دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

تو با منی اما ...

معاشرت و سرمایه اجتماعی این روزها بازاری دارد که مقدار سهام هر کسی را بالای دیوار صفحه‌اش اعلام می‌کنند. بنابر‌این همه نگران کم و زیاد شدن تعداد لایک‌ها هستند و هراسان از این که دیگران چقدر با هم نزدیک و دوستند؟ نکند من جدا افتاده‌ام از گروه‌های دوستی؟


 همه ما می‌خواهیم این واقعیت هولناک را که به واقع تنها هستیم، حتی اگر شده برای مدت کوتاهی فراموش کنیم تا زندگی به هر جهت و بقدر امکان خوش بگذرد. این تنهایی از آن جهت نیست که آدم‌ها با هم ارتباط ندارند یا جای کسانی خالی است ... همه هستند، نزدیک هم در خانه‌های کوچک‌تر و حتی با اسمارت‌فون ها دم‌دستی تر و جلوی چشم تر از قبل ... موضوع این است که این بودن‌ها، پیوندهای واقعی نمی‌سازند.


همه این روابط در قالب تنهایی ساخته می‌شوند و واقعیت تنهایی آدم‌ها را می‌پوشانند و این آدمها هر چقدر بتوانند تلاش می‌کنند معامله‌ای در بازار کذایی صورت بدهند وقتی برای دوستی بگذارند و در مقابل وقتی از او بگیرند در این صورت هم توانسته‌اند تنوعی به زندگی روزمره کسالت‌بارشان بدهند و هم سهامشان در بازار افت نکند و هم چنان موفق و معاشرتی به نظر بیایند.


اما تنهایی است که همواره در موقعیت‌های خاص به ما می‌گوید مرز من با دیگران واقعیت دارد. این تنهایی است که کنش‌های فردی و خلاقانه ما را شکل می‌دهد و می‌سازد. و از درون همین کنش های فردی منافع اجتماعی و گروهی ما بیرون می‌آیند.


با این همه آیا باز هم به شکلی مصنوعی از این واقعیت که همه تنها هستیم باید گریخت؟



نظرات 53 + ارسال نظر
هیخه جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 01:49 ق.ظ

واقعا یکی از دردهای دنیای مدرن تنهایی است. در ایران هم در شهرهایی که پیوندهای سنتی ضعیفتر است ، احساس تنهایی شدیدتر است. در شهرهایی مثل تهران و رشت و اورمیه آدمها بیشتر خود را تنها میابند تا در شهرهای کوچک و روستاها و حتی شهرهای گاه بزرگتر اما سنتی تر همچون تبریز و اصفهان.
دوستی در اورمیه تعریف میکرد در آپارتمانی 8 واحده در گلشهر اورمیه ساکن بود که غیر از او سه زن مطلقه هم هر یک در یک واحد از مجتمع ساکن بودند و احساس تنهایی مشترکی همراه با سکوتی کرکننده میانشان حاکم بود.
اما البته آدمهایی ظاهرا با دور و بر شلوغ هم به انواعی و اشکالی دیگر خود را در جمع تنها میابند و همان احساس را دارند.
آیا مشکل از تفرد منبعث از مدرنیته است و از تبعات زندگی مدرن است؟ آیا تعدد عقاید و مکاتب موجب تعدد راههای انتخاب برای زندگی شده و همین تعدد طرق تنهایی را موجب میگردد؟ یا...؟

هولدرلین می گوید: آن جا که خطر هست، نجات دهنده همان جاست... می شود امیدوار بود اگر تنهایی درد دنیای مدرن است درمان درد هم در همانست ... البته من معتقدم تنهایی و ملال ناشی از آن محصول مدرنیته نیست بلکه مدرنیه باعث آگاهی انسان از این تنهایی شده است. در دنیای شرقی ما قبل مدرن هم تنهایی و ملال دل مشغولی بسیاری از شعرا و عرفا و ... بوده و در دنیای غرب هم که دل مشغولی فلاسفه
منتها آن ها با ملال ها و تنهایی شان چه کرده اند و ما چه کرده ایم ؟

زمانیان جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 11:08 ق.ظ

سلام و درود

انبوه تنها،
ما گرچه انبوه هستیم اما هنوز احساس تنهایی می کنیم. البته تنهایی - همان طور که می دانید - انواع و اقسامی دارد. یکی از انواع تنهایی ها ک آزار دهنده است، تنهایی اجتماعی است. دور شدن از اقوام و خویشان و دوستان و.... چه دور شدن فیزیکی و چه دور شدن روانی و.... این که البته باید درمان شود. این تنهایی را می توان با افزایش مهارت های ارتباطی کاهش داد

اما انواعی از تنهایی هست که هیچشش چاره نیست. گویی ذاتی انسان است. به تعبیر اروین یالوم، انسان به نحو دردناکی تنها است. تنهایی اگزیستانسیالیستی، عمیق ترین تنهایی است. در این جا است که باید این نوع تنهایی را پذیرفت و بلکه ستود.

سلام
منظور من همان تنهایی است که در آن هیچ ارتباطی پیوندی با تنهایی دیگر برقرار نمی کند و البته همین تنهایی محرک تاریخ بوده است.

اینجا منظورم این است که چرا با این تنهایی به شکلی تصنعی مبارزه می کنیم و از آن می گریزیم

منیر جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 12:51 ب.ظ

سلام بر فرزانه
" من کی هستم که تنها هستم ؟!"
یافتن پاسخ این پرسش می تواند تنها بودن را از حس" تنهایی " جدا کند .

همانقدر که تنها بودن عالی است ، تنهایی سیاه چاله است !

براستی که مَجاز، در گستردن " تنهایی " در بین انسان های در میان اجتماع نقش پررنگی داشته .

و براستی اگر منصف باشم باید سپاسگزارش باشم چرا که خوب توانست به یافتن پاسخی بی پرده و پوست کنده و بی ملاحظه و بی رحمانه به پرسش فوق : " من کی هستم که تنها هستم " نیز نقش پررنگی داشته باشد .
...
هرگاه آدم بتواند " کی بودن " اش را بدون قید و شرط معنا کند ، و آنرا تمام و کمال بپذیرد ، "تنها بودنش" و در "جمع بودنش "به یک اندازه برایش خواستنی خواهد بود .

امان ... امان از گاهی که " کی بودن " منوط به مقبول بودن ، معنا شود . یا به قول شما لایک و تایید داشتن .

که در این صورت در" جمع بودنش "با "حبس انفرادی " هم چندان توفیری نخواهد داشت .
...
روزگار به کام !

سلام منیرجان
اگر منظورت از مجاز، اینترنت و دنیای مجازی باشد به نظرم همان قدر که انسان ها را تنها کرده توانسته به تنها نماندن انسانها کمک کند ... اصلاً این مجاز چه کاره است وقتی سعدی هم می گفت من در میان جمع و دلم جای دیگرست...
به نظرم ما حالا بیشتر از قبل تنهایی مان را می فهمیم اما همیشه تاریخ تنها بوده ایم و همیشه هم در حال فرار از آن زمانی به شکلی و حالا با بالا بردن فرندها و لایک ها
اما چه کسی می تواند کی بودنش را بدون قید و شرط معنا کند؟

ممنون ازت متقابلاً روزگار تو و خانواده ات هم به کام

[ بدون نام ] جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 06:41 ب.ظ

تنهایی رو ولش کن بابا...هیخته این بار مرتبط با موضوع کامنت گذاشته!!!!!!!

هیخه جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 07:54 ب.ظ

آفرین به تو که متوجه ارتباط کامنت من با موضوع شدی! یاشا!
اما تو چرا هرگز کامنت مرتبط با موضوعی نمیگذاری داداشی؟؟!!

هیخه جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 08:34 ب.ظ

خانوم پارسایی سعی میکنم شما را درک بکنم . مخصوصا آنجا که نوشته اید: "چیزی که برایم پذیرفتنی نیست اغراق ها و بزرگ نمایی ها و ایدئولوژی سازی ها (منظورم انواع پان هاست ) ست و این که همیشه و هر جا کسی از روی تعصب به قومیت خود بخواهد موضوعات دیگر را به حاشیه براند و با پرخاش و خشونت بخواهد که همه دغدغه او را در مورد قومیت در مرکز افکارشان قرار بدهند و در غیر این صورت به همه آن ها توهین کند."
خانوم پارسایی ، من هرگز نخواسته ام همه دغدغه های ملی را در مرکز افکارشان قرار دهند( هرچند بی آنکه من و ما بخواهیم ، خودمتفکر بینی همچون طباطبایی اخیرا دغدغه ی اصلی خود را مسائل ملی ، منتها از دیدگاه خود اعلام کرده!) من فقط میگویم این دغدغه نیز باید یکی از دغدغه های بسیار مهم یک اندیشه ورز و متفکر باشد.
مساله ی اساسی تر اینستکه شما بقدری مسائل ملی برایتان حقیر جلوه نموده است که در همانجا گفته اید: "اصلاً اندیشه از نظر من یعنی دگر اندیشی، اما روشن نیست که این همه تعصب برای زبان ترکی و پان ترکیسم چه نسبتی با اندیشه و دگر اندیشی دارد؟" خانوم پارسایی این سخن شما یعنی بقدری مسائلی را که من مطرح میکنم حقیر میدانید که اصلا در حوزه ی تفکر و اندیشه نمی بینیدشان. همین نگاه شماست که عمیقا محتاج بازبینی است. همچنانکه در مورد طباطبایی اخیرا این نگاه اصلاح شده است منتها بطور وارونه اش!
برای اینکه نسبت بین مسائل ملی و قومی را با اندیشه ورزی بهتر درک کنید ، خواهشمندم مطالعه ای در افکار و آثار ویل کیملیکا داشته باشید تا بدانید که امروزه مسائل مربوط به اقوام ، اقلیتها و زبانها و ملل یکی از مباحث بسیار مهم و جدی در فلسفه ی سیاسی جدید است.
ویل کیملیکا، استاد دانشگاه کوئینز کانادا، یکی از برجسته‌ترین فیلسوفان سیاسی معاصر در مسئله حقوق اقلیت‌های ملی/قومی است. آثار کیملیکا به ۳۲ زبان دنیا ترجمه شده‌اند.

ببینید هویت جویی و هویت طلبی که مواد خام و اولیه اش چیزی جز حمله به دیگران نباشد در دل خود چیزی جز کین توزی را پرورش نخواهد داد.

این همان دردی است که روشنفکر جهان سومی به آن مبتلاست و داریوش آشوری با وام گرفتن مفهوم "روسانتیمان " از نیچه به شرح آن پرداخته است .
آشوری تعریف خودش از روسانتیمان روشنفکری را این طور مطرح می کند که احساس دشمنی است نسبت به آنچه که کسی علت ناکامیابی خودش می شناسد
می گوید:" چنین فردی نظامی از ارزش های طرد کننده از سویی و پذیرنده از سویی دیگر می آفریند که به منشا خیالی ناکامی خود حمله یا آن را انکار می کند. کسی که دچار کین توزی است دشمنی می آفریند تا خود را از احساس گناه رها کند"

به باور من پروژه پان ترکیسم در واقع نمودی از همان کین توزی روشنفکران ترک است آن ها با آفریدن مفهومی به اسم ترک ستیزی دشمنی خلق می کنند که خودشان را از احساس حقارت و نفرت رها کنند و علت ناکامی خودشان را به جای دیگری حواله دهند.
شیوه خام استدلال ها و بی مایگی دانش کسانی که خود شیفتگی را با قومیت گرایی به هم آمیخته اند نشان می دهد که چرا این بحث و جدل های احساسی و تخلیه هیجان ها هیچ وقت به سطح علمی و تحلیلی نرسیده است.

فرصت کنم در مورد آثار ایشان تحقیق خواهم کرد.

خرامان جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 10:25 ب.ظ http://noqtenoqte.blogsky.com/

سلام ، اما این دنیای اینترنت دستکم برای ماها جنبه های مثبتی هم دارد، بسیاری از حرفهایی که در جاهای دیگر نمی توانیم بزنیم یا اصلاً جراتش را نداریم، یا به سبب رادیکال بودنشان مراعات دیگران را می کنیم و ... در این محیطها با دغدغه کمتری بیان می کنیم و این کم هنری نیست برای این تکنولوژی شهراشوب! این دنیای مجازی با همین فضاهای تنگ و تار اکنده از پلمیک برای بسیاری از ماها از ان دنیای واقعی آدمهای واقعی،واقعی تر است! و با ان درد تنهایی خود را تا اندازه ای تسکین می دهیم. حال می توان از دید کلی تر به دیگران هم پرداخت و دید که چگونه هر کسی بر حسب تمایلاتش تنهاییها و دردها و عقده ها و ...هایش را در این وبستانها و لایکستانها و ... تسکین می بخشد. اینجا فقط خواستم به جنبه ی مثبت قضیه هم بنگرم وگرنه ...

نوشته ای نوشته ام در وبگاه خودم و خوشحال میشوم که شما نیز افتخار دهید و ...

سلام
در دفاع از اینترنت و دنیای مجازی با شما هم داستانم و عقیده ندارم که اینترنت آدم ها را تنها کرده است.
نقد من اینجا متوجه کسانی است که از تنهایی و ملال ناشی از آن گریزانند و از آن لذت نمی برند.
تنهایی هایی که می تواند منشا خلاقیت و ... باشد

حتما حتما ... دیشب فایل گفت و گوی شما با شهرام را گرفته ام که سر فرصت بخوانم و بهره ببرم

خرامان جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 10:57 ب.ظ

البته با عرض پوزش

برای سر همبندی ساعات موظف تدریسم، امسال تک زنگی انشاء و نگارش هم به من تحمیل کردند، ناساز با همه معلمان انشاء کوشیدم از موضوعات کلیشه ای دور شوم و اولین موضوع انشایم "عشق" بود. قرار شد بچه ها بی هیچ گونه نگرانی هر چه در دل تنگشان دارند بنویسند، تا جاییکه برخی از بچه در انشایشان سر از آنتالیا هم در آوردند! و نیک به یاد دارم که یکی از بچه ها نوشته بود:
"رمانتیک ترین لحظه زندگی من زمانی خواهد بود که معشوقم (همسرم) را برای اولین بار در آغوش بگیرم"!

اما بگذارید به کسانی که معتقدند زبان فارسی را در این سرزمین بیش از اندازه پاس می دارند زینهاری دهم و به یکی از سوالهای اُستانی پایان همین ترم جاری آنها اشاره کنم:

سوال این است:

با "مرغ سحر" جمله ادبی بسازید؟

پاسخها:

یزدانبخش: دیشب من سحر بیدار شدم
همت پور: مرغ سحر هر روز مرا بیدار می کند
نیک بین: مرغ سحر بر بام امید اواز تلاوت می کند
نوری: مرغ سحر زیباترین صداها را از خود در می اورد
ندایی: مرغ سحر با صدای زیبایش مرا از خواب بیدار کرد
نجفی: مرغ سحر خاند! من دلم شکست
مظاهر:ای مرغ سحر اواز دلنشین تو ارام بخش روح ماست.
مطلب: در شب معراج مرغ سحر پیامبر ص به اسمان پرواز کرد
مرادی: مرغ سحر یا خروسها همیشه اول سحر قدقد می کنند
محمدی: .........................................
مجیدی: مرغ سحر در بام خانه می نشیند
لطافت:مرغ سحر بر بام خانه ای نشت.
گیتی نورد: وقتی صبح می شود صدای مرغ سحر به گوش می رسد
صالحی:..........................................
شهبازی: مرغ سحر خوان هر روز صبح برای خود می خواند
سعیدی: مرغ در هنگام سحر اواز خواند.
رضایی: خبرت هست که مرغان سحر می گویند که از خواب جهالت بردار.
رجبی: مرغ سحر می فرماید ... خویش بود دامن سحر رای تماشای بهار
لاجورد: صبح زود به باغمان رفتم و دیدم مرغ سحر تخم کرده است.
خدایاری: در افرینش مرغ سحر بسیار چیز مهمی است
خدایی: مرغ سحر صبحگاه آواز میخواند
حسینی: مرغ سحر بهترین مرغ است
جودی:.............................................
جوانی: یعنی سحر شو تخم می گذارد
پیری: مرغ سحر ناله سر کن داغ مرا تازه تر کن
پاک سرشت: در صبح روز جمعه مرغ سحر اوازی زیبا و دلنشین سر داد
پاداش: مرغ سحر بیدار شد و مردم را از خواب سحرگاهان بیدار کرد
بدلی:...................................................
باقرپور: مرغ سحر از خواب گریزان باش.
ایرانی:............................................
آزاد: مرغ سحر اواز گوش نوازی سر داد
ارزانی: لاله سر کن مرغ سحر بیدار است.
احمدی: صبح شد و مرغ سحر به خواندن خود ادامه داد.
اخوی: خبرت می رسد که مرغ سحر می گویند.

برای تکمیل مطلب بگذارید از کتابی که دم دستم هست نقل قولی بکنم. اسم کتاب "آموزش و پرورش تطبیقی" است نوشته دکتر احمد اقازاده که برای دوره کارشناسی ارشد رشته تاریخ و فلسفه آموزش پرورش و مخصوص دانشجویان دانشگاههای پیام نور سراسر کشور نگاشته شده است:
در صفحه 62 کتاب نوشته اند:
"البته اهمیت این مطالعه تنها به اعلام نتایج فوق که کم و بیش در مطالعات قبلی نیز مورد تایید قرار گرفته است نیست. بلکه سهمی که این پژوهش داشته باید در تعریف علمی "سطح رشد اجتماعی" که مسیر پژوهنده را معین می کند و او را از بیراهه روی وا می دارد [کذا!] جستجو نمود زیرا در حوزه تحقیق استعمال غلط کلمه یا مفاهیم به ابهام و تاریک اندیشی می انجامد"
در ص 69 نوشته اند:
"بوروکراسی اداری شدت می یابد و انتظار حل و فصل امور از طرف دستگاه مرکزی فرصتها برای اخذ تصمیمات از طرف مسئولانی که مستقماً با مشکلات آموزشی مواجه هستند از دست می رود".
اینها مشت نمونه خروارند در این کتاب، حال سوال من این است که زبان رسمی کدام کشور در جهان به چنین شیوه فضاحت باری استعمال می شود، و آیا سبب این انحطاط در کاربست درست زبان فارسی پاسداست بیش از اندازه زبان فارسی است؟ سبب چیست اگر دانش آموزان که سهل است-از خودمان هم که بگذریم!-استادان ما هم در دانشگاههای کشور نمی توانند زبان فارسی را درست انشا کنند؟
قصد وارد شدن به جدل ندارم فقط خواستم نشان دهم زبان فارسی هم در این سرزمین پرگهر وضع خوبی ندارد و از قضا به دانش آموزان تنها چیزی که یاد نمی دهند فارسی خوانی و فارسی نویسی است و آن کتابهای فارسی هم بیشتر کتابهای تحمیل ایدئولوژی اند برای تحمیق کودکان نه چیزی بیشتر. پس تنها در حق زبانها و گویشهای غیر فارسی جفا نشده است بلکه زبان فارسی هم پامال جفاست. و خوب است از خود بپرسیم چرا؟

این جملات که نقل کرده اید فاجعه ای است به نام آموزش و پرورش اسلامی

درخت ابدی جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 11:44 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
فکر کنم یکی از بهترین تحلیل‌ها رو زیگمونت باومن در کتاب عشق سیال به دست داده. در باب ناپایداری روابط انسانی در عصر تلفن همراه

سلام
عشق سیال ، رابطه سیال ، هویت سیال و آدم های سیال
البته همه اش هم تقصیر تلفن همراه نیست
شابد یه اشکالی از همون اول در تعریف عشق و رابطه و ... بوده

هیخه شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 12:55 ق.ظ

جناب خرامان مرا ناامید کردند. وضعیت آموزش زبان فارسی - که زبان انحصاری مملکت است - را چطور با زبانهای ترکی و کردی و ...مقایسه میکنند در حالیکه اگر کسی از این ملل بخواهد به هزینه خودش حتی در منزل یا مکانی اجاره ای به تعدادی علاقمند به آموزش زبانشان تعلیم دهد ، باید از هفت خوان رستم بگذرد تا بلکه تاییدیه و مجوز لازم را از اطلاعات و هزار جای دیگر بگیرد؛ اما در آنسوی میدان ، از پیش دبستانی و حتی مهدهای کودک ، سیستم آموزشی که ایشان آنرا ناکافی و ناقص میدانند ، برای چپاندن این زبان انحصاری رسمی دلربوده از ایشان به مغز نوزادان ! و نونهالان هم برنامه دارد. بالاترین ضریب را در میان دروس کنکور به فارسی داده اند تا دانش آموزان بیش از هر درس خود را ملزم به یادگیری فارسی بینند. حتی در تحصیلات تکمیلی هم بیش از هر رشته ی دیگری ، کارشناسی ارشد ادبیات فارسی پذیرش میشود ، و تصادفا! در مناطق ترک نشین کشور، بیش از سایر مناطق!
هر سال بخشنامه های سفت و سخت در مناطق غیر فارس نشین کشور به مدارس و ادارات آموزش و پرورش ابلاغ میشود که : "تاکید شود حتما در مدارس ،تمامی معلمان و اولیای مدرسه با دانش آموزان صرفا با زبان فارسی مکالمه کنند..."
چنین اظهارنظرهای سخیفی از افراد باسوادی همچون خرامان تنها ریشه در یک مساله دارد و آن این استکه تاکنون اینچنین مسائلی را در حوزه ی اندیشه ورزی و تفکر جدی ندیده اند. از اینروی است که وقتی نوبت اظهار نظر در این خصوص میشود ، سخنانی چنین ابتدایی و ناپخته و مغشوش - و با عرض معذرت - واقعا کودکانه را شاهد هستیم.
حتی بنظر میرسد جناب خرامان همچون دکتر حبیبی مرحوم، مخالف تعمیق آموزش زبان انگلیسی از طریق تبدیل آن به زبان علمی دانشگاهها و آموزش آن از اول ابتدایی است. چنین است؟

خرامان شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 07:27 ق.ظ

سلام- گفتم که نمی خواهم جدل کنم و جدل هم نمی کنم- اولاً من خودم زبان انگلیسی تدریس می کنم و به همین خاطر آسیبهای این حوزه را دستکم به اندازه شما می شناسم ثانیا با تمام حرفهای شما در بالا موافقم و اصلا بحثی ندارم. هدف من چیزی دیگر بود، و آن این که اگر در حق همه زبانها و گویشها در این سرزمین استخفاف روا میدارند، به سبب نظامی ایدئولوژیک است که ایدئولوژی برتر خود را از هر چیزی مهمتر می شمارد و از قضا انچه برای او اهمیت ندارد ملیت و سمبلهای ملی است. طاق بستان کرمانشاه را یونسکو میخواست به ثبت جهانی برساند چند روز بعد در وسط بافت تاریخی ان امام زاده ای متولد شد. ارامگاه فردوسی در مشهد را میخواستند به ثبت جهانی برسانند به سرعت دست به کار شدند و دو دکل برق در اینسو و انسوی ان نصب کردند، و به خاطر خطرات ممکن برای توریستها ثبت نشد، احداث سد سیوند در استان فارس اثار باستانی ایران را به مشکل خزه زدگی مبتلا کرده است و ... و دهها مورد دیگر.
شک نیست که این سخنان را پان ایرانیستی تلقی خواهید کرد-مهم نیست، فقط میخواهم بگویم در این نظام ایدئولوژیک نه جایی برای حقوق زبانی است و نه جایی برای حقوق ملی و میهنی. کار من جنگیدن با این ایدئولوژی است، ایدئولوژی ای که به سودای بقای خویش نظام تولید علم و آموزش و پرورش را به امری مسخره تبدیل کرده است.نتیجه هم همین است که می بینید.کاش با دیدی جامعتر به قضایا نگاه می کردید انگاه فعالیتهای من یا فرزانه یا ... را مکمل کار خود می دیدید نه این که پیوسته به دوست و دشمن خود بتازید و البته بیشتر به دوستان و همدردان خود!

[ بدون نام ] شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 07:53 ق.ظ

جناب خرامان مباحثه با این شخص بی فایده است. همین که پاسخ او را می دهید خود نشان از جدی گرفتن مطالب او دارد.
سخنانش نشان از بغضی عمیق و کینه ای دیرینه با فرهنگ و تاریخ و تمدن ایران دارد و اگر دقت کرده باشید به شدتی که به تاریخ باستانی ایران می تازد به مذهبی که قرن هاست مال و روح مردمان این دیار را به تاراج برده است نمی تازد،میدانید چرا؟برای اینکه همین مذهب را فعلآ بهترین وسیله بر علیه فرهنگ ایرانی میداند.

زنبور شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 04:30 ب.ظ

واقعیت تنهایی گریز ناپذیره حتی اگه این نوع کلاهها رو هم سر خودمون بگذاریم. ولی چاره ای نیست جز رنگ و لعاب دادن و تنوع بخشیدن به زمانها با این ابزارها برای کمی تنها نبودن

من می گویم شاید اصلاً لازم نیست ازش بگریزیم
نه جناب زنبور؟

هیخه شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 06:12 ب.ظ

تا امشب منتظرم...

محمد ح شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 07:41 ب.ظ http://dustevatan13.persianblog.ir

سلام
چون آدمی در کودکی قلب پاکی دارد و توقعی کم، که شور ارتباط نیز در ذات آدمی است راحت با همنوعان دوست می شود اما در گذر زمان این پاکی از دست می رود و بزرگترین سد برای دوری ایجاد می شود و البته کار و مشغله امروزی نیز عامل دیگری برای دوری است. فقط هر از گاهی که وقت آزادی داشته باشیم به یاد دوستی های قدیم می افتیم و این ما را می آزارد.
وقتی روی علت این دوریها فکر می کنم، می بینم با آنانی که تغییر رفتار دادم یا دادند به دلیل ناپاکی قبلهای بچگی دوری ایجاد شده ولی آنانی را که هنوز دوست دارم و عشقی از آنها به خودم می بینم کار از هم دورمان کرده. فقط خدا را شکر آنانی که هنوز همدیگر را می خواهیم دنبال زمان برای نزدیک شدن هستیم.

سلام
گاهی پناه بردن به کار برای فرار از تنهایی و روزمرگی است ولی گاهی هم خود کار مولد تنهایی و روزمرگی است ... امیدوارم همیشه بهترین رابطه ها را تجربه کنی دوست من

شهرام شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 10:14 ب.ظ

گاهی تنهایی، چون از جمع، دوری؛
گاهی در میان جمعی، اما باز هم تنهایی، چون دنیایت از دنیایشان جداست؛
گاهی حتی در کنار دوستان همدل و همراه، تنهایی، چون «تنهایی»، تقدیر و سرنوشت گریزناپذیر و ملال آور ماست.
این ملالت، وقتی فزونی می گیرد که با خودت، در صلح و آشتی و دوستی نباشی و نتوانسته باشی با خودت کنار بیایی و خود را همانگونه که هستی، بپذیری و...
«تنهایی» را به یک معنا، باید پذیرفت و از آن، فرصتها ساخت و بهره ها برد... ولی در معنایی دیگر، نباید تسلیم آن شد و باید در حد امکان، در شکستن مرزهای «من-تو» کوشید و به دیگران نزدیکتر شد و آنها را فهمید و با آنها همدردی کرد... و چه کار سختیست این کار!
و عجب دنیای عجیب و غریبیست این دنیا...

حقیقتاً همین گونه است ... انسان در کشاکش این تناقض با خود می اندیشد که زیر آفتاب هیچ چیز تازه نیست.
اما امید و تخیل به تدریج جای واقعیت را می گیرند و هم چنان رنج هایمان را رام می کنیم و اراده هایمان را معطوف می کنیم به فردایی که مملو از شادی است...
این گونه است و با نوشتن است که زندگی زیستنی می شود...

هیخه شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 10:38 ب.ظ

پاسخ خانوم پارسایی به کامنت جمعه 23 خرداد 1393 ساعت 08:34 ب.ظ و تصورات احساسی که دارند با تکرار عبارت "پان ترکیسم" خود را نشان میدهد. من قبول دارم نباید احساسات انسانها را جریحه دار کرد. شما مرا معیار و مبنای حقوقی که از آنها صحبت میکنم نگیرید ، اما همین کار را کرده اید و چون مشکل احساسی با بنده پیدا کرده اید ، نمیتواند فعلا شنونده ی خوبی باشید. انسانها بسیار بر اساس احساس خود میاندیشند و زنها شاید بیشتر. از اینروی من بشما حق میدهم.
فارغ از اینکه چه کسی این دعوت را میکند ، خود میتوانید بدون مشکل درک کنید که منوظر اعلامیه جهانی حقوق زبانی زبطی به پان ترکیسم ندارد و یک موضوع جهانشمول است.
ممکن است بی آنکه توهینهای ادعایی مرا نسبت به خویش

در خصوص جواب جناب خرامان منتظر یه چیزی هستم!

هیخه شنبه 24 خرداد 1393 ساعت 10:50 ب.ظ

قسمتی از کامنت بالا هنگام تایپ حذف شد که اینجا اضافه میکنم:
ممکن است بی آنکه توهینهای ادعایی مرا نسبت به خویش مدام جلو چشمتان آرید بطوریکه مانع دیدتان شوند، اعلامیه فوق را مرور بفرمایید ، انصاف خواهید کرد که آنجه این اعلامیه - و بسیاری از حرفهایی که ما مطرح میکنیم - زبطی نه به پاترکیسم دارد و نه حتی به منطقه جغرافیایی خاصی. و تصدیق خواهید نمود که این قبل از آنکه مساله ای سیاسی باشد ، موضوعی انسانی است.

هیخه یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 06:51 ق.ظ

خانوم پارسایی در جواب بنده فرموده اند:
"شیوه خام استدلال ها و بی مایگی دانش کسانی که خود شیفتگی را با قومیت گرایی به هم آمیخته اند نشان می دهد که چرا این بحث و جدل های احساسی و تخلیه هیجان ها هیچ وقت به سطح علمی و تحلیلی نرسیده است."
آیا جوابیه دکتر حیدر شادی از دانشگاه ارفورت آلمان به خزعبلات دکتر طباطبایی مصداق خودشیفتگی بود یا قومیت گرایی یا فاقد سطح علمی مورد نظر شما؟! برای اینکه فیلترینگ را بهانه عدم دسترسی نکنید ،در چند پست قبل من عین جوابیه دکتر شادی را در اینجا آوردم که شما عجولانه آنرا پاک کردید! چرا؟ شاید بخاطر اینکه در آنصورت نمیتوانستید راحت تفکر ما را متهم به بی دانشی و القاب روانشناسانه کنید.ضمنا ظاهرا شما هم مثل آن "بی نام" محترم روانشناس تشریف دارید ها!

هیخه یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 07:11 ق.ظ

خانوم پارسایی گفتید : "من به وضوح به این نتیجه رسیده ام که "تمام" دانشی که ما تاکنون در این زمینه ( تفکر در حوزه ی زنانه) کسب کرده ایم در گفتمان های مرد سالار شکل گرفته است در محتوای این دانش طبیعی سازی هایی صورت گرفته است که خواست گروههای فرادست یعنی مردان بوده است. اولین قدم زنان بد نیست اگر شناختن این طبیعی سازی ها باشد."

میدانید که مشکلات هورمونی تاثیر مستقیمی بر روی روحیات و خلق و خو دارد. و مخصوصا در زنان این مسئله بسیار پررنگتر است. زنان در حالت عادی هم در دوره ای از ماه اغلب دچار تنشهای عصبی شدید میشوند که قدرت تفکر منطقی را بشدت در آنان تحت الشعاع قرار میدهد .
بعلاوه در گروهی از زنان بویژه در شهرهای صنعتی تعادل هورمونی به دلیل دوری از زندگی طبیعی به هم خورده و هورمونهای مردانه در آنان بیش از حد طبیعی ترشح شده و بر روی سلسله اعصابشان تاثیراتی میگذارد که مستقیما بر طرز نگرش و استنتاجاتشان نیز موثر واقع میگردد.
به شما توصیه میکنم حتما یک آزمایش هورمونی بدهید.البته بر خلاف شما من در مورد شما و سلامتیتان حکم صادر نمیکنم چون در تخصص من نیست (همچون احکام صادره از طرف شما در خصوص خودشیفتگی من و ماها) بلکه فقط پیشنهاد میکنم حتما به یک متخصص غدد و هورمونها مراجعه و حتما روحیات مردستیزانه ی خود را که ممکن است انگیزه ی مطالعات و فعالیتهای فمینیستی اغلب زنان همانند شما باشد نیز در قالب کلمات ساده به ایشان توضیح دهید.
ببینید. یک زن سالم با ترکیب هورمونی متناسب، از حس کهتری نسبت به مرد خویش لذت میبرد. از حس تسلیم در برابر او لذت میبرد( شاید این حرفم را لااقل در گذشته در یک رابطه ی جنسی سالم تجربه کرده اید.) از مشاهده ی قدرت بدنی - و در مراحل بعدی قدرت فکری - او کیفور میشود. اما وقتی همین زن ترکیب هورمونی اش به هر دلیلی بهم ریخته باشد، تمایل به استیلا و تفوق بر مرد دارد و نه فقط در زندگی روزمره و افکار و گرایشاتش ، بلکه در رابطه جنسی نیز از لطافت منطبق با جنسیتش فاصله میگیرد؛بطوریکه در آن وادی نیز دچار تناقض میگردد.
شاید اگر به توصیه ی دوستانه ی من عمل کنید ، و درمان متناسبی را در پیش گیرید ، بتدریج بسیاری از حساسیتهایتان و رنجهایتان در قبال مسائل زنان تعدیل شود.

ف یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 04:25 ب.ظ http://nbdfg.blogfa.com

ه نظر میرسد کامنت بالایی زیادی تحت تاثیر پزشکی ِ خاله زنکانه قرار گرفته!
1. به عنوان یک زن ماهی دوروز دچار دل درد میشوم و گاهی اشتهایم کور میشود(بدون اینکه ازنظر خلق و خو تغییری داشته باشم. گاهی همان دل درد هم به سراغم نمی آید). حتی زنانی که در دوره ی ماهیانه ی خود دچار تغییرات خلق و خو میشوند این حالت را فقط دو سه روز درماه تجربه میکنند و زنانی که علائمی فراتر ازاین دارند نیازمند مراجعه به پزشک هستند.
2.آن حس لذتی که میگویید مربوط به زمانی است که فرد از نظر جنسی تحریک شده است نه زمانیکه در زندگی روزمره و عادی اش به سر میبرد.یک فرد چندبُعدی که به همه ی ابعاد زندگی اش توجه دارد هرگز به طور 24ساعته در حالت تحریک جنسی نیست(که اگر چنین باشد یک معتاد جنسی محسوب میشود و نیازمند درمان این اعتیاد است)
3.اینکه هرکسی لذت جنسی را چه جور و به شکلی تجربه میکند به عوامل مختلفی از جمله شخصیت فرد و تجربیات گذشته ی او بستگی دارد و از مردی به مرد دیگر و از زنی به زن دیگر متفاوت است. رابطه ی جنسی "سالم" صرفا همان چیزی نیست که در فیلمهای بدون سانسور دیده ایم!شاید همین کلیشه ها باعث شده که خیلی از ما نتوانیم لذت جنسی را آنگونه که واقعا واقعا دوست داریم تجربه کنیم.
4.یکی از مولفه های هر فرد سالم(سلامت روان) این است که شخصیت خود را قدرتمند بداند. شاید اینکه زنان ما در طول تاریخ به مردان خود نازیده اند ریشه اش دراین باشد که چیز دیگری برای نازیدن و قدرت گرفتن نداشته اند و مجبور شده اند که به وسیله ی "فرزند مذکر"، "همسر نیرومند یا متفکر" و "مقدار متنابهی طلا!" احساس برتری کنند.
5.حتی فرد ِ بالای18سالی که واقعا از نظر هورمونی دچار مشکل باشد، و حتی فرد بالغی که دچار بیماری روانی هم باشد(به شرط آسیب نرساندن به دیگران)، هیچیک از حقوق انسانی خود را از دست نمیدهد و حق تسلط بر تمام ابعاد زندگی اش برای او محفوظ است.

ولی دوست من این هذیان گویی نه ربطی به پزشکی دارد و نه خاله زنکانه است... نوعی عقده گشایی با کلمات است که به جایی هم نمی رسد سوابق را ببینید متوجه می شوید

"درخودشیفتگی، عزت واعتماد به نفس خودی توسط خشونت بر علیه دیگران تشدید می شود؛ خشونت نسبت به کسانی که ,درجه نازل, دارند". (اریش فروم)
نارسی سیسم از ریشه لغت یونانی‌ شدهٔ نارسیس (نرگس) گرفته شده است. نارسیس درافسانه های یونانی داستان مرد جوانی است که روزی به کنار چشمه‌ای می‌رود و در هنگام آب نوشیدن برای اولین بار صورت خود را در انعکاس آینه ای آب می‌بیند و شیفته تصویر خود میشود. او برای آنکه خود را در آغوش کشد، در آب می‌پرد و غرق می‌شود و به روایتی دیگر او در ازای خود خواهی هایش از طرف خدایان محکوم میشود، آن‌قدر در آب به تصویر خود بنگرد تا جان دهد. وام گرفته از این اسطوره یونانی در روان‌شناسی عبارت نارسی سیسم بیانگر عشق مفرط به خود و تکیه بر خود پنداره ها و خودانگاشت‌های درونی و توانها و قابلیتهای فردی است. نارسی سیستها اغلب حق به جانب، خودمحور، انتقاد ناپذیر، خود خواه و خود پسند هستند. آنها در روان درمانی مشکل ترین و سر سخت ترین گروه بیماران روانی را تشکیل می دهند. در بخشی از آ نها سلولهای «آینه ای» مغز، خام و تکامل نایفته است. این سلولها وظیفه و عملکردشان همدلی، هم حسی و هم رایی با همنوعان است. در این «آینه ها» مثلاً ما خود را در حالت وموقعیت انسانی که جلو چشم ما زجر ودرد می کشد، می بینیم و همان آزار کشیدن او را خود به نوعی حس ولمس می کنیم. گاهی اما با پسیکوپاتهایی از میان افراد نارسی سیست برخورد میکنیم که به طور مثال به زنها تجاوز میکنند، در حالی که قربانی آنها طبیعتاً عاجزانه دست و پا میزند ودردناک التماس و ناله میکند. بعداً اگر از آنها بپرسید، چرا دست به چنین کاری زده اند، بدون هیچگونه رحم و عذاب وجدان می گویند که زن مورد نظر خودش مایل بود، فقط یک ذره ناز می کرد! نارسی سیستها رابطه خود را بدینگونه با محیط پیرامون و انسانهای دیگر از طریق ابراز و اعمال قدرت تنظیم می کنند. حساسیت وهم حسی و هم دردی با دیگران، همچنان که ذکرش رفت، در سیستم فکری آنها جایی از اعراب ندارد. نارسی سیسم گاهی صورتهای گروهی وملی هم به خود می گیرد.



اپیدمی خودشیفتگی گروهی



در این خود شیفتگی و نارسی سیسم جمعی عشق افراطی شامل خودیها می شود. جمع برای خود از راههای متفاوت دلیل و شاهد و گواهی تاریخی می آورد، تا تمایز خود را نسبت به «فرودستان» به اثبات برساند. بدین گونه مسابقه در قدمت تاریخِ تمدن، آنچنانکه در تلاشهای شووینیستی خودی هم شاهدیم، با دیگرانی که گویا بی اصل و نسبند شروع می شود. نه تنها ژنها حتی کیفیت و گروه خون متفاوت میشود؛(فاشیستهای آلمانی به طور مثال در سروده هایشان برای خونشان مزه شربت قایل بودند!) و دیگران وحشی و بربر لقب میگیرند[2]. در این رابطه در وهله اول زبانِ طرف دیگر زیر سُئوال میرود. لفظ بربر در یونان قدیم به معنای لکنت زبان داشتن بوده است. در راستای آن به هر کسی که در زمان هلنی ها به زبانی غیر از یونانی صحبت می کرد، از جمله به هموطنان فارس ما بربر میگفتند[3]. تسلط به « بربران» وقلع وقمع آنان در تاریخ به یمن سرکوب دیگرملل توسط اسکندر«کبیر» با عنوان « سندروم اسکندر»[4] به ثبت رسیده است؛ سرداری که از جمله امپراطوری هخامنشی را مضمحل کرد.


فرایند آسیب زایی روحی ملی در تاریخ ایران



آسیب های روحی وروانی شکست هخامنشی از این سردار یونانی هنوز هم در روانشناختیِ پارس عمل می کند. چنین غلبه هایی را هیچوقت خود شیفته های ما به ضمیر خود آگاه خود راه نداده و نمی دهند و آنرا توسط مکانیسم های دفاعیِ روانی پس می زنند. کارکردهای سرکوب شدهِ نهاد، امیال و تکانه های آسیب زاد روانی[5]، خاطرات، تصاویر ذهنی دردآور و اضطراب انگیز اغلب نه به هشیاری ذهنی فردی ونه به هوشیاری تاریخی جمعی نفوذ میکنند و در ضمیر ناخودآگاه نهفته باقی می مانند. در تاریخ تدریس شده در مدارس ایران می خواندیم که ایرانی همیشه پیروز بوده است. اگر شکست مقطعی هم احیاناً رخ داده یا براثر «خدعه ونیرنگ دشمنان» و یا «خیانت وطن فروشان» بوده است.

در مقابل اسکندر کبیر، خود بزرگ بینان فارس کورش کبیر خود را دارند، بدون توجه به اینکه او هم مثل دیگر متجاوزان در به اصطلاح کشورگشایهایش نزدیک به سی سال شرق را به جنگ کشید و سر و دماغ برید.[6] با اینحال در همسازی و همنوایی خودشیفتگان این « شاهین بلند پرواز آسیا»، بعد از اینکه از طرف چپ وراست و دمکرات دوباره کشف و احیا شده است و برایش مدحیه هم میسرایند،[7] در این اواخرحتی از طرف احمدی نژاد هم مورد تحسین وستایش قرار میگیرد. هیچکس نمی خواهد با یادگار پرستی خود را از «فضل پدر» و غرور ملی[8]بی حاصل ببینند . جمهوری اسلامی در همرایی با «وطن پرستان» فلسفه اصولی «امت اسلامی» خود را کنار گذاشته و برنامه اخبار خود را با عناوین « سلام هموطن، فارسی زبان» شروع می کند. بدینگونه آذربایجانی و دیگر ملتهای غیر فارس که خون «پاک» آریایی در رگهایشان جاری نیست، در عمل خیلی وقت است که حذف و تجزیه شده اند.

صدمه وزخم روانی دیگر در روح و روان ناسیونالیسم ایرانی نهفتگی فرایند شکست ساسانیان توسط اعراب مسلمان است. بعد از این حادثه که تا به امروز پردازش روحی و اجتماعی لازم و نیروگذاری روانی در حق آن صورت نگرفته است، کل اعراب در یک فرافکنی روانی[9] برای ابد به وحشی و بیابانگرد وسوسمارخوار تبدیل شدند.[10]

اگرشکست هخامنشیان در نهاد و روح ملی گرایی پارسی یک شکلی از روان آشفتگی آسیب زاد به شمار آید، پیروزی اعراب، بانی نوع شدیدتری از اختلال روانی پس آسیبی[11] بود. دراین رابطه اعراب مسلمان برای حفظ تعادل روانیِ مقهوران نقش سوپاپ اطمینانی را در روان رنجوری خودشیفتگی[12] جمعی آنان بازی می کردند و می کنند. آنها در این زمینه جایگاه «بزِ گناه» را دارند. این عبارت انجیلی مربوط به داستان بزی است که راهبان یهودی به صورت سمبلیک گناهان مومنین را سوار دوش این حیوان کرده و به بیابان میفرستادند تا آنها از خطاها و گناهانشان پاک ومبرا گردند.

اغلبِ ستایشگران ایران باستان و تمدن قبل از اسلام با احساست نوستالژیک و روان رنجورانه خود در انتقاد از مذهب اسلام توجهی بدان ندارند که متاسفانه تقریباً همه مذاهب یکتاپرست پیام آور یک «حقیقت» انحصاری و اغلب نادی حذف دگراندیشان وغیرخودی های «اهریمنی» هستند. آنها انسانها را به پیروان راستی وپیروان دروغ تقسیم می کنند. گرچه همیشه افرادی با برجسته کردن و با آراستن خود با «اندیشه های نیک ومثبتِ» این ایدئولوژی ها، «اسلام راستین» ویا «مذهب زرتشت راستین» را در «بازگشت به خویشتن خویش» چراغ راه دیگران قرار می دهند. اما در اصل مثلاً در مقایسه اسلام و مذهب زرتشت شاهد وجوه مشترک زیادی بخصوص در رابطه با جسم ستیزی، اخلاق جنسی محدودگرا و دنیا گریزی و در کل نارواداری هستیم. رابطه جنسی خارج از ضابطه های شرعی در مذهب زرتشت هم غیر قابل قبول است(یشت 107 بند 58 وبعد) و دوشیزگان باکره «مرد نادیده» ارزش والاتری دارند(وندیداد 14 بند15). مجرمان شیوه های جنسی غیر مجاز اگر تاوان و پادافره را نپذیرند به جهان تاریکی فرو می افتند(وندیداد 18 بند76 ). «کون مرزی» (همجنسگرایی بین مردان) گناه نابخشودنی است و اهریمن آنرا آفریده است (وندیداد 1 بند 12). این گناهکاران را می توان بدون داوری «دستور» کشت.[13] بهشت و جهنم(دنیای روشنایی و ظلمت) وخدا و شیطان (اهورامزدا واهریمن) هم در مذهب زرتشت قبل از اسلام مطرح وعبارات آشنایی بوده اند.[14]

به خاطر همین نکات مشترک و مأنوس هم بود که ایرانیان دوره ساسانی بدون مقاومت جدی اسلام را پذیرفتند. این در حالی بود که اعرابی که امروزه باید جور ما را در حمل کیسه پشتی سنگینمان بر دوش بکشند بیشتر از ما در مقابل پیغمبر اسلام ایستادند. حتی ابولهب عموی پیغمبر در جامعه عشیرتی آنزمان از مخالفان سر سخت او بود. تا جایی که مردم مکه در مبارزه با محمد او را از این شهر فراری دادند. خیلی از شاعران، متفکران عرب و مردم عادی که در تاریخ اسلام اینان را «مستهزئین» نامیده اند، چون این عده زبان به انتقاد، استهزاء و تمسخر او گشوده بودند، جان خود را از دست دادند[15]. آنها شق القمر کردن ماه را توسط محمد به سخره گرفته بودند، در حالیکه خیلی از ماها در اواخر قرن بیستم صورت خمینی را در ماه دیدیم. زنان مبارز عرب که در آن دوره (مثل زنان ترک[16]) برخلاف نظرها وپذیرفته های معمول موقعیت بالایی داشتند[17]،(در حالیکه زن زمان ساسانی اغلب «چاکرزنی» میکرد)، مورد تعرض واقع شدند و دست وزبانشان بریده شد.[18]



بیگانه هراسی در روان رنجوریِ خودشیفتگی

عنصر بیگانه که در اصل همانگونه که ذکرش رفت، در قاموس خود باوران افراطی بربر تلقی میشود در بین نارسی سیستها هراس می آفریند. این عنصر را یا باید قلع و قمع و یا حداقل آسیمیله کرد تا هویت خویش را به خودی خود از دست بدهد وهمرنگ وهمسوی خودیها شود. در زمره آنها از جمله «خیانتکاران» و «وطن فروشان» هستند. از آنها هم آوایی، هم آمیزی، همآیندی و همانگویی طلب می شود. بهمین خاطر هم هدف در اینجا نه وصل اصولی وهم پیوندی با آنها بلکه برای خنثی شدن طرف مقابل، بعلیدن و هضم کردنشان در دستور عمل قرار می گیرد. آنها باید احساس نابسندگی بکنند، تا دست به خودتخریبی بزنند. این در صورتی ممکن است که با مکانیسم های گوناگون خودخوارانگاری آنها تقویت شود. سوسک بی زبان کاریکاتور روزنامه ایران در سال 2006 فقط قادر است "نه مه نه" بگوید. اگر آنها تبدیل به خر وسوسک شدند، مقصد به سادگی تحقق میپذیرد. حیوانات را به راحتی و بدون عذاب وجدان حتی می توان محو و نابود کرد. آذربایجانیهایی که «سرکش» باشند و همانند وهمنژاد سازی را نپذیرند مبدل به تجزیه طلب میشوند. وگرنه ممکن است آنها دست به تکه تکه کردن «مرز پر گهر[19]» بزنند و دراین حالت خیانتکارانه از شرق و غرب و شمال و جنوب حمایت شوند. مزدوری آنها هم در این صورت غیرممکن به نظر نمی رسد. نارسی سیستها بعید نیست که حتی در این تصور پارانوید خویش جرینگ جیرینگ سکه های خارجی را هم در جیب آذربایجانیها بشنوند و برق طلای آنرا به چشم خود ببینند. در این رابطه برای آنها شما میتوانید ساعتها از مقوله دردآور و اهانت آمیز « ترک خر» وجوکها ومزه پرانیهای مرتبط با آن صحبت کنید. نتیجه آن مثالِ(امیدوارم غیر مناقشه ای) اذان خواندن در گوش خر است! در مقابل، خیلی از آنها غرق در جنون خودمحوری وخودشیدایی، اگر شانس آوردید، بدون استفاده از «سلولهای آینه ای» مغز خود به شما خواهند گفت: «وای، شما چقدر حساسید!» این برخورد که متأسفانه در ایران طی دهه ها صورتی از روان نژندی اجتماعی پیدا کرده است، شامل قشر خاصی نیست.

در بین شهروند قشر پایینِ فارس البته این عارضه عملکرد دیگری هم دارد. او درد اجتماعی خود را درحین تحقیر آذربایجانیها فراموش میکند. چنین گروهی در این راه اشخاص نازل تر از خود را کشف کرده است. ایدئولوژی نژادپرستانه در این رابطه به افراد ضعیف و سطح پایین جامعه خود این امکان را می دهد، با سرآمدانگاری خودی و دون پنداری دیگران خود را به خاطر نژادشان آقای ملتهای سرکوب شده، قدر قدرت و بزرگ احساس کنند. در این حالت آنها درجه نازل خود را فراموش میکنند و راحتتر، از سرکوبگران خویش فرمان میبرند. آنها بدین ترتیب نه فقط به عنوان فرد منیت خود را ارضاء میکنند، بلکه به عنوان گروه برتر عزت نفس جمعی خود را هم صیقل می دهند. چنین افرادی حالت دوچرخه سواری را دارند که سر خود را در مقابل زورگویان وقدرتمداران به پایین خم میکند و در مقابل به فردِ «فرودستِ» زیر پای خود فشار وارد می کند. هاینریش مان چنین افرادی را دوره امپراطوری آلمان آقاهای درونِ رعیت[20] لقب داده بود. در هیرارشی اینچنینی هر آنکه خود را تسلیم جبر می کند به نوعی غالب هم هست. حال یا تحت فشار روحی و روانی آقایان صاحب قدرت اصلی و یا عملکرد مشابه آنهایی که اقتدار را از بالادستی ها وام گرفته اند، "من برتر" (فراخود) آذربایجانی برای بدست آوردن صیانت روانی، با عوامل فشار همنوا شده و با مکانیسم سازگاری در راستای تحلیل خویش گام بر می دارد. وقتی روحیه جمعی ملتی دچار چنین عارضه وجدال درونی است، ما با یک معضل خدشه روانی عام یعنی نویرو تیسم جمعی [21] طرفیم.

دراین شیوۀ برخورد شوینیسم فارس با آذربایجانیها شباهتها ،همسویی ها و همسازی هایی با فرایند روانی "شخصیتی مرزی"[22] به چشم می خورد. مادر دچارِ این مشکل روحی یا کودک خود را به طور کامل طرد می کند و از وصل مقابل جلوگیری می کند، چون خود از نزدیکی و آمیختگی واقعی می هراسد. و یا اینکه به اصطلاح تا حد خفه و محو کردن به او میچسبد.[23] چون اغلب در کودکان وحشت زیادی از تنهایی و جدایی وجود دارد، این ترسها به خود بچه هم منتقل میشود. چنین عنصر هراسیده، وابسته و نا مطمئنی (در قیاس با خیلی از آذربایجانیها) اگر بخواهد خود را از این درگیری، ذوب و بلعیده شدن برهاند، این ریسک را می کند که محبت مادرِ متملک را از دست بدهد و اگر بخواهد رضایت مادر را حفظ کند، خود را گم میکند و به خویشتن خویش نمی تواند وفادار بماند.



امکانات برخورد با خودمحور بینی وهژمونی طلبی



رشد وتکاملِ شعور وهویت ملی آذربایجانیها در مقابله با این معضل و راه حل آن فرق زیادی با مقوله چگونگی تکامل شخصیتی فردی ندارد. درک هویت یابی[24] در انسانها در دوره 16 تا 25 ماهگی صورت میگیرد، یعنی آگاهی به اینکه من جدا ومستقل از دیگران، بخصوص مادر خود، قادر به ادامه حیات هستم. در این مرحله رهایی است که ما مرز بین خود و دیگران را می شناسیم. اگر این پروسه دچار خدشه شود، باعث اختلالات شخصیتی در انسانها میشود. بخش عمده کار رواندرمانی مربوط به این در گیری روحی برای از بین بردن وحشت جدایی، تکوین فردیت و حل مشکل وابستگی بیمارگونه و ایجاد عزت نفس و خود باوری در مراجعین است. سیستم شووینیستی و پاتولوژیک در ایران در تاریخ اخیر متاسفانه بخشی از آذربایجانیها را دچار این تضاد درونی و سر در گمی کرده است. در اصل منظور در اینجا این نیست که کسی توانمندی لازم را کسب کند و بتواند مثلأ خواستار استقلال ملی و سیاسی شود، بلکه هدف درک این واقعیت است که من خود قادر به تنظیم نزدیکی و دوری با "ابر مادر" بر اساس خواسته خودم به عنوان انسان فرهیخته و وارسته می توانم باشم و جدایی از او به معنای نابودی هیچ طرف تلقی نمی شود.

این موضوع اساسی در روانشناسی رشد و تکامل البته که مقوله بغرنجی است. هر جدایی و استقلال با درد و کدر همراه است و هر پدیده ای که تازه و دگرگون است به معنای از دست دادن زمینه مألوف و ضریب اطمینان است. نیاز به همراهی، رابطه با محیط اجتماعی، همگرایی و هویت یابی وبه خصوص پیوند با جمع صاحب قدرت در روانکاوی مثل همان حسرتِ پیوستن دوباره و ذوب با مادر ارزیابی می شود که نوزاد انسانی به درد از او کنده شده و جدا افتاده است. مادر«شخصیت مرزی» در اینجا تو را تحت فشار قرار میدهد:« اگر ذوب شده و چسبیده به من در کنارم بمانی، دوستت خواهم داشت و اگر از من کناره گرفتی عاق و از توجه خود محرومت می کنم"[25]. در این حا لت "بچه های خوب" همان گونه که لازم است به دامن مادر می چسبند و خواسته های نارسی سیستی او را ارضا میکنند. وظیفه در اینجا جبران کمبودهای شخصییتی مادر است به بهای از کف دادن هویت، آزادگی و هستی خود. در این چهارچوب در بعد اجتماعیِ مسأله برای سهم گرفتن آذربایجانی از موقعیت شهروند درجه اول، آسیمیلاسیون به عنوان تنها راه رسیدن به هدف باقی می ماند. در شوق جذب شدن و "وحدت وجودی" با صاحب هژمونی هیچ بهایی سنگین نیست. همه چیز باید در خدمت این وحدت یگانه باشد: قبل از همه البته که زبان (واحد). هر گونه زیر سوال بردن این پیوستگی ایجاد وحشت و هراس میکند. پلورالیزم دیگر بی معناست. صحبت از اتهام به تجزیه و تجزیه طلبی میرود. این رفتار پیوند جوی همساز و همسو را، همان گونه که ذکرش رفت، نمی توان به سادگی محکوم کرد. اریش فروم این شیوه رفتاری را گریزی از تنهایی وایزوله شدن می داند [26].

عملکرد چنین خدشۀ روانی گاهی وقتها شگفت انگیز و باور نکردنی است. در سال 1973 در سوئد عده ای سارق چهار نفر کارمند بانک در شهر استکهلم رابه مدت پنج روز به گروگان میگیرند. در حین اسارت این قربانیان چنان به وضعیت خود خو می گیرند، که دست به همکاری با این افراد مجرم وتبهکار میزنند. آنها ترسشان آشکارا از پلیسهای ناجی بیشتر بوده تا از گروگانگیرها. آنها حتی بعد از آزادی و رهایی خود این افراد را در زندان ملاقات میکردند. دلیل روانشناختی این امر، که به «پدیده استکهلم» مشهور است، دروهله اول به دریافت حسی و روانی مخدوش انسان در این حالت مربوط می شود. آنها در این حالت گیج و مسحور ومخدوش فقط بخش کوچکی از واقعیت پیرامون خود را درک وحس میکنند، که مربوط به گروگانگیرها وحضور سنگین آنهاست. در این حالت این اسیران هر گونه توجه ناچیز گروگانگیرها را نسبت به خود مثل اجازه توالت رفتن، تغذیه و غیره را به عنوان لطف و احسان بزرگ تلقی می کنند. درک این واقعیت، که آنها در اساس کنترلی بر زندگی شخصی خود ندارند، برایشان غیر قابل تصور و تحمل است. به همین خاطر آنها خود را با اهداف اسیر گیرندگان خود تطبیق داده و با آنها همراهی و همرایی می کنند. آنها می دانند، که حیاتشان به مویی بند است و در چهار چوب حفظ بقای زندگی باید که از گروه ویا شخص قدر قدرت حمایت کنند.

راه وارستگی[27] از روان پریشی وابستگی ، چه در افراد و چه در گروهای اجتماعی، خود را یگانه و منحصر به فرد تلقی کردن است. در این جهت لازم است تمام قابلیتها، توانها و امکانات، رشد و تکامل پیدا کنند و انسان خود مسئولیت رفتار و کردارش را بعهده بگیرد. برای رسیدن به این هدف یک درگیری و معضل باید حل شود. این چالشی است که باید درآن با خیلی از جبرها، اصول و قید وبندهای عمومی دیگران، مثل امر ونهی «بالایی ها» و پدر و مادرها به صورت فعال تسویه حساب شود. در این راه خیلی ها از انسان انتقاد می کنند (تو خیلی عوض شدی)، خیلی ها مأیوس می شوند، خط قرمز بسیاری از "ممنوعات" زیر پا گذاشته میشود و سازشهای نابجا برای خود جایی پیدا نمی کنند. نتیجه این منحصر به فرد بودن یکنوع حضور درونی است، که ساختار شخصیت ما را دگرگون می کند. این تکامل در اصل سیر و جریانش در زندگی سالم انسانها قطع نمیشود و سر باز ایستادن ندارد، چون هر مرحله ای از حیات فردی و جمعی انسانها خواستها، ضرورتها و مشکلات جدیدی را به همراه دارد. در این راه سخت گاهی وقتها بعضی از انسانها نیاز به همراهی حرفه ای (مثلاٌ روانشناسها و یا دیگر مددکاران) پیدا می کنند. چون نیازها، افکار و احساسات خودی بر اثر فشار بیرونی و اجتماعی راه به خودآگاه انسان پیدا نمیکند. در رابطه با این معضل گوستاو یونگ روانشناس آلمانی اشاره می کند: "...انسان در زندگی خود هیچ بارِ سنگین تراز بدوش کشیدن خویشتنِ خویش ندارد."[28]

در وارستگی فردی و گروهی نه پیوسته ای نه بدون ارتباط ، بلکه آزادی و گسسته. شخص (وجمع) صاحب اختیار وغیر پیوستۀ رشد یافته لازم نیست حتماً به آغوش "مام وطن" بر گردد و یا دامنش را بگیرد. چنین افرادی می توانند با اراده خودی تماس قابل کنترلی با طرف دیگر داشته باشند ودر صورت لزوم دوباره به حریم خصوصی مستقل خود بر گردند. این سیر خودآگاهی و تکامل وارستگی که هژمونی طلبی را نمی تابد، بدین ترتیب در جوهره اصلی خود همگانی است.



نشانه های بازیابی هویت و عزت به نفس فردی و بسندگی ملی

«آذربایجان یوردومز، تیرختور بز قوردوموز»



در سالهای اخیر شاهد رشد سریع خودباوری در بین آذربایجانیها هستیم. آنها در این راه نخستین گامها را بعد از دوره طولانی خودخوارانگاری و کرختی ناشی از تحقیر میپیمایند و آهسته آهسته توانهای فردی واجتماعی آنها به ذهن هوشیار راه پیدا می کند. در این راه، در کنار نقشِ سمبولیک قلعۀ بابک و دفاع از بقای دریاچۀ ارومیه، پدیده تیم فوتبال تراکتورسازی تبریز به نوعی کاتالیزاتور احساسات نهفته وخفته میلیونها آذربایجانی است.

هویت جویی در قالب تیم فوتبال تراکتور می تواند در وهله اول به عنوان یک سمبل، عنصر گذار از دوران کودکی ملت به دوره رشد و بزرگسالی باشد. استادیوم فوتبال به آنها در حس وطن دادن عامل مهمی است. زمینِ آن نقش "رحم مادرِ اجتماعیِ خودی" را دارد.

این پدیده البته تا این حد یاری رسان است. ولی نباید فراموش کرد که فوتبال تنها تصور خیالی یک حفاظ اجتماعی را ایجاد میکند و گاهی جلو همبستگی واقعی اجتماعی را می گیرد. وقتی بازیگران فوتبال برنده میشوند تماشاگران میگویند: ما فتح کردیم، در اصل یک تصور غیر واقعی از ما. بدین صورت رهبران (بازیگران درفوتبال) به جای آنها فعالند، چیزی که در روانکاوی بعنوان من ایده آل مطرح است. پیروزی تیم خودی عشق به خطر افتاده به هویت خویش را نجات می دهد و مرهمی است بر زخمهای عزت نفس خدشه خورده. در این حال حس ضعف وبیچاره گی اجتماعی تسکین می یابد. این امر بعنوان یک مکانیسم روان- جبرانی[29]، به شکل سرابی از حس سعادت جمعی عمل می کند. بعنوان ماده ای که افسردگی را برای مدت کوتاهی تسکین می دهد. اما این ماده مثل بسیاری از داروهای ضد افسردگی اعتیادآور است. سهم و درجه مصرفش نباید پایین بیاید. در بعضی از بازیهای فوتبال در دنیا می بینیم که اول داور بعنوان مانع پیروزی توسط تماشاگران سرخورده کتک می خورد و بعد اگر شکست ادامه پیدا کرد، حتی بازیگر خودی مورد غضب واقع میشود. گاهی وقتها خود بازیگران اعتقاد زیادی به حس جمعی ندارند و هر جا پول بیشتری دریافت کردند جبهه وپیراهن را عوض می کنند. تماشگران وهواداران تیم هم رقم باختها را تا جای مشخصی تحمل می کنند. اگرسرخوردگی و افسردگی زیاد شد از قهرمانان خود روی برمیگردانند و درمان را در جای دیگر می جویند.

اگر چنانکه کارزار مبارزه میدان فوتبال باشد و دیگر حرکات وفعالیتها تحت شعاع آن قرار بگیرد، میتواند چینین امری در نهایت و دراز مدت به حرکت ملی ضربه بزند. رژیم جمهوری اسلامی در حال حاضر به نوعی می پذیرد که هواداران تراکتور سازی انرژی و احساسات قوی و خشن خود را در استادیوم تخلیه کنند و بیرون بیایند. در این راه خط بازی و جدی نباید خدشه دار شود. فوتبال باید همان فرم بازی را، که در آن برد و باخت شانه به شانه هم میروند، حفظ کند. بازیگران تراکتور سازی باید اجازۀ خطا داشته باشند و رسالت بزرگ قهرمانان ملی و «بز قورد» بودن به گردنشان گذاشته نشود. سنگینی چنین مسؤلیتهایی به دشواری قابل تحمل است و در نهایت موجب استرس و سر خوردگی روانسای میشود.

حساب خود را در این «میدان» باید که از خودشیفتگان جدا کرد. در خودبا وری واقعی، انسانِ صاحب عزت نفس و خودآگاه هم توانها، نقاط قوت و مثبت فردی و گروهی خود را میشناسد و هم به نارسایی ها، ضعفها و نقصانهای خودی واقف و آگاه است ؛ آنها را می پذیرد و بهنجار تلقی می کند. مهم این است که این جنبه های منفی و ضعیف به ضمیر خود آگاه راه پیدا کنند و مورد پردازش روانی قرار بگیرند. کمال مطلق را برای تسکین روحیِ خود شیدایان به رویاهای آنان واگذاریم. دوریگزینی از به کار گیری مکانیسمهای روانی فرافکنی، مثل «بز گناه» ذکر شده، می تواند حد ومرزها را با نارسی سیسم روشن کند. اگر نخواهیم مسؤلیت خود را بعهده بگیریم، به هوشیاری تاریخی دست پیدا نخواهیم کرد. سوای آن لازم است تماشاگران آذربایجانی رفتار مدنی خود را در مواقع شکست تیم محبوب خود و مقابل پرخاشگری های هواداران تیم رقیب حفظ کنند. برای رشد و وارستگی کامل راه درازی در پیش است.

[1] Erich Fromm, Die Flucht vor der Freiheit, München, 1988, S. 79

2 سیر تمدنها در تاریخ بشری حرکت زیگزاکی دارد و داستان گهی پشت زین وگهی زین به پشت است. فرزندان هلنی های مغرور دیروز، امروزه برای نجات حیات اجتماعی و اقتصادی خود دست طلب و تمنا به سوی آلمانی هایی دراز کرده اند که در گذشته های دور برای آنها بربر و در تاریخ اخیر فاشیست بودند. و چینی هایی که قبلاٌ صاحب تمدن بودند ولی بعداٌ ستاره بختشان افول کرده بود، امروزه به یکی از بزرگترین قدرتهای سیاسی و اقتصادی جهان تبدیل شده اند، تا جایی که بعضی از خانواده های آمریکایی به کودکان خود زبان دشوار چینی می آموزند تا آنها در آینده از غافله(تمدن) عقب نمانند.

3- نگاه کنید به: دکتر اکبر محمودی، رابطه قدرت سیاسی و زبان و تاثیر آن بر روی خود باوری آذربایجانیان در ایران، نشریه اطلس چاپ سوئد،شماره 78-77

[4] Alexander Syndrom

[5] Trauma

[6] Siehe: Spiegel Online, Matthias Schulz: Legenden, Der falsche Friedensfürst( حاکم قلابی صلح) ,07.07.2008. Ausgabe 28/2008در تعریفات وتفسیرات شیفتگان ایران باستان از کوروش هخامنشی گاهی وقتها این شبهه ایجاد میشود که انگار ایشان با سرود صلح برزبان و برگ درخت زیتون بر کف برای مهرورزی سرزمین دیگران را مورد تاخت وتاز قرار داده است.

7 نگاه کنید: میرزا آقا عسگری مانی، آوازهای کوروش آریایی ، بنیاد فرهنگی ورهرام. سوئد

8 «مبتذل‌ترین نوع غرور، غرور ملی است، زیرا کسی که به ملیت خود افتخار می‌کند در خود کیفیت باارزشی برای افتخار ندارد، وگرنه به چیزی متوسل نمی‌شد که با هزاران هزار نفر در آن مشترک است. برعکس، کسی که امتیازات فردی مهمی در شخصیت خود داشته باشد، کمبودها و خطاهای ملت خود را واضح‌تر از دیگران می‌بیند، زیرا مدام با این‌ها برخورد می‌کند. اما هر نادان فرومایه که هیچ افتخاری در جهان ندارد، به مثابه‌ی آخرین دستاویز به ملتی متوسل می‌شود که خود جزیی از آن است. چنین کسی آماده ‏و خوشحال است که از هر خطا و حماقتی که ملتش دارد، با چنگ و دندان دفاع کند».
(برگرفته از کتاب: شوپنهاور، آرتور؛ در باب حکمت زندگی؛ برگردان محمد مبشّری؛ چاپ نخست؛ تهران: انتشارات نیلوفر 1388.)

9 فرافکنی در روانکاوی یکی از ساز و کارهای دفاعی روانی به شمار می آید. توسط این مکانیسم روانی اغلب به صورت ناخودآگاه تصویرها، آمال و آرزوها، اما بیش از همه نقصان ها، امیال ناپسند، احساسات و خواسته های ناخوشایند و غیر معقول به دیگران نسبت داده می شود. کار برد این مکانیسمِ پدافندی حفظ آرامش و تعادل روانی و عزت نفس و رهایی از گناه و تقصیرو عذاب وجدان است.

10 گویا اعراب حتی باعث «قتل» درخت سروی بوده اند که زرتشت از بهشت آورده و در کاشمر کاشته بوده است و آقای میرزا آقا عسگری، (متخلص به مانی) آنرا نماد فرهنگ و آیین ایرانی دانسته و«قتل» آنرا به اعراب مسلمان نسبت داده اند. این درخت هم مثل خیلی از آثار دیگر ایران باستان که «عظمت» داشته اند، البته باید که «بزرگترین سرو جهان» بوده باشد. آقای مانی شاعر خبر این رویداد مهم «تاریخی» را ضمن انتشار در نشریه اینترنتی خود «نویسا» در صفحه فیس بوک خود هم بدینگونه اعلام کرده اند: «سرنوشت ,سرو کاشمر, در شاهنامۀ فردوسی. قتل بزرگترین سرو جهان که نماد فرهنگ و آیین ایرانی بود به دست اعراب مسلمان و به دستور متوکل خلیفه مسلمین در کاشمر. مرگ خلیفه متوکل در پی این حادثه. رویدادی که هر ایرانی باید آن را بخواند و بداند. در لینک زیر...» خیلی ها نقد اینچنین «رویدادهای تاریخی»، باورها و «حقایق و واقعیتها» را کمتر روا می دارند. بدنبال بحث محترمانه و نظر متفاوت من در این رابطه با آقای مانی در صفحا ت فیس بوک ظاهراً ایشان رنجور و ناخرسند شده بودند و شاید به قهر مرا از لیست دوستانشان حذف کرده اند.

[11] Posttrauma

[12] Narzisstische Kränkung

13 نگاه کنید: جلیل دوستخواه، اوستا جلد دوم، انتشارات مرواری، چاپ چهارم،1377، ص 752 و 762

14 در رابطه با وجوه مشترک مذاهب باستانی ایران و اسلام نگاه کنید به: دکتر اکبر محمودی، رد پای سنتهای مذهبی در تعلیم و تربیت و رفتار جنسی در ایران، نشر نیما آلمان، 2000 ص. 21 و بعد و44 وبعد.

[15] Siehe: Dr. Akbar Mahmoudi , Angst vor weiblicher Sexualität als Hemmfaktor im Entwicklungsprozeß der säkularisierten Mädchenerziehung und Frauenbildung in Iran, 1999, Frankfurt/M. Peter Lang Verlag. S.36f

[16] Siehe: Schmitz, Lilo Frauen und Sexualität in der Türkei. Haag und Herchen, Frankfurt/Main, 1985, S.I ff./ Autonome Iranische Frauenbewegung im Ausland(Hrsg): Frau vor und nach dem Islam im Iran. 2. Auflage, 1989, S.20

[17] Siehe: N. el Saadawi, Tschador, Frauen im Islam. 1980, 1. Auflage, Con Verlag, Bremen S. 111

فاطمه مرنیسی می نویسد که زنان عرب آنزمان حتی به نوعی حق طلاق یک جانبه داشته اند، بدین صورت که اگر آنها پارچه ای را به در چادر میزدند و یا سمت آنرا بر می گرداندند شوهرانشان می دانستند که دیگر اجازه ورود به چادر زندگی مشترک را ندارند.

)vgl. Fatima Mernissi: Geschlecht, Ideologie, Islam. 1987, Weismann Verlag, München, S. 61)

[18] Siehe : N. el Saadawi, Tschador, Frauen im Islam. 1980, S. 109

19«مرز» اگر پر گهر بوده ویا هنوز هم باشد، به صورت خودکار جیب کسی را پر نمی کند. اگر افتخاری هم باشد شامل دستآوردهای فردی با استفاده از قابلیت ها، توانایی ها و استعدادهای شخصی هر انسانی است. غرور و افتخار در این رابطه اکتسابی بوده و متأسفانه به صورت ارثی به کسی نمی رسد. افتخار به غرور ملی می تواند درد و فلاکت فردی را شاید با یکنوع واپس رانی روانی از ما دور کند و یا تسکین دهد. اما جوهر مصیبت و مشکل در عمل دست نخورده باقی می ماند. کاربرد آن شبیه استفاده از الکل برای حل مشکلات است. بی خبر از آنکه رنجها، سختی ها و دردسرهای روزمره قابلیت حل شدن در الکل را ندارند و در آن شناور می مانند و بعد از «شب شراب» با صبح بخیر غیر دوستانه بیدارمان می کنند.

در واپس رانی های خود بعضی از ایرانیان خارج کشور که بعد از سالها هنوز هم از طریق موُسسات اجتماعی تاُمین میشوند، برای حفظ غرور ملی و عزت نفس در مقابل این سوال که درآمد خود را چگونه کسب می کنند، می گویند: «از شرکت نفت پول می گیریم». انگار ملت ایران که درآمد نفتش استثمار شده برای سهم گیری و اعاده حقوق پایمال شده ایشان رابه نمایندگی به غرب فرستاده است و یا کوروش کبیر برای انتقام گیری از بیگانگان قهاریی که ما را سرکوب کرده اند. دوست چپی که از داخل ایران به آلمان آمده بود و جواب «شرکت نفت» را از دهان خیلی ها شندیده بود، اظهار می کرد: « من اول فکر کردم چقدر خوب است. سازمان ما حتماً در اینجا هم عوامل نفوذی در شرکت نفت آلمان دارد و دوستان حزبی من از این طریق تامین می شوند». البته در اینجا به هیچ وجه هدف محکوم کردن کسانی که بنوعی نیازمندند و بهر جهتی امکان کار و فعالیت ندارند و مشمول سازمانهای تامین اجتماعی هستند، نیست.

[20] Herrenvolk von Untertanen

[21] Kollektive Neurose

[22] Borderline

«شخصیت مرزی» یکنوع اختلال رفتاری و نهادی است که در آن فرد به اصطلاح خیلی دمدمی مزاج و در روابط اجتماعی ناپایدار است و بخصوص تعادل عاطفی ندارد. این افراد میتوانند در عین حال کسی را تا حد پرستش دوست داشنه باشند و به او بچسبند و خیلی سریع از همان شخص اظهار نفرت کنند. آنها از طرفی وحشت از تنهایی دارند، از جانب دیگر نزدیکی را نمی توانند تحمل کنند، چون می ترسند ترکشان کنی. بهمین خاطر رابطه ها را غیر منتظرانه قطع می کنند و دوستیهای ثابت ندارند. در حالیکه خود خیلی رنجورند، هم حسی و همدردی با دیگران ندارند و کمترین ناهمخوانی را نمی پذیرند. آنها در مقابل انتقاد بر خورد و واکنش خیلی خشن دارند و عصبی مزاجند. در اصل خشونت مایه اصلی شخصیت آنهاست.

[23] Symbiose

[24] Individuation

25 در مصداق عام در چهار چوب داخل ایران این در گیری بدینگونه خود را نشان میدهد: به عنوان آذربایجان و آذربایجانی اگر سر بزیر بودی شاید سری توی سرها در میآوری، سرت را شیره میمالند وحتی سرِ ایران میشوی. به شرط اینکه چیزی سرت نشود، دهانتت را ببندی و زبانت را قفل کنی. اگر بخواهی «سرخود» و سر افراشته باشی و سر به سر خودشیفتگان «سرپرست» خود بگذاری، در این صورت سرسنگین تلقی میشوی و ممکن است سرِ سبزت به تنت سنگینی کند.

[26] Erich Fromm, Die Flucht vor der Freiheit. München, 1998, S.20f

[27] Ablösung

[28] C. G. Jung: Die Beziehung zwischen dem Ich und dem Unbewussten, 2, Die Individuation, München(dtv), 4. Auflage, S. 110

[29] Kompensation

هیخه یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 05:30 ب.ظ

خانوم ف!
1- تبریک میگویم به شما که جزو زنانی هستید که خلق و خوشان در طول ماه ثابت میماند؛ ضمن اینکه اذعانتان به اینکه گروهی از زنان این تغییرات خلق و خو را با شدت و ضعف تجربه میکنند ، برای تایید سخن من کافیست.
2-در بند دوم اشتباه شما اینستکه گامن میکنید احساس کهتری صرفا در زمان تحریک جنسی لذت بخش است. نه. زن دوست دارد مردش چنان در تمامی ابعاد از او برتر باشد که در تمامی طول شبانه روز به برتری مردش ببالد. نمیدانم چرا دکتر یاسمن فرزان به ذهنم رسید. این استاد ارجمند در جای جای وبلاگ خود از همسرم شاهین به زیبایی و نیکویی یاد میکند و هرچند سعی میکند زیاد جلوه نکند ، اما همین که همسرش از دانشمندان خوب عرصه علم است و عضو فرهنگستان علوم ایران نیز هست ، ناخودآگاه لذتی توأم با تحسین و اطمینان و رضایت عمیق در او نهادینه شده است که ربطی به لذت جنسی ندارد!
3-برخلاف آنچه شما در فیلمهای بدون سانسور دیده اید ، رابطه ی جنسی طبیعی و سالمی دراین فیلمها کمیاب است. در رابطه ی جنسی طبیعی ، مرد است که زن را به زیر میگیرد در حالیکه در فیلمهایی که شما دیده اید ، آیا چنین است؟! حتی ویل دورانت نیز به تغییر شکل رابطه جنسی اشاهر میکند و میگوید تا قرن بیستم در یک رابطه ی جنسی این مرد بود که برتری خود را با بر زمین زدن زن بصورت طبیعی اعمال کرد، اما اکنون گاه زن است که شریک جنسی خود را زیر میگیرد و بر زمین میزند!

4-در بند چهارم مجددا در دام تئوریهای "شایدی" فمینیستی افتادید.
5-از نظر حقوقی گزاره های بند پنجمتان اشکال اساسی دارند.

در پایان امیدوارم توضیخات مبسوط استاد اکبرمحمودی در خصوص خودشیفتگی و سایر بیماریهای روانی اجتماعی برایتان مفید باشد.

[ بدون نام ] یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 11:58 ب.ظ

باز خوبه حداقل از اون بحث های بیفایده و بی ربط زبان ترکی خلاص شدیم و فعلآ به بحث شیرین رابطه های جنسی و اقسام تکنیک های به زمین زدن حریف رسیدیم.خیلی عالیه ادامه بده هیخته من خوش خوشکم میشه

ف دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 12:06 ق.ظ

.اینکه بعضی زنان دوروز درماه عصبی میشوند چه چیزی را ثابت میکند؟ثابت میکند که قدرت تصمیم گیری شان کمتر است؟؟!اگر بحث بر سر هورمون باشد که تستوسترون بیشتر فرد را عصبی و پرخاشگر میکند. مسئله اینجاست که همه ی انسانها فارغ از جنسیتشان ار نعمت عقل و احساس برخوردارند(اگر هم تفاوتی درمیزان برخورداری ازاین دو نعمت وجود داشته باشد، به چیزهای دیگری مربوط است مثلا ژن، ارث، تربیت و اینگونه مسائل. نه جنسیت) تفاوت زن و مرد در "نوع" ِ احساساساتشان است(احساسات زنانه لطیف تر و احساسات مردانه خشن تر است) و همه میدانیم که در تصمیم گیریهای مهم زندگی باید دید ِ همه جانبه داشت و به یک احساس ِ زودگذر(عطوفت یا خشم) اجازه ی تاثیرگذاری نداد.(و این جز ء مهارتهای زندگیه که بعضیها فازغ از جنسیتشان دارند و بعضیها ندارندو کسانی هم که ندارند میتوانند این مهارت را یاد بگیرند.)
2.خوشحالی زن از موفقیت همسرش زیرمجموعه ی خوشحالی ِ هر آدمی از موفقیت اعضای خانواده و عزیزانش می باشد(حتی اگر یک احساس دوگانه باشد و حسادت هم درآن وجود داشته باشد که معمولا چنین نیست ولی حتی اگرهم باشد ربطی به جنسیت ندارد.بلکه به شخصیت افراد مربوط است) هرکس دلش میخواهد موفقیت عزیزانش را ببیند و ازاین بابت خوشحال میشود.
3.شاید من منظورم را درست بیان نکردم. در فیلمهای بدون سانسور این مرد است که زن را به زیر میگیرد. میخواهم بگویم رسانه و فیلمها نوعی از کلیشه ها را ارائه میکنند که اگر به آنها تکیه کنیم تصویری کورکورانه از رابطه جنسی در ذهن ما شکل میگیرد. درحالیکه هرکس باید خودش خودش را بشناسد و ببیند که واقعا چگونه لذت میبرد.(که معمولا خیلی از ما کلیشه ها را پذیرفته ایم و سعی نمیکنیم خود ِ واقعی مان را بشناسیم)
4.درواقع اگر بخواهم جمله ی "یک زن سالم با ترکیب هورمونی متناسب، از حس کهتری نسبت به مرد خویش لذت میبرد"را در قالبی فراتر از رابطه جنسی بپذیرم(یعنی در زندگی روزمره)، مجبورم یک چنین شایدی هم به آن اضافه کنم.درغیراینصورت این گزاره پذیرفتنی نیست(کجا تحقیق شده یا آمار گرفتند که زن در زندگی روزمره اش هم دلش میخواهد احساس کهتری کند؟من شخصا چنین حسی ندارم و درهیچیک از زنان اطراف و یا دورتر هم ندیده ام و فکرنمکینم که به خاطر عدم تعلق به این حس، مشکل روانی یا جنسی داشته باشم!).
گفتید که زن از قدرت فکری و بدنی شوهرش خوشحال میشود. اگر قرار باشد زنی(یا کلا هرآدمی) از موفقیت شوهرش(یا کلا عضو خانواده اش) خوشحال شود،در محدوده ی چیزی که در شماره ی 2گفتم میگنجد.(البته قدرت بدنی میتواند به مسائل جنسی هم مربوط باشد) اگر این مسئله فراتر ازیک خوشحالی ِ ساده و افتخار نسبی باشد، دلیل براین است که چنین فردی(چه زن چه مرد) میخواهد از طریق ِ چسباندن ِ خود به موفقیتهای دیگران،ناکامیهای خود را فراموش کند.حالا اگر شما فکر میکنید که زنها "فقط از موفقیت شوهرشان" خوشحال میشوند(و مثلا از موفقیت فرزند شان کمتر خوشحال میشوند) و اگر فکرمیکنید "فقط زنها" از موفقیت شوهرشان خوشحال میشوند(و میزان خوشحالی ِ مردها از موفقیت همسرشان کمتر است )، دراین صورت باید توجیهی داشته باشیم و یکی از آن توجیه ها "شایدی" است که گفتم.
5.از نظر قانون ایران؟!یا از نظر حقوق بشر؟

در پایان گفتن این حرف خیلی زیبا نیست ولی چنین دیدگاههایی نسبت به زنان، انسان را به یادطرز فکرهایی می اندازد که وقتی بچه بودم فکرمیکردم مربوط به "گذشته" بوده: "سیاپوستا از نظر ژنتیکی مشکل دارن کمتر از ما به تکامل رسیده اند" "پزشکی ثابت کرده که خون آریایی برتره"

هیخه دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 04:11 ق.ظ

خانوم ف
اشاره ی شما به تاثیرات هورمون تستسترون مرا به جنبه ی دیگری از موضوع راهنمایی کرد که بدان بی توجه بودم. از این بابت متشکرم . اما شاید خانوم پارسایی راست میگوید . شاید انگیزه اصلی بنده از پیشنهاد آزمایش هورمونی به ایشان ، عکس العملی به اتهام "خودشیفتگی " ایشان به من در جوابیه کامنتهای قبلی بود که البته دکتر اکبر محمودی با توضیح جامع در خصوص این خودشیفتگی و اینکه چه کسانی بیشتر دچار آنند ، مشکل ایشان را حل میکند. هرچند برخی اظهار نظرات ایشان و آروزهاشان مثل آرزویشان مبنی بر مصافحه با مردان در محیط کار، موجب میشود که پیشنهادم خیلی بیجا نباشد!
خیر! مردان هم از موفقیت زن و یا فرزندشان شاد میشوند، اما جنس شادیها اندکی متفاوت است و هر کسی آنرا متوجه میشود.
در خصوص اینکه حقوق ایران یا حقوق بشر ، سوال مطرح شده باید چنین اصلاح شود : حقوق ایران یا حقوق جاری در سایر کشورها. چون من متخصص حقوقی نیستم ، وارد این بحث نمیشوم؛ اما میدانم که ارتباطی بین موضوع مطروحه با حقوق بشر نیست. ضمنا بعید میدانم که در هیچ جای دنیا کسی که دچار مشکل اساسی روانی است ، بدون قید و شرط حق معامله و دخل و تصرف عمده در اموال خود را داشته باشد. عبارت " در کمال صحت جسمی و روانی " را بیاد داریم. حال اگر شما از قوانین سایر ممالک اطلاع بیشتری دارید ، خوشحال میشوم بفرمایید.
در نهایت چه اشکالی دارد اگر خانوم پارسایی با کامنت بنده یه احتمالی بدهد و آزمایشی را بپذیرد. ضرر که نمیکند. اگر مشکلی نداشت که چه بهتر؛ و اگر هم مشکلی بود پدر مرا هم دعای خیری حوالت کند که انگیزه برای مراجعه به کلینیک را در ایشان آفریدم.
متشکرم

هیخه دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 04:22 ق.ظ

این آقا یا خانوم عزیزی که بدون نام تاکتیک استهزا را برای مقابله با حقیر برگزیده ، بقدری از مرحله پرت است که نمیداند سیاست تحقیر ترکان که در کاهش وفاداری زبانی عامّه ی ترکان در قرن شمسی اخیر موّثر بوده ، در خواص موثر نیست و فقط موجب لبخند میشود! از این بابت از ایشان ممنونم. ( هرچند در نسل جدید ملت ترک این تاکتیک حتی میان عوام ترکان نیز کارایی خود را از دست داده است)
نکته جالب دیگر اینکه برخی مدعیان براحتی چشم بر روی توضیحات مفصل متخصصین درباره ی برخی مفاهیم مطروحه میبندند!

[ بدون نام ] دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 09:35 ق.ظ

" من متخصص حقوقی نیستم"
جناب "ف"هیخته راست میگوید ایشان فقط متخصص مسائل جنسی و بیماری های مربوط به دوره پریود است. خواهش میکنم فقط در این حوزه سوال بفرمایی.

[ بدون نام ] دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 10:41 ق.ظ

و اما شما خانم پارسایی
در تاریخ 5/3/89 ساعت 5/14 دقیقه و 7 ثانیه در جواب کامنت من گفته اید که مردان ضعیفند و این نشان می دهد که تا چه حد نسبت به مردان کینه داریدای کاش مکی به خود می آمدید و زبان ترکی را پاس می داشتید و این همه بر مردان نمی تاختید

فروردین دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 11:29 ق.ظ http://ashteroh.mihanblog.com/

این روابط این قدر مجازی هستند که با کسانی اینقدر دوست می شوم که ریز هر پست کامنت می گذارند،همیشه لایک می کنند،حتا گاهی چت و درد ِدل می کنند،ولی وقتی همان ها را در دانشگاه و خیابان ووو می بینم،نمی دانم جواب ِسلام ام را چطور می دهند؟!

به هرحال مجازی بودن اش را همه می دانیم و پذیرفته ایم.نه؟

در نظر می دانیم که مجازی است اما مرزهای مجاز و واقعیت گاه بی آن که بدانیم و حتی بخواهیم محو می شود یا حد اقل جابجا می شود.
ممنون از بودنت

هیخه دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 03:21 ب.ظ

آنروز عرض کردم در خصوص آخرین جواب آقای خرامان منتظرم. آری منتظر بودم ببینم خرامان عزیز در جواب توهینهای آدم بینامی که اتفاقا درست پس از ایشان کامنت گذاشته و از آقای خرامان تقاضا نموده که به بنده جواب ندهد، چون جواب دادن به من یعنی جدی گرفتنم و ... ، چه خواهند گفت.البته اگر آقای خرامان خود را دوست من نمینامیدند انتظاری از ایشان نمیداشتم. اما وقتی کسی جواب توهین آمیزی به دوست ایشان مینویسد و مخصوصا از شخص آقای خرامان میخواهد که ما را جدی نگیرد و جواب ندهد و ...، از دوست انتظار میرود لااقل عکس العمل کوچکی از خود نشان دهد.
امیدوارم در عمل دوستی هایمان را به نمایش گذاریم نه صرفا در بیان. هرچند متاسفانه غیر از پاره ای ادعاهای دوستی، عملا نه در دنیای مجازی نشانی از دوستی دو دیدگاه هست و نه در دنیای حقیقی داخل کشور و نه در دنیای خارج از کشور بین همفکران من و هم سلیقه گان ایشان و نه حتی در دنیای داخل زندانهای کشور بین همفکران زندانی من و همفکران زندانی ایشان!
علیهذا من بسیار مشتاقم دوستی واقعی و نه شعاری بین ما و شما و تمامی ابناء بشر ایجاد شود. جناب خرامان ، با تشکر از ادبیات موقرتان در کامنت آخرتان ، امیدوارم در راه دوستی معهود - که بسیار ضروری و حیاتی است - قدمهای ملموسی از هر دو طرف برداشته شود.

ف دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 03:37 ب.ظ

اگر جنس آن شادی واقعا متفاوت باشد(که به نظرمن درحالت عادی چنین نیست؛ حداقل برای من و آن دسته از اطرافیانم که کمتراز 50سال سن دارند!)، احتمال ِ "شایدی" که گفتم بالا میرود(چیزی شبیه ِآنچه دکتر محمودی در دوبخش از نظرشان به آن اشاره کرده اند*.)
در بیشتر کشورها افرادی که دچار افسردگی، پرخاشگری (و هراختلال دیگری که جزء جنون محسوب نشود)باشند، حقوق خود را(حق رای،حق خرید و فروش خانه و هرگونه قرارداد دیگه، حق بی قید و شرط ِ خروج از خانه و کشور، حق ِ طلاق و حق بی قید و شرط اشتغال و تحصیل را) از دست نمیدهند. در ایران هم این حقوقی که گفتم برای مردان افسرده و پرخاشگر (و حتی کسانیکه دچار جنون ادواری هستند، در دوره های سلامتی شان) محفوظ است ولی یک زن سالم که نه افسردگی دارد نه پرخاشگری نه حتی جنون ادواری، فقط از دو سه مورد ازاین حقوق برخوردار است.(فکرنمیکنم این مشکلات هورمونی که دوروز درماه پیش می آید و در بدترین حالت به اندازه ی یک افسردگی ساده یا پرخاشگری کوتاه مدت است، شدیدتر از جنون ادواری باشد!)

اینجا سازمان ملل یا مجلس شورا نیست! و ما فقط داریم حرف میزنیم. فکرنمیکنم برای قضاوت درباره ی حقوق ِ طبیعی و انسانی مان و برای اینکه بفهمیم چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است، احتیاج باشد که حقوقدان باشیم.
و اگر چیزهایی که گفتید فقط در پاسخ به اتهام خودشیفتگی بوده(و یه دعوای دونفره بین شما و نویسنده!)، دراین صورت من دخالتی نمیکنم ولی میدونم که به رخ کشیدن ِ ضعف جسمی یک زن(و کلا صحبت درباره ی ویژگیهای انتسابی ِ یه آدم)....کار جالبی نیست.




* دو بخش از کامنت ِ دکتر محمودی:
کسیکه چیزی برای افتخار به خود ندارد، به عنوان آخرین دستاویز به چیزهایی متوسل میشود که خود جزئی از آن است.
درتکمیل حرف ایشون: ازآن بدتر کسی است که به چیزهایی متوسل میشود که خودش هم جزئی ازآن نیست(قدرت فکری فرزند ممکنه تحت تاثیر تربیت والدینش بوده باشه ولی قدرت فکری شوهر چه ربطی به زن داره؟ افتخار والدین به فرزندان، طبیعی تره تا افتخار زن به شوهرش. اگه جنس ِ افتخار زن به شوهر واقعا فرق میکنه، از یه جای دیگه آب میخوره.)
در تکمیل حرف ِ خودم!: همون افتخار والدین به فرزند هم اگر زیاد بشه به نظر من طبیعی نیست و ازهمونجا آب میخوره!!

و

"درک این واقعیت، که آنها در اساس کنترلی بر زندگی شخصی خود ندارند، برایشان غیر قابل تصور و تحمل است. به همین خاطر آنها خود را با اهداف اسیرگیرندگان خود تطبیق داده و با آنها همراهی و همرایی می کنند. آنها می دانند، که حیاتشان به مویی بند است و در چهار چوب حفظ بقای زندگی باید که از گروه و یا شخص قدر قدرت حمایت کنند."

هیخه دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 03:51 ب.ظ

خانوم ف ممنونم و بیشتر از آنروی که مقاله جناب دکتر اکبر محمودی را - انشالله بدقت! - مطالعه فرموده اید. موفق باشید

ف دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 04:13 ب.ظ

من همیشه فکر میکردم که بهترین راه(و مطمئن ترین راه حتی اگه دورترین باشه!!) تحمل کردن همدیگه هست. هنوز هم همین فکرو میکنم. (البته خیلی سخته ها!)

اتفاقاً با شناختی که از دیگری پیدا می کنیم تحملش زیاد هم سخت نیست:)

خرامان دوشنبه 26 خرداد 1393 ساعت 08:29 ب.ظ

هیخه عزیز دوست گرامی، هر کس در این آگورای مجازی مسئول سخنان خویش است، با این حال پای شما در میان باشد یا نه، من "موضوعی و معضلی" را که شما مطرح می کنید موضوع مهمی می پندارم و حتا پافشاری و تاکید شما را درک می کنم. منتها این همدلی مانع از این نیست که بگویم من شیوه شما در پیگیری دغدغه هاتان را به هیچ رو نمی پسندم، به نظر من این همه انرژی را میتوانید در کار فرهنگی بهتری سرمایه گذاری کنید، واژه نامه ای بنویسید، کتاب کوچه ای تالیف کنید و ... .

دیده ام که شما بسیار به دکتر طباطبایی تاخته اید، متاسفانه تاخت های شما هیچ گاه منضم به "استدلال" نشده است اگر شما ایرانشناسی فلسفی دکتر طباطبایی را قبول ندارید خود شما "ایران"را به عنوان یک مفهوم کلی چگونه می اندیشید و نسبت خود با آن را چگونه تعقل می کنید؟ به عبارت دیگر میخواهم بپرسم شما "کجا ایستاده اید؟" البته شما تاکنون مقالات منتقدانه ای در اینجا درج کرده اید اما آن مقالات در موضع پاسخ به این سوال نبوده اند. دوست دارم پاسخ شما را در این زمینه بدانم چه گمان می کنم در کانون نظریات جناب دکتر نه ناسیونالیسم که گونه ای فلسفی اندیشیدن ایران به عنوان یک مفهوم کلی موجود است.نسبت شما با این "کلی" چیست؟

آنا سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 01:13 ق.ظ http://anaa.persianblog.ir

تنهایی مقدس در بطن اجتماعی مجازی

هیخه سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 11:25 ق.ظ

خرامان عزیز
نوشته اید که تاختهای بدون استدلال بر طباطبایی داشته ام. چنین نیست. منتها شما تنها تاختها را دیده اید و استدلالاتی را که گاه در کامنتهای مندرج در چند پست قبل بوده مطالعه نکرده اید. بااینحال خدمت شما عرض میکنم که دیدگاه طباطبایی در خصوص روشنفکری دینی را بسیار میپسندم و بنظر من نیز این ترکیب «روشنفکری دینی» ترکیبی پارادکسیکال است. اما آنچه در سخنان و افکار طباطبایی اخیرا اضافه شده یا شاید هم اخیرا علنی اش نموده نوع نگاه او به حقوق ملل - یا بقول برخی اقوام- ساکن ایران است. اگر مطلب کوتاه دکتر حیدر شادی٬ محقق دانشگاه ارفورت آلمان در پاسخ به نگاه گرته برداری شده ی طباطبایی را خوانده باشید تقریبا دیدگاه بنده را نیز در آن خواط هید یافت. آنرا خوانده اید؟

هیخه سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 11:27 ق.ظ

خواهیدیافت

هیخه سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 03:36 ب.ظ

قسمتی از یک مصاحبه با زیباکلام:
. حالا دیدگاه شما نسبت به این موضوع (مطالبات آذربایجان) چیست؟!

. خیلی از همکاران دانشگاهی من معتقدند که ما به هیچ وجه نباید در خصوص این مسئله صحبت کنیم.

· چرا؟

· چون معتقدند که هر حرفی و اشاره ایی به این مسئله باعث تشویق طرفداران آنها می شود و باعث پر و بال دادن به مسئله «ناسیونالیزم ترکی» می شود. یعنی معتقدند که اساسا هر جور اشاره و پرداختن به این موضوع سبب بزرگنمایی آن و گسترشش می شود. مثلا با تصویب هر پایان نامه ایی که حتی غیر مستقیم به این موضوعات پرداخته شده باشد شدیدا مخالفت می کنند و این کارها را اشتباه تاریخی می دانند.

· شما چه فکر می کنید؟

· والله من فکر می کنم حرف نزدن در مورد یک موضوع اجتماعی که ما از آن خوشمان نمی آید باعث محو شدن و یا غیب شدن آن نمی شود. اینکه ما بگوییم در مورد پان ترکیسم یا در مورد ناسیونالیزم کردها حرفی نزنیم چون باعث عمومی شدن آنها شده و قبح مسئله می ریزد شیوه خیلی علمی برای حل و فصل مسائل سیاسی و اجتماعی از جمله مسئله ناسیونالیزم نیست. بالاخره ما اگر مشکلی داریم باید با آن مواجه شویم و اینکه هی بگوییم «هیس ، هیس» آن مسئله غیب نمی شود. سرکوبش هم که بکنیم رادیکال تر و افراطی تر شده و زیر زمینی می شود. از بین نمی رود. اما در پاسخ به پرسش شما که من چی فکر می کنم؟ ببینید، جامعه تبریز مثل هر جامعه دیگری لایه های اجتماعی مختلفی دارد. از مردم عادی گرفته تا دانشجو و فرهیخته، از آدمهای کم درآمدتر گرفته تا اقشار و لایه های ثروتمند تر و متمول. اما وقتی من از زبان نخبگان و فعالین سیاسی اصلاح طلب تبریزی در نیمه های شب و در اطراف استخر ائل گلی داستان پان ترکیسم و احساسات ناسیونالیستی را می شنوم، این حامل یک پیامی است. پیام این است که مشکلی بوجود آمده. مشکلی بوجود آمده که دارد در فرمت ناسیونالیزم خودش را بروز می دهد. این احساسات را نخبگان به آن شکل بروز می دهند و جوان ترها و متعصب هایش در شکلی دیگر مانند طرفداری متعصبانه از تراکتورسازی!
..............................................................
هر چند در دیدگاههای صادق زیباکلام پاره ای نگاهها و برداشتهای خام و عجولانه و سطحی وجود دارد ، اما در کل وجود ایشان در قیاس با بسیاری از نخبگان دیگر که به اعتراف خودشان خواهان "توطئه ی سکوت " در قبال مطالبات قومی هستند ، نعمت و غنیمتی است.
از جمله دیدگاههای خام ایشان اما یکی اینستکه که پیشنهاد میدهند در آذربایجان مدارسی به زبان ترکی و مذارسی هم به زبان فارسی دایر شود و اینگونه توضیح میدهد: " شورا تصویب می کند دو تا مدرسه ابتدایی داریم یکی بزبان مادری و دیگری بزبان فارسی. والدین می توانند فرزندان شان را در هرکدام که خواستند ثبت نام کنند. بالطبع در مدارسی که آذری زبان یا کردی زبان هستند آن زبان به طور اصولی و کامل آموزش داده می شود!والله اگر شما دو موسسه در یک خیابانی در تبریز تاسیس کنید که در یکی آموزش به زبان ترکی آذربایجانی باشد و در دومی به زبان فارسی، تصور می کنم خیلی از والدین اسم فرزندان شان را در مدرسه فارسی زبان بنویسند.

- چرا؟

- بهمان دلیلی که اگر شما در تهران این حق انتخاب را میان زبان فارسی و انگلیسی به والدین بدهید خیلی از آنها مدرسه انگلیسی زبان را انتخاب می کنند. شما همین الان در تهران یا در تبریز آمار بگیرید ببینید چند تا از خانواده های تحصیلکرده بیشتر دوست دارند کودکان خود را در مدارس انگلیسی زبان ثبت نام کنند یا در مدارس صرفاً فارسی زبان. برای اینکه خانواده ها آینده ی بچه های خود را در آن می بینند که به زبانی که برای آینده آنها بهتر است درس بخوانند تا زبان بومی خودشان.

من به دموکراسی واقعی اعتقاد دارم. اگر نصف به علاوه یک مردم آذربایجان باور دارند که باید بچه هایشان به مدرسه آذری زبان بروند خوب باید از این حق برخوردار بشوند.اما با این حال 49 درصد بقیه هم از این حق برخوردار باشند که فرزندان شان را به مدارس فارسی زبان بفرستند. قاعده ی دموکراسی می گوید که همه ی افراد باید بتوانند از "حق برابر" برخوردار باشند."
؛ این در حالیست که فراموش مکنند 90 سال است تلاش سیستماتیک برنامه ریزی شده ای برای فارسیزه کردن مردم آذربایجان و بیگانه نمودن یا لااقل دور کردن آنان از زبان و فرهنگ خود اعمال شده است. لذا حق و عدالت اینستکه گفته شود باید برای جبران مافات ، آموزش به زبان ترکی با جدیت در مدارس مناطق ترک نشین عملی شود. وگرنه بله استاد راست میگوید. اگر هر دو مدارس ترکی و فارسی حتی در خود تبریز موجود باشد ، در شرایط ایجاد شده توسط سیستم ، مردم اغلب گرایش به زبانی که آینده ی معیشتشان را هم بهتر تضمین کند ، خواهند داشت؛ علاوه بر اینکه مسلما بوقهای تبلیغاتی داخلی مدام به تعریف و تمجید از مدارس فارسی و مزایای آن خواهد پرداخت و از طرفی ،بنیادهای صدساله و پنجاه ساله ی بظاهر فرهنگی حامی زبان فارسی نیز با حمایتهای مالی و معنوی خود به تقویت بیش از پیش مدارس پارسی خواهند پرداخت ، در حالیکه در خفقان گذشته ، هرگز بنیادهایی موازی با آنها برای پاسداشت زبان ترکی امکان تاسیس و رشد نیافته اند.

خرامان سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 06:05 ب.ظ

هیخه عزیز چند دقیقه فرصت دارم، بنابراین چند جمله را به اجمال می نویسم تا سر فرصت بدان برگردیم، اشتباه بنیادینی که در نوشته حیدری شاد وجود دارد این است که او در چیزی که خود نقدر مدرنیته ایرانی می داند همه جور سخن می گوید بدون این که به نکته ی اساسی پروژه طباطبایی دقت کند، یکم)طباطبایی مورخ نیست، فیلسوف است و انچه نگاشته است تاریخ "اندیشه" است نه تاریخ صرف دوم) مفهوم انحطاطی که او مطرح می کند شق دیگری هم دارد و ان "ماندگاری در عین زوال" است. او سرنخهای اندیشه ایرانشهری و "منحنی" آن را در متون اساسی این فرهنگ پی جسته و جای جای به انها اشاره کرده است، و اینها خودبخود نسبتی با عقلانیت از نوع وبری آن ندارد. از این گذشته طباطبایی خود بارها به ویژه در کتاب مکتب تبریز اشاره کرده هر تاریخی تاریخ معاصر است، بنابراین او نمی گوید من روایت واحدی از تاریخ ایران به دست داده ام و جز این جور دیگری نمی توان تاریخ ایران را نوشت، بلکه تاکیدش بر این است که اگر بخواهیم اندیشه سیاسی را نزد متفکران بزرگ این قوم بجوییم آبشخورهایش را باید در کجا بیابیم و نیز تحلیل کنیم این اندیشه چگونه در عین زوال مایه ماندگاری ایران بوده اند حال کاری که شما به عنوان یک شهروند ترک می توانید انجام دهید این است که نسبت خود را با این تاریخ مشخص کنید. این بحث صرفاً ایدئولوژیک نیست بحثی فلسفی است. به عبارت بسیار بسیار بسیار ساده تر و شلخته تر میخواهم تز طباطبایی را شرحه شرحه کنم و بگویم جناب هیخه شما به عنوان یک ترک اگر بخواهید از نظرگاهی ترکی تاریخ اندیشه در ایران را بیندیشید و بنگارید ان را چگونه خواهید اندیشید و خواهید نگاشت. و جایگاه "ایران" و فرهنگ ایران با تمام تکثر و گونه گونگی اش در کانون تاملات شما کجا خواهید بود، آیا اصلاً ایرانی برای شما وجود دارد؟ اگر وجود دارد ستونهای استوارش از منظر فکری کجایند یا چه هایند، و اگر وجود ندارد چگونه است که شما یا (دکتر شادی) به عنوان یک ترک با اینکه بیرون ایرانید(از لحاظ مبانی فلسفی) از درون ایران به نقد تاریخ ایران پرداخته پرداخته اید. چگونه است که نتوانسته اید خود را از بند ناف این مادر برهانید؟ میخواهم سوال طباطبایی را باز هم بپرسم آن چیست که در ایران مقاومت کرده و با این همه آتش در خرمن افتادن باز هم اگرچه زار و نزار پا برجا مانده است؟ آن چیزی که در برابر زبان ترکی یا عربی مقاومت کرد و مانع شد این سرزمین کاملاً عرب زبان یا ترک زبان بشود چیست؟ چگونه است که همه کشورهای همسایه از این نظر در فرهنگهای دیگر مستحیل شدند اما ایران نشد. پاسخ شما به این سوالات چیست و نسبت شما با این تاریخ مقاومت چگونه است؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 06:54 ب.ظ

سلام،

" این تنهایی است که کنش‌های فردی و خلاقانه ما را شکل می‌دهد و می‌سازد. و از درون همین کنش های فردی منافع اجتماعی و گروهی ما بیرون می‌آیند. "

آیا می توانید فایل زیر را باز و دانلود کنید؟ با سپاس


http://www.mediafire.com/download/k7pyhxgggkxj6qg/%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86+%D9%88+%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C.docx

خلیل سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 06:58 ب.ظ http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام دو باره،

ببخشید که در یادداشت بالا مشخصات پاک شد.

روسانتیمان! سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 07:13 ب.ظ

آیا خوب نیست فرزانه خانوم بجای اینکه با زدن برچسبهایی مثل خود شیفتگی و روسانتیمان ، کمی زاویه دیدشان را تغییر دهند و خود قبل از همه از دنیای کینه توزی خارج شوند؟
آیا میتوان صدها روشنفکر آذربایجانی و دهها هزار جوان تحصیلکرده ی آن را که دیدگاههایی همچون هیخه و بسیار بالاتر از او امثال دکتر محمودی و شادی و صبری و اصغرزاده و بادامچی و ... و باز بالاتر از اینها زهتابی و هیات و فرزانه و نطقی و سرداری نیا و ...و ... دارند ، خودشیفته و دچار روسانتیمان دانست؟! معلوم است که نه! اما اگر جوابتان مثبت است ، پس وای به حال شما و شهر و دیارتان !
تا کی میخواهیم با استفاده از نامها و کلمات بزرگ و قلمبه ، برای جایگاه خود حق سازی کنیم و از طرفی دیگر حق سوزی؟ گیریم که کسی همچون هیخه با لحن گاه غیرقابل تحملی درصدد اثبات حقی است. ما چرا ما همچون کودکان صرفا بخاطر لحن و ادبیات خشن از مغز گفتار او میرمیم و میگریزیم. اینچنین رفتار و رمیدنی اگر از ناپختگان قابل درک باشد ، از فرزانگان پذیرفتنی نیست.

خوب تر این است که لحن خشن، پرخاشگرانه، عصبی، توهین آمیز و غیر قابل تحمل کنار گذاشته شود.
اگر این جا دنیای کینه توزی بود این لحن ها نوع دیگری پاسخ می گرفتند این جا دنیای زیبای من است و بجای کینه در آن تساهل جاری است.

خرامان سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 08:03 ب.ظ

کتابچه "اسلام و دموکراسی" دوستمان جناب خلیل بی گفتگو کتاب بی نظیری است ، کتابی ژرف ، منسجم و روشنی بخش!

فضولی می کنم و لینک دانلود اسان ترش را در اینجا در می کنم.

http://s5.picofile.com/file/8126879476/%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86_%D9%88_%D8%AF%D9%85%D9%88%DA%A9%D8%B1%D8%A7%D8%B3%DB%8C.pdf.html

ادس وبلاگشان:

http://tarikhroze3.blogsky.com/

فوق العاده است.

هیخه سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 09:35 ب.ظ

خرامان عزیز
من نیز بسیار با عجله مینویسم چون ضروری است برای قدم زدن از منزل خارج شوم. اول اینکه من ساکن ایرانم و دکتر شادی هم اهل مرند است و چند سالی بیش از خروجش از کشور بقصد ادامه تحصیل نمیگذرد. پس اصطلاح ناف مادر و ... محلی از اعراب ندارد. ثانیا من بیاد ندارم که دکتر شادی در جوابیه اش اشاره ای به مورخ بودن طباطبایی کرده باشد یا چنان نگاهی به او داشته باشد. این قضیه هم منتفی است.
من نمیدانم عنصر پارسی ( یا بقول شما ایرانی) چه ویژگیهای برجسته ای نسبت به عنصر ترکی یا عربی داشته که برخی همچون طباطبایی گمان میکنند با حذف این دو به غنای اولی مدد میرسانند؟! من نمیدانم چرا طباطبایی که خود ترک - و بقول برخی ترک زبان - است، اینچنین برعلیه زبان خود و مدافعان آن در کشورش تاخته و میتازد؛ شاید هم مساله به ریشه خانودگی ایشان برمیگردد. میدانید که در دوره حکومت یکساله ی ملی در آذربایجان به رهبری پیشه وری ، عرصه بر ملایان تنگ شد و بسیاری از آنان - در کنار خانها و مالکان بزرگ - بر علیه حکومت ملی آذربایجان رفتار کردند و از جمله پسرعموی دکتر طباطبایی که همان علامه طباطبایی است ، در همان مقطع زمانی از تبریز کوچید و به قم رفت و شاید تاثیرات روانی و عاطفی که فشار بر خانواده های روحانی و مذهبی طباطبایی وارد گردید ، بر ضمیر ناخود آگاه نسل بعدیشان نیز که جواد طباطبایی از زمره ی آنان بود ، موثر واقع شد و بی آنکه خود متوجه باشد ، زمینه ی نفرت وی از زبان و فرهنگ خود را در او پایه ریخت تا بعدها که ارتش نجاتبخش شاهنشاهی! مجددا خون پاک آریایی را در آذربایجان به جریان انداخت ، خاندان طباطبایی خود را وامدار چکمه پوشان تاجدار بزرگ بیند ( این در حد فرضیه است) مساله بیش از آنکه بحثی منطقی باشد ، جدلی با ریشه ی عاطفی است. ما باید بجای آنکه در مقام بازپرسی خود را قرار دهیم ، به این بیاندیشیم که در دنیای مدرن و بر اساس معیاری قرون جدید ، در قبال تکثر قومی در این کشور در حال توسعه - که همچون اغلب ممالک در حال توسعه گرایش حاکمیت به یکسان سازی و آسیمیلاسیون فرهنگی و زبانی است- چه کرده ایم؟
من انتظار داشته و دارم که بجای غوطه خوردن در سراب مجادلات تاریخی و فلسفی، واقعیات عینی امروز را و ظلمی را که - خود نیز ظاهرا مذعنید بر ترکان و سایر اقوام یارن لااقل از جنبه فرهنگی میرود- بینید و در برابرشان به فکر فرو روید که بعنوان یک انسان - و نه یک ایرانی !- چه باید کنید .
من و اغلب همفکرانم میتوانیم به فرهنگ ایرانی احترام بگذاریم ، همچنان از ادبیات پارسی لذت ببریم، خود را "ایرانی ترک" بدانیم و نه ترکی که در چنگال ناسیونالیسم پارسی ایران در حال ذوب شدن است ( اگر این عبارت ذوب شدن در شما شادی آفرید ، درنگ کنید که چرا شاد شدید)انتظار داشتم که در ندای همزبان لر خود جناب مرادی تاملی داشته باشید ، آنجا که گفت:
"چرا همچون اسماعیل بشیکجی ترک ،سری ثریا ترک ، احمت آلتان و محمت آلتان ترک در ترکیه که خود ترک اند اما مدافع حقوق کرد و ارمنی و علوی و ..اند ، یک روشنفکر پارسی با وجدان و باشرف نیست که او نیز درد بقیه اقوام و ملیت های ایرانی را فریاد بزند و بنیوسد ؟؟آیا نمی شود هم پارسی بود هم روشنفکر باوجدان ؟"
آیا تامل میکنید دوست عزیز؟
تا بعد...

سعدی سه‌شنبه 27 خرداد 1393 ساعت 10:55 ب.ظ http://rahayane.blogsky.com

فرد انسانی که در حال "شدن" باشد بالاخره روزی می فهمد که گریزی از تنهایی ندارد. او با "بودن" خود روبه رو می شود و باید بار هستی خود را به دوش بکشد، این مسئولیت پذیری مستلزم پرورش و بروز هویت فردی اوست. انسان تنها زمانی می تواند پیوندی واقعی و مثبت و موثر با دنیای اطرافش داشته باشد که هویت فردی و منحصر بفرد بودن خودش را دریافته و یک فرد بالغ و مستقل باشد. یعنی اجتماعی بودن فرد در گرو تحقق هویت فردی اوست.این تعریف از تنهایی با ارتباطی انسانی و پالوده از قدرت و حرص و طمعکاری نه تنها تناقضی ندارد که پیش نیاز آن است و با آن تنهایی رنج آوری که از سر کمبود و نقص است یکسره متفاوت است. اما چنین موقعیتی برای تعداد هر چه بیشتر انسانها تنها در جامعه ای اتفاق می افتد که در آن جامعه بیشترین احساس مسئولیت و همدلی را با آحاد خود داشته باشد. و جامعه ی مدرن هنوز به چنین جامعه ای بدل نشده و حامل تناقضاتی در این زمینه است. از طرفی امکانات فراوانی در اختیار ماست تا در چند ثانیه با دوردست ترین جای جهان و افراد ساکن آن تماس برقرار کنیم و از طرفی آفت های شکل گیری هویت فردی را هم همراه خود دارد.
یکی از آفات "هویت فردی" در جامعه ی مدرن هویت های گوناگون جمعی ست که بیشتر از آن که بر تفاوت و تنوع به عنوان فرصت ها و امکانات درک و لذت بردن از زندگی تاکید داشته باشد بنا را بر تقابل و خط کشی و روبه روی هم قرار دادن انسانها می گذارد. حرف من این نیست که ما در دنیایی بی تعارض و تضاد زندگی می کنیم و باید همه خود را به خواب زده و ادای انسان های اومانیستی را در بیاوریم که آن گونه ی دیگر را در مقابل تجاوزگر خود جلو می آورند. می خواهم از هویت سازی های کاذب جمعی سخن بگویم که بنای دائمی کردن تبعیض و سرکوب "غیر خودی" را به نفع "خودی" ها دارند و نه رفع تبعیض و ستمگری را. هویت های کاذبی که نه تنها چاره ی درد تنهایی حتا همان خودی ها هم نیستند بلکه به خاطر احساسی از ناامنی و اضطراب دائمی که با خود دارند فرد را از درون بیمار می کنند.
چگونه می توان از تنهایی رنج آور انسان سخن گفت و از اسارت او در زنجیری که امرار معاش و برطرف کردن ابتدایی ترین نیازهای او بر دست و پایش بسته حرفی به میان نیاورد. این زندگی قسطی که او را به ماشین مصرف کالا و پرداخت اقساط وام بدل کرده رمقی هم برای انسان کارکن و مزدبگیر می گذارد؟ کار به عنوان مشغله ای که بیشترین وقت خود را به آن اختصاص می دهیم برای اکثریت جامعه بدل به فعالیتی ابزاری برای ذریافت مزد شده است نه فعالیتی خلاقانه که در آن جنبه های پنهان خود را کشف می کنیم و ارتقا می دهیم.
افراد انسانی موجودیت های سیاسی مثل احزاب و دولت ها و ارتش و پلیس را یا توجیه گر منافع خود می بینند یا قدرت خرد کننده و ویرانگرشان را در مقابل ابراز وجود فردی خود می بینند، روابط خانوادگی در جامعه ی مرد و پول سالار هر روز فاصله ی بین زن و شوهر با هم و با فرزندان شان را بیشتر می کند و خانواده در بسیاری موارد فضای اعمال قدرت علیه همدیگر و بده بستان های حقیر اقتصادی است نه جایی که در آن انسان بیشترین اختیار و امنیت روانی و همدلی را برای خود متصور است، جامعه سقوط کرده و نا امن و جرم خیز راه را بر هر گونه اعتماد بسته و پیش فرض همه ی ما بر خطرناک و غیرقابل اعتماد بودن کسانی ست که از نزدیک نمی شناسیم، کسب سود به نفع اقلیتی از انسانها به قیمت تخریب محیط زیست تمام شده و انسان را از ریشه های خود در طبیعت جدا کرده است و ... همه و همه فراهم کنندگان زمینه ی آن شکل از تنهایی ست که رنج آور و خرد کننده است و نه هویت بخش و متعالی.

بخوبی تنهایی برای "شدن" را با تنهایی بیمار گونه و در انزوا از هم جدا و مرز بندی کرده اید تنهایی نوع اول همان است که می گویم نباید از آن گریخت و باید با جان پذیرایش شد.
در ادامه از آفات مدرنیه گفته اید و به انقیاد در آمدن انسانها با کار... درست می گویید من هم با شما همداستانم این انقیاد ها را باید نقادی کرد و از دل همین انقیاد و اجباری که برای کار کردن هست افق های تازه ای برای شدن کاوید و یافت.
اگر چه نقد کردن در اصل قاعده ندارد اما نقادی به معنای ویرانگری نیست یادمان باشد که هر آنچه از نقادی بلدیم از دل همین مدرنیته بیرون آمده است.

بهارک چهارشنبه 28 خرداد 1393 ساعت 12:12 ق.ظ

مرغ سحر عالی بود. کیف کردم. منم گاهی تو وبلاگم از این فجایع پرده برداری و حتی عکس برداری میکنم... و گاهی ب خودم شک میکنم که نکنه من مشکل دارم و بد درس میدم...

دیدن این نمونه ها اگر چه رنج اور است ولی متنبه می کند کسانی را که در خواب خرگوشی اند
آدرس وبلاگتان را می گذاشتید

هیخه چهارشنبه 28 خرداد 1393 ساعت 09:25 ق.ظ

من ترک ایران، باید نگران باشم که چرا در خصوص "مرغ سحر" بچه های مدرسه ای نمیتوانند چیز درست و حسابی بنویسند ، اما نباید نگران باشم که چرا فارغ التحصیلان سطوح بالای تحصیلی ترک ایرانی قادر به نه نوشتن ، که خواندن یک متن به زبان خود هم نیستند، چیز بدرد بخوری از تاریخ بومی خود نمیدانند ، با ادبیات ترک و تاریخ آن تقریبا کاملا بیگانه اند و ککشان هم نمیگزد؟!
مرز و ممیز و مشخص بین خواب و بیداری ، راه و بیراهه، حقیقت و دروغ، سواد و بیسوادی چیست واقعا؟

بلد نبودن فارسی برای ایرانی حتی ترک ایرانی فاجعه است چون فارسی زبان رسمی این کشور و پیوند دهنده همه اقوام آن است زبان اداری و تحصیل و ارتباط با هم وطنان من است.
ولی ترکی خواندن و نوشتن در حال حاضر مشکلی از او را حل نمی کند و چنین کارکردهایی ندارد.
اگر هم بخواهیم کارکرد ترکی را در هویت بخشیدن به یک قوم تعریف کنیم چنین هویتی با حرف زدن هم حاصل می شود چون ترکی ادبیات شفاهی بسیار غنی ای دارد. این البته به معنای انکار و سرکوب خواندن و نوشتن به ترکی نیست ولی دلیلی هم برای اصرار و تحمیل آن وجود ندارد.

مطلوب آن است که زمینه آموزش همه زبانها وجود داشته باشد و علاقمندان دسترسی به آموزش صحیح داشته باشند. منتها در نهایت باز هم یک زبان باید بعنوان زبان رسمی برای همگان پذیرفته شود.

مرزو ممیز هر چه باشد جدل بیهوده و پرخاشگری و فحاشی نیست که نیست.

بهارک چهارشنبه 28 خرداد 1393 ساعت 08:18 ب.ظ http://ishouldfly.blogsky.com

البته وبلاگ من به اون فجایع اختصاص نداره... برای دیدن اون برگه های امتحانی فاجعه باید به این پست مراجعه کنین: http://ishouldfly.blogsky.com/1392/10/18/post-672/علم-رو-با-ما-بروز-کنین-

ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد