشانک و دزاشیب و نیاوران ساکن اند . با هم ترکی حرف می زنند و با دیگر همشهری هایشان فارسی .

همان گونه که گفتم اگر تحلیل را قدری فراتر ببرید و ببینید که هرم قدرت از هر تنوع و تفاوتی هراسان و گریزان است به توهم توطئه ای علیه ترکان نمی رسید. البته من هم می دانم که به دلیل فعالیت های بیشتر نخبگان ترک و پیشتازی ترک ها در برخی موارد همیشه نوک پیکان اتهام به تجزیه طلبی و ... بسوی ماست . بیاد داریم که خواندن چند بیت شعر ترکی از زبان پسر بچه ای در تبریز و پخش آن از نود چه جنجالی بپا کرد و چه اتهاماتی را بر انگیخت ؟ یا اعتراض جمعی دانشجو به خشکاندن دریاچه ارومیه به چه اتهامات امنیتی متصل شد ؟ و بسیاری نمونه های دیگر ....
موضع من بی دردی و بی تفاوتی در خصوص زبانم نیست . من وقتی می بینم نوشتن متن ترکی در کارت دعوت عروسی هم حساسیت بر می انگیزد و یا مادران نا آگاه سعی می کنند در شهر خودمان کودکشان به فارسی زبان باز کند( که البته این مورد بسیار کمتر شده است ) . تاسف می خورم ولی ریشه این کج فهمی ها و دشمنی ها در به رسمیت نشناختن حقوق انسانی و مدنی شهروندان است .

سوفیا-اردوغان سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 02:07 ق.ظ

سلام بر جناب اردوغان.
نمی خواهم بد بین باشم ولی نمی دانم کجا حرفهای من خشمگینانه بود که شما چنین براشفته اید. اتفاقاْ بنده عرایض شما را در این چند وقت به خوبی مطالعه کرده ام و سعی ام در کامنت اخیر نیز بر این بوده که همدلی ام را با شما نشان دهم. چه بنده خود نیز به نوعی هویت خواهم و به هویت لری خود می بالم و نگران مستحیل شدن گویش خودم نیز می باشم.

۱- در این شماره ُ ناسزا را به جای استدلال نشانده اید: این که زبان ها و گویشهای دیگر در ایران تحت شعاع زبان مرکز قرار گرفته اند و این که چنین چیزی تا حدی فاجعه بار است من هم با شما همداستانم. اما کاش دلیل این را می نوشتید که چرا باور به این که در ایران قومی به اسم قوم فارس وجود ندارد و این که فارسی زبان مشترک بسیاری از مردمان ایرانزمین و غیر ایرانی است رندانه و مزورانه است؟ شاید نیاز باشد که بنده در ای باره چیزی بدانم خواهش می کنم در این باره روشن ترم گردانید.
۲- پاسخ من به این شماره ی شما این بود: ؛من یقین دارم که جناب اردوغان در "هویت طلبی" خویش هیچ سوء نیتی ندارند. حتا از دید من ایشان در تاکیدهایشان بر این که ترکها باید اختیار این را داشته باشند که بر فرزندانشان نام ترکی نهند کاملاً برحقند و ؛
من کجا از ترکیه و اذربایجان یا حتا فرق ترکی و اذری سخن گفتم که م فرمایید: ؛هر گونه حرکت هویت خواهانه را به ترکیه و آذربایجان نسبت میدهید؛ و ...
۳- سعی می کنم در این باره نیز کمی با اما و اگر حق را به جانب شما بدانم اما کاش کمی بیشتر به خود گفته های شهاب در این زمینه می پرداختید:پذیرش زبان فارسی به عنوان زبان امپراطوری های ایران بعد از اسلام در شرایط حادثه ای تاریخ اتفاق افتاده نه با دست پنهان پان فارسها و یا پان آریایی ها.فردوسی نه در مقام قوم غالب بلکه در جایگاه قوم مغلوب دست به آفرینش ادبی می زند .محتوای فردوسی به یک انسجام ایدئولوژیک و پان ایرانیستی نمی انجامد .اگر دقیق و موشکافانه فردوسی را بخوانی می فهمی که دیالکتیک درونی متن شاهنامه در نهایت به یک تراژدی ملی منجر می شود که به هیچ عنوان داعیه دار سیادت و برتری یک ملیت بر دیگران نمی تواند باشد.فردوسی در آهنگ حماسی بیشتر به دنبال روایت تراژدی است نه آنگونه که دوستان حساس به فاشیزم فارسی می خواهند تفسیرش کنند؛
این سخنان جناب شهاب تحلیل عمیق تر آن چیزی است که من گوهر و خمیره ی ضد پان ایرانیسم و پان فارسیسم بودن زبان فارسی دانسته بودم و شما دلیلی در رد مدعایم اقامه نفرمودید و فقط ما را به نام وزین فرهیخته نمایان آذین بستید!

۴- با جملگی انچه در این شماره نوشته اید همرایم چه ما خود نیز از قربانیان دستکم روحی این مهاجرت گرایی ها هستیم!! اما این سخن شما کلمه حقی است که بدان اراده ی باطل کرده اید. و به هر حال دلیل ان نمی شود که شما بخواهید تبعیض گرانه از فرادست شدن زبان ترکی سخن برانید زیرا چه بخواهید چه نخواهید ترکی زبان اقوام خاصی در ایرانزمین است اما فارسی زبان هیچ قوم خاصی نیست. اگر فکری می کنید زبان فارسی زبان قومی خاص است و من ان قوم را نمی شناسم لطفاْ ان قوم را به من معرفی کنید.

۵- این تنها ترکها نیستند که چنین تحقیرهایی را به جان می خرند و ما لرها و کردها و لکها و ترکمنها و گلیکها و اصفهانی ها و شیرازی ها و به ویژه عربها از این خوارداشتها در امان نیستیم. چرا شما خود را تافته ی جدا بافته می انگارید و می خواهید مشکل عدم فرهیختگی ایرانیان را و عدم برنامه ریزی مناسب برای تقویت خرده فرهنگها را با نوعی تبعیض در حق گروههای همدرد با خودتان رفع کنید؟

۶- راه حل برطرف کردن این مشکل برقراری یک حکومت سکولار -دموکراسی برابری خواه پاس دارنده ی همه ی خرده فرهنگهاست نه تفاوت تبعیض گرانه ای که در نهایت محتملاْ راه را بر تصفیه های قومی خواهد گشود.

۷- بنده ی این مقاله شما را خوانده ام. با خیلی از حرفهای شما هم موافقم اما مشکل من با راه حلی است که شما ارائه می دهید. این راه حل ایجاد آپارتاید می کند و جداسازنده ایرانیان است نه نزدیک کننده ی انها. من باز با خود می اندیشم گناه زبان غیر قومی فارسی در چیست اگر که شهریارها و غلامحسین ساعدهای و سیدجوادطباطبایی های ترکزبان در ان برای من لر قلم زده اند؟ و باز می اندیشم اگر این زبان مرز همه ی قومیتهای ایرانی را در نوردیده و ژا را حتا از مرزهای ایرانزمین بیرون نهاده از چه رو می توان ان را مبنای پان فارسیسم یا پان ایرانیسم دانست؟
با احترام

اردوغان سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 07:56 ق.ظ http://Ardogan.arzublog.com

بعلت کمی وقت خلاصه میگویم:
1- با اغماض میتوان قوم فارس را در ایران کسانی دانست که زبان مادریشان فارسی بوده است ( لااقل قبل از اجرای سیاسات تحمیل و تعمیم زبان فارسی در دهه های اخیر ) ناسزا خطاب به شما نبوده بلکه به سیاست بازانی بوده که این ایده ی زبان ایرانی را جدیدا بیرون داده اند و شما فقط تکرارکننده یاین ایده هستید. ( شاید از این روی است که چون بدون فکر و تعمق ایده و حرفی را تکرار میکنید ، بنظرم فرهیخته نما می آیید..)
2- روی سخن من بیشتر با شهاب بوده . سوفیا جان !
3- من شخصا با فردوسی نیز مشکلی ندارم. بلکه با اسطوره سازان از وی مشکل دارم. ضمنا بیگانگی امثال شهاب و شما از زبان و داشته های فرهنگیتان موجب شده گمان کنید که غیر از این چند شاعر بزرگ تاریخی فارسی گو ، چیزی برای چسبیدن نیست. شهاب اگر آذری است ، باید ادبیات ترکی را بیشتر بچسبد نه سنگ فردوسی را ...! این تناقض زاده ی سیاست حاکمیت ایران در 80 سال اخیر است و شما بی گناهید.
4- راه حل جدیدی اراده دهید بجای انکار من. ما از رسمیت زبان تورکی منصرف شدیم! راضی شدی خواهر؟ ولی بیایید کاری کنیم که لااقل در این کشور کثیرالمله ، در هر منطقه ، علاوه بر زبان فارسی ، ساکنان آن منطقه زبان مادری خود را نیز بطور کلاسیک بیامزند ...از همان اول ابتدایی البته . ( اگر با این گفته هم مخالف باشی ، دیگر عرضی ندارم!)

اردوغان سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 08:02 ق.ظ http://Ardogan.arzublog.com

راستی اگر فارسی مرزها را درنوردیده ! دلیلش چیست؟!
پان فارسیسم آرزو دارد و میکوشد مناطق فارس نشیت جهان اعم از افغانستان ( که البته آنهم کشوری کثیر المله است) و تاجیکستان را هم در آینده متحد نماید و صرفا زبان فارسی را دلیل این اشتراک میداند. چنین دیدگاه محرک تجزیه یخود ایران است. آیا در اینصورت ایرانیان غیرفارس زبان نیز مجازند متقابلا چنین حقی برای خود قائل شوند؟!؟
و بالاخره اینکه من جای جای تکرار کرده ام که ترکها و سایر اقوام غیر فارس زبان ....چرا گوشهایتان ....؟ لرها و کردها و بلوچها و عربها و .... همگی در این " سایر " میگنجند. پس درد مشترک را میبینم و هیچ علاقه ای ندارم که یک لر مثلا مجبور باشد زبان ترکی را هم یاد بگیرد. اما میخوام خواهش کنم کشورهای پیشرفته ای را که چند زبان رسمی دارند مطالعه کنید.آپارتایدی و فاشیسمی در آنجا حادث نشده است! چرا خود و دیگران را بیهوده میهراسانید؟

گون شنبه 5 اسفند 1391 ساعت 10:53 ق.ظ




اما من چرا می خواهم بدانم ؟ چون دانستن است که به من می فهماند که هیچ نمی دانم پس هیچ نمی کنم و هیچم . چون دانستن است که ارزشی در خود است . چیزی که باید در جست و جوی آن بود زیرا هر چه بیشتر بیاموزیم ، فرهیخته تر خواهیم شد، مردمانی نیکوتر و حساس تر خواهیم شد که می توانیم امر حقیقتی و امر زیبا را ارج نهیم و لذایذ عمیق تر و ظریف تری در این جهان بیابیم

اردی بهشت دوشنبه 14 اسفند 1391 ساعت 04:53 ب.ظ http://ordibehesht-z.blogfa.com/

تمایل به دانستن و خواندن و فهمیدن، یکی از بهترین عادت های اعتیادآوره که امیدوارم همه بهش دچار بشن. هر چی بیشتر بخونی و بدونی، حریص تر میشی . چه حس خوبیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد