دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

به یغما رفتن یک بهار

بهار آخرین قربانی تفکر تمامیت خواه نیست ... گوشه ی رنجور مطبوعات هر زمان که قصد کرده  پرسشی در باب آمیزش دین و سیاست در افکند زخم خورده است . حتی در روزگار تدبیر و امید نیز چنین است .


"دین باید در نمام حوزه های اجتماعی و از جمله سیاست دخالت کند" این گزاره ای است که هم چنان دیدگاه رسمی صاحبان قدرت شمرده می شود . بد نیست مروری کنیم بر دلایل مطرح شده در توجیه این گزاره رسمی از سوی مدافعانش:


- حکومت حق فقها و روحانیون است که وارثان پیامبر و امامان منسوب خدا می باشند.


- اسلام دینی سیاسی است  و برای حوزه های اجتماعی احکام ویژه دارد که باید اجرا شوند.


- پیامبر اسلام دست به تشکیل حکومت زد پس دین و سیاست آن زمان هم آمیخته به هم بود .


- اجرای برخی از شرعیات و احکام فقهی ، قدرت و اعمال حاکمیت لازم دارد .


- دین اگر به پستوی خانه ها و مسجد ها و حوزه فردی برود کم رنگ یا فراموش می شود پس باید همه جا حضور داشته باشد.


- مردم ما مسلمانند بنابراین هدف اصلی زندگی آنان اجرای قوانین شرع و اسلام است و این ممکن نیست مگر با اعمال سیاست دینی


- اسلام دین کاملی است  و می تواند پاسخگوی نیاز بشریت برای رسیدن به رستگاری باشد.


- منشا و مبداً تمام قوانین باید از متن دین گرفته شود و مورد تایید فقها باشد تا معنویت و اخلاق و تقوا و پرهیزگاری در جامعه از بین نرود.


صرف نظر از این که این دلایل کاملاً درون دینی اند و از دیدگاه علمی و عقلانی قابل طرح نیستند ، به نظر می رسد این استدلالها بیش از آن که دغدغه ی مردم ، جامعه و منافع و حقوق فردی و اجتماعی آنها را داشته باشد دغدغه ی حفظ  مصلحت گروهی  را دارند که خود را متولیان و صاحبان و وارثان دین می دانند ضمن اینکه در این نگاه  تکلیف مدار کوچکترین توجهی به آثار و نتایج و پیامدهای عملی این روند نمی شود گویا نتیجه در عمل هر چه که باشد عده ای مکلفند دین و سیاست و حکومت و دولت را به هم  بیامیزند و هیچ صدای دیگری را هم بر نتابند.

 

 

 

نظرات 78 + ارسال نظر
راضیه سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 11:42 ب.ظ

در پاراگراف آخر حرفی نیست،فعلا همین،بازمیگردم

منتظرم

رها سه‌شنبه 7 آبان 1392 ساعت 11:59 ب.ظ http://freevar1.persianblog.ir

من فکر میکنم باید تشیع رو هم بیشتر قاطی کنیم. یعنی اسلام شیعی اینطوریه بیشتر و کمتر راه میاد با داستان دین و سیاست جدا

البته اسلام سنی هم چندان سازگار نیست . نو سلفی ها از دل اسلام سنی بیرون آمده اند و گروه هایی مثل الجهاد و القاعده و النصر و ... را پرورانده اند

درخت ابدی چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 01:15 ق.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام
یه نکته ی جالبی وجود داره. شکاف بین این احکام و واقعیات رو کی قراره پر کنه
قراره از اتوبوس پیاده شم و نمی تونم. اسلام در این مورد چه حکمی می ده. این ابتذال دین نیست
علامت سوال ندارم کلا

سلام
ایمان . ایمان و تسلیم همه شکاف ها را باید پر کند تازه اگر قبول شود که شکافی در کار هست !
من فکر کنم ببین این همه کتاب حدیث و روایت برای این هم حکم پیدا می شود . تازه در اجتهاد هم که باز است .

؟ لازم نیست :)

خرامان چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 02:22 ب.ظ http://noqtenoqte.blogsky.com

سلام

این که فرموده اید: ""به نظر می رسد این استدلالها بیش از آن که دغدغه ی مردم ، جامعه و منافع و حقوق فردی و اجتماعی آنها را داشته باشد دغدغه ی حفظ مصلحت گروهی را دارند که خود را متولیان و صاحبان و وارثان دین می دانند"
مساله ای اساسی است که نباید سبکسرانه از سر آن گذشت. متاسفانه آنچه که بیشتر منتقدان وضع موجود توجهی بدان ندارند مساله منابع درآمد دینکاران امامی است. در هر گفتگویی آخوندها با چهره ای حق به جانب رو به دیگران می کنند و ادعا می کنند آنها "سهم امام" می گیرند تا "این حرفها" [یعنی شرعیات] را به مردم بگویند هر چند سخنانشان به گوش بسیاری از مردم ناگوار و بدآهنگ بیاید. هیچ کس نمی پرسد ایا منبع های درآمد این قشر، از متعصبان بی مغزشان گرفته تا نرمخوترهایشان بر طبق منابع دینی خودشان مشروع هست یا نیست؟ این منبع در آمد بر مبنای کدامین نصوص قرانی به اینها اختصاص یافته است؟ ایشان موظفند این نصوص را رو کنند وگرنه ناگزیرند اذعان کنند شیوه ی کسب روزی شان گونه ای طفیلی گری و انگل وارگی است. حقیقت هم این است که در خود قران هیچ آیه ای دال بر این که مقوله ی "سهم امام" مشروع است وجود ندارد.
برای بررسی صحت این مطلب خواهش می کنم دوستان گرامی کتاب " مسأله خمس مأخوذ از کتاب و سنت " را تورقی بفرمایند:

در اینجا بخش کتابها:

http://www.qalamdaran.com
مختصر کتاب:

"خمس که بنص صریح قرآن و سنت روشن پیغمبر آخرالزمان و سیره عموم مسلمانان نام یک پنجمی است که از غنیمت جنگ با مشرکین که عاید اردوی مجاهد مسلمین می‌شود، زمامدار و پیشوای آن جنگ می‌تواند به این مقدار از غنائم بردارد و چهار پنجم دیگر آن را طبق دستور اسلامی به مجاهدین واگذارد امروز بصورت مالیات ظالمانه‌ای درآمده است که نه از اموال مشرکین بلکه از دسترنج طبقات قوی وضعیت شیعیان با اخلاص امیرالمؤمنین برای طبقه خاصی از انگلان گرفته می‌شود"

البته تاکید بر این نکته که "سهم امام"ی که آخوندها می گیرند بر مبنای خود نصوص قرانی نامشروع است ممکن است این اندیشه را در ذهن دوستان بدواند که خب اگر اخوندها دارند از اسلام سوء استفاده می کنند، این ارتباطی به ذات اسلام ندارد و اسلام بنا به گفته روشنفکران دینی در اینجا هم "به خود ندارد عیبی". این سخنی است که من به شدت با آن مخالفم و میخواهم اذعان کنم که گر چه آخوندها به شیوه ای انگل وار مردمان را به شیوه ای "نامشروع" سر کیسه می کنند. اما شیوه ای که خود پیامبر دین نیز بدان وسیله ارتزاق می فرمود چندان تفاوتی با شیوه ی کار و سیاسمتداری آخوندها نداشت.

باید از مومنان پرسید منابع در آمد حضرت رسول برای بذل و بخشش هایش چه بوده؟ آیا ایشان به جُز شغل پیامبری شغل دیگری داشته اند که تکافوی آن بذل و بخششها را بکند؟

به عنوان مثال پیامبر از غنائم جنگ هوازن 100 شتر به ابوسفیان! بخشید. چندانکه حتا برخی از یاران او نیز معترض شدند و او را به بی عدلی و بی انصافی متصف داشتند. روشن است که رسول الله این بذل و بخشش - آن هم به بزرگترین دشمن سابق خود- را از جیب شخص خود عطا نکردند. در واقع طبق نصوص قرآنی غنائم جنگ متعلق به مجاهدان است اما ابوسفیان نه مجاهد بود و نه به اندازه اصحاب رسول در راه دین او مجاهدت کرده بود حتا قبل از جنگ به کنایه آرزوی خود مبنی به شکست مجاهدان مسلمان را بیان کرده بود!. پس این کار پیامبر توجیه دیگری ندارد جز "مصلحت" حتا اگر آن را با نام "تالیف القلوب" بیاراییم (گرچه ابوسفیان از یک سو پدر زن حضرت محمد بود!! و از سوی دیگر پس از فتح مکه او را قدرتی نمانده بود). در واقع چنین بذل و بخششهایی از اموالی که در اصل مالِ دیگران بوده را از جانب پیامبر نسبت به افراد زورمند یا صاحب نفوذ زیاد می بینیم اما همین پیامبری که گاهی با "وساطت " ، سرسخت ترین دشمنان و مرتدان را می بخشود کمترین رحمی نسبت به کهتران و بردگان روا نمی داشت. برای نمونه در ماجرای فتح مکه، که آن را اوج اقتدار و "رحمت" همزمان پیامبر می شمارند. پیامبر به وساطت عثمان برخی از افرادی را که دستور داده بود حتا اگر به پرده های کعبه آویخته شده بودند به قتل! رسانند را ، بخشود اما [ساره و دورتنا دو زن آواز خوان و برده ای را که بی کس و کار بود و کسی نبود آنها را وساطت کنند نبخشود[ جرمشان این بود که در زمان حضور پیامبر در مکه با ترانه های هجو آمیزشان پیامبر "رحمت" را می آزردند] یکی را به قتل رساندند و دیگری به بیابان های داغ و سوزان حجاز گریخت و ... . نکته این است که پیوند زدن دین به مصلحت و منفعت تنها کار اخوندها نیست بلکه چنین پیوند مبارکی از همان سپیده دمان دین مبین میان دین و مصلحت در کار بوده است و چنین مصلحت بینی هایی در کار پیامبر اسلام بیشتر از عیسای اناجیل یا موسی تورات به چشم میخورد. و آخوندها چنین "سنت" ی را خوب هضم کرده اند.
برای اطلاعات ارزشمند تر در این زمینه خواندن کتاب " حاشیه ای بر 23 سال" نوشته ی س.س را پیشنهاد می کنم:

http://azadieiran2.wordpress.com/category/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D9%84%D9%88%D8%AF-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B3-%D8%B3/


اما از دریچه نقد باید بگویم که نوشته شما گویا میخواهد سربسته این مطلب یا دگم رایج را تایید کند که با صرف جدایی دین از حکومت همه مشکلات ما زدوده خواهد شد. البته من منکر این نیستم که علت العلل بسیاری از گرفتارهای بنیاد برانداز امروز جامعه ما حکومتی دینی است اما آنچه که میخواهم روی آن تایید کنم این است که این حکومت در آب و هوای یک "فرهنگ" دینی بالیده است و تا زمانی که این فرهنگ وجود دارد حتا اگر حکومت ج.ا هم نباشد ما با نهادها بیرونی و بند و بستهای درونی که به چنین حکومتهایی امکان بقا و ماندگاری می دهند دست به گریبان خواهیم بود. به عنوان مثال در این شکی نیست که قران کلام یک مرد است که خطاب به مردان گفته شده است و همین مطلب یکی از علل مردسالاری ریشه دار در کشورهای اسلامی است اما فاجعه ای مانند قتلهای ناموسی یا خشونتهای خانگی علیه زنان و کودکان گرچه زاده مستقیم نصوص دینی نیستند اما سخت ریشه در "احساسات فرهنگی" دارند که بر پایه ی "تعصبات دینی" بالیده اند. در راستای مبارزه با چنین بغرنجهایی صرف جدایی حکومت از دین بسنده نیست بلکه ما به ابزراهای نقادانه قویتری نیاز داریم که خود فرهنگ دین -زاده و دین -پروریده به چالش بکشد. بر این پایه، نقد مستقیم دین ضروری است.

سلام
مصلحتی که در این جا منظور من است فراتر از ابعاد اقتصادی قضیه است بالاخره داشتن حاکمیت و قدرت بلا منازع خیلی وسوسه کننده است .

در مورد نقدی که دارید تا اندازه ای با شما هم دلم در نقد بنیان ها و ریشه ها ... اما به نظرم می آید در عرصه ای که هستیم و با شرایط موجود قدم اول در جامعه ما همان سکولاریسم باشد . اگر چه شخصاً به امتناع روشنفکری دینی باور دارم و فکر می کنم کسانی که خود را روشنفکر دینی می نامند نمی توانند تا ابد هر پای خود را یک سوی جوب نگه دارند . یک جا این جوب گشاد می شوند و باید انتخاب کنند . ابن چند سطر را بخاطر مقاله ای که باعث مرگ یک روزنامه شد نوشتم و در واقع خواستم منظر نویسنده آن مقاله را نقد کنم و یادآوری کنم وقتی چنان نقد سبکی برتابیده نمی شود چه امیدی چه تدبیری ؟

عباس چهارشنبه 8 آبان 1392 ساعت 09:34 ب.ظ

صحبت که از میراث و ماترک که می شود چند نکته می باید مورد تامل و دقت باشد.اولین و منطقی ترین نکته ضرورت وصیت به وراث از جانب کسی است که عنقریب دار فانی را وداع می کند.ماترک عقلا و شرعا نمی تواند بدون صاحب امر تصرف ،تصور شود.موضوع دوم کسانی است که خطاب سفارش محتضر قرار می گیرند. یعنی وصیت چه در زندگی عرفی و چه در اسلام به عنوان یک وجوب دینی موضوع خطاب اش چه کس یا کسانی قرار می گیرد.فرزندان و نزدیکان همواره اولین خطاب وصیت کسی هستند که ماترکی از خودش به جا می گذارد.نکته ی بعدی این که ارثیه به چه چیزی تعلق می گیرد. فرض مثال اموال مادی و دارایی ها موضوع ارث هستند و یا انجام دادن برخی کارها و پرداخت دیون و یا تعهدات اخلاقی ،اجتماعی و یا فرهنگی موضوع ارثیه قرار می گیرند.موضوع دیگر اولویت بندی در توصیه برای میراث است .به عبارت بهتر ،اهم و مهم کردن در تقسیم ارثیه و درجه بندی کردن وراث .دقت نظر در این گزاره های بدیهی به نظر من تکلیف درون دینی و برون دینی ما را با بسیاری از فزون خواهان و یاغیان مشخص می کند.در مورد مشخص اسلام ،موضوع کاملا واضح و روشن است .پیامبر اسلام به شهادت عامه و خاصه در حجت الودع موضوع میراث خودش و نحوه ی مواجه با آنرا تا انتهای پروژه ی دینی اسلام مشخص و معین کرده است .پیامبر میراث خودش را در دو بعد کلام قدسی و ژنتیک قدسی معین کرده و در حقیقت بر میراث داران ابدی خود صحه گذاشته است.کتاب الله و عترتی اهل بیتی.دو میراثی که هیچ گاه از هم جدا نخواهند شد.به عبارت بهتر ژنتیک قدسی با متن قدسی پیوند جاودانه و فرازمانی خود را به روایت پیامبر حفظ خواهند کرد.قول پیامبر اسلام ،قران را در حصار و حفاظ محکم قدسیتی نَسَبی و محدود فرا می گیرد و مابین برون و درون امر قدسی و عرفی تمایزی قاطع و روشن برقرار می کند.حقیقت و اصالت اسلام را نه در حرکت از امر قدسی به سمت و سوی امر عرفی و تاریخی ،بلکه برعکس در حرکت مختار و آزادانه ی امر عرفی به سمت و سوی امر قدسی می داند .مادامی که مومنان در چنین جهتی گام بر می دارند امکان گمراهی انها به حداقل ممکن می رسد.در صورت اول ،یعنی حرکت از امر قدسی به سمت عرف و تاریخ ،بدون شک انحراف و گمراهی گریز ناپذیر است.به یک دلیل روشن و ان این که ما با چنین حرکتی ،از مرکز دایره و به عبارت دیگر از حِصن امر قدسی دور شده و با بهره برداری ابرازی از ان به سمت و سوی قواعد تاریخ و طبیعت گام برمی داریم و فراموش می کنیم که ماترک پیامبر اسلام در حقیقت قاعده و یا تصادف تاریخ و طبیعت را در تعلیق قرار می دهد و دست و پای مومنان برای اجرای احکام و حدود الهی و دینی را با فقدان بازوی قدسی خود می بندد.با تعلیق حق تصرف تکوینی و تشریعی امر قدسی در امر عرفی به نص وصیت پیامبر،چیزی جز تلاش و ممارست مومنان برای دست یافتن به حقیقت امر قدسی مضمر در کتاب و اقوال مرزبانان آن پیش رو نیست. از همین رو در اسلام متاخر،فقیه بیشتر به بیکاره ای می ماند که به مرور و در دل تاریخ و طبیعت در توهم جانشینی امر قدسی فرو می رود.فقیه در حقیقت کسی است که رجوع دائمی به ایات و روایات برای نزدیکی خود و دیگران به امر قدسی را واگذاشته و بر خود و نفسانیتی تکیه می کند که به گونه ای انگل وار از میراث تغذیه می کند.تعجب آور نیست که چنین موجودی به هیبیت فقیه ،به یکباره پا روی تمامی میراث می نهد و نه تنها تمام و کمال انرا به خود اختصاص داده بلکه با داعیه ای فراتر از میراث ،حفظ نظام را از اوجب واجبات می داند.فقه از این رو بیش از تکیه و تاکید بر نص و متن مقدس ،بر سوبژکتیویته ی انسانی فقیه تاکید می کند و از همین رو در ابهام و اختشاش حقیقت دینی، چندان بی تاثیر نبوده و نیست.وصیت پیامبر ،توسل به امر قدسی و ژنتیک قدسی را تنها راه نجات از گمراهی می داند ،به عبارت بهتر فهم و درک درست و صحیح قران و مکتب اهل بیت را بر حق تصرف مومنان در کون و مکان اولا می داند.النبی اولی بالمومنین من انفسهم .به این روشنی می شود هر شیاد دین باز را از انان که در طلب نجات و رستگاری از گمراهی اند باز شناخت.به تاکید دکان داران ولایت وفقیه در اثبات صاحب امری خود در اقوال پیامبر و ائمه ی هدا هیچ در چنته ندارند.تنها بهانه ی انها تفسیر نادرست مقام قضاوت مابین مومنان و آن هم اولیت آنهایی است که به فهم و درک امر قدسی توانا ترند و لاغیر.هیچ کجای کلام پیامبر و امامان معصوم ولایت و صاحب امری تاریخ و طبیعت و جامعه را به نمایندگان عرفی خود تفویض نکرده است.فهم درست و دقیق اسلام آخر زمانی به نص اقوال پیامبر و ائمه ی هدا منحصرا در دستان امام آخر الزمانی است و هیچ کس را یارای آن نیست که از چند و چون اجرای حدود و اعمال حاکمیت امام آخرالزمانی کسب خبر کند. به نظر می رسد زمان در اجرا و اِعمال حاکمیت اسلام در جهان به حالت تعلیق درآمده است.تعلیقی که زمانش را از نو می باید ترسیم و تعریف کرد و امام زمان یا به عبارت بهتر امام آخر الزمانی پاسخی برای تمام ناهمسازی های زمانی و مکانی با امر قدسی و متن قدسی است.پر واضح است که امروزه حقیقت دین تنها و تنها با امتداد ماترک پیامبر اسلام یعنی نص قران و اقوال معصومان شناخته می شود و این هم مستلزم روی آوردن نه از روی اجبار و فشار دستگاههای سرکوب و پلیس خفیه و تفتیش عقاید ،بلکه تنها و تنها با روی اوردن مختار و در معرض وزش نسیم معرفت قدسی کلام خدا و معصومین قرار گرفتن امکان پذیر است. فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ..با چنین منطقی می شود جایی رسید که در ان هیچ اجبار و اکراهی در دین نیست چرا که مابین گمراهی و رستگاری مرزهای قاطع و روشنی می شود یافت.

به نظرم بحثی که مطرح کرده اید و استدلالتان کاملاً درون دینی است البته این به خودی خود ایرادی ندارد فقط خواستم بحث شفاف شود. بعلاوه این که کاملاً حالت سلبی دارد . شما ولایت فقها را رد می کنید اما چیزی که جایگزین آن کنید ارائه نکرده اید . امر قدسی و معرفت قدسی و ژنتیک قدسی چگونه می تواند اداره امروز جامعه ما را عهده دار شود ؟ وقتی نص قدسی در باطن و حجاب است مردمان چگونه به آن دسترسی داشته باشند ؟ چگونه در آن بیندیشند و چون و چرا کنند اگر قدسی است ؟
می دانید نظر من این است که ساحت شهود و قدس و اسطوره و ایمان از پیشنهاد نقشه راه ناتوان است و تنها باریک اندیشی فلسفی و نظری و علمی می تواند نقشه های راهی جلوی روی ما بگذارد.

chyz پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 03:06 ق.ظ http://chyz.persianblog.ir

اصل مطلب پاراگراف آخره و اون هم نشانه ی واقعیتیست از این همانیِ متولیان و سازندگان

و همیشه این پرسش هست : ما چه می کنیم ؟

خرامان-عباس پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 11:25 ق.ظ http://noqtenoqte.blogsky.com

درود

دنیای جدید، دنیای گسست نقادانه از "میراث ها"ی نیندیشیده است. تکیه بر مرجعیتها و اتوریته ها از هر نوع که باشد ما را ناگزیر در گذشته ها سرگردان می کند بدون این که بتوانیم بفهمیم نسبت مان با "اکنون" مان چیست. جناب عباس زیبا می نویسند، اما این زیبا نوشتن در راستای توجیه مرجعیت هاست. از این رو سخن ایشان از بنیاد با روح عصر جدید که پرسش ساز کردن همه ی مرجعیتهاست ناسازگار است. سخنان ایشان چیزی به دست ما نمی دهد که با آن بتوانیم راه آزادی مان را هموار کنیم. زیرا مشکل اساسی ما خودِ "مرجعیت" است، چه مرجعیت مراجع تقلید باشد چه مرجعیت کلام قدسی.
جناب عباس از ما میخواهند مرجعیت مراجع را به کناری افکنیم و به مرجعیت کتاب مقدس و کلام قدسی و میراث داران ژنتیکی! این "پیام" سَر بسپاریم. اما نکته ی مُهم این است که مفهوم "جامعه ی مدنی" مستقل از کلامهای قدسی معنا دارد، و به همین روی بحث در ضرورت پایگیری آن بی ارتباط با مَرجعیتهای قدسی و از جمله قرآن است.
از این اینها گذشته، سُخن جناب عباس آماج فرجامین خود را توجیه "ایمان موروثی" خویش قرار داده است. دغدغه حقیقت در پرتو سخنان ایشان هویدا نیست. نُخست این که "خطاب" ایشان به "گروه مومنان" است و "گروه مُومنان" مَد نظر ایشان همان "جامعه ی مدنی" و حتا "جامعه ی همه ی مسلمانان" نیست و دوم اینکه سخنان ایشان لبریزند از پیشداوریها و پیشفرضهایی که هنوز حقیقت شان مسلم نشده است. ایشان میخواهند که ما در کنار مرجعیت کتاب قدسی ایشان مرجعیت میراث داران ژنتیکی این کتاب را هم بپذیریم.
ایشان این مطالب را چنان مُسَلم فرض می گیرند که گویا در طی این تاریخ هزار و چهارصد ساله ستم و بیداد هیچ کس حقیقت های مفروض ایشان را به زیر سوال نبرده یا در آینده نخواهد برد. حقیقت اما به خلاف این است. آن مفروضاتی که ایشان میخواهند "جامعه مومنان شیعه" برای مبنای آن بیندیشند از بنیاد سست و لغزانند. ایشان هنوز آن پیام دکارت را به جان ننیوشیده اند:[ هر باوری را که کمترین شبهه ای در حقیقت داشتن اش در کار باشد را باید کنار نهاد حتا اگر باور بسیار مسلم نمایی چون وجود جهان خارج باشد. ]
شرط ورود به جهان جدید، چنین شکی است، بر مبنای چنین شکی خود مَرجعیت "امر قدسی" مساله ساز می شود چه برسد به مرجعیت مراجع و مجتهدان. جناب عباس قرآن را بدون این که کمترین استدلالی پیش نهند کلام قدسی می نامند و با تکیه بر اهمیت سخن امامان به عنوان میراث داران کلام قدسی میخواهند وانمود کنند که سخن فَقیهانه در ایران امروز کمترین ارتباطی با قران و سیره ائمه ندارد بلکه همه سر برخاسته از سوبژکتیویته ی فقیه است، واژه ای که گویا برابر با "نفسانیت" یا "نفس اماره" انگاشته شده است! اما اگر سخن فقیه بی ارتباط با کتاب خدا و اقوال ائمه باشد پس در این تاریخ 1400 ساله هیچ فقیهی از قرآن هیچ حُکمی نیاموخته است! و چنین دیدگاهی به راستی غریب است. با وجود این حقیقت چیز دیگری است؛ واقعیت دردناک این است که آنچه امروز به عنوان فِقه به ما حقنه شده است برخاسته از سخنان آن میراث داران ژنتیکی و خود سنت حضرت مُحمد است و احکام بیان شده در قرآن است. بد نیست به سخنان حضرت محمد در حج الوداع درباره ی حقوق زنان نگاهی دوباره بیندازید یا حتا سخنان حضرت علی در مورد در پرده نگه داشتن زنان در نامه اش به فرزند خود. این هر دو زن را "اسیر" مرد می دانند که البته باید با او مهربان بود! و سپس این سخنان را با خود آیات قران بسنجید
جناب عباس اگرچه مرجعیت فقیهان را نمی پذیرند اما مُعتقدند مرجعیت با "سخن امامان" است که میراث داران واقعی کتاب خدا و سنت رسول هستند. اما سوال من از ایشان این است: ما سخنان ائمه شیعه را از چه راهی به دست می آوریم آیا جُز از راه "کتابها و مکتوباتی" که "فقیهان و محدثان" در اختیار ما نهاده اند؟ این چه پرهیزی از فقهاست که خودشان را وانهیم و تراوشهای اندیشه شان را بر صدر بنشانیم؟ بر مبنای سخنان جناب عباس ما همزمان باید فقیهان و محدثان را به چیزی نگیریم و همزمان اقوال ائمه و اصولی اعتقادات شیعی مان را راه کتابهایی چون "اصول کافی" و "الاحتجاج" و "الغیبه" بدست آوریم!
از این گذشته ایشان هیچ توجه ندارند که "جُنگ"های سخنان امامان که به دست ما رسیده لبریزند از هزاران سُخن ضد و نقیض، بدان سان که برخی پژوهندگان بر آنند که هیچ سخنی از امامان نیست که ضدِ آن در کتب شیعی موجود نباشد، با توسل به این مجموعه های ضد و نقیض "مرجعیت سخن ائمه به عنوان میراث داران راستین امر قدسی" به چه معناست؟ ائمه مگر نیامده اند که اختلافات مردم در امرِ فهم قرآن را از میان بردارند. به دید شیعه حتماً چنین است. اما مگر نه همین منابع خود مایه ی اختلافهای بسیار و ایجاد فرقه ها و دسته ها و رسته های بسیاری شده اند که هر یک بر طبل حقیقت خویش می کوبند. پس گویا در "واقعیت" سخن ائمه نتوانسته اختلافات را از میان بردارد.
در اینجا شاید گفته شود سخن ائمه باید با قران سنجیده شود می گوییم اما این دَور است و دور هم باطل. چه از یک سو فهم قرآن را در گرو تفسیر ائمه می نهد و از سوی دیگر می گوید خود سخن ائمه باید به قران سنجیده شود. بنابراین اگر مستقل از احادیث ائمه قران فهمیدنی باشد نیاز به وجود ائمه برای تفسیر آن مرتفع میشود.
بنیاد بحث جناب عباس این است که ائمه باید "مرزبانان" و پاسداران کلام قدسی باشند دلیل شان هم این است که 1- ائمه با حضرت محمد رابطه ژنتیکی داشته اند! (گویا نژاد پرستان ایران در جامه "سید" حق دارند که ژنتیک خود را به رخ بکشند چون رابطه خونی در شیعه حقوقی ایجاد می کند ) 2- حدیث کتاب و خدا و عترت در حق دوازده امام ادا شده است.
اینها همه مفروضات چالش زا هستند که می توان صدها صفحه در موردشان سیاه کرد. اما برای آگاهی خوانندگان کافیست تنها بر این نکات تاکید کنم 1- در خود قران تقوا نه رابطه خونی سنجه ایمان است چندان که "پسر نوح با بدان بنشست خاندان نبوتش گم شد" 2- حدیث ثقلین به صورت "کتاب الله و سُنتی" هم روایت شده است. و بعید است که یک خدای دانا امری یا چیزی را "نگهبان و پاسبان و مرزبان" دین خویش قرار هد که در همان نقطه اول با ابهام مواجه باشد. از این گذشته، خود حضرت علی در نهج البلاغه می گوید حجت خدا با آمدن حضرت محمد بر بندگانش تمام شد و دوازه های آسمان پس از او به روی بندگان بسته شد. و همین مطلب از یک سو تایید آن آیه قرانی است که می گوید: "خدا پیامبران را به میان مردمان فرستاد تا پس از ایشان بر آنان حجتی نباشد" و از سوی دیگر روشن می گرداند بعد از پیامبر هیچ کس توانایی ارتباط با غیب و آسمان را ندارد، و این خود آن حجیت و مرجعیتی را که شیعیان برای ائمه باور دارند زیر سوال می برد از جمله حجیت امام زمان غایب را!
مشکل بُزرگ ما ایرانیان همین سنت درازدامن نیندیشیدن و نپرسیدن است. جناب عباس هم از ما میخواهند نیندیشیده و نپرسیده حجیت و مرجعیت امامان را بپذیریم و "دنیا" ی فقیه را رها کنیم و به "آخرت" امام بچسبیم. اما ایشان دیگر یا نمی دانند یا میخواهند نهان دارند که فقیهان اگر فقه می گویند از برای آن است که امامان هم فقه گفته اند و اگر مراجع و مجتهدان حدیث می گویند از برای آن است که امامان نیز راوی حدیث بوده اند. و آنچه فقیه ساخته تنها بافته ی او نیست بلکه بافته و ساخته ی امامان هم هست! و فقیهان و مجتهدان نیز همان روایان حدیث هستند که گویا خود امام غایب خواسته است شیعیان در غیبت او به آنها مراجعه کنند. از همین رو مشکل امروز ما در فقه فقها نیست بلکه در مرجعیت امام ناپیدایی است که هر کسی از ظن خویش یار او شده است. در مورد این امام ناپیدا ما دو راه می توانیم در پیش گیریم یا نپرسیده و نیندیشیده واقعیت وجود و حضور او را بپذیریم و چشم به راه او هر هفته دعای ندبه و توسل و فَرج بخوانیم آن هم پشت سر فقیهان و آخوندان تا "مگر به یمن دعا آفتاب برآید"، یا نقادانه همه آن احادیثی را که محدثان و مجتهدان و فقیهان درباره او گفته اند بررسی کنیم. شیوه نخست در خور انسان نیست و شیوه ی دوم بر ما آشکار خواهد ساخت که چنین موعودی، موهومی بیش نیست. که نه خرد انسان وجود وی را تایید می کند و نه حتا باور به وی مبنایی در خود قران دارد و از این گذشته حتا اگر آثار خود علمای شیعه در مورد"رجال" را هم در نظر بگیریم بر ما روشن خواهد شد که کاربست درست ابزارهای علمی خود آنها نیز دروغینگی وجود امام زمان را نیک نشان میدهد. [در این راستا من حاضر به مناظره با دوستان هستم]
پینوشت: من آغاز بحث خود برای جستن حقیقت را "شک دکارتی" قرار داده ام. ممکن است جناب عباس بگویند خطاب شان به گروه مومنان شیعه است. که در این صورت تفسیرشان از مساله ارتباط امام غایب با مردم می تواند تا اندازه ای (به شرط پذیرش) راه گشا باشد. اما کار ما دیگر از توسل و توکل و دعا و نذر و نیاز و سفره ابوالفضل و شله زرد و سینه زدن و علم و کتل و "انتظار " گذشته است. اینها خود "مصیبت" هستند بدتر از حادثه عاشورا. این که ما ملت "مسئولیت" نمی پذیریم و بار آزادی خود را بر دوش نمی کشیم از بستر همین "انتظار"هاست. و اینکه بدون کمترین شرم و گزش وجدانی حقوق دیگران را پایمال می کنم خود ریشه در باور به آن آستانهای مبارک و قبرها و امام زاده ها ضریح ها و شفاعتها و ... دارد. این بیماری ماست بیماری که بدان خو گرفته ایم . ایا اگر مردمان ایران به دنبال ضریحهای متحرک می دوند و بر فلزات بوسه می زنند تقصیر فقیه است یا تقصیر اعتقاد به مرجعیت امامان و امامزادگان و مقدس شدگان و ... اینکه "فطرت" انسان ایرانی شیعی "حنیف"! او را به دنبال این تکه فلزات جواهر نشان میکشد اینکه مردان و زنان سر تا پای خود را گِل می مالند اینکه زنان فرق سر کودکان خود را با قمه به عشق حسین می شکافند فقط تقصیر فقیه نیست باور کنید! (البته مجال استدلال نیست وگرنه دلیل بر این سخنان بسیار است).
با سپاس

محمد ح پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 03:48 ب.ظ http://dustevatan12.blogfa.com

سلام بر فرزانه عزیز
به جد میگویم که دین نیاز بشری و مخصوصا افرادی است که تسلطی بر زندگی ندارند و درک ضعیفی از بایدها و نبایدهای دنیا دارند اما دخالت آن در سیاست موجب لکه دار شدن دین میشود. چون سیاست نجاست زیادی دارد و دین در صورت آلودگی آن قدرت خود را در میان مردم از دست میدهد.
امروز به جامعه ترکیه که نظامی لاییک دارد نگاه میکنم علاقه ای وافر به دین میبینم که عکس این موضوع در نظام مذهبی ایران قابل شهود است!

سلام
هر باید و نبایدی می تواند به آستانه خشونت و تحجر بلغزد .

عباس-خرامان پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 04:06 ب.ظ

صد البته مخاطب متن بالا کس یا کسانی هستند که با اینجانب دغدغه های مشترک دارند.روبسپیریسم مضمر در سوبژکتویته ی دکارتی هم فقط ساده باوران و شترمرغهای غربی/شرقی را راضی می کند.نه امثال بنده را که می خواهم جا برای ایمان و عقل ونقل و عرف باز کنم. باز هم باید به کامنت های پست های قبلی سرکار خانم فرزانه رفرنس بدهم شما را .شما غیرقابل فهم ،لجوج و پر مدعایید .درست گفتید ،شما دکارتی هستید اما دکارتی که سرآخر می خواهد دل به نیچه بسپارد .روبسپیریسم از سرو روی اندیشه ی دکارت هم می بارد .شما می توانید برای اثبات خود و اندیشه تان ،تا دلتان می خواهد بنویسید .من از همین حالا تبریک می گویم :شما موفق شدید ! شما می نویسید ،پس هستید .اما باز هم دکارتی، شک نکنید که برای من و امثال من نمی نویسید .اگر می نوشتید اهل تامل و تدبر در نوشته های دیگران هم بودید .برای همین است که شما هم می توانید خودتان را خوب خوب اثبات کنید از طریق نوشتن ودر همان حال دنبال گیره زدن به افکار و اندیشه های دیگران باشید.قدری همدلی در دکارتی دیدن جهان داشتید که اصلا نیازی نبود دنبال پروژه ی 500 ساله ی غرب را بگیرید برای پی ریزی سوبژکتویته ی دکارتی ایرانی !(هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد).شما هر وقت پاپ فرانسیس ها،ژان پل اول و دوم و سوم ها،مبلغان مسیحی و مارونی و مورمون را بی خیال کردی ،شک نکن خیلی های دیگر هم بی خیال معتقدات خودشان می شوند.هر وقت وحدت مذهب 3000 ساله و نژاد را در ساختار دولت و ملت اسرائیل از بین بردی و در کنیسه ها و کلیساها را تخته کردی ،راحت تر به نقطه ی مشترک خودت با دکارت می رسی.تا ان زمان برسد مجبوریم فقط به ادعا ها تکیه کنیم .مدعای شما مستلزم جهان نگری بسیار گسترده تری از جنس فلسفه ی تاریخ است،آن هم بیشتر تاریخ اندیشه ها! بدون تعارف در شما چنین جامعیتی نمی بینم تا هم کلامتان شوم .شما حتی نمی خواهی به فرصت های بالقوه ی متنهای دیگران گوشه ی چشمی بیاندازی ،جهان برایت همان جهان دکارت است و بس ! فکری داری و دنیای بیرون از فکرت، که فقط خودت (همان منِ چند منی ات )می تواند اثبات اش کند .می توانم خواهشی داشته باشم ؟اینکه با جملات مغشوش و نیاندیشیده ات سقراط را شرمنده ،دکارت را مایوس و نیچه را سرخورده نکنی ؟
جناب! من نمی خواهم نقش بوزینه ی زرتشت را بازی کنم.برای حرفم هم دلیل دارم .خوب است به اخرین کامنتی که در پست های گذشته ی خانم فرزانه برای من گذاشته اید سری بزنید . از همان اول هم فکرش را می کردم که شما هم یکی از هزاران روشنفکر مصیبت زده و حسرت زده ای این مملکت فلک زده اید،مریدی شده اید و مرادی دارید .می فهمیدم که می خواهید با در افتادن با در –جهان- بودن خودتان، ادای زرتشت را در بیاورید.از همین رو بود که انگار منتظربیرون آمدن اسم اعظم نیچه از زبان من بودید تا کامنت را تبدیل به رفرنس کتابها و نوشته های نیچه بکنید و کردید تا برحق مسلم خودتان در تفسیر درست و دقیق نیچه تاکید کرده باشید.عجب مملکتی داریم که حق مسلم هرکسی ناحق مسلم دیگران شده!(نیازی به یادآوری نیست که نیچه و شاید مارکس از همین اداها و شکلک ها در پس اندیشه هاشان واهمه داشتند) با این حال،قبول! میراث نیچه و دکارت که میراث پدری من نیست. همه اش برای شما و امثال شما،اما بگذارید در سیرکی که جمهوری اسلامی راه انداخته است ماهم به بند بازی خودمان دلخوش باشیم وبا ترس و لرز،نه در کپنهاگ ،که همین جا،در شهرهای غبارآلوده و بی سروسامان و بیابانهای برهوت زده قدم بزنیم و گهگاه فکرمان را بخارانیم . بنده با شما مفصلا دیدگاههایم را در میان گذاشته ام.نیازی نمی بینم دوباره گویی کنم.فقط از بابت آنها که مدعی تصاحب میراث اسلام اند نوشتم تامسئولیت کردارشان را به دوش اسلام نیاندازند،و با ان مفری نیابند تاکه از خود سلب مسئولیت کنند.از نظر من مومنان در صورت اطمینان معنایی و هویتی ،به شکلی کارآمد در برابر دکان داران دین فروش صف آرایی خواهند کرد.مابقی اش می ماند هرچیزی که ما دل بسته ایم و هر چیزی که شما دل بسته اید.اما سعی نکنید که دلتان را به زور به دل دیگران ببندید .مصیبت عشقهای یک طرفه را در ذهن مرور کنید ،دهشت تجاوز به دنیای دیگران را قدری تجسم کنیددر غیر این صورت ، باز هم دکارت وار شک نکنید که در استعمار جهان فرهنگی انسانها،از کاهنان و کشیشان و آخوندها،فراتر نمی روید. البته سبک و سیاق سادومازوخیسمی جنابعالی در نوشتن ،همدلی من را برمی انگیزد.گهگاه حتی اینچنین جنون نوشتن مرا هم درمی رباید.بعضی وقتها برای تمام روشنفکران تنها و محصور،غم سراپای وجودم را فرامی گیرد.همینهاست که وادارم می کندو امیدوار به گونه ای فکر کنم و بنویسم تا دیگری هم مختارباشد مرا بیاندیشد.

زمانیان پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 04:52 ب.ظ

سلام و درود

چه خوب است که هنوز هستید. برخی از دوستان از فضای وبلاگ . خسته شدند و حضورشان کم رنگ شد.

بهار، پاییزی شد. یک نوشته ی کوتاه آن هم با رعایت همه ی مرزها چقدر مورد هجوم قرار گرفت. از همه بدتر که نمایندگان مجلس که باید مدافع حقئق شهروندان باشند از دیگران تندتر بودند و نامه ای را امضا کردند که با بهار برخورد سختی شود. واقعا تاسف. تاسف و هزاران تاسف

سلام
بله ما از آن ریگ های کف ایم :)
ای کاش این تاسف ها ما را به عادت جدید به دردها نرساند

خلیل پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 06:41 ب.ظ http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

این دولت " امید و تدبیر " ملت نیست، بلکه امید و تدبیر حاکمیت است .

به نشریات رسمی نمی توان امید بست، بلکه باید به خرده نشریاتی مانند وبلاگ ها بیشتر سر کشید هر چند باب طبعمان نباشد.

سلام
حقیقتاً همین طور است جمله نابی گفته اید.

خرامان-عباس پنج‌شنبه 9 آبان 1392 ساعت 06:42 ب.ظ

جناب عباس گرانمایه پاسخ من به شما هیچ نیست جُز لبخندی. اما برای اینکه خوانندگان مپندارند که در پس پشت واژگان درشتانه ی شما چیز دندانگیری هست چند سَطری مزاحمتان میشوم. البته این یکی از خاصیتهای پست مدرن بازی های مد روز در ایران است که هر چیز را نیندیشیده به هر چیز دیگر پیوند می زنند یک روز از دل شک دکارتی روبسپیریم بیرون می کشند و روز دیگر ولتر را متفکر گولاک و آوشویتس وانمایند، اما دریغ از حتا یک تکست در تایید سخنانشان. این هم از هنرهای ایرانی است که از بستر نخواندن و نخواندن و نخواندن آثار بنیادین فلسفه غرب بر می خیزد. و نتیجه ی مصرف بدون اندیشه فرآورده های بازار ترجمه در این کشور مِحنت زده است. مرا دست انداخته اید و فرموده اید که :" دکارتی هستید اما دکارتی که سرآخر می خواهد دل به نیچه بسپارد". و این را نوعی ساده دلی دانسته اید برخاسته از روبسپیریسم. حتا هایدگر هم بر آن بود که سوبژکتیسم با نیچه با غایت خود می رسد. پس به فرض که بنده هم این دو را به هم پیوند زده باشم، کار نابجایی نکرده ام. از این گذشته پروژه نیچه باژگون سازی افلاطونیسم بود و هر آن فلسفه یا مذهبی که با ایجاد تمایز میان جهانِ شدن و جهانِ بودن، ارزش زیستن در همین جهان را زیر سوال می برد. از این دیدگاه، شما با مذهب گرایی تان و پدافندتان از رسم و رسوم دینها و مذاهب عجایز در جانب افلاطون هستید و خوار دارنده ی زندگی- البته به زعم نیچه!- پس بیخودی خود را به نیچه پیوند نزنید. به هر حال هر فلسفه ای اصولی دارد و یکی از کانونی ترین اندیشه های نیچه زندگی دوستی است. وی با هر گونه تاویل ضد زندگی از هستی مخالف است بنابراین درست است که به اندازه همه چشم ها تاویل وجود دارد و حتا ابوالهول هم چشم دارد اما هر تاویلی به هر متنی نمی چسبد از جمله تفسیرها خرافه دوستانه و آخرت پرستانه ی شما از نیچه (رجوع کنید به چنین گفت زرتشت: درباره اهل آخرت).

فرموده اید میخواهید جا برای ایمان و عقل و نقل و عرف باز کنید. درود بر شما! اما آیا به راستی یک تنه توان این همه را دارید؟! در همین کامنت پیشین من گفتم باور به مهدی موعود نه با عقل میخواند و نه با نقل قرآنی. شما چگونه میتوانید همزمان هم عقل را داشته باشید و هم باور به مهدویت را درست بدانید و هم تعارض این باور با تکستهای قرانی را توجیه کنید. حقیقت این است که عقل و آنچه شما ایمان نام نهاده اید بیشتر وقتها با هم در تعارضند و با هم جمع نمیشوند مگر با هنرنمایی های سفسطه بازانه روشنفکران دینی یا آنانی که پیوندی درونی با خرافه ها و عقاید نادرست دارند. اما این نامی ندارد جُز خاک پاشیدن به چشمان حقیقت!
فرموده اید: " مدعای شما مستلزم جهان نگری بسیار گسترده تری از جنس فلسفه ی تاریخ است،آن هم بیشتر تاریخ اندیشه ها!"

این حَرفی است که شما به من نسبت می دهید یا انتظاری است که شما از من دارید با این حال ، آنچه من نقد کرده ام در قالب سوالهایی که طرح کرده ام مُشخص است. حقیقت این است که آن پرسشها و اظهارات یا پاسخی از جانب شما دارند یا ندارند. اگر دارند شما آنها را میتوانید مرقوم بفرمایید اگر پاسخی ندارند یا شما ندارید باور بفرمایید با منتسب داشتن منتقدتان به "غیر قابل فهم" بودن، "لجاجت"، "پرمدعایی"، سادومازوخیسم و ... هیچ چیز نصیب تان نمی شود. جز این گزش وجدان احتمالی در خلوت خویش، که آیا من به –عباس- به عنوان دلیل چیزی جز انگ و تهمت در چنته ی خویش ندارم؟!
از همه اینها گذشته گیریم که من و ما نتوانستیم پاپ فرانسیس ها،ژان پل اول و دوم و سوم ها،مبلغان مسیحی و مارونی و مورمون را بی خیال کنیم، گیریم که ما نتوانستیم وحدت مذهب 3000 ساله و نژاد را در ساختار دولت و ملت اسرائیل از بین ببریم و در کنیسه ها و کلیساها را تخته کنیم. این مطلب آیا باید باعث شود که ما به جای بیان آن چه که با دلیل "حقیقت" می پنداریم دل به دریای خرافات بدهیم؟ پاسخ من به شما چیزی نیست جز سخن منتسب به گالیله : "با وجود این می چرخد!" حقیقت اندک اندک راه خود را می یابد حتا اگر خروارها خروار خرافه بر راه آن تلنبار کرده باشند. امثال ما "تنهایان" و "جفتهای تنها" به قول نیچه برای توجیه کنندگان خرافه و دروغ نمی نویسیم. اما وظیفه ی خود می دانیم که هر جا مسیر حقیقت غبارآلوده میشود. در زدودن این غبارها گامی برداریم. تنها بیان یک نکته در پایان سخنم ضروری است شما با ایستارتان اکنون در کنار آنانی ایستاده اید که شله زرد پختن خود را گل مالین کردن و بر فلزات بوسه زدن را نشان حقیقت خویش می پندارند و اتصالشان به عوالم قدس!

پینوشت:
1-شما به دنبال خاراندن فکر خود هستید و ما نیز به دنبال کمی هوای تازه. سخت نگیرید!
2-سخنان شما در مورد عشقهای یکسویه و ... هیچ ارتباطی با موضوع این بحث ندارد.
3-فرموده اید: "بعضی وقتها برای تمام روشنفکران تنها و محصور،غم سراپای وجودم را فرامی گیرد". از اینکه که گاهی به فکر ما هم هستید واقعا از شما ممنونم ولی من در کلبه تنهایی خویش شادم و البته نه چندان هم تنها! (چشمک!)
4- فرموده اید:" فقط از بابت آنها که مدعی تصاحب میراث اسلام اند نوشتم تامسئولیت کردارشان را به دوش اسلام نیاندازند" کامنت پیشین من متوجه تناقضهای این رهیافت شما بود همراه با دلیهایی که البته شما آن را سادو مادوخییسم دانستید پرمدعایی و ... بماند اینکه صرف پر مدعا بودن به معنای نادرست بودن این مدعاهای پر نیست!
خندان باشید!

بی نام-عباس جمعه 10 آبان 1392 ساعت 01:16 ق.ظ

کار امثال خرامان از بازی با کلمات و واژه ها گذشته است. او از حقیقتی سخن میگوید که روشنی اش دیگر مجالی برای انکار تاریک اندیشان باقی نمیگذارد.
"به کرامتی که داری سر خویش گیر و بگذر"

عباس-خرامان جمعه 10 آبان 1392 ساعت 10:33 ق.ظ

شما مجبور نیستید بهای فضولی های بی موردتان را با خنده های زورکی و خلوتِ خوش باشگی دروغین تان بپردازید اگر که اندازه نگه دارید.دوم آنکه منطقا درخارش فکر ما هیچ اکسیژنی برای هوای تازه ای که در طلبش هستید یافت می نشود پس دم تان را روی کولتان بگیرید و خود را باشیدکه گناه دگری بر تو نخواهند نوشت.سوم شما وبلاگ دارید اگر قرار باشد با اباطیل شما در بیفتم بهترین و آسان ترین راه وبلاگ سرد و نم دار شماست نه اینجا که دیگری را خطاب قرار داده ام.شک نکنید چنانچه نوشتن من در این وبلاگ اسباب مزاحمت برای نویسنده اش باشد من هم دمم را می گیرم روی کولم و دراسایش دیگران لَختی می اندیشم .چهارم ،پس از چندین ماه دریغ از ذره ای خلاقیت و نو شدن در ادبیات مندرس شما،مدعای کشف حقیقت از پس ادبیات درشت ما را که شش هفت ماه پیش گفته بودی ،شما لازم نیست حجاب از نوشته ی ما برداری تا همگان لُختی و برهنگی اش را ببینند و آن وقت کوس رسوایی ما با دم بازگشت جاودانه ی زرتشت ،از بام نوشتارمان فرو افتد.البته هنوز انقدر ذوق پیدا نکرده ای تا متنی را در دلالت اش بخوانی نه اینکه ذات کلمات را با عیار ذهن ات دنبال کنی،مانده ام چطور پشت نیچه سنگر می گیری.پست مدرنیسم را هم که همان زمان در نقد ما نشخوار کرده بودی ،با خودفیلسوف پنداری ات ،آن هم در فلسفه ی غرب لابد انتظار داری شما را در زمره ی مورخان تاریخ فلسفه ی غرب ،در زمره ی برتراندراسل و کاپلستون ،فوکو و کافمن و...بدانیم !پنجم آنکه از مسند قضاوت پایین بیایید و لااقل ناظر دادگاه دین ودولت و دنیا باشید تا بشود متهم ،شاکی و قاضی را همگان کشف کنند.به جای خندیدن بر دیگران بد نیست کمی هم به خودتان بخندید ،این اولین شرط زندگی شادمانه است.
از این به بعد بهتر است در سنت مهمان ناخوانده بودن ایده های دیگران تجدید نظر کنید و در قلم چرانی هایتان جانب نگه دارید .مجبور نیستم پاسخگوی دائمی ادبیات مشمئز کننده ی جنابعالی باشم .البته شک نکنید که در این ستیزه جویی ها و سماجت های نابخردانه ، می شود چیزهای زیادی از شما یاد گرفت که مخل آرامش و اسایش دروغین تان باشد. حرف اخر اینکه ،حالا که ما نمی خوانیم و تکست رو نمی کنیم در تایید حرفمان،شما می توانی همچنان و همچنان کتاب بار خودت بزنی و از شرق تا غرب بتازی !البته برای خودت و آنهایی که اطناب خشنودشان می کند.با این همه اگاهی که از زهدان ذهنتان بیرون می پرد و با خودش زیراب افلاطون باوری و قرون وسطی گرایی را دوباره و چند باره در تاریخ می زند،انگشت به دهان می مانم،پس بهتر است اعتراف کنم که فیلسوف جان آن یک پشه هم تویی ،ما که چیزی نیستیم!

خرامان-عباس جمعه 10 آبان 1392 ساعت 12:36 ب.ظ

عباس جانِ جانِ جانان!

سعدی می گفت: "سنت {شان} است که چون به دلیل از خصم فرومانند سلسله خصومت بجنبانند".

باز می گفت: "آنجا که عقاب پر بریزد از پشه ی لاغری چه خیزد."

و باور بفرمایید از "پشه" ی لاغری چون من نیز در برابر عقاب فربه دانش شما هیچ برنمی آید.

فقط دوست دارم این سخن از برتراند راسل را که قطعاً خوانده اید دوباره با خویش زمزمه کنید تا شاید ...

"اگر عقیده‌ی مخالف، شما را عصبانی می‌کند، نشانه آن است که شما ناخودآگاه می‌دانید که دلیل مناسبی برای آنچه فکر می‌کنید، ندارید" .

عباس خان ، شما نیز نمونه ای نوعی از تیپ روشنفکران دینی هستید. و من همیشه نگران این فاندامنتالیسم بزک شده و نهفته در پس سخنان این تیپ فکری بودم ام ، خندان باشید. و با لبخندی مهر آمیز بدروتان می گویم.

---
بانو پارسایی گرامی، تا به امروز حضور مرا با شکیبایی در وبلاگتان که از قرار تنها وبلاگی است که من به طور مستمر به ان سر می زنم پذیرفته اید. ظاهراً خوانندگان وبلاگ شما از خود شما نسبت به حضور من دلرنجیده تر هستند و با سخنان جناب عباس این احساس به من دست داده که مبادا از ان دست میهمانانی باشم که میهمان دیگر از او بدش می آید و هم همسایه. خواهشمندم بدون کمترین رودربایستی با من بگویید (هر چند به طور خصوصی) که آیا شما از میهمانی هم چون من دلخورید یا نیستید. چه اگر حتا یک لحظه احساس کنم شما واقعا حضور مرا در این خانه خوش نمی دارید ، اندرز جناب عباس را گوش می دهم و دمم را روی کولم می گذارم و می روم. با تشکر از شما

گمان می کنم در مناسبت های دیگری هم گفته ام که اگر این وبلاگ و متن های آن متعلق به من است کامنت دانی آن متعلق به همه کسانی است که در دنیای مجازی حضور دارند حتی با نظرات متفاوت .

این که گفته اید ... دل رنجیده ترند می رساند که شائبه ای هست که من هم دل رنجیده ام ! ابداً این گونه نیست که اگر بود تاکنون گفته بودم . روشنگری و آگاهی دادن و دعوت به تفکر چیزی نیست که مرا برنجاند. برعکس روحم را جلا می دهد .
من از نوشته های شما اینجا ، یا هر جا که بوده ، بهره فراوان گرفته ام و کمترین شرط قدردانی این چند کلمه بود که نوشتم .سپاسگزارم

خرامان جمعه 10 آبان 1392 ساعت 12:39 ب.ظ

ببخشید: اصلاح شود

هم همسایه=هم صاحبخانه

راضیه‏_خرامان جمعه 10 آبان 1392 ساعت 01:04 ب.ظ

سلام،خرامان گرامی همه خوانندگان این وبلاگ حتی روشنفکر مذهبی ها مثل هم فکر نمی کنند،از شما بسیار آموخته ام هرچند با همه آنچه میگویید هم عقیده نیستم و فکر میکنم خوانندگان دیگری هم هستند مثل من از کامنتهایتان بهره برده اند،البته نظر نگارنده وبلاگ را خودشان میگویند

مرسی راضیه

بهارک جمعه 10 آبان 1392 ساعت 01:49 ب.ظ

قضیه خرامان چیه؟ خیلی تکرار شده تو کامنتها؟؟

قضیه خاصی نیست . بحثی بین دوستان درگرفته که امیدوارم به انجام برسد

عباس جمعه 10 آبان 1392 ساعت 02:41 ب.ظ

ما جسارت نمی کنیم و درباره ی صاحب این وبلاگ تعیین تکلیف نمی کنیم. تمام منظور این جانب ناخنک های فکری ام بود که به عنوان کامنت اینجا می نویسم و لاغیر.خیلی هنر کنم می توانم تنها افسار نوشته های خودم را در دست داشته باشم و دیگران را مواجهه ی با ان بخوانم .تمام حرفم این است که مواجهه ی متنی با متنی آداب و اصولی دارد که انرا از جدل های بیهوده و مباحث کلامی جدا می کند .هدف دیالوگ متنی می باید در هم فرورفتی متون و کشف کلام مشترک و نامشترک باشد.به عبارت بهتر اینکه یک متن چه می گوید و چه نمی گوید می بایست اصلی ترین پرسش در مواجهه با آن باشد.اگر قرار باشد در فراسوی هر متن و نوشتاری قرار بگیریم و دائما گفتنی های خودمان را به مثابه چه نمی گویدِ متن، در درزها و حفره هایش فرو کنیم که نمی شود به ایده ی دیالوگ بین متنی اندیشید؟اگر قرار باشد دائما با اظهار فضل به سراغ دیگران برویم و بخواهیم حقیقت دربسته ی ذهنمان را در انعکاس کلام و نوشتار انها ببینیم و در این راه ان گونه عمل کنیم که مفتشان سیاسی و فرهنگی می کنند که نمی شود از حقیقت بین الاذهانی سخن گفت.دنیای امروز ما را سازه هایی است و ناسازه هایی .سازه های بزرگ اش سیاست و اقتصاد اند و ناسازه هایش ،تمام آدمهای گوشت و خون داری که حق حیات و فکر کردن با زندگی خودشان را حستجو می کنند .من و شما در تمام این نوشته هایی که رد و بدل کردیم می توانستیم بر روی تقدیر مشترک مان ،فهم مشترکی را هم بسازیم .جهان معنایی و فرهنگی انسان ها نه با ساختارها و سازه هایی که سیاست و اقتصاد تبلیغ اش می کنند بلکه با برسازه ها که فضاهای عمومی چون این وبلاگ منادی اش هستند شکل می گیرد و توسعه می یابد.برساختنی ها هم جدال خیر و شر نیست.برساختنی ها تلاش برای فراتر رفتن معنایی ازهمزیستی مسالمت آمیز خیر و شر در جهان ماست.(البته در بدترین حالات ممکن که هرکسی ممکن است خودش را خیر و دیگری را شر بداند)فراتر رفتن به سمت و سوی مواجهه با سازه های تقدیری دنیای امروز ما یعنی سیاست و اقتصاد و مظاهر دیگرش چون انواع تکنولوژی های عجیب و غریب سیاسی و اقتصادی که همه ،مِن جمله دین داران و دین باوران زمانه را در طمع خام انداخته است.حقیقت و ناحقیقت در گِل بر سر و صورت زدن و شله زرد خوردن خانه ندارد،حقیقت و ناحقیقت ، در تصمیم و عملی است که گاه یک نسل را به باد فنا می سپارد ،حقیقت در تبدیل مرموزانه ی سرمایه ی تاریخی و فرهنگی به سرمایه سیاسی و اقتصادی است.حقیقت در تبدیل استبداد آبی به استبداد آبا و اجدادی بنام دین ومیراث لانه دارد.اینها همه نشانه هایی برای گفت و شنود با کسانی است که تقدیر را می فهمند وبرای رهایی از چنگال ان قلم می زنند.فرسوده کردن و آشفته کردن اندیشه ها و افکار در مواجهه با چنین تقدیری ،تمرکز و تجمیع ذهن و زبان را از میان بر می دارد.باز هم تاکید می کنم من تنها و تنها در مورد نحوه ی مواجهه با خودم سخن گفتم و به هیچ وجه جسارت نمی کنم برای نحوه ی بودن دیگران در این وبلاگ و دیگر فضاها تعیین تکلیف کنم.

خوشحالم که ادبیات ستیزه جو را کنار گذاشتید و اکنون به دنبال فرا رفتن معنایی از همزیستی مسالمت آمیز خیر و شر هستید . شاید لازم باشد از دوگانه حقیقت و ناحقیقت هم فرا تر رفت اما با ابزار های شناخته شده عقلانیت و استدلال
گمان من این است که قرار نیست چند کامنت تکلیف ما را روشن کند و با خواندن چند جمله به طرف یکی از این دوگانه برساخته بیفتیم اما تمام این بحث ها دعوت به تفکر و اساساً عریان کردن پرسش های اساسی ذهن هایمان است . هر جا که ایستاده باشیم .
بد نیست بار دیگر به پرسش های طرح شده در مقابل نوشته تان نگاهی بیندازید

خرامان-عباس جمعه 10 آبان 1392 ساعت 06:49 ب.ظ

درود دوباره

من نمی دانم که این تناقضهای توفنده میان رفتار و گفتار شما را چگونه نزد خود بشکافم . از یک سو برآنید که مُنتقد باید با متن تان "همدلانه" برخورد کند. از سوی دیگر خودتان به جای اینکه به "سخن" من بپردازید پیوسته "شخصیت" مرا نشانه می گیرید و با پتک سهمگین کلمات خشماگین تان شخصیت مرا فرو می کوبید. بماند! با اینحال چه بخواهید و چه نخواهید بنده به "سخن" شما پرداخته ام و از قضا "دلالتها"ی آن را و نتایج این دلالتها را بررسیده ام. شما نیک می دانید این بحث "میراث الهی و ژنتیکی" که در کامنت اول از آن سخن رانده اید مبتنی بر منابعی است که از آنها خون فرومی چکد و این مربوط به امروز ما نیست قرنهاست که این گونه بوده است. و آخرین بارش همین مشکلاتی است که پیش پای آقای دکتر علی اصغر غروی نویسنده مقاله "امام؛ پیشوای سیاسی یا الگوی ایمانی؟" در روزنامه "بهار" سبز شده است. از قضا موضعی که بنده در نقد کامنت شما اختیار کردم شباهت بسیار زیادی با موضع جناب دکتر غروی داشت. بدان معنا که هر چند نارسایی های چندی در تحلیل ایشان از مساله "امامت" می بینم اما روی هم رفته معتقدم ایشان بر اساس خود منابع اصلی تحلیل درست تری از مساله "امامت " ارائه می دهند. در برابر، موضع شما در مساله "امامت" همان موضع فقیهان حاکم است با این تفاوت که شما می گویید با غیبت امام غایب ، فقهیان هیچ کاره اند. در اینجا بود که من از شما پرسیدم: پس تکلیف ما با منابعی که خود این فقیهان در مورد مساله مهدویت و طبیعتاً نیابت نواب خاصه و عامه در اختیار ما قرار داده اند چیست؟
هیئت جسمانی فقیه نیست که دهان ها را دوخته است، این اندیشه ی فقیهانه و محدثانه است که اندیشه ما را به غل و زنجیر کشانده.
شما از یک سو دعوت به رویگردانی از فقیه می کنید و می فرمایید باید به خود "کلام قدسی" روی کنیم و از سوی دیگر توجه ندارید که صرف باور با "مهدویت" و حتا "معصومیت امامان" از دست پخته های همین فقیهان و محدثانی است که شما ما را از آنها بر حذر می دارید. بگذارید همدلانه تر با شما سخن بگویم. شما می گویید سخن فقیهانه را باید رها کنیم و با "تلاش و ممارست بکوشیم تا به حقیقت امر قدسی مضمر در کتاب و اقوال مرزبانان ان دست یابیم ". بسیار خوب حرف من این است که حتا اگر بخواهیم با پیشنهاد شما همداستان باشیم باور به "مهدویت" با حقیقت امر قدسی مستتر در کتاب قرآن نا همساز است. ساده تر می گویم از دل آیات قران مهدویت به در نمی آید. مهدویت اعتقادی ضد قرآنی است. باید روشن باشد که تا اینجا از مرز پیشنهاد شما بیرون نرفته ام. در این حالت شما می توانید به دو صورت عمل کنید یا باز مرا با کلمات درشتناکتان به مرتبه یک "پشه" فروکشید یا از من بپرسید دلیل تو ای "خرامان" برای این حرفها چیست؟ بیش از این مزاحم شما و نویسنده وبلاگ نمی شوم هر چند بسیار سخن می توان گفت.



پینوشت : من معتقدم چنین اندیشه هایی است که ایران و ایرانی را به ویرانی کشیده. به تعبیر شما در هم کوبیده شدن "زیست-جهان" مردمان شیعه و به ویژه غیر شیعه ی ایران نتیجه همین دگمهاست. انگاه مایی که در طلب بازیابی هوای تازه برای نفس کشیدن هستیم را متهم به تخریب زیست جهان دیگران می کنید. طرفه است! گویا شما برای انسان ایرانی ظرفیتی بیش از این دگم های پایدار دارنده ی چنین حکومتهای توتالیتری نمی توانید تصور کنید.

خوش و خرم باشید دوست من!

راضیه -خرامان جمعه 10 آبان 1392 ساعت 07:28 ب.ظ

خرامان عزیز ممکنست این را کمی بیشتر توضیح دهید؟:
حتا اگر آثار خود علمای شیعه در مورد"رجال" را هم در نظر بگیریم بر ما روشن خواهد شد که کاربست درست ابزارهای علمی خود آنها نیز دروغینگی وجود امام زمان را نیک نشان میدهد. [در این راستا من حاضر به مناظره با دوستان هستم]

راضیه -عباس جمعه 10 آبان 1392 ساعت 07:37 ب.ظ

دوست دارم این را هم به آقای عباس بگویم که از شما هم می آموزم و امیدوارم این اتفاق باعث نشود حضورتان کمرنگ گردد،بمانید و ادامه دهید ،اگر هم تمایل به مباحثه ای با خوانندگان نداشتید بی پاسخ گذر کنید ،جسارتم در مداخله امیدوارم شما و نویسنده وبلاگ را ناراحت نکرده باشد
حداقل ماحصل مباحثه افزایش تولرانس ماست

خرامان-راضیه جمعه 10 آبان 1392 ساعت 08:18 ب.ظ

درود
راضیه گرامی بزرگترین کتابی که اخبار کتب شیعه را جمع کرده کتاب «بحاراالانوار» مجلسی است که در چند جلد آن اخبار مهدی را آورده است از دید برخی پژوهندگان این روایتها نه با عقل میخوانند و نه با قرآن. و جای تعجب است که چگونه داعیه داران علم و عقل و نیابت عامه این روایات را گرد آورده اند؟!! با اندکی ژرف اندیشی نادرستی و بی پایگی این بافته ها هویدا میشود طوریکه می‌توان گفت: یک حدیث صحیح در میان آنها از جهت سند نیامده است.
حرف من این است که رجال روای این اخبار و روایات را خود فقیهان تراز نخست عالم شیعه هم مجهول الحال، مهمل، ضعیف و ... دانسته اند. یعنی اگر مَن بگویم بَهمان روای مجهول الحال است، خود علمای رجال شیعه، او را مجهول الحال و یا مجهول دانسته اند: مجهول کسی است که نه اسلام و نه ایمان او پیداست و نه داد و انصاف او. و اگر بگویم: مهمل، خود علمای رجال شیعه ی دوازده امامی، او را اصلا نام نبرده و او را مهمل گذاشته‌اند. و اگر بگویم: ضعیف، علمای رجال شیعه همانند شیخ طوسی و ممقانی و علامة حلی و نجاشی و چون ایشان او را ضعیف دانسته‌اند:ضعیف کسی است که یا باورهای او فاسد بوده و یا دارای فسق و فجور بوده و یا دروغزن و جعال و دشمن بوده است. از جمله ی این راویان کسانی همچون احمد بن علی الرازی، علی بن ابراهیم الفدکی، محمد بن علی الشجاعی، محمد بن ابراهیم، یوسف بن احمد، احمد الانصاری، محمد بن اسماعیل، علی بن حسن بن فضال واقفی، علی بن ابی‌حمزة بطائنی هستند. شِدت دشمنی برخی از این راویان با ائمه چندان بوده که خود امامان این روایان را "سگ باران دیده" خوانده اند. با این حال روایات نقل شده توسط همین راویان است که از همان دوران نوزادی در گوش جان ما نواخته شده است چندان که گویی، با شیر اندرون شده و با جان به در رود. که تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

از همدلی تان با جناب عباس خوشحالتر شدم تا خودم. به هر حال از شما سپاسگزارم.

خرامان-فرزانه جمعه 10 آبان 1392 ساعت 08:48 ب.ظ

از شما هم بسیار سپاسگزارم. در این که شبیه "آوار" بر سر شما خراب شده ام. حق را به جانب جناب عباس می دانم. ولی باور بفرمایید اگر جاذبه های این وبگاه و شخصیت خاص و ممتاز شما نبود، تنها راه ارتباط من با دنیای مجازی قطع میشد. آن وبگاه "سرد و نمور" و متروک هم که می بینید فقط مکانی است برای دسترسی مستقیم من به لینک وبسایتهایی که معمولاً مطالعه می کنم. وگرنه کاربردی بیشتری ندارد. اینجا تنها جایی است که من در آن می نویسم. آن هم برای این که ارتباطم با نوشتن کاملاً قطع نشود. وگرنه وقت من بیشتر صرف خواندن کتاب میشود و ترجیح می دهم بیشتر بخوانم تا بنویسم. چه به هر حال "بار کردن کتاب "بر خود را ترجیح می دهم بر پذیرش ناپخته اندیشه ها و اعتقاداتی که منجمد شده اند. این پُرخوانی سبب شده من با منابعی آشنا شوم که بسیاری هنوز هم نامشان را نشنیده اند. بنا براین آنچه اینجا می نویسم یا معرفی می کنم از سر "فضل" نیست بلکه اشتیاق انباز گردانیدن دیگران در این منابع کشف شده است. و شاید متوجه شده باشید که من کمتر از خودم چیزی می نویسم و آنچه می نویسم معمولاً ارجاع به اثار دیگران است. با این توصیف دیگر جایی برای "اظهار فضل" من برجا نمی ماند. در برابر این اثار من تنها وظیفه ی خود را آموختن می دانم و سهیم کردن دیگران در این آموخته ها. آخر خواهی نخواهی شغلم همین است. و خواندن برای من سبکی از زندگی است.
به هر حال باز هم از لطف بی انتهایتان سپاسمندم.

البته که وبلاگ فاصله زیادی با مطالعه جدی دارد ولی فرصت ارزشمندی برای به اشتراک گذاشتن ایده هاست و برای پیدا کردن سرنخ ها و آدرس های خوب برای تدوین یک پروژه مطالعاتی خوب و جدی و آشنایی با افراد متفاوت . برای من وبلاگستان از این جهت بدیل و جایگزینی ندارد .
من از مساعی شما در این جهت تشکر می کنم

عباس جمعه 10 آبان 1392 ساعت 10:33 ب.ظ

البته خطاب آخرین کامنتم به شما نبود.هرچند تمام و کمال مصادره به مطلوب اش کردی و فریاد معصومیت ات را بلند کردی .من خطاب به نویسنده و خوانندگان وبلاگ نوشتم.البته کسی که کوچکترین مطالعه ای در روان شناسی داشته باشد شناخت شخصیت هوچی گر و مستکبرو مستبد شما چندان دشوار نیست.شکر خدا که با داد و فغان بیش از پیش لایه های ناخودآگاه ات رو می شود .این همه مکانیزم دفاعی که برای رسیدن به ان چیزی که دوست اش داری به کار می گیری حقیقتا اعجاب برانگیز است.
حالا که اصرار به بحث کلامی داری حرفی نیست (تا سیه روی شود هرکه در او غش باشد).هرچند شما را منصف نمی دانم بلکه بیش از هر کسی شما را سرریزی از بغضها و کینه های فروخورده می دانم والا دنبال نقد مکتب اهل بیت را در عمرباوران پی نمی گرفتی و تمام پریشان گویی های عمری را اینجا عینا کپی نمی کردی .یک نمونه اش همین حرف آخرت در کامنت ضد قرآنی بودن ایده ی امام زمانی !از کلامت آهنگ شیطانی حسبنا کتاب الله و ان الرجل لیهجر به گوش میرسد:
«ورد فی الاحادیث الصحیحه من ان النبی صلی الله علیه وسلم قال فی مرضه : ائتونی بدواه اکتب لکم کتابا لا تضلون به بعدی . فقال عمر : ان الرجل لیهجر حسبنا کتاب الله ، فلغط الناس . فقال : اخرجوا عنی لا ینبغی التنازع لدی . فقال ابن عباس : الرزیه کل الرزیه ما حال بیننا و بین کتاب رسول الله صلی الله علیه و سلم . و هذا مما یطعن به الرافضه علی عمر و قال صاحب الملل و النحل : هو اول اختلاف وقع فی الاسلام : که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان بیماری خویش فرمودند : دوات – و کاغذی – بیاورید تا برای شما کتابی بنویسم که بواسطه آن بعد از من گمراه نشوید . عمر گفت : این مرد هذیان می گوید . کتاب الله برای ما کافی است . پس حاضرین سر و صدا کردند و پیامبر فرمودند : از نزد من بیرون روید که تنازع در نزد من شایسته نیست. ابن عباس می گوید : به درستی که مصیبت ، همه مصیبت ، آن است که بخاطر اختلاف آنها و سر و صدای آنها ، بین پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و اینکه آن کتاب را برای ما بنویسند ، حائل و مانع شدند.این همان مطلبی است که شیعیان به عنوان طعن بر عمر بیان می کنند و صاحب الملل و النحل ( شهرستانی ) گفت : این اولین اختلافی است که در اسلام به وقوع پیوست .»
من در کامنت اولم گفتم که پیامبر در وصیت برای میراث اش دو چیز گرانبها را برای آینده ی اسلام به جا گذاشت .روایت عمری و علوی در متن صریح گفتار پیامبر شک و شبه ای ندارند و حدیث ثقلین دست پخت علمای شیعه نیست بلکه بیش از شیعیان علمای عمری آن را نقل کرده اند.می گویم فهم و درک زبانی در شناخت دلالت ها نداری منظورم اینجاست.پیامبر دو تقل را مشخص می کند:کتاب الله و عترتی ، اهل بیتی،مصداق های روشن و بی شبه ی اهل بیت از کتب علمای عمری علی و فاطمه و اولاد او از نسل پیامبر معرفی شده اند و در این هیچ کس شک و شبه ای وارد نمی کند.پیامبر وحدت ثقلین را وحدت جاودانی و فرازمانی معرفی می کند تا بازگشت آن دو در محضر خودش ،حوض کوثر،این یعنی تمام زمانها و مکانها قران بی مفسر حقیقی و منصوب اش نمی تواند باشد.دلالت های سخن پیامبر در برابر حسبنا کتاب الله ،که تو استناد می کنی یا لااقل استناد تو به آن منجر می شود جای شک و شبه ای باقی نمی گذارد که کلام خدا در عصر مابعد پیامبر با مفسراه اش همواره در پیوند تنگاتنگ و جاودانه زمان و مکان را در می نوردند.تا این مهمترین و بدیهی ترین وصیت پیامبر را قبول نکنی که به نص عمری ها و شیعیان شک و شبهه ای در آن نیست ،مثل آدمهای پریشان گو ،حرفهایی از جنس باور شیعی بودن و کذب بودن اندیشه ی آخر زمانی می زنی .
این هم برای تو که بی سوادی و نادانی ات را به عنوان سواد و دانش به خورد خلق الله پریشان از ظلم و جورحکومت جمهوری اسلامی می دهی و آن وقت تاریخ اسلام شناس می شوی:ابن حجر هیتمی سلفی عمری را حتما نمی شناسی ،همان ضداهل بیت که در رد شیعه خودش را کشت و به معاویه و یزید ارادت اش را نمی توانست پنهان کند.در پریشان گویی و از کم حافظگی خودش را رسوا می کند که برای امثال تو به نظرم می تواند کلاس اموزنده ای باشد: به روایتی که بیست و چند نفر از اصحاب پیامبر خدا روایت کرده اند مسلمانان مامورند به تمسک به کتاب و سنت و علمای اهل بیت ،از این نکته بقا و ماندگاری این سه امر تا قیام قیامت روشن می شود.(الصوائق المحرقه،ص 150
من بیشتر از علمای اهل سنت نقل می کنم تا لااقل یک قسم اباطیل ات شرمنده ات بشوند:فخر رازی از پیامبرنقل می کند:اگر از دنیا یک روز باقی مانده باشدخدا آن روز را آنقدر طولانی می کند تا مردی از اهل بیت من که هم اسم من و هم کنیه ی من است بیرون بیاید و جهان را پر از قسط و عدل کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده.تفسیر کبیر رازی .جلد 2 صفحه ی 28.
ابن حجر هیتمی سلفی آیه ی 61 سوره ی زخرف را در شان مهدی نازل شده می داند.الصوئق المحرقه ص 162.
حافظ ابوجعفر محمد بن جریر طبری می‌گوید: در حجة‌الوداع پیامبر(ص) فرموند: «ایمان آورید به خدا و رسول و نوری که فرود آوردیم» سپس فرمود: نور در من است، سپس در علی است، و بعد در نسل وی باشد تا قائم مهدی.
. هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَی الدِّینِ کُلِّهِ وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ :او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیین ها غالب گرداند، هر چند مشرکان را خوش نیاید. در تفسیر قرطبی آمده است: «پیروزی اسلام بر دیگر ادیان، هنگام قیام مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه شریف ـ است در آن زمان، مردمان یا باید مسلمان شوند و یا جزیه دهند. و این که گفته شده است مهدی همان عیسی است نادرست است زیرا اخبار صحیح به گونه‌ای متواتر وارد شده که مهدی از خاندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است .....»
و در کتاب البیان در تفسیر این آیه آمده است: «کسی که خدا او را بر همه ادیان چیره می‌گرداند، مهدی از فرزندان فاطمه است.
ابوالحسن ابری از علمای اهل سنت می گوید:به تحقیق اخبار متواتر از پیامبر مهدی از اهل بیت پیامبر است و هفت سال حکومت می کند و ...
ابن ابی الحدید سنی هم می گوید:به تحقیق اتفاق فرق از مسلمین همگی واقع شده است که براین که دنیا و تکلیف مقتضی نمی شود مگر بر آن حضرت .شرح نهج البلاغه.جلد 10 صفحه 96
***
و خیلی از نصوص دیگر سنی ها که مجال نقلشان اینجا نیست اما در مکتب اهل بیت ،مهدی در آینده ی دین رکن رکینی است:
حضرت علی فرمود :دنیا پس از روگردانیها و چموشیهای خود به ما رو می آورد ،مانند مهربانی ماده شتر ناسازگار بر فرزند خود و بعد از آن این آیه را تلاوت کرد: وَ نُرِیدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِینَ.و سپس از مهدی آل محمد سخن گفته است.نهج البلاغه شماره 209.
امام صادق از قول جد شان رسول الله فرمود:کسی که قائم از فرزندان مرا انکار کند بی شک مرا انکار کرده است.کمال الدین و اتمام النعمه .باب 39 .رقم 8 .صفحه ی 412
شیخ صدوق به روایت عبدالرحمان بن سَمره از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ در یک حدیث طولانی که صفات امام علی ـ علیه السلام ـ و حسنین ـ علیهم السلام ـ را بیان داشته نقل کرده حسن و حسین ـ علیهم السلام ـ دو امام و سید اهل بهشت هستند. و 9 امام از نسل حسین ـ علیه السلام ـ امام این امت است. که نهم آن قائم امت بوده و زمین را از قسط و عدل پر می کند..
- شیخ صدوق سی و هشت حدیث را با سندهای مختلف در این مورد بیان کرده است. و باز شیخ صدوق از امام حسین ـ علیه السلام ـ پنج حدیث نقل نموده که آن حضرت فرموده است، امام قائم از فرزندان من می باشد که از آن جمله می توان به روایتی اشاره کرد که عبدالرحمان بن حجاج از امام صادق ـ علیه السلام ـ و او از پدر بزرگوارش امام باقر ـ علیه السلام ـ و وی از امام سجاد ـ علیه السلام ـ نقل کرده که امام حسین فرموده است: نهم از فرزندان من، سنتی از حضرت یوسف و موسی بن عمران را به همراه دارد. او قائم اهل بیت ما است و او صاحب غیبت است..
حافظ محمد گنجی شافعی (م 685) روایات متعدد به سندهای مختلف از پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ آورده است که از جمله، به روایت از حذیفه این گونه بیان می کند که حضرت پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ فرمود: "اگر از دنیا باقی نماند مگر یک روز، خداوند در آن روز مردی را بر می انگیزد که اسمش اسم من و خلقش خلق من است و مردم بین رکن و مقام با او بیعت کنند... جناب سلمان (ره) برخواست و فرمود: یا رسول الله از نسل کدام یکی از فرزندان شماست؟" حضرت اشاره به امام حسین ـ علیه السلام ـ کرده و دست روی بازوی او گذاشت و فرمود: "از نسل این فرزندم می باشد.
اینها فقط برای مدعاهای گزافی که مطرح کردی البته حالا وقت بحث بر سر علم رجال نیست .فعلا همان حدیث ثقلین و احادیث معتبر از اهل سنت را بگیر برو تا به اخر.عمری ها که دنبال خالی کردن زیر پای ایده های خودشان نبوده اند آخر اسلام را به اهل بیت پیامبر پیوند بزنند و اولش را به عمر و ابوبکر و عثمان و معاویه و یزید که ! عقل هم چیز خوبی است .تانباشد چیزکی مردم نگویند چیزها .البته تیپ شخصیتی شما و مواجهه تان با این متن هم از پیش برای من قابل پیش بینی است .

آیا پیش نیاز گفت و گو حمله به طرف گفت و گوست ؟

عباس-فرزانه جمعه 10 آبان 1392 ساعت 11:12 ب.ظ

اصلا قرار نیست کلام خدا و حِصن کلام خدا،عهده دار سیاست و مدیریت جامعه شوند در عصر غیبت .اما اگرکسی در طلب وصال به چنین مطلوبی (یعنی مرتبط شدن با آن دواست) ،اوست که باید ره بسپاردودنبال گمشده ی خودش را با نقشه ی راه اهل بیت و قران بگیرد و برود.در غیر این صورت ،مومنان در عصر غیبت وظیفه ای جز روایت مناقب اهل بیت و بهتر کردن زندگی شان و انتظار فرج ندارند.البته این به معنی این نیست که همه دنبال این چیزها راه می افتند و زندگی در تعلیق قرار می گیرد.سیاست و اقتصاد چون به عرف اتصال دارند قطعا از دایره ی امر قدسی و متن قدسی و ژنتیک قدسی بیرون اند و کار انسانی و عرفی می طلبندو الا ماشاالله برای تمام زمانها و مکانها از خیل مشتاقان شان کاسته نشده است!.
به عبارت ساده دین در عصر غیبت چیزی جز فربه شدن ایمان و باور نیست.این مدعا راه رجوع به ائمه ی هدا را توسل به آنها و تلاش برای فهم و درک تلالو آنها می داندکه به صورت ارادی برای عده ای از بزرگان و مضطران بدست می آید .اما وعده گاه دوم دیدار با امام زمان از منظر درون دینی ،سیر حرکت تاریخ و جامعه و طبیعت به سمت و سوی تگنا و انحطاط گریز ناپذیر انسان و جهان است که کارد را به استخوان می رساند و فریاد استغاثه را در کون و مکان می پیچاند.اینها را درتفسیر درون دینی می گویم . در بیرون از دین ادعای گزافی را مطرح نمی کنم .فقط به گونه ای سلبی و نه اثباتی ودر بحث سیاست،اقتصاد و جامعه ، قطع درازدستی به انسانها به نام دین و اسلام و قدسیت را دنبال می کنم .بیهوده کاری است از نظر شما؟؟؟

سوال من این است که اگر امور جاری زندگی انسان عرفی است و بعهده خود انسان و خارج از دایره ی امر قدسی قرار می گیرد.
پس کارکرد دایره ی امر قدسی چیست ؟ فربه شدن ایمان و باور به چه کار می آید ؟

... شنبه 11 آبان 1392 ساعت 09:04 ق.ظ

در اینکه باید همه فرصت ارائه نظرات خود را داشته باشند حرفی نیست .
در اینکه رویکرد بهار و نشریات هم فکر در باره دین و نقش آن در جامعه و سیاست منطقی تر است هم حرفی نیست.
اما من شخصا از بسته شدن در نشریاتی چون بهار که روشنفکری ابتر خاورمیانه ای شان در مقالات و جبه گیری های " ترک ستیزانه " و کلا "قوم ستیزانه" هویداست ، برنمی آشوبم!
ننگ است برای زنی از آذربایجان و آنهم از تبریز ( که حتی مردم باکو هم آن را هنوز " آنا تبریز " مینامند )در سوگ بسته شدن یکی دیگری از کانونهای نژادگرای ناسیونالیسم فارس بنشیند.... ننگ است که تنها نیمی از حقیقت جذبش کند و نیمی دیگر را نبیند.

بله شما هم فرصت ارائه نظر خودتان را دارید حتی بی نام و نشان !
روزنامه بهار را کانون نژاد گرایی و ناسیونالیسم فارسی دانستن از نظر من محلی از اعراب ندارد اما حتی اگر هم این طور باشد بستن روزنامه و دستگیری مدیر مسئول آن محکوم است.

خرامان یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 05:31 ق.ظ

درود
در کتاب الاصول من الکافی جلد2 صفحه375 باب مجالسه اهل المعاصی از ابوعبدالله صادق روایت شده که گفت رسول خدا فرمود: "پس از من هنگامی که اهل شک و بدعت را دیدید بیزاری خود را از آن‌ها آشکار کنید و دشنام بسیار بدانها دهید و درباره آنان بدگویی کنید و به ایشان بهتان زنید تا نتوانند به فساد در اسلام طمع بندند و در نتیجه، مردم از آنان دوری گزینند و بدعتهای ایشان را نیاموزند (که اگر چنین کنید) خداوند برای شما در برابر اینکار، نیکی ها نویسد و درجات شما را در آخرت بالا برد!!"
شیوه ی سخن گفتن جناب عباس با من تا اندازه ای تاییدگر این است که گویا سرسختانه به حدیث بالا پایبندند. نمیدانم اگر این مباحثه رودررو صورت می گرفت ادب و فرهیختگی بازشان می داشت که مرا روانکاوی کنند و هوچی گر و مستبد و مستکبر و بیسواد و نادان و اباطیل پرداز، بغض آیین و کینه توز بخوانند یا اینکه باز هم چشم در چشم من می دوختند و هر چه دلخواهشان بود بارِ "پشه" ای چون من می کردند؟ باز هم بماند! با این حال ایشان فرامی خوانم که به جای عمل به حدیث بالا به این آیه ی قرآنی عمل کنند: " به راه پروردگارت با حکمت و پند پسندیده فَرا خوان". چه هرچه باشد ایشان مسلمانند و باورمند به قُدسانیت. و ناخوشایند است شنونده را که بشنود و بییند که دهان از کسی که دمِ "قدسی" دارد سخنان ناسزاگونه برون می تراود.
1- خوانندگان می دانند که من فردی بیدین هستم پس از دریچه دید خود، دین محمد را آیینی خداوندی نمیدانم. از همین رو علی و عمر برایم علی السویه هستند. اما نکته ای که جناب عباس باید بدانند این است که اهل سنت به یکسان علوی و عمری هستند. چه آنها علی را چهارمین از خلفای راشدین می دانند و همان اندازه از عمر حدیث روایت می کنند که از علی. روی همین حساب، جناب عباس اهل سنت را به عمرباوری فروکاسته اند و این امر منصفانه نیست. جناب عباس اسم "عمر" را کینه توزانه بر زبان می رانند و این کار هم محققانه نیست!
2- بخش دوم سخن ایشان به حدیث قرطاس مربوط میشود. طبق این حدیث پیامبر می‌فرماید: "قلم و د¬وات بیاورید تا برای شما چیزی بنویسیم که بعد از من گمراه نشوید" (شیعه بر آن است محمد سرِ آن داشته که خلافت و جانشینی علی را کتابت کند ولی عمر و یارانش این موضوع را دریافته اند و جلوی تحقق این امر را گرفته اند). جناب عباس صرف اینکه یک حدیث در منابع اهل سنت بیان شده باشد را دال بر درستی موضع خود می گیرند بدون اینکه از خود بپرسند اگر چنین است پس چرا اهل سنت با اینکه خود راوی این احادیث هستند شیوه تحلیل شیعه را نمی پذیرند. برای روشن شدن مطلب شایسته است به نکات زیر توجه کنیم.
- مطلبی را که پیامبر سرِ بیان آن را داشته از دو حالت نمی‌توانسته بیرون بوده باشد، یا اینکه این مطلب جزء وحی و خود آیات قرآنی بوده و یا اینکه سخن خود وی بوده است. بطور حتم مورد اول مد نظر هیچکس نیست چون نمی‌توان گفت آیه قرآنی بوده است، قرآن نزد شیعه و سنی همین قرآن کنونی است که در آن بحثی نیست و تنها می‌توان گفت آن مطلب سخن پیامبر بوده است، خوب آیا این نوعی اهانت به قرآن نیست؟ چطور سخنی از پیامبر می‌توانسته امت را از گمراهی نجات دهد ولی خود قرآن و سخن خداوندی نمی‌توانسته چنین کاری بکند و عهده دار بیان آن نشده است؟!! (در ضمن شیعه نمی‌تواند این سخن و مطلب مهم را براحتی جزء حدیث کند چون احادیث، ظنی الصدورند ولی قرآن قطعی است و در میان احادیث موارد جعل بسیارند ولی وعده حفظ قرآن در خود قرآن آمده و بنابراین مطلبی که جلوی گمراهی امت را می‌گیرد باید در قرآن ذکر شود و البته آیه‌ای پیرامون خلافت حضرت علی در قرآن نیست).
- اینکه "جمله"‌ای می‌تواند مردم و امت را از گمراهی برهاند یعنی چه؟ اگر چنین جمله‌ای وجود داشت خود خداوند آنرا در قرآن بیان می نمود تا همه هدایت شوند. هر کس باید خودش ایمان بیاورد و هدایت دهشی خداوندی است و امری اختیاری است نه جبری و یا اکراهی.(به به منطق قرآن)
- شیعه معتقد است دو ماه پیش از این جریان پیامبر در غدیر خم به دستور خداوند حضرت علی را به خلافت برگزیده و حتی بیش از صد هزار نفر در آنجا با او بیعت کرده اند. خوب آیا اگر مردم بیعتی بدان مهمی را فراموش کرد¬ه اند پس چه اهمیتی به یک نوشته می‌داده اند؟!! تازه نوشته ای که جلوی عده‌ای خاص بیشتر نبوده و نه جلوی صد هزار نفر!!
- اگر این مطلب جزء دین بوده پس چطور پیامبر بخاطر سخن یک نفر آن را بیان نکرده است؟!! مگر بیان جانشینی یکی از اصحاب از شکستن بتها و موارد دیگر دشوارتر بوده؟!! چطور پیامبر در مکه و در محاصره کفار و مشرکین نهراسید و سخنان الهی را بیان نمود؟! چطور از ابوجهل و ابولهب نترسید و همه سخنان خود را گفت ولی اینجا بخاطر سخن یک نفر خاموش مانده و امر خداوندی را نرسانده است [مائده 67] در این آیه آمده که مطلب را ابلاغ کن و تاکید شده که از گزند مردم حفظ می‌شوی، بنابراین چنانچه دستوری پیرامون خلافت علی بوده بیگمان پیامبر آنرا بیان می‌کرده است، ولی شیعیان می‌گویند پیامبر بخاطر سخن عمر خاموش شده و ابلاغ و دستور پیرامون خلافت خداوندی علی را مسکوت گذاشته و مکتوب نکرده است!!
- آیا پیامبر پس از 23 سال زحمت و مجاهدت تازه در دمِ مرگ می‌خواسته مطلبی بگوید که اُمت گمراه نشوند؟!! آن هم مطلبی که همسنگ 23 سال رسالت اوست پس شما گمان دارید پیامبر در این 23 سال چه می‌کرده است؟!!
- به تاخیر انداختن "چنین مطلب مهمی" تا آن لحظه و در بستر مرگ نمی‌تواند منطقی بوده باشد.
- در این حدیث، پیامبر "امی" می‌گوید: أکتب، یعنی برایتان بنویسم در صورتیکه باید می‌گفته: املی، یعنی برایتان املاء کنم. بیان چنین مواردی، کل نبوت را زیر سوال خواهد برد چون اسلام ستیزان نیز بر همین باورند و برآنند که محمد نزد اهل کتاب و دیگران می رفته و این آیات الهی را از آنها آموخته است، یعنی در واقع امی نبوده است!! (دقت کنید که حضرت علی پیامبر اسلام را افصح عرب می‌دانسته).
- پیامبر با لغت اهل حجاز صحبت می‌کرد و الفاظی که در حدیث است بطور هلمّوا، صیغه جمع استعمال شده، مخالف با عادت و روش ایشان است زیرا که اهل حجاز کلمه هلمّ (صیغه مفرد) را برای تثنیه و جمع بطور یکسان استعمال می‌کردند ولی در حدیث، صیغه هلمّوا که لغت بنی تمیم است بکار رفته است.
- پیامبر شخصی بوده که فرماندهی "هشتاد" غزوه و جنگ! را بر عهده داشته و حتی نظر شخصی خود را نیز بیان می‌کرده چه برسد به دستورات الهی و امور مربوط به دین، پس چرا باید بترسد یا قهر کند و نگوید!
- آیا پیامبر فرموده می‌خواهم برایتان مطلبی بگویم ولی در انتها آن مطلب را نگفته؟! پس یعنی اُمت گمراه شده اند چون آن مطلب بیان نشده است و در واقع هم اکنون نیز ما گمراه هستیم!!!! این سخن خود به خود بدان معناست که پیامبر صرفاً به خاطر حرف عُمر امر رسالتش را تمام و کمال به جا نیاورده است. یعنی اینکه از جانب خدا وظیفه داشته چیزی در مورد رسالت علی بگوید ولی به هر حال آن را نگفته است. یعنی وظیفه اصلی خود را بر هر حال فروگذاشته است!
- ابن عباس راوی حدیث در آن زمان کم و بیش، حدود 10 سال داشته که وجود این طفل در آن اُتاق و بین بزرگترین صحابه و در¬ محضر پیامبر که بیمار بوده و لحظات آخر زندگی خود را می‌گذرانده، غیر معقول است.
- حدیث قرطاس جزء اخبار واحد است و "خبری واحد" برای امری بدین مُهمی پذیرفتنی نیست.
- شیعیانی که می‌گویند: چرا اصحاب صدایشان را در محضر پیامبر بلند کردند؟ و چرا پیرامون این قضیه در برابر پیامبر با یکدیگر مشاجره کردند؟ باید بدانند که در اینصورت حضرت علی و یارانش نیز در برابر پیامبر با اصحاب دیگر مشاجره کرده اند و به هر حال آنها نیز مقصر هستند.
- شیعیان به عمر اعتراض دارند که او متوجه مقصود پیامبر شده و فهمیده که پیامبر می‌خواهد جانشینی و خلافت حضرت علی را کتابت کند و به همین خاطر جلوی وقوع این امر را گرفته است!!! باید پرسید عمر از کُجا متوجه این موضوع شده؟ مگر علم غیب داشته؟ مگر از افکار و ضمیر انسانها آگاهی داشته است؟!
- چرا حضرت علی و یا یکی از طرفدارانش قلم و دوات را نیاورده اند؟!! نکند یاران دلیر محمد همه از عمر می ترسیده اند؟!!!! شیعه بر آن است که عمر ترسو بوده و در جنگها می گریخته است، پس چرا در اینجا آنهمه یاران دلاور از این انسان ترسو باک دارند؟!!!
- به هر روی این مطلب مهم در نهایت ، بیان نشده است، پس هیاهو بر سر چیست؟! شاید اصلاً پیامبر میخواسته خلافت ابوبکر را مکتوب کند و یا میخواسته مطلبی بنویسد که ارتباطی به بحث "جانشینی" نداشته است . فراموش نشود که جناب عباس نمی توانند بگویند در کتب دیگری از شیعه آمده که پیامبر ¬¬ پس از بیرون کردن اصحاب آن مطلب را به حضرت علی و دوستان خاص خود گفته است، چون بدین گاه بحث پیرامون این حدیث کتب صحیحین است که دائما مورد استناد شیعیان و از سوی دیگر طبق بیان قرآن پیامبر وظیفه داشته پیام خدا را تمام و کمال به همه ابلاغ کند نه به چند نفر خاص آن هم در خلوت!
- خلافت و امامت موجود در تشیع از مهمترین اصول دینی است که حتی از نبوت هم بالاتر است، پس چنین اصل مهمی می‌بایست به وضوح در قرآن بیان شود (مثل اصولی چون توحید، نبوت و معاد) تا حجت بر همه تمام گردد نه اینکه در لحظات آخر عمر و در بستر بیماری باشد و تازه در نهایت هم بیان نشود. نکته مهم این است که گرچه در قرآن گاهی در مورد "فروعِ فروعات دین" مانند وضو آیه نازل شده اما در مورد این اساسی ترین "اصل" دین هیچ آیه "محکم" و "صریح" ی که عهده دار بیان این اصل اساسی و مهم –که سرنوشت کل رسالت محمد بدان وابسته است- نازل نشده. این بدان معناست که حتا خود خدا نیز در انجام وظیفه ی خود قصور ورزیده است. و بندگان خود با "عدم بیان صریح" این امر بزرگ بر سر دو راهی گذاشته است. و دور است از خداوند که "اصلی از اصول" دین خود را در کتاب خود فروگذارد و بیان این اصل مهم را موکول به حدیث کند.
- در حَدیث این حدیث آمده است که ""بعضی از ایشان چنین گفتند"" (قال بعضهم) که قرآن ما را بس است پس شیعیان روی چه حسابی بیان این مطلب را تنها به عمر نسبت می‌دهند؟ عمر یک نفر است و ضمیر "هم" برای چند نفر به کار می رود نه یک نفر. نکند عمر و ابوبکر و دار و دسته شان! از راز درون پیامبر آگاه بوده اند اما حضرت علیِ شیعه که از راز درون همه بندگان آگاه است، این مطلب را نمی دانسته یا اگر می دانسته در همین نقطه ی شروع شرارت عمر هیچ واکنش امامانه ای در راستای هدایت خلق از خود نشان نداده است.
- اگر شیعیان مخالفت صحابه برای کتابت را ، دلیل بر بی ایمان ایشان می‌دانند پس چرا خود حضرت علی هَم در جریان صُلح حدیبیه حاضر نشد به دستور پیامبر عمل نموده و نام او را پاک کند.
- در سوره مائده آیه67 خطاب به پیامبر آمده که پیام نازل شده را ابلاغ کن و خداوند تُرا از گزند مردم نگاه می‌دارد. شیعیان برآنند که مطلب مورد نظر در واقع همان جانشینی خداوندی حضرت علی بوده است، پس چرا در جریان حدیث قرطاس (قلم و دوات) که علمای شیعه شدیدا برآنند پیامبر سرِ آن داشته که خلافت علی را کتابت کند و عمر وی را از این کار باز داشته، پس در آنجا نیز پیامبر باید این مطلب را ابلاغ می‌کرده و از گزند اطرافیان نمی ترسید چون خداوند، حفظش می‌کرده است، پس چرا شیعیان پیوسته می‌گویند که عمر و صحابه کودتا کرده بودند و متوجه شده بودند که پیامبر قصد دارد خلافت علی را کتابت کند و به همین خاطر وی را از این کار بازداشتند پیامبر باید مطلب را پیشاروی همه و براحتی و بی هیچ ترسی بیان می‌کرده، چون گزندی به او نمی‌رسیده است.
گاهی استدلال می‌کنند که در صحیح بخاری آمده است که پیامبرص فرمود:
پس
یکم) پیامبر امّی بود و خط نمی‌نوشت ولی در این روایت آمده: (اکتب لکم) یعنی تا برای شما بنویسم، و اگر مقصود آن بود که بگویم دیگران برای شما بنویسند، می‌فرمود: (أملی علیکم) یعنی برای شما املا کنم.
دوم: بر طبق این روایت پیامبر پایه‌ی گمراهی را تا ابد در میان امتش نهاد زیرا گفت: بنویسم و هرگز ننوشت! یا اینکه قرآن گفته است: «امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم».
سوم: اگر این امر به دستور خدا بود، چگونه می شود گفت که پیامبر دستور خدا را به خاطر مخالفت عمر ترک کرد؟
چهارم: بنابر آنکه حدیث کاملاً صحیح و بدون اشکال باشد بهر صورت پیامبر چیزی ننوشت و جانشین تعیین نکرد، پس شیعه دوازده امامی چرا بر سر کاری که انجام نشده با سواد اعظم مسلمانان به مخالفت بر خاسته و به سایرین نسبت گمراهی و ضلالت می‌دهند؟!
پنجم: از کجا می‌دانند که پیامبر اکرم در صورتی که نامه‌ای می‌نوشت، 12 امام از خاندانش را برای امامت تعیین می‌فرمود مگر ایشان علم غیب دارند و از انچه اندورن دل رسول بوده آگاهند؟!
ششم: اگر آقایان به صحیح بخاری اعتماد دارند پس چرا این حدیث را که پیامبر با ابوبکر و عمر و عثمان به بالای کوه احد رفتند و رسول الله صَلی الله عَلیه و آله وَ سَلّم اشاره به کوه فرمودند:
یعنی: «بر بالای تو جز پیامبر و صدیق (راست‌کردار و راست‌گفتار) و دو شهید (کسانی که در راه خدا بقتل می‌رسند) کسی دیگر نیست» نمی‌پذیرند؟!!
می‌گوئید درباره‌ی علی روایات بسیاری داریم که باید از آنها پیروی کنیم. گوئیم: درباره‌ی ابوبکر و عمر نیز روایات بسیار آمده مبنی بر اینکه باید آن دو را تبعیّت کرد، و این روایات قابل جمعند و منافاتی با هم ندارند مانند آنچه از پیامبر روایت شده است که فرمودند:
یعنی: «پس از من به ابوبکر و عمر اقتدا کنید». یا فرمودند:
یعنی: «من نمی‌دانم که چند روز میان شما می‌مانم پس از من به این دو تن اقتدا کنید، و به ابوبکر و عمر اشاره فرمودند».
این حدیث را ترمذی در صحیح خود آورده و دیگران نیز به اسناد گوناگون نقل کرده‌اند.
البته بنا به سنت رسول نمی توان لزوماً فضائل علی و اهل بیت را انکار کرد و حتی برتری علی بر دیگر خلفا را رد کرد. اما موضوع انتخاب علی از سوی خدا برای خلافت امری دیگر است که با آثار موثق خود علی از طریق شیعه‌ی امامی نمی‌سازد، تا چه رسد به آثاری که اهل سنت روایت کرده‌اند.
به عنوان نمونه (علاوه بر آنچه گفته شد) مسعودی که علمای شیعه که او را از خود میدانند در جزء دوم از کتاب مروج الذهب در صفحه‌ی 412 مینویسد:
یعنی: «مردم در زمان خلافت علی و پس از ضربت خوردن آن حضرت، بر علی وارد شدند و پرسیدند: ای امیر مؤمنان به ما خبر ده که اگر ترا از دست دادیم، و خدا کند که از دستت ندهیم، آیا با حسن فرزندت بیعت کنیم؟ علی فرمود: [من نه به شما امر می‌کنم که بیعت کنید و نه شما را از اینکار نهی می‌نمایم. شما به کار خود بیناترید».]
باز در صفحه‌ی 414 مینویسد، مردم به علی گفتند:
یعنی: «ای امیر مؤمنان آیا عهد خلافت را به کسی واگزار نمیکنی؟ فرمود: نه، [لیکن ایشان را ترک می‌کنم هم چنانکه رسول الله آنها را ترک کرد و کسی را بخلافت نگماشت».]
یا در نامه ای از نهج البلاغه آمده است:
«گروهی که با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت کردند [به همان طریق] با من بیعت کردند، پس کسی که شاهد بوده نباید دیگری را اختیار کند و [کسی که غایب بوده] نباید منتخب آنها را رد کند، و جز این نیست که شوری از مهاجرین و انصار است، بنابر این اگر آنها بر مردی اتفاق کردند و او را امام نامیدند، "این کار موجب رضای خداست"، پس کسی که بسبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت او را بر می گردانند، اگر از برگشت خودداری نمود با او [می جنگند] که غیر راه مؤمنان را پیروی کرده است».
یا
دینوری در کتاب أخبار الطوال بمناسبت حرکت علی برای جنگ جمل در صفحه‌ی 125 از کتاب خود می‌نویسد : «امام حسن به علی نزدیک شد و گفت: ای پدر هنگامی که عثمان کشته شد و مردم صبحگاه بسوی تو آمدند و از تو در خواست کردند که خلافت را بر عهده بگیری من به سوی تو اشاره کردم که قبول نکنی تا همه‌ی مردم در تمام آفاق از تو اطاعت کنند و نیز هنگامی که خبر خروج طلحه و زبیر با عائشه بسوی بصره به تو رسید، اشاره کردم که به مدینه باز گردی و در خانه ات بنشینی، و همچنین هنگامی که عثمان محاصره شد، به تو اشاره نمودم که از مدینه خارج شوی پس اگر او کشته شد در حالی کشته شده که تو در مدینه نبودی و تو در هیچیک از این امور رأی مرا قبول نکردی».
به اختلاف سیاسی دو امام معصوم در امری با این اهمیت بنگرید. آیا می توان گفت امام حسن از هر خطایی معصوم بوده و با وجود این علی رأی او را نمی‌پذیرفته است و به وارون این؟
ادامه دارد

خرامان یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 06:47 ق.ظ

جناب عباس باز به من اتهام زده و فرموده اند:

"روایت عمری و علوی در متن صریح گفتار پیامبر شک و شبهه ای ندارند و حدیث ثقلین دست پخت علمای شیعه نیست بلکه بیش از شیعیان علمای عمری آن را نقل کرده اند.می گویم فهم و درک زبانی در شناخت دلالت ها نداری منظورم اینجاست.پیامبر دو تقل را مشخص می کند:کتاب الله و عترتی ، اهل بیتی،مصداق های روشن و بی شبه ی اهل بیت از کتب علمای عمری علی و فاطمه و اولاد او از نسل پیامبر معرفی شده اند و در این هیچ کس شک و شبه ای وارد نمی کند".

من نگفته بودم که حدیث تقلین دست پخت علمای شیعه است بلکه گفته بدوم "معصومیت امامان" و "مهدویت" بافته ی آنان است. پایینتر توضیح می دهم چرا.
فقیهان امامی برآنند که چون پیامبر فرمود: «إنی تارک فیکم الثقلین، کتاب الله و عترتی ما إن تمسکتم بهمالن تظلوا بعدی» همانا دو چیز وزین و نفیس میانتان برجای می‌نهم، کتاب خدا و عترتم، پس از من تا زمانی که به آن دو تمسک جویید، ابدا گمراه نمی‌شوید». پس باید فقه شریعت را تنها از راه امامان بدست آوریم
اما در باب این حدیث باید نکات زیر را به دیده داشت:
یکم) همچنانکه در کامنتهای پیشین هم گفتم این حدیث به صورت «کتاب الله و سنتی» نیز نقل شده است که با مقام بیان حدیث، مناسبتر می‌نماید و ایرادهایی را که در زیر خواهیم گفت بر آن وارد نیست.
دوم) لَفظ «عترت» تیره و تار است و دارای ابهام ، در حالی که در جایگه تبلیغ دین و آموزش فرمانها و راهنمایی مردم و اتمام حجت بر مردم که بنا به منطق قرآن از نمودهای رحمت خداوند است، ابهام و ایهام به ویژه در بیان مسائل اساسی و اصول مهم شریعت شایسته و سزاوار نیست. در حدیث بالا واژه «عترت» هم به معنای «اولاد و فرزندان» و هم به معنای «اعضای خانواده و اهل بیت» است. برخی آن را به معنای «اقوام نزدیک» نیز پنداشته اند.
اگر این واژه را به معنای «فرزندان» بدانیم، در این صورت در معنای واژه داماد و پسر عموهم وارد نخواهد بود، در حالی که همه علی را بزرگترین مصداق حدیث می‌دانند! هَمچنین اگر توسعاً «نوادگان» را نیز مشمول مَعنای نخستین واژه بگیریم، مخاطبان به چه دلیل حدیث را تنها شامل حسن و حسین دانسته و دیگر نوادگان پیامبر را از شمول حکم حدیث خارج می‌سازند؟!
اگر واژه ی یاد شده را به معنای دوّم یعنی «اعضای خانواده و اهل بیت» بگیریم، مردم از کجا بفهمند به جز حضرت فاطمه که عایشه و حفصه و ام سلمه و ام حبیبه و ... هم منظور نبوده اند؟! و باز هم اگر توسّعاً «داماد» را نیز مشمول معنای دوّم بدانیم (هرچند برای این کار مجوّزی به نظر نمی‌رسد) در این صورت چرا اصحاب فقط امیرالمؤمنین را مقصود بدانند، امّا عثمان و ابوالعاص را مشمول حدیث نشمارند؟
اگر لفظ «عترت» را به معنای «اقوام نزدیک» (که ضعیفترین معنای واژه است) بگیریم، مردم چگونه بفهمند که عبّاس عموی پیامبر و یا سایر برادران امیرالمؤمنین و دیگر بستگان پیامبر، مشمول این حکم نیستند؟
سوم) اگر پیامبر اصرار داشت که حتماً واژه «عترت» را به کار ببرد ، بیگمان برای زدودن ابهام از آن میگفت: «عترتی المعصومین المحدثین» خاندانم که معصوم و محدث‌اند »، تا حدیث از ایرادهایی که در سطور بالا دیدیم مبرّی گردد و دیگران مشمول حدیث پنداشته‌ نشوند
چهارم) در زمان صدور حدیث بسیاری از اصحاب بودند که سالها با پیامبر زیسته و در کنار او رزمیده و از وی آموخته و با گفتارها و کردارهای پیامبر کاملاً آشنا بودند، آیا می توان باور کرد کسی که مسلمانان او را که مظهر حق‌گویی و انصاف می دانند آنان (مانند ابوذر، عمار، مقداد، معاذ بن جبل و عبدالله بن مسعود و ...) را به عنوان حاملان سنت خویش نام نبرد، اما دو دخترزاده ی خردسال خویش را راه درست دست یافتن به سنت نبوی بشمارد؟!
پنجم) این سخن با واقعیت نیز همساز نیست زیرا می‌دانیم یکی از افرادی که او را از مصداقهای برین عترت می‌دانند، برخی از احکام سنت نبوی را به واسطة یکی از اصحاب به دست آورده است. شیعه (چه امامی و چه زیدی) و سنی واگو کرده‌اند که امیرالمؤمنین به کمک «مقداد بن أسود» از حکم پاک شدن از «مذی» باخبر شد. همچنین گفته شده است که حکم مجازات با آتش!! را «ابن عباس» به حضرت علی گفت.
ششم) اگر «عترت» تنها راه دست یافتن به سنت نبوی و معناهای کتاب بوده‌اند [پس چرا علی که به گفته ی شیعه 25 سال خانه‌نشین بود و یا امام حسن پیش از شهادت پدرش و یا پس از صلح با معاویه کتابی در سنت و حکمهای شریعت ننوشت و یا به چند تن از افراد مورد اعتماد خود املاء نکرد؟] در حالی که فرزند امام سجاد با اینکه از سوی خلفا تحت تعقیب بود و سرانجام نیز کشته شد، یکی از شاگردانش کتابی از رایها و گفته های او گرد آورد که امروز به نام «مسند الامام زید» در اختیار ماست.
هفتم) چنانکه می‌دانیم ""دس و جعل و تخلیط فراوانی"" در گفته های امامان صورت گرفته است، در حالی که اگر «عترت» تنها راه و یا مهمترین راه وصول به سنت آخرین پیامبر خدا بود، بیگمان خدا احکام آخرین شریعت خود را که سعادت بشر تا قیامت در گرو آن است، بهتر از این نگه می داشت و آثار "وارثین واقعی سنت" این اندازه دستخوش نابودی و یا خلط و جعل نمی‌شد که فقها ناگزیر به ظن و گمان روی آورند و ما نیز به ظن و گمان این فقها روی آوریم!
ناگفته نماند که بنا به اقرار خود علمای شیعه، به سبب ستم خلفای اموی و عباسی، امامان بیشتر اوقات در حال تقیه بودند و رایهای خود را کمتر به صراحت اظهار می‌کردند، اما آنچه که در آن تردید راه ندارد، این است که هیچ کتاب مدونی از امامان در فقه و احکام شریعت در دست نیست و کتب فقهی و روایی شیعه پس از روزگار امامان و کتب فقهی و روایی شیعه پس از روزگار امامان تدوین شده و متضمن هزاران اخبار متضاد و متعارض است و چنانکه گفته شد در واگوی حدیثهای امامان جعل و دس و خلط بسیار صورت پذیرفته است. در روزگاری که به امامان دسترسی مستقیم وجود ندارد و به راویان حدیث و فقها هم اعتمادی نیست صحت اخبار امامان را باید چگونه به دست آوریم بی آنکه به تناقض گرفتار آییم؟

جناب عباس فرموده اند: "پیامبر دو تقل را مشخص می کند:کتاب الله و عترتی ، اهل بیتی،مصداق های روشن و بی شبه ی اهل بیت از کتب علمای عمری علی و فاطمه و اولاد او از نسل پیامبر معرفی شده اند و در این هیچ کس شک و شبه ای وارد نمی کند"
اگر همه چیز چنانکه جناب عباس می فرمایند روشن است و کمترین شبهه ای در کار نیست پس این دعوای عقیدتی بر سَر چیست؟ لجاجت؟ البته شیعیان دوست دارند چنین وانمود کنند اما اهل سنت هم در این زمینه حرفهایی دارند که من بر اساس سخنان دکتر طه دیلمی چند سطری را که پیشتر خطاب به دوست دیگری نوشته بودم بدون دستکاری در اینجا درج می کنم:

فرموده اید: "در منابع اهل سنت و شیعه ذیل اهل بیت توضیح داده اند که منظور کسانی است که حدیث کساء یا ایه تطهیر در حق انها نازل شده است یعنی حضرت امیر (ع)،حضرت صدیقه اطهر(س)،حضرت امام حسن مجتبی (ع) و حضرت اباعبدالله حسین (ع)رو حی و ارواحنا فداه و این شامل عقلیه بنی هاشم حضرت زینب (س) و قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل (ع) نمیشود".

در اینجا نیز به صرف اینکه روایاتی در کتب اهل سنت آمده "اهل بیت" را شامل این چند تن دانسته اید. اما مساله، درست این است که بدانیم آیا اهل بیت پیامبر شامل این پنج تن میشود یا نمیشود. حقیقت این است که دلیلهایی که علمای شیعه در این زمینه اقامه می کنند برای اثبات مدعایشان بسنده نیست. طبق ایات (النور:27 و القصص 12) اهل هر خانه ای ساکنان آن خانه هستند که خانه آنها در خود جای داده.
راغب اصفهانی می گوید: اهل مرد یعنی کسانی که با او در یک خانه زندگی می کنند طبق: (هود:40، یوسف: 65 و 88 و 93 و 99 و 100. بنابراین بنا به 1- "دلیل لغت" و به گفته ی راغب اصفهانی اهل الرجل یعنی زنش و ماده ی تاهل هم از همین جا می آید. 2- "دلیل شرعی و قرآنی" : القصص: 13 ، یوسف 25:، الاعراف 83 ، هود:81 ، النمل : 57 ، العنکبوت:32 و 33 ، الصافات 133-135.
بمثل بر مبنای آیه ی اخیر اگر عربانی که قران بر انها نازل شده میتوانستند کلمه "اهل" را به چیز دیگری غیر از همسر معنی کنند و بی انکه همسر را در مفهوم اهل فرادید داشته باشند اهل را معنی کنند انگیزه ای برای تکرار استثنای همسر لوط از اهل نبود پس بدین خاطر بر استثنای زن لوط در هر باری که اهل او ذکر میشود اصرار و پافشاری شده است.
3- بنا به "دلیل عرف" هم اهل بیت مرد یعنی همسر مرد چنانکه تا به امروز هم در زبان عربی جاءت معی اهلی به معنای "همسرم به همراهم آمد " است. 4- "دلیل عقل" هم می گوید نخستین اهل خانواده هر مرد زن اوست و سپس فرزندان و ... یعنی با ازدواج مرد با همسرش خانواده و "بیت" او تشکیل میشود 5- طبق مفاد قرآن زنان نوح و ابراهیم و موسی و عمران "اهل بیت" آنهایند اما طبق دیدگاه شیعه گویا تنها زنان پیامبر "اهل بیت" او نیستند. دلیل فزونتر اینکه در ایات آل عمران :121 ، الانفال:5 الاحزاب 33-34 و ... هر گاه سخن از "بیت" میرود منظور خانه یا خانه های زنان پیامبر است. بمثل طبق آل عمران :121 ، الانفال: 5 پیامبر از" بیت" خود که طبیعتاً بیت زنان خود بوده راهی میدان میشده نه از بیت حضرت علی!
پس بنا بر پنج دلیل فوق ثابت شد اهل بیت پیامبر نه اهل بیت علی که اهل بیت حضرت رسول یعنی زنان او هستند. اما اگر چنین است تکلیف ما با حدیث کساء و اینکه پیامبر اُم سلمه را با آن همه فضیلت به زیر عبا راه نداد چه میشود. شیعیان حدیث کساء را مصادره به مطلوب می کنند در صورتی که این حدیث دیدگاه اهل سنت را تایید می کند نه شیعیان را. چرا ؟ زیرا آنان هیچ گاه این سخن حضرت رسول خطاب به ام سلمه را بازگو نمی کنند:" تو از اهل بیت من هستی و تو بر خیر و خوبی قرار داری". در واقع این حدیث با خارج کردن زنان پیامبر از مُفاد ایه ارتباطی ندارد. نهایت چیزی که این حدیث میرساند این است که پیامبر گروهی از خویشانش را که در "بیت" ش زندگی نمی کردند را در حکم آیه داخل کرده و این به این معنی نیست که مفهوم ایه منحصر به انهاست و دیگران را شامل نمی شود چون شرط داخل شدن اینها بیرون رفتن سایرین نیست . قرینه ای که حدود معنی واژه "اهل" را تعیین می کند واقعیت است و خود کلمه "اهل" چیزی را نفی یا اثبات نمی نماید و اهل بیت پیامبر زیادند پس به چه دلیلی کلمه بیت را به برخی از آنها "منحصر" می گردانیم. اگر فرموده پیامبر مانع دخول دیگران در زمره چهار نفری بشود که پیامبر فرمود از اهل بیت من هستند پس چگونه 9 نفر دیگر از امامان که در ان وقت اصلا وجود نداشتند در زمره اهل بیت درامده اند؟! از قضا، حدیث کساء نظر اهل سنت را در مورد معصومیت امامان ثابت می کند چرا؟ چون اگر آیه تطهیر در خصوص اصحاب عبا نازل شده بود دعای پیامبر برای انها (طبق مفاد حدیث) دیگر معنایی نمی داشت در این صورت می توانستیم بپرسیم انگیزه پیامبر از این گونه دعا کردن ها در حق ال عبا چیست اگر بدون دعای او عصمت انها در لوح محفوظ الهی ثبت شده، مسلم و قطعی بوده است؟ یعنی پیامبر میخواسته با دعا از خدا چیزی را برای آل عبا تقاضا کند که از قبل آن را داشته اند و ...؟!
ادامه دارد

خرامان یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 07:35 ق.ظ

جناب عباس فرموده اند:" پیامبر وحدت ثقلین را وحدت جاودانی و فرازمانی معرفی می کند تا بازگشت آن دو در محضر خودش، حوض کوثر، این یعنی تمام زمانها و مکانها قران بی مفسر حقیقی و منصوب اش نمی تواند باشد."
همین که امروزه ما دسترسی مُستقیم به امام نداریم و جُنگهای احادیث منسوب به امامان لبریزند از جعل و دروغ و تضاد و تعارض می رساند، تفسیر شیعه از این حدیث چندان درست نیست اما برای اینکه نشان دهم این حدیث معصومیت و جانشینی امامان را ثابت نمی کند خوب است به پرسشی که یکبار دیگر به جناب عباس عرضه داشتم و پاسخی از جانب ایشان دریافت نکردم اشاره کنم.

پرسش: فقیهان شیعه امامی و کسانی مانند آقا شیخ دکتر محمد حسین قزوینی که گویا جناب عباس مصرع "تا سیه روی شود هر که در او غش باشد" را از قول ایشان واگو کرده اند قرآن و اهل بیت را همبود دانسته و حتی فهم و تفسیر آیات قرآنی را در گرو سخنان معصومین می‌دانند و به احادیثی چون قرآن و عترتی اشاره می کنند و امام را "قرآن گویا" می‌دانند. حال پرسش این است که اگر هر دوی این‌ها ریسمان خداوندی هستند که از یکدیگر جدا نمی‌شوند و حتی وجود معصوم در کنار قرآن [الزامی و واجب] است، پس چطور حفظ قرآن در سوره حجر آیه 9 تضمین شده است ولی امامت غصب شد و حفظ نشد؟ [بیگمان حفظ حجت خداوندی و اصول دینی و شاهراه رهنماینده و ریسمان نجات دهنده، جهت گمراه نشدن امت اسلامی واجب است و خود شیعیان نیز همیشه می‌گویند که با غصب مقام خداوندی حضرت علی، امت اسلامی همچون گله بی شبان شدند و به همین خاطر گمراه شدند!!! و مُسببین آن نیز سزاوار لعن و نفرین هستند، چون شیعه حتی فجایع بعدی و انحرافات دیگر را نیز بخاطر همین غصب خلافت می‌داند!! پس آیا نباید این حق خداوندی حضرت علی همچون قرآن حفظ می‌شد تا در آن جهان کسی بهانه ای نداشته باشد؟ چون مثلاً اگر قرآن تحریف می‌شد، بیگمان دیگر حجت نمی‌شد و مردم در آن جهان می‌گفتند ما نمی‌توانستیم هدایت شویم، چون کتاب صحیحی از جانب خداوند برای راهنمایی ما وجود نداشت و به همین خاطر ما گمراه شدیم. این باور شیعه که آن را از نبوت هم بالاتر می‌دانند، پس چگونه همچون نبوت حفظ نمی‌شود؟! مانند زمانی که پیامبر درون غار در معرض خطر مشرکین قرار می‌گیرد [التوبه: 40] و به اذن خداوند توسط تار عنکبوتی حفظ می‌گردد. ممکن است بگویند خلافت حضرت علی غصب شده ولی امامت او پا برجا بوده و او امام بوده است!!! البته این سخنان بیشتر به بند بازی می مانند و علمای شیعه همچون مرتضی مطهری و ... هر جا که به زیانشان است ناگهان خلافت را از امامت جدا می‌کنند و ... !! از ایشان باید پرسید: پس چرا می‌گویید این "خلافت" حقی خداوندی بوده که غصب شده است و به همین خاطر مردم گمراه شدند؟ تکلیف ما را روشن کنید که خلافت نیز من عندالله بوده یا خیر؟ اگر بوده (که به نظر شیعه بوده) پس چرا مانند قرآن حفظ نشده است؟ و اگر "امامت" علی پابرجا مانده، پس امت اسلامی‌گمراه نشده‌اند و درد شیعه چیست؟ اگر امام با داشتن امامت نتوانسته جلوی گمراهی مردم را بگیرد، پس این ایرادی است به مذهب شیعه و چنانچه بگویند که جهت هدایت کامل و ایده آل جامعه اسلامی، امام مستلزم داشتن خلافت نیز هست، پس همان سوال اول تکرار می‌شود که این امامت و خلافت خداوندی(فراموش نکنید شیعه هر دوی این‌ها را من عندالله می‌داند) که باید همچون قرآن و در کنار قرآن جهت هدایت می‌ماندند، چرا اینگونه نشدند و خلافت الهی حضرت علی به دیده ی شما غصب گردید و مایه ی انحراف در امت اسلامی‌شد؟ (نکته نغزی است که این خلافت بزرگ خداوندی با وجود دستور صریح خدواندی و با وجود یاری رسانیهای غیبی و داشتن علم غیب و عصمت و معجزاتی که به از دید شیعه جزء علوم امامت هستند و با وجود فرشتگان و حمایت شخص نبی اکرم و و و و ......، در نهایت توسط دو نفری غصب می‌شود که به عقیده شیعه، صفت و شخصیت خاصی نداشته‌اند و حتی ترسو و منافق و دائم مورد توبیخ بوده‌اند. آیا این سخنان بیشتر به لطیفه نمی مانند؟
از این گذشته، چنانچه تمسک به عترت واجب باشد پس یعنی عترت باید همیشه حاضر باشد، بنابراین می شود پرسید در این روزگار محنت زده، این عترت کجاست بر کدامین بی نشان قله است در کدامین سوی؟ تا به آن تمسک جوییم. امام زمان-به فرض وجود- که غایب و در پس پرده است و دسترسی به او نیست تا به او چنگ زده و تمسک جوییم. ممکن است بگویند در عصر غیبت [نائب امام از فقیهان شیعه] در دسترس است (که دستکم جناب عباس این امید را هم از خود گرفته اند)، با این حال در جواب می توان گفت چون در احادیث، سخنی از ولی فقیه و نائب بر حق به میان نیامده است و تنها لفظ عترت و اهل بیت موجود است و شیعه نمی‌تواند هر جا که به زیانش می باشد بی درنگ اجتهاد در برابر نص کند و احادیث را تاویل و تفسیر و توجیه نماید. ممکن است بگویند که احادیث رسیده از اهل بیت در زمان غیبت موجود هستند، باید گفت که در احادیث تنها "تمسک به [خود] عترت و اهل بیت" بیان شده است نه" روایات و یا حتی سنت" ایشان که بگوییم منظور احادیث می‌باشد (همچون سنت پیامبر که در واقع همان عمل کردن به احادیث وی است) تازه مجموعه احادیث کتاب الحجه از اصول کافی 962 حدیث است و طبق تشخیص خود علامه مجلسی در مراه العقول مجموعه احادیث صحیح و حسن و موثق که از نظر سند معتبرند 236 حدیث و مجموع احادیث ضعیف و مجهول و مرسل و مرفوع و موقوف و مختلف فیه که از نظر سند معتبر نیستند 726 حدیث است، کتاب الحجه کتاب امام شناسی است که یعنی سه چهارم احادیث آن طبق نظر نویسنده بحارالانوار، سند معتبری ندارند (و تازه بررسی متن آن‌ها نیز باید صورت بگیرد) و رویهم رفته مجلسی از 16 هزار حدیث کافی، 9 هزار حدیث آن را ضعیف دانسته است و ... تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل!

خرامان یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 11:19 ق.ظ

و اما بپردازیم به سخنان شما در باب احادیث مهدی

از قول فخر رازی فرموده اید؛ پیامبرنقل می کند:"اگر از دنیا یک روز باقی مانده باشدخدا آن روز را آنقدر طولانی می کند تا مردی از اهل بیت من که هم اسم من و هم کنیه ی من است بیرون بیاید و جهان را پر از قسط و عدل کند بعد از آنکه پر از ظلم و جور شده. تفسیر کبیر رازی . جلد 2 صفحه ی 28.

"هم اسم و هم کنیه من! "
1- نام مهدی شیعه که البته همان مهدی مورد نظر اهل تسنن نیست (چرا که مهدی اهل تسنن هنوز به دنیا نیامده) محمدبن حسن عسکری است و نام حضرت محمد، محمدبن عبدلله. کنیه ی حضرت محمد ابوالقاسم است اما یک فرد باید فرزند شناخته شده ای در میان مردم داشته باشد تا صاحب کنیه شود. چنین فرزندی را ما از مهدی موعود شیعه سراغ نداریم. از این گذشته روایت شما با روایتی که مجلسی در( " باب ولادته و احوال أمّه" -خبر 18 )روایت کرده نمی خواند. طبق این خبر:
روایت کرده ماجیلویه از حسن بن علی نیشابور ، و او روایت کرده از مجهول دیگری بنام حسن بن المنذر، و او روایت کرده از حمزه بن ابی‌الفتح که او میگوید: به من بشارت دادند که برای ابی محمد فرزندی داده شده است... آن طفل مکنای به "ابی‌جعفر" است. روشن است که حضرت محمد فرزندی به اسم جعفر نداشته است تا "هم اسم و هم کنیه" او همان "اسم و کنیه" مهدی مورد نظر باشد.

فرموده اید: " نور در من است، سپس در علی است، و بعد در نسل وی باشد تا قائم مهدی" .

این روایت مشخص نمی کند مهدی مورد نظر، مهدی موعود اهل سنت است یا مهدی قائم شیعیان. بحث من هم این است که مهدی قائم شیعیان با وصفها و خصلتهای فرابشری که برای او دوخته اند با آیات قرآنی همساز نمی شود.

فرموده اید: "پیروزی اسلام بر دیگر ادیان، هنگام قیام مهدی ـ عجل الله تعالی فرجه شریف ـ است در آن زمان، مردمان یا باید مسلمان شوند!! و یا جزیه دهند!! و این که گفته شده است مهدی همان عیسی است نادرست است زیرا اخبار صحیح به گونه‌ای متواتر وارد شده که مهدی از خاندان پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ است ....."
این حدیث نیز وضعش مشابه با حدیث قبل است.

دیگر احادیثی که از اهل سنت واگو کرده اید نیز همین وضع را دارند. ایستار اهل سنت در مورد مهدی موعود روشن است. بسیاری حتا در وجود چنین فردی شک دارند و آنان که با استناد به احادیث فوق "ظهور" او را می پذیرند بر آنند این مهدی فرزندی است از دودمان فاطمه در نسلهای آینده که هنوز به دنیا نیامده و نامش محمد و نام پدرش عبدلله است. و روشن است که چنین کسی همان مهدی قائم شیعیان نیست. نام مهدی قائم شیعیان محمد است و نام پدرش حسن. بنابراین حتا اگر فرض کنیم سند روایاتی که شیخ صدوق روایت کرده است نیز درست باشند، باید اذعان کنیم که پیشگویهای امام حسین و امام سجاد درست از آب در نیامده اند. چرا که باید از نسل فرزندان فاطمه فرزندی به دنیا می آمد که نامش محمد و نام پدرش عبدالله و کنیه اش ابوالقاسم باشد. و مهدی قائم شیعیان چنین وصفهایی ندارد. اهل تسنن بر این باورند که:
" اسم مهدی با اسم پیامبر واسم پدرش با اسم پدر پیامبر – یکى بوده و[دین وکتاب جدیدى] نیاورده بلکه به سنت پیامبر عمل خواهد کرد بلکه به همهء سنت ها عمل کرده وبدعت ها را محو خواهد نمود ودر آخر زمان دین اسلام را بپاداشته و زمین را که پر از جور و ظلم گشته پر از عدل وداد خواهد نمود و صلیب را شکسته و خنزیر را به قتل خواهد رساند که کنایه از شکست مسیحیت میباشد،"
در برابر مهدی قائم شیعیان نه تنها با /دین و کتاب جدیدی/ می اید بلکه دو-سوم نسل بشر را تار و مار می کند و حتا خانه ی کعبه و همه ی مساجد روی زمین را نابود می کند با این دلیل که آنها را بر پایه ی نخستین شان بسازد، این مهدی حتا عمر و ابوبکر را از خاک بیرون می کشد و آنها را تازیانه می زند! این که جناب عباس احادیث مهدی را از قول اهل تسنن واگو کرده اند شاید به این پندار بوده که تصور اهل سنت و شیعه امامی در مورد این موعود یکسان است اما بد نیست ببینیم دو تن از بزرگترین راویان حدیث اهل سنت در این باره چه می گویند:

"امام ابن کثیر بعد از اینکه مهدى را یکى از خلفاء راشدین آینده دانسته میگوید او امام زمان مزعوم شیعیان نیست که از چاه سامرا انتظار او را میکشند، که آن نه حقیقتى دارد و نه اثرى و نه کسى اورا دیده است، و ادامه میدهد که مهدى از "مشرق" ظهور میکند نه از "چاه سرداب در سامرا" چنانکه جاهلان میپندارند که این یک نوع هذیان بزرگى میباشد چون نه دلیلى دارد ونه برهانى از کتاب وسنت صحیحه و نه مدرکى از عقل ودانش در این مورد وجود دارد"
امام سفارینى نیز میگوید: که این زعم وپندار که امام زمان نامش محمد بن حسن عسکرى میباشد هذیانى بیش نیست.

دیدگاه دانشمندان اهل علم سنی نیز متفاوت با آن توهمی است که جناب عباس بدان دامن می زنند

شیخ خالد محمد على الحاج بعد از اینکه احادیث صحیح دال بر خروج مهدى را در آخر زمان نقل میکند میگوید:
"صفات این مهدى برخلاف مهدى مزعوم شیعه میباشد /چون نام پدرش با نام پدر پیامبر یکى نیست/، بگذریم از اینکه در تاریخ موثق براى امام حسن عسکرى فرزندى وجود ندارد،وهیچ صحت ندارد مختصر اینکه ادعاء شیعیان هیچ سندى نداشته و هیچ عالم معتبرى از آن سخن نگفته است،اما اگر عقل از میدان بدر رود همه چیز ممکن میگردد!!"

دکتر شیخ عبدالمحسن العبَاد رئیس اسبق دانشگاه اسلامى مدینه منوره میگوید:
"احادیث مهدى فراوان است و بعضى ها تاحد تواتر آن رفته اند... لیکن بطور قطع این حقیقت ثابت هیچ ارتباطى با عقیدهء شیعیان ندارد، چون شیعیان منتظر خروج مهدى اى هستند که نامش محمد بن حسن عسکرى از نسل حسین رضی الله عنه میباشد که این اصلا حقیقت نداشته وموهوم است"

خوش باشید، بدین گاه بدرود

عباس یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 11:15 ب.ظ

البته شما بی دلیل خودت را از عمری ها جدا نکن!تک تک استدلالهایت عینا و دقیقا با استناد به کتب عمری پیش کشیده می شود ،اینها که محصول تاملات تاریک خانه ی ذهن خودت نیست ودرگیری ما بین نصوص به جای مانده از عمری ها و نصوص به جای مانده از مکتب اهل بیت است البته بماند که مرموزانه خودت در شواهدت مداخله می کنی و آن وقت چهره ی مظلومی به خودت می گیری تا مخاطبان خیال کنند از استدلال و برهان قاطع بهره می بری!!! دیگران ندانند ما که می فهمیم اینجا دربحث اسنادی و تکیه بر متون چه گروهی دست بالا را دارد.پای تفسیر می رسد شما به اباطیل خود باز می گردید و برای سندهای من سندهای ضعیف و پیش پا افتاده رو می کنی و ذهن آنها که حوصله ی مداقه در متون را ندارند تسلیم خودت می کنی و مرجعیت علمی برای خودت دست و پا می کنی.اگر بحث بر سر نصوص است که عمر و ابوبکر و عایشه به صراحت قران از دین خارج شده اند و دیگر لازم نیست تو بروی و از علمای دست چندم شان شک و شبهه جمع کنی برای اینکه پیروز معرکه باشی .اینجاست که دلم به حال زارت می سوزد .اینها که جواب حدیث متواتر نمی شود.پیامبر کرارا و مرارا اهل بیت را مشخص کرده بود و مصداقهای بارز آنها را در احادیث متواتر ،کرارا و مرارا می فهمی ! مشخص کرده بود. پس من عملا اینجا با یک عمری و کوله باری از شک و شبهه های وهابیت بحث می کنم.چاره ای نداری جز رجوع به کسی و پیروان کسی که به گفته ی خودش، در کتب صحیح حدیث شان ،بالای منبر باد از شکم خالی می کند و با کلوخ و سنگ طهارت می گیرد تا مقعدش سفت و محکم بماند .ایستاده بر آرمان اش ادرار می کند و آن وقت می گوید این کارها مقعدم را محکم تر می کند.از پیروان کسی دفاع می کنی که مارمولک خوردن را به عنوان آیین دینی در اسلام تبلیغ می کند و به خوردن اش مفتخر است و بنازم به فردوسی که انگار خوب چنین جهالتی را به نام سنت و دین تشخیص می دهد،آن هم هزار سال پیش ولی تو هنوز تا هزار سال پیش هم فاصله داری .حرفهایت را از کتب کسانی می گیری که به اعتراف خودشان بنیان گذار مذهبشان از سکس کوهستانی چوپانی با کنیزی آن هم به طریقی نامشروع به دنیا می آید.عمری بودن را توهین آمیز می دانی ؟توهین جای دیگری است!! از خودت که در نمی اوری این احادیث را! از کسانی می آوری که قدرت هزارساله ی اسلام را در دست داشته اند .اصل احادیث را البته نمی توانی انکار کنی و نمی کنی !تنها کاری که از دست ات بر می آید در این همه نوشته که فرافکنی می کنی مرموزانه از زیر بار نصوص فرار کردن است.یا می گویی پسرخاله ی فلانی هم در تاریخ فلان چیز را گفته و پسر عمه فلانی بهمان چیز را ،حدیث متواتر هم که در جواب حدیث متواتر نمی اوری ! حدیث هم که برایت رو می شود فلانی را مجهول می دانی و در روایت سند غش می کنی! من که از احادث اهل سنت نقل می کنم فقط برای این است که تو به راویان حدیث گیر ندهی هرچند اگر علم رجال شناس بودی حدیث های مجهول الروایه را به خورد جماعت پریشان و نالان نمی دادی!بیش از آنکه مستندات تاریخی ارجاع کنی نگاه و پیش فرض خود را به اسناد تاریخی تحمیل می کنی و من چونان تو خودم را پر از باد پژوهش عملی نمی کنم و آن وقت رایاکارانه بولدوزر تفسیر به رای کردن متون را بگیرم و قلم بگازانم.نمونه ی سفسطه بازی ات را رو می کنم به موقع خودش .
اما این نحوه ی نوشتن و پاسخ دادن ات به دیگران ،انسان های عامی را به خطایی می اندازد که در چیستان های نخ نماشده ی قدیمی سراغ داشتیم! ایها الناس یک کیلو آهن بزرگ تر است یا یک کیلو پنبه! خب معلوم است کودکانه با متن شما برخورد کنند یک کیلو پنبه ی جنابعالی از یک کیلو آهن زنگ زده ی ما بیشتر،بزرگتر و چشم نوازتر می شود.حالا این همه پنبه را از کجا بار زده ای توی باسکول نیمه تاریخی ات ،مخاطب بیچاره کاری ندارد! مهم این است که تو چند برابر مخاطبان ات بار زده ای پنبه !شاید هم برعکس ضرب المثل معروف و عامیانه و در توهم ات ،داری تمام پنبه های رشته ناپذیر و گسیخته ی عمری ها را رشته می کنی . امیدوارم بهای این پاچه خواری فکری و قلمی ات را لااقل بگیری !چون کسب و کار پرسودی شده سلفی گری و وهابی مسلکی و بهایی مذهبی !به هر حال هرکدام برای خودش مذهبی است و نمی توانی خودت را آن قدر هم که مدعی هستی لامذهب لامذهب بدانی ! چرا که کافی است دستگاه تولا و تبرای هر انسانی به کار بیافتد تا چرخه ی مذهبیِ انسانی اش کامل شود و تو نیز نمی توانی از این تولا و تبرا خودت را جدا کنی !توهم با این مومنانه نوشتن ات و رسالت داشتن ات قبله ای داری و خدایی ،مشگل آن است که سپیدارنمی کنی و در بهترین حالت پشت سنگر حقیقت،پناه می گیری ! متن تو گواهی اسرار درونی توست. تو در تولی و تبرا در برابر من و امثال من قرار داری و تعارفی هم از این نظر نیست .بقیه ی حرفهایت را هم برای جمع کردن مرید در این وبلاگ افسون می کنی ! درست مثل مبلغان بهایی و مسیحی که اول خودشان را عصاره و لوح محفوظ اخلاق عالم نشان می دهند و بعد تو را به باوری و شریعتی جدید می خوانند .تمام این بازی های نوشتاری هم چیزی جدای از مقصود انسانی و ارزشی هر کدام از ما نیست. بحث اینجاست ، حالا که داری ادبیات وهابیت و بهائیت را خواسته و ناخواسته بازتولید می کنی و تمام متون شان را پیش چشم خواننده ی این وبلاگ می آوری بی اجر نمانی.!ما که امید به آن چیزی که مدافع اش هستیم داریم.البته نخ نما نکن خودت را و ادای سقراط را در نیاور که بله من یله و سرگردان حقیقت ام ! من دیوجانس و فیثاغورث زمانم! یافتم و یافتم!(در برابر کامنت های تو وسوسه می شوم بریک کیلو آهن ام اضافه کنم.خوانندگان وبلاگ برای چندمین بار بر من بخشند.) می گفتم از سقراط بازی تو. حرف ام این است تو که با نص با من در گپ و گفتی لابد متون مخالف من را از صندوق خانه ی اصرار ذهن ات آورده ای؟اولا در برابر نص متواتر رو کن متواتر بودن را،
اما درباب حدیث قرطاس ،کمی ذهن ات را باز کن و فقط دنبال منکوب کردن حریف ات نباش تا از دل رخداد خیلی چیزها دستگیرت بشود.اصلا مساله این نیست که پیامبر می خواسته وصیت کند برای امت بعد از خودش !شاید بوده و شاید هم نبوده والله اعلم . پیامبر به صراحت عمری ها و شیعیان ،وصیت اش را روز عید قدیر خم برای خلق الله به جا گذاشت و خلاص !وصیت در حجه الوداع بود و رفت .این رخداد ماهیت یکی از ده عشره ی مبشره ی عمری ها را هویدا می کند گیر بی خود و بی جهت به حواشی نده چون من نگفتم که پیامبر می خواست با قلم و کاغذ جانشین معین کند برای خودش که اگر می خواست در آن زمان هم حتی این کار را می کرد .این بزنگاهی تاریخی بود تا قدیسین و شیاطین تاریخ در برابر هم صف بکشند و ادامه ی تمام صف بندی های تاریخ اسلام باشد.شهرستانی در ملل و نحل هزار سال پیش این را فهمیده ولی تو نمی فهمی !! البته چون در وصیت هم دستگاه خودکار و خودپردازِشبهه سازی ات، نقدا با جماعت حساب می کند ، من اندکی دیرتر به حدیث قدیربرای تسویه حساب باتو برمی گردم هرچند می دانم که نرود میخ اهنی ام بر سنگ !
اما در باب حدیث قرطاس ،بینش داشته باشی همه چیز حل است، مساله این است که پیامبر ،یعنی قرآن ناطق در حیات خودش تحریف می شود حالا تو اسم امامان و علی را درقران می جویی؟؟و دنبال تایید مقام امامت از زبان کسی هستی که از همان اول به مسند قدرت و جانشینی چشم دوخته و مترصد فرصت است؟(هرچند به دلالت های بی شک و شبهه ،خدا اولیای خود را در قرآن خطاب خویش قرار داده است).کسی که پیامبر رادر حیات خودش دیوانه و مجنون وهذیان زده می نامد در بعد از حیات اش چه می کند؟؟؟منطقی است که چه روی خواهد داد البته نه برای شما که با منطق فازی به متون نگاه می کنی! خب این هم حرف قرآن است در پاسخ به شما که عمر را با احترام یاد می کنی: وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏ . خواننده ی باهوش می داند که نصف بیشتر کامنت اول شما دنبال پیدا کردن توجیه برای این مطلب که اگر این می شد ان نمی شد و تمام استدلالهای علمای عمری را بازگوکردن برای فرار از این فضاحت بود.به نظرم موضوع خیلی روشن تر از این حرفهاست جان من! مخالفت با گفتار و رفتار نبی بر طبق آیه های قرانی اعلام جنگ با خداست !چرا موضوع را بی خود و بی جهت به این سو و آن سو می کشانی و به نص رخداد توجه نمی کنی !قبول نداری که هم می گویی و هم ایده پردازی می کنی؟؟؟ ابوبکر هم اینگونه از پیامبر گوی سبقت را ربود آن زمانی که پیامبر در تشخیص جانشین برای خودش می ماند و به قول شما جماعت را با اسلام تنها می گذارد که خود عهده دار تدبیر امورشان شوند اما ابوبکر بر خود لازم می داند تا جانشین برای خودش تعیین کند و کرد!!!! لابد اگر بتوانی باید نعوذبالله آیه قران را عوض کنی به ابوبکر اولی بالمومنین من انفسهم!!!!حقیقت عقلا و نقلا روشن تر از ان است که من بخواهم ملت را بپیچانم برای اثبات مدعای خودم! شکر خدا که عصر ظهور با آشکارشدن حقیقت اسلام آشکار می شود و بدا به حال آنها که شرابخوار و زنازاده و میمون بازان را به عنوان پیشوایان خود برگزیدند.تمام استدلالهای تو دریوزگی های علمای عمری است و من به عینه اسناد مشاجرات آنها را دارم که در شکل و بیان روایت درست از انها کپی کرده ای .مجال بیان آنها اینجا نیست،باشد برای بعد!(البته اگر کسی کنجکاو بود و بخواهد همین جا و در کامنت های بعدی ارجاع می دهم).اینکه گفتی امامت در تشیع بالاتر از مقام نبوت است را هم نمی دانم از کجایت درآوردی (شاید از صندوقچه ی اسرار عمری ها)بهتر است به عنوان مصداق بارز حرف مفت ازان بگذریم!!!
شواهد تواتر حدیث قدیر را برخلاف رشته هایی که از خودت در برابر اسناد من می بافی در کامنت بعدی می اورم فقط در مورد حدیث قدیر به مخاطب می گویم پیامبر در حدیث قدیر بعد از حمد و ثنای خدا و با بیان اینکه بزودی از میان مردم می رود ماترک خودش را با وصیت بیان می کند:ثقلین،ثقل اکبر قران و ثقل اکبر اهل بیت و عترت اش.اینها را به عنوان دو ارثیه ی گرانبها معرفی می کند و اشاره می کند که اینها از هم جدا ناشدنی اند.این تنها جایی است که منبع ورود و فهم در وحی را پیامبر به مومنان نشان می دهد و از این طریق ثقل اصغر را دروازه و دریچه ورود در قران می داند که در سایر احادیث متواتر پیامبر نیز اشاره شده اند.بعد پیامبر من کنت مولا فقهدا علی مولی را بیان می کند.پیامد حدیث ثقلین رمز گشایی از اولین و خاص ترین ها در ثقل اصغر است بدین ترتیب. و با پیوند جاودانه قران با امتداد از اولین ،پیامبر بر امامت سایرین از اولاد علی صحه می گذارد. در مورد عمر و ابوبکر که به اندازه ی کفایت رسوایی در عدم فهم کلام خدا و قران در تاریخ هست،جانشین پیامبر که شیطان بر او به قول خودش گهگاه مستولی شود و فاطمه را به قول طبری بیازارد (و به تبع آن و در وقول متواتر از رسول ،خدا را بیازارد)و عمر که به روایت صحیحین حکم تیمم و خواندن قران را بلد نیست از دایره ی فهم و درک قران خارج می شوند خود به خود!این از این.
اما خود قران دلالت دارد بر آن که همه چیز را مشخص می کند: و نزّلنا علیک الکتاب تبیاناً لکلِّ شیءٍ دلالت های این همه چیز را چه کسی باید برای مردم تمام زمانها و مکانها مشخص کند تانگرانی شما در شقه شقه شدن مردمان و مذاهب برطرف شود؟اگر این با سنت اتفاق می افتاد که خالدبا عمر در نمی افتاد و عثمان با عایشه و مروانیان با امویان؟ اینجایش را که شیعه مقصر نیست؟ پیامبری که خدا در قران او را یتْلُوا عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَ یزَکِّیهِمْ وَ یعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ برای جاهلان جزیره العرب می فرستد تعلیم و تعلم را می دهد دست کسی که شیطان بر او مستولی می شود به اعتراف خودش و کسی که از لواط دادن حض می کند؟؟؟؟و حکم تیمم را نمی داند و اصل و نسب اش هم محل سوال بزرگی است؟ حالا می شود دلالت لایفترقان را توجیه کرد و با آن به عصمت و حکمت ائمه ی هدا صلوات الله اجمعین رسید.بلی عدم افتراق یعنی کسانی که در عمل و نظر و تمام سکنات و وجنات از تمامیت و کمال قرآنی تا ابد جدا ناشدنی اند در غیر این صورت باید به اباطیل عمری لیهجر در باره پیامبر باور آورد!!!چرا که حدیث قدیر را باید نعوذ بالله ینطق عن هوا دانست!یعنی کسانی با قران بوده اند که در تاریخ از اولین شان ابوبکرتا آخرین شان المستعصم بالله بنیان ظلم ،جور ،دنائت و سبوعیت را ریخته اند؟؟؟
حال باز کن چشمهایت را و بنگر در حدیث سلسله الذهب امام غریب ،آن زمان که به شهر نیشابور پا گذاشت و نگاه کن چگونه بر این ارثیه در پیشگاه خیل مردمان صحه می گذارد،صل الله علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی،یا امام الغریب: کلمه لا اله الا الله حصنی فمن دخل حصنی امن من عذابی. بشروطها و انا من شروطها.

عباس یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 11:33 ب.ظ

از نظر تشیع هر امامی در ولایت امام حاضر است.هیچ روایت سازی در مکتب اهل بیت مگر روایات صحیح الاسناد را نمی توان و نباید بر اهل بیت پیامبر حمل کرد.اما در باب حدیث قدیر:
اولا تواتر حدیث قدیر آن چنان است که گرد و خاک اباطیل ات رویش نمی تواند بنشیند:البته این متن به درازا می کشد وتو که به درازگویی عادت داری حق نداری شکوه کنی:
اول به این تفسیر از جلالدین سیوطی مفسر نامی عمری خوب خوب خوب دقت کن و بعد به سراغ بقیه ی اسناد بروکه تا دوره ی عثمان این گونه قرائت می شده :
قوله تعالى ( یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک ) الآیة * أخرج أبو الشیخ عن الحسن ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال ان الله بعثنى برسالة فضقت بها ذرعا وعرفت ان الناس مکذبى فوعدنی لابلغن أو لیعذبنی فانزل یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک * وأخرج عبد بن حمید وابن جریر وابن أبى حاتم وأبو الشیخ عن مجاهد قال لما نزلت بلغ ما أنزل الیک من ربک قال یا رب انما أنا واحد کیف أصنع یجتمع على الناس فنزلت وان لم تفعل فما بلغت رسالته * وأخرج ابن أبى حاتم وابن مردویه وابن عساکر عن أبى سعید الخدرى قال نزلت هذه الآیة یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک على رسول الله صلى الله علیه وسلم یوم غدیر خم فی على بن أبى طالب * وأخرج ابن مردویه عن ابن مسعود قال کنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله علیه وسلم یا أیها لرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک ان علیا مولى المؤمنین وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس.
- الدر المنثور - جلال الدین السیوطی ج ۲ ص298
متواترترین حدیث اسلام حدیث غدیر است حتی تواتری بیش از قرآن دارد !
جالبست که در کتاب طبری لفظ خلیفتی وامام بعدی بصراحت ذکر شده وحادثه غدیررا از بیش از 70 صحابی آورده البته باید از روش مقایسه شواهد کمک گرفت :
1 - الطبری :
.
والیک ما اخرجه فی مصنفه المسمى کتاب (الولایة فی طریق حدیث الغدیر) [مخطوط]مسندا عن زید بن ارقم قال : لما نزل النبی (ص ) بغدیر خم فی رجوعه من حجة الوداع ,وکان وقت الضحى وحر شدید, امر بالدوحات فقمت ونادى الصلاة جامعة , فاجتمعنافخطب خطبة بالغة , ثم قال :

ان اللّه تعالى انزل الی : (بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته واللّه یعصمک من الناس ), وقد امرنی جبرئیل عن ربی ان اقوم فی هذا المشهد, واعلم کل ابیض واسود: ان علی بن ابی طالب اخی ووصیی وخلیفتی والامام بعدی, فسالت جبرئیل ان یستعفی لی ربی لعلمی بقلة المتقین وکثرة المؤذین لی , واللائمین لکثرة ملازمتی لعلی وشدة اقبالی علیه . حتى سمونی اذنا. فقال تعالى :
ومنهم الذین یؤذون النبی ویقولون هو اذن قل اذن خیر لکم ), ولو شئت ان اسمیهم وادل علیهم لفعلت , ولکنی بسترهم قد تکرمت , فلم یرض اللّه الا بتبلیغی فیه .
فاعلموا معاشر الناس ذلک , فان اللّه قد نصبه لکم ولیا واماما, وفرض طاعته على کل احد, ماض حکمه , جائز قوله , ملعون من خالفه , مرحوم من صدقه , اسمعوا واطیعوا, فان اللّه مولاکم وعلی (ع ) امامکم , ثم الامامة فی ولدی من صلبه الى یوم القیامة , لا حلال الاما احله اللّه ورسوله .
قسمت امامت از صلب علی تا روز قیامت را بازهم بیشتر چشمهایت را باز کن!!!!

روى عن الطبری باسناد له عن سلمان الفارسی قال : قلت لرسول اللّه (ص ) :یا رسول اللّه انه لم یکن نبی الا وله وصی , فمن وصیک ؟ قال : وصیی وخلیفتی فی اهلی وخیر من اترک بعدی مؤدی دینی , ومنجز عداتی علی بن ابی طالب .
وفیها ایضا عن ابی رافع قال : لما کان فی الیوم الذی توفی فیه رسول اللّه (ص ) غشی علیه ,فاخذت بقدمیه اقبلهما وابکی , فافاق وانا اقول : من لی ولولدی یا رسول اللّه ؟ فرفع الی راسه وقال : اللّه بعدی ووصیی صالح المؤمنین .


وفی [ص 249] روى المؤلف عن [العقد الفرید] لابن عبد البر وقال : بل روته الامة باجمعهاعن ابی رافع وغیره : ان علیا نازع العباس الى ابی بکر فی برد النبی وسیفه وفرسه , فقال ابو بکر: این کنت یا عباس حین جمع النبی (ص ) بنی عبد المطلب وانت احدهم فقال :ایکم یؤازرنی فیکون وصیی وخلیفتی فی اهلی , وینجز موعدی ویقضی دینی ؟ فقال له العباس : فما اقعدک مجلسک هذا تقدمته وتامرت علیه ؟ فقال ابو بکر: اغدرا یا بنی عبدالمطلب ؟
وفی [ص 260] روى عن مسند ابی یعلى عن عبد الرحمن بن ابی سعید الخدری عن ابیه ,وذلک : سئل ابو ذر عن اختلاف الناس عنه فقال : علیک بکتاب اللّه والشیخ علی بن ابی طالب , فانی سمعت رسول اللّه (ص ) یقول : علی مع الحق , والحق معه وعلى لسانه , والحق یدور حیثما دار علی . ورواه صاحب اعتقاد اهل السنة عن سعد بن ابی وقاص عن النبی (ص ).

آیا صراحتی بالاتر از این ؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!

وسید اجل علی بن طاوس حسنی متوفای 664 در کتاب التحصین بصراحت از طبری آورده :
نذکرها من کتاب (نور الهدى والمنجى من الردى) الذی قدمنا ذکره فقال ما هذا لفظه: أبو المفضل محمد بن عبد الله الشیبانی قال: اخبرنا أبو جعفر محمد بن جریر الطبری وهارون بن عیسى بن السکین البلدى قالا: حدثنا حمید بن الربیع الخزاز قال: حدثنا یزید بن هارون قال: حدثنا نوح بن مبشر قال حدثنا الولید بن صالح عن ابن امرأة زید بن ارقم وعن زید بن ارقم قال: (1): لما اقبل رسول الله (ص) من حجه الوداع جاء حتى نزل بغدیر خم بالجحفه بین مکه والمدینة ثم أمر بالدوحات بضم ما تحتهن من شوک ثم نودى بالصلاة جامعه فخرجنا الى رسول الله (ص) فی یوم شدید الحر وان منا (من) (2) یضع ردائه تحت قدمیه من شده الحر والرمضاء (3) ومنا من یضعه فوق راسه.
فصلى بنا صلى الله علیه وآله ثم التفت الینا فقال: الحمد لله الذی علا فی توحیده ودنا فی تفرده وجل فی سلطانه وعظم فی ارکانه واحاط بکل شئ وهو فی مکانه وقهر جمیع الخلق بقدرته وبرهانه حمیدا لم یزل ومحمودا لا یزال ومجیدا لا یزول ومبدیا ومعیدا وکل أمر إلیه یعود بارئ
***
لممسوکات (4) وداحى المدحوات (5) متفضل على جمیع من براه متطول على کل من ذراه یلحظ کل نفس والعیون لا تراه کریم حلیم ذو اناه قد وسع کل شئ رحمته ومن علیهم بنعمته.
لا یعجل بانتقامه ولا یبادر إلیهم بما یستحقون من عذابه قد فهم السرایر وعلم الضمایر ولم یخف علیه المکنونات ولا اشتبه علیه الخفیات له الاحاطه بکل شئ والغلبة لکل شئ والقوه فی کل شئ والقدرة على کل شئ لیس کمثله شئ وهو منشئ حى حین لا حى (6) ودائم حى وقائم بالقسط لا اله إلا هو العزیز الحکیم.
جل ان تدرکه الابصار وهو یدرک الابصار وهو اللطیف الخبیر.
لا یلحق وصفه أحد من معاینه ولا یحده أحد کیف هو من سر وعلانیه إلا بما دل هو عز وجل على نفسه.
اشهد له بانه الله الذی ملا الدهر قدسه والذی یغشى الامد نوره وینفذ امره بلا مشاوره ولا مع شریک فی تقدیر ولا یعاون فی تدبیره صور ما ابتدع على غیر مثال وخلق ما خلق بلا معونه من أحد ولا تکلف ولا اختبال شائها فکانت وبراها فبانت.
فهو الله لا اله إلا هو المتقن الصنعه والحسن الصنیعة العدل الذی لا یجور والاکرم الذی إلیه مرجع الامور اشهد انه الله الذی تواضع کل شئ لعظمته وذل کل شئ لهیبته مالک الاملاک ومسخر الشمس والقمر کل یجرى لاجل مسمى یکور اللیل على النهار ویکور النهار على اللیل یطلبه حثیثا قاصم کل جبار عنید وکل شیطان مرید لم یکن له ضد ولم یکن معه ند أحد صمد لم یلد ولم یولد ولم یکن له کفوا أحد الها واحدا ماجدا شاء فیمضى ویرید ویقضى ویعلم ویحصى ویمیت ویحیى ویفقر ویغنى ویضحک ویبکى
اقر له على نفسی بالعبودیة واشهد له بالربوبیة واؤدى ان لا اله إلا هو لانه قد اعلمنی انى إذا لم ابلغ ما انزل الى لما بلغت رسالته وقد ضمن لی العصمه وهو الله الکافی الکریم.
اوحى الى: بسم الله الرحمن الرحیم: (یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس....) الى آخر الایه) معاشر الناس وما قصرت فیما بلغت ولا قعدت عن تبلیغ ما انزله وانا ابین لکم سبب هذه الایه: ان جبرئیل (ع) هبط الى مرارا ثلاثا فأمرنی عن السلام رب السلام ان اقوم فی هذا المشهد واعلم کل ابیض واسود: ان على بن أبی طالب اخى ووصیی وخلیفتی والامام من بعدى الذی محله منى محل هارون من موسى إلا انه لا نبى بعدى (و) ولیکم بعد الله ورسوله
***
نزل بذلک آیه هی: (إنما ولیکم الله ورسوله والذین آمنوا الذین یقیمون الصلوة ویؤتون الزکوة وهم راکعون) (14) وعلى بن أبی طالب الذی اقام الصلوة واتى الزکوه وهو راکع یرید الله تعالى فی کل حال.
فسالت جبرئیل (ع) ان یستعفى لی السلام من تبلیغی ذلک الیکم ایها الناس لعلمی بقله المتقین وکثره المنافقین ولاعذال الظالمین وادغال (15) الاثمین وحیله المستشرین (16) الذین وصفهم تعالى فی کتابه: (بانهم یقولون بالسنتهم ما لیس فی قلوبهم) (ویحسبونه هینا وهو عند الله عظیم) (17) وکثره اذاهم لی مره بعد اخرى حتى سمونی اذنا وزعموا انى هو لکثره ملازمته ایاى واقبالی علیه وهواه وقبوله منى حتى انزل الله تعالى فی ذلک - لا اله إلا هو -: (الذین یؤذون النبی ویقولون هو اذن قل اذن خیر لکم) الى آخر الایه (18).
ولو شئت أن اسمى القائلین باسمائهم لاسمینهم وان اومى إلیهم باعیانهم لا ومات وان ادل علیهم لدللت ولکنی والله بسترهم (19) قد تکرمت.
وکل ذلک لا یرضى الله منى إلا ان ابلغ ما انزل إلی: (بلغ ما انزل الیک من ربک) الى آخر الایه (20).
واعلموا معاشر الناس ذلک وافهموه واعلموا ان الله قد نصبه لکم ولیا واماما فرض طاعته على المهاجرین والانصار وعلى التابعین باحسان وعلى البادى والحاضر وعلى العجمی والعربی وعلى الحر والمملوک والصغیر والکبیر وعلى الابیض والاسود وعلى کل موجود ماض حکمه وجاز قوله ونافذ امره.
ملعون من خالفه ومرحوم من صدقه قد غفر الله لمن سمع واطاع له.
***
معاشر الناس انه آخر مقام اقومه فی هذا المشهد فاسمعوا واطیعوا وانقادوا لامر الله ربکم فإن الله هو مولیکم والهکم ثم من دونه رسوله ونبیه محمد القائم المخاطب لکم ومن بعده على ولیکم وامامکم ثم الامامه فی ولدى الذین من صلبه الى یوم القیامة ویوم یلقون الله ورسوله.
لا حلال إلا ما احله الله ولا حرام إلا ما حرمه الله علیکم وهو والله عرفنی الحلال والحرام وانا (21) وصیت بعلمه إلیه. معاشر الناس فصلوه (22) ما من علم إلا وقد احصاه الله فی وکل علم علمته فقد علمته علیا وهو المبین لکم بعدى. معاشر الناس فلا تضلوا عنه ولا تفروا منه ولا تستنکفوا عن ولایته فهو الذی یهدى الى الحق ویعمل به ویزهق الباطل وینهى عنه لا تأخذه فی الله لومه لائم. اول من آمن بالله ورسوله والذی فدى رسول الله بنفسه والذی کان مع رسول الله ولا یعبد الله مع رسوله غیره. معاشر الناس فضلوه فقد فضله الله واقبلوه فقد نصبه الله معاشر الناس انه امام من الله ولن یتوب الله على أحد انکره ولن یغفر الله له حتما على الله ان یفعل ذلک وان یعذبه عذابا نکرا ابد الابد ودهر الدهر. واحذروا ان تخالفوا فتصلوا بنار (وقودها الناس والحجاره اعدت للکافرین) (23).
معاشر الناس لی والله بشرى لاکون من النبیین والمرسلین والحجه على جمیع المخلوقین من أهل السموات والارضین فمن شک فی ذلک فقد کفر کفر الجاهلیة الاولى ومن شک فی شئ من قولى فقد شک فی الکل منه والشاک فی ذلک فی النار.
معاشر الناس حبانى الله بهذه الفضیلة منا منه على واحسانا منه الى.
لا اله إلا هو ألا له الحمد منى ابد الابد ودهر الدهر على کل حال.
معاشر الناس فضلوا علیا فهو افضل الناس بعدى من ذکر وانثى ما
***
نزل الرزق وبقى الخلق.
ملعون ملعون من خالفه مغضوب علیه.
قولى عن جبرئیل وقول جبرئیل عن الله عز وجل.
فلتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان یخالفوه ان الله خبیر بما تعملون.
معاشر الناس تدبروا القرآن وافهموا آیاته ومحکماته ولا تبتغوا متشابهه فوالله لن یبین لکم زواجره ولن یوضح لکم تفسیره إلا الذی انا آخذ بیده ومصعده الى وشائل عضده ورافعها بیدى ومعلمکم: من کنت مولاه فهو مولاه وهو علی بن أبی طالب اخى ووصیی أمر من الله نزله علی.
معاشر الناس ان علیا والطیبین من ولدى من صلبه هم الثقل الاصغر والقرآن الثقل الاکبر وکل واحد منهما مبنى على صاحبه لن یفترقا حتى یردا على الحوض أمر من الله فی خلقه وحکمه فی ارضه إلا وقد ادیت ألا وقد بلغت إلا وقد اسمعت إلا وقد نصحت إلا إن الله تعالى قال: وانا قلت عن الله إلا ولا أمیر للمؤمنین غیر اخى هذا إلا ولا یحل امره المؤمنین بعدى لاحد غیره.
ثم ضرب بیده الى عضده فرفعه وکان أمیر المؤمنین (ع) منذ اول ما صعد رسول الله (ص) منبره على درجه دون مقامه متیامنا (24) عن وجه رسول الله (ص) کأنهما فی مقام واحد (25).
فرفعه رسول الله (ص) بیده وبسطها الى السماء وشال علیا (26) حتى صارت رجله مع رکبه رسول الله (ص) ثم قال: معاشر الناس هذا على اخى ووصیی وواعى علمی وخلیفتی على من آمن بى وعلى تفسیر کتاب ربى والدعاء إلیه والعمل بما یرضاه والمحاربة لاعدائه والدال على طاعته والناهی عن معصیته.
خلیفه رسول الله وأمیر المؤمنین
همچنین :
قال: حدثنی محمد بن سعید أبو الفرج ، قال: حدثنی أحمد بن محمد بن سعید، قال: حدثنی سعد بن طریف الخفاف، قال: حدثنی سعید بن جبیر، عن ابن عباس قال: رسول الله ـ صلى الله علیه وآله ـ لعلی:
(یا علی أنا مدینة الحکمة وأنت بابها، ولن تؤتى المدینة إلاّ من قبل الباب وکذب من زعم أنه یحبنی ویبغضک، لأنک منی وأنا منک، لحمک من لحمی، ودمک من دمی، وروحک من روحی، وسریرتک من رسریرتی، وعلانیتک من علانیتی وأنت إمام أمتی وخلیفتی علیها بعدی، سعد من أطاعک، وشقی من عصاک، وربح من تولاک، وخسر من عاداک، وفاز من لزمک، وخسر من فارقک فمثلک ومثل الأئمة من ولدک بعدی مثل سفینة نوح ـ علیه السلام ـ من رکبها نجا، ومن تخلف عنها غرق، ومثلکم مثل النجوم کلما غاب نجم طلع نجم إلى یوم القیامة). أخرجها ابن شاذان فی: (مائة منقبة).187
***
مسند امام احمد و سنن نسایی و مصنف ابن ابی شیبه :

32091 - حَدَّثَنَا شَرِیکٌ عَنْ أَبِی إِسْحَاقَ عَنْ سَعِیدِ بْنِ وَهْبٍ عَنْ زَیْدِ بْنِ یُثَیْعٍ قَالَ: بَلَغَ عَلِیًّا أَنَّ أُنَاسًا یَقُولُونَ فِیهِ ; قَالَ: فَصَعِدَ الْمِنْبَرَ فَقَالَ: " أَنْشُدُ اللَّهَ رَجُلًا وَلَا أَنْشُدُهُ إِلَّا مِنْ أَصْحَابِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ سَمِعَ مِنَ النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ شَیْئًا إِلَّا قَامَ , فَقَامَ مِمَّا یَلِیهِ سِتَّةٌ , وَمِمَّا یَلِی سَعْدَ بْنَ وَهْبٍ سِتَّةٌ فَقَالُوا: نَشْهَدُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ قَالَ: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ , اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ»

32118 - حَدَّثَنَا عَفَّانُ قَالَ: ثنا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ قَالَ: أَخْبَرَنَا عَلِیُّ بْنُ زَیْدٍ عَنْ عَدِیِّ بْنِ ثَابِتٍ عَنِ الْبَرَاءِ , قَالَ: کُنَّا مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ فِی سَفَرٍ ; قَالَ: فَنَزَلْنَا بِغَدِیرِ خُمٍّ , قَالَ: فَنُودِیَ: الصَّلَاةُ جَامِعَةٌ , وَکُسِحَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ تَحْتَ شَجَرَةٍ فَصَلَّى الظُّهْرَ فَأَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ فَقَالَ: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» , قَالُوا: بَلَى , قَالَ: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَى بِکُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ نَفْسِهِ» , قَالُوا: بَلَى قَالَ: فَأَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ فَقَالَ: «اللَّهُمَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ , اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ» , قَالَ: فَلَقِیَهُ عُمَرُ بَعْدَ ذَلِکَ فَقَالَ: هَنِیئًا لَکَ یَا ابْنَ أَبِی طَالِبٍ , أَصْبَحْتَ وَأَمْسَیْتَ مَوْلَى کُلِّ مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ



32092 - حَدَّثَنَا شَرِیکٌ عَنْ أَبِی یَزِیدَ الْأَوْدِیِّ عَنْ أَبِیهِ قَالَ: دَخَلَ أَبُو هُرَیْرَةَ الْمَسْجِدَ فَاجْتَمَعْنَا إِلَیْهِ , فَقَامَ إِلَیْهِ شَابٌّ فَقَالَ: أَنْشُدُکَ بِاللَّهِ , أَسَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ , اللَّهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ» , فَقَالَ: نَعَمْ , فَقَالَ الشَّابُّ: أَنَا مِنْکَ بَرِیءٌ , أَشْهَدُ أَنَّکَ قَدْ عَادَیْتُ مَنْ وَالَاهُ وَوَالَیْتُ مَنْ عَادَاهُ , قَالَ: فَحَصَبَهُ النَّاسُ بِالْحَصَى.مصنف ابن ابی شیبه
8424 - أَخْبَرَنِی هَارُونُ بْنُ عَبْدِ اللهِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُصْعَبُ بْنُ الْمِقْدَامِ قَالَ: حَدَّثَنَا فِطْرُ بْنُ خَلِیفَةَ، عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ، وَأَخْبَرَنَا أَبُو دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سُلَیْمَانَ قَالَ: حَدَّثَنَا فِطْرٌ، عَنْ أَبِی الطُّفَیْلِ عَامِرِ بْنِ وَاثِلَةَ قَالَ: جَمَعَ عَلِیٌّ النَّاسَ فِی الرَّحْبَةِ فَقَالَ: «أَنْشُدُ بِاللهِ کُلَّ امْرِئٍ سَمِعَ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ یَقُولُ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ مَا سَمِعَ، فَقَامَ أُنَاسٌ فَشَهِدُوا أَنَّ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» قَالَ یَوْمَ غَدِیرِ خُمٍّ: «أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ أَنِّی أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ؟، وَهُوَ قَائِمٌ، ثُمَّ أَخَذَ بِیَدِ عَلِیٍّ» فَقَالَ: «مَنْ کُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلَاهُ اللهُمَّ وَالِ مَنْ وَالَاهُ، وَعَادِ مَنْ عَادَاهُ» قَالَ أَبُو الطُّفَیْلِ: «فَخَرَجْتُ وَفِی نَفْسِی مِنْهُ شَیْءٌ، فَلَقِیتُ زَیْدَ بْنَ أَرْقَمَ، فَأَخْبَرْتُهُ» فَقَالَ: «أَوَمَا تُنْکِرُ؟ أَنَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ» وَاللَّفْظُ لِأَبِی دَاوُدَ.سنن کبری نسایی
***
لمناقب للخوارزمی الحنفی: أخبرنا الحافظ أبوسعد اسماعیل بن علی بن الحسین السمان ، حدثنا أبومحمد عبدالرحمان بن عثمان بن أبی نصر بقراءتى علیه أخبرنا أبوالحسن خیثمة ابن سلیمان بن حیدرة ، حدثنا إسحاق بن علی بن الحسن ، أبوالحسن العبدی ، عن أبی هارون العبدی ، عن أبى سعید الخدری:ان النبی صلى الله علیه وآله یوم دعا الناس إلى غدیر خم ، امر بما کان تحت الشجرة من الشوک فقم وذلک یوم الخمیس ، ثم دعا الناس إلى علی فأخذ بضبعه فرفعها حتى نظر الناس إلى بیاض ابطه ، ثم لم یتفرقا حتى نزلت(الیوم أکملت لکم دینکم واتممت علیکم نعمتی ورضیت لکم الاسلام دینا) فقال رسول الله صلى الله علیه وآله : الله اکبر على اکمال الدین ، واتمام النعمة ورضى الرب برسالاتی ، والولایه لعلی ، ثم قال : أللهم وال من والاه ، وعاد من عاداه ، وانصر من نصره ، واخذل من خذله

حسین دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 02:44 ق.ظ http://nyaz777.persianblog.ir

سلام عزیزان من وبلاگی باز کردم ی دوستی و برایش تقاضای کمکمالی دارم . گدایی اینترنتی / ولی چهکنم آدم از احتیاج دست به هر کاری میزنه . اگه از دستت بر میاد کاری بکن نازنین

سلام
بله گویا شارلاتانیسم اسم های دیگری هم دارد .

... دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 09:07 ق.ظ

وقتی که شما " برنامه ریزی سیستماتیک دراز مدت برای تضعیف و نابودی تدریجی زبان ترکی در ایران " را توهم توطئه مینامید ، باید هم رگه های گان ایرانیسم و ناسیونالیسم پارسی را در امثال بهار و شرق نبینید .
کلا همیشه حق با شماست.
امثال شما از تجدید نظر در کاخ فکری خودساخته شان وحشت دارند .
هنوز درگیر جدایی دین و سیاست و ماهیت و کارکرد دین هستید در حالیکه این مسائل برای روشنفکران واقعی کاملا حل شده است و دیگر نیازی به بر سر و کله هم زدن در این خصوص نمیبینند. اما گویا برخی هنوز شک دارند که چنین باشد!
تاریخ در پیش چشم هر انسان آزاداندیشی است که دگمهای مانده از طفولیت را شکسته و رهاست در واقعیات. و حقیقت را از درون واقعیات میجوید و بس.
راستی چرا هیچیک از پارسی نامه هایی که میشناسیم ، حتی پاراگرافی در اذعان به حقوق پایمال شده اقوام ایرانی نمینویسند؟ شاید برای اینکه امثال شما در خواب "عدم توطئه " خود بمانید و خوش باشید.

من صاحب کاخ فکری خود ساخته ای نیستم اتفاقاً پتک به دست دارم که با آن هر چه بنای جعلی و بی مایه حتی با اسم های طاهر فریب هست را ویران کنم .
چرا ادعاهای شما در مورد حقوق پایمال شده اقوام ایرانی ( من منکر تبعیض بین اقوام ایرانی و نادیده گرفتن تفاوت های فرهنگی و تحقیر اقوام نیستم ) همیشه معادل حمله تند و زهراگین به دیگر اقوام است ؟ برای نشان دادن قابلیت های قوم خود چه کرده اید ؟ یا چه می کنید ؟
به باور من راه مقابله با آن چه داخل پرانتز گفتم تلاش برای نشان دادن توانایی ها و زیبایی های هر قوم است .
کاری که شما با آن بیگانه اید.

خرامان دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 12:47 ب.ظ

درود

1- دوست عزیز من هم می توانم تندبادی از واژگان تهی از معنا را به سر و سیمای خوانندگان بِوزانم و رگهای گردنی را که به جای حجت قوی شده اند را چونان رگباری در قالب کلماتم برای ترساندشان بر آنها ببارانم. اما این کار را نمی کنم چرا که "شاَن گفتگوی علمی" فراتر از این چیزهاست (اگر بدانید!). در باب این که عُمری هستم یا نیستم در کامنت پیشین حَرفم را زدم و تکرار را رَوا نمی شمارم. با این وجود باید بگویم من گرچه بیدینم اکنون از "موضع یک نفر اهل سنت" با شما وارد گفتگو شده ام. بر این روی 1- حرفهای شما در مورد منابع مورد استناد من بی ربط است 2- همه ی اَهل سنت وهابی نیستند. پس سخنان شما در مورد سلفی گری من نیز بی ربط است. از این گذشته در این گفتگو کمترین حرفی از بهاییت به میان نیامده، پس روشن نیست که شما توسن سرکش قلمتان را دارید به کجا می تازانید!
2- در کامنت پیشین من تنها اسناد ارائه شده توسط شما را نقد کردم. پس اصلاً حدیث ضعیفی رو نکرده ام که بنا باشد بابتش به شما پاسخ دهم. در مورد مهدویت شما احادیثی از اهل سنت ارائه دادید و من دست کم با استناد به "ابن کثیر" از بزرگترین روایان اهل سنت ثابت کردم که آن "حدیث مهدی" که به تواتر رسیده ربطی به مهدی قائم شیعیان ندارد. حال که شما بر آنید که من حدیث ضعیف روایت کرده ام. دست کم مجبورید ضعف حدیث "ابن کثیر" را ثابت کنید. پس لطفاً در کامنت بعدی دلیلهای ضعف حدیث ابن کثیر که از قضا "متواتر" هم هست را بنویسد و بگویید به چه دلیل به حدیث روایت شده توسط او اعتمادی نیست؟
در مرحله دوم ثابت کردم که اگر نام مهدی "محمد بن عبدلله" باشد (بنا بر حدیث معتبری که توسط ابن کثیر روایت شده، پس پیش بینی امام حسین و امام سجاد در مورد فرزند نهم از نسل حسین اشتباه از آب در آمده. این قسمت یک بحث عقلی است. شما موظفید این تناقض را برطرف کنید. لطفاً در کامنت بعدی بگویید چگونه تناقضی در کار نیست. البته بد نیست جواب پیشین مرا یکبار دیگر بخوانید.

فرموده اید:" حدیث مجهول روایت می کنی". گمانم منظورتان حدیثی است که در مورد حضرت مهدی با کنیه ابی جعفر گفتم. خب چرا به بزرگترین مُحدث شیعه یعنی علامه مجلسی صاحب بحارالانوار این ایراد را نمی گیرید. این اوست که از این حدیث برای اثبات وجود مهدی قائم استفاده کرده. در نوبت پیش رو لطفاً مشخص کنید کنیه مهدی ابی جعفر است یا ابوالقاسم؟ و نیز توضیح دهید وقتی ما فرزندی از مهدی را نمی شناسیم و به خود او هم دسترسی نداریم چگونه بفهمیم "کنیه" او ابوالقاسم یا ابی جعفر است؟
بد نیست به این سوال هم بیندیشید. اکنون حدود 12 قرن از غیبت؟! امام قائم شما می گذرد. از سوی دیگر "نکاح" سنت پیامبر است. اگر ایشان هر قرن بنا به گفته قرآن 4 زن گرفته باشند و تعداد زیادی صیغه هم داشته باشند بی گمان فرزندان بیشماری از ایشان به دنیا آمده، و ایشان خود به اذن الهی موظف بوده اند حتی "به طور ناشناس" هم که بوده فرزندان خود را تربیت کنند. حال سوال این است که آیا ایشان با آن نفس الهی شان یارا نبوده اند از میان فرزندان خویش 313 یار را برای "خروج" خویش پرورش دهند؟

فرموده اید: "تو هم با این مومنانه نوشتن ات و رسالت داشتن ات قبله ای داری و خدایی . .... بقیه ی حرفهایت را هم برای جمع کردن مرید در این وبلاگ افسون می کنی !"

گیریم که من خدایی هم داشته باشم. اما یک نکته را باید بدانید این خدا به هیچ رو "الله" نیست و دین من هم دین محمد نیست. پس بگذارید یکبار برای همیشه از زبان شاعر گرامی دکتر اسماعیل خویی به شما بگویم:
ای شیخ منم گبر وشی ایرانی
خصم ستم و خرافه و ویرانی
تازی نتوانست مسلمان کندم
تو هم بَر خشک زورقی می رانی!

با این بیت گمانم تکلیف خودم را هَم با علی و عمر و هم با محمد روشن کرده باشم! در گفتگوی چند ماه پیش با استناد به خود نهج البلاغه ثابت کردم که حضرت علی حمله به ایران و مصر و شام را "وعده خدا به مسلمانان" دانسته و خود در تاخت و تاز به ایران سمت مشاورت عُمر را داشته است. پس نیاز نیست شما ایراندوستی و فردوسی گرایی را افزاری قرار دهید برای اثبات مدعاهای ناروایتان. اگر این گفتگو به نتیجه ای رسید آنگاه با استناد به مهمترین تواریخ اسلامی به شما نشان خواهم داد که چگونه علی //در زمان خلافت خودش// هم در خونریزی از ایرانیان همان سنت استعماری ابوبکر و عمر و عثمان را پیش گرفته است. (ولی این بماند برای بعد). در مورد فردوسی هم در گفتگوی چند ماه پیش بحث کردیم داوری با خود خوانندگان!

فرموده اید: " ما که امید به آن چیزی که مدافع اش هستیم داریم"

امید وارم که امیدتان نا امید نشود. اما اکنون که از حدیث غدیر سخن رانده اند بد نیست رخدادهای پیش از آن را برای خوانندگان بازگو کنم و چند سوالی از جناب عباس بپرسم تا دریابند که میشود بر چنین کسانی امید بست با نمیشود؟ در خبر است که:


"حضرت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم امیر المؤمنین علیه السلام را براى ارتداد عمرو بن معدى کرب و غارت کردن او قوم بنى الحارث بن کعب را و گریختن او به یمن، بر لشگرى از مهاجرین امیر کرده، و به سوى بنى زبیده فرستادند، و خالد بن ولید را نیز به سرکردگى جمعى از اعراب به سوى اعراب جعفى روانه ساختند، و دستور دادند که هر کجا که دو لشگر با هم تلاقى داشته باشند امیر دو لشگر على بن ابیطالب بوده باشد.
چون چند منزل سپرى شد، اعراب جعفى که خالد متوجه ایشان بود به دو فرقه شدند، فرقه‏اى به یمن رفتند و فرقه‏اى به بنى زبید پیوستند. امیر المؤمنین علیه السلام چون از این امیر مطلع شد، قاصدى به نزد خالد فرستادند، و پیغام دادند که هر کجا باشى توقف کن تا من به تو برسم، خالد به این پیغام اعتنا نکرد و به حرکت ادامه داد.امیر المؤمنین علیه السلام خالد بن سعید العاص را که نائب حضرت در آن لشکر بود، به دنبال خالد بن ولید فرستادند که با شتاب خود را رسانیده و هر کجا او را ببیند متوقف کند، و خالد بن سعید ماموریت‏خود را انجام داده و خالد بن ولید با لشگرش را متوقف ساخت، و چون امیر المؤمنین علیه السلام رسیدند، به خالد بن ولید در اثر مخالفتى که کرده بود سخنان درشت گفتند.
بارى امیر المؤمنین علیه السلام خود را به بنو زبید رسانیده، و عمرو بن معدى کرب آماده جنگ شد و سپس فرار کرد و دوباره اسلام آورد، و زنان از آن طائفه و زوجه او که اسیر شده بودند، به واسطه اسلام او ثانیا آزاد شدند، و حضرت، خالد بن سعید را براى اخذ زکات و جمع آورى غنائم مامور کردند.
امیر المؤمنین علیه السلام پس از جمع غنائم، آنها را به پنج قسمت تقسیم کردند، وسپس قرعه زدند که تا سهم خدا را جدا کنند و بقیه آن غنائم تقسیم شود. اولین سهمى که مشخص شده بود، قُرعه سهم خدا به نام آن افتاد، و در آن سهم، جاریه‏اى بود زیبا که امیر المؤمنین علیه السلام آن را براى خود انتخاب کردند، و قطرات آب غسل بر سر و روى آن حضرت دیده شد. این امر براى خالد بن ولید گران آمد، و کاغذى به رسول الله نوشت، و یکایک از ناگواری هایى را که در سفر از امیر المؤمنین مشاهده کرده بود بر شمرد، و کاغذ مفصل و طولانى به هم رسیده، و آن را توسط بریده بن حصیب اسلمى به نزد رسول الله فرستاد که بریده بخواند و خودش نیز یکایک آن مکروهات را تصدیق کند و در حضور رسول خدا گواه باشد.
بریده از جیش خالد که به مدینه باز مى‏گشت جدا شده، و زودتر به مدینه آمد، و خدمت‏ حضرت رسول اکرم شرفیاب شد، و شروع کرد به بر شمردن کارهاى على بن ابیطالب از برگزیدن جاریه از سهم خمس و سایر کارها. بریده خودش نامه خالد را مى‏خواند و تصدیق نوشته‏هاى او را مى‏کرد. و گفت: اى رسول خدا اگر در فى‏ء و تصرف در غنیمت مسلمین اینطور رخصت دهى، بکلى فیى‏ء و سهمیه مسلمین از غنائم جنگى از بین خواهد رفت. حضرت رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم با ناراحتی گفتند:
اى بریده! او را مبغوض مدار! و اگر این چنین هستى که او را دوست مى‏دارى، پس دوستى خود را زیاده گردان! سوگند به آن خدائى که جان محمد در دست اوست، نصیب و بهره آل على در خمس اَفضل است از یک کنیزک جوانى!
و در بعضی اخبار :
رسول خدا به من فرمود: یا بریدة ان علیا ولیکم بعدى! فاحب علیا فانه یفعل ما یؤمر! «اى بریده على بن ابیطالب صاحب اختیار و مولاى شماست ‏بعد از من، پس او را دوست‏بدار، او همان عملى را انجام مى‏دهد که به او امر شده است‏"
اى بریده! آیا ولایت من به مؤمنان، از ولایت آنان به خودشان بیشتر و قوى‏تر نیست؟! گفتم: آرى، اى رسول خدا! آنگاه فرمود: کسى که من مولاى او هستم، على مولاى اوست‏".


خواهش می کنم خوانندگان ببینند که دعوا بر سر چیست؟ دعوا فقط بر سر یک کنیزک بیچاره است که درست پس از اسیر شدن به اسم "سهم خدا"! قرعه ی علی ! شده است و اصحاب دیگر از این ماجرا ناراحت شده اند. بسیار پیش می آمد که یاران رسول خدا در همان شبی که قبیله ای را در بند می کشیدند به بستر زنان اسیر شده می رفتند و رسول خدا نیز هیچ مانعشان نمی شد. آیا میتوان به چنین کسانی "امید" بست؟! از ابوبکر و عمر و عثمان گرفته تا علی؟ (امیدوارم با این پرسش مساله ی " تولا و تبرای" من حل شده باشد.)

اما بر گردیم به گفتگوی خودمان!

فرموده اید:" چون من نگفتم که پیامبر می خواست با قلم و کاغذ جانشین معین کند برای خودش که اگر می خواست در آن زمان هم حتی این کار را می کرد".

اینکه پرسشهای من دستکم شما را به این نتیجه رسانده که نمی توان از حدیث "قرطاس" مساله ی خلافت بلافصل علی را نتیجه خودش جای امیدواری است.

فرموده اید: "پیامبر یعنی قرآن ناطق در حیات خودش تحریف می شود حالا تو اسم امامان و علی را درقران می جویی؟؟و دنبال تایید مقام امامت از زبان کسی هستی که از همان اول به مسند قدرت و جانشینی چشم دوخته و مترصد فرصت است؟"

این که پیامبر در زمان حیات خودش تحریف میشود یعنی چه؟ چرا دلالتهای سخنان مرا در نظر نمی گیرید. حرف شما این است که پیامبر خواسته حرفی بزند و عمر نگذاشته، در کامنت قبل گفتم دو حالت پیشتر ندارد یا این حرف پیغمبر وحی بوده یا نبوده. نمی توانسته وحی باشد چون خود شما معتقدید پیشتر در غدیر خم آیه ی اکمال دین نازل شده. اگر سخن خود پیامبر بوده، همان سوالهایی پیش می آید که در کامنت قبل گفتم و شما با دور زدن شان از دادن پاسخ سر راست به انها شانه خالی کردید.

ضمناً این سخن شما شائبه ی تحریف قران را در زمان قدرت و ریاست سه خلیفه اول به وجود می اورد. در این صورت اصلاً بحثی نمی ماند و با این اعتقاد شما خودتان از دین خارج میشود چرا که خود خدای قران وعده ی حفظ قران را در کتابش داده است. توضیح این که من از شما خواستم ایه ی صریح و محکم در قران دال بر امامت علی بیاورید و به دنبال " تایید مقام امامت از زبان" مترصدان فرصت نبودم.

فرموده اید:" (هرچند به دلالت های بی شک و شبهه ،خدا اولیای خود را در قرآن خطاب خویش قرار داده است)."

یکم) دلالتهای بی شک و شبهه تنها از آیات صریح و محکم قران به در می آید!

دوم) از قضا تمام آن آیاتی که شما آنها را دال بر امامت امامان می دانید به شدت قابل بحثند و هیچ یک مقصود شما را ثابت نمی کنند( که در مراحل بعدی گفتگو به انها هم خواهیم پرداخت).

فرموده اید: "کسی که پیامبر رادر حیات خودش دیوانه و مجنون وهذیان زده .... وَ ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْیٌ یُوحى‏ ."

در قرآن آمده است که "محمد بشری مانند شماست که به او وحی می شود". پس آنچه بنا به منطق قران محمد را از دیگران جدا می کرده مرتبه ی دریافت وحی بوده است. باز بنا به منطق قران محمد گاهی اشتباه هم می کرده. مثلاً همخوابگی با ماریه کنیز خود را! به خاطر سرزنش همسران دیگرش ترک کرد و خدا او را در آیه ای دیگر توبیخ کرد. پس فرق پیامبر با دیگران این بوده که خدا اشتباهاتش را به او گوشزد می کرد. بنابراین از جنبه بشر بودن محمد با سایر بندگان خدا تفاوتی نداشته و کاملاً ممکن است در زمان بیماری و در بستر مرگ سُخنانی بگوید که هذیان آمیز باشد. حتا در قران سوره اسرا آیه ای هست که محمد را مورد خطاب قرار می دهد و می گوید: "نزدیک بود که شیطان تو را از راه راست منحرف سازد". بنا براین امکان داشته که در بستر بیماری پیامبر سخنانی بگوید که با حالت سلامت او همساز نبوده (به ویژه که به اعتقاد خود شیعه) نزول آیات الهی پایان یافته بوده است. نتیجه اینکه با استناد به این حدیث نمی توان بدطینتی عمر را اثبات کرد. از این گذشته درست است که پیامبر بنا به گفته قران از هوی نفس خود تبعیت نمی کند اما خود آیه دلالت دارد بر این که در مقام بیان وحی او از هوی نفس خود پیروی نمی کند. نه اینکه اگر بیمار باشد و بیماری اش فزونی و کاستی بگیرد دیگر ممکن است هیچ سُخن اشتباهی بر زبان نیاورد.

ادامه دارد.

خرامان دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 08:10 ب.ظ

شایسته است بر روی این مطلب که پیامبر به استناد به خود قران ممکن است دچار خطا یا فراموشی شود بیشتر تمرکز کنم. چون اگر این مطلب ثابت شود مساله معصومیت امامان نیز خود بخود منتفی میشود. گرچه سپستر با استناد به خود منابع شیعی عدم معصومیت امامان را هم عیان خواهم کرد. خود پیامبر از خطا و اشتباه مصون نبود. در آیه 2 سوره تحریم میخوانیم:" «ای پیامبر چرا چیزی را که خدا برای تو حلال کرده است بر خود حرام می‌کنی و از این راه خشنودی همسرانت را میجویی؟" این آیه نشان میدهد که حضرت محمد به خاطر رضای همسرانش حلال خدا را بر خود حرام کرده است. منتها فرق پیامبر با دیگران در این بود که خدای او را از اشتباهش آگاه میکرد و به اصلاح کارش دستور می‌داد، امّا این نوع ارتباط میان خدا و غیر پیامبر نبود. بر این روی، آنها اشتباه می‌کردند امّا چون مقام نبوت نداشتند خدا آنها را بوسیله‌ی وحی مطلع نمی کرد و خاندان پیامبر طبیعتاً مشمول همین حکم هستند. این از مساله اشتباه کردن پیامبر با توجه به خود قران اما بد نیست ببینیم خود منابع شیعی در مورد اشتباهات امامان چه می گویند.
در نهج‌البلاغه نامه 71 از حضرت علی آمده که به فرماندار خود در "شیراز"!!! منذر بن جارود عبدی، نوشته است، علی در این نامه می‌نویسد:
یعنی: «شایستگی پدرت مرا درباره‌ی تو فریب داد و گمان کردم که دنبال هدایت او می‌روی و از طریقی که پدرت رفت رهسپار می‌شوی».

این منذر بن جارود (چنانکه شارحین نهج البلاغه نوشته‌اند).کسی بود که علی درباره‌ی وی "اشتباه" کرد او را به حکومت شیراز فرستاد که او هم 4000 درهم از بیت المال را تصرف کرده به نزد معاویه گریخت!


می‌بینیم که علی به اقرار خودش اشتباه کرده ولی خداوند فرشته‌ای نازل نکرده و به علی وحی نکرد یا اینکه او به علم باطنی از خیانت منذر بن جارود خبردار نشد بلکه پس از گریختن وی، علی از حال او و به تاراج رفتن اموال مردم آگاه شد. و خوش هم صراحتاً می گوید نیکوکار بودن پدرت باعث شد من گمان کنم تو هم مانند پدرت نیکوکاری ولی اشتباه بود و من فریب خوردم. (شایسته است خوانندگان این گفتگو دقت کنند که جناب عباس دیگر نمی تواند بگوید نهج البلاغه هم ضعیف است یا اخبار ان ناموثق یا این سخن را خرامان از منابع وهابیان واگو کرده است!!)

همچنین در تهذیب الاحکام شیخ طوسی که از کتب اربعه‌ی شیعه است، در جزء سوم صفحه‌ی 40 (چاپ نجف) آمده است که:
یعنی: «علی نماز ظهر را بدون وضو خواند پس داخل منزل شد، آنگاه منادی آن حضرت بیرون آمد و إعلام کرد که امیر مؤمنان بدون وضو نماز خوانده و نمازتان را اعاده کنید و حاضر به غائب ابلاغ کند».
آیا شیخ طوسی هم وهابی است؟ بنابراین فراموشی و خطا "حتا" در اعمال دینی امامان راه داشته است. توجه کنید که این سهو و خطا از کسی سر زده که می گویند حتا یک لحظه هم از خدا غافل نمی شده است تا در باره او غلو کرده باشند.
باز از محمد بن ادریس حلی از بزرگترین علمای شیعه‌ی امامی در صفحه‌ی 484 از کتاب السرائر از فضل روایت شده است که:

یعنی: «نزد ابو عبدالله (جعفرصادق) از سهو سخن گفتم، فرمود: مگر ممکن است کسی از سهو در امان بماند؟ بسا می‌شود که من خدمتکار خود را پشت سرم می‌نشانم تا حساب نماز مرا نگاه دارد».
و این سخن را همان امامی گفته که شیعیان اهل غلو او را عالم به هر چه بوده و هست و خواهد بود می دانند!

در کامنت چند روز پیش هم از قول دینوری در کتاب اخبار الطوال بمناسبت حرکت علی برای جنگ جمل در صفحه‌ی 125 گفتم که در "امور عمده ی سیاسی" میان امام اول و دوم اختلاف نظر عمیق وجود داشته است. خوب است بقیه ی روایت را در اینجا نقل کنم:

«علی پاسخ داد: اما درباره‌ی انتظار من که همه‌ی مردم در تمام آفاق اطاعتم کنند، بیعت تنها حق کسانی است از مهاجرین و انصار که در حرمین(مکه و مدینه) حضور دارند و چون آنان راضی و تسلیم شدند واجب است که همه‌ی مردم راضی و تسلیم گردند. و امّا بازگشت من به خانه و نشستنم در خانه، اینکار را اگر انجام میدادم، نیرنگ و مکری درباره‌ی این امت انجام داده بودم و آسوده خاطر نبودم از اینکه تفرقه بیفتد و این امّت وحدتشان به پراکندگی تبدیل شود. و اما خروج من از مدینه هنگامی که عثمان محاصره شده بود چگونه برای من امکان داشت در حالیکه من نیز محاصره بودم (مانند عثمانس مورد احاطه‌ی مردم قرار گرفته بودم). پس ای پسر جانم! خود را از سخن گفتن درباره‌ی امری که من به آن از تو داناترم بازدار(و اعتراض مکن)».

شایسته است خوانندگان با خود بیندیشند چگونه ممکن است که دو نفری هر دو علم لدنی دارند در چنین امر مهمی تا این حد با هم اختلاف نظر داشته باشند تا به جایی که پدر پسر را سرزنش کند که : "پس ای پسر جانم! خود را از سخن گفتن درباره‌ی امری که من به آن از تو داناترم بازدار!" مگر بنا به اعتقاد شیعه علم امامان من عند لله نیست؟ پس این اختلاف بر سر چیست؟ [ این مطلب در امالی شیخ طوسی ص 51که وی نیز از بزرگترین علمای شیعه است نقل شده است] . داستان اختلاف امام حسین با امام حسن بر سر ماجرای صلح با معاویه در میان شیعه و سنی هم که شهره عام و خاص است و در کتب فریقین آمده است و بر اشتباهی از جانب یکی از آن دو دلالت دارد. بالاخره یا حق با حسین بوده یا با حسن. اما چیزی که پرسیدنش مهم است این است که اگر هر دوی اینها امامند و علی القاعده هر دو یک و همان چیزی را میدانند که دیگری، پس سبب این اختلافات فکریشان چه بوده است؟

روشن شد که هم پیامبر در غیر وحی خطا می کرده و هم امامان. بنابراین همه ی تلاش جناب عباس برای اثبات اینکه علوم دینی باید از امامان گرفته شود بر باد است. حال که هیمنه ی بحث معصومیت امامان با توجه به خود منابع شیعی تا اندازه ای فرونشسته می توانیم بفهمیم که نزاعی که در داستان قرطاس بین اصحاب پیامبر در گرفت چندان هم مهم نبوده است. به گونه ای که به شکاف عمیق بین سپاه حق و سپاه باطل تا اخر الزمان بینجامد. چون علی اگر معصوم نباشد- که به اقرار خود علی نبوده- در بهترین حالت تنها می توانسته از نظر علمی مرتبه بالاتری از اصحاب داشته باشد. اما صرف داشتن درجه بالاتر منصوصیت و برگزیدگی الهی علی برای خلافت را اثبات نمی کند و تازه خود خدا در قران مسلمانان را به شوری فراخوانده است و اجماع مهاجرین و انصار را به قول حضرت علی مورد رضای خود دانسته است. بد نیست ببینیم خود حضرت علی در نهج البلاغه نامه ششم در این مورد چه گفته : " گروهی که با ابوبکر و عمر و عثمان "بیعت" کردند به همان طریق با من بیعت کردند، پس کسی که شاهد بوده نباید دیگری را اختیار کند و کسی که غایب بوده نباید منتخب آنها را رد کند، و جُز این نیست که شوری از مهاجرین و انصار است، بنابر این اگر آنها بر مردی اتفاق کردند و او را امام نامیدند، این کار موجب رضای خداست، پس کسی که بسبب طعن و بدعت از امر ایشان بیرون رفت او را بر می گردانند، اگر از برگشت خودداری نمود با او می جنگند که غیر راه مؤمنان را پیروی کرده است" من از خوانندگان عزیز تقاضا می کنم با دقت .
در واگوی بالا چند نکته حائز اهمیت است:
1-اگر مهاجرین و انصار بر مردی! اجماع کنند و او را امام بنامند این موجب رضای خداست [پس چگونه ممکن است مورد رضای خود علی نباشد]
2-اگر کسی به این انتخاب به سبب طعن و بدعت تن ندهد در نهایت میتوان با او جنگید و خود علی نیز از این امر مسنثنا نیست
3- بنا به گفته خود حضرت علی مهاجرین و انصار با عمر هم "بیعت" کرده اند به "همان طریقی" که با علی بیعت کرده اند. پس سخن جناب عباس در مورد گوی سبقت ربودن ابوبکر از پیامبر نارواست. زیرا اگر مردم با عمر به همان طریقی بیعت کرده باشند که با حضرت علی، انگاه تنها میتوان نتیجه گرفت ابوبکر خلافت عمر را پیشنهاد داده و کبائر اصحاب نیز آن را پذیرفته اند از جمله حضرت علی – که او نیز بیعت کرده- گذشته از این نمی توان گفت حضرت علی با دست بیعت کرده ولی به دل نه چون خود او بر زبیر ایراد وارد می کند که زبیر با دست با من بیعت کرده اما با دلش نه! از همه ی اینها گذشته شیعیان امامی "قیاس" را از قول امامان صحیح نمی دانند پس چگونه است که در اینجا میان ابوبکر و حضرت محمد که نبوت داشته قیاس می کنند. ابوبکر به هر حال معصوم نبوده همچنانکه حضرت علی هم به اقرار خودش معصوم نبوده است. از این گذشته دشمنان سیاسی حضرت علی به هر حال از ابوبکر بیشتر بودند به همین دلیل بود که آن همه جنگ داخلی در زمان او رخ داد. چه دست کم حضرت علی از هر قبیله ای یک نفر را کشته بود و بسیاری از اصحاب پیامبر که معصوم هم نبود بغض و کینه ی او را در دل داشتند و به همین سبب بود که در پیش درآمد غدیر خم شکایت او را نزد پیامبر بردند و پیامبر هم مردم را دعوت به دوستی با علی کرد. همین اختلافات با علی نشان میدهد که قبل از ماجرای قرطاس هم میان اصحاب رسول کشمکشها و اختلافاتی وجود داشته است یک نمونه اش همین اختلاف اصحاب رسول بر سر کنیزکی که سهم خدا! بود و دو دیگر اختلاف حضرت علی با عایشه در ماجرای عفک و گردن بند گمشده که علی توصیه کرد پیامبر عایشه را طلاق دهد اما پیامبر این کار را نکرد! پس سخن جناب عباس که نزاع قرطاس اولین شکاف بین مسلمانان بوده و و صف بندی ابدی انها در جبهه حق و باطل را مشخص می کرده نارواست. از این گذشته بر اساس سخنان خود حضرت علی هم این ادعا صحیح نیست، چون حضرت علی در نامه اش به مالک اشتر می نویسد وقتی در امور دشوار دچار مشکل شدی به حکم خدا در قران مراجعه کن. و به او نمی گوید از مصر بیا به من مراجعه کن و وقتی جوابت را گرفتی باز هم به مصر بازگرد. در نتیجه حضرت علی هم مراجعه به کتاب خدا را برای حل اختلافات کافی دانسته است. از همین رو سخنان جناب عباس در مورد "عمر" صحیح نیست. و چنان نیست که با چنین سخنی عمر باعث اختلاف ابدی جبهه حق و باطل شده باشد. دلیلش هم بیعت حضرت علی با اوست و همکارهای به شائبه اش با وی در زمینه های مختلف. در غیر این صورت علی می توانست مانند پیامبر در زمین خدا هجرت کند و دین خدا را که توسط عمر و عمری ها تحریف شده به طرزی صحیح به مردم آموزش دهد. همچنانکه پیامبر 23 سال مجاهدت کرد.این که علی بداند خلافت منصوص عند لله است و فرمان خدا را لازم الاجرا نداند از آن طرفه های روزگار است. این بدان معناست که حضرت علی به خاطر ترس یا مصلحت یا هر چیز دیگر مهمترین فرمان خدا را که کل سرنوشت رسالت پیامبر بدان وابسته است را به چیزی نگرفته است و چنین چیزی بعید به نظر می رسد بماند اینکه علی زمامامداری مسلمین را کمترین اب بینی بز هم ارج می نهاد. ایا ممکن است مهم ترین امر خدا بعد از نبوت این همه بی ارزش باشد آیا حضرت محمد نیز به مساله نبوت به همین دید می نگریست و فرماندهی الهی مردم را بی قدر تر از اب بینی بُز می دانست؟!
جناب عباس می گویند عمر در جریان قرطاس پایه اختلاف میان مسلمانان را تا ابد پایه گزاری کرد. اما اگر چنین است باید گناه اصلی این امر را نه بر گرده عمر که بر گرده ی خود پیامبر دانست. زیرا این او بود که همه ی سرمایه ابوبکر را خرج اسلام کرد و از نیروی عمر برای قوی شدن اسلام استفاده کرد و از هر یک از این "منافقان"! دختری به زنی گرفت تا به رسم عرب آن روزگار، پیوند خود را با آنها محکمتر و مستحکمتر کند. در خبر است که پیامبر گفته "با هم کفو خود مناکحت کنید". در این صورت پیامبر هم عمر و هم ابوبکر منافق و فرصت طلب را هم کفو خود دانسته و پیوسته آنها را به خود نزدیک می کرده است. بنابراین این خود اوست که با این که می دانسته اینها حق علی را غصب می کنند این همه پر و بال بدانها داده است. ایا منطقی است پیامبری که از جانب "خدا" مامور بوده خبر خلافت بلافصل علی را ابلاغ کند از اول چنین مارهایی(بدتر از ابولهب و ابوجهل) را در استین خود بپرورد تا سر فرصت نیش شان را در کالبد علی فرو کنند و زهر نفاقشان را به تن اسلام بریزند. آیا هیچ انسان نادانی با بزرگترین دشمنان دین خود چنین نزدیکی می کند که پیامبر اسلام کرده است؟ قضاوت را بر عهده ی خود خوانندگان می گذارم!
تاکنون بر اساس خود منابع شیعی ثابت کرده ام که حضرت علی معصوم نبوده است. تمام بحث خلافت بلافصل علی با این امر پیوندی تنگاتنگ دارد بدین معنا که به شرطی که علی معصوم باشد میتواند زمام رهبری الهی مردم را در دست بگیرد اما اگر معصوم نباشد بحث "جانشینی الهی" او و در نتیجه استناد به واقعه ی غدیر خم برای اثبات منصوصیت خلافت بلافصل او از انتفاع ساقط میشود. بنابراین من در مرحله اول منتظر می مانم تا جناب عباس "معصومیت" حضرت علی را با ردِ خود سخنان حضرت علی! در مورد عدم معصومیتش ثابت کنند تا اگر توانستند این کار را بکنند من وارد بحث بسیار گسترده غدیر خم بشوم. چه اگر علی به گفته ی خودش معصوم نباشد استناد به واقعه غدیر خم هیچ چیزی را به نفع خلافت الهی او ثابت نمی کند! (پس ما منتظر می مانیم که جناب عباس معصومیت حضرت علی را اثبات نمایند تا بعد به واقعه ی غدیر خم بپردازیم و ببینیم که میتوان از آن خلافت الهی علی را اثبات نمود یا خیر)
با تشکر از همه خوش و شادمان باشید.

... سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 08:11 ق.ظ

البته اینکه روزنامه های تفکر سنتی را مورد تفقد قرار نمیدهم ، از این روی است که این عزیزان کلا در آفساید هستند و امیدی بهشان نیست!

!!!! سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 05:58 ب.ظ

به .....
....عزیز! برای همان منظور و هدفی که دارید (اعتلای فرهنگ آذربایجان و حمایت از ترک های ایران) هزار و یک کار مفید می توان کرد. به جای این که اینجا در وبلاگ فرزانه کامنت های طعنه آمیز بگذارید و روی اعصابش راه بروید هزار تا کار مفید می توانید بکنید. این جور کامنت های شما اینجا و در این محیط کسی را متقاعد نمی کند که در حق اقوام ایرانی ظلم شده. این کامنت های شما را می خوانند و این گونه نتیجه می گیرند که:« چه قدر این شخص خشن و جنگجوست. حتی با خانمی متشخص و فرهیخته از همشهری های خودش بیخود و بی جهت پرخاش می کند. دست بر دار هم نیست. باید فشار را بر آنها زیاد کنیم که قدرت نگیرند که با ما نیز چنین کنند.» نمی خواهم بگویم این نتیجه گیری آنها درست هست. نه! پیش داوری هایشان در این نتیجه گیری قطعا دخیل هست. اما این اصرار شما بر این گونه کامنت ها در این وبلاگ برای چیست؟! چه نتیجه ی مفیدی حاصل می شود؟! مطمئن باشید فرزانه هم همشهری خودمان است و «اوز بولدوغون هئچ کیمه ورمییجاخ» ! صدها و هزاران کامنت از این نوع هم بگذارید فرزانه تغییر رویه نخواهد داد. این گونه کامنت های شما تنها دونتیجه دارد: یکی این که وقت خود را هدر می دهید (وقتی که در آن در راستای همان هدفتان می توانستید کارهای مفید انجام دهید) دیگر آن که خواننده ها ی این وبلاگ را علیه خود و هدفی که عزیز می دارید می شورانید و عملا بر پیش داوری های منفی ای که علیه این هدف در ذهن دارند صحه می گذارید.
در همان وقتی که برای نوشتن این کامنت ها صرف می کنید می توانستید در وبلاگ خودتان شعری ترکی منتشر کنید یا داستانی به زبان ترکی بنویسید یا ....
قبلا نوشته بودید که ترک های ایران اعتماد به نفس ندارند. فکر می کنید با انتشار این کامنت ها در وبلاگ فرزانه و کوبیدن او اعتماد به نفس ترک های ایران بهتر می شود؟! قطعا خیر!
اما در همان زمان می توانستید قدمی برای بهتر شدن اعتماد به نفس ترک های ایران بر دارید. می توانید یکی از بزرگان گمنام ترک را در وبلاگ تان معرفی کنید.
می توانستید یک مهمانی برای جوان های دانشجوی ترک با حضور چند نفر از ترک های موفق تهران ترتیب دهید. تا تجارب آنها به نسل بعد منتقل شود و همچنین اعتماد به نفسشان بالا رود.

!!!! سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 06:12 ب.ظ

باز هم به ....
در ضمن نوبر ترک بودن را که شما نیاوردید. در دنیا چند صد میلیون و در ایران چند ده میلیون ترک هست. هر کدام هم ویژگی ها و علایق و سلایق خود را دارند. شما با چه آتوریته ای برای یکی دیگر تعیین تکلیف می کنید چی در وبلاگش بنویسد.
تا وقتی که به عنوان و اسم و رسم خود دارید به یکی پرخاش می کنید خود دانید! اما به نمایندگی از ترک های دیگر حق ندارید به کسی پرخاش بکنید.
من شخصا به یاد ندارید به عنوان یک ترک شما را به چنین نمایندگی منصوب کرده باشم. هیچ وقت در این زمینه رای نگرفته بودیم! به خصوص که این پرخاشتان چهره ی منفی از ترک ها ترسیم می کند و کار رابرای ترک ها سخت تر می کند.

... سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 11:44 ب.ظ

جناب !!!!
ویژگیها و علایق و سلایق! چه کلمات قشنگی!
علایق و سلایق را مطمئنید که ساخته و پرداخته نظامات نی اند عموما؟
شما چنان ترسیده ای داداش یا آبجی عزیز که هر گونه انتقادی را پرخاشگری محسوب میکنی. چرا انتقاد به امثال بهار و شرق را پرخاشگری مینامی ( انتقاد به اینکه که چرا اینان تاکنون حتی پاراگرافی در دفاع از حقوق اقوام نداشته اند) اما اگر شخص شخیصتان به آنچه که ناخوش دارید ، با بدتین عبارات و لحن بتازید ، پرخاشگری محسوب نمیشود!
و سرکار فرزانه!
از بی بته هایی که دغدغه های جعلی برای خود تراشیده اند همین را زیاد شنیده ایم که میگویند: چه کرده اید! بگذار تنها یک نمونه اش را بگویم : در کتاب ششم ابتدایی سال قبل شعر زشتی از حداد عادل در تمجید اغراق گونه از زبان فارسی گنجانده بودند که در آن تلویحا زبان مادری تبریز را هم فارسی اعلام کرده بود! با تلاش و اعتراضات امثال ما - که شما میفرمایید چه کرده اید !- این قسمت توهین آمیز از شعر در چاپ جدید کتاب حذف و مابقی نیز از متن کتاب خارج و لکن برای دلجویی از پان ایرانیست محترم جناب حداد عادل به پشت جلد منتقلش نمودند! البته این کار بسیار کوچکی بود که کسانی با سلایق و علایق امثال پارسایی نه قادر به درک آنند و نه با این سیستم فکری که در آن گرفتارند ، وقتی برای اینگونه کارهای کم ارزش ! دارند.
یا مثلا اگر دیدیم که کاندیدای ریاست جمهوری برای اخذ رای از مردم ، لااقل به دروغ هم که شده وعده ی تشکیل فرهنگستان زبان ترکی را به ملت آذربایجان میدهد ، بخاطر کارهایی است که امثال ما " کرده ایم"!
و خیلی مسایل دیگر که شما فعلا دغدغه های مهمتری دارید ....
دغدغه های شما برای امثال من نیز مهم است. اما شما...؟

عباس چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 12:44 ق.ظ

خب این اعتراف که حالا من با کسی که از موضع یک سنی ناصبی دفاع می کنددر حال مجادله هستم هم پیشرفت بزرگی است !لا اقل آدم تکلیف خودش را می فهمد.اما این قدر اهل سنت اهل سنت نکنید! کسانی که باید مدعی سنت پیامبر باشند شیعیان اند.این قول صادق امام علی است . درکنز العمال هندی کتب عمری ها آمده که از امیر المومنین علی ابن ابیطالب (صلوات الله علیه) پرسیدند که اهل سنت و اهل جماعت کیست ؟ که مولای متقیان فرمودند : من وشیعیان من!
بهتر است بی خود و بی جهت برای من سفسطه بازی در نیاوری ! تااول وصیت پیامبر به میراث اش را که از حدیث متواتر هم متواتر تر است قبول نکنی بحث کردن با تو بی فایده و حشو است.چون سفسطه بازان همیشه دنبال دور زدن مقدمات سالم و گرفتن نتایج بیمارگون از ان هستند .تامیراث یپامبر را قبول نکنی از این مجازهای جز به کل دست بر نمی داری .علت اینکه روش تو و سفسطه ی تو برخی از خوانندگان این وبلاگ را کنجکاو می کند همین است .می گردی و می گردی ،تا به استثناهای تاریخی و رخداد های جزئی را حمل بر قاعده و کلیت مذهب کنی .برای همین است که ریاکارانه حدیث غدیر را با آن صراحت و دلالت آشکار دور می زنی !گمان می کردم اندکی زبان عرب را بفهمی ،برای همین بود که اصل احادیث را بی کم و کاست در کامنتم آوردم .ولی ظاهرا جست بلندی زدی از روی آن همه دلیل بیّن و یک راست رفتی سراغ افسانه بافان وهابی و حدیث قدیر را به یمن پیوند زدی .مجبورم نه در مواجهه با تو ،که محض اطلاع خوانندگان این بار با ترجمه ی فارسی رسوایت کنم تا مخاطبان این وبلاگ ،حجت بیّن را از سفسطه ی مرموزانه و ریاکارانه بازشناسند و دل به مجازهای جز به کل تو نبندند.
من پاسخ تمام درازگویی های شما را به اسنادم داده ام ،آنها که منصف اند کلیت قرآن و حدیث را کناری نمی نهند و به تاریخ پناه ببرند.اولین معیار مهم حقیقت دین ،جاری و ساری شدن حقیقت دینی از زبان رسولان ،منادیان ،صاحبان و وارثان دین است .ملاک اصلی و اصیل ما اینجاست و ما تمام رخدادهای جزئی در تاریخ را در ذیل حکمت و حاکمیت آن تفسیر می کنیم .به عبارت بهتر ،کل و اصل را اولی به جز و فرع می دانیم . غدیر سفارش پیامبر برای نجات مسلمانان از خطر گمراهی بود به نص حدیث ! به عبارت بهتر تمام تاریخ وهویت اسلام وتشیع وهمچنین امامت امام علی بن ابی طالب و فرزندان اش، که کرارا و مرارا در جای جای تاریخ اسلام بیان شده است، در خطبه ی غدیر یک کاسه می شوند و بر تاریخ مهر نبوت و امامت می زند. درروایت اش هم شک و شبهه ای نیست ! حالا شما به این دریوزگی های وهابیت و سلفی ها چنگ می زنی ،از دست و زبان من و دیگران کاری ساخته نیست.تو می توانی هر حرف مفتی را اینجا و توی کامنت دانی این وبلاگ لعاب بگیری و به خورد خلق الله بدهی ! چون من شکی ندارم که دنبال حقیقت نیستی! به گروه خونی نوشتارت نمی خورد که حقیقت جو باشی و الا گدایی شبهه از پیروان رسوای بکری و عمری نمی کردی! اما به حکایت قدیمی همان یک کیلو پنبه ای که همیشه توی کامنت دانی این وبلاگ رو می کنی مجبورم دوباره برای خوانندگان منصفِ وبلاگ بنگارم.البته از بیگانه ای چون تو انتظار هم بیش از این نیست که نااهل به معارف و مسالک اهل بیت ،دچار توهم باشی و شطحیات و طامات به هم ببافی! به سنگ پای قزوین تبریک می گویم و مقصودِ محتوای سخنم را مخاطبان این وبلاگ قرار می دهم هرچند در فرم همچنان در برابر اباطیل تو قلم می زنم.
دوستان مخاطب، خوبِ خوبِ خوب در ترجمه این حدیث قدیر دقت کنید ودر اباطیل علمای عمری قدری بیاندیشید.من با همین تاکید در کامنت قبلی روایت رابازگو کردم اما مشتاقان حقیقت!!! رندانه ،دنبال ریزه کاری های تاریخی پیامبر و علی را گرفتند و سرآخر رسیدند به یمن!!!
همان گونه که در بالا گفتم این تفسیر از معتبر ترین تفاسیر عمری هاست ،با ترجمه ی فارسی، روایت اش می کنم تا برهمگان روشن و بیّن باشد.ببینید و خودتان قضاوت کنید و خرامان خرامان پابراعتبار روایت و تفسیرش منهید،چرا که اینجا و این بزنگاه تاریخی، خشتِ اول است و(خشت اول چون نهد معمارکج/ تاثریا می رود دیوار کج):
قوله تعالى ( یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک ) الآیة * أخرج أبو الشیخ عن الحسن ان رسول الله صلى الله علیه وسلم قال ان الله بعثنى برسالة فضقت بها ذرعا وعرفت ان الناس مکذبى فوعدنی لابلغن أو لیعذبنی فانزل یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک * وأخرج عبد بن حمید وابن جریر وابن أبى حاتم وأبو الشیخ عن مجاهد قال لما نزلت بلغ ما أنزل الیک من ربک قال یا رب انما أنا واحد کیف أصنع یجتمع على الناس فنزلت وان لم تفعل فما بلغت رسالته * وأخرج ابن أبى حاتم وابن مردویه وابن عساکر عن أبى سعید الخدرى قال نزلت هذه الآیة یا أیها الرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک على رسول الله صلى الله علیه وسلم یوم غدیر خم فی على بن أبى طالب * وأخرج ابن مردویه عن ابن مسعود قال کنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله علیه وسلم یا أیها لرسول بلغ ما أنزل الیک من ربک ان علیا مولى المؤمنین وان لم تفعل فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس.
- الدر المنثور - جلال الدین السیوطی ج ۲ ص298
دوستان مخاطب دقت کنید سیوطی از ابن مردویه به طور مستند نقل کرده که ابن مسعود گفت: در زمان رسول الله صلی الله علیه و آله می خواندیم: «یا اَیُّهَا الرَّسُولَ بَلِّغْ ما اُنْزِلَ اِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ ـ اَنَّ عَلِیّا مولی المؤمنین ـ وَ اِنْ لَمْ تَفْعَلْ فما بلغت رسالته والله یعصمک من الناس. ؛ ای پیامبر [به مردم] برسان آنچه را که از طرف پروردگارت بر تو نازل شده - که علی مولای مؤمنین است - و اگر نکنی، رسالت او را انجام نداده ای... .»متن روایت صراحتا به غدیر خم اشاره دارد.حتی در ادامه راوی می گوید تا دوره ی عثمان که قرآن جمع آوری نشده بود ما آیه ی قرآن را اینگونه می خواندیم و وسط آیه نام علی بن ابی طالب را می آوردیم .به دستور عثمان ،نام علی را از وسط ایه حذف کردیم .عجب ،نام علی از دید یک مفسر عمری ،وسط آیه ی قرآنی مربوط به روز غدیر خم و در حجه الوداع ذکر می شده ؟؟؟حالا بازی یمن و رخداد غدیر را چه بنامیم که به پرخاش متهم نشویم؟؟؟
این یکی را هم از یک عمری معروف با ترجمه ی فارسی اش ببینید تا دست تحریف تاریخ چشمانتان را نبنددو سرگردانتان کند در یمن!!!:
از ابوهریره نقل شده است که گفت: «مَنْ صامَ یَوْمَ ثَمانِیَةَ عَشَرَ مِنْ ذِی الْحَجَّةِ کَتَبَ اللّه ُ لَهُ صِیامَ سِتّینَ شَهْرا وَ هُوَ یَوْمُ غَدیرِ خُمٍّ لَمَّا اَخَذَ رَسُولُ اللّه ِ صلی الله علیه و آله بِیَدِ عَلِیَّ بْنِ اَبی طالِبٍ وَ قالَ اَلَسْتُ اَوْلی بِالْمُؤْمِنینَ قالُوا نَعَمْ یا رَسُولَ اللّه ِ قالَ صلی الله علیه و آله : مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَعَلِیٌّ مَوْلاهُ. فَقالَ لَهُ عُمَرُ بَخٍّ بَخٍّ لَکَ یَابْنَ اَبی طالِبٍ اَصْبَحْتَ مَوْلایَ وَ مَوْلی کُلِّ مُسْلِمٍ فَأَنْزَلَ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ «اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ»؛ کسی که روز هیجده ذی الحجّه را روزه بگیرد، خدا ثواب شصت ماه روزه را برای او می نویسد. این روز همان روز غدیر خم است که پیامبر خدا صلی الله علیه و آله دست علی ابن ابی طالب را گرفت و گفت: آیا من به مؤمنان اولی [از خودشان] نیستم؟ گفتند: آری، یا رسول الله! گفت: هر کس که من مولا و سرپرست او هستم، پس مولا و سرپرست او علی است. عمر به او گفت: مبارک باشد بر تو ای پسر ابوطالب! که مولای من و مولای هر مسلمانی گشتی. آن گاه خدای عزیز و جلیل آیه «اَلْیَوْمَ اَکْمَلْتُ لَکُمْ لَکُمْ دینَکُمْ» را نازل کرد.»
حافظ ابن عساکر شافعی به طور مستند از ابوسعید خدری روایت کرده که آیه [تبلیغ] در روز عید غدیر درباره علی بن ابی طالب نازل شد.
توجه کنید اینها علمای شیعه نیستند.خصوصا که روایت اول بر دهان هر یاوه گویی مهر می زند.من از علمای عمری فاکتور گرفتم و الا برای استناد به بقیه ی متون عمری ها در باب حدیث غدیر صاحب این وبلاگ می باید سرویس های خدمات اینترنتی تقاضای فضای بیشتری بکند!!

عباس چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 12:47 ق.ظ

خب حالا که به نص ،خطبه ی غدیر ثابت شد بد نیست اصل خطبه را هم اینجا برای دوستان ذکر کنیم تا براهین ثابت در دین حقه ی تشیع دوازده امامی بیان شود و بهانه گیران بنی اسرائیلی اسلام ،قدری شرم را دریابند،پیامبر در خطبه ی غدیر تمام دلالت های امامت و وصایت و عصمت مولانا علی بن ابی طالب و سایر امامان معصوم از نسل او را پیش چشم روشن بینان تاریخ هویدا می کند و آن وقت بر تمام مومنان حجت را تمام می کند،چنانچه این روشنی را در کنار حدیث ائمه ی اثنی عشر کتب صحیحه ی عمری قرار دهید دهان گنده گویان را بسته اید.خطبه ی غدیر بلند است اما گنده گویی نیست ،برهان قاطع و حجت بیّنی است که تمام شک وشبهه ها را چون نهری زلال می پالاید و پاک می کند،به مصادیق آیه ولایت و منزلت در خطبه ی غدیر دقت کنید و عطف شدن علی به خدا و رسول اش را خوب خوب تعمق کنید.لازم نیست بگویم که عطف به ما سبق به خدا و رسول ،چه خصوصیات و صفاتی را از معطوف علیه به معطوف منتقل می کند.(خطبه را تمام و کمال اینجا نقل می کنم ،گنده گویان محق نیستند ازبه درازا کشیدن کلام شکایت کنند):

بخش اول: حمد و ثنای الهی
اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی عَلا فی تَوَحُّدِهِ وَ دَنا فی تَفَرُّدِهِ وَجَلَّ فی سُلْطانِهِ وَعَظُمَ فی اَرْکانِهِ، وَاَحاطَ بِکُلِّ شَیءٍ عِلْماً وَ هُوَ فی مَکانِهِ وَ قَهَرَ جَمیعَ الْخَلْقِ بِقُدْرَتِهِ وَ بُرْهانِهِ، حَمیداً لَمْ یَزَلْ، مَحْموداً لایَزالُ (وَ مَجیداً لایَزولُ، وَمُبْدِئاً وَمُعیداً وَ کُلُّ أَمْرٍ إِلَیْهِ یَعُودُ). بارِئُ الْمَسْمُوکاتِ وَداحِی الْمَدْحُوّاتِ وَجَبّارُ الْأَرَضینَ وَ السّماواتِ، قُدُّوسٌ سُبُّوحٌ، رَبُّ الْمَلائکَةِ وَالرُّوحِ، مُتَفَضِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ بَرَأَهُ، مُتَطَوِّلٌ عَلی جَمیعِ مَنْ أَنْشَأَهُ. یَلْحَظُ کُلَّ عَیْنٍ وَالْعُیُونُ لاتَراهُ.

ستایش خدای را سزاست که در یگانگی اش بلند مرتبه و در تنهایی اش به آفریدگان نزدیک است؛ سلطنتش پرجلال و در ارکان آفرینش اش بزرگ است. بی آنکه مکان گیرد و جابه جا شود، بر همه چیز احاطه دارد و بر تمامی آفریدگان به قدرت و برهان خود چیره است.

همواره ستوده بوده و خواهد بود و مجد و بزرگی او را پایانی نیست. آغاز و انجام از او و برگشت تمامی امور به سوی اوست. اوست آفریننده آسمان‌ها و گستراننده زمین‌ها و حکمران آنها. دور و منزه از خصایص آفریده هاست و در منزه بودن خود نیز از تقدیس همگان برتر است. هموست پروردگار فرشتگان و روح؛ افزونی بخش آفریده ها و نعمت ده ایجاد شده هاست. به یک نیم نگاه دیده ها را ببیند و دیده ها هرگز او را نبینند.

کَریمٌ حَلیمٌ ذُوأَناتٍ، قَدْ وَسِعَ کُلَّ شَیءٍ رَحْمَتُهُ وَ مَنَّ عَلَیْهِمْ بِنِعْمَتِهِ. لا یَعْجَلُ بِانْتِقامِهِ، وَلایُبادِرُ إِلَیْهِمْ بِمَا اسْتَحَقُّوا مِنْ عَذابِهِ. قَدْفَهِمَ السَّرائِرَ وَ عَلِمَ الضَّمائِرَ، وَلَمْ تَخْفَ عَلَیْهِ اَلْمَکْنوناتُ ولا اشْتَبَهَتْ عَلَیْهِ الْخَفِیّاتُ. لَهُ الْإِحاطَةُ بِکُلِّ شَیءٍ، والغَلَبَةُ علی کُلِّ شَیءٍ والقُوَّةُ فی کُلِّ شَئٍ والقُدْرَةُ عَلی کُلِّ شَئٍ وَلَیْسَ مِثْلَهُ شَیءٌ. وَ هُوَ مُنْشِئُ الشَّیءِ حینَ لاشَیءَ دائمٌ حَی وَقائمٌ بِالْقِسْطِ، لاإِلاهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزیزُالْحَکیمُ.

جَلَّ عَنْ أَنْ تُدْرِکَهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَاللَّطیفُ الْخَبیرُ. لایَلْحَقُ أَحَدٌ وَصْفَهُ مِنْ مُعایَنَةٍ، وَلایَجِدُ أَحَدٌ کَیْفَ هُوَمِنْ سِرٍ وَ عَلانِیَةٍ إِلاّ بِمادَلَّ عَزَّوَجَلَّ عَلی نَفْسِهِ.

کریم و بردبار و شکیباست. رحمت اش جهان شمول و عطایش منّت گذار. در انتقام بی شتاب و در کیفر سزاواران عذاب، صبور و شکیباست. بر نهان ها آگاه و بر درون ها دانا. پوشیده ها بر او آشکار و پنهان ها بر او روشن است. او راست فراگیری و چیرگی بر هر هستی. نیروی آفریدگان از او و توانایی بر هر پدیده ویژه اوست. او را همانندی نیست و هموست ایجادگر هر موجود در تاریکستان لاشیء. جاودانه و زنده و عدل گستر. جز او خداوندی نباشد و اوست ارجمند و حکیم.

دیده ها را بر او راهی نیست و اوست دریابنده دیده ها. بر پنهانی ها آگاه و بر کارها داناست. کسی از دیدن به وصف او نرسد و بر چگونگی او از نهان و آشکار دست نیابد مگر، او - عزّوجلّ - خود، راه نماید و بشناساند.

وَأَشْهَدُ أَنَّهُ الله ألَّذی مَلَأَ الدَّهْرَ قُدْسُهُ، وَالَّذی یَغْشَی الْأَبَدَ نُورُهُ، وَالَّذی یُنْفِذُ أَمْرَهُ بِلامُشاوَرَةِ مُشیرٍ وَلامَعَهُ شَریکٌ فی تَقْدیرِهِ وَلایُعاوَنُ فی تَدْبیرِهِ. صَوَّرَ مَا ابْتَدَعَ عَلی غَیْرِ مِثالٍ، وَ خَلَقَ ما خَلَقَ بِلامَعُونَةٍ مِنْ أَحَدٍ وَلا تَکَلُّفٍ وَلاَ احْتِیالٍ. أَنْشَأَها فَکانَتْ وَ بَرَأَها فَبانَتْ. فَهُوَالله الَّذی لا إِلاهَ إِلاَّ هُوالمُتْقِنُ الصَّنْعَةَ، اَلْحَسَنُ الصَّنیعَةِ، الْعَدْلُ الَّذی لایَجُوُر، وَالْأَکْرَمُ الَّذی تَرْجِعُ إِلَیْهِ الْأُمُورُ. وَأَشْهَدُ أَنَّهُ الله الَّذی تَواضَعَ کُلُّ شَیءٍ لِعَظَمَتِهِ، وَذَلَّ کُلُّ شَیءٍ لِعِزَّتِهِ، وَاسْتَسْلَمَ کُلُّ شَیءٍ لِقُدْرَتِهِ، وَخَضَعَ کُلُّ شَیءٍ لِهَیْبَتِهِ. مَلِکُ الْاَمْلاکِ وَ مُفَلِّکُ الْأَفْلاکِ وَمُسَخِّرُالشَّمْسِ وَالْقَمَرِ، کُلٌّ یَجْری لاَِجَلٍ مُسَمّی. یُکَوِّرُالَّلیْلَ عَلَی النَّهارِ وَیُکَوِّرُالنَّهارَ عَلَی الَّلیْلِ یَطْلُبُهُ حَثیثاً. قاصِمُ کُلِّ جَبّارٍ عَنیدٍ وَ مُهْلِکُ کُلِّ شَیْطانٍ مَریدٍ.

و گواهی می‌دهم که او «الله» است. همو که تنزّهش سراسر روزگاران را فراگیر و نورش ابدیت را شامل است. بی مشاور، فرمانش را اجرا، بی شریک تقدیرش را امضا و بی یاور سامان‌دهی فرماید. صورت آفرینش او را الگویی نبوده و آفریدگان را بدون یاور و رنج و چاره جویی، هستی بخشیده است. جهان با ایجاد او موجود و با آفرینش او پدیدار شده است.

پس اوست «الله» که معبودی به جز او نیست. همو که صُنعش استوار است و ساختمان آفرینشش زیبا. دادگری است که ستم روا نمی دارد و کریمی که کارهابه او بازمی گردد.

و گواهی می دهم که او «الله» است که آفریدگان در برابر بزرگی‌اش فروتن و در مقابل عزّتش رام و به توانایی‌اش تسلیم و به هیبت و بزرگی اش فروتن‌اند. پادشاه هستی‌ها و چرخاننده سپهرها و رام کننده آفتاب و ماه که هریک تا اَجَل معین جریان یابند. او پرده شب را به روز و پرده روز را - که شتابان در پی شب است - به شب پیچد. اوست شکننده هر ستمگر سرکش و نابودکنند هر شیطان رانده شده.

لَمْ یَکُنْ لَهُ ضِدٌّ وَلا مَعَهُ نِدٌّ أَحَدٌ صَمَدٌ لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ وَلَمْ یَکُنْ لَهُ کُفْواً أَحَدٌ. إلاهٌ واحِدٌ وَرَبٌّ ماجِدٌ یَشاءُ فَیُمْضی، وَیُریدُ فَیَقْضی، وَیَعْلَمُ فَیُحْصی، وَیُمیتُ وَیُحْیی، وَیُفْقِرُ وَیُغْنی، وَیُضْحِکُ وَیُبْکی، (وَیُدْنی وَ یُقْصی) وَیَمْنَعُ وَ یُعْطی، لَهُ الْمُلْکُ وَلَهُ الْحَمْدُ، بِیَدِهِ الْخَیْرُ وَ هُوَ عَلی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ.

یُولِجُ الَّلیْلَ فِی النَّهارِ وَیُولِجُ النَّهارَ فی الَّلیْلِ، لاإِلاهَ إِلاّهُوَالْعَزیزُ الْغَفّارُ. مُسْتَجیبُ الدُّعاءِ وَمُجْزِلُ الْعَطاءِ، مُحْصِی الْأَنْفاسِ وَ رَبُّ الْجِنَّةِ وَالنّاسِ، الَّذی لایُشْکِلُ عَلَیْهِ شَیءٌ، وَ لایُضجِرُهُ صُراخُ الْمُسْتَصْرِخینَ وَلایُبْرِمُهُ إِلْحاحُ الْمُلِحّینَ.

اَلْعاصِمُ لِلصّالِحینَ، وَالْمُوَفِّقُ لِلْمُفْلِحینَ، وَ مَوْلَی الْمُؤْمِنینَ وَرَبُّ الْعالَمینَ. الَّذِی اسْتَحَقَّ مِنْ کُلِّ مَنْ خَلَقَ أَنْ یَشْکُرَهُ وَیَحْمَدَهُ (عَلی کُلِّ حالٍ)

نه او را ناسازی باشد و نه برایش انباز و مانندی. یکتا و بی نیاز، نه زاده و نه زاییده شده، او را همتایی نبوده، خداوند یگانه و پروردگار بزرگوار است. بخواهد و به انجام رساند. اراده کند و حکم نماید. بداند و بشمارد. بمیراند و زنده کند. نیازمند و بی نیاز گرداند. بخنداند و بگریاند. نزدیک آورد و دور برد. بازدارد و عطا کند. او راست پادشاهی و ستایش. به دست توانی اوست تمام نیکی. و هموست بر هر چیز توانا.

شب را در روز و روز را در شب فرو برد. معبودی جز او نیست؛ گران مایه و آمرزنده؛ اجابت کنندی دعا و افزایندی عطا، بر شمارندی نفَس ها؛ پروردگار پری و انسان. چیزی بر او مشکل ننماید، فریاد فریادکنندگان او را آزرده نکند و اصرارِ اصرارکنندگان او را به ستوه نیاورد.

نیکوکاران را نگاهدار، رستگاران را یار، مؤمنان را صاحب اختیار و جهانیان را پروردگار است؛ آن که در همه احوال سزاوار سپاس و ستایش آفریدگان است.

أَحْمَدُهُ کَثیراً وَأَشْکُرُهُ دائماً عَلَی السَّرّاءِ والضَّرّاءِ وَالشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ، وَأُومِنُ بِهِ و بِمَلائکَتِهِ وکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ. أَسْمَعُ لاَِمْرِهِ وَاُطیعُ وَأُبادِرُ إِلی کُلِّ مایَرْضاهُ وَأَسْتَسْلِمُ لِماقَضاهُ، رَغْبَةً فی طاعَتِهِ وَ خَوْفاً مِنْ عُقُوبَتِهِ، لاَِنَّهُ الله الَّذی لایُؤْمَنُ مَکْرُهُ وَلایُخافُ جَورُهُ.

او را ستایش فراوان و سپاس جاودانه می‌گویم بر شادی و رنج و بر آسایش و سختی و به او و فرشتگان و نبشته‌ها و فرستاده هایش ایمان داشته، فرمان او را گردن می گذارم و اطاعت می کنم؛ و به سوی خشنودی او می شتابم و به حکم او تسلیمم؛ چرا که به فرمانبری او شائق و از کیفر او ترسانم. زیرا او خدایی است که کسی از مکرش در امان نبوده و از بی عدالتیش ترسان نباشد (زیرا او را ستمی نیست).

بخش دوم: فرمان الهی برای مطلبی مهم
وَأُقِرُّلَهُ عَلی نَفْسی بِالْعُبُودِیَّةِ وَ أَشْهَدُ لَهُ بِالرُّبُوبِیَّةِ، وَأُؤَدّی ما أَوْحی بِهِ إِلَی حَذَراً مِنْ أَنْ لا أَفْعَلَ فَتَحِلَّ بی مِنْهُ قارِعَةٌ لایَدْفَعُها عَنّی أَحَدٌ وَإِنْ عَظُمَتْ حیلَتُهُ وَصَفَتْ خُلَّتُهُ

- لاإِلاهَ إِلاَّهُوَ - لاَِنَّهُ قَدْأَعْلَمَنی أَنِّی إِنْ لَمْ أُبَلِّغْ ما أَنْزَلَ إِلَی (فی حَقِّ عَلِی) فَما بَلَّغْتُ رِسالَتَهُ، وَقَدْ ضَمِنَ لی تَبارَکَ وَتَعالَی الْعِصْمَةَ (مِنَ النّاسِ) وَ هُوَالله الْکافِی الْکَریمُ.

و اکنون به عبودیت خویش و پروردگاری او گواهی می‌دهم. و وظیفه خود را در آن چه وحی شده انجام می‌دهم مباد که از سوی او عذابی فرود آید که کسی یاری دورساختن آن از من نباشد. هر چند توانش بسیار و دوستی اش (با من) خالص باشد.

- معبودی جز او نیست - چرا که اعلام فرموده که اگر آن چه (درباره ی علی) نازل کرده به مردم نرسانم، وظیفه رسالتش را انجام نداده ام؛ و خداوند تبارک و تعالی امنیت از [آزار] مردم را برایم تضمین کرده و البته که او بسنده و بخشنده است.
***

***** فَأَوْحی إِلَی: (بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحیمِ، یا أَیُهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ - فی عَلِی یَعْنی فِی الْخِلاَفَةِ لِعَلِی بْنِ أَبی طالِبٍ - وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ).

مَعاشِرَالنّاسِ، ما قَصَّرْتُ فی تَبْلیغِ ما أَنْزَلَ الله تَعالی إِلَی، وَ أَنَا أُبَیِّنُ لَکُمْ سَبَبَ هذِهِ الْآیَةِ: إِنَّ جَبْرئیلَ هَبَطَ إِلَی مِراراً ثَلاثاً یَأْمُرُنی عَنِ السَّلامِ رَبّی - وَ هُوالسَّلامُ - أَنْ أَقُومَ فی هذَا الْمَشْهَدِ فَأُعْلِمَ کُلَّ أَبْیَضَ وَأَسْوَدَ: أَنَّ عَلِی بْنَ أَبی طالِبٍ أَخی وَ وَصِیّی وَ خَلیفَتی (عَلی أُمَّتی) وَالْإِمامُ مِنْ بَعْدی، الَّذی مَحَلُّهُ مِنّی مَحَلُّ هارُونَ مِنْ مُوسی إِلاَّ أَنَّهُ لانَبِی بَعْدی وَهُوَ وَلِیُّکُمْ بَعْدَالله وَ رَسُولِهِ.

وَقَدْ أَنْزَلَ الله تَبارَکَ وَ تَعالی عَلَی بِذالِکَ آیَةً مِنْ کِتابِهِ (هِی): (إِنَّما وَلِیُّکُمُ الله وَ رَسُولُهُ وَالَّذینَ آمَنُواالَّذینَ یُقیمُونَ الصَّلاةَ وَیُؤْتونَ الزَّکاةَ وَ هُمْ راکِعُونَ)، وَ عَلِی بْنُ أَبی طالِبٍ الَّذی أَقامَ الصَّلاةَ وَ آتَی الزَّکاةَ وَهُوَ راکِعٌ یُریدُالله عَزَّوَجَلَّ فی کُلِّ حالٍ.

پس آنگاه خداوند چنین وحی ام فرستاد: «به نام خداوند همه مهرِ مهرورز. ای فرستادی ما! آن چه از سوی پروردگارت درباری علی و خلافت او بر تو فرود آمده بر مردم ابلاغ کن، وگرنه رسالت خداوندی را به انجام نرسانده ای؛ و او تو را از آسیب مردمان نگاه می دارد.»

هان مردمان! آنچه بر من فرود آمده، در تبلیغ آن کوتاهی نکرده ام و حال برایتان سبب نزول آیه را بیان می کنم: همانا جبرئیل سه مرتبه بر من فرود آمد از سوی سلام، پروردگارم - که تنها او سلام است - فرمانی آورد که در این مکان به پا خیزم و به هر سفید و سیاهی اعلام کنم که علی بن ابی طالب برادر، وصی و جانشین من در میان امّت و امام پس از من بوده. جایگاه او نسبت به من به سان هارون نسبت به موسی است، لیکن پیامبری پس از من نخواهد بود او (علی)، صاحب اختیارتان پس از خدا و رسول است؛

و پروردگارم آیه ای بر من نازل فرموده که: «همانا ولی، صاحب اختیار و سرپرست شما، خدا و پیامبر او و ایمانیانی هستند که نماز به پا می دارند و در حال رکوع زکات می پردازند.» و هر آینه علی بن ابی طالب نماز به پا داشته و در رکوع زکات پرداخته و پیوسته خداخواه است.

وَسَأَلْتُ جَبْرَئیلَ أَنْ یَسْتَعْفِی لِی (السَّلامَ) عَنْ تَبْلیغِ ذالِکَ إِلیْکُمْ - أَیُّهَاالنّاسُ - لِعِلْمی بِقِلَّةِ الْمُتَّقینَ وَکَثْرَةِ الْمُنافِقینَ وَإِدغالِ اللّائمینَ وَ حِیَلِ الْمُسْتَهْزِئینَ بِالْإِسْلامِ، الَّذینَ وَصَفَهُمُ الله فی کِتابِهِ بِأَنَّهُمْ یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مالَیْسَ فی قُلوبِهِمْ، وَیَحْسَبُونَهُ هَیِّناً وَ هُوَ عِنْدَالله عَظیمٌ.

وَکَثْرَةِ أَذاهُمْ لی غَیْرَ مَرَّةٍ حَتّی سَمَّونی أُذُناً وَ زَعَمُوا أَنِّی کَذالِکَ لِکَثْرَةِ مُلازَمَتِهِ إِیّی وَ إِقْبالی عَلَیْهِ (وَ هَواهُ وَ قَبُولِهِ مِنِّی) حَتّی أَنْزَلَ الله عَزَّوَجَلَّ فی ذالِکَ (وَ مِنْهُمُ الَّذینَ یُؤْذونَ النَّبِی وَ یَقولونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ - (عَلَی الَّذینَ یَزْعُمونَ أَنَّهُ أُذُنٌ) - خَیْرٍ لَکُمْ، یُؤْمِنُ بِالله وَ یُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنینَ) الآیَةُ.

و من از جبرئیل درخواستم که از خداوند سلام اجازه کند و مرا از این مأموریت معاف فرماید. زیرا کمی پرهیزگاران و فزونی منافقان و دسیسی ملامت گران و مکر مسخره کنندگان اسلام را می دانم؛ همانان که خداوند در کتاب خود در وصفشان فرموده: «به زبان آن را می گویند که در دل هایشان نیست و آن را اندک و آسان می شمارند حال آن که نزد خداوند بس بزرگ است.»

و نیز از آن روی که منافقان بارها مرا آزار رسانیده تا بدانجا که مرا اُذُن [سخن شنو و زودباور ]نامیده اند، به خاطر همراهی افزون علی با من و رویکرد من به او و تمایل و پذیرش او از من، تا بدانجا که خداوند در این موضوع آیه‌ای فرو فرستاده: « و از آنانند کسانی که پیامبر خدا را می آزارند و می گویند: او سخن شنو و زودباور است. بگو: آری سخن شنوست. - بر علیه آنان که گمان می کنند او تنها سخن می شنود - لیکن به خیر شماست، او (پیامبر صلی الله علیه و آله) به خدا ایمان دارد و مؤمنان را تصدیق می کند و راستگو می انگارد.»

وَلَوْشِئْتُ أَنْ أُسَمِّی الْقائلینَ بِذالِکَ بِأَسْمائهِمْ لَسَمَّیْتُ وَأَنْ أُوْمِئَ إِلَیْهِمْ بِأَعْیانِهِمْ لَأَوْمَأْتُ وَأَنْ أَدُلَّ عَلَیْهِمُ لَدَلَلْتُ، وَلکِنِّی وَالله فی أُمورِهمْ قَدْ تَکَرَّمْتُ. وَکُلُّ ذالِکَ لایَرْضَی الله مِنّی إِلاّ أَنْ أُبَلِّغَ ما أَنْزَلَ الله إِلَی (فی حَقِّ عَلِی)، ثُمَّ تلا: (یا أَیُّهَاالرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ - فی حَقِّ عَلِی - وَ انْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَالله یَعْصِمُکَ مِنَ النّاسِ).

و اگر می خواستم نام گویندگان چنین سخنی را بر زبان آورم و یا به آنان اشارت کنم و یا مردمان را به سویشان هدایت کنم [که آنان را شناسایی کنند] می توانستم. لیکن سوگند به خدا در کارشان کرامت نموده لب فروبستم. با این حال خداوند از من خشنود نخواهد گشت مگر این که آن چه در حق علی عیه السّلام فرو فرستاده به گوش شما برسانم. سپس پیامبر صلّی الله علیه و آله چنین خواند: «ای پیامبر ما! آن چه از سوی پروردگارت بر تو نازل شده - در حقّ علی - ابلاغ کن؛ وگرنه کار رسالتش را انجام نداده ای. و البته خداوند تو را از آسیب مردمان نگاه می دارد.»

*****بخش سوم: اعلان رسمی ولایت و امامت دوازده امام علیهم السلام
فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ (ذالِکَ فیهِ وَافْهَموهُ وَاعْلَمُوا) أَنَّ الله قَدْ نَصَبَهُ لَکُمْ وَلِیّاً وَإِماماً فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَی الْمُهاجِرینَ وَالْأَنْصارِ وَ عَلَی التّابِعینَ لَهُمْ بِإِحْسانٍ، وَ عَلَی الْبادی وَالْحاضِرِ، وَ عَلَی الْعَجَمِی وَالْعَرَبی، وَالْحُرِّ وَالْمَمْلوکِ وَالصَّغیرِ وَالْکَبیرِ، وَ عَلَی الْأَبْیَضِ وَالأَسْوَدِ، وَ عَلی کُلِّ مُوَحِّدٍ.

ماضٍ حُکْمُهُ، جازٍ قَوْلُهُ، نافِذٌ أَمْرُهُ، مَلْعونٌ مَنْ خالَفَهُ، مَرْحومٌ مَنْ تَبِعَهُ وَ صَدَّقَهُ، فَقَدْ غَفَرَالله لَهُ وَلِمَنْ سَمِعَ مِنْهُ وَ أَطاعَ لَهُ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ آخِرُ مَقامٍ أَقُومُهُ فی هذا الْمَشْهَدِ، فَاسْمَعوا وَ أَطیعوا وَانْقادوا لاَِمْرِ(الله) رَبِّکُمْ، فَإِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ هُوَ مَوْلاکُمْ وَإِلاهُکُمْ، ثُمَّ مِنْ دونِهِ رَسولُهُ وَنَبِیُهُ الُْمخاطِبُ لَکُمْ، ثُمَّ مِنْ بَعْدی عَلی وَلِیُّکُمْ وَ إِمامُکُمْ بِأَمْرِالله رَبِّکُمْ، ثُمَّ الْإِمامَةُ فی ذُرِّیَّتی مِنْ وُلْدِهِ إِلی یَوْمٍ تَلْقَوْنَ الله وَرَسولَهُ.

هان مردمان! بدانید این آیه درباره اوست. ژرفی آن را فهم کنید و بدانید که خداوند او را برایتان صاحب اختیار و امام قرار داده، پیروی او را بر مهاجران و انصار و آنان که به نیکی از ایشان پیروی می‌کنند و بر صحرانشینان و شهروندان و بر عجم و عرب و آزاد و برده و بر کوچک و بزرگ و سفید و سیاه و بر هر یکتاپرست لازم شمرده است.

[هشدار که] اجرای فرمان و گفتار او لازم و امرش نافذ است. ناسازگارش رانده، پیرو و باورکننده اش در مهر و شفقت است. هر آینه خداوند، او و شنوایان سخن او و پیروان راهش را آمرزیده است.

هان مردمان! آخرین بار است که در این اجتماع به پا ایستاده ام. پس بشنوید و فرمان حق را گردن گذارید؛ چرا که خداوند عزّوجلّ صاحب اختیار و ولی و معبود شماست؛ و پس از خداوند ولی شما، فرستاده و پیامبر اوست که اکنون در برابر شماست و با شما سخن می گوید. و پس از من به فرمان پروردگار، علی ولی و صاحب اختیار و امام شماست. آن گاه امامت در فرزندان من از نسل علی خواهد بود. این قانون تا برپایی رستاخیز که خدا و رسول او را دیدار کنید دوام دارد.

لاحَلالَ إِلاّ ما أَحَلَّهُ الله وَ رَسُولُهُ وَهُمْ، وَلاحَرامَ إِلاّ ما حَرَّمَهُ الله (عَلَیْکُمْ) وَ رَسُولُهُ وَ هُمْ، وَالله عَزَّوَجَلَّ عَرَّفَنِی الْحَلالَ وَالْحَرامَ وَأَنَا أَفْضَیْتُ بِما عَلَّمَنی رَبِّی مِنْ کِتابِهِ وَحَلالِهِ وَ حَرامِهِ إِلَیْهِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، علی (فَضِّلُوهُ). مامِنْ عِلْمٍ إِلاَّ وَقَدْ أَحْصاهُ الله فِی، وَ کُلُّ عِلْمٍ عُلِّمْتُ فَقَدْ أَحْصَیْتُهُ فی إِمامِ الْمُتَّقینَ، وَما مِنْ عِلْمٍ إِلاّ وَقَدْ عَلَّمْتُهُ عَلِیّاً، وَ هُوَ الْإِمامُ الْمُبینُ (الَّذی ذَکَرَهُ الله فی سُورَةِ یس: (وَ کُلَّ شَیءٍ أَحْصَیْناهُ فی إِمامٍ مُبینٍ).

مَعاشِرَالنَّاسِ، لاتَضِلُّوا عَنْهُ وَلاتَنْفِرُوا مِنْهُ، وَلاتَسْتَنْکِفُوا عَنْ وِلایَتِهِ، فَهُوَالَّذی یَهدی إِلَی الْحَقِّ وَیَعْمَلُ بِهِ، وَیُزْهِقُ الْباطِلَ وَیَنْهی عَنْهُ، وَلاتَأْخُذُهُ فِی الله لَوْمَةُ لائِمٍ. أَوَّلُ مَنْ آمَنَ بِالله وَ رَسُولِهِ (لَمْ یَسْبِقْهُ إِلَی الْایمانِ بی أَحَدٌ)، وَالَّذی فَدی رَسُولَ الله بِنَفْسِهِ، وَالَّذی کانَ مَعَ رَسُولِ الله وَلا أَحَدَ یَعْبُدُالله مَعَ رَسُولِهِ مِنَ الرِّجالِ غَیْرُهُ.

(أَوَّلُ النّاسِ صَلاةً وَ أَوَّلُ مَنْ عَبَدَالله مَعی. أَمَرْتُهُ عَنِ الله أَنْ یَنامَ فی مَضْجَعی، فَفَعَلَ فادِیاً لی بِنَفْسِهِ).

*****روا نیست، مگر آن چه خدا و رسول او و امامان روا دانند؛ و ناروا نیست مگر آن چه آنان ناروا دانند. خداوند عزوجل، هم روا و هم ناروا را برای من بیان فرموده و آن چه پروردگارم از کتاب خویش و حلال و حرامش به من آموخته در اختیار علی نهاده ام.

*****هان مردمان! او را برتر بدانید. چرا که هیچ دانشی نیست مگر اینکه خداوند آن را در جان من نبشته و من نیز آن را در جان پیشوای پرهیزکاران، علی، ضبط کرده‌ام. او (علی) پیشوای روشنگر است که خداوند او را در سوری یاسین یاد کرده که: «و دانش هر چیز را در امام روشنگر برشمرده ایم...»

هان مردمان! از علی رو برنتابید. و از امامتش نگریزید. و از سرپرستی اش رو برنگردانید. او [شما را] به درستی و راستی خوانده و [خود نیز] بدان عمل نماید. او نادرستی را نابود کند و از آن بازدارد. در راه خدا نکوهش نکوهش گران او را از کار باز ندارد. او نخستین مؤمن به خدا و رسول اوست و کسی در ایمان، به او سبقت نجسته. و همو جان خود را فدای رسول الله نموده و با او همراه بوده است تنها اوست که همراه رسول خدا عبادت خداوند می کرد و جز او کسی چنین نبود.

اولین نمازگزار و پرستشگر خدا به همراه من است. از سوی خداوند به او فرمان دادم تا [در شب هجرت] در بستر من بیارامد و او نیز فرمان برده، پذیرفت که جان خود را فدای من کند.

مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوهُ فَقَدْ فَضَّلَهُ الله، وَاقْبَلُوهُ فَقَدْ نَصَبَهُ الله.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ إِمامٌ مِنَ الله، وَلَنْ یَتُوبَ الله عَلی أَحَدٍ أَنْکَرَ وِلایَتَهُ وَلَنْ یَغْفِرَ لَهُ، حَتْماً عَلَی الله أَنْ یَفْعَلَ ذالِکَ بِمَنْ خالَفَ أَمْرَهُ وَأَنْ یُعَذِّبَهُ عَذاباً نُکْراً أَبَدَا الْآبادِ وَ دَهْرَ الدُّهورِ. فَاحْذَرُوا أَنْ تُخالِفوهُ. فَتَصْلُوا ناراً وَقودُهَا النَّاسُ وَالْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْکافِرینَ.

هان مردمان! او را برتر دانید، که خداوند او را برگزیده؛ و پیشوایی او را بپذیرید، که خداوند او را برپا کرده است.

هان مردمان! او از سوی خدا امام است و هرگز خداوند توبه منکر او را نپذیرد و او را نیامرزد. این است روش قطعی خداوند درباره ناسازگار علی و هرآینه او را به عذاب دردناک پایدار کیفر کند. از مخالفت او بهراسید و گرنه در آتشی درخواهید شد که آتش گیری آن مردمانند؛ و سنگ، که برای حق ستیزان آماده شده است.

مَعاشِرَالنّاسِ، بی - وَالله - بَشَّرَالْأَوَّلُونَ مِنَ النَّبِیِّینَ وَالْمُرْسَلینَ، وَأَنَا - (وَالله) - خاتَمُ الْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ والْحُجَّةُ عَلی جَمیعِ الَْمخْلوقینَ مِنْ أَهْلِ السَّماواتِ وَالْأَرَضینَ. فَمَنْ شَکَّ فی ذالِکَ فَقَدْ کَفَرَ کُفْرَ الْجاهِلِیَّةِ الْأُولی وَ مَنْ شَکَّ فی شَیءٍ مِنْ قَوْلی هذا فَقَدْ شَکَّ فی کُلِّ ما أُنْزِلَ إِلَی، وَمَنْ شَکَّ فی واحِدٍ مِنَ الْأَئمَّةِ فَقَدْ شَکَّ فِی الْکُلِّ مِنْهُمْ، وَالشَاکُّ فینا فِی النّارِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، حَبانِی الله عَزَّوَجَلَّ بِهذِهِ الْفَضیلَةِ مَنّاً مِنْهُ عَلَی وَ إِحْساناً مِنْهُ إِلَی وَلا إِلاهَ إِلاّهُوَ، أَلا لَهُ الْحَمْدُ مِنِّی أَبَدَ الْآبِدینَ وَدَهْرَالدّاهِرینَ وَ عَلی کُلِّ حالٍ.

هان مردمان! به خدا سوگند که پیامبران پیشین به ظهورم مژده داده اند و اکنون من فرجام پیامبران و برهان بر آفریدگان آسمانیان و زمینیانم. آن کس که راستی و درستی مرا باور نکند به کفر جاهلی درآمده و تردید در سخنان امروزم همسنگ تردید در تمامی محتوای رسالت من است، و شک و ناباوری در امامت یکی از امامان، به سان شک و ناباوری در تمامی آنان است. و هرآینه جایگاه ناباوران ما آتش دوزخ خواهد بود.

هان مردمان! خداوند عزّوجلّ از روی منّت و احسان خویش این برتری را به من پیشکش کرد و البته که خدایی جز او نیست. آگاه باشید: تمامی ستایش‌ها در همه روزگاران و در هر حال و مقام ویژه اوست.

مَعاشِرَالنّاسِ، فَضِّلُوا عَلِیّاً فَإِنَّهُ أَفْضَلُ النَّاسِ بَعْدی مِنْ ذَکَرٍ و أُنْثی ما أَنْزَلَ الله الرِّزْقَ وَبَقِی الْخَلْقُ.

مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ، مَغْضُوبٌ مَغْضُوبٌ مَنْ رَدَّ عَلَی قَوْلی هذا وَلَمْ یُوافِقْهُ.

أَلا إِنَّ جَبْرئیلَ خَبَّرنی عَنِ الله تَعالی بِذالِکَ وَیَقُولُ: «مَنْ عادی عَلِیّاً وَلَمْ یَتَوَلَّهُ فَعَلَیْهِ لَعْنَتی وَ غَضَبی»، (وَ لْتَنْظُرْ نَفْسٌ ما قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَاتَّقُوالله - أَنْ تُخالِفُوهُ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِها - إِنَّ الله خَبیرٌ بِما تَعْمَلُونَ).

مَعاشِرَ النَّاسِ، إِنَّهُ جَنْبُ الله الَّذی ذَکَرَ فی کِتابِهِ العَزیزِ، فَقالَ تعالی (مُخْبِراً عَمَّنْ یُخالِفُهُ): (أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتا عَلی ما فَرَّطْتُ فی جَنْبِ الله).

هان مردمان! علی را برتر دانید؛ که او برترین مردمان از مرد و زن پس از من است؛ تا آن هنگام که آفریدگان پایدارند و روزی شان فرود آید.

دور باد دورباد از درگاه مهر خداوند و خشم خشم باد بر آن که این گفته را نپذیرد و با من سازگار نباشد!

هان! بدانید جبرئیل از سوی خداوند خبرم داد: «هر آن که با علی بستیزد و بر ولایت او گردن نگذارد، نفرین و خشم من بر او باد!» البته بایست که هر کس بنگرد که برای فردای رستاخیز خود چه پیش فرستاده. [هان!] تقوا پیشه کنید و از ناسازگاری با علی بپرهیزید. مباد که گام هایتان پس از استواری درلغزد. که خداوند بر کردارتان آگاه است.

هان مردمان! همانا او هم جوار و همسایه خداوند است که در نبشته ی عزیز خود او را یاد کرده و درباره ستیزندگان با او فرموده: «تا آنکه مبادا کسی در روز رستخیز بگوید: افسوس که درباری همجوار و همسایه ی خدا کوتاهی کردم...»

مَعاشِرَالنّاسِ، تَدَبَّرُوا الْقُرْآنَ وَ افْهَمُوا آیاتِهِ وَانْظُرُوا إِلی مُحْکَماتِهِ وَلاتَتَّبِعوا مُتَشابِهَهُ، فَوَالله لَنْ یُبَیِّنَ لَکُمْ زواجِرَهُ وَلَنْ یُوضِحَ لَکُمْ تَفْسیرَهُ إِلاَّ الَّذی أَنَا آخِذٌ بِیَدِهِ وَمُصْعِدُهُ إِلی وَشائلٌ بِعَضُدِهِ (وَ رافِعُهُ بِیَدَی) وَ مُعْلِمُکُمْ: أَنَّ مَنْ کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلِی مَوْلاهُ، وَ هُوَ عَلِی بْنُ أَبی طالِبٍ أَخی وَ وَصِیّی، وَ مُوالاتُهُ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ أَنْزَلَها عَلَی.

******هان مردمان! در قرآن اندیشه کنید و ژرفی آیات آن را دریابید و بر محکماتش نظر کنید و از متشابهاتش پیروی ننمایید. پس به خدا سوگند که باطن ها و تفسیر آن را آشکار نمی کند مگر همین که دست و بازوی او را گرفته و بالا آورده ام و اعلام می دارم که: هر آن که من سرپرست اویم، این علی سرپرست اوست. و او علی بن ابی طالب است؛ برادر و وصی من که سرپرستی و ولایت او حکمی است از سوی خدا که بر من فرستاده شده است.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ عَلِیّاً وَالطَّیِّبینَ مِنْ وُلْدی (مِنْ صُلْبِهِ) هُمُ الثِّقْلُ الْأَصْغَرُ، وَالْقُرْآنُ الثِّقْلُ الْأَکْبَرُ، فَکُلُّ واحِدٍ مِنْهُما مُنْبِئٌ عَنْ صاحِبِهِ وَ مُوافِقٌ لَهُ، لَنْ یَفْتَرِقا حَتّی یَرِدا عَلَی الْحَوْضَ.

أَلا إِنَّهُمْ أُمَناءُ الله فی خَلْقِهِ وَ حُکّامُهُ فی أَرْضِهِ. أَلاوَقَدْ أَدَّیْتُ.

أَلا وَقَدْ بَلَّغْتُ، أَلاوَقَدْ أَسْمَعْتُ، أَلاوَقَدْ أَوْضَحْتُ، أَلا وَ إِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ قالَ وَ أَنَا قُلْتُ عَنِ الله عَزَّوَجَلَّ، أَلاإِنَّهُ لا «أَمیرَالْمُؤْمِنینَ» غَیْرَ أَخی هذا، أَلا لاتَحِلُّ إِمْرَةُ الْمُؤْمِنینَ بَعْدی لاَِحَدٍ غَیْرِهِ.

******هان مردمان! همانا علی و پاکان از فرزندانم از نسل او، یادگار گران سنگ کوچک ترند و قرآن یادگار گران سنگ بزرگ تر. هر یک از این دو از دیگر همراه خود خبر می دهد و با آن سازگار است. آن دو هرگز از هم جدا نخواهند شد تا در حوض کوثر بر من وارد شوند.

هان! بدانید که آنان امانتداران خداوند در میان آفریدگان و حاکمان او در زمین اویند.

هشدار که من وظیفه ی خود را ادا کردم. هشدار که من آن چه بر عهده ام بود ابلاغ کردم و به گوشتان رساندم و روشن نمودم. بدانید که این سخن خدا بود و من از سوی او سخن گفتم. هشدار که هرگز به جز این برادرم کسی نباید امیرالمؤمنین خوانده شود. هشدار که پس از من امارت مؤمنان بری کسی جز او روا نباشد.

ثم قال: «ایهاالنَّاسُ، مَنْ اَوْلی بِکُمْ مِنْ اَنْفُسِکُمْ؟ قالوا: الله و رَسُولُهُ. فَقالَ: اَلا من کُنْتُ مَوْلاهُ فَهذا عَلی مَوْلاهُ، اللهمَّ والِ مَنْ والاهُ و عادِ مَنْ عاداهُ وَانْصُرْمَنْ نَصَرَهُ واخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ.

سپس فرمود: مردمان! کیست سزاوارتر از شما به شما؟ گفتند خداوند و پیامبر او! سپس فرمود آگاه باشید! آن که من سرپرست اویم، پس این علی سرپرست اوست! خداوندا دوست بدار آن را که سرپرستی او را بپذیرد و دشمن بدار هر آن که او را دشمن دارد و یاری کن یار او را؛ و تنها گذار آن را که او را تنها بگذارد.

بخش چهارم: بلند کردن امیرالمومنین علیه السلام بدست رسول خداصلی الله علیه و آله
مَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِی أخی وَ وَصیی وَ واعی عِلْمی، وَ خَلیفَتی فی اُمَّتی عَلی مَنْ آمَنَ بی وَعَلی تَفْسیرِ کِتابِ الله عَزَّوَجَلَّ وَالدّاعی إِلَیْهِ وَالْعامِلُ بِمایَرْضاهُ وَالُْمحارِبُ لاَِعْدائهِ وَالْمُوالی عَلی طاعَتِهِ وَالنّاهی عَنْ مَعْصِیَتِهِ. إِنَّهُ خَلیفَةُ رَسُولِ الله وَ أَمیرُالْمُؤْمِنینَ وَالْإمامُ الْهادی مِنَ الله، وَ قاتِلُ النّاکِثینَ وَالْقاسِطینَ وَالْمارِقینَ بِأَمْرِالله. یَقُولُ الله: (مایُبَدَّلُ الْقَوْلُ لَدَی).

بِأَمْرِکَ یارَبِّ أَقولُ: اَلَّلهُمَّ والِ مَنْ والاهُ وَعادِ مَنْ عاداهُ (وَانْصُرْ مَنْ نَصَرَهُ وَاخْذُلْ مَنْ خَذَلَهُ) وَالْعَنْ مَنْ أَنْکَرَهُ وَاغْضِبْ عَلی مَنْ جَحَدَ حَقَّهُ.

هان مردمان! این علی است برادر و وصی و نگاهبان دانش من. و هموست جانشین من در میان امّت و بر گروندگان به من و بر تفسیر کتاب خدا که مردمان را به سوی او بخواند و به آن چه موجب خشنودی اوست عمل کند و با دشمنانش ستیز نماید. او پشتیبان فرمانبرداری خداوند و بازدارنده از نافرمانی او باشد. همانا اوست جانشین رسول الله و فرمانروای ایمانیان و پیشوای هدایتگر از سوی خدا و کسی که به فرمان خدا با پیمان شکنان، رویگردانان از راستی و درستی و به دررفتگان از دین پیکار کند. خداوند فرماید: «فرمان من دگرگون نخواهدشد.»

پروردگارا! اکنون به فرمان تو چنین می گویم: خداوندا! دوستداران او را دوست دار. و دشمنان او را دشمن دار. پشتیبانان او را پشتیبانی کن. یارانش را یاری نما. خودداری کنندگان از یاری اش را به خود رها کن. ناباورانش را از مهرت بران و بر آنان خشم خود را فرود آور.

اللهمَّ إِنَّکَ أَنْزَلْتَ الْآیَةَ فی عَلِی وَلِیِّکَ عِنْدَتَبْیینِ ذالِکَ وَنَصْبِکَ إِیّاهُ لِهذَا الْیَوْمِ: (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً)، (وَ مَنْ یَبْتَغِ غَیْرَالْإِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ). اللهمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنِّی قَدْ بَلَّغْتُ.

معبودا! تو خود در هنگام برپاداشتن او و بیان ولایتش نازل فرمودی که: «امروز آیین شما را به کمال، و نعمت خود را بر شما به اتمام رساندم، و اسلام را به عنوان دین شما پسندیدم.» «و آن که به جز اسلام دینی را بجوید، از او پذیرفته نبوده، در جهان دیگر در شمار زیانکاران خواهد بود.» خداوندا، تو را گواه می گیرم که پیام تو را به مردمان رساندم.

بخش پنجم: تاکید بر توجه امت به مسئله امامت
مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّما أَکْمَلَ الله عَزَّوَجَلَّ دینَکُمْ بِإِمامَتِهِ. فَمَنْ لَمْ یَأْتَمَّ بِهِ وَبِمَنْ یَقُومُ مَقامَهُ مِنْ وُلْدی مِنْ صُلْبِهِ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ وَالْعَرْضِ عَلَی الله عَزَّوَجَلَّ فَأُولئِکَ الَّذینَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ (فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ) وَ فِی النّارِهُمْ خالِدُونَ، (لایُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذابُ وَلاهُمْ یُنْظَرونَ).

هان مردمان! خداوند عزّوجلّ دین را با امامت علی تکمیل فرمود. اینک آنان که از او و جانشینانش از فرزندان من و از نسل او - تا برپایی رستاخیز و عرضه ی بر خدا - پیروی نکنند، در دو جهان کرده هایشان بیهوده بوده در آتش دوزخ ابدی خواهند بود، به گونه ای که نه از عذابشان کاسته و نه برایشان فرصتی خواهد بود.

مَعاشِرَالنّاسِ، هذا عَلِی، أَنْصَرُکُمْ لی وَأَحَقُّکُمْ بی وَأَقْرَبُکُمْ إِلَی وَأَعَزُّکُمْ عَلَی، وَالله عَزَّوَجَلَّ وَأَنَاعَنْهُ راضِیانِ. وَ مانَزَلَتْ آیَةُ رِضاً (فی الْقُرْآنِ) إِلاّ فیهِ، وَلا خاطَبَ الله الَّذینَ آمَنُوا إِلاّبَدَأ بِهِ، وَلانَزَلَتْ آیَةُ مَدْحٍ فِی الْقُرْآنِ إِلاّ فیهِ، وَلاشَهِدَ الله بِالْجَنَّةِ فی (هَلْ أَتی عَلَی الْاِنْسانِ) إِلاّلَهُ، وَلا أَنْزَلَها فی سِواهُ وَلامَدَحَ بِها غَیْرَهُ.

هان مردمان! این علی یاورترین، سزاوارترین و نزدیک ترین و عزیزترین شما نسبت به من است. خداوند عزّوجلّ و من از او خشنودیم. آیه رضایتی در قرآن نیست مگر این که درباره ی اوست. و خدا هرگاه ایمان آورندگان را خطاب نموده به او آغاز کرده [و او اولین شخص مورد نظر خدای متعال بوده است ] . و آیه ی ستایشی نازل نگشته مگر درباره ی او. و خداوند در سوره ی «هل أتی علی الإنسان» گواهی بر بهشت [رفتن ] نداده مگر برای او، و آن را در حق غیر او نازل نکرده و به آن جز او را نستوده است.

مَعاشِرَالنّاسِ، هُوَ ناصِرُ دینِ الله وَالُْمجادِلُ عَنْ رَسُولِ الله، وَ هُوَالتَّقِی النَّقِی الْهادِی الْمَهْدِی. نَبِیُّکُمْ خَیْرُ نَبی وَ وَصِیُّکُمْ خَیْرُ وَصِی (وَبَنُوهُ خَیْرُالْأَوْصِیاءِ).

مَعاشِرَالنّاسِ، ذُرِّیَّةُ کُلِّ نَبِی مِنْ صُلْبِهِ، وَ ذُرِّیَّتی مِنْ صُلْبِ (أَمیرِالْمُؤْمِنینَ) عَلِی.

مَعاشِرَ النّاسِ، إِنَّ إِبْلیسَ أَخْرَجَ آدَمَ مِنَ الْجَنَّةِ بِالْحَسَدِ، فَلاتَحْسُدُوهُ فَتَحْبِطَ أَعْمالُکُمْ وَتَزِلَّ أَقْدامُکُمْ، فَإِنَّ آدَمَ أُهْبِطَ إِلَی الْأَرضِ بِخَطیئَةٍ واحِدَةٍ، وَهُوَ صَفْوَةُالله عَزَّوَجَلَّ، وَکَیْفَ بِکُمْ وَأَنْتُمْ أَنْتُمْ وَ مِنْکُمْ أَعْداءُالله،

أَلا وَ إِنَّهُ لایُبْغِضُ عَلِیّاً إِلاّشَقِی، وَ لایُوالی عَلِیّاً إِلاَّ تَقِی، وَ لایُؤْمِنُ بِهِ إِلاّ مُؤْمِنٌ مُخْلِصٌ.

****هان مردمان! او یاور دین خدا و دفاع کننده ی از رسول اوست. او پرهیزکار پاکیزه و رهنمای ارشاد شده [به دست خود خدا] است. پیامبرتان برترین پیامبر، وصی او برترین وصی و فرزندان او برترین اوصیایند.

هان مردمان! فرزندان هرپیامبر از نسل اویند و فرزندان من از صلب و نسل امیرالمؤمنین علی است.

هان مردمان! به راستی که شیطانِ اغواگر، آدم را با رشک از بهشت رانده مبادا شما به علی رشک ورزید که کرده هایتان نابود و گام هایتان لغزان خواهدشد. آدم به خاطر یک اشتباه به زمین هبوط کرد و حال آن که برگزیده ی خدی عزّوجلّ بود. پس چگونه خواهید بود شما و حال آن که شما شمایید و دشمنان خدا نیز از میان شمایند.

آگاه باشید! که با علی نمی ستیزد مگر بی سعادت. و سرپرستی او را نمی پذیرد مگر رستگار پرهیزگار. و به او نمی گرود مگر ایمان دار بی آلایش.

وَ فی عَلِی - وَالله - نَزَلَتْ سُورَةُ الْعَصْر: (بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحیمِ، وَالْعَصْرِ، إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی خُسْرٍ) (إِلاّ عَلیّاً الّذی آمَنَ وَ رَضِی بِالْحَقِّ وَالصَّبْرِ).

مَعاشِرَالنّاسِ، قَدِ اسْتَشْهَدْتُ الله وَبَلَّغْتُکُمْ رِسالَتی وَ ما عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّالْبَلاغُ الْمُبینُ.

مَعاشِرَالنّاسِ، (إتَّقُوالله حَقَّ تُقاتِهِ وَلاتَموتُنَّ إِلاّ وَأَنْتُمْ مُسْلِمُونَ).

و سوگند به خدا که سوره ی والعصر درباره ی اوست: «به نام خداوند همه مهر مهر ورز. قسم به زمان که انسان در زیان است.» مگر علی که ایمان آورده و به درستی و شکیبایی آراسته است.

هان مردمان! خدا را گواه گرفتم و پیام او را به شما رسانیدم. و بر فرستاده وظیفه ی جز بیان و ابلاغ روشن نباشد!

هان مردمان! تقوا پیشه کنید همان گونه که بایسته است. و نمیرید جز با شرفِ اسلام.

بخش ششم: اشاره به کارشکنی های منافقین
مَعاشِرَالنّاسِ، (آمِنُوا بِالله وَ رَسُولِهِ وَالنَّورِ الَّذی أُنْزِلَ مَعَهُ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَطْمِسَ وُجُوهاً فَنَرُدَّها عَلی أَدْبارِها أَوْ نَلْعَنَهُمْ کَما لَعَنَّا أَصْحابَ السَّبْتِ). (بالله ما عَنی بِهذِهِ الْآیَةِ إِلاَّ قَوْماً مِنْ أَصْحابی أَعْرِفُهُمْ بِأَسْمائِهِمْ وَأَنْسابِهِمْ، وَقَدْ أُمِرْتُ بِالصَّفْحِ عَنْهُمْ فَلْیَعْمَلْ کُلُّ امْرِئٍ عَلی مایَجِدُ لِعَلِی فی قَلْبِهِ مِنَ الْحُبِّ وَالْبُغْضِ).

مَعاشِرَالنّاسِ، النُّورُ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ مَسْلوکٌ فِی ثُمَّ فی عَلِی بْنِ أَبی طالِبٍ، ثُمَّ فِی النَّسْلِ مِنْهُ إِلَی الْقائِمِ الْمَهْدِی الَّذی یَأْخُذُ بِحَقِّ الله وَ بِکُلِّ حَقّ هُوَ لَنا، لاَِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ قَدْ جَعَلَنا حُجَّةً عَلَی الْمُقَصِّرینَ وَالْمعُانِدینَ وَالُْمخالِفینَ وَالْخائِنینَ وَالْآثِمینَ وَالّظَالِمینَ وَالْغاصِبینَ مِنْ جَمیعِ الْعالَمینَ.

هان مردمان! «به خدا و رسول و نور همراهش ایمان آورید پیش از آن که چهره ها را تباه و باژگونه کنیم یا چونان اصحاب روز شنبه [یهودیانی که بر خدا نیرنگ آوردند] رانده شوید.«به خدا سوگند که مقصود خداوند از این آیه گروهی از صحابه اند که آنان را با نام و نَسَب می شناسم لیکن به پرده پوشی کارشان مأمورم. آنک هر کس پایه کار خویش را مهر و یا خشم علی در دل قرار دهد [و بداند که ارزش عمل او وابسته به آن است] .

مردمان! نور از سوی خداوند عزّوجل در جان من، سپس در جان علی بن ابی طالب، آن گاه در نسل او تا قائم مهدی - که حق خدا و ما را می ستاند - جای گرفته. چرا که خداوند عزّوجل ما را بر کوتاهی کنندگان، ستیزه گران، ناسازگاران، خائنان و گنهکاران و ستمکاران و غاصبان از تمامی جهانیان دلیل و راهنما و حجت آورده است.

مَعاشِرَالنّاسِ، أُنْذِرُکُمْ أَنّی رَسُولُ الله قَدْخَلَتْ مِنْ قَبْلِی الرُّسُلُ، أَفَإِنْ مِتُّ أَوْقُتِلْتُ انْقَلَبْتُمْ عَلی أَعْقابِکُمْ؟ وَمَنْ یَنْقَلِبْ عَلی عَقِبَیْهِ فَلَنْهان یَضُرَّالله شَیْئاً وَسَیَجْزِی الله الشّاکِرینَ (الصّابِرینَ). أَلاوَإِنَّ عَلِیّاً هُوَالْمَوْصُوفُ بِالصَّبْرِ وَالشُّکْرِ، ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدی مِنْ صُلْبِهِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، لاتَمُنُّوا عَلَی بِإِسْلامِکُمْ، بَلْ لاتَمُنُّوا عَلَی الله فَیُحْبِطَ عَمَلَکُمْ وَیَسْخَطَ عَلَیْکُمْ وَ یَبْتَلِیَکُمْ بِشُواظٍ مِنْ نارٍ وَنُحاسٍ، إِنَّ رَبَّکُمْ لَبِا الْمِرْصادِ.

هان مردمان! هشدارتان می دهم: همانا من رسول خدایم. پیش از من نیز رسولانی آمده و سپری گشته اند. آیا اگر من بمیرم یا کشته شوم، به جاهلیت عقب گرد می کنید؟ آن که به قهقرا برگردد، هرگز خدا را زیانی نخواهد رسانید و خداوند سپاسگزاران شکیباگر را پاداش خواهد داد. بدانید که علی و پس از او فرزندان من از نسل او، دارای کمال شکیبایی و سپاسگزاری اند.

هان مردمان! اسلامتان را بر من منت نگذارید؛ که اعمال شما را بیهوده و تباه خواهد کرد و خداوند بر شما خشم خواهد گرفت و سپس شما را به شعله ی از آتش و مس گداخته گرفتار خواهد نمود. همانا پروردگار شما در کمین گاه است.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ سَیَکُونُ مِنْ بَعْدی أَئمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَی النّارِ وَیَوْمَ الْقِیامَةِ لایُنْصَرونَ. مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الله وَأَنَا بَریئانِ مِنْهُمْ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُمْ وَأَنْصارَهُمْ وَأَتْباعَهُمْ وَأَشْیاعَهُمْ فِی الدَّرْکِ الْأَسْفَلِ مِنَ النّارِ وَلَبِئْسَ مَثْوَی الْمُتَکَبِّرِینَ. أَلا إِنَّهُمْ أَصْحابُ الصَّحیفَةِ، فَلْیَنْظُرْ أَحَدُکُمْ فی صَحیفَتِهِ!!

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنِّی أَدَعُها إِمامَةً وَ وِراثَةً (فی عَقِبی إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ)، وَقَدْ بَلَّغْتُ ما أُمِرتُ بِتَبْلیغِهِهان حُجَّةً عَلی کُلِّ حاضِرٍ وَغائبٍ وَ عَلی کُلِّ أَحَدٍ مِمَّنْ شَهِدَ أَوْلَمْ یَشْهَدْ، وُلِدَ أَوْلَمْ یُولَدْ، فَلْیُبَلِّغِ الْحاضِرُ الْغائِبَ وَالْوالِدُ الْوَلَدَ إِلی یَوْمِ الْقِیامَةِ. وَسَیَجْعَلُونَ الْإِمامَةَ بَعْدی مُلْکاً وَ اغْتِصاباً، (أَلا لَعَنَ الله الْغاصِبینَ الْمُغْتَصبینَ)، وَعِنْدَها سَیَفْرُغُ لَکُمْ أَیُّهَا الثَّقَلانِ (مَنْ یَفْرَغُ) وَیُرْسِلُ عَلَیْکُما شُواظٌ مِنْ نارٍ وَنُحاسٌ فَلاتَنْتَصِرانِ.

مردمان! به زودی پس از من پیشوایانی خواهند بود که شما را به سوی آتش می‌خوانند و در روز رستاخیز تنها وبدون یاور خواهند ماند.

هان مردمان! خداوند و من از آنان بیزاریم.

هان مردمان! آنان و یاران و پیروانشان در بدترین جای جهنم، جایگاه متکبّران خواهند بود. بدانید آنان اصحاب صحیفه اند. اکنون هر کس در صحیفه ی خود نظر کند.

هان مردمان! اینک جانشینی خود را به عنوان امامت و وراثت به امانت به جای می گذارم در نسل خود تا برپایی روز رستاخیز. و حال، مأموریت تبلیغی خود را انجام می دهم تا برهان بر هر شاهد و غایب و بر آنان که زاده شده یا نشده اند و بر تمامی مردمان باشد. پس بایسته است این سخن را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا برپایی رستاخیز برسانند.

آگاه باشید! به زودی پس از من امامت را با پادشاهای جابه جا نموده. آن را غصب کرده و به تصرف خویش درآورند.

هان! نفرین و خشم خدا بر غاصبان و چپاول گران! و البته در آن هنگام خداوند آتش عذاب - شعله های آتش و مس گداخته - بر سر شما جن و انس خواهد ریخت. آن جاست که دیگر یاری نخواهید شد.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الله عَزَّوَجَلَّ لَمْ یَکُنْ لِیَذَرَکُمْ عَلی ما أَنْتُمْ عَلَیْهِ حَتّی یَمیزَالْخَبیثَ مِنَ الطَّیِّبِ، وَ ما کانَ الله لِیُطْلِعَکُمْ عَلَی الْغَیْبِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّهُ ما مِنْ قَرْیَةٍ إِلاّ وَالله مُهْلِکُها بِتَکْذیبِها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ مُمَلِّکُهَا الْإِمامَ الْمَهْدِی وَالله مُصَدِّقٌ وَعْدَهُ.

مَعاشِرَالنّاسِ، قَدْ ضَلَّ قَبْلَکُمْ أَکْثَرُالْأَوَّلینَ، وَالله لَقَدْ أَهْلَکَ الْأَوَّلینَ، وَهُوَ مُهْلِکُ الْآخِرینَ.

هان مردمان! هر آینه خداوند عزوجل شما را به حالتان رها نخواهد کرد تا ناپاک را ازپاک جدا کند. و خداوند نمی خواهد شما را بر غیب آگاه گرداند. (اشاره به آیه ی ۱۷۹ / آل عمران است.)

هان مردمان! هیچ سرزمینی نیست مگر این که خداوند به خاطر تکذیب اهل آن [حق را] ، آنان را پیش از روز رستاخیز نابود خواهد فرمود و به امام مهدی خواهد سپرد. و هر آینه خداوند وعده ی خود را انجام

عباس چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 12:54 ق.ظ

بخش هفتم: پیروان اهل بیت علیهم السلام و دشمنان ایشان
مَعاشِرَالنّاسِ، أَنَا صِراطُ الله الْمُسْتَقیمُ الَّذی أَمَرَکُمْ بِاتِّباعِهِ، ثُمَّ عَلِی مِنْ بَعْدی. ثُمَّ وُلْدی مِنْ صُلْبِهِ أَئِمَّةُ (الْهُدی)، یَهْدونَ إِلَی الْحَقِّ وَ بِهِ یَعْدِلونَ.

ثُمَّ قَرَأَ: «بِسْمِ الله الرَّحْمانِ الرَّحیمِ الْحَمْدُلِلَّهِ رَبِ الْعالَمینَ...» إِلی آخِرِها،

******هان مردمان! صراط مستقیم خداوند منم که شما را به پیروی آن امر فرموده. و پس از من علی است و آن گاه فرزندانم از نسل او، پیشوایان راه راستند که به درستی و راستی راهنمایند و به آن حکم و دعوت کنند.

سپس پیامبر صلّی الله علیه و آله قرائت فرمود: «بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدللّه ربّ العالمین الرّحمن الرّحیم» - تا آخر سوره.

وَقالَ: فِی نَزَلَتْ وَفیهِمْ (وَالله) نَزَلَتْ، وَلَهُمْ عَمَّتْ وَإِیَّاهُمْ خَصَّتْ، أُولئکَ أَوْلِیاءُالله الَّذینَ لاخَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلاهُمْ یَحْزَنونَ، أَلا إِنَّ حِزْبَ الله هُمُ الْغالِبُونَ. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمْ هُمُ السُّفَهاءُالْغاوُونَ إِخْوانُ الشَّیاطینِ یوحی بَعْضُهُمْ إِلی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُروراً. أَلا إِنَّ أَوْلِیائَهُمُ الَّذینَ ذَکَرَهُمُ الله فی کِتابِهِ، فَقالَ عَزَّوَجَلَّ: (لاتَجِدُ قَوْماً یُؤمِنُونَ بِالله وَالْیَوْمِ الْآخِرِ یُوادُّونَ مَنْ حادَّالله وَ رَسُولَهُ وَلَوْکانُوا آبائَهُمْ أَوْأَبْنائَهُمْ أَوْإِخْوانَهُمْ أَوْعَشیرَتَهُمْ، أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلوبِهِمُ الْإیمانَ) إِلی آخِرالآیَةِ.

****هان! به خدا سوگند این سوره درباره ی من نازل شده و شامل امامان می باشد و به آنان اختصاص دارد. آنان اولیای خدایند که ترس و اندوهی برایشان نیست، آگاه باشید: البته حزب خدا چیره و غالب خواهد بود. هشدار که: ستیزندگان با امامان، گمراه و همکاران شیاطین اند. برای گمراهی مردمان، سخنان بیهوده و پوچ را به یکدیگر می رسانند. بدانید که خداوند از دوستان امامان در کتاب خود چنین یاد کرده: «[ی پیامبر ما] نمی یابی ایمانیان به خدا و روز بازپسین، که ستیزه گران خدا و رسول را دوست ندارند، گرچه آنان پدران، برادران و خویشانشان باشند. آنان [که چنین اند] خداوند ایمان را در دل هایشان نبشته است.» - تا آخر آیه.

أَلا إِنَّ أَوْلِیائَهُمُ الْمُؤْمِنونَ الَّذینَ وَصَفَهُمُ الله عَزَّوَجَلَّ فَقالَ: (الَّذینَ آمَنُوا وَلَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدونَ).

(أَلا إِنَّ أَوْلِیائَهُمُ الَّذینَ آمَنُوا وَلَمْ یَرْتابوا).

أَلا إِنَّ أَوْلِیائَهُمُ الَّذینَ یدْخُلونَ الْجَنَّةَ بِسَلامٍ آمِنینَ، تَتَلَقّاهُمُ الْمَلائِکَةُ بِالتَّسْلیمِ یَقُولونَ: سَلامٌ عَلَیْکُمْ طِبْتُمْ فَادْخُلوها خالِدینَ.

أَلا إِنَّ أَوْلِیائَهُمْ، لَهُمُ الْجَنَّةُ یُرْزَقونَ فیها بِغَیْرِ حِسابٍ. أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذینَ یَصْلَونَ سَعیراً.

أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذینَ یَسْمَعونَ لِجَهَنَّمَ شَهیقاً وَ هِی تَفورُ وَ یَرَوْنَ لَهازَفیراً.

أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذینَ قالَ الله فیهِمْ: (کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها) الآیة.

أَلا إِنَّ أَعْدائَهُمُ الَّذینَ قالَ الله عَزَّوَجَلَّ: (کُلَّما أُلْقِی فیها فَوْجٌ سَأَلَهُمْ خَزَنَتُها أَلَمْ یَأتِکُمْ نَذیرٌ، قالوا بَلی قَدْ جاءَنا نَذیرٌ فَکَذَّبْنا وَ قُلنا مانَزَّلَ الله مِنْ شَیءٍ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ فی ضَلالٍ کَبیرٍ) إِلی قَوله: (أَلافَسُحْقاً لاَِصْحابِ السَّعیرِ). أَلا إِنَّ أَوْلِیائَهُمُ الَّذینَ یَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیْبِ، لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ کَبیرٌ.

****هان! دوستداران امامان ایمانیان اند که قرآن چنان توصیف فرموده: «آنان که ایمان آورده و باور خود را به شرک نیالوده اند، در امان و در راه راست هستند.»

هشدار! یاران پیشوایان کسانی هستند که به باور رسیده و از تردید و انکار دور خواهند بود.

هشدار! اولیای امامان آنانند که با آرامش و سلام به بهشت درخواهند شد و فرشتگان با سلام آنان را پذیرفته، خواهند گفت: «درود بر شما که پاک شده اید. اینک داخل شوید که در بهشت، جاودانه خواهید بود.»

هان! بهشت پاداش اولی آنان است و در آن بی حساب روزی داده خواهند شد.

هان! دشمنان آنان آن کسانی اند که در آتش درآیند.

و همانا ناله ی افروزش جهنم را می شنوند در حالی که شعله های آتش زبانه می کشد و زفیر (صدی بازدم) جهنم را نیز درمی یابند.

هان! خداوند درباره ی ستیزه‌گران با آنان فرموده: «هرگاه امتی داخل جهنم شود همتی خود را نفرین کند.»

هشدار! که دشمنان امامان همانانند که خداوند درباره ی آنان فرموده: «هر گروهی از آنان داخل جهنم شود نگاهبانان می پرسند: مگر برایتان ترساننده‌ای نیامد؟! می‌گویند: چرا ترساننده آمد لیکن تکذیب کردیم و گفتیم: خداوند وحی نفرستاده و شما نیستید مگر در گمراهی بزرگ!» تا آن جا که فرماید: «هان! نابود باد دوزخیان!»

هان! یاران امامان در نهان، از پروردگار خویش ترسانند، آمرزش و پاداش بزرگ بری آنان خواهد بود.

هان مردمان! چه بسیارراه است میان آتش و پاداش بزرگ!

مَعاشِرَالنَاسِ، شَتّانَ مابَیْنَ السَّعیرِ وَالْأَجْرِ الْکَبیرِ.

(مَعاشِرَالنّاسِ)، عَدُوُّنا مَنْ ذَمَّهُ الله وَلَعَنَهُ، وَ وَلِیُّنا (کُلُّ) مَنْ مَدَحَهُ الله وَ أَحَبَّهُ.

مَعاشِرَ النّاسِ، أَلاوَإِنّی (أَنَا) النَّذیرُ و عَلِی الْبَشیرُ.

(مَعاشِرَالنّاسِ)، أَلا وَ إِنِّی مُنْذِرٌ وَ عَلِی هادٍ.

مَعاشِرَ النّاس (أَلا) وَ إِنّی نَبی وَ عَلِی وَصِیّی.

(مَعاشِرَالنّاسِ، أَلاوَإِنِّی رَسولٌ وَ عَلِی الْإِمامُ وَالْوَصِی مِنْ بَعْدی، وَالْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ. أَلاوَإِنّی والِدُهُمْ وَهُمْ یَخْرُجونَ مِنْ صُلْبِهِ).

هان مردمان! خداوند ستیزه جویان ما را ناستوده و نفرین فرموده و دوستان ما را ستوده و دوست دارد.

هان مردمان! بدانید که همانا من انذارگرم و علی مژده دهنده.

هان! که من بیم دهنده ام و علی راهنما.

هان مردمان! بدانید که من پیامبرم و علی وصی من است.

هان مردمان! بدانید که همانا من فرستاده و علی امام و وصی پس از من است. و امامان پس از او فرزندان اویند.

آگاه باشید! من والد آنانم ولی ایشان از نسل علی خواهند بود.

بخش هشتم: حضرت مهدی عجل الله فرجه الشریف
أَلا إِنَّ خاتَمَ الْأَئِمَةِ مِنَّا الْقائِمَ الْمَهْدِی.

أَلا إِنَّهُ الظّاهِرُ عَلَی الدِّینِ.

أَلا إِنَّهُ الْمُنْتَقِمُ مِنَ الظّالِمینَ.

أَلا إِنَّهُ فاتِحُ الْحُصُونِ وَهادِمُها.

أَلا إِنَّهُ غالِبُ کُلِّ قَبیلَةٍ مِنْ أَهْلِ الشِّرْکِ وَهادیها.

أَلاإِنَّهُ الْمُدْرِکُ بِکُلِّ ثارٍ لاَِوْلِیاءِالله.

أَلا إِنَّهُ النّاصِرُ لِدینِ الله.

أَلا إِنَّهُ الْغَرّافُ مِنْ بَحْرٍ عَمیقٍ.

أَلا إِنَّهُ یَسِمُ کُلَّ ذی فَضْلٍ بِفَضْلِهِ وَ کُلَّ ذی جَهْلٍ بِجَهْلِهِ.

أَلا إِنَّهُ خِیَرَةُالله وَ مُخْتارُهُ.

أَلا إِنَّهُ وارِثُ کُلِّ عِلْمٍ وَالُْمحیطُ بِکُلِّ فَهْمٍ.

أَلا إِنَّهُ الُْمخْبِرُ عَنْ رَبِّهِ عَزَّوَجَلَّ وَ الْمُشَیِّدُ لاَِمْرِ آیاتِهِ.

أَلا إِنَّهُ الرَّشیدُ السَّدیدُ.

أَلا إِنَّهُ الْمُفَوَّضُ إِلَیْهِ.

أَلا إِنَّهُ قَدْ بَشَّرَ بِهِ مَنْ سَلَفَ مِنَ الْقُرونِ بَیْنَ یَدَیْهِ.

أَلا إِنَّهُ الْباقی حُجَّةً وَلاحُجَّةَ بَعْدَهُ وَلا حَقَّ إِلاّ مَعَهُ وَلانُورَ إِلاّعِنْدَهُ.

أَلا إِنَّهُ لاغالِبَ لَهُ وَلامَنْصورَ عَلَیْهِ.

أَلاوَإِنَّهُ وَلِی الله فی أَرْضِهِ، وَحَکَمُهُ فی خَلْقِهِ، وَأَمینُهُ فی سِرِّهِ وَ علانِیَتِهِ.

****آگاه باشید! همانا آخرین امام، قائم مهدی از ماست. هان! او بر تمامی ادیان چیره خواهد بود.

هشدار! که اوست انتقام گیرنده از ستمکاران.

هشدار! که اوست فاتح دژها و منهدم کننده ی آنها.

هشدار! که اوست چیره بر تمامی قبایل مشرکان و راهنمای آنان.

هشدار! که او خونخواه تمام اولیای خداست.

آگاه باشید! اوست یاور دین خدا.

هشدار! که از دریایی ژرف پیمانه‌هایی افزون گیرد.

هشدار! که او به هر ارزشمندی به اندازه ی ارزش او، و به هر نادان و بی ارزشی به اندازه ی نادانی اش نیکی کند.

هشدار! که او نیکو و برگزیده ی خداوند است.

هشدار! که او وارث دانش‌ها و حاکم بر ادراک هاست.

هان! بدانید که او از سوی پروردگارش سخن می‌گوید و آیات و نشانه های او را برپا کند. بدانید همانا اوست بالیده و استوار.

بیدار باشید! هموست که [اختیار امور جهانیان و آیین آنان ] به او واگذار شده است.

آگاه باشید! که تمامی گذشتگان ظهور او را پیشگویی کرده اند.

آگاه باشید! که اوست حجّت پایدار و پس از او حجّتی نخواهد بود. درستی و راستی و نور و روشنایی تنها نزد اوست.

هان! کسی بر او پیروز نخواهد شد و ستیزنده ی او یاری نخواهد گشت.

آگاه باشید که او ولی خدا در زمین، داور او در میان مردم و امانتدار امور آشکار و نهان است.
.
بخش نهم: مطرح کردن بیعت
مَعاشِرَالنّاسِ، إِنّی قَدْبَیَّنْتُ لَکُمْ وَأَفْهَمْتُکُمْ، وَ هذا عَلِی یُفْهِمُکُمْ بَعْدی. أَلاوَإِنِّی عِنْدَ انْقِضاءِ خُطْبَتی أَدْعُوکُمْ إِلی مُصافَقَتی عَلی بَیْعَتِهِ وَ الإِقْرارِبِهِ، ثُمَّ مُصافَقَتِهِ بَعْدی. أَلاوَإِنَّی قَدْ بایَعْتُ الله وَ عَلِی قَدْ بایَعَنی. وَأَنَا آخِذُکُمْ بِالْبَیْعَةِ لَهُ عَنِ الله عَزَّوَجَلَّ. (إِنَّ الَّذینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ الله، یَدُالله فَوْقَ أَیْدیهِمْ. فَمَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ، وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ الله فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً).

هان مردمان! من پیام خدا را برایتان آشکار کرده تفهیم نمودم. و این علی است که پس از من شما را آگاه می کند. اینک شما را می خوانم که پس از پایان خطبه با من و سپس با علی دست دهید تا با او بیعت کرده به امامت او اقرار نمایید. آگاه باشید من با خداوند و علی با من پیمان بسته و من اکنون از سوی خدای عزّوجل برای امامت او پیمان می گیرم. «[ی پیامبر ] آنان که با تو بیعت کنند هر آینه با خدا بیعت کرده اند. دست خدا بالای دستان آنان است. و هر کس بیعت شکند، بر زیان خود شکسته، و آن کس که بر پیمان خداوند استوار و باوفا باشد، خداوند به او پاداش بزرگی خواهد داد.
بخش دهم: حلال و حرام، واجبات و محرمات
مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ الْحَجَّ وَالْعُمْرَةَ مِنْ شَعائرِالله، (فَمَنْ حَجَّ الْبَیْتَ أَوِاعْتَمَرَ فَلاجُناحَ عَلَیْهِ أَنْ یَطَّوَّفَ بِهِما) الآیَة.

مَعاشِرَالنّاسِ، حُجُّواالْبَیْتَ، فَماوَرَدَهُ أَهْلُ بَیْتٍ إِلاَّ اسْتَغْنَوْا وَ أُبْشِروا، وَلاتَخَلَّفوا عَنْهُ إِلاّبَتَرُوا وَ افْتَقَرُوا.

مَعاشِرَالنّاسِ، ماوَقَفَ بِالْمَوْقِفِ مُؤْمِنٌ إِلاَّغَفَرَالله لَهُ ماسَلَفَ مِنْ ذَنْبِهِ إِلی وَقْتِهِ ذالِکَ، فَإِذا انْقَضَتْ حَجَّتُهُ اسْتَأْنَفَ عَمَلَهُ.

مَعاشِرَالنَّاسِ، الْحُجّاجُ مُعانُونَ وَ نَفَقاتُهُمْ مُخَلَّفَةٌ عَلَیْهِمْ وَالله لایُضیعُ أَجْرَالُْمحْسِنینَ.

مَعاشِرَالنّاسِ، حُجُّوا الْبَیْتَ بِکَمالِ الدّینِ وَالتَّفَقُّهِ، وَلاتَنْصَرِفُوا عَنِ الْمشَاهِدِإِلاّ بِتَوْبَةٍ وَ إِقْلاعٍ.

مَعاشِرَالنّاسِ، أَقیمُوا الصَّلاةَ وَ آتُوا الزَّکاةَ کَما أَمَرَکُمُ الله عَزَّوَجَلَّ، فَإِنْ طالَ عَلَیْکُمُ الْأَمَدُ فَقَصَّرْتُمْ أَوْنَسِیتُمْ فَعَلِی وَلِیُّکُمْ وَمُبَیِّنٌ لَکُمْ، الَّذی نَصَبَهُ الله عَزَّوَجَلَّ لَکُمْ بَعْدی أَمینَ خَلْقِهِ. إِنَّهُ مِنِّی وَ أَنَا مِنْهُ، وَ هُوَ وَ مَنْ تَخْلُفُ مِنْ ذُرِّیَّتی یُخْبِرونَکُمْ بِماتَسْأَلوُنَ عَنْهُ وَیُبَیِّنُونَ لَکُمْ ما لاتَعْلَمُونَ.

هان مردمان! همانا حج و عمره از شعائر و آداب و رسوم خدایی است. پس زائران خانه ی خدا و عمره کنندگان بر صفا و مروه بسیار طواف کنند.

هان مردمان! در خانه ی خدا حج گزارید؛ که هیچ خاندانی داخل آن نشد مگر بی نیاز شد و مژده گرفت، و کسی از آن روی برنگردانید مگر بی بهره و نیازمند گردید.

هان مردمان! مؤمنی در موقف (عرفات، مشعر، منا) نمانَد مگر این که خدا گناهان گذشته ی او را بیامرزد و بایسته است که پس از پایان اعمال حج [با پرونده ی پاک ] کار خود را از سر گیرد.

هان مردمان! حاجیان دستگیری شده اند و هزینه های سفرشان جبران می شود و جایگزین آن به آنان خواهد رسید. و البته خداوند پاداش نیکوکاران را تباه نخواهد کرد.

هان مردمان! خانه ی خدا را با دین کامل و دانش ژرفی آن دیدار کنید و از زیارتگاه‌ها جز با توبه و بازایستادن [از گناهان ] برنگردید.

هان مردمان! نماز را به پا دارید و زکات بپردازید همان سان که خداوند عزّوجل امر فرموده. پس اگر زمان بر شما دراز شد و کوتاهی کردید یا از یاد بردید، علی صاحب اختیار و تبیین کننده بر شماست. خداوند عزّوجل او راپس از من امانتدار خویش در میان آفریدگانش نهاده. همانا او از من و من از اویم. و او و فرزندان من از جانشینان او، پرسش های شما را پاسخ دهند و آن چه را نمی دانید به شما می آموزند.

أَلا إِنَّ الْحَلالَ وَالْحَرامَ أَکْثَرُمِنْ أَنْ أُحصِیَهُما وَأُعَرِّفَهُما فَآمُرَ بِالْحَلالِ وَ اَنهَی عَنِ الْحَرامِ فی مَقامٍ واحِدٍ، فَأُمِرْتُ أَنْ آخُذَ الْبَیْعَةَ مِنْکُمْ وَالصَّفْقَةَ لَکُمْ بِقَبُولِ ماجِئْتُ بِهِ عَنِ الله عَزَّوَجَلَّ فی عَلِی أمیرِالْمُؤْمِنینَ وَالأَوْصِیاءِ مِنْ بَعْدِهِ الَّذینَ هُمْ مِنِّی وَمِنْهُ إمامَةٌ فیهِمْ قائِمَةٌ، خاتِمُها الْمَهْدی إِلی یَوْمٍ یَلْقَی الله الَّذی یُقَدِّرُ وَ یَقْضی.

مَعاشِرَالنّاسِ، وَ کُلُّ حَلالٍ دَلَلْتُکُمْ عَلَیْهِ وَکُلُّ حَرامٍ نَهَیْتُکُمْ عَنْهُ فَإِنِّی لَمْ أَرْجِعْ عَنْ ذالِکَ وَ لَمْ أُبَدِّلْ. أَلا فَاذْکُرُوا ذالِکَ وَاحْفَظُوهُ وَ تَواصَوْابِهِ، وَلا تُبَدِّلُوهُ وَلاتُغَیِّرُوهُ. أَلا وَ إِنِّی اُجَدِّدُالْقَوْلَ: أَلا فَأَقیمُوا الصَّلاةَ وَآتُوا الزَّکاةَ وَأْمُرُوا بِالْمَعْروفِ وَانْهَوْا عَنِ الْمُنْکَرِ.

هان! روا و ناروا بیش از آن است که من شمارش کنم و بشناسانم و در این جا یکباره به روا فرمان دهم و از ناروا بازدارم. از این روی مأمورم از شما بیعت بگیرم که دست در دست من نهید در مورد پذیرش آن چه از سوی خداوند آورده‌ام درباره علی امیرالمؤمنین و اوصیای پس از او که آنان از من و اویند. و این امامت به وراثت پایدار است و فرجام امامان، مهدی است و استواری امامت تا روزی است که او با خداوند قدر و قضا دیدار کند.

هان مردمان! شما را به هرگونه روا و ناروا راهنمایی کردم و از آن هرگز برنمی گردم. بدانید و آگاه باشید! آن ها را یاد کنید و نگه دارید و یکدیگر را به آن توصیه نمایید و در آن [احکام خدا] دگرگونی راه ندهید. هشدار که دوباره می گویم: بیدار باشید! نماز را به پا دارید. و زکات بپردازید. و امر به معروف کنید و از منکر بازدارید.

أَلاوَإِنَّ رَأْسَ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ أَنْ تَنْتَهُوا إِلی قَوْلی وَتُبَلِّغُوهُ مَنْ لَمْ یَحْضُرْ وَ تَأْمُروُهُ بِقَبُولِهِ عَنِّی وَتَنْهَوْهُ عَنْ مُخالَفَتِهِ، فَإِنَّهُ أَمْرٌ مِنَ الله عَزَّوَجَلَّ وَمِنِّی. وَلا أَمْرَ بِمَعْروفٍ وَلا نَهْی عَنْ مُنْکَرٍ إِلاَّمَعَ إِمامٍ مَعْصومٍ.

مَعاشِرَالنّاسِ، الْقُرْآنُ یُعَرِّفُکُمْ أَنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ بَعْدِهِ وُلْدُهُ، وَعَرَّفْتُکُمْ إِنَّهُمْ مِنِّی وَمِنْهُ، حَیْثُ یَقُولُ الله فی کِتابِهِ: (وَ جَعَلَها کَلِمَةً باقِیَةً فی عَقِبِهِ). وَقُلْتُ: «لَنْ تَضِلُّوا ما إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِما».

مَعاشِرَالنّاسِ، التَّقْوی، التَّقْوی، وَاحْذَرُوا السّاعَةَ کَما قالَ الله عَزَّوَجَلَّ: (إِنَّ زَلْزَلَةَ السّاعَةِ شَیءٌ عَظیمٌ). اُذْکُرُوا الْمَماتَ (وَالْمَعادَ) وَالْحِسابَ وَالْمَوازینَ وَالُْمحاسَبَةَ بَیْنَ یَدَی رَبِّ الْعالَمینَ وَالثَّوابَ وَالْعِقابَ. فَمَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ أُثیبَ عَلَیْها وَ مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلَیْسَ لَهُ فِی الجِنانِ نَصیبٌ.

و بدانید که ریشه ی امر به معروف این است که به گفته ی من [درباره ی امامت ] برسید و سخن مرا به دیگران برسانید و غایبان را به پذیرش فرمان من توصیه کنید و آنان را از ناسازگاری سخنان من بازدارید؛ همانا سخن من فرمان خدا و من است و هیچ امر به معروف و نهی از منکری جز با امام معصوم تحقق و کمال نمی‌یابد.

*****هان مردمان! قرآن بر شما روشن می‌کند که امامان پس از علی فرزندان اویند و من به شما شناساندم که آنان از او و از من اند. چرا که خداوند در کتاب خود می‌گوید: «امامت را فرمانی پایدار در نسل او قرار داد...» و من نیز گفته ام که: «مادام که به قرآن و امامان تمسک کنید، گمراه نخواهید شد.»

هان مردمان! تقوا را، تقوا را رعایت کرده از سختی رستخیز بهراسید همان گونه که خداوند عزّوجل فرمود: «البته زمین لرزه ی روز رستاخیز حادثه ی بزرگ است...»

مرگ، قیامت، و حساب و میزان و محاسبه ی در برابر پروردگار جهانیان و پاداش کیفر را یاد کنید. آن که نیکی آورد، پاداش گیرد. و آن که بدی کرد، بهره ای از بهشت نخواهد برد.

بخش یازدهم: بیعت گرفتن رسمی
مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّکُمْ أَکْثَرُ مِنْ أَنْ تُصافِقُونی بِکَفٍّ واحِدٍ فی وَقْتٍ واحِدٍ، وَقَدْ أَمَرَنِی الله عَزَّوَجَلَّ أَنْ آخُذَ مِنْ أَلْسِنَتِکُمُ الْإِقْرارَ بِما عَقَّدْتُ لِعَلِی أَمیرِالْمُؤْمنینَ، وَلِمَنْ جاءَ بَعْدَهُ مِنَ الْأَئِمَّةِ مِنّی وَ مِنْهُ، عَلی ما أَعْلَمْتُکُمْ أَنَّ ذُرِّیَّتی مِنْ صُلْبِهِ.

فَقُولُوا بِأَجْمَعِکُمْ: «إِنّا سامِعُونَ مُطیعُونَ راضُونَ مُنْقادُونَ لِما بَلَّغْتَ عَنْ رَبِّنا وَرَبِّکَ فی أَمْرِ إِمامِنا عَلِی أَمیرِالْمُؤْمِنینَ وَ مَنْ وُلِدَ مِنْ صُلْبِهِ مِنَ الْأَئِمَّةِ. نُبایِعُکَ عَلی ذالِکَ بِقُلوُبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَأَیْدینا. علی ذالِکَ نَحْیی وَ عَلَیْهِ نَموتُ وَ عَلَیْهِ نُبْعَثُ. وَلانُغَیِّرُ وَلانُبَدِّلُ، وَلا نَشُکُّ (وَلانَجْحَدُ) وَلانَرْتابُ، وَلا نَرْجِعُ عَنِ الْعَهْدِ وَلا نَنْقُضُ الْمیثاقَ.

*******هان مردمان! شما بیش از آنید که در یک زمان با یک دست من بیعت نمایید. از این روی خداوند عزّوجل به من دستور داده که از زبان شما اقرار بگیرم و پیمان ولایت علی امیرالمؤمنین را محکم کنم و نیز بر امامان پس از او که از نسل من و اویند؛ همان گونه که اعلام کردم که ذرّیّه من از نسل اوست.

پس همگان بگویید:
«البتّه که سخنان تو را شنیده پیروی می‌کنیم و از آن ها خشنودیم و بر آن گردن گذار و بر آن چه از سوی پروردگارمان در امامت اماممان علی امیرالمؤمنین و امامان دیگر - از صلب او - به ما ابلاغ کردی، با تو پیمان می بندیم با دل و جان و زبان و دست هایمان. با این پیمان زنده ایم و با آن خواهیم مرد و با آن اعتقاد برانگیخته می شویم. و هرگز آن را دگرگون نکرده شکّ و انکار نخواهیم داشت و از عهد و پیمان خود برنمی گردیم.

وَعَظْتَنا بِوَعْظِ الله فی عَلِی أَمیرِالْمؤْمِنینَ وَالْأَئِمَّةِ الَّذینَ ذَکَرْتَ مِنْ ذُرِّیتِکَ مِنْ وُلْدِهِ بَعْدَهُ، الْحَسَنِ وَالْحُسَیْنِ وَ مَنْ نَصَبَهُ الله بَعْدَهُما. فَالْعَهْدُ وَالْمیثاقُ لَهُمْ مَأْخُوذٌ مِنَّا، مِنْ قُلُوبِنا وَأَنْفُسِنا وَأَلْسِنَتِنا وَضَمائِرِنا وَأَیْدینا. مَنْ أَدْرَکَها بِیَدِهِ وَ إِلاَّ فَقَدْ أَقَرَّ بِلِسانِهِ، وَلا نَبْتَغی بِذالِکَ بَدَلاً وَلایَرَی الله مِنْ أَنْفُسِنا حِوَلاً. نَحْنُ نُؤَدّی ذالِکَ عَنْکَ الّدانی والقاصی مِنْ اَوْلادِنا واَهالینا، وَ نُشْهِدُالله بِذالِکَ وَ کَفی بِالله شَهیداً وَأَنْتَ عَلَیْنا بِهِ شَهیدٌ».

مَعاشِرَالنّاسِ، ماتَقُولونَ؟ فَإِنَّ الله یَعْلَمُ کُلَّ صَوْتٍ وَ خافِیَةَ کُلِّ نَفْسٍ، (فَمَنِ اهْتَدی فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما یَضِلُّ عَلَیْها)، وَمَنْ بایَعَ فَإِنَّما یُبایِعُ الله، (یَدُالله فَوْقَ أَیْدیهِمْ).

مَعاشِرَالنّاسِ، فَبایِعُوا الله وَ بایِعُونی وَبایِعُوا عَلِیّاً أَمیرَالْمُؤْمِنینَ وَالْحَسَنَ وَالْحُسَیْنَ وَالْأَئِمَّةَ (مِنْهُمْ فِی الدُّنْیا وَالْآخِرَةِ) کَلِمَةً باقِیَةً.

[ی رسول خدا] ما را به فرمان خدا پند دادی درباره ی علی امیرالمؤمنین و امامان از نسل خود و او، که حسن و حسین و آنان که خداوند پس از آنان برپا کرده است. پس عهد و پیمان از ما گرفته شد از دل و جان و زبان و روح و دستانمان. هر کس توانست با دست وگرنه با زبان پیمان بست. و هرگز پیمانمان را دگرگون نخواهیم کرد و خداوند از ما شکست عهد نبیند. و نیز فرمان تو را به نزدیک و دور از فرزندان و خویشان خود خواهیم رسانید و خداوند را بر آن گواه خواهیم گرفت. و هر آینه خداوند بر گواهی کافی است و تو نیز بر ما گواه باش.»

هان مردمان! چه می گویید؟ همانا خداوند هر صدایی را می شنود و آن را که از دل‌ها می‌گذرد می‌داند. «هر آن کس هدایت پذیرفت، به خیر خویش پذیرفته. و آن که گمراه شد، به زیان خود رفته.» و هر کس بیعت کند، هر آینه با خداوند پیمان بسته؛ که «دست خدا بالی دستان آن هاست.»

هان مردمان! اینک با خداوند بیعت کنید و با من پیمان بندید و با علی امیرالمؤمنین و حسن و حسین و امامان پس از آنان از نسل آنان که نشانه ی پایدارند در دنیا و آخرت.

یُهْلِکُ الله مَنْ غَدَرَ وَ یَرْحَمُ مَنْ وَ فی، (وَ مَنْ نَکَثَ فَإِنَّما یَنْکُثُ عَلی نَفْسِهِ وَ مَنْ أَوْفی بِما عاهَدَ عَلَیْهُ الله فَسَیُؤْتیهِ أَجْراً عَظیماً).

مَعاشِرَالنّاسِ، قُولُوا الَّذی قُلْتُ لَکُمْ وَسَلِّمُوا عَلی عَلی بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنینَ، وَقُولُوا: (سَمِعْنا وَ أَطَعْنا غُفْرانَکَ رَبَّنا وَ إِلَیْکَ الْمَصیرُ)، وَ قُولوا: (اَلْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذی هَدانا لِهذا وَ ما کُنّا لِنَهْتَدِی لَوْلا أَنْ هَدانَا الله) الآیة.

مَعاشِرَالنّاسِ، إِنَّ فَضائِلَ عَلی بْنِ أَبی طالِبٍ عِنْدَالله عَزَّوَجَلَّ - وَ قَدْ أَنْزَلَهافِی الْقُرْآنِ - أَکْثَرُ مِنْ أَنْ أُحْصِیَها فی مَقامٍ واحِدٍ، فَمَنْ أَنْبَاَکُمْ بِها وَ عَرَفَها فَصَدِّقُوهُ.

مَعاشِرَالنّاسِ، مَنْ یُطِعِ الله وَ رَسُولَهُ وَ عَلِیّاً وَ الْأَئِمَةَ الَّذینَ ذَکرْتُهُمْ فَقَدْ فازَفَوْزاً عَظیماً.

خداوند مکّاران را تباه می کند و به باوفایان مهر می ورزد.

«هر که پیمان شکندجز این نیست که به زیان خود گام برداشته، و هر که بر عهدی که با خدا بسته پابرجا ماند، به زودی خدا او را پاداش بزرگی خواهد داد.»

هان مردمان! آن چه بر شما برگفتم بگویید و به علی با لقب امیرالمؤمنین سلام کنید و بگویید: «شنیدیم و فرمان می بریم پروردگارا، آمرزشت خواهیم و بازگشت به سوی تو است.» و نیز بگویید: «تمام سپاس و ستایش خدایی راست که ما را به این راهنمایی فرمود وگرنه راه نمی یافتیم» - تا آخر آیه.

هان مردمان! هر آینه برتری هی علی بن ابی طالب نزد خداوند عزّوجل - که در قرآن نازل فرموده - بیش از آن است که من یکباره برشمارم. پس هر کس از مقامات او خبر داد و آن ها را شناخت او را تصدیق و تأیید کنید.

هان مردمان! آن کس که از خدا و رسولش و علی و امامانی که نام بردم پیروی کند، به رستگاری بزرگی دست یافته است.

مَعاشِرَالنَّاسِ، السّابِقُونَ إِلی مُبایَعَتِهِ وَ مُوالاتِهِ وَ التَّسْلیمِ عَلَیْهِ بِإِمْرَةِ الْمُؤْمِنینَ أُولئکَ هُمُ الْفائزُونَ فی جَنّاتِ النَّعیمِ.

مَعاشِرَالنّاسِ، قُولُوا ما یَرْضَی الله بِهِ عَنْکُمْ مِنَ الْقَوْلِ، فَإِنْ تَکْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِی الْأَرْضِ جَمیعاً فَلَنْ یَضُرَّالله شَیْئاً.

اللهمَّ اغْفِرْ لِلْمُؤْمِنینَ (بِما أَدَّیْتُ وَأَمَرْتُ) وَاغْضِبْ عَلَی (الْجاحِدینَ) الْکافِرینَ، وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ.

هان مردمان! سبقت جویان به بیعت و پیمان و سرپرستی او و سلام بر او با لقب امیرالمؤمنین، رستگارانند و در بهشت های پربهره خواهند بود.

هان مردمان! آن چه خدا را خشنود کند بگویید. پس اگر شما و تمامی زمینیان کفران ورزند، خدا را زیانی نخواهد رسانید.

پروردگارا، آنان را که به آن چه ادا کردم و فرمان دادم ایمان آوردند، بیامرز. و بر منکران کافر خشم گیر! و الحمدللّه ربّ العالمین.




الصواعق المحرقة : 90
الکشف والبیان : 2/ورقه 17
مفتاح النجا : ورقه 7
نور الابصار : 112
ینابیع المودة : 132 و 327 و 356
بررسی روایت در شواهد التنزیل:
- ﺃﺧﺒﺮﻧﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻮﻓﻲ ﻗﺎﻝ: ﺃﺧﺒﺮﻧﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺃﺣﻤﺪ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ، ﻗﺎﻝ: ﺣﺪﺛﻨﺎ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺑﻦ ﻳﺤﻴﻰ ﺑﻦ ﺃﺣﻤﺪ ﺍﻟﺠﻠﻮﺩﻱ ﻗﺎﻝ: ﺣﺪﺛﻨﻲ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺳﻬﻞ ﻗﺎﻝ: ﺣﺪﺛﻨﺎ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺑﻦ ﻋﻤﺮﻭ، ﻗﺎﻝ: ﺣﺪﺛﻨﺎ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻦ، ﻗﺎﻝ ﺣﺪﺛﻨﺎ ﻳﺤﻴﻰ ﺑﻦ ﻋﻠﻲ ﺍﻟﺮﺑﻌﻲ ﻋﻦ ﺃﺑﺎﻥ ﺑﻦ ﺗﻐﻠﺐ: ﻋﻦ ﺟﻌﻔﺮ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻗﺎﻝ ﻧﺤﻦ ﺣﺒﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺬﻱ ﻗﺎﻝ ﺍﻟﻠﻪ: )ﻭﺍﻋﺘﺼﻤﻮﺍ ﺑﺤﺒﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺟﻤﻴﻌﺎ( ﺍﻵﻳﺔ ﻓﺎﻟﻤﺴﺘﻤﺴﻚ ﺑﻮﻻﻳﺔ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ ﺃﺑﻲ ﻃﺎﻟﺐ ﺍﻟﻤﺴﺘﻤﺴﻚ ﺑﺎﻟﺒﺮ ]ﻛﺬﺍ[ ﻓﻤﻦ ﺗﻤﺴﻚ ﺑﻪ ﻛﺎﻥ ﻣﺆﻣﻨﺎ، ﻭﻣﻦ ﺗﺮﻛﻪ ﻛﺎﻥ ﺧﺎﺭﺟﺎ ﻣﻦ ﺍﻻﻳﻤﺎﻥ.
- محمد بن عبد الله بن عبد العزیز بن شاذان أبو بکر الرازی الصوفی.
صاحب تلک الحکایات المنکرة.
لسان المیزان ج 7 ص 251
راوی بعدی محمد بن سهل:
3760 - محمد بن سهل: عن مکحول: مجهول.
دیوان الضعفا ج 1 ص 355
راوی بعدی ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺑﻦ ﻋﻤﺮﻭ:
4830 - عبد العزیز بن عمرو.
عن جریر بن عبد الحمید.
فیه جهالة والخبر باطل فهو الآفة فیه، انتهى.
قال ابن الجوزی فی الموضوعات: کان یسرق الحدیث.
لسان المیزان ج 5 ص 216
- عبد العزیز بن عمرو: عن جریر بن عبد الحمید فیه جهالة، وحدیثه موضوع.
ذیل دیوان الضعفا ج 1 ص 44

عباس چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 01:03 ق.ظ

اما در باب عصمت،هم می توان از قرآن استنباط عقلی کرد و هم نقلی و به نص استناد کرد.دلایل عقلانی اش آن است که به گفته ی قرآن راهنمایان و هادیانی برای قرآن همواره وجود دارند.حال اگر خود این راهنمایان اهل لغزش و ظلم و گناه باشند منطق قرآنی کار دچار تناقض می شود چرا که به نام پیامبر و سنت الهی ما با کسانی مواجه می شویم که خود از هوا و هوس شان ایمن نیستند و در صورت قرار گرفتن در مسند کار آیات بیّن را به هوا و هوس و لغزشهای خودمی امیزند و اصلا امکان شنیدن و فهم کلام خدا را از انسانها و در زمانها سلب می کنند .برای همین هر کسی که به خدا و رسول اش متصل می شود در این مهم ،حتما حتما می بایست توان و امکان نگه داشتن دین خدا و مواجهه با لغزش و انحراف را داشته باشد .حتما حتما به قداست و نورانیت خود قرآن باشد و تمام رموز و دلالت های کتاب خدا را بشناسد والا چه فایده ای از اسلام و چه ضرورتی در خواندن بسیاری از آیات قرآنی که دلالت های باطنی شان برای ماناشناخته اند؟؟ اسلام در واقعیت حاکم اش (یعنی آن چیزی که خلفا معرفی کردند ،بنام سنت و جماعت ،هرچند خیلی ها منجمله خلفای خونخوار عباسی به قدرت رسیدن شان را مرهون بهره بردن از سرمایه ی اجتماعی و فرهنگی اهل بیت بودند)به طور قطع و یقین نمی توانسته آن چیزی باشد که کتاب خدا به رسول و اولیا فرمانش را می داده . حتما حتما متن قدسی با نگهبانان و مفسران واقعی اش شناخته می شود و در این میان دلالتها به این مفسران و نگهبانان متن قدسی در اسلام کم نیست .چشم باز کردن و دیدن و منصف بودن کلید گنج مقصود است.ممکن است شمابگویید ما باور نداریم ،حرفی نیست.هر انسانی در اعتقاد و ابراز عقیده اش آزاد است اما از درون متن مقدس قبول نکردن اش ،موضوع بحث و مجادله می شود.
اما اولین و مهمترین دستاویز ما برای عصمت ائمه ی اطهار و اهل بیت پیامبر ،به نص قرآن اراده ی خداوند در پاک کردن اهل بیت از هرگونه رجس و آلودگی است .البته می دانم که در مصادیق اهل بیت ،عاشقان سینه چاک حقیقت به جاده های خاکی عمری ها خواهند زد پس بهتر است کمی در اسناد عمری ها دنبال مصادیق اهل بیت بگردیم و اسناد رو کنیم :
**به روایت احمد بن حنبل
حدیث شریف کساء در مسند احمد به چند طریق نقل شده است:
1 . عبدالله، از پدرش، از عبدالله بن نمیر، از عبدالملک (همان ابن ابى سلیمان)، از عطاء بن ابى رباح، چنین روایت مى کند:
کسى که از اُمّ سلمه شنیده بود، براى من نقل کرد:
روزى پیامبر صلى الله علیه وآله1 در خانه من بود که حضرت فاطمه علیها السلام براى آن حضرت ظرفى از خزیره2 آوردند.
پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود:
اُدعی زوجک وابنیک؛
همسر و دو فرزندت را نزد من بخوان.
حضرت على، امام حسن و امام حسین علیهم السلام نزد ایشان آمدند و در حضور حضرتش نشستند و مشغول خوردن آن غذا شدند؛ در حالى که پیامبر صلى الله علیه وآله در جاى خود نشسته بود و زیر ایشان عبایى خیبرى گسترده بود.
اُمّ سلمه مى گوید: من در اتاق نماز مى خواندم، در این هنگام خداوند این آیه را نازل کرد:
(إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا)؛3
خدا مى خواهد آلودگى را فقط از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.
پیامبر صلى الله علیه وآله اضافه عبا را گرفت و آنان را به زیر عبا آورد، سپس دست مبارکشان را بیرون آورد و به سوى آسمان بلند نمود. آن گاه فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهل بیتی وخاصّتی، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً؛
خداوندا! اینان اهل بیت و نزدیکان خاص من هستند. پس هر گونه آلودگى را از ایشان بزدا و آنان را پاک و پاکیزه گردان.
اُمّ سلمه عرض کرد: من سر خود را داخل اتاق کردم و گفتم: اى رسول خدا! آیا من نیز با شما هستم؟
پیامبر صلى الله علیه وآله دو بار فرمود: تو عاقبت به خیر هستى.
عبدالملک مى گوید: همین حدیث عطا را ابولیلى از اُمّ سلمه براى من نقل کرد.
باز عبدالملک مى گوید: داوود بن ابى عوف جحّاف، از حوشب، از اُمّ سلمه این حدیث را عیناً براى من نقل کرد.
2 . عبدالله، از پدرش، از عفان، از حماد بن سلمه، از على بن زید، از شهر بن حوشب5 از اُمّ سلمه چنین روایت مى کند:
روزى رسول خدا صلى الله علیه وآله به فاطمه علیها السلام فرمود: همسر و دو فرزندت را نزد من بیاور!
فاطمه علیها السلام با آنان به نزد رسول خدا صلى الله علیه وآله آمد، پیامبر صلى الله علیه وآله عبایى فدکى را بر روى آنان انداخت. سپس دستش را بر روى آنان قرار داد و عرض کرد:
اللهمّ إنّ هؤلاء آل محمّد، فاجعل صلواتک وبرکاتک على محمّد وعلى آل محمّد، إنّک حمید مجید؛
خدایا! اینان آل محمّد هستند. صلوات و برکات خود را بر محمّد و آل محمّد بفرست، به راستى که تو حمید و مجید هستى.
اُمّ سلمه مى گوید: آن گاه من عبا را بلند کردم تا من نیز زیر آن بروم.
اما رسول خدا صلى الله علیه وآله عبا را از دستانم کشید و فرمود:
إنّک على خیر؛6
تو عاقبت به خیر هستى (اما جزء اینان نیستى).
3 . عبدالله، از پدرش، از یحیى بن حمّاد، از ابوعوانه، از ابوبلج، از عمرو بن میمون این گونه نقل کرد:
نزد ابن عباس بودم که ناگاه نُه گروه آمدند و گفتند: اى ابن عباس! یا با ما برخیز برویم و یا آنان ما را با شما تنها گذارند.
ابن عباس گفت: من برمى خیزم و با شما مى آیم.
راوى مى گوید: ابن عباس در آن زمان هنوز سالم بود و نابینا نشده بود.
آنان گردهم آمدند و مذاکره کردند، ولى ما از آن چه بین آن ها رد و بدل شد بى خبریم.
راوى مى گوید: ناگاه ابن عباس در حالى که لباسش را به شدت تکان مى داد آمد و مى گفت: تف بر آن ها، درباره فردى بدگویى مى کنند که ده خصلت دارد، بدى کسى را مى گویند که پیامبر صلى الله علیه وآله درباره او فرمود... .
آن گاه شمارى از مناقب و فضایل حضرت على علیه السلام را بیان کرد، از جمله گفت:
روزى پیامبر خدا صلى الله علیه وآله پوشش خود را بر سر على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام کشید و فرمود:
(إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا)؛7
خدا مى خواهد آلودگى را فقط از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.
• به روایت مسلم
پیش تر گفتیم که مسلم نیز به نقل این حدیث پرداخته است. در صحیح مسلم چنین نقل شده است:
ابوبکر بن ابى شیبه و محمّد بن عبدالله بن نمیر از محمّد بن بشر، از زکریا، از مصعب بن شیبه، از صفیه دختر شیبه این گونه نقل کرد: عایشه گفت:
روزى پیامبر صلى الله علیه وآله صبح زود از منزل خارج شد و عباى پشمینه اى نقش دار به رنگ سیاه بر دوش داشت. در این هنگام حسن بن على و آن گاه حسین بن على آمدند، پیامبر آن ها را به زیر عباى خود برد، سپس فاطمه آمد و ایشان را نیز زیر عبا گرفت، بعد از آن على آمده و او را نیز در زیر عبا آورد. آن گاه فرمود:
(إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا)؛1
خدا مى خواهد آلودگى را فقط از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند.2
1 . سوره احزاب: آیه 33.
2 . صحیح مسلم: 7 / 130، کتاب فضائل الصحابه، فصل فضائل أهل بیت پیامبر صلى الله علیه وآله، (کتاب 44، فصل 9، حدیث 61 / 2424).

• به روایت ابن اثیر
ابن اثیر این روایت در جامع الاصول به نقل هاى مختلف از ترمذى و مسلم نقل کرده است:
وى به نقل از ترمذى از اُمّ سلمه رضى الله عنها نقل مى کند که او مى گوید: این آیه در خانه من نازل شد: (إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا).
من در کنار در نشسته بودم و گفتم: اى رسول خدا! آیا من از اهل بیت نیستم؟
فرمود:
إنّک إلى خیر، أنت من أزواج رسول الله؛
تو عاقبت به خیرى، تو از همسران پیامبر خدا هستى.
اُمّ سلمه مى گوید: پیامبر خدا صلى الله علیه وآله، على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام در خانه من بودند. پیامبر آنان را با عباى خویش پوشاند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً؛
خداوندا! اینان اهل بیت من هستند، هر گونه آلودگى را از ایشان دور ساز و آنان را پاک و پاکیزه گردان.
رزین نیز این روایت را نقل کرده است.
ترمِذى در نقل دیگرى مى گوید:
روزى پیامبر صلى الله علیه وآله حسن، حسین، على و فاطمه علیهم السلام را زیر عبا پوشاند و آن گاه فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهل بیتی ] و حامتی[، أذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً؛
خدایا! اینان اهل بیت و نزدیکان خاص من هستند، هر گونه آلودگى را از ایشان دور ساز و آنان را پاک و پاکیزه گردان.
اُمّ سلمه گفت: اى رسول خدا! من نیز با آنان هستم؟
فرمود:
إنّک إلى خیر؛
تو عاقبت به خیر هستى.
ترمذى در نقل دیگرى از عمر بن ابى سلمه نقل مى کند که او مى گوید: آیه (إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا) در خانه اُمّ سلمه بر پیامبر صلى الله علیه وآله نازل شد. پیامبر، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فرا خواند و زیر عباى خویش آورد. على علیه السلام نیز پشت سر حضرت بود. سپس فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهل بیتی، فأذهب عنهم الرجس وطهّرهم تطهیراً؛
بارالها! اینان اهل بیت من هستند، هر گونه آلودگى را از ایشان بزدا و آنان را پاک و پاکیزه گردان.
اُمّ سلمه گفت: اى پیامبر خدا! آیا من نیز با آنان هستم؟
پیامبر فرمود:
إنّک على مکانک وأنت على خیر؛
تو منزلت خود را دارى و عاقبت به خیر هستى.
ترمذى در نقل دیگرى مى نویسد:
انس بن مالک مى گوید: هنگامى که آیه تطهیر نازل شد، پیامبر خدا صلى الله علیه وآله نزدیک به شش ماه هر گاه براى نماز از خانه خارج مى شد، از جلوى درب خانه فاطمه علیها السلام مى گذشت و مى فرمود:
اى اهل بیت! بشتابید به سوى نماز.
(إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا).
روایت دیگرى را مسلم نیشابورى از عائشه نقل کرده است. وى مى گوید:
پیامبر صلى الله علیه وآله از منزل خارج شد و در حالى که بر دوش خود عبایى از پشم سیاه و نقش و نگاردار داشت. حسن علیه السلام رسید و او را زیر عبا گرفت، اندکى بعد حسین علیه السلام آمد و او را نیز زیر عبا گرفت. سپس فاطمه علیها السلام آمد و ایشان را نیز زیر عبا گرفت. آن گاه على علیه السلام آمد و او را نیز در زیر عبا آورد، سپس این آیه را خواند:
(إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا).1

1 . جامع الاُصول: 9 / 155 و 156.

• به روایت نسائى
در کتاب الخصائص این گونه آمده است:
محمّد بن المثنى از ابوبکر حنفى نقل مى کند: بکیر بن مسمار مى گوید: از عامر بن سعد شنیدم که مى گفت: معاویه به سعد ابن ابى وقاص گفت: چه چیزى باعث مى شود فرزند ابوطالب را دشنام ندهى؟!
سعد گفت: تا زمانى که سه فرمایش رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره او را به یاد مى آورم، به وى دشنام نمى دهم، که اگر یکى از آن ها در من بود از هر چیزى برایم ارزشمندتر بود.
تا زمانى که به خاطر مى آورم وحى بر پیامبر صلى الله علیه وآله نازل شد و ایشان على، فاطمه و دو فرزند او را زیر پوشش خود آورد و فرمود:
ربّ هؤلاء أهل بیتی وأهلی؛
پروردگارا! اینان اهل بیت و خاندان من هستند.
او را دشنام نمى دهم.
تا زمانى که به یاد مى آورم در یکى از جنگ ها او را جانشین خود کرد... به او دشنام نمى دهم.
تا زمانى که نبرد خیبر را به خاطر مى آورم... او را دشنام نمى دهم.1
هم چنین در الخصائص آمده است:
قتیبة بن سعید بلخى و هشام بن عمار دمشقى از حاتم، از بکیر بن مسمار، از عامر بن سعد بن ابى وقاص نقل مى کنند که معاویه به سعد امر کرد و ]چون دید که او اطاعت نمى کند به او[ گفت: چه چیزى باعث مى شود که تو ابوتراب را دشنام ندهى؟!
سعد گفت: تا زمانى که سه فرمایش رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره او را به یاد مى آورم، به وى دشنام نمى دهم، که اگر یکى از آن ها در من بود از هر چیزى برایم ارزشمندتر بود:
شنیدم پیامبر صلى الله علیه وآله در یکى از جنگ ها که او را جانشین خود کرد و به او فرمود:... .
شنیدم در جنگ خیبر فرمود:... .
و هنگامى که آیه (إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا) بر پیامبر صلى الله علیه وآله نازل شد، ایشان على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و چنین عرضه داشت:
اللّهم هؤلاء أهل بیتی؛2
پروردگارا! اینان اهل بیت من هستند.
البته ابن حجر عسقلانى در فتح البارى این حدیث را با نقل دوم و در شرح حدیث: «أما ترضى أن تکون منّی بمنزلة هارون...؛ آیا خشنود نیستى که تو براى من، منزلت هارون براى موسى را داشته باشى؟» آورده است.
وى مى گوید: در روایت عامر بن سعد بن ابى وقاص که مسلم و ترمذى نقل کرده اند، آمده است: معاویه به سعد گفت: چه چیزى باعث مى شود که تو ابوتراب را دشنام ندهى؟!
سعد پاسخ داد: تا زمانى که سه فرمایش رسول خدا صلى الله علیه وآله درباره او را به یاد مى آورم، به وى دشنام نمى دهم.
آن گاه سعد به نقل سه فرمایش از رسول خدا صلى الله علیه وآله پرداخت. اول: همین حدیث (حدیث منزلت).
دوم: فرمایش رسول خدا صلى الله علیه وآله که فرمود:
لأعطینّ الرایة رجلاً یحبّه الله ورسوله؛
پرچم را به رادمردى مى دهم که خدا و رسولش او را دوست دارند.
سوم: آن حضرت به هنگام نزول آیه: (فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَأَبْناءَکُمْ)؛3 «بگو بیایید پسرانمان و پسرانتان را فراخوانیم...» على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهلی؛4
بارالها! اینان اهل من هستند.
گفتنى است که این نقل (ذکر دعاى رسول خدا صلى الله علیه وآله بعد از آیه مباهله، نه آیه تطهیر) یا تحریف حدیث است و یا بر تکرار و نقل متعدد آن حمل مى شود.
هم چنین در الخصائص، حدیث عمرو بن میمون از ابن عباس که پیش تر از مسند احمد بن حنبل ذکر شد، نقل شده است.5


1 . خصائص على علیه السلام: 56 حدیث 51.
2 . خصائص على علیه السلام: 23 و 24 حدیث 9.
3 . سوره آل عمران: آیه 61.
4 . فتح البارى ـ شرح صحیح بخارى: 7 / 93.
5 . خصائص على علیه السلام: 34، حدیث 23
• به روایت حاکم نیشابورى
در المستدرک على الصحیحین نیز آمده است:
ابوعباس محمّد بن یعقوب، از عباس بن محمّد دورى، از عثمان بن عمر، از عبدالرحمان بن عبدالله بن دینار، از شریک بن ابى نمر، از عطاء بن یسار نقل مى کند که اُمّ سلمه رضى الله عنها مى گوید:
آیه (إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ) در خانه من نازل شد، پیامبر خدا صلى الله علیه وآله على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام را فراخواند و فرمود:
اللهمّ هؤلاء أهل بیتی؛
بارالها! اینان اهل بیت من هستند.
اُمّ سلمه گفت: اى رسول خدا! من از اهل بیت نیستم؟
پیامبر فرمود:
إنّک أهلی خیر هؤلاء أهل بیتی، اللهمّ أهلی أحقّ؛1
تو اهل من و بر نیکى هستى و ایشان اهل بیت من هستند. بارالها! اهل من سزاوارترند.
حاکم نیشابورى پس از نقل این حدیث چنین مى نگارد:
این حدیث طبق مبناى بخارى، روایتى صحیح به شمار مى آید. اما بخارى و مسلم آن را نقل نکرده اند.
حاکم نیشابورى روایت دیگرى را در این زمینه نقل مى کند. ابوعباس محمّد بن یعقوب، از عباس بن ولید بن مزید، از پدرش، از اوزاعى، از ابوعمار نقل مى کند که واثله بن اسقع گفت:
در جست و جوى على علیه السلام بودم و او را نیافتم، فاطمه علیها السلام فرمود: بنشین، او نزد پیامبر صلى الله علیه وآله رفته است تا ایشان را دعوت نماید.
على علیه السلام همراه پیامبر صلى الله علیه وآله آمدند و وارد خانه شدند. من نیز همراه آنان وارد خانه شدم. پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله حسن و حسین علیهما السلام را فراخواند و هر دوى آنان را روى زانو نشاند و فاطمه و على علیهما السلام را به کنار خود نزدیک نمود، سپس عباى خویش را بر سر آنان کشید و من نیز مى نگریستم، آن گاه فرمود:
(إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا). اللهمّ هؤلاء أهل بیتی؛
«خدا مى خواهد آلودگى را فقط از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند». بارالها! اینان اهل بیت من هستند.
مسلم و بخارى این حدیث را نقل نکرده اند، اما این حدیث بر اساس معیارهاى مسلم، صحیح است.2
شمس الدین ذهبى نیز در تلخیص المستدرک، با این دیدگاه حاکم نیشابورى موافقت کرده است.
ذهبى در سیر أعلام النبلاء، روایتى را به سندى که ذکر مى کند از شهر بن حوشب، از امّ سلمه حدیث کساء را نقل مى کند. در آن حدیث آمده است:
اُمّ سلمه مى گوید: من سرم را داخل عبا کردم و پرسیدم: اى رسول خدا! من نیز همراه شما هستم؟
پیامبر دو بار فرمود:
أنت إلى خیر؛
تو عاقبت به خیر هستى.
ذهبى در ادامه مى گوید:
ترمذى این روایت را به طور خلاصه آورده و سند آن را از طریق ثورى به نقل از زبید، از شهر بن حوشب، صحیح دانسته است.3


1 . در المستدرک على الصحیحین چنین چاپ شده است؛ اما همان طور که در برخى از روایات آمده، به نظر مى رسد عبارت به این صورت بوده: «إنّک لعلى خیر؛ تو بر خیر و نیکى هستى». براى آگاهى بیشتر براى نمونه ر.ک: شواهد التنزیل: 2 / 38، حدیث 685 و 61، حدیث 683، تاریخ بغداد: 10 / 277، شماره 5396 زندگى نامه عبدالرحمان بن على بن خشرم مروزى.
2 . المستدرک على الصحیحین: 2 / 451، حدیث 3558، کتاب التفسیر.
3 . سیر أعلام النبلاء: 10 / 346 در پایان زندگانى ابى الولید طیالسى، شماره 48.
• به روایت ابن حجر هیثمی
در کتاب الصواعق المحرقه نیز چنین آمده است:
... خداوند مى فرماید: (إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا).
بیشتر مفسّران بر این نظر هستند که به دلیل آمدن ضمیر مذکّر در عبارت (عَنْکُمُ) و پس از آن، باید گفت: این آیه درباره على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام نازل شده است.1
1 . الصواعق المحرقة: 85 .
حدیث آیه تطهیر و تأیید کنندگان صحّت آن
گذشته از نقل این حدیث شریف در منابع اهل سنّت، گروهى از پیشوایان آنان به صحّت این حدیث معتقد شده اند که بیان گر اختصاص آیه کریمه به اهل بیت علیهم السلام است؛ چرا که یا روایت یادشده را در صحیح خود آورده اند و یا به درستى و صحّت آن تصریح کرده اند. از این افراد مى توان به اسامى ذیل اشاره کرد.
1 . احمد بن حنبل شیبانى؛ چرا که وى در کتاب المسند، به نقل روایات صحیح پایبند بوده است.
2 . مسلم بن حجاج؛ چرا که او در صحیح آن را نقل کرده است.
3 . ابن حبّان؛ او نیز این روایت را در صحیح خود نقل کرده است.
4 . حاکم نیشابورى؛ چون در المستدرک على الصحیحین، به صحّت آن تصریح نموده است.
5 . شمس الدین ذهبى؛ چون در تلخیص المستدرک به پیروى از حاکم نیشابورى آن را صحیح دانسته است.
6 . ابن تیمیّة حرّانى؛ وى مى گوید: حدیث کساء صحیح است؛ احمد بن حنبل و ترمذى این حدیث را از اُمّ سلمه روایت نموده اند و مسلم در صحیح از عائشه نقل کرده است... .1
1 . منهاج السنة: 5 / 13
منظور از اهل بیت چه کسانى هستند؟
نکته یکم. مقصود از «اهل بیت» در آیه مبارکه، پیامبر صلى الله علیه وآله، على، فاطمه، حسن و حسین علیهم السلام هستند و هرگز شامل همسران پیامبر و دیگران نمى شود.
دلیل این که همسران پیامبر صلى الله علیه وآله مصداق این آیه شریفه نبوده اند، این است که این احادیث تصریح مى کنند پیامبر خدا صلى الله علیه وآله به هیچ یک از آنان اجازه ورود به زیر عبا را نداد.این یعنی خصوصی بودن خطاب آیه برای عده ی خاصی از نزدیکان پیامبر.
دلیل عدم شمول این آیه براى غیر از همسران پیامبر صلى الله علیه وآله این است که پیامبر صلى الله علیه وآله فقط به فاطمه علیها السلام امر فرمود که همسر و دو فرزندت را بیاور و اگر به شخص دیگرى نظر داشتند ـ حتى از خاندان نبوّت ـ دستور احضار آن افراد را نیز مى دادند.
این آیه مبارکه در موضوع مشخص و حادثه معینى نازل شده است و به عبارات پیش و پس از خود، هیچ ارتباطى ندارد.
از طرفى، هیچ منافاتى با وقوع این آیه بین آیات متعلق به همسران پیامبر ندارد؛ همان گونه که بسیارى از آیات مدنى بین آیات مکى هستند و بر عکس... .
شاهد این مدعى چنین است:
نخست آن که در عبارات «عنکم» و «یطهّرکم» از ضمیر جمع مذکّر استفاده شده و در قرآن کریم «عنکنّ» و «یطهّرکنّ» نیامده است.
دوم آن که آیات قبل از آیه تطهیر با آیات پس از آن، با یکدیگر پیوستگى دارند. به صورتى که اگر آیه تطهیر برداشته شود معناى آیه دچار نقصان نمى شود... .
پس هم چنان که مخفى نیست، عبارت «إنّما یرید الله...» نه پایان آیه، نه آغاز آیه است.
افزون بر این ها، پاسخ بسیار دقیق و زیباى پیامبر صلى الله علیه وآله است که در حدیث، براى پرسش اُمّ سلمه فرمود. او پرسید: «آیا من از اهل بیت نیستم؟»
پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله فرمود:
أنت من أزواج رسول الله؛
تو از همسران رسول خدا هستى.
این پاسخ بیان مى دارد که مفهوم و مصداق عنوان «اهل البیت» و عنوان «الازواج» یا «نساء النبى» به طور کامل با یکدیگر تفاوت دارند.
بنابراین، آیات سوره احزاب که با «یا نساء النبى»1 آغاز مى شوند به «همسران» اختصاص دارند و در این میان، آیه: (إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا) به «عترت پاک پیامبر» مربوط است.
وانگهى، حدیث گذشتن پیامبر اکرم صلى الله علیه وآله از جلوى درب خانه فاطمه علیها السلام و فرمایش ایشان، قرینه دیگرى است که این آیه درباره پنج تن آل عبا نازل شده است. همان حدیثى که در آن آمده: پیامبر خدا صلى الله علیه وآله از جلو درب خانه حضرت زهرا علیها السلام مى گذشت و مى فرمود:
الصلاة أهل البیت (إِنَّما یُریدُ اللهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرًا)؛
اى اهل بیت! بشتابید به سوى نماز «خدا مى خواهد آلودگى را فقط از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک و پاکیزه گرداند».
علماى شیعه پس از روشن شدن اختصاص این آیه از طریق احادیث متواتر شیعه و اهل تسنّن، به اهل بیت علیهم السلام؛ براى اثبات عصمت اهل بیت علیهم السلام به این آیه استناد مى کنند.
این استدلال به طور مفصل در کتاب هاى ایشان که درباره اعتقادات و موضوع امامت تألیف شده و هم چنین در کتاب هاى تفسیرى ذیل این آیه مبارکه، آمده است. ما این استدلال را به طور خلاصه و در قالب نکات زیر مى آوریم:
1 . کلمه «إنّما» در این آیه معناى حصر مى دهد. به این معنا که خداوند اراده کرده که آلودگى و رِجس را فقط از ایشان (نه دیگران) بزداید.
2 . «اراده» در این آیه اراده تکوینى است. مانند آیه مبارکه اى که مى فرماید:
(إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَیْئًا أَنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ)؛1
هر گاه او چیزى را اراده کند فرمانش این چنین است که تنها به آن مى گوید: «موجود باش!»، آن نیز بى درنگ موجود مى شود!
این اراده، تشریعى نیست؛ مانند اراده اى که در آیه دیگرى مى فرماید:
(یُریدُ اللهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَلا یُریدُ بِکُمُ الْعُسْرَ)؛2
خداوند، راحتى شما را مى خواهد، نه زحمت شما را!
چرا که اراده تشریعى با تصریح آیه بر انحصار، منافات دارد؛ چون تشریع احکام هیچ گونه اختصاصى به اهل بیت علیهم السلام ندارد.
هم چنین اراده تشریعى با احادیث نیز منافات دارد؛ چرا که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله، اهل بیت علیهم السلام را مصادیق این آیه معرفى کرد، نه فرد دیگرى را.
3 . منظور از رجس و آلودگى در این آیه مطلق «گناه» و «نقص» است.

1 . سوره یس: آیه 82 .
2 . سوره بقره: آیه 185.
***
(وَجَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَکانُوا بِآیاتِنا یُوقِنُونَ)؛1
برخى از آنان را به خاطر صبور بودن و یقین به آیات الهى، پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما مردم را هدایت مى کنند.
در تفسیر این آیه چنین آمده است:
خداوند از آن جایى که مى دانسته آنان در برابر مصایب وارده صبر خواهند کرد، آنان را پیشوا قرار داده است.
بعد از سخن گفتن از اراده ی تکوینی خداوند در عصمتِ حاملان قران ،خود ائمه ی هدا هم بر این لطف و حمایت خداوندی در نصوص مختلف و متواتر صحه گذاشته اند و ارده ی خود در مصونیت از خطا و اشتباه را در طول اراده ی خداوندی خاطرنشان کرده اند،مثلا نگاه کنید به متن این گفته از امام علی که ساده گرایان آنرا حمل بر لغزش پذیری امام معصوم می دانند:
«خود را برتر از آن که اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمی‌دانم، مگر آن که خداوند مرا حفظ نماید. پس همانا من و شما بندگان و مملوک پروردگاریم که جز او، پروردگاری نیست. او مالک ما، و ما را بر نفس خود اختیاری نیست».دلالت ضمنی این آیه عصمت را لطف و اراده ی الهی می داند و بر آن صحه می گذارد.در حقیقت اراده ی امام علی ،اراده ی تکوینی و تشریعی خداست که انسانی را به مقام امامت و جانشینی پیامبر می رساند و به او امر می کند تا مردمان را هدایت کند: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا وَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْرَاتِ وَإِقَامَ الصَّلَاةِ وَإِیتَاءَ الزَّکَاةِ ۖ. 3 الأنبیاء .
حالا که مشخصات امام را قرآن به این ترتیب مشخص می کند در جای دیگر برای تمام نسلها با قطعیت و حتمیت هدایت کننده و امامی در نظر می گیرد: خداوند در قرآن می فرماید :انما انت منذر و لکل قوم هاد {ای (پیامبر)وظیفه تو .تنها اندرز دادن و تر سانیدن (مردم از نافرمانی خدا)است.وهر قومی را راهنمایی خواهد بود.}(رعد7)
قبل از روایات، معنی دو کلمه منذر وهاد رو طبق اصول زبان عربی وزبان علمای تفسیرتوصیف می کنیم:
منذر:کسی است که گمراهان را با براهین وادله وهشدار نسبت به خطرات گمراهی شان در مسیر صراط مستقیم می اندازد. این از اصلی ترین وظایف پیامبران الهی بوده است "
هاد:کسی است که مردم را پس از آمدن به راه ....پیش ببرد و در حقیقت مسئولیت حفظ از انحراف و پیش بردن مردم در مسیر حق را به عهده دارد "که این مساله از اصلی ترین وظایف اولیائ الهی بوده است "
*به عبارت دیگر رسول تاسیس شریعت می کند وامام مسئول هدایت مردم است *
علما ومنابع معتبر ومعروف ومحکم عمری، شان نزول آیه را چنین نوشته اند:
ابن عباس می گویدوقتی آیه نازل شد ..پیامبر فرمود :منم منذر وبرای هر قومی راهنمایی است و با دست خود به شانه علی(ع) اشاره کرد وگفت :تویی هادی ای علی بعد از من هدایت یافتگان بوسیله تو هدایت میشوند.
منابع عمری ها در این رابطه :
1-فخر رازی /تفسیر کبیر/ج19/ص14/ذیل آیه شریفه
2-سیوطی/الدرالمنثور/ج4/ص52/ذیل آیه شریفه
3-حافظ حسکانی/حدیث398/شواهدالتنزیل/ج1/ص293/ط1/ذیل آیه شریفه
4-حاکم/المستدرک/ج3/ص129و130/باب فضائل علی(ع)
5-گنجی شافعی/کفایه الطالب/باب62/ص233
6-خطیب بغدادی/شرح حال فضل بن هارون صاحب اب ثور الفقیه/از تاریخ بغداد /ج12/ص372
7-عبدالله بن احمد بن حنبل /مسندعلی(ع)/شماره1041/کتاب المسند/ج1/ص126/ط1/(با ذکر رجل بنی هاشم)
8-ابن کثیر/تفسیر خودش/ج4/ص499/وطبع دیگر/ج2/ص502/چاپ بیروت /ذیل آیه شریفه
9-سلیمان قندوزی حنفی/ینابیع الموده/باب المناقب السبعون/ص282/حدیث50
10-حافظ ابو نعیم اصبهانی/کتاب"مانزل من القرآنفی علی"/ذیل آیه شریفه
11-طبری/تفسیر خودش/ذیل آیه شریفه /ج13/ص108/ط1
12-طبرانی /باب الفائ/کتاب معجم کبیر/ج1/ص162/ط2

اما در جاهای دیگر و به کرات امام علی و دیگر امامان معصوم بر ،این فضیلت خدادادی خود تاکید کرده و بر هاد بودن خودشان صحه می گذارند:
انی ولدت علی الفطرة و سبقت الی الایمان.» من بر فطرت توحید تولد یافته ام و در ایمان از همه پیش قدم تر بوده ام.نهج البلاغه.
طبق احادیث اهل سنّت ، نبی اکرم(ص) فرمودند: « کان الناس من شجرٍ شتّى ، و کنتُ انا و علىٌ من شجرة واحدة. ـــــ مردم همه از درخت دیگری هستند ولی من و علی از درخت واحدی هستیم.» (لسان المیزان ، ابن حجر ، ج3 ، ص180) و با اندک تفاوتی در تعبیر (مجمع الزوائد ، الهیثمی ، ج9، ص100)
یکى از روایاتى که حقاینت مذهب اهل البیت علیهم السلام و باطل بودن دیگر مذاهب را به اثبات مى‌رساند، روایت «من فارق علیا فقد فارقنی» است.
طبق این روایت، هر کس با على بن أبى‌طالب علیه السلام نباشد و از آن حضرت جدا شود و اطاعت نکند، در حقیقت از پیامبر و خداوند جدا شده است.
به این ترتیب تکلیف کسانى که پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله در برابر امیرمؤمنان علیه السلام و جانشین بر حق آن حضرت ایستادند، مسیر دیگرى را انتخاب کرده و یا با آن حضرت جنگیده‌اند، و همچنین تکلیف پیروان آن‌ها روشن مى‌شود.
منابع دقیق اهل سنت : 1-الشیبانی، ابوعبد الله أحمد بن حنبل (متوفاى241هـ)، فضائل الصحابة، ج2، ص570 ، تحقیق د. وصی الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بیروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م. 2-البزار، ابوبکر أحمد بن عمرو بن عبد الخالق (متوفاى292 هـ)، البحر الزخار (مسند البزار) ج9، ص455، ح4066، تحقیق: د. محفوظ الرحمن زین الله، ناشر: مؤسسة علوم القرآن، مکتبة العلوم والحکم - بیروت، المدینة الطبعة: الأولى، 1409 هـ. 3-الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (متوفاى 405 هـ)، المستدرک علی الصحیحین، ج3، ص133، ح4624 ، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، ناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990م. 4-الهیثمی، ابوالحسن نور الدین علی بن أبی بکر (متوفاى 807 هـ)، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج9، ص135، ناشر: دار الریان للتراث/‏ دار الکتاب العربی - القاهرة، بیروت – 1407هـ.


شکّی در این نیست که قرآن کریم معصوم بوده منزّه از هر گونه باطلی است. یعنی هیچ خطا و سهو و اشتباهی در آن واقع نشده.. طبق حدیث ثقلین شکّی نیست که عترت پیامبر(ص) با قرآن کریم تطابق کامل دارند. چون دو موجودی که انطباق کامل ندارند از دو حال خارج نیستند. یا به طور کامل از همدیگر جدا هستند یا به طور کامل از همدیگر جدا نیستند و وجه اشتراکی باهم دارند. که در این صورت یقیناً وجه افتراقی نیز خواهند داشت ؛ که جدایی آنها در وجه افتراق خواهد بود. بطلان شقّ اوّل روشن است . شقّ دوم را هم حدیث ثقلین نفی می کند. بنا بر این ادّعای حدیث ثقلین تطابق تمام عیار عترت و قرآن است.. اگر عترت و قرآن دقیقاً برهم منطبقند و وجه افتراق ندارند ؛ پس عترت نیز مثل قرآن منزّه از هرگونه باطلی هستند.
هر گونه معصیت ، خطا ، سهو و اشتباهی باطل است.
پس عترت رسول خدا از هر گونه معصیت ، خطا ، سهو و اشتباهی منزّهند.

قَالَ علی(ع):« أَنَا عِلْمُ اللَّهِ وَ أَنَا قَلْبُ اللَّهِ الْوَاعِی وَ لِسَانُ اللَّهِ النَّاطِقُ وَ عَیْنُ اللَّهِ النَّاظِرَةُ وَ أَنَا جَنْبُ اللَّهِ وَ أَنَا یَدُ اللَّه. ـــ منم علم خدا و منم قلب الله الواعی و منم زبان گویای خدا و منم چشم بینای خدا و منم جنب الله و منم دست خدا.»( بحار الأنوار ، ج‏24 ،ص198)
عصمت لازمه ی ذاتی امامت است ؛ چون امام یعنی کسی که به حکم آیه ی 59 نساء «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْر » باید از او اطاعت بی چون چرا شود ؛ و اگر بناست ما از کسی اطاعت بی چون و چرا کنیم ، او حتماً باید دچار گناه و خطا نشود ، و الّا اطاعت مطلق از او ما را هم گرفتار گناه و خطا می کند. پس اگر خدا امر نمود که از امام اطاعت مطلق نمایید ؛ و اطاعت او را در ردیف اطاعت خود و رسول قرار داد ، لابد باید معصوم باشد ؛ در غیر این صورت حتماً قید می نمود اگر امام خطا رفت شما از او اطاعت نکنید. پس اگر امامت کسی اثبات شد ، عصمت او نیز اثبات می گردد.
افزون بر این ، آیه « إِنَّما یُریدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً . ـــ خداوند فقط مى‏خواهد پلیدى و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملاً شما را پاک سازد.»( الأحزاب:33) شاهد روشنی است که اهل بیت(ع) به دست خدا از هر نوع پلیدی پاک شده اند . به قرینه ی این آیه ، مصداق بارز « لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون» نیز اهل بیت(ع) هستند. همچنین به قرینه ی این آیه و آیه ی « لا یَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُون » ، معلوم می شود که در آیه ی هفت آل عمران نیز ، منظور از راسخان فی العلم اهل بیت(ع) می باشند. و شکّی نیست که حضرات علی ، فاطمه ، حسن و حسین ـ علیهم السّلام ـ جزء اهل بیت می باشند.
همچنین در آیه ی 32 شوری « قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِی الْقُرْبى» خداوند متعال به نحو مطلق ـ بدون هیچ قیدی ـ ما را امر نمود که اهل بیت رسول خدا (ص) را دوست داشته باشیم ؛ و روشن است که خدا هیچ گاه به نحو مطلق امر نمی کند که غیر معصوم را دوست داشته باشید. اگر اهل بیت رسول خدا (ص) معصوم نبودند ، حتماً خدا قید می نمود که هر گاه آنها گناه کردند ، از آنها تبرّی جویید ؛ چون تبرّی از واجبات دین می باشد.
دلیل دیگر اینکه علّت احتیاج به امام این است که امّت احتمال خطا دارند و لذا نیاز به هدایت کننده پیدا می کنند. حال اگر خود امام ، معصوم نباشد ، او نیز احتمال گناه دارد ، پس خود او نیز محتاج امام می باشد ؛ حال آن امام دوم نیز یا معصوم است یا معصوم نیست. اگر معصوم نیست او نیز باید امام داشته باشد ؛ و ... . پس باید سر این سلسله به امام معصوم ختم گردد و الّا تسلسل امامها لازم می آید.
امامی که با حق است و حق هم با اوست: «علی مع الحق والحق مع علی.» کسی که قرآن ناطق است. منابع اهل سنت
می فرماید: «انما مثلی بینکم کمثل السراج فی الظلمة، یستضی ء بها من ولجها.» (نهج البلاغه)
من در میان شما همچون چراغی در تاریکی هستم; هر کس به سوی آن چراغ روی آورد و در کنارش بنشیند از نورش بهره مند می گردد.
«لا ضللت و لا ضل بی.» (نهج البلاغه)
هرگز گمراه نبوده ام و هرگز کسی به وسیله من گمراه نشد.
*
از من بپرسید، پیش از آن که مرا نیابید. بدان کس که جانم به دست اوست! نمی پرسید از چیزی که میان شما تا روز قیامت است و نه از گروهی که صد تن را به راه راست می خواند و صد را گم راه می سازد، جز آنکه شما را از آن آگاه می کنم؛ از آنکه مردم را بدان فرامی خواند و آنکه رهبری شان می کند و آنکه آنان را می راند و آنجا که فرود آیند و آنجا که بارگشایند و آنکه کشته شود از آنان و آنکه بمیرد از ایشان.نهج البلاغه خطبه ی 39
*
دانش، نهانسراچه دلم را لبریز کرده است که اگر آن راز را با شما در میان گذارم بسان ریسمان در چاه ژرف، بر خویشتن خواهید لرزید. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 3222 / ابن طاووس، سعد السعود، ص 228 / محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج 40، ص 173.
*
درباب پیش بینی حمله ی مغول از سوی امام علی ،ابن ابی الحدید سنی این گونه می گوید: بدان این غیبی که امیرمؤمنان علیه السلام از آن خبر داد، ما با چشم خود دیدیم و در زمان ما واقع شد و مردم از اوایل اسلام انتظار آن را می کشیدند، تا اینکه قضا و قدر، این حادثه خونین را به دوران ما کشید.شرح نهج البلاغه 20
*
هنگامی که با بازگویی برخی از رخدادهای آتی درباره شهر بصره اسرار هویدا ساختند، مردی از میان جمع امام را مخاطب ساخت و شگفتی خود را از دانش امام علیه السلام چنین ابراز کرد: «به شما علم غیب عطا شده است، ای امیرمؤمنان؟!» امام علیه السلام با لبخندی از سر مهر و شادمانی به او پاسخ دادند که این علم غیب نیست، علم غیب آگاهی از زمان قیامت و چهار امری است که در آخرین آیه سوره لقمان آمده است؛ این دانشی است غیر از علم غیب که خداوند به پیامبر صلی الله علیه و آله آموخته و من آن را از ایشان فراگرفته ام.نهج البلاغه 21
***
اما دیگر روایات از کتب عمری ها در توصیف قرانی علی :
-حافظ ابونعیم اصفهانی، از بزرگ‌ترین، مشهورترین و معتبرترین محدثین اهل سنت می‌باشد، در معروف‌ترین کتابش به نام «حلیة الاولیاء» به سند خود از ابن عباس می‌نویسد: چون آیه 6 تا 8 از سوره مبارکه البینة نازل شد، حضرت رسول اکرم (ص) خطاب به حضرت علی (ع) فرمود:

«یا علی! هو انت و شیعتک. تأتی انت و شیعتک یوم القیامة راضیین المرضیین»

ترجمه: یا علی! مراد از «خیر البریه» [در این آیات]، تو و شیعیان تو می‌باشد. روز قیامت تو و شیعیان تو بیایید در حالی که خدا از شما راضی و شما نیز از خداوند راضی و خشنود باشید.

- خداوند در قرآن کریم میفرمایند : ( واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرّقوا ) آل عمران : 103 به ریسمان خدا چنگبزنید و متفرق نشوید . قال الإمام جعفر الصّادق(علیه السلام): نحن حبل الله الذی قال : (واعتصموا بحبل الله ..) . ما ریسمان خدا هستیم که فرمود : ( به ریسمان خدا چنگ بزنید) .
اسعاف الراغبین : 109
جواهر العقدین : 2/96 و 126
رشفة الصادی : 24
شواهد التنزیل : 1/130 – 131
الصواعق المحرقة : 90
الکشف والبیان : 2/ورقه 17
مفتاح النجا : ورقه 7
نور الابصار : 112
ینابیع المودة : 132 و 327 و 356
-خداوند در قرآن کریم میفرمایند : ( واعتصموا بحبل الله جمیعا ولا تفرّقوا ) آل عمران : 103 به ریسمان خدا چنگبزنید و متفرق نشوید . قال الإمام جعفر الصّادق(علیه السلام): نحن حبل الله الذی قال : (واعتصموا بحبل الله ..) . ما ریسمان خدا هستیم که فرمود : ( به ریسمان خدا چنگ بزنید ...)
اسعاف الراغبین : 109
جواهر العقدین : 2/96 و 126
رشفة الصادی : 24
شواهد التنزیل : 1/130 – 131
الصواعق المحرقة : 90
الکشف والبیان : 2/ورقه 17
مفتاح النجا : ورقه 7
نور الابصار : 112
ینابیع المودة : 132 و 327 و 356
بررسی روایت در شواهد التنزیل:
- ﺃﺧﺒﺮﻧﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺼﻮﻓﻲ ﻗﺎﻝ: ﺃﺧﺒﺮﻧﺎ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺃﺣﻤﺪ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ، ﻗﺎﻝ: ﺣﺪﺛﻨﺎ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺑﻦ ﻳﺤﻴﻰ ﺑﻦ ﺃﺣﻤﺪ ﺍﻟﺠﻠﻮﺩﻱ ﻗﺎﻝ: ﺣﺪﺛﻨﻲ ﻣﺤﻤﺪ ﺑﻦ ﺳﻬﻞ ﻗﺎﻝ: ﺣﺪﺛﻨﺎ ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺑﻦ ﻋﻤﺮﻭ، ﻗﺎﻝ: ﺣﺪﺛﻨﺎ ﺍﻟﺤﺴﻦ ﺑﻦ ﺍﻟﺤﺴﻦ، ﻗﺎﻝ ﺣﺪﺛﻨﺎ ﻳﺤﻴﻰ ﺑﻦ ﻋﻠﻲ ﺍﻟﺮﺑﻌﻲ ﻋﻦ ﺃﺑﺎﻥ ﺑﻦ ﺗﻐﻠﺐ: ﻋﻦ ﺟﻌﻔﺮ ﺑﻦ ﻣﺤﻤﺪ ﻗﺎﻝ ﻧﺤﻦ ﺣﺒﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻟﺬﻱ ﻗﺎﻝ ﺍﻟﻠﻪ: )ﻭﺍﻋﺘﺼﻤﻮﺍ ﺑﺤﺒﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺟﻤﻴﻌﺎ( ﺍﻵﻳﺔ ﻓﺎﻟﻤﺴﺘﻤﺴﻚ ﺑﻮﻻﻳﺔ ﻋﻠﻲ ﺑﻦ ﺃﺑﻲ ﻃﺎﻟﺐ ﺍﻟﻤﺴﺘﻤﺴﻚ ﺑﺎﻟﺒﺮ ]ﻛﺬﺍ[ ﻓﻤﻦ ﺗﻤﺴﻚ ﺑﻪ ﻛﺎﻥ ﻣﺆﻣﻨﺎ، ﻭﻣﻦ ﺗﺮﻛﻪ ﻛﺎﻥ ﺧﺎﺭﺟﺎ ﻣﻦ ﺍﻻﻳﻤﺎﻥ.
- محمد بن عبد الله بن عبد العزیز بن شاذان أبو بکر الرازی الصوفی.
صاحب تلک الحکایات المنکرة.
لسان المیزان ج 7 ص 251
راوی بعدی محمد بن سهل:
3760 - محمد بن سهل: عن مکحول: مجهول.
دیوان الضعفا ج 1 ص 355
راوی بعدی ﻋﺒﺪ ﺍﻟﻌﺰﻳﺰ ﺑﻦ ﻋﻤﺮﻭ:
4830 - عبد العزیز بن عمرو.
عن جریر بن عبد الحمید.
فیه جهالة والخبر باطل فهو الآفة فیه، انتهى.
قال ابن الجوزی فی الموضوعات: کان یسرق الحدیث.
لسان المیزان ج 5 ص 216
- عبد العزیز بن عمرو: عن جریر بن عبد الحمید فیه جهالة، وحدیثه موضوع.
ذیل دیوان الضعفا ج 1 ص 44
(البته این منابع در انتهای خطبه ی غدیر به اشتباه هم کپی شد)

؟؟؟ چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 12:50 ب.ظ

آفرین عباس بهتر از این نمی شد جوابش رو داد!!! کوتاه،مختصر و مفید!!! آخه آدم حسابی یه چند کلمه از خودت هم مینوشتی.کتاب کپی کردی؟و باز هم آفرین و صد آفرین به دفاعت از قرآن. تو اومدی ابروشو درست کنی زدی کامل چشمشو کور کردی.قرآن که به گفته خداوند قابل تحریف نیست و خودش محافظت از اون رو به عهده گرفته،یعنی چی که آیه ای از قرآن رو حذف کردن؟اگه حرف شما درست باشه که کل قرآن زیر سوال میره.شما میخوای علی رو اثبات کنی داری داری به انکار قرآن میرسی.خواهشآ دیگه ادامه نده. به قول شاعر:گر که شد سوراخ سقف آسمان /اینچنین باید بگیری پنچری؟

ابوذر چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 05:24 ب.ظ http://ABOOZARANEHA.BLOGFA.COM

در سرزمین من
برخی
بر
برخی
می برخند!
و برخی
هرچه هم که لایق باشند
بر کسی نمی برخند...
آهای
ناخداها ی بی خدا
کشتی خیلی سال است به گل نشسته
و شما نیز پا به پای ما
غرق می شوید!

و این یعنی برابری ؟

خرامان چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 06:19 ب.ظ

درود بر همه دوستان
اما کسانی که در دل‌هایشان کژی است برای فتنه‌انگیزی و تأویل به دنبال متشابهات می‌افتند! (آل عمران /7)


جناب عباس فرموده اند: "درکنز العمال هندی کتب عمری ها آمده که از امیر المومنین علی ابن ابیطالب (صلوات الله علیه) پرسیدند که اهل سنت و اهل جماعت کیست ؟ که مولای متقیان فرمودند : من وشیعیان من!"

شعیه علی آن است که بر راه و روش علی باشد و می دانیم که علی بارها در نهج البلاغه بر سر شیعه اش فریاد زده بوده که "ای مرد نمایان نامرد" . آیا شیعیان امروزین نیز از دار و دسته ی همان مردنمایان نامرد هستند یا ... ؟! اهل سنت خود را پیروان راستین علی می دانند و برآنند که این شیعیان غالی هستند که با غلو و گزافه گویی درباره خاندان رسول آنان را به مقامی فرابشری می کشانند و بدین سان به جای اینکه در واقع رهرو آنان باشند گمراهی پیشه می کنند! آیا علی هم به زیارت بقاع متبرکه می رفت یا علی هم امیدوار به شفاعت و خویشاوندی با حضرت رسول بود آیا .... ؟

فرموده اند: "برای همین است که ریاکارانه حدیث غدیر را با آن صراحت و دلالت آشکار دور می زنی ! ... "

بنده حدیث غدیر را دور نزدم، خوانندگان عزیز می دانند که، شرط نخستین این که حدیث غدیر دلالت بر امامت علی کند آن است که آیه یا آیات صریحی در خود قران وجود داشته باشد که معصومیت تنی چند از خاندان رسول را اثبات نماید. این آیه یا آیات باید شرطی را هم افاده کنند و آن این است که همان اندازه صریح و روشن و قطعی الدلاله باشند که آیات مربوط به توحید و نبوت و معاد در قران صریح و روشن و محکم و قطعی الدلاله هستند. علت قطی الدلاله بودن این آیات آن است که چه شیعه چه سنی کمترین اختلافی بر سر مضمون آیات ندارند و صورت آیات مضمون شان را به صراحت دلالت می کند. حال اگر "امامت" یا "معصومیت" امامان نیز از "اصول" دین باشد بیگمان باید ارزش و اعتباری همسنگ با آیاتِ راجع به توحید و نبوت و معاد داشته باشد و در نتیجه و متناسب با شان عظیمش آیاتی از جانب خدا در باب آن نازل شده باشد. اما متاسفانه تمام آیاتی که شیعه برای اثبات امامت خاص خاندان رسول بدانها استناد می کند یا قطعاً کمترین ارتباطی به موضوع امامت ندارند یا سیاق آیات به گونه ای است که امامت را افاده نمی کند یا به سبب "متشابه بودن" بر سر تفسیر این آیات اختلاف وجود دارد، و از خدا بعید است که در اصلی از اصول دین بندگان خود را بیازماید یا دچار سر درگمی نماید یا امری با چنین اهمیت را در کتاب خویش فروگذارد و بیان آن را صرفاً موکول به حدیث کند! شایسته است خوانندگان گرامی را توجه دهم که آیات متشابه به آیاتی گفته میشود که " مفید ظن و گمان هستند" و آنها به تنهایی و بی پشتوانه ی آیات قطی الدلاله ، کارایی استناد و سزاواری اعتماد را ندارند.
جناب در پاسخ به درخواست من در باب اثبات "معصومیت" امامان فرموده اند: "شکّی در این نیست که قرآن کریم معصوم بوده منزّه از هر گونه باطلی است. یعنی هیچ خطا و سهو و اشتباهی در آن واقع نشده.. طبق حدیث ثقلین شکّی نیست که عترت پیامبر(ص) با قرآن کریم تطابق کامل دارند. چون دو موجودی که انطباق کامل ندارند از دو حال خارج نیستند. یا به طور کامل از همدیگر جدا هستند یا به طور کامل از همدیگر جدا نیستند و وجه اشتراکی باهم دارند. که در این صورت یقیناً وجه افتراقی نیز خواهند داشت ؛ که جدایی آنها در وجه افتراق خواهد بود. بطلان شقّ اوّل روشن است . شقّ دوم را هم حدیث ثقلین نفی می کند. بنا بر این ادّعای حدیث ثقلین تطابق تمام عیار عترت و قرآن است.. اگر عترت و قرآن دقیقاً برهم منطبقند و وجه افتراق ندارند ؛ پس عترت نیز مثل قرآن منزّه از هرگونه باطلی هستند.
هر گونه معصیت، خطا، سهو و اشتباهی باطل است.
پس عترت رسول خدا از هر گونه معصیت، خطا، سهو و اشتباهی منزّهند."
این سخنان "اجتهاد در نص" هستند و با فرض صحت معصومیت امامان بنا شده اند و از همین رو کمترین اعتباری ندارند. خود حضرت علی در نهج البلاغه با صراحت به اشتباه خود در مورد منذر بن جارود اعتراف کرده بود. پس تا زمانی که ما "نص" صحیح اعتراف علی به معصوم نبودن خودش را در اختیار داریم. نمی توانیم با فلسفه بافی های شبه کلامی، مقصود ناصواب خود را اثبات نماییم. وقتی که ما به صراحت می دانیم که در مورد معاویه بین دو تن از «امامان» اختلاف آشکار وجود داشته است چگونه میتوانیم با شبه فلسفه بافتن معصومیت امامان را اثبات نماییم. چه اگر این امامان هر معصوم بودند و هر دو از جانب خدا یک و همان چیزی را می دانستند که دیگری می دانست، دیگر محال بود که میان آنها اختلاف به وجود آید همچنین است در مورد اختلاف امام علی با امام حسن در مورد موضوع جنگ جمل و ...! (خوانندگان منصف می توانند به کامنت پیشین من مراجعه نمایند) گمان من این است که جناب عباس به هیچ رو مطالب مرا نمی خوانند! چه اگر این مطالب را خوانده بودند باید با دقت در مطالب مورد استناد من از خود "کتب معتبر شیعی می نگریستند" و با توجه به انها پاسخ می دادند نه این که ترجیع بند تکراری "عُمری" را چونان گرزی بر سر من فرود ارند و بی آن که دمی انگیزه ی اندیشیدن به خود بدهند خطبه ای را برای کپی پیست نمایند که بارها آن را خوانده ام! بگذارید به حدیث غدیر بپردازیم.

حدیث غدیر را بخاری و احمد و بیهقی و ابن هشام در سیره مختصراً روایت کرده‌اند: محمد چند ماه پیش از حجة الوداع خالد بن ولید را به عنوان فرمانده‌ی لشکر به یمن فرستاد. مسلمانان در آن جنگ پیروز شدند و غنائمی از کفار به دست اوردند. آن‌گاه خالد به رسول الله نامه نوشت که کسی را نزد ما "بفرست"(یعنی خود علی در جنگ شرکت نداشته) تا آن غنیمتها را به پنج قسمت بخش کند. بریده میگوید: پیامبر، علی را نزد ما فرستاد و در میان اسیران، کنیزی بود که از همه‌ی اسیران زیباتر بود. راوی می‌گوید: پس علی آن غنایم را به پنج قسمت تقسیم کرد، سپس بیرون آمد در حالی‌که آب از موهایش می‌چکید (یعنی غسل جنابت! نموده بود) گفتیم: ای ابوالحسن! این چیست؟ علی گفت: ندیدید که من غنائم را به پنج قسمت تقسیم نمودم و آن کنیز در سهم (یک پنجم) غنائمی که از آنِ خدا و رسول خداست، داخل گردید و سپس نصیب خانواده‌ی پیامبر گشت و بعد نصیبِ خاندان علی گشت. راوی گوید: آن‌گاه آن مرد (یعنی خالد) نامه‌ای به پیامبر نوشت تا گزارش کار را به اطلاعش برساند و من گفتم: مرا به عنوان تصدیق‌کننده‌ی ماجرا نزد پیامبر بفرست... علی خواست از یمن به سوی مکه رود تا آنجا رسول‌الله را ملاقات نماید. از این رو برای این کار عجله نمود و به جای خود مردی را از میان دوستانش بر لشکرش قرار داد. آن مرد آهنگ کاری کرد و به هر یک از افراد لشکر، جامه‌ی کتانی‌ای داد که در میان سهم علی بود، پس هنگامی که لشکر نزدیک شد، علی رفت تا آنان ‌را ملاقات نماید، ناگهان دید که آنان جامه به تن دارند. علی خطاب به آن مرد گفت: وای بر تو، این چه کاری است که کرده‌ای؟ آن مرد گفت: جامه‌ها را به افراد لشکر دادم تا موقعی که میان دیگران می‌آیند، آراسته و مزین باشند. علی گفت: قبل از آنکه به رسول الله برسی، آن جامه‌ها را از تنشان بیرون آور. راوی گوید: او آن جامه‌ها را از تن مردم در آورد و آن‌ها را به جای خود بازگرداند. راوی گوید: "همه‌ی افراد لشکر اظهار شکایت نمودند"؛ به همین خاطر رسول الله برخاست و برای ما خطبه‌ای ایراد نمود. از وی شنیدم که می‌فرمود:
«أیها الناس، لا تشکوا علیاً فوالله إنه لأخشی فی ذات الله أو فی سبیل الله من أن یشکی».
«ای مردم! از علی شکایت نکنید، زیرا او به خاطر خدا یا به خاطر راه خدا، آن قدر ترس و خشیت دارد که سزاوار نیست از وی شکایت شود». [منظور این است که هرچه کرده به خاطر ترس از خدا بوده و هیچ نفع و چشم داشت مادی برای خود در نظر نگرفته، پس از وی شکایت نکنید].
بریده گوید: هنگامی که نزد رسول الله آمدم، از علی نام بردم و از وی بدگویی کردم، دیدم که چهره‌ی رسول الله تغییر یافت و فرمود: آیا من به مؤمنان از خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتم: چرا، ای رسول خدا، فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه»: «هر کس که من دوستش هستم، علی هم دوستش است».
و مسلم از زید بن اَرقم روایت کرده که او گوید: رسول الله روزی در کنار آبی که به آن «خم» می‌گویند و میان مکه و مدینه واقع شده، برای ایراد خطبه برخاست. آن‌گاه سپاس و ستایش خداوند را به جای آورد و ما را نصیحت نمود و مطالب با ارزشی دینی و ارزش‌های اخلاقی و احکام دینی را به ما یادآوری نمود و سپس فرمود:
«أما بعد، أیها الناس فإنما أنا بشر یوشک أن یأتی رسول ربی فأجیب وأنا تارک فیکم ثقلین: أولهما کتاب الله فیه الهدی والنور فخذوا بکتاب الله واستمسکوا به».
«اما بعد؛ ای مردمان! همانا من هم (مثل شما) بشرم و هر آن ممکن است فرستاده‌ی پروردگارم (ملک الموت) بیاید (و جانم را بگیرد و از میان شما بروم. اما بدانید که) من دو چیز گرانبها و ارزشمند را در میان شما به جا می‌گذارم. اولین آن، کتاب خدا (قرآن) است که در آن نور و روشنایی و هدایت هست، پس کتاب خدا را بگیرید و بدان چنگ زنید (و از آن پیروی کنید).» پیامبر مردم را به پیروی از قرآن تشویق و ترغیب نمود. در روایت دیگری آمده است:
«کتاب الله فیه الهدی والنور، من استمسک به وأخذ به کان علی الهدی ومن أخطأه ضل».
«(اولین آن، کتاب خدا (قرآن) است که در آن نور و روشنایی و هدایت هست. هر کس بدان چنگ زند و بدان عمل نماید، هدایت می‌یابد و هر کس از آن غافل باشد و آن‌را پشت سر اندازد، گمراه می‌گردد».
و در روایت سومی آمده است: «أحدهما کتاب الله عز و جل وهو حبل الله، من اتبعه کان علی الهدی ومن ترکه کان علی ضلالة».
«یکی از آن دو، کتاب خدا (قرآن) است که ریسمان محکم الهی است. هر کس از آن پیروی نماید، هدایت می‌یابد و هر کس آن‌را رها کند و از آن پیروی ننماید، گمراه می‌گردد».
سپس فرمود: «وأهل بیتی أذکرکم الله فی أهل بیتی ـ ثلاثاً ـ».
«(دومین چیز با ارزشی که در میان شما به جا می‌گذارم،) اهل بیت و خانواده‌ام است، درباره‌ی خانواده‌ام خدای را در نظر داشته باشید (و آنان‌ را اذیت نکنید). ـ سه بار این جمله را تکرار نمود ـ».
بد نیست در اینجا به نقد و بررسی این حدیث بپردازیم و ببینیم که میشود از آن خلافت بلافصل علی و یازده تن امام دیگر را اثبات تمود یا خیر:
1ـ نخستین نکته ای که باید روی آن تاکید کنیم این است که خطبه‌ی پیامبر در آن مکان (غدیر خم)، از پیش تعیین شده نبود، بلکه اقتضای ایراد خطبه سبب خاصی بوده است. می دانیم که آگاهی از سبب یک حرف، رابطه‌ی شدیدی با شناخت هدفهای گوینده‌ی آن حرف دارد، اگر اینطور نمی‌بود، علمای دینی این همه در مورد «سببهای نزول» آیات جدیت به خرج نمی دادند
اگر این روایت بخواهد به عنوان دلیلی برای اثبات امامت علی به کار رود باید همه‌ی اسباب و مسببات و عللی که این روایت به خاطر آن‌ها گفته شده و پیامبر به خاطر آن‌ها، سخنانش را بر زبان رانده، نادیده گرفت و کاری به آن‌ها نباشد، چون در غیر این صورت روشن میشود که بین این روایت و موضوع «امامت» یا سفارش به جانشینی علی، ارتباطی در کار نیست.
آغازگاه این روایت، روشن میکند که به خاطر کنیزی که علی او را به نکاح خود درآورد، و اصحاب‌ را از سواری شترها منع کرده بود، و همچنین به خاطر درآوردن آن لباس‌ها از تنشان در هنگامی که به محمد ملحق می‌شوند و به جمع حاجیان می‌پیوندند، میان علی و آن لشکر تفرقه و دشمنی‌ و اختلافاتی روی داد.
در نتیجه درشت گویی در باب علی زیاد شد و در میان مردم پخش شد و شکایت و گله زیادی از علی کردند که به خاطر اینها پیامبر مجبور گردید در محل غدیر خم بایستد تا این شر و دعوا و سخنان بد را پایان دهد و مردم را به دوستی با علی نه دشمنی با او تشویق کند. خواهشمندم خوانندگان عزیز به نکته زیر خوب دقت کنند زیرا تجزیه و تحلیل ماجرا را به گونه ای پیش می بریم که مساله ی "امیر" بودن علی را در کانون توجه خود قرار دهیم.
میدانیم علی، از جانب پیامبر مامور و امیر بود و اطاعت از فرمانده و امیری با درجه پایینتر جزو اطاعت از امیر ارشدتر است، پس اطاعت از امیر در حقیقت اطاعت از کسی است که او را به امارت منصوب کرده و نافرمانی از امیر در حقیقت نافرمانی از کسی است که او را به امارت داده است.
پس بنابر تحلیل فوق اطاعت از علی ـ که محمد او را به امارت گماشته ـ عین اطاعت از رسول است و نافرمانی و سرپیچی از او و جنجال و اخلال‌گری علیه او و کشمکش و ستیزه و اختلاف با وی در حقیقت نافرمانی و سرپیچی از پیامبر است. و این همان نکته ای است که در دل عبارت «من کنت مولاه فعلی مولاه» نهفته است. بنابراین اگر کس دیگری غیر از علی (مثلاً عثمان ) در آن واقعه امیر می‌بود، آنچه برای علی روی داد برای عثمان هم روی می‌داد، و پیامبر میگفت: «هر کس من بر او حق اطاعت دارم، باید از عثمان اطاعت بکند». و در این گفته و در معنای آن اشاره‌ای به امامت یا تعیین خلیفه پس از پیامبر نیست.
2ـ نکته دوم این است که گفتیم ایات باید بر امامت دلالت صریح داشته باشند و دیدیم که چنان دلالت صریحی در خود قران وجود ندارد اما این عدم صراحت در متن حدیث غدیر هم دیده میشود یعنی حدیث غدیر حاوی الفاظی است که یک معنی مشخص را افاده نمی کنند و این خود مساله برانگیز است چه میتوان بر خدا ایراد گرفت که نه در قران و نه در حدیث مقصود خود را به وضوح بیان نکرده است و این ...! بمثل لفظ «مولی» از الفاظ مشترکی است که چندین معنی دارد، لذا حمل آن بر یکی از این معانی بدون قرینه و دلیل ـ به ویژه پس از ناپیدا بودن سبب و نادیده گرفتن آن ـ طبق منطق قران سخن بدون علم و ظلم در تفسیر آن لفظ است. و این لفظ ـ در بهترین حالش ـ "متشابه" است که در اثبات اصول دین کمترین ارزشی را ندارد، چون اصول دین بر قطع و یقین پایه‌گذاری می‌شود. بنابر این چگونه میتوان به روایت استدلال کرد در حالی که روایت نمی‌تواند اصلی از اصول دین را اثبات نماید. بنابراین این نص اگر آیه‌ای قرآنی هم می‌بود، نمی‌توانست دلیل بر «امامت» باشد، چون متشابه است، پس حالا که هم روایت است و هم متشابه، به نظر شما چگونه وضعی دارد و چگونه میتواند دال به امامت منصوص علی باشد؟!
در قران نیز ایاتی هست که درانها لفظ "مولی" به کار رفته اما طرفه است که هیچ یک از آنها با امامت کمترین ارتباطی ندارد
اینک بعضی از آیات قرآنی که لفظ «مولی» در آن‌ها به کار رفته و روشن می‌سازد که لفظ «مولی» هیچ ارتباطی با «امامت» ندارد:
«آنان‌ را به نام پدرانشان بخوانید که این کار در پیش خدا عادلانه‌تر به شمار است. اگر هم پدران ایشان‌ را نشناختید، آنان برادران دینی و یاران شما هستند». (احزاب / 5)

در اینجا کلمه‌ی «موالی» جمع مولی است و به معنای «ائمه» نیست.
«پس امروز، هم از شما، و هم از کافران عوضی و غرامتی پذیرفته نمی‌شود. جایگاه شماها آتش دوزخ است. دوزخ سرپرستتان است (و پناهگاهی جز آن ندارید) و چه بد سرنوشتی و چه بد جایگاهی است».
در این‌جا به این معنا نیست که آتش جهنم، امام شماست. (حدید / 15)

«آن روزی که هیچ خویشی و دوستی کمترین کمکی به خویش و دوست خود نمی‌کند....». (دخان / 41)
در این‌جا نیز به این معنا نیست که آن روزی است که هیچ امامی کمترین کمکی به امام خود نمی‌کند.
 «و خداوند دو مرد را مثل می‌زند که یکی از آنان گنگ مادرزاد است و بر انجام چیزی توانائی ندارد و سربار صاحب خود بوده و به هر جا او را بفرستد نفعی نخواهد داشت».(نحل / 76)
«برای هر یک (از مردان و زنان) وارثانی تعیین کردیم تا از میراث پدر و مادر و نزدیکان برخوردار شوند (و بر ترکه‌ی استیلاء یابند).» (نساء / 33)

در اینجا «موالی» جمع «مولی» است که مولی در این آیه به معنای وارث است.
«و اگر بر ضد او همدست شوید (و برای آزارش بکوشید، باکی نیست) خدا یاور اوست، و علاوه بر خدا، جبرئیل، و مؤمنان خوب و شایسته، و فرشتگان پشتیبان او هستند». تحریم / 4)
معنی آیه این نیست که خداوند امامِ پیامبر و علاوه بر خدا، جبرئیل و فرشتگان و مؤمنان خوب و شایسته، امام پیامبر هستند؛ زیرا در این صورت هر مؤمن شایسته و نیکویی، امام پیامبر خواهد بود!
به کوتاه سخن، پیامبر با این حرفش می‌خواسته این را بگوید که: هر کس معتقد است که من بر او حق اطاعت دارم و اطاعت کردن از من بر او واجب است، پس باید از کسی که من او را به امارت گماشته‌ام، اطاعت و پیروی بکند. پس اگر اینطور است چگونه می‌توانید با او ستیزه و کشمکش کنید و با او اختلاف داشته باشید، در حالی که کشمکش و ستیزه با امیر، کشمکش و ستیزه با کسی است که او را به امارت گماشته است.
اگر در آن گیرودار، شخص دیگری غیر از علی مثل خالد بن ولید، امیر می‌بود بیگمان پیامبر میگفت: «من کنت مولاه فعثمان مولاه» یعنی: هر کس که من بر او حق اطاعت دارم، عثمان هم بر او حق اطاعت دارد و باید از او اطاعت شود. که در این گفته هیچ ویژگی و امتیاز خاصی نیست جز فضیلتی که برای دیگران هم ثابت می‌شود، چون لفظ «مولی»، لفظی مشترک است ـ همان‌طور که به طور قطع برایمان روشن شد ـ و خاص یک نفر نیست.
3ـ نکته ی مهم دیگری که باید بدان توجه دهم این است که غدیر خم، 160 کیلومتر از مکه فاصله دارد؛ یعنی در آن ساعت غیر از اصحاب پیامبر که اهل مدینه منوره بودند، حاجیان دیگری که با پیامبر اعمال حج را انجام دادند، در آن مکان نبودند. یعنی کسی از اهالی یمن، طائف، نجد و اطراف عراق در آن مکان نبوده است.
پس توجه به این نکته بسیار بسیار مهم است که اگر قضیه مربوط می بود به بیعت بر سر خلافت و جانشینی علی ، در این صورت فقط دو چیز معقول می نمود: 1ـ یا اعلام جانشینی علی در مکه بر تپه‌ی بلند عرفات هنگام خطبه‌ی پیامبر (خطبه الوداع) باشد، چون "همه‌ی حاجیان" (نه فقط همراهان پیامبر در مسیر بازگشت به مدینه) جمع آمده‌اند تا ابلاغ جانشینی علی، "ابلاغی عمومی" (دقت فرمایید) باشد و همه‌ی مسلمانان از آن باخبر شوند. 2ـ و یا این‌که‌ منتظر بماند تا به مدینه برسد و آنجا از همه ی اهل ، بیعت بگیرد بگیرد چه آنهایی که در سفر حج همراه پیامبر بوده اند چه انهایی که به هر دلیل نتوانسته اند در مراسم حج شرکت کنند. نکته ی مهم تر دیگر این است که بپرسیم اگر این حدیث برای بیعت با علی بوده چرا پیامبر در مدینه فرمان به تجدید بیعت همه از پیر و جوان و زن و مرد و حاجی و غیر با علی را صادر نمی کند؟!
بنابراین اگر پیامبر در محل غدیر خم توقف کرده، حتماً به خاطر سببی اتفاقی و خاص بوده که نباید آن‌را به تأخیر انداخت و این سبب خاص هم چیزی است که گفتیم و در ابتدای این مبحث روایت شده است. سببی که کسانی که می‌خواهند جهت اثبات امامت بدان استدلال نمایند، آن‌را نادیده می‌گیرند و اصلاً بدان توجه نمی‌نمایند.
4ـ نکته ی دیگر اینکه «امامت» از نظر باورمندان بدان، "اصل"ی است که ایمان جز با آن صحیح نیست، پس اگر توقف پیامبر در غدیر خم به خاطر گرفتن بیعت به خلافت علی و انتصاب او به عنوان امام می‌بود، حتماً قرآن به صراحت آن‌را ثبت می‌نمود و تا ابد آن‌را جاودانه می‌ساخت؛ چون که امور عظیم و مهم دیگر دین بدین همین سان است. جالب این است که قرآن بیعت‌هایی که شان و منزلتشان خیلی خیلی کمتر از این است، به صراحت ثبت کرده مثل بیعت رضوان در زیر درخت، که این بیعت به خاطر نجات دادن عثمان از دست قریش بود، زمانی که او را زندانی کردند و پیامبر با دست دیگرش به جای عثمان بیعت را انجام داد و یک دستش را بر دیگری قرار داد و گفت: «این دست عثمان است که با من بیعت نموده است!». قرآن، این بیعت را در چند جا در سوره‌ی فتح آورده و آن‌ را همیشگی کرده است:

«خداوند از مؤمنان راضی گردید همان دم که زیر درخت با تو بیعت کردند. خدا می‌دانست آنچه را که در درون دلهایشان (از صداقت و ایمان و اخلاص و وفاداری به اسلام) نهفته بود، لذا اطمینان خاطری به دلهایشان داد، و فتح نزدیکی را (گذشته از نعمت سرمدی آخرت) پاداششان کرد».(فتح: 18)

نکته این است که اگر استناد به آیات متشابه حجت می بود اهل سنت نیز می توانستند با توسل به این ایه امامت عثمان را اثبات نمایند!
البته شک نیست و اگر فرض می کردیم که پیامبر، علی را به جای عثمان نزد قریش میفرستاد و ماجرای بیعت پیامبر برای عثمان و نزول آیه‌ی قرآن در این زمینه، برای علی هم روی می‌داد، بدون شک شیعیان امامی آن‌را بزرگترین دلیل بر امامت علی قلمداد می‌کردند!!
در قرآن حتا از بیعت با زنان‌ ، یاد شده:
«ای پیغمبر! هنگامی که زنان مؤمن، پیش تو بیایند و بخواهند با تو بیعت کنند و پیمان بندند بر این‌که‌: چیزی را شریک خدا نسازند، و دزدی نکنند، و مرتکب زنا نشوند، و فرزندانشآن‌را نکشند، و به دروغ فرزندی را به خود و شوهر خود نسبت ندند که زاده‌ی ایشان نیست، و در کار نیکی (که آنان‌ را بدان فرا می‌‌خوانی) از تو نافرمانی نکنند، با ایشان بیعت کن و پیمان ببند و برایشان از خدا آمرزش بخواه، مسلماً خدا آمرزگار و مهربان است». (ممتحنه / 12)
پس اگر اینطور باشد چرا خود قرآن در مورد بیعتی سکوت نموده که شیعه میگوید: «اصل دین است» در حالی که بیعتی را که به مراتب پایین‌تر از آن است، ذکر کرده و آن ‌را بیان نموده است!
5ـ دیگر اینکه در روایت صحیح تمسک به غیر کتاب آسمانی نیامده است و این چیزی است که خود قرآن هم به صراحت آن را تایید کرده است:
«از آنچه که از سوی پروردگارتان بر شما نازل شده، پیروی کنید و غیر از خدا کسان دیگری را به دوستی نگیرید و از آنان پیروی نکنید. بسیار کم متوجه می‌شوید».(الأعراف / 3)
در جای دیگری می‌فرماید:
«و آنان که به کتاب (آسمانی تورات سخت پایبند بوده و بدان) متمسک می‌شوند و نماز (واجب بر خویشتن) را به جای می‌آورند (پاداش بزرگی دارند و) ما پاداش اصلاح‌گران (خود و جامعه‌ی انسانی) را هدر نمی‌دهیم». (اعراف / 170)
همچنین است در
«یا این‌که‌ ما کتابی را پیش از این قرآن، بدانان داده‌ایم و آنان بدان چنگ زده‌اند (و آن کتاب افتراء ایشآن‌را تأیید می‌کند؟) بلکه ایشان می‌گویند: ما پدران و نیاکان خود را بر آئینی یافته‌ایم و ما نیز به دنبال آنان می‌رویم (و راه بت‌پرستی را در پیش می‌گیریم)».( زخرف / 21ـ22)
نکته ی دیگر ان است که در مورد «اهل بیت» نیز در متن حدیث سفارش به نیکی کردن با آنان آمده و پیامبر گفته: «أذکرکم الله فی أهل بیتی».
«درباره‌ی اهل بیت من، خدا را در نظر داشته باشید و آنان ‌را اذیت نکنید و به آنان نیکی کنید».
این گفته هم سبب خاصی دارد و آن هم، سخنان بد و ناشایستی بود که به علی زده شد و در میان مردم پخش شده بود .
و وصیت و سفارش نیکی به یک فرد، با وصیت برای او به امر خلافت، تناقض دارد؛ زیرا تنها در حق "ضعیف‌ترها" وصیت می‌شود همان‌طور که پیامبر در حق انصار و زنان وصیت کرد که با آنان به نیکی رفتار شود. به همین خاطر خود علی در نهج البلاغه استدلال می کند که به همین دلیل خلافت در میان انصار نیست و گفت: «لو کانت الخلافة فیهم لما کانت الوصیة بهم» .
«اگر خلافت در میان انصار می‌بود، پیامبر در حق آنان وصیت نمی‌کرد که با آنان به نیکی رفتار شود».
بنابراین اگر تمسک تنها به اهل بیت ـ نه دیگران ـ از اصول دین می‌بود، در قرآن به طور صریح می‌آمد؛ زیرا خدا در قرآن به پیروی از «قرآن و سنت« تصریح کرده طوری که نیازی به تأویل و تفسیر ندارد، و در حجه ‌الوداع روز عرفه، همین پیروی از «قرآن و سنت» به صراحت بر زبان پیامبر آمده است آنجا که می‌گوید:
«ترکت فیکم ما إن تمسکتم به لن تضلوا من بعدی کتاب الله وسنتی» .
«در میان شما چیزی را به جا گذاشتم که مادام به آن متمسک باشید هرگز بعد از من گمراه نخواهید شد، آن چیز کتاب خدا (قرآن) و سنت من می‌باشد».(و این نکته بسیار مهمی است چرا که در میان جمهور مسلمانان همه ی شهرها گفته شده است)
و ـ همچنان که گذشت ـ. پیروی از کتاب و سنت، یا تمسک به آن دو به صراحت در قرآن آمده است، پس نیازی نیست که گفته شود: اصل روایت، «کتاب الله وعترتی» می‌باشد؛ چون این امر صحیح نیست مگر در صورتی که سه شرط زیر با هم تحقق پیدا کند:
1ـ این‌که‌ سنت، نقیض عترت است، پس هر دو با هم جمع نمی‌شوند.
2ـ این‌که‌ اصلاً در قرآن نصی درباره‌ی سنت نیامده باشد.
3ـ این‌که‌ تمسک فقط به عترت و اهل بیت از چیزهایی است که به صراحت در قرآن ثابت شده است.
اما هیچ یک از این سه شرط، وجود ندارند؛ از این رو مشروط هم تحقق پیدا نمی‌کند.
از اینها گذشته تمسک به مهاجرین و انصار در قرآن آمده است، آنجا که میگوید:
 (توبه / 100)
«پیشگامان نخستین مهاجران و انصار، و کسانی که به نیکی روش آنان‌ را در پیش گرفتند و راه ایشان ‌را به خوبی پیمودند، خداوند از آنان خوشنود است و ایشان هم از خدا خوشنودند....».(یعنی ابوبکر و عمر و عثمان هم!)
پس بنا بر منطق قران جای تعجب است از کسی که نصوص صریح آیات محکمات را رها کند و روایات متشابه را بچسبد، و آن‌را به عنوان اصلی قرار ‌دهد که دینش را بر آن پایه‌گذاری می‌کند و براساس آن دوستی و دشمنی می‌کند و با آن حالت خدای خودش را ملاقات می کند و به جای خدا به کسانی فرو تر از خدای خود "امید" دارد!!!!
بدین سان روشن می‌گردد که استناد و تکیه به روایات در اثبات اصول دین به جای آیات محکم، لغزشی خطرناک است؛ چون روایت از دست‌کاری و ساختگی و کم و زیاد شدن از اصل روایت، محفوظ نیست.
اکثر فرقه، برای تأیید باورهای پوچ خویش از روایاتی کمک گرفته اند که خودشان آن‌ها را ساخته گفته ی پیغمبر وانموده اند. یا روایتی را که در اصل صحیح است، می‌آورد ـ مثل روایت غدیر ـ اما چیزهایی را از آن کم و یا بدان می‌افزاید تا جایی که مطابق خواسته‌هایش گردد. (کاری که جناب عباس کرده اند)
اما بنا به منطق قرآن آیات محکم ، در هیچ حالی خلل و کم و زیادی بدان راه ندارد؛ زیرا این آیات از لحاظ ثبوت، قطعی هستند که بدون شک از جانب خدا نازل شده‌اند و از هر کم و زیادی معصوم و محفوظند و از لحاظ دلالت هم، قطعی الدلاله هستند، چون فقط احتمال یک معنی مشخصی را دارند. بنابراین، کسی نمی‌تواند کوچکترین عیب و ایرادی از آن‌ها بگیرد.

سعدی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 06:51 ب.ظ http://rahayane.blogsky.com/

سلام
آزادی بیان یعنی آزادی بی قید و شرط بیان و بعد از آن. جز این اسمش اسباب بازی ست نه چیز دیگر.

سلام
ما از همه چیز مدرنیته شکلک و اسباب بازیش را داریم عزیز

خرامان چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 07:15 ب.ظ

در باب این که حدیث کساء و آل عبا دلالت بر امامت علی و فرزندانش نمی کند در کامنت ِ /یکشنبه 12 آبان 1392 ساعت 06:47 ق.ظ/ پاسخ دادم گر چه جناب عباس نخوانده از روی آن به قول خودشان "جَست" زدند . اما بد نیست برای دیدی بهتر از موضوع نقل قول زیر را به دوستان ارائه دهم.

""در روایات آمده است که پیامبر برای علی، فاطمه، حسن و حسین دعاء کرد و فرمودند:

«اللهم هؤلاء أهل بیتی فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیرا».
« پروردگارا! آنان افراد خانواده¬ی من هستند، پس همه¬ی پلیدی‌ها را از آنان دور کن و آنها را از هرگونه آلودگی پاک و پاکیزه نگهدار».

روایت فوق به‌ طور واضح بر این مسأله‌ دلالت دارد که‌ آن آیه در مورد آن چهار نفر و سایر خویشاوندانش نازل نگشته است، و اگر در مورد آنها نازل می‌شد پیامبر برای آنها از خدا چیزی درخواست نمی‌کرد که قرآن بدان نازل شده است! چون معنایی ندارد این‌که انسان دعا کند برای چیزی که خودش پیش از دعاء مالک و صاحب آن باشد؟ باید گفت که پیامبر فقط به امید آن برای آنها دعا کرد تا خداوند با کرم و لطف خود آنان را هم شامل (اهل بیت) فرماید. ذکر این مسأله، برخی از الفاظ روایات را برای ما تفسیر و تبیین می‌نماید، از جمله آنکه ام سلمه می‌خواست که با آنها وارد جامه شود، پیامبر او را رد کرد و گفت: «إنک إلى خیر» و در روایتی دیگر «أنت على مکانک وأنت على خیر» (تو جای خودت بمان، چون بر خیر هستی) یعنی باعث و دلیلی نیست که برایت دعا کنم، با توجه به این‌که آیه در اصل در مورد شما نازل گشته است.

پروردگارا! اینان افراد خانواده¬ی من هستند
اما استناد و استدلال کردن به این فرمایش پیامبر (اللهم هؤلاء أهل بیتی) برای این معنا که پیامبر بجز آن چهار نفر، اهل و خانواده‌ای نداشته است، و لفظ اهل بیت تنها به آنها اختصاص دارد، چنین ادعایی باطل و بی اساس است. و گمان نمی‌کنم - جز جاهلان، ابلهان و مردم عوامی که به زبان عرب و تعبیر به صیغه‌های آن، آشنائی ندارند، کس دیگری چنان چیزی را بگوید- این مسأله بر او مخفی بماند که ذکر و اطلاق (اهل بیت) برای آن افراد به معنای انحصار و محدود کردن آنها درآن صیغه نیست، بلکه در ضمن معنای مقصود معنای ذکرشده را هم می‌بخشد. چنانچه هنگامی که به سوی جماعتی از دوستانت اشاره می‌کنی و می‌گویی(آنها دوست من هستند). معنایش این نیست که شما بجر آنها دوست دیگری نداری. ومیگویی(آنها برادر من هستند). معنایش این نیست که جز آنها برادر دیگری نداری. و به سوی جمعی از جوانان اشاره می‌کنی و می‌گویی(آنها، مرد هستند)...الخ و در قرآن از این نمونه‌ها زیاد آمده است، همانگونه که در فرمایش خداوند آمده است:
(الحشر:8،9).
«‏چیزهائی را که خدا از دارائی ایشان (یعنی بنی‌نضیر) به پیغمبر خود ارمغان داشته است شما اسبانی و شترانی را برای آن به تاخت درنیاورده‌اید (و با جنگ تصرف ننموده‌اید) و بلکه خداوند پیغمبران خود را بر هر کس که بخواهد چیره می‌گرداند، و خدا بر هر کاری توانا است. ‏ چیزهائی را که خداوند از اهالی این آبادیها به پیغمبرش ارمغان داشته است، متعلق به خدا و پیغمبر و خویشاوندان (پیغمبر) و یتیمان و مستمندان و مسافران در راه مانده می‌باشد. این بدان خاطر است که اموال تنها در میان اشخاص ثروتمند شما دست بدست نگردد (و نیازمندان از آن محروم نشوند). چیزهائی را که پیغمبر برای شما (از احکام الهی) آورده است اجراء کنید، و از چیزهائی که شما را از آن بازداشته است، دست بکشید. از خدا بترسید که خدا عقوبت سختی دارد. ‏همچنین غنائم از آنِ فقرای مهاجرینی است که از خانه و کاشانه و اموال خود بیرون رانده شده‌اند. آن کسانی که فضل خدا و خوشنودی او را می‌خواهند، و خدا و پیغمبرش را یاری می‌دهند. اینان راستانند‏».
باید گفت که محال است قصد و مراد خداوند آن باشد که صفت (صادقین) را بر مهاجرین محدود و منحصر کند، و اگر خدا چنین قصدی را داشته باشد، معنیش این است که (أنصار دروغگو هستند). و همچنین ممکن نیست که منظور و مقصود خدا انحصار صفت (مفلحین) بر أنصار باشد، و اگر مقصد خداوند چنین باشد، مهاجرین خسارتمند هستند. و اینک مثال دیگری از قرآن برای توضیح بیشتر آن مطلب (التوبة:36).
«شماره ماههای سال قمری در حکم و تقدیر خدا (ی متعال، و مضبوط در لوح محفوظ، یا موجود) در کتاب آفرینش- از آن روز که آسمانها و زمین را آفریده است‌ - دوازده ماه است که چهار ماه حرام است (و آنها عبارتند از: ذی‌القعده، ذی‌الحجّه، محرّم، و رجب. جنگ در این ماهها حرام است، و) این (تحریم نبرد) آئین راستین و تغییرناپذیر(خدا) است»
یعنی: این تحریمِ نبرد جزو آیین راستین است، و إلا دین در این مسأله منحصر نمی‌گردد. و فرمایش پیامبر: (اللهم هؤلاء أهل بیتی). هم همانطور است، یعنی آنها جزو خانواده¬ی من هستند، و به این معنا نیست که آنها خانواده¬ی من هستند و جز آنها کس دیگری خانواده¬ی من نیست.

افراد زیر کساء و جامه¬ی پیامبر پنج نفر بودند نه چهارده
و باز گفته شده: اگر چنین ترکیب و ساختاری در کلام مانع دخول کسانی باشد که برایشان دعا نخوانده شده، که جزو مدلول و معنای (أهل بیت) قرار گیرند، پس چگونه به صورت زنجیره‌ای نُه امام معصوم دیگر به آنها پیوسته‌اند؟! با وجود آنکه آن أفراد به هنگام دعای مشهور فوق الذکر پیامبر، خلق نشده و به وجود نیامده بودند!
و اگر گفته شود به خاطر وجود دلایل دیگری آنها جزو اهل بیت محسوب می‌گردند، در جواب گفته می‌شود: تمامی دلایل و شواهد بر آن دلالت می‌کنند که همسران پیامبر از ویژه‌گان اهل بیت هستند. و طبق دستور زبان عربی، لغت قرآن و عرف و عادت همه‌ی مردم در طول تاریخ بشریت، همسران پیامبر در درجه¬ی أول و اولویت مدلول (اهل بیت)-یعنی خانواده پیامبر- قرار می‌گیرند. مثلا می‌گویی(جائت معی أهلی) یعنی: خانواده‌ام همراهم آمد. مقصودت از اهل، همسرت است. و همسر عزیز مصر نیز برای همسر، لفظ (اهل) را به کار می‌برد، همانگونه که قرآن در بازگویی آن داستان می‌گوید: (یوسف:25)
«سزای کسی که به همسرت قصد انجام کار زشتی کند، جز این نیست که یا زندانی گردد یا شکنجه دردناکی ببیند».
پس با توجه به ساختار و بافت کلام، و سبب نزول آیه، (اهل) به همسر تعبیر می‌شود. مگر روا است که آن همه دلیل، سود و إستفاده‌ای را نداشته باشد، و به عنوان واسطه و وسیله‌ای برای همسران پیامبر قرار داده نشوند، که وارد خانه¬ی او شوند و عضو خانواده¬ی او قرار گیرند؟! بلکه از (أهل بیت) دور و تبعید می‌گردند، و اجازه¬ی ورود به آن خانه را ندارند، مگر این‌که اعتراف کنند که آن خانه، منزل آنان نیست و هیچ ربطی به آنان ندارد. بلکه تنها مانند مستأجری در آن اقامت و یا سکونت داشته‌اند، تا مدت اجاره‌اش به پایان می‌رسد و شوهرش وفات می‌نماید، آنگاه اجبارا و گناه‌کارانه و بدون اجر و پاداش از آن خانه بیرون می‌آیند؟!

حدیث کساء (عصمت) را نقض و رد می‌کند
اضافه بر بیانیات فوق، حدیث جامه دلالت آیه بر (عصمت) را نقض و ملغی می‌سازد، چون کسانی که پیامبر برایشان دعا کرد (علی، فاطمه، حسن و حسین) بودند؛ که یا قبل از آن دعا معصوم بوده‌اند و یا معصوم نبوده‌اند و با دعای پیامبر به معصومیت دست یافته‌اند.
اگر از اساس معصوم بوده‌اند، پس دعا برای آنها هیچ توجیه و دلیلی ندارد، زیرا تحصیل ماحصل است و تلاش برای چیزی که موجود است، ملغی و بی‌فایده می‌باشد، و عاقلمندان از چنین کاری دورند تا چه رسد به پیامبران.
و اگر بعد از دعا معصوم و پاک شده‌اند و قبلا چنین نبوده‌اند، (عصمت) نقض و بی اعتبار می‌گردد، چرا که غیر معصوم- بر حسب قواعد شیعه¬ی امامیه- اگر از اول عمر معصوم نبوده باشد دیگر معصوم نمی‌گردد، چون (عصمت)ی که آنها به اثبات رسانده‌اند، طبیعی و فطری است و از ابتدای ولادت پیوسته و چسپیده به معصوم می‌باشد. بنابراین اگر آن قول را برگزینند (عصمت) نقض می‌گردد، و اگر قول أول را اختیار نمایند ناگزیر باید آن جمله ی (فأذهب عنهم الرجس وطهرهم تطهیراً) معنای دیگری را غیر از(عصمت) داشته باشد. اگر به این صورت نباشد دعای پیامبر مانند حرفی مفت و بی‌معنی می‌ماند، و چنین چیزی از شأن او بعید است، و مقصود و هدف ما نیز همین است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد