دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

مقاومت شکننده !

در بحث‌ها و مواجهات روزمره بین افراد، وقتی فرد با محدودیت‌های عقاید و ارزش‌های خود روبرو می‌شود چه اتفاقی می‌افتد؟ در اغلب موارد چه در دنیای واقعی چه در محیط‌های مجازی واکنش های متفاوتی از سکوت و بهت زدگی گرفته تا مقاومت سرسختانه و لجوجانه و جبهه گیری و دشمنی و توهین و تخاصم دیده می‌شود.


این واکنش‌ها در وهله اول خبر از وحشت عمیقی می‌دهد که وجود فرد صاحب عقیده را در بر می‌گیرد. وقتی عقاید یک فرد زیر سوال می‌رود شاید او به یکباره باور به باور داشتن را از دست بدهد و نتیجه بگیرد که پس کدام راه درست است ؟ یعنی همه چیز پوچ است ؟ نکند جهان، به اندازه‌ای وحشتناک شود که هیچ باوری برای معنا دادن به آن و درک کردن آن کافی نباشد؟


این نگرش به این موضوع توجه نمی‌کند که پیچیدگی جهان تا اندازه‌ای است که با هیچ نگرشی نمی‌توان تمام آن را پیمود و اصلاً لزومی هم ندارد کل هستی در دایره عقاید ما بگنجد. یک بار از خودمان سوال کنیم چرا  قرار است عقاید ما، دانسته ها و برداشت‌های ما به ما ثبات فکری بدهند، هویت ما باشند و ما را حمایت کنند؟ این کاری است که یک توتالیتر می کند. وقتی ساختارهای عقیدتی فرد توسط نقد عقلانی زیر سوال می رود نشانه‌های توتالیتاریسم از طریق رویکردهای مختلف اجتماعی و فرهنگی و حتی سیاسی پدیدار می شوند.


  توتالیتر از ناشناخته ها هراسان و وحشت زده است و از ترس اینکه ساختار عقیدتیش به خطر بیفتد، از رویارویی با آنها پرهیز کرده و رویه مخاصمه و حذف را در پیش می گیرد.


ویژگی بارز این نگرش این است که بار سنگین مسئولیت‌پذیری انسان را از دوش او بر می‌دارد و به نیرویی بزرگ و مبهم و عموماً  متافیزیکی می‌افکند که به نیروهای ماورایی و اساطیری پهلو می‌زند.


بحران در باورها، بحران تازه ای نیست اما اگر انسان مسئولیت کارها و اشتباهاتش را دانسته بر دوش خود نگیرد هرگز دست به اصلاح آن نخواهد زد و متافیزیک دینی جهان را به آشفتگی خواهد برد.



نظرات 67 + ارسال نظر
خرامان دوشنبه 9 تیر 1393 ساعت 04:16 ب.ظ http://noqtenoqte.blogsky.com/

سلام
سوای توصیف عالیتان از ذهنیتهای توتالیتر یک حالت را از قلم انداخته بودید. آن هم زمانی است که چنین اذهانی در برج عاج خود نشسته اند، و همه کس را جُز خویشتن احمقانی می پندارند که توانایی درک ساده ترین مسائل را ندارند در صورتی که نگاه ساده سازانه آنهاست که مانند آن خدای باستانی میخواهد همه چیز را بکشد یا بُبرد تا هم تراز با ارتفاع فکر ایشان بشود!!
به هر حال جالب بود

سلام
اصولا نگاه ایدئولوژیک نگاه ساده انگارانه است ایدئولوژی که می خواهد تمام هستی و تاریخ و آینده را در یک قالب بریزد و نسخه صادر کند جز با ساده انگاری متوهمانه چگونه قادر به این کار خواهد بود؟
باید که بهشت و جهنمی ساخته شود.

احمد دوشنبه 9 تیر 1393 ساعت 06:22 ب.ظ http://firstfuture.blogfa.com/

اصولا با بیشتر افرادی که نقد میکنند و نقد انها نیز منصفانه است چنین رفتاری میشود و مخصوصا در جوامع دینی که همخ چیز بر پایه دین شکل میگیرد و محافظه کاران ان هیچ نقدی را پذیرا نیستند .

سلام خوشحال میشم اگر در مورد مطالب وبلاگ من نظر بدین . ممنون .

از آن جا که ساختارهای عقیدتی دین هیچ نقدی را بر نمی تابند، دین از اصلی ترین پدید آوران توتالیتاریسم است.

اگر نظری باشد ...حتما

بی نام دوشنبه 9 تیر 1393 ساعت 06:30 ب.ظ

حالا هی برا هم نوشابه باز کنین ببینیم به کجا میرسین بالاخره...
اشکال کار اینجاست که همواره بجای آینه ، عدسی محدب در دست گرفته اند! ورنه اصولا تمامی پاراگرافهای این پست در خود کاتب بیشتر صدق میکند.

عدسی محدب نام دیگر ذره بین است و برای مداقه و ریزبینی استفاده می شود. جای خوشحالی است اگر یکی اش دست من باشد

تجزیه ایران محتمل است؟ دوشنبه 9 تیر 1393 ساعت 08:50 ب.ظ

احتمال تجزیه عراق، سوریه، پاکستان و افغانستان و عواقب آن برای ایران


نگارنده به تئوری توهم توطئه از نوع دایی جان ناپلئونی و نظریه به اصطلاح کلنگی کردن خاورمیانه توسط کشورهای غربی اعتقادی ندارد. اگرچه مسیر حوادث در کشورهای همسایه ایران به گونه ای پیش می رود که حکایت از ناگفته ها در مورد احتمال فروپاشی عراق، سوریه، پاکستان و افغانستان در آینده ای نه چندان دور، و تاثیر استراتژیک آن بر ساختار سیاسی ـ قومی ایران دارد. حوادث پرشتاب عراق و افغانستان در طی چند هفته اخیر در مسیر گسل های خطرناک مذهبی و قومی و مقاومت نوری المالکی در تشکیل "دولت وحدت ملی" و اتهام تقلب انتخاباتی در افغانستان توسط طرفداران کاندیدای مورد حمایت کرزای و همچنین رویه دیرینه و سرکوبگرایانه ارتش های سوریه و پاکستان در سرکوب مخالفان بیانگر این حقیقت تلخ است که همزیستی دمکراتیک و مسالمت آمیز اقوام و مذاهب در چارچوب مرزهای مصنوعی ترسیم شده توسط انگلیس ها و فرانسوی ها در این چهار کشور تحت سلطه نظام های مستبد و توتالیتر و ارتش های "غیرملی"، فرقه ای و جانبدار شاید امکان پذیر نباشد. متاسفانه در فرهنگ استبدادپرور خاور میانه، "زور" حرف اول را می زند. همانگونه که در متحد نگه داشتن جمهوری های اتحاد جماهیر شوروی سابق و بلوک شرق نظیر یوگسلاوی و چکسلواکی "زور" نظامی ـ امنیتی، و همگونسازی در راستای قوم برتر (روس ها) و استبداد مطلق حرف اول را می زد. اما بعد از فروپاشی سیاسی سیستم استبداد بلوک شرق و ظهور دمکراسی، ظاهرا آن همه تبلیغات وسیع و گوش کر کن در مورد اتحاد و برادری خلق ها و همزیستی مسالمت آمیز و داوطلبانه اقوام و ملیت های مختلف در کنار یکدیگر، در حقیقت شعاری بیش نبود. در آن زمان نیز اگر کسی از روی دلسوزی و حتی عرق ملی و وطندوستی از خطر اضمحلال تمامیت ارضی آن کشورها به دلایل سرکوب و نابربری و تبعیض دولت ها هشدار می داد، بلافاصه بعنوان تجزیه طلب اعدام می شد، در صورتی که بزگترین تجزیه طلب در کشورهای استبدادزده، حکام مستبد و پیروان متوهم آنان (اعم از موافق و مخالف) هستند. مسبب اصلی نه کلنگ و توطئه غرب بلکه بولدوزر سرکوب و سیاست تبعیض آمیز رژیم های مستبد و انگ زدن های قلم بدستان دایی جان ناپلئونی هستند. بر خلاف مدعیان عوامفریب تئوری کلنگی کردن خاور میانه، همه کشورهای غربی در حرف و عمل مخالف تجزیه این کشورها هستند.
عراق:


در حالی که داعش بخش وسیعی از خاک عراق بخصوص مناطق سـُـنی نشین را در اختیار دارد، پیشنهاد سه منطقه خودمختار (شیعه، کرد و سـُـنی نشین) توسط دولت المالکی رد شده است. آمریکا و انگلیس قول داده اند تا در صورت تشکیل دولت آشتی ملی قدرت نظامی خود را بر علیه داعش به کار گیرند. آمریکا و غرب حداکثر توان خود را بکار برده اند تا اقلیم کردستان را متقاعد سازند نه تنها در حفظ تمامیت ارضی عراق کوشا باشد بلکه در دفع داعش با دولت مرکزی همکاری کند. اما نوری المالکی معتقد است که با کمک ایران و سوریه می تواند داعش را شکست دهد، و لزوم تشکیل دولت وحدت و یا آشتی ملی را که پیش شرط کشورهای غربی برای کمک نظامی است، رد می کند. این سماجت و نابخردی سیاسی باعث خواهد شد تا کردستان فرصت را مغتنم شمرده و اعلام استقلال کند. بعد از تفکیک این وزنه تعادل، احتمالا برخی از سـُـنی های عراق نیز خواهان استقلال مناطق خود باشند. این در حالی است که داعش ماهیتا با تجزیه و فصل مخالف است. زیرا بنابر ادعای خودشان برای وصل کردن عراق و شام آمده اند و نه بعنوان پیشگام و طلیعه آور فروپاشی عراق؛ اگرچه آنها نیز همانند المالکی غوطه ور در خشونت و جاهلیت باطل خویش در این خیالند که اکسیر می‌کنند. وانگهی باید پرسید بخش هایی از مردم سـُـنی مذهب عراق از ترس کدام عقرب جراره به مار غاشیه داعش پناه بردند، و چرا؟ باید پرسید برای اعتمادسازی بین کرد و عرب در عراق دیر شده است؟
سوریه:


بشار اسد در فروردین سال گذشته در مصاحبه با شبکه "اولوصال" و روزنامه "ایدنلیک" ترکیه مدعی شد هدف از ایجاد بحران توسط غرب تجزیه سوریه و سلطه گروه‌های تروریستی با حمایت مستقیم غرب می باشد. وی نیز همانند همه دیکتاتورها سیاست سرکوب بیرحمانه دولت سوریه را مسبب اصلی فروپاشی آن کشور نمی داند. بلکه آن را نقشه اسرائیل و غرب برای تجزیه سوریه و حذف جبهه مقاومت در مقابل اسرائیل می داند. این در حالی است که کشورهای غربی تعهد و الزام عملی خود را برای حفظ تمامیت ارضی سوریه و نظم ژئوپلیتیک ناشی از توافق سایکس- پیکو نشان داده اند و در عمل حفظ نظام بشار اسد را بر تجزیه سوریه ترجیح داده اند. اما ذهن توطئه ـ محور خیالپردازان متوهم همچنان در جستجوی کاسه دسیسه پنهان در زیر نیم کاسه غرب و اسرائیل برای تجزیه کشورهای منطقه است.
افغانستان:

در طی سه دهه گذشته همواره تنش و ناهمگونی بین مناطق پشتون نشین جنوب افغانستان و مناطق عمدتا فارس زبان تاجیک، ازبک، ترکمن و هزاره نشین مرکز و شمال افغانستان وجود داشته. این تضاد و نفرت قومی و مذهبی در دوران حکومت طالبان به اوج خود رسید. افغانستان شاید تنها کشوری باشد که بحث تجزیه آن کشور در رادیو تلویزیونها مورد بحث و بررسی مخالفان و موافقان قرار گرفته است. هیچگونه قبحی در طرح مباحثی نظیر تاسیس "پشتونستان بزرگ" بمثابه یکی از اجزای به اصطلاح "طرح خاور میانه بزرگ" وجود ندارد. به احتمال زیاد در طی روزهای آینده اعتراضات جاری عبدالله عبدالله بر علیه تقلب انتخاباتی، باعث برخورد شدید طرفداران وی که عمدتا فارس زبان هستند با حامیان اشرف غنی احمدزی که عمدتا پشتون هستند و از طرف دولت احمد کرزای نیز حمایت می شوند، تضاد قومی در افغانستان را وارد مرحله سرنوشت سازی خواهد کرد، که ممکن است سرآغاز فروپاشی افغانستان باشد.

پاکستان:

پاکستان کشوری است مصنوعی و جدیدالتاسیس که توسط انگلیس ها برای در هم شکستن هندوستان مستقل و یکپارچه بوجود آمد. مرزهای آن توسط برخی از همسایگان نظیر خط مرزی دیورند بین افغانستان و پاکستان و خطوط مرزی در کشمیر، مورد مناقشه هستند. پاکستان در سال ١٩٤٧ میلادی بوجود آمد. حدود یک سال بعد ارتش پاکستان به بلوچستان که در آن زمان تحت حاکمیت خان کلات مستقل بود حمله کرد و آن را بزور ضمیمه پاکستان نمود. از آن زمان تا به امروز حداقل پنج قیام مسلحانه توسط بلوچ ها بر علیه سلطه پاکستان رخ داده است. در پروسه تمام قیام های مسلحانه بلوچ ها، همه کشورهای غربی (بدون استثناء) حمایت بیدریغ سیاسی و بخصوص نظامی از پاکستان کرده اند. و در سرکوب مردم بلوچ بطور غیر مستقیم نقش بسزایی داشته اند. بخش های از جدایی طلبان پشتون از ایالت خیبر پختونخواه نیز خواهان تشکیل "پشتونستان بزرگ" هستند. جدایی خواهان ایالت سند نیز خواهان استقلال آن ایالت هستند. ارتش پاکستان و بخصوص سازمان امنیتی آن بنام آی اس آی (ISI) یکی از مخوفترین و بیرحم ترین دستگاه های امنیتی ـ نظامی دنیا است. دلیل استقلال طلبی بلوچها و دیگر اقوام در پاکستان، نه دسیسه غرب، بلکه کاملا برعکس، سرکوب، تبعیض و کشتار بیرحمانه فعالان قومی توسط ارتش و دستگاه های امنیتی می باشد.

نتیجه گیری و عواقب آن برای ایران

در هیچکدام از کشورهای نامبرده یا دیگر کشورهای منطقه خاورمیانه فرایافت هایی نظیر دمکراسی، کثرتگرایی، حقوق بشر و مفاهیم شهروندی، مشارکت، مساوات، هم زیستی، عدالت و حتی امنیت جانی وجود ندارد. اقشار مختلف مردم و بخصوص اقوام و اقلیت های مذهبی از حکومت های مرکزی گریزان و از تبعیض و نابرابری و ظلم و اجحاف نهادینه شده به ستوه آمده اند. و این دلیل اصلی مرکزگریزی و جدایی طلبی آنها می باشد، و نه توطئه غرب برای کلنگی کردن خاورمیانه که توسط فارغ التحصیلان روان گسیخته و متوهم دانشکده دایی جان ناپلئون ترویج می شود. آیا کلنگی کردن بریتانیا از طریق رفراندوم و جدایی طلبی اسکاتلند و ایرلند شمالی، دسیسه غرب است؟ آیا کلنگی کردن اسپانیا از طریق جدایی طلبی کاتالونیا و باسک توطئه غرب بر علیه اسپانیا است؟ آیا جدایی طلبی کورسیکا از فرانسه توطئه اسرائیل و غرب است؟ آیا استقلال طلبی کبک در کانادا توطئه آمریکا است؟ آیا جدایی جزیره کریمه از اوکراین توطئه غرب بود یا شوونیسم بغایت افراطی رهبران جدید اوکراین که یکی از دو زبان رسمی کشور یعنی زبان روسی (زبان اکثریت مردم کریمه) را بلافاصله ملغی کردند. از اینگونه مثال ها فراوان است. اما سرمه کشیدن بر چشم کور و متوهم چه سود.

متاسفانه بیماری توطئه یا "توهم جمعی" در خاورمیانه و بخصوص ایران باورمندان جزمی و تعبدی فراوانی دارد. زیرا برای انسان های ساده و ناآگاه به فرآیند های سیاسی توهم توطئه شیوه آسان و مناسبی برای توضیح و توجیه مسائل پیچیده است. و این امکان را به حاکمان مستبد می دهد تا علل واقعی پدیده ها را با فرافکنی به قدرتهای بیگانه و عوامل خارجی نسبت داده و از این طریق استدلالی توجیه پذیر برای عملکرد سرکوبگرانه و ناکارایی خود ارائه دهند. بعقیده من تئوریسن های توطئه های موهوم و انگارشی بجای فرافکنی علل پدیده ها و عوامل زیربنایی "جدایی طلبی" باید بسوی هستمندی واقعگرایانه راهنمایی شوند. و بقول ناصرخسرو "چو تو خود کنی اختر خویش را بد، نکوهش مکن چرخ نیلوفری را". در این راستا هم میهنان دمکرات و آزادمنش ایرانی می توانند سرمشقی باشند در منطقه برای نفی کامل تبعیض و نابرابری و ترویج حس همزیستی و همخویی از طریق اشاعه فرهنگ کثرتگرایی و احترام به حقوق سیاسی، فرهنگی، زبانی، اقتصادی و اجتماعی و مذهبی اقوام ایرانی و دیگر اقشار ملت. ایران بمثابه کشوری با قدمت تاریخی می تواند و باید خود را از ذهنیت "قربانی فریسه" و هراسیده از توهمات روانی رهایی دهد. نقش روشنفکران در تبیین ریشه علل، رئالیسم، و همچنین توهم زدایی از اهمیت بسزایی برخوردار است. اگرچه تا به امروز نه مشکی دریده و نه ماستی ریخته، اما باید تا دیر نشده از عقلانیت تاریخ درس همزیستی بیاموزیم. چاره در درک و احترام متقابل است، و نه در تهدید و تحدید یکدیگر، زیرا الملک یبقی مع الکفر و لایبقی مع الظلم.

گذشته از بزرگ نمایی ها، این نوشته بر آن است که توهم توطئه را انکار کند اما در سوی دیگر خود بشدت گرفتار آن است!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 10 تیر 1393 ساعت 01:25 ق.ظ

از آنجا که تحلیل فوق تاریخ انقضایش نگذشته ، متاسفانه برخی عزیزان برای خندیدن باید دلیل دیگری تفحص و کشف کنند.

آن که همیشه فراهم است : بی ربط بودن

خرامان سه‌شنبه 10 تیر 1393 ساعت 08:16 ق.ظ

عبدالستار دوشوکی پان بلوچ نیست هیخه عزیز!

هیخه سه‌شنبه 10 تیر 1393 ساعت 09:27 ق.ظ

مطلبش را نقد کن خرامان عزیز! بازی با الفاظ و مانور با انگها و برچسبها تا به کی؟!

خلیل سه‌شنبه 10 تیر 1393 ساعت 06:12 ب.ظ http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

" پیچیدگی جهان تا اندازه‌ای است که با هیچ نگرشی نمی‌توان تمام آن را پیمود و اصلاً لزومی هم ندارد کل هستی در دایره عقاید ما بگنجد "

اما ایده ئولژی ها می کوشند چنین باشند!

سلام
دقیقا برای زدودن این افکار از ذهن ها همچنین راه درازی باقیست و دشواری آنجاست که آنها همیشه خودشان را به شکل های جدید بازتولید می کنند. مثلاً روشنفکری دینی

بیات چهارشنبه 11 تیر 1393 ساعت 09:54 ق.ظ http://hsnbyt.blogfa.com

درود بر شما نویسنده خوش فکر

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 تیر 1393 ساعت 01:49 ب.ظ

شما با عدسی محدب دیگران را ریز میبینی فقط! کمی هم در وجود نازنینتان مداقه نمایید .....کدام ابزار برای این منظور مفید است؟ همان آینه .

بله ... البته اگر آینه اش آینه تخت باشد. آینه های تخت مخاطبان بی تعصب و بی غرض من اند چه آن گاه که مخالف من اند و چه آن گاه که موافق من اند ... اما اگر آینه کوژ و کاو باشد و آلوده به غرض، جز تصویر کژتابیده چه می توان در آن دید؟

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 تیر 1393 ساعت 01:53 ب.ظ

بزرگنمایی ؟! هرگز!
چهار سال قبل کسی حتی تصورش را هم نمیکرد سوریه به این روز بیفتد! همچنانکه تا دوسال قبل از بلوای 57 ، همگان پهلویها را باثباتترین حاکمیت در خاورمیانه تصور میکردند!
احتیاج به تلسکوب داری بانو! چون ظاهرا بقدری از جامعه ات دور شده ای که دیگر عدسی و ذره بین تکافو نمیکند.

در نگاه نقادانه هیچ پیش بینی نمی توان نسبت به آینده کرد... همین اتفاقات گواه این است که دوره ایدئولوژی هایی که دست به پیشگویی آینده تاریخ می زدند به سر آمده است.

ممکن است همین طور باشد من از هر ابزاری برای فهم بیشتر استقبال می کنم :)

هیخه چهارشنبه 11 تیر 1393 ساعت 02:57 ب.ظ

دو دهه قبل از انقلاب ٬ بازرگان وقتی مقاومت حکومت پهلوی در برابر تقاضاهای اصلاحی و بستن باب گفتگو و مفاهمه را دید٬ چنین پیش بینی کرد: ماآخرین نسلی هستیم که با گفتگو و آرامش قصد اصلاح در حاکمیت را دارند. نسل پس از ما چنین آرام نخواهد بود و با زبان دیگری با شما گفتگو خواهد کرد (نقل به مضمون).
امید که چنین مثالی را قیاس مع الفارق نام ننهید. چون شما همواره حتی قبل از خواندن کامنتهای بنده ! آماده ی نه گفتن به آنید و در جهان لغات٬ اصطلاحات و القاب و اتیکت برای جواب دادن فراوان!

شهرام چهارشنبه 11 تیر 1393 ساعت 03:38 ب.ظ

سلام
با نوشتۀ خوبتان موافقم و در حین خواندن آن، یاد این بیت مولوی افتادم که «این همه بی قراریت از طلب قرار توست / طالب بی قرار شو تا که قرار آیدت» و به این فکر کردم که نکند خود من هم - ناخودآگاه - دچار چنین «مقاومتی» باشم و لازم است در این خصوص، تأملات بیشتری بکنم...
اما در پاسخ به یکی از کامنتها نوشته اید: «برای زدودن این افکار از ذهن ها همچنین راه درازی باقیست و دشواری آنجاست که آنها همیشه خودشان را به شکل های جدید بازتولید می کنند. مثلاً روشنفکری دینی»
نقد اصلی شما به درستی، متوجه «ایدئولوژیک اندیشی» و ساده انگاری متوهمانه و تعصب و مطلق نگری و توتالیتاریسم است؛ اما چگونه می توان نشان داد که «روشنفکری دینی»، نوعی «ایدئولوژی» با کارکردهایی منفی بوده و به بازتولید مناسبات توتالیتر و تمامیت خواهانه و مطلق نگرانۀ دینی می پردازد؟

سلام
به گمان من همیشه باید مراقب رسوب ها بود. باورهای ترد و شکننده ای که به دلیل غفلت و دور از چشم ماندن تبدیل به باورهای ستبری می شوند که مانع پویایی فکر و سیالیت ذهن می گردند با هزار فریب که می دانیم و می دانید ... انسان دوست دارد جهان را طوری بفهمد و ببیند که دوست دارد، درست همین جا باید مراقب خطا و لغزش معرفت شناسی مان باشیم.

روشنفکری دینی تا آنجا که تیغ تیز نقد در دست دارد و به نقادی صورتهای ستبر شده دین می پردازد پروژه ای قابل احترام و مورد قبول است اما درست زمانی که به هر دلیلی از جمله وابستگی یا حتی مخالفت با مواضع قدرت مبتلا به مواضع ایدئولوژیک گردیده و محافظه کارانه در صدد دفاع از موضع خویش بر می آید و به جای نقد بی محابای دین به قصد شفاف سازی ذات آن به پوشاندن فقدان ها و توجیه ان چه که هست می پردازد، دقیقاً به باز تولید مطلق نگری دینی می پردازد و بس.

[ بدون نام ] چهارشنبه 11 تیر 1393 ساعت 08:32 ب.ظ

به این جمله خانوم پارسایی در پاسخ به کامنتی در پست قبلی فکر کردم: ..."حرفی که استدلال و منطق پشتش نباشد کسی را به تامل نمی خواند."
فکر کردم چه طور منطقی میتواند شخصی باسواد چون ایشان را به تامل وا دارد؟ چون صرف اینکه بگویی آموزش به زبان مادری اکنون یک حق تثبیت شده در جهان است ، خواهند گفت خب! ما حقوق اولویت دارتری داریم بعدا به این حق هم میرسیم.
اگر استدلال کنیم که از نظر اقتصادی تبعیض فاحشی بین مناطق فارس نشین و مناطق غیرفارس نشین کشور هست ، جواب خواهد داد :"تبریز از خیلی از شهرها و مناطق کشور آبادتر است." بدون توجه به اینکه نباید تبریز را با زاهدان و کرمان و یزد و رشت و کرمانشاه و حتی اهواز مقایسه کرد. چرا که تبریز قبل از سیر نزولی فعلی ، تا چند دهه قبل تنه به تنه ی تهران میزد و لااقل تا همین 30-40 سال قبل از مشهد و اصفهان سرتر بود؛ اما اکنون طبق آمارها نسبت به این دو شهر و منطقه با فاصله زیادی عقب مانده ( رجوع کنید به آمارهای سایت مرکر توسعه تجارت ایران و مقایسه شاخصهای اقتصادی استانها) و اکنون در مرحله ی جا ماندن از شهرهای درجه دوی سابق است و کارش بجایی رسیده که مردمان بی اطلاعش از برتری تبریز بر یزد و کرمان - که البته آنهم اکنون محل مناقشه است!- کیفور میشوند. بقیه آذربایجان هم که تکلیفش روشن است و البته بی اطلاعان خواهند گفت : بابا وضع آذربایجان از کردستان و ایلام و سیستان و بلوچستان خیلی بهتره!
یک مثال واضح اقتصادی عرض میکنم :
یک سرمایه دار آذربایجانی (زنوزی) تصمیم گرفت نسبت به راه اندازی خط تولید خودروی سواری در آذربایجان اقدام کند. با وجود حمایتهای نمایندگان و استانداریهای وقت ، مدتها با مدیران مرکز و وزارت صنایع و ایرانخودرو بحث و کلنجار رفتند تا آقایان بالاخره رضایت دادند به ایجاد خط تولید که نه ، مونتاژ یک مدل خودرو! آنهم نه خودروی سواری ، بلکه خودروی کار ، آنهم بی کیفیت ترین خودروی قابل تصور در کشور ، پیکان وانت! و البته با شرط اینکه تمامی نقدینگی و سرمایه گذاری پروژه را آقای زنوزی تقبل کند و در عین حال 51 درصد سهام ایرانخودروی تبریز از آن شرکت ایرانخودرو باشد!! و باز یک تبصره دیگر آنکه قطعاتی را که مرکز صلاح بداند ، باید از قطعه سازان تهران تهیه کند و در راس آنها بدنه ی خودرو! آیا استعمار اقتصادی شاخ و دم دارد؟
اما از سوی دیگر میبینیم که همین ایرانخودرو پروژه ی عظیمی در مشهد با نام ایرانخوردروی خراسان تاسیس میکند که قسمت اعظم سرمایه گذاری را هم خود مرکز تامین کرده و ابعاد پروژه هم بسیار وسیعتر از پروژه ی آذربایجان است بطوریکه بهترین خودروی این شرکت یعنی ویتارا و نیز پرشیا اکنون در این سایت تولید میشود. همچنین مقایسه کنید با سایت سایپا کاشان که در عرض چند ماه پروژه ای به مراتب بزرگتر از پروژه ی ایرانخودروی تبریز در آن احداث شد تماما با سرمایه گذاری مستقیم سایپا و نه بخش خصوصی کاشان!
اما فاجعه بزرگتری در همین حول و حوش بی سروصدا رخ داد. پس از کلی بحث و پافشاری ، اربابان بظاهر رضایت دادند که سایت جدیدی در راه تبریز- آذرشهر تحت عنوان ایرانخودروی آذربایجان جهت تولید خودروی 206 باز تماما با هزینه بخش خصوصی ساخته شود؛سایت ساخته شد ، اما...بیش از دو سال است که حتی یک دستگاه اتومبیل هم در این سایت تولید نشده و تمامی دستگاههایش در حال خاک خوردن و پوسیدنند! چرا که شرکت ایرانخودرو به تعهداتش به بهانه های مختلف عمل نمیکند...( از یاد نبرید که برای ایجاد واحدهای بزرگ صنعتی حتما باید موافقت نهادهای امنیتی هم در این کشور و بوِیژه در مناطق درجه دومی مثل آذربایجان اخذ شود)
اما باز هم فکر کردم شاید اینها آمارها و اخباری نیست که شخص فیلسوف مسلکی چون خانوم پارسایی را به تامل وادارد. باز فکر کردم چیست که ممکن است تامل که نه ، تلنگری بر ایشان وارد کند برای اینکه درک کند چرا ما اینهمه جدی گرفته ایم آنچه را که بنظر ایشان تا این حد هم جدی نیست( و بزرگنمایی میبیندشان)
تنها یک چیز به ذهنم رسید. من اگر عضو جامعه ای باشم و ببینم که مطالبه غالب آن جامعه امر فی نفسه مقبولی است که ممکن است با حساسیتهای غالب من چندان هم منطبق نباشد ، عقلا ، عرفا و با نگاه انسانی و دموکراتیک باز هم وطیفه دارم که به خواسته ی مقبول این خیل عظیم احترام گذارم نه اینکه با تمسخر و طرد و برچسب با آن مواجه شوم.
باز ممکن است چنین تصوری هم بجای تامل، در کسی این سوال را ایجاد کند : از کجا مطمئنید که گخیل عظیمی" چنان مطالبه ای دارند؟ ایشان حق دارند این سوال را مطرح کنند. بسیار خب!
من از 25 -30 سال قبل زمانی که کودکی بیش نبودم به همراه پدر و برادر بزرگترم گاه به تماشای مسابقات فوتبالی که در تبریز برگزار میشد ، میرفتیم. در آن زمان در دهه 60 در استادیوم باغ شمال تبریز که ظرفیتی حدود 20-25 هزار نفر داشت ، مثلا در بازی بین تیمهایی چون تراکتورسازی یا ماشین سازی تبریز با تیمهای پرسپولیس و استقلال ، از حدود 20000 نفر تماشاچی حاضر در میدان گاه یک سوم آنان طرفدار تیمهای پرسپولیس یا استقلال میشدند که اغلبشان هم اهل خود تبریز بودندو بشدت تیم خود را تشویق میکردند. بازی که شروع میشد، بلندگوی ورزشگاه اسامی بازیکنان تیم را میخواند و وقتی اسامی تیم خودی را میخواند ، تماشاگران فریاد میزدند: شیرههههه! ضمنا تماشاچیانی که طرفدار تیم خودی بودند ، نیز شعارهایی که میدانند ، صرفا مربوط به فوتبال بود و گاه توام با ناسزا به بازیکنان حریف و داور هم میشد.
اما اکنون ( یعنی در 5-6 سال اخیر)پس از گذشت دو سه دهه از زمان فوق وقتی به استادیوم جدید تبریز ( که من بجای یادگار امام و سهند نام استادیوم "سولطان ساوالان" را برای آن پیشنهاد کرده ام) وارد میشوید ، بویژه در بازیهای حساس با جوی کاملا متفاوت مواجه خواهید شد. اکنون طرفداران تیمهای مرکز نشین پرسپولیس یا استقلال در موجهه با تیم تراختور، در چنان اقلیت مطلقی قرار دارند که اگر بگویم کمتر از یک درصد استادیوم را میتوانند پر کنند ، بیراه نگفته ام که آنها هم تقریبا تماما غیربومی هستند. اکنون در آغاز بازی وقتی بلندگو اسامی بازیکنان تیم میزبان را میخواند ، دیگر نه فریاد "شیره" بلکه فقط غریو "یاشاسین" را میشنوی . هرچند دقیقه یکبار - علی رغم تمهیدات امنیتی و تبلیغی وسیع برای کشاندن نوجوانان به شعارهای کودکانه ی دهه 60_ شعارهای ملی گوشها را کر میکند. یک طرف استادیوم میگوید: آذربایجان و طرف دیگر فریاد میزند: یاشاسین . و شعارهایی نظیر:
- تیراختوری ائل ایستر ....شرفلی میللت ایستر( تیراختور را ملت ما{ملت ترک} دوست دارد...ملت باشرف آنرا دوست دارد)
-تورک دیلینه مدرسه....اولمالیدی هرکسه( مدرسه به زبان ترکی ...باید برای همه برقرار شود)
- گلین گداخ آغلیاق ....اورمو گؤلون دولدوراخ! ( بیایین بریم بگرییم ....بلکه دریاچه اورمیه را پرکنیم!)
و البته وقتی بی اعتنایی و سرکوب این ملت با شدت ادامه دارد ، شعارهایی رادیکال نیز در پی میاید:
آذربایجان بیزیمکی...افغانیستان سیزینکی! ( آذربایجان مال ما...افغانستان مال شما!) { میبینید شعور عمومی یک ملت گاه بهتر از روشنفکران تشخیص میدهد که از نظر حاکمیت و بسیاری از نخبگان ، افغانها فی نفسه ! خودی تر از ترکان و آذربایجانیان و اعراب ساکن ایرانند و فقط افسوس که در جغرافیای سیاسی ما نیستند و فقط در جغرافیای فرهنگی ما هستند !و نتیجه خود را در چنین شعارهایی نشان میدهد.)
در یک مسابقه فوتبال تاریخی در سال 88 که در تبریز بین تیم تراکتور و فجرسپاسی شیراز برگزار شد، بیش از 120 هزار نفر در استادیوم 72 هزار نفری تبریز به تماشای بازی پرداختند ( با توجه به بررسی میدانی بنده عملا این امکان وجود دارد . در صورت پرکردن راه پله ها و سالنهای عبور و مرور و فشردگی جمعیت، همچنانکه استادیوم آزادی تهران که به غلط آن به عنوان صدهزار نفری یاد میشود و طبق بررسی های اخیر شمخص شده که صرفا گنجایش 75 هزار نفر را دارد ، آمار 120 هزار نفری حضور تماشاگر در آن ثبت شده است.)علت این حضور بینظیر که البته اخبار سراسری آنرا "بیش از یکصدهزار نفر" اعلام کرد ، اعتراض به تقلب در نظرسنجی یک برنامه ورزشی در خصوص درصد طرفداران تیمهای پرسپولیس، استقلال و تراکتور بود . قضیه از این قرار بود که بسیاری از طرفداران تراکتور که میخواستند به گزینه 3 رای بدهند ، مسیجهایشان از طرف مخابرات دلیور نمیشد. میدانید که هم از نظر منطقه ای و هم از نظر محتوایی، این امکان در مخابرات هست که مسیجایی را از منطقه ای خاص و یا با مضمونی خاص فیلتر نمایند. بیش از دوساعت مانده به بازی ظرفیت ورزشگاه تکمیل شد و دهها هزار نفر هم پشت در ورزشگاه ماندند و از 3-4 ساعت قبل از شروع مسابقه ، مسئولان با مشاهده ی خیل عظیم جمعیت که راهی استادیوم در حال انفجار هستند ، بارها از صدا و سیما اطلاعیه دادند که ظرفیت ورزشگاه پر است و از مردم عزیز خواهش میکنیم که در خانه بنشینند و از تلویزیون بازی را تماشا کنند! صدها نفر در استادیوم نوشته هایی در دست داشتند که روی آن جمله ی" مسیج من کجا رفت؟!" درج شده بود و البته ماموران هم از خجالتشان در آمدند! ( اینکه چرا باید آمار طرفداران تراکتور کمتر از آنچه هست بنظر بیاید ، مقوله ای دیگر است) در هر حال ، حتی اگر تقلب تنها یک تصور بدبینانه از سوی این خیل عظیم بوده باشد ، در اینکه
اینان نمایندگان همان ملتی هستند که به خودآگاهی ملی رسیده اند. همزمان میلیونها نفر هم که امکان حضور میدانی نداشتند ، در خانه هایشان همدل اینان بودند. آیا نباید به اینان و خواسته هایشان، حتی اگر با سلیقه ی شخصی ما نخواند ، احترام گذاشت و در راه خواسته های معقول و مشروعشان _ مشروع از دیدگاه بین الملل_ کوشید؟ و یا لااقل در راهشان سنگ اندازی و مانع تراشی ننمود؟
مطالبات یک ملت، ولو برای شخص ما حساسیت و برجستگی خاصی نداشته باشد، لایق تامل است.

اگر جایگاه آذربایجان در جدول های مربوط به شاخص های توسعه اقتصادی و انسانی و فرهنگی جایی آن وسط هاست و یا بالاتر از متوسط و اگر هر ترک آذربایجانی دوست دارد نام شهر و دیارش برتارک آن جدول ها بنشیند چرا باید دیگران را شست و در آفتاب پهن کرد؟
اگر مردم این دیار اندکی از این سهم متوسط بودن را بر عهده خودشان می گرفتند آیا منجر نمی شد که تلاش بیشتری کنند؟ احترام بیشتری به توانایی های خودشان بگذارند و با خودباوری توان اقتصادی و فرهنگی و علمی شان را هبه شهرهای دیگر نکنند؟


راحت ترین کار این است که درباره تبعیض های احتمالی صورت گرفته در کارخانه زنوزی و تیم تراکتور و... افسانه پردازی و غلو کنیم و توپ را به زمین دیگران بیفکنیم و شمشیر از رو ببندیم.

من شهر خودم زبان مادری خودم و فرهنگ و رسوم و رقص و موسیقی و لباس و رنگ ها و طبیعت شهرم را دوست دارم و به آن افتخار می کنم ولی اگر روزی ببینم که شهر دیگری پله های ترقی را طی می کند و شهر من درجا می زند به جای تئوری تبعیض و جفا و تراشیدن پان ها... تلاش می کنم بیشترین علت ها را در درون بیابم حتی اگر نگاه امنیتی حکومت بر قومیت ها را بعنوان یک فرض با خود داشته باشم. اما در نهایت این محتوای کوزه است که از آن برون می تراود

در آن صورت دوست داشتم بفهمم که چرا شهرداری های ما همچنان بودجه مازاد در پایان سال دارند؟ چرا صنایع و کارخانجات بزرگ همچنان از مدیریت های سیاسی آسیب می بینند و مدیران پروازی دارند؟ چرا دانشگاههای ما نخبه ترین دانشجویان را به سرخورده ترین آنها تبدیل می کند؟چرا مدیران فرهنگی ما سالهاست که خواب تشریف دارند و سالها از سلیقه و خواست و مطالبه جوانان و مردم عقب اند؟ چرا نمایندگان مدنی شهر ما از سیاسی ترین نمایندگان اند؟ و....

البته اوضاع به این سیاه و سفیدی هم نیست. نخبگان آذربایجانی نسبت به شهر های خود بی تفاوت نیستند ولی دمی غفلت برای عمری پشیمانی کفایت می کند.

به حق ترین مطالبات و خواسته ها اگر تبدیل به ایدئولوژی شوند در ابتدای کار خودشان، باعث خفگی و انحراف خودشان خواهند شد. چشم بر حقایق خواهند بست و به درون اتاق های فکر خواهند خزید و تبدیل به بلندگوهایی خواهند شد که فریاد و غوغایشان گوش فلک را پر خواهد کرد ... فریاد و غوغایی برای هیچ

درخت ابدی چهارشنبه 11 تیر 1393 ساعت 10:56 ب.ظ http://eternaltree.persianblog.ir

سلام.
در واقع٬ می‌شه گفت که توتالیتاریست از روبه‌رو شدن شدن با جهان واقعی وحشت داره و با وحشت‌انگیختن در دیگران ترسش رو پنهان می‌کنه و سعی می‌کنه با محدود کردن بقیه اعمال قدرت کنه. این نگاه عموما وجهی نظامی-عقیدتی داره.

سلام
وجه نظامی عقیدتی رفته رفته پر رنگ تر می شود

خرامان پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 12:29 ق.ظ

فرزانه عزیز! الان دیدم که نظرم را در مورد سخنان دباغ کوچک در باب طباطبایی جویا شده اید.
بد نیست اینجا را ببینید
http://gadim-va-jadid.blogfa.com/


زانچ آستین کوته و دست دراز کرد!


هومن قاسمی

ممنون منتظر پاسخ تان بودم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 01:58 ق.ظ

ایهاالناس!
بترسید از روزی که ایرانی نباشد که بخواهید در خصوص آن تاملی هم بنمایید! آنروز است که با اعماق وجودتان تصدیق خواهید کرد که پروژه ی "ایران " و تامل در آن نیز به انتهای خود رسیده.
و ترسناکتر آنستکه مفتونان تامل در ایران برای اینکه از خلسه ی این تامل محروم نشوند ، دست به هر انتحار و قتالی بیازند.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 09:31 ق.ظ

"اما از سوی دیگر میبینیم که همین ایرانخودرو پروژه ی عظیمی در مشهد با نام ایرانخوردروی خراسان تاسیس میکند که قسمت اعظم سرمایه گذاری را هم خود مرکز تامین کرده و ابعاد پروژه هم بسیار وسیعتر از پروژه ی آذربایجان است بطوریکه بهترین خودروی این شرکت یعنی ویتارا و نیز پرشیا اکنون در این سایت تولید میشود. ! "

حتما این تلاشهایی که حاکمیت بی وقفه در راستای پیشرفت و اباد سازی "شهرهای مذهبی"-بیابان قم و ...- و تولید روزافزون امامزاده و ... به کار می برد نیز به سبب سیطره "ملت فارس"!!!!!!!!!!! بر ارکان جامعه است. اخر در باب این سخنانی که "امت گرایی" حاکمیت را با ملی گرایی "ملت فارس" اشتباه می گیرند چه باید گفت؟

به عنوان یک ایرانی چه کیفور میشوند از احتمال فروپاشی ایران!

باید تفاوت گذاشت بین احساس ناکامی طبیعی شهروندان یک شهر در بدست آوردن یک امتیاز در حوزه اشتغال و کار آفرینی و کیفور شدن از احتمال فروپاشی ایران ...
اغراق در هیچ سمت و سویی شایسته نیست

هیخه پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 09:39 ق.ظ

گویا من باز در خواب دیدم که خانومی به اسم « ایراندخت دل آگاه» اینجا کامنتی گذاشت در خصوص حقوق زنان با مثالی از عدم مجوز حضور زنان در استادیومها و ... . و من هم کانتی در تایید سخنشان نوشتم همراه با همانندسازی در موضوع ملی.ظاهرا خواب بوده ! وگرنه امکان نداره خانوم پارسایی حذفش کرده باشه! خیره ایشالله!

خیر
این بار خواب نبود. کامنتی که با نام ایشان درج شده بود را اگر چه در محتوا دغدغه های مشترکی با من داشت اما از آنجا که مملو از کلمات شنیع و رکیک و توهین آمیز بود نپذیرفتم.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 09:46 ق.ظ

حال من مثالی از مشهد زدم مثالی هم از کاشان. شما با نگاه جامعتان هر دو مثال را ببینید جناب.دهها نمونه دیگر از شهرهای غیرمذهبی همچون اصفهان و یزد و کرمان میتوان آورد تا خیال شما راحت شود که قضیه ملت گرایی فارس کم از امت گرایی مدنظر شما طرفدار ندارد . کیفور نمیشویم جانا . نظرتان را جلب میکنیم به آنچه ضروری است بدانید. میتوانید هشدارهایی تلقیشان کنید. سخن بازرگان را فراموش نکنید.

بیچاره مهندس بازرگان ... نمی دانست که سخنش ابزار تهدید خواهد شد.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 09:53 ق.ظ

یکی از نگاههای ساده انگارانه ای که باید تصحیح شود همینجاست. گروهی گمان میکنند حاکمیت ایران یا میتواند بقول ایشان صرفا امت گرا و مذهبی باشد و یا صرفا ناسیونالیست پارس گرا و پیرامون کوب! در حالیکه حاکمیت میتواند دارای گرایشات هیبریدی مرکب از هردو روحیه ی فوق باشد. و در ایران دقیقاچنین نیز هست.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 09:54 ق.ظ

خبرگزاری تسنیم ـ بررسی ها نشان می دهد قیمت مسکن در ایران ۲۱.۴۹ برابر سطح درآمد سالانه یک خانوار است که از این نظر ایران در میان ۱۲۰ کشور جهان رتبه ۱۳ را به خود اختصاص داده است
یعنی: قدرت خرید مسکن در ایران کمتر از ۱۰۷ کشور جهان است.

ببینید! همه اینها تقصیر "ملی گرایان" افغانستان خواه، فلسطین خواه، سوریه خواه و ... است. این ملی گرایان اند که خواهان حیف و میل منافع و منابع ایران در این کشورهایند. بهوش باشید عزیزان. هر چه بدبختی می کشیم از دست این "ملت فارس- بی خانمان است!!!!!!

بیچاره وطنم ... ایران

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 09:59 ق.ظ

جناب حجت الاسلام سید محمود علوی،

وزیر گرامی اطلاعات جمهوری اسلامی

یکی از جاسوسان زبدهء بازنشستهء کا.گ.ب، در کتاب خاطرات اش مطلبی را به عنوان "تهدید 200" نوشته که در آن تکنیک هایی را که سازمان اطلاعات شوروی (کا.گ.ب) برای برخورد و خنثی کردن مخالفان فرهیخته و نخبه رژیم شوروی بکار می بردند توضیح داده است.

آنها وقتی می خواستند شخصیت های مخالفی چون سولژنیتسین، پاسترناک، شافارویچ، زامیاتین، ساخاروف، و دیگر نخبگان جامعه شوروی را که پیروان زیادی داشتند، ولی با دیکتاتوری ایدئولوژیک فاسد و خشن شوروی مخالفت بودند و انتقاد می کردند را بدنام و خنثی و ساکت کنند از ترفند تهدید 200 استفاده می کردند.

زندانی کردن یا کشتن آنان، برخلاف دوران استالین که به افکار عمومی بی اعتنا بودند و مخالفان خود را با زندان و اعدام و قتل های زنجیره ای از میان بر می داشتند، در دوران پسا-استالین که سردمداران شوروی قدرت استالین را نداشتند و مایل بودند با جهان تعامل کنند تا از شرایط اقتصادی و اجتماعی نزدیک به انفجار کشور رها شوند، هزینه سنگین افکار عمومی بین المللی مورد توجه بود. راهکار آنها این بود که هر سازمان سیاسی یا مدنی دموکراسی خواه و هر شخصیت فعال حقوق بشری یا موثر اوپوزیسیون سیاسی را با شایعه و لجن پراکنی و ایجاد توهم همکاری با رژیم، ترور شخصیت می کردند تا در میان دوستان و هوادارانشان ایجاد بدبینی و اختلاف و در نتیجه پراکندگی کنند.

مثال زده بود که دو مامور کا.گ.ب شخصیت مورد نظر را در خیابان تعقیب می کردند و در شرایط مناسب جلو رفته وی را در آغوش گرفته سلام گرم و دوستانه و گاهی به بستنی و آبمیوه دعوت می کردند. در این حال مامور سوم از آنها عکس می گرفت. آنگاه عکسها را همراه با این شایعه که او با کا گ ب همکاری می کند برای دوستانش می فرستادند. گاهی یکی دو نفر را در میان گروههای سیاسی با ترفندهایی همراه می کردند، سپس به هواداران آن گروه، بویژه جوانان، وانمود می کردند که آنها گروه را اداره می کنند.

گاهی برخی مهاجران روس در اروپا با پول یا تهدید وادار می کردند تا به یک فعال سیاسی خوشنام تهمت بزنند و او را به همکاری با رژیم شوروی یا سازمانهای جاسوسی آلمان، انگلستان یا امریکا متهم کنند، و دیگر تکنیک هایی که برای شما در وزارت اطلاعات تازگی ندارد و خود استاد کار هستید. این ترفندها بویژه در میان جوانان و هواداران خام و بی تجربه موثر می افتاد. در نتیجه تفرقه و بدبینی نسبت به یکدیگر، همکاری و فعالیت آن شخصیت ها یا آن سازمانهای سیاسی دموکراسی خواه یا حقوق بشری را مختل و گروهشان پراکنده می شد.

کا گ ب این تکنیک را "تهدید 200" می خواند؛ یعنی 200% موفقیت؛ 100% برای کا.گ.ب که بی هزینه بود و 100% که شخص مورد نظر در حالت دفاعی قرار می گرفت و خنثی می شد و گروهش از هم می پاشید.

ولی این ترفندها، جناب وزیر، نظام شوروی را که از درون گندیده و فاسد شده بود حفظ نکرد؛ کشورشان که ورشکسته و بدنام و منفور جهانیان بود از هم پاشید، و سران نظامشان در تاریخ بدنامترین و منفورترین شدند. ولی شخصیت هایی که زیر فشار کا گ بودند همگی در جهان و تاریخ از خوشنامترین و محبوبترین شدند و هنوز هستند. آنچه از نتیجه این ترفندها پایدار ماند مسموم شدن ذهنیت جامعه فعالان سیاسی در روسیه بود. هنوز این بی اعتمادی و نفاق و ناتوانی همبستگی در میان فعالان سیاسی و مدنی روسیه باعث شده که مردم روسیه از دموکراسی بدور افتند، و کشورشان با وجود داشتن پنجمین بزرگترین منابع طبیعی و انسانی جهان، اقتصادی نارس و نظامی مافیایی داشته باشد. آیا ما این آینده را برای ایران می خواهیم؟

این راهکار های نخ نمای گذشته برای تخریب سازمانهای سیاسی دموکراسی خواه و حقوق بشری، و فعالان سیاسی و روشنفکران و نخبگان مخالف حاکمیت در هیچ کشور بافرهنگ و پیشرفته ای اعمال نمی شود؛ و هیچ کشور دیکتاتوری هم، بویژه در این دوران انفجار اطلاعات و آگاهی رسانی سریع، با کاربرد این ترفندها موفق نبوده است. آیا سامانه اطلاعاتی ملت هوشمندی چون ایران که در بیشتر عمر تاریخی خود بخش عمده ای از جهان را بهتر از هر دولت دیگری اداره کرده و نخستین سامانه اطلاعاتی و آگاهی رسانی در جهان را ابداع کرده و از پایه گذاران عمده تمدن بشری بوده، باید روشهای امنیتی کهنه کشورهای ورشکسته ای چون شوروی و آلمان شرقی و رومانی کمونیستی را بکار ببرد؟

فعالیت سازمانهای امنیتی کشورهای دموکراتیک و پیشرفته، در راستای حفظ و امنیت قشر نخبه کشورشان است نه سرکوبشان. آنها برای مردم خودشان ترسناک نیستند و مردم به آنها افتخار می کنند، وزارت اطلاعات ما هم نباید برای مردم خودش ترسناک باشد، مگر اینکه مردم ایران را مردم خود نداند.

از چشم انداز محدود من، موفقترین عملیات امنیتی درونکشوری وزارت اطلاعات در طی دهه های گذشته خاموش کردن داناترین، نخبه ترین فرهیختگان و شخصیت های وطن دوست کشور، و جلوگیری از فعالیت حزبها و سازمانهای سیاسی هوشمند، توانمند و مدیر و مدبر کشور بوده است. جلوگیری از فعالیت و خنثی کردن جبهه ملی ایران بارزترین نماد اینگونه موفقیت وزارت اطلاعات است. سیاست امنیتی جلوگیری از فعالیت سازمانهای سیاسی ملی، نسخه برداری از رژیم گذشته هم هست که نتیجه آنرا در سال 57 گرفت.

کاربرد تکنیک های شایعه پراکنی، تهمت زنی و ایجاد اختلاف میان اعضای پیر و جوان جبهه ملی ایران و دیگر سازمانهای ملی، جلوگیری از فعالیت و تشکیل جلسات مسالمت آمیز، خردمندانه و میهن-محور، و جلوگیری از جوانگرایی و گردهمایی و انتخابات درون سازمانی آن، و تلاش برای بی اثر کردن جبهه ملی در صحنه سیاسی ایران یکی از خطاهای بزرگ شاه بود که در جمهوری اسلامی با شدت بیشتر تکرار شده است. شاه با وجود برخورداری از کشوری در مسیر پیشرفت سریع و رفاه همگانی، نتیجه این سیاست خود را دید و گریست و رفت. ولی در جمهوری اسلامی که کشور را بطور حیرت انگیزی به ویرانی و فساد و فقر کشانده و در میان سردمدارانش احساس میهن پرستی کیمیاست، آیا اشگی در چشمی هست؟



تجربه من در طی دهها احضار و بازجویی و بارها زندان، بویژه در طی هشت سال گذشته، ثابت کرده که بسیاری کارشناسان و مدیرانی که در پیروی از یک سیاست نادرست و ضدمیهنی موظف به ترساندن و بازدارندگی فعالیت شخصیت ها و سازمانهای ملی کشور بوده اند، تحصیلکرده و هوشمند و میهن پرست هستند، رفتارشان با فعالان ملی و میهنی عاری از هرگونه خشونت یا توهین و نشانگر خبرگی روانشناسی آنان بوده است. این سرمایه ایست که اگر با سیاستگزاری درست و در راستای منافع ملی مدیریت شود، که این نیروی توانمند مجبور به تهدید و خنثی کردن توانمندترین و خردمندترین شهروندان پیر و جوان کشور خودش نباشد، بسیاری از مسائل فساد و خیانت و توطئه و وطن فروشی که ساختار جمهوری اسلامی بوجود آورده حل خواهد شد. چرا وزارتخانه شما باید بجای رویارویی با دشمنان ملت و کشور، و جاسوسان و مفسدان سیاسی و مالی، برای فرهیخته ترین، سازنده ترین و پاکترین قشر جامعه شمشیر بکشد؟

ما امیدواریم که با حضور شما در راس این وزارتخانه، راهکارهای برخورد با سازمانهای سیاسی کشور خردمندانه تر و آینده نگرانه تر انجام شود. بگذارید نخبگان و شایستگان توانایی ها و اندیشه های خود را در راه منافع و امنیت ملی و سعادت ملت ایران بروز دهند. بارها مسئولان وزارتخانه از اقتدار سخن گفته اند، ولی وقتی دانشمندان زبده کشور را به جرم دانایی، و راستگویی درباره اوضاع اقتصادی، سیاسی و امنیتی کشور و فساد حاکم، زندانی می کنید، این اقتدار وزارتخانه را نشان نمی دهد. وقتی جوانان فرهیخته و نخبه ما را بخاطر ابراز عقیده سیاسی و احساسات میهنی می ترسانید، دستگیر و زندانی می کنید یا آنان را به کشورهای آزاد فراری می دهید، این نشانه اقتدار وزارتخانه نیست. وقتی شما یک دولت نادان و فاسد و غارتگر و ویرانساز را علی رغم هشدارهای فراوان و پیوسته همین قشر فرهیخته ای که آنرا دشمن نظام می شمارید، برای هشت سال پشتیبانی می کنید؛ یا یک مشت شهروند مرزنشین گرسنه از همه چیز محروم را که سر به اعتراض می افرازند دستگیر و زندانی و اعدام می کنید، در حالیکه فاسدترین و خائن ترین افراد آزاد می گردند و با بودجه هفتاد میلیون شهروند محروم در کاخهای مجلل در داخل و خارج می نشینند و حساب بانکی دزدی هایشان از بودجه هفتاد شهر بیشتر است، این از اقتدار وزارتخانه نیست. این وزارتخانه که در آخرین کیفرخواست خود علیه من درخواست اشد مجازات را کرده، آیا علیه کسان فاسدی که در راس امور نشسته و صنعت و کشاورزی و زیست بوم و فرهنگ و تاریخ ایران را در طی هشت سال بطور عمد، و به باور من باطرح بیگانگان، ویران و صدها میلیارد دلار از خزانه ملت غارت کردند، هم کیفرخواست و درخواست اشد مجازات کرده است؟ من می گویم "طرح بیگانگان" بوده چون یک دولت حتا از پایین ترین قشر جامعه، توان اینکه اینقدر کودن باشد را ندارد. آیا زور وزارتخانه مقتدر شما فقط به امثال من می رسد؟ این هشت سال ویرانگر درست همان دورانیست که سازمانهای سیاسی ملی زیر بیشترین فشار وزارتخانه شما بوده اند و بسیاری از اعضای آنها به زندان افتادند.

وقتی وزارتخانهء شما علیه پیر و جوان میهن پرست، کیفرخواست های بلندبالا به جرم باور کردن و فعالیت قانونی که حق هر شهروند است صادر و درخواست مجازات می کند، این نشانه اقتدار وزارتخانه نیست، ولی می تواند نشانه پشتیبانی از کسان و عملکردهایی تلقی شود که ما از آنها انتقاد می کنیم و عملکرد آنان را مغایر با منافع ملی و امنیت کشور می شماریم. اقتدار وزارتخانه شناسایی و جلوگیری از نفوذ جاسوسان و خرابکارانی است که در حکومت لانه کرده اند و کسانی که با فساد خود به موجودیت کشور آسیب زده اند، نه خالی کردن میدان برای آنها از منتقدان و پاسداران منافع ملی.

بازخوانی بازجویی های بیشمار و طولانی این چند ساله وزارت اطلاعات نشان خواهد داد که آیا ما زندانیان سیاسی امنیت ملی را بر هم می زنیم یا کسانی از درون نظام. وقتی در سال 84 اعلام کردم کسی را که رییس جمهور کرده اید کشور را به بحرانی شدید و سقوط خواهد کشانید، اقدام علیه امنیت ملی بود؟ وقتی در سال 85 در زندان گفتم اگر بیدرنگ به بلوچستان با سرمایه گذاری در عمران و اقتصاد منطقه و مشارکت دادن هم میهنان سنی مذهب ما در اداره کشور رسیدگی نشود، با دخالت کشوری خاص، بزودی گروهی تروریستی در آنجا فعال خواهد شد، اقدام علیه امنیت ملی بود؟ وقتی در بازجویی گفتم باید به شرایط نابسامان روستاهای محروم خوزستان بسرعت رسیدگی شود و هم میهنان عرب تبار و سنی مذهب ما در اداره کشور سهیم شوند، که دو کشور خاص در آنجا مشغول توطئه، تحریک و مسلح سازی هستند، اقدام علیه امنیت ملی بود؟ وقتی گفتم کردستان در حال جوشش است، باید سرمایه گذاری و مشارکت آنان را در اداره همه امور کشور با سرعت اجرا کنید، اقدام علیه امنیت ملی بود؟ اگر کارهایی که من توضیح دادم انجام می شد، هیچ بهانه ای برای زندان و اعدام کسی بوجود نمی آمد. تحلیل های من درباره دیگر کشورهای منطقه در رابطه با امنیت و منافع ملی ما نیز همه مکتوب است، کدام و چقدر اشتباه در آمده است؟

وقتی در رابطه با انتخابات 88 در سخنرانی ها و مصاحبه ها هشدار دادم که نارضایتی مردم در حال جوشش است و اگر انتخابات آزاد و بی تقلب نباشد، مردم به خیابانها خواهند ریخت و ممکن است دهها نفر کشته و زخمی شوند، تشوش اذهان عمومی بود؟ آیا کسانی که، طبق پیش بینی ما، کشور را تا آستانه جنگ و اقتصاد را به سقوط آزاد کشانده اند و اکنون سربرافراشته راه می روند و به ریش ملت می خندند اقدام علیه امنیت ملی و منافع ملی را نابود نکرده اند؟ آیا فقط انتقاد ما از آنان و هشدار نسبت به عملکرد آنان تشویش اذهان عمومی بوده است؟ آیا سخنان رییس جمهور کنونی همان نیست که ما در "پیشنهاد برای نجات میهن" در سال 88 در پیش بینی وقایع چهار سال بعد دادیم و قصد براندازی تلقی شد و به زندان افتادیم؟ آیا سرنوشت نابخردانه، بی سرانجام و فسادآور انرژی هسته ای را ما سی سال نیست که مدام می نویسیم و می گوییم و تذکر و هشدار می دهیم و راه حل عرضه می کنیم؟ آیا این راه حل دولت کنونی همان نیست که ما ده سال پیش ارائه دادیم؟ آیا بهتر نبود ما دستکم این چهار سال اخیر را نمی داشتیم تا کشور هزار میلیارد دلار غنی تر و بیست سال کمتر عقب افتاده می بود؟

در کیفرخواست اخیر وزارتخانه علیه من، یکی از جرم ها زنجیره ای خواندن قتل دوست عزیزم دکتر شمس الدین امیرعلایی، وزیر کشور دکتر مصدق بود. آیا وزارتخانه شما با این صراحت از عاملان قتلهای زنجیره ای دفاع می کند؟ آیا هنوز نطفه گروه قتلهای زنجیره ای در وزارتخانه باقیست یا دوباره فعال شده اند؟ آیا هنوز باید شاهد قتل فعالان فرهیخته ملی و میهن پرست باشیم؟ پس اکنون من می گویم که دشنه آجین کردن نوه بیگناه دکتر محمد مصدق، دوست عزیز خانوادگی ما معصومه، هم جزو آن قتل ها بود.

وزارتخانه شما در طی هشت سال گذشته جبهه ملی ایران را از داشتن نشریه داخلی، و اعضای فعال آنرا از نوشتن و مصاحبه در رسانه ها و سخنرانی در مجامع داخلی و حتا درس دادن در دانشگاهها منع کرده است تا صدا و دیدگاهها و راهکارهای ما به گوش مردم نرسد. مگر یک راهکار ما درباره رفع تحریم ها که در سخنرانی همدان خود توضیح دادم، اکنون دولت کنونی در آن مسیر نمی پیماید؟ شما بارها از انتخابات آزاد و جوانسازی و پویاسازی شورای مرکزی جبهه ملی به ما هشدار داده اید و با ترفندهای خودتان جلوگیری کرده اید. نتیجه این شده که، بسیاری از جوانان که تهدید و ترسانده شدند، سرخورده از سازمانی چون جبهه ملی ایران به تندروی گرویده اند، برخی از زندانهای شما سر درآوردند و برخی به خارج پناهنده شدند. شاه هم همین راه را رفت و دچار اشتباهی بنیادین شد که به سقوطش انجامید. از صدای دانش و خرد و میهن گرایی نهراسید که ترسناک نیست، از صدای سکوت خفقان بهراسید که ترسناک است.

وزارتخانه ای که شما مسئولیت آن را پذیرفته اید و در طی هشت سال دولت گذشته فعالان سیاسی و حقوق بشری و صدها تن از نخبه ترین شهروندان را هدفگیری و آنان را زندانی کرده یا فراری داده تا دست دولتمردانی بیسواد، نادان، خائن و فاسد را آزاد بگذارد؟ آیا این سیاست در راستای تامین "امنیت ملی" بوده، و مخالفت ما با نادانی و ناهوشمندی و نیرنگ و فساد مالی و اخلاقی در دولت گذشته، "تبلیغ علیه نظام" بوده است؟

آیا وزارتخانه نمی توانست دریابد که یارانه ها به سه میلون مرده و نیز به اعضای ثروتمند دولت و مجلس هم پرداخت می شده است؟ آیا وزارتخانه شما نمی توانست دزدان و مفسدان بیشمار حکومت را که صدها میلیارد دلار دارایی این ملت فقیر شده را دزدیدند و به خارج منتقل کردند شناسایی و علیه آنها کیفرخواست صادر کند؟ آیا وزارتخانه شما نمی توانست کشف کند که مرزهای ما از دروازه گشادتر هستند و در میان چهار تا پنج میلیون خارجی در ایران، بجز پناهندگان قانونی، صدها هزار خارجی غیرقانونی از افغانستان، ترکمنستان، ازبکستان، قزاقستان، روسیه، جمهوری باکو، عراق، پاکستان و عربستان که فارسی بلدند یا زبان فارسی به آنان آموزانده شده در ایران هستند؛ که بسیاری از آنان در مشهد و تهران و اردبیل و تبریز و شاید شهرهای دیگر در عرض چند دقیقه شناسنامه جعلی ایرانی می گیرند و بسیار از آنان در برخی اداره های دولتی در شغل های موثر گماشته شده اند؟ آیا عملکرد این شهروندان قلابی در رابطه با امنیت و منافع ملی ما کشف نشدنی است؟ آیا هواداران جبهه ملی ایران و فرزندان کورش هشیارتر نیستند که این چیزها را می بینند؟ آیا سرازیر شدن روزانه دهها شهروند جمهوری باکو بدون روادید و کنترل از مرز آستارا، که برخی شناسنامه جعلی دریافت می کنند و در جمعیت کشور گم میشوند و بسیاری از آنان در مراکز جمعیت در شمال ایران به تبلیع جدایی طلبی و الحاق به "آذربایجان شمالی" می پردازند، در حالیکه باکو از ایرانیان ویزا می خواهد و سختگیری می کند، برای وزارتخانه شما معنای امنیتی ندارد؟

شما مقاله سه شماره ای من را در روزنامه عدالت 1358 درباره نفوذ عوامل یک کشور خاص در سمت های تاثیر گذار کشور برای تغییر مسیر سیاست کشور بسوی ریشه کن کردن بنیاد قدرت اقتصادی و نظامی و ساختار سیاسی بخوانید. همان در طی ده سال گذشته رخ داده، و من این بار هم مدعی هستم که سیاستهای مخرب دولت نهم و دهم عمدی و با برنامه بوده و مسئولان دولت طوری چیدمان شده بودند که سواد و فهم این چیزها را نداشته باشند و فقط به انباشت ثروت و خوشگذرانی بیاندیشند. مبارزه وزارتخانه شما علیه سازمانهای ملی و فعالان میهن پرست ناخواسته به تداوم دروغ و فساد سیاسی و خیانت به کشور کمک کرده است. اگر ما آزاد بودیم، هرگز نمی گذاشتیم این موجودات کشور را به ویرانی بکشانند. از شما، آقای وزیر انتظار داریم که این روند را وارونه کنید؛ و مهمتر از همه کشف کنید چه منابعی از طریق چه کسانی این سیاست ضد میهنی را به وزارت اطلاعات تحمیل کرده اند. آنگاه شما سرنخ دخالت بیگانگان را خواهید یافت.

وزارتخانه با سیاست های ضد ملی گرایی خود بقای کسانی را تضمین کرده که بقای ایران برایشان بی ارزش بوده و فساد و تباهی را به نقطه اوج تاریخ چند هزار ساله ما رسانده اند. تمامیت ارضی ایران با زندانی کردن و اعدام بی محاکمهء یک مشت جوان ناراضی و ناامید از آینده که در حاشیه مرزی ایران در محرومیتی شرم آور زندگی می کنند تأمین نمی شود. جلوگیری از قاچاق گسترده مواد مخدر از افغانستان با تیراندازی به کولبران مستاصل و فقیر مرز کردستان انجام نمی شود. آنها که در راستای پاشیدگی ایران کار می کنند، از وزارتخانه شما نمی ترسند آیا زور شما فقط به وطن پرستان از خود گذشته که این خیانت ها و پلیدی ها را می بینند و انتقاد می کنند می رسد؟ آقای وزیر، تصور نکنید چون مردم از ترس ساکت هستند و خودخوری می کنند، انفجاری بزرگ نمی تواند رخ دهد. یادآوری می کنم که "انفجار بزرگ" کیهانی از یک ذره بسیار کوچک زیر فشار بسیار زیاد رخ داد.

شما با دور شدن از راهکارهای کا.گ.ب، که نتوانست نظام شوروی را حفظ کند، و اعمال سیاستها و رهکارهای مثبت وطنگرا، می توانید سازمانهای موازی را هم همراه کنید یا از دخالتهای ناسازنده بازدارید، و این وزارتخانه را تبدیل به یکی از کارآمدترین جهان در حفظ منافع و امنیت ملی، تمامیت ارضی، و محبوب مردم کنید. پیشنهاد می کنم در راستای تغییر سیاست و بهبود چهره وزارت اطلاعات، همه شکایت ها و کیفرخواست های خود را از فعالان سیاسی، مدنی و حقوق بشری پس بگیرید، همه را از زندان آزاد کنید، و البته دست از سر جبهه ملی ایران هم بردارید، و به این کمدی سیاه پایان دهید. دولتمردان خودکامه و گمراهی را که دستور محدود کردن و ترساندن نخبگان و فعالان سیاسی و مدنی و حقوق بشری ملی را می دهند راهنمایی کنید که اگر آینده کشور برایشان اهمیت ندارد، به آینده خودشان بیاندیشند، این وزارتخانه بهتر از آن سیاستگزاران می تواند آینده را پیش بینی کند. آنان از توهم ابدیت خود بیرون آورید؛ که در غیر اینصورت، من آینده را برای برخی بسیار تاریک می بینم

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 10:26 ق.ظ

شک نکنید امثال همین ملی هایی که نامه فوق را به وزیر اطلاعات نوشته اند٬ در موقعیتهای پیش آمده همین مسئول و سایر مسئولین کشور را از سرمایه گذاریهای کلان در آذربایجان و تبریز ترسانده اند و کاهش روزافزون چگالی جمعیتی و اقتصادی آذربایجان را بهترین تدبیر برای درازمدت این منطقه و حفظ تمامیت ارضی کشور دانسته اند! در نامه فوق هم دقت کنید میبینید که بیش از هرچیز از آذربایجان واهمه دارند و هرجا فرصتی گیر بیاورند خواهند کوشید با بازی روی اذهان ایشان٬ نگاه امنیتی مسئولان نسبت به ترکان و آذربایجان را تقویت و تشدید نمایند. چه شود اگر چنین تفکر به اصطلاح ملی بر کشور حاکم شود.
تفو بر چنین نگاه خائنانه و فاشیستی به ملت من.

شک هم نکنید که هیاهوهای بیهوده پان ترک ها چه اندازه در تشدید نگاه امنیتی موثر است

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 10:31 ق.ظ

نمیتوان باطرح وجود مشکلات اقتصادی-از جمله مشکل مسکن و بیکاری - ناشی از بی تدبیری و بی لیاقتی مسئولان٬ که حقیقتی غیر قابل انکار است٬ حقیقت دیگری را که همانا تبعیض فاحش قومیتی و تقسیم نانوشته کشور به مرکز و پیرامون است ٬لاپوشانی کرد. چنین سخنانی را یا یک خام ناآشنا به سیاست میتواند بر زبان آورد و یا یک رند تمام عیار !

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 10:36 ق.ظ

پان ترک عزیز، ایران بیزار گرامی اندکی صبر، "ان شاء الله"، به زودی آتش جنگهای مذهبی شیعه و سنی دامن هم ملت ما را و هم "ملت"! شما را می گیرد، انگاه چنان رودخانه ای از خون به جریان می افتد که ...

شاد باشید در چنان وانفسایی شما هم میتوانید از اب گل الود ماهیهای گنده صید کنید، و به کام دلتان برسید. حداقل در "رسالت" تان برای تغییر افکار خانم پارسایی کامیاب میشوید.

نامه به وزیر محترم! پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 10:39 ق.ظ

نامه فوق بسیار شبیه نامه چند سال قبل ناسیونالیست معروف پرویز ورجاوند به خاتمی در زمان ریاست جمهوریش در خصوص ضرورت سرکوب نخبگان آذربایجان و بستن روزنامه های محلی ماست! ظاهرا باند اطلاعاتی تو طئه یاب اینان خیلی همخوب کار میکند. اینان دارند زمینه سازی میکنند تا در آینده که قدرت را بدست گرفتند٬ براحتی بتوانند فعالان مدنی آذربایجانی را با برچسب : خارجی و مهاجر و وطنفروش و باکویی تارومار کنند! مارکهایی که در سال ۱۳۲۵ هم با استفاده از آنها هزاران آذربایجانی دلاور را اغلب بدون محاکمه و گاه با محاکمات صوری به جوخه اعدام سپردند.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 10:46 ق.ظ

پان ایرانیست عزیز! واقعا شرمت باد بخاطر گوشهای ناشسته و چشمهای بسته تان! بخاطر آنکه جواب سخنان مرا با یک انگ و مارک پاسخ میدهی!
و کاملا تابلوست که خیلی نگران تغییر دیدگاه خانوم پارسایی و دیگران هستی.اینهمه تقلایت برای جلوگیری از چنان فاجعه ایست!
هم فکران شما همیشه « لولو خورخوره » دم دست دارند که با آن خود و ما را از «خطر» بترسانند. اکنون هم این داعش دست آویز خوبی برای دعوت به وحدت است.
عزیز دل من! من اگر اینهمه اینجا مینویسم و استدلال میکنم نه برای تبلیغ جداسری است ٬ بلکه دعوت برای وحدت است. منتها با رعایت عدالت و رفع تبعیض. صدایم را نمیشنوی؟
تفکر شماهاست که اما انسان را مایوس میکند

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 12:07 ب.ظ

اگر متصور باشد که خونی در این موضوع ریخته شود٬ این خون ما مدافعان حقوق قومی و ملی و زبانی و خواستاران رفع تبعیض است که توسط ناسبونالیستها و پان ایرانیستهایی که دیریا زود قدرت را بدست خواهند گرفت برزمین خواهد ریخت. و اینان - همچون مشابهین امت گرایشان که بر اساس وظیفه شرعی میکشند- بر اساس وظیفه ملی خواهند کشت! با آرامش کامل و آسودگی وجدان!

ققنوس خیس پنج‌شنبه 12 تیر 1393 ساعت 04:51 ب.ظ

خوب دیگه! چه میشه کرد!
تو هر دوره ای، آدمهای زیادی هستند که فک میکنن زمین دورشون میگرده و زمان دستشون افتاده...
اشکالی نداره. عوضش رنسانس هم تو هر دوره ای اتفاق میفته....
فقط مشکلش اینه که اونچه به جا میمونه ویرانه های دل است!

ویرانه نه آنست که جمشید بنا کرد
ویرانه نه آنست که فرهاد فرو ریخت
ویرانه دل ماست که با هر نظر دوست
صد بار بنا گشت و دگر باره فرو ریخت



این روزها حالم به تمام ویرانه های هستی طعنه می زند!

شهرام جمعه 13 تیر 1393 ساعت 02:59 ق.ظ

سلام
از پاسختان ممنونم. نظر به اینکه با «هویت واقعی» حضور دارید و گفت و گو درخصوص مسائل خاص دینی، ممکن است هزینه هایی به دنبال داشته باشد لذا درصورت تمایل و صلاحدید، به سؤلات ذیل پاسخ دهید:
1- با توجه به نظرتان مبنی بر بازتولید ایدئولوژی ها به شکل های جدید و با آوردن مثال «روشنفکری دینی»، گویا مفروضتان این است که پروژۀ روشنفکری دینی، بازتولیدی از ایدئولوژی اسلامیست و دلیلتان هم این است که آنها به عللی از جمله وابستگی یا مخالفت با مواضع قدرت، مبتلا به مواضع ایدئولوژیک گردیده و محافظه کارانه، در صدد دفاع از موضع خویش برآمده اند.
آیا می توانید مثالها یا مصادیقی برای ابتلای ایشان به موضعی ایدئولوژیک و اتخاذ جایگاهی محافظه کارانه در دفاع از موضع خودشان، ذکر کنید تا رأیتان شفاف تر شود؟
2- منظورتان از نقد بی محابای دین به قصد شفاف سازی ذات آن چیست؟ می توانید با ذکر مثالهایی، مصادیق اینگونه نقد کردن را روشن کنید؟ تصور یا تلقی شما از «ذات دین» چیست که مایل به شفاف شدن آن هستید؟
3- می توانید مثالهایی بزنید که نشان دهد روشنفکران دینی، کجا به پوشاندن فقدان ها و توجیه آنچه که هست، پرداخته و لهذا منجر به بازتولید مطلق نگری دینی گردیده اند؟
4- بنا بر فرض، «بنیادگرایی اسلامی» نوعی ایدئولوژی است و شما «روشنفکری اسلامی» را نیز بازتولید ایدئولوژی می دانید، آیا اصولاً وجه تمایز یا مفارقتی بین این دو مفهوم و همچنین کارکرد مصادیق این دو مفهوم (در عالم خارج) قائل هستید؟

سلام آقای شهرام
همین مقدمه که در ابتدا آورده اید شاهدی است که از غیب برای من رسیده است:)
... سوالی که به ذهن می رسد این است که علیرغم چندین دهه تلاش روشنفکران دینی برای تلطیف دین و سابیدن گوشه های سخت آن چرا همچنان گفت و گو در خصوص مسائل دینی هزینه دارد؟
اما در وسع حوصله یک کامنت می توانم بگویم:
1- نمی دانم مثال روشن تر از بارز ترین و مهم ترین چهره روشنفکری دینی معاصر دکتر سروش می توان زد؟ موضع گیریهای کاملاً ایدئولوژیک وی در برخورد با مخالفان و منتقدانش و در برخورد با کسانی که به زعم وی از آزادی بیان سو استفاده کرده اند در فضای مجازی هست.

2- نقد بی محابای دین یعنی همین که چون و چرا درباره دایره وسیع مقدسات که روزبروز وسیع تر و گسترده تر می شود هزینه نداشته باشد. من اکنون باور چندانی به تعاریف ذات گرایانه از دین ندارم ولی دینی که اصلی مثل ارتداد را در متن خود دارد چگونه می تواند از نقد بی محابا استقبال کند؟

3- تلاش های روشنفکران دینی اکنون تاحدی به اعتراف خود آنها دوره افول خود را می گذارند. اما در دهه هفتاد و اوایل هشتاد من و هم نسلانم دوره ای از مسیر فکری خود را با همدلی با پروژه روشنفکری دینی گذراندیم پاسخ های قابلی در خصوص پرسش ها و شبهات و ابهاماتمان از دین نگرفتیم. برای مثال روشنفکری دینی هم چنان قادر نیست به این سوال پاسخ دهد که چگونه دین را بعنوان متن تلقی می کنند؟ متنی که نظریات امروز می گوید قادر شده است مولف خود را بکشد.
چگونه ادیان ابراهیمی که اصلی چون توحید دارند و در اصل پیامی از سوی خداوندند برای راهنمایی بشر توسط پیامبران می تواند قابل مقایسه با سایر متونی باشد که تفاسیر متعارض دارند؟

یک سوال مشخص دیگر حاصل کار روشنفکری دینی در خصوص مسائل زنان و تبعیض های جنسیتی آمده در نص دین چه بوده است ؟ من به تلاش های کسانی مثل فریده ماشینی و ژیلا شریعت پناهی احترام می گذارم ولی با عرض احترام حاصلی از این تلاش ها بدست نیامده است .

4- وجه تمایز و مفارقت وجود هم در صورت و هم در کارکرد هست ولی روشنفکران دینی بخصوص چهره هایی که هسته دین را به زعم خود تراشیده و گوهر معنویت از آن کشف کرده اند گاهی بجای جامعه شناس ، گاهی بجای فیلسوف گاهی بجای معلم اخلاق و عالم دین و گاهی بجای اقتصاد دان حرف می زنند . اهمیت گفتار آن ها لزوماً به جهت دلایل و استدلال هایشان نیست شاید یکی از دلایل برجسته شدن موقتی آرا آنها تشویش ذهنی جامعه فکری و عدم دسترسی آزاد به نقدهای اساسی باشد.

[ بدون نام ] جمعه 13 تیر 1393 ساعت 04:34 ب.ظ

به احتمالی بسیار بالا، کار تجزیهء عراق رو به پایان می رود و کردهای عراق از فرصتی که در یک دههء اخیر برایشان فراهم شده آخرین استفاده ها را برده و منطقهء خود را از کل «کشور «مصنوعی عراق»(1) جدا کرده و بصورت کشوری مستقل در می آورند؛ کشوری که البته نمی تواند تنها از آن کردها باشد و ساکنان عرب و ترکمن، و مسیحیان آشوری و کلدانی نیز در آن حضوری مشهود دارند و لازم است که، بعنوان شهروندان کشور نوین کردستان، با کردهای این سرزمین دارای حقوق مساوی باشند.

در عین حال، واقعهء اجتناب ناپذیر پیدایش کشور جدیدی در خاورمیانه امری نیست که تنها به کردستان، یا عراق، مربوط شود و بیشتر حکم زلزله ای را دارد که اثرات اش را می توان تا دور دست های شرق ایران نیز احساس کرد. پس سخن گفتن از این واقعه ضروری است.

اما، در این مطلب من بیش از آنکه بخواهم به خود این «واقعه» بپردازم، و همانطور که قبلاً هم در مقاله ای دیگر در این مورد توضیح داده ام(2)، قصد دارم نشان دهم که چرا، از نظر من، ما ایرانیان هنوز دارای زبانی امروزی برای پرداختن و بیان مواضع خود در این مورد نیستیم؛ و زبان کهنهء بازمانده از جنگ سردی که خود میراث جنگ گرم دوم جهانی بود، و در دوران حکومت ژوزف استالین ساخته شد و به سرزمین ما نفوذ کرد، اکنون دیگر احتیاجات مفهومی ما را برآورده نمی کند و تا زمانی که ما خود زبانی دقیق، امروزی، علمی و قابل کاربرد برای تعریف مفاهیمی همچون «خودمختاری (self-authority)، خودگردانی (self-governance)، فدرالیسم، کنفدرالیسم، تمرکز (centralization)، حکومت متمرکز، تمرکز زدائی (de-centralization)، حکومت نامتمرکز، استقلال، و حق تعیین سرنوشت» نداشته باشیم امکان برقراری مفاهمه مابین صاحبان نظرات مختلف و احیاناً در تضاد در میان مان وجود نخواهد داشت، و هر کس در قفسی که زبان کهنه و اکنون نامفهوم اش برای او ساخته محبوس شده و نمی تواند با دیگری و دیگران به گفتگو بنشیند.

و چون چنان زبان فصیح و دقیقی هنوز مورد توافق قرار نگرفته، هرکس که در مورد اثرات پیدایش کشور مستقل کردستان در خاورمیانه با دیگری گفتگو می کند ناچار است که دو قدم پیشتر نرفته راه پرخاشگری، اتهام زنی و دعوا را بپیماید و از مفاهمه، که مقدمهء دیالوگ متمدنانه است، محروم شود.

منظورم را با چند مثال توضیح می دهم:

تصور کنیم که اگر تعریفی که ما از «فدرالیسم» داریم غلط و عوضی باشد و «مرجع مورد تقلید ما» آن را به نادرستی به ما فهمانده و، بگیریم که، گفته باشد: «فدرالیسم یعنی متحد شدن کشورهائی مستقل از یکدیگر در یک مجموعهء سیاسی». روشن است که با پذیرش این تعریف برای ما قطعی خواهد بود که برقراری یک حکومت فدرال در کشور خودمان، که هم اکنون بصورتی یکپارچه و مستقل اداره می شود، امری ناممکن است. در عین حال، بر اساس همین استباط، ناچاریم چنین استدلال کنیم که هواخواهان استقرار حکومتی فدرال در ایران، با توجه به ناممکن بودن آن، قصد دارند در مرحلهء نخست ایران را به چند کشور مستقل تجزیه کنند و آنگاه، اگر خیلی خوش خیال و خوش نیت باشند، بکوشند تا این کشورهای مستقل را در یک رابطهء فدرال گرد هم آورند.

اما اگر، بر اثر مطالعهء دست اول و بر اساس منابع علمی، متوجه شویم که «مرجع ما» دچار اشتباه بوده و تعریف «کنفدرالیسم» را بعنوان تعریف «فدرالیسم» به ما آموزانده است، و جمع کشورهای مستقل تنها به ایجاد یک «کنفدراسیون» می انجامد و نه یک کشور فدرال و ایجاد «فدراسیون» ها ربطی به تجزیهء یک کشور یکپارچه ندارند و تنها در رفع تنش های ناشی از حکومت های سرکوبگر و تبعیض آفرین متمرکز کمک می کنند، آنگاه، نحوهء نگاه ما به طرفدران فدرالیسم عوض می شود و ای بسا که در می یابیم آنها هم، همچون خود ما، برای رفع تبعیضات ناشی از تمرکز قدرت است که به فدرالیسم می اندیشند؛ اما ما تاکنون آنها را تجزیه طلب دانسته ایم و، برای پرهیز از آنچه که «دامچالهء فدرالیسم» می خوانیم، خود را طرفدار «عدم تمرکز» نامیده و سرسختانه از ورود به هرگونه گفتگوئی با فدرالیست ها امتناع کرده ایم. بخصوص که اگر به تعریف خود از «عدم تمرکز» یا «تمرکز پرهیزی» مراجعه کنیم می بینیم که ما نیز به ساختار یک حکومت فدرال اشاره می کنیم.

مثال دوم به سوء تفاهمی بر می گردد که در آن سوی معادله می تواند وجود داشته باشد. براستی هنگامی که برخی از فعالان سیاسی متعلق به احزاب قومیتی خواستار «خودمختاری» محل زندگی خود می شوند منظور واقعی شان چیست؟ در زبان سیاسی و حقوقی امروزی بین المللی، «خود مختاری» در چهارچوب «کنفدراسیون» ها قابل طرح است و کشورهای مستقل یک کنفدراسیون خودمختار محسوب می شوند، حال آنکه در یک سیستم حکومتی فدرال ما دارای مناطقی می شویم که «خودگردان» هستند. حال اگر کسی به «خودگردانی» نظر داشته باشد اما آن را «خودمختاری» بخواند خودبخود به ایجاد سوء تفاهم و عداوت کمک کرده است، چرا که خود مختاری یا به استقلال یک تکه از یک کنفدراسیون اشاره دارد و یا زمینه را برای چنان استقلالی هموار می کند، حال آنکه خودگردانی به اصل وجود حکومت های نامتمرکز مربوط است.

در واقع، از جنگ دوم جهانی ببعد، شوروی استالینیستی تخم لق «خودمختاری» را در کشور ما کاشت و بعدها، متأسفانه، این عبارت در شعار حزب دموکرات کردستان ایران اینگونه پژواک یافت که: «آزادی برای ایران و خودمختاری برای کردستان»؛ حال آنکه اگر در معنای این شعار دقیق شویم آن را از یکسو امری متضاد می بینیم و، از سوی دیگر، بین «آزادی ایران» و «خودمختاری کردستان» رابطه ای سازنده نمی یابیم. این شعار، در جوار بخش عام و کلی و تعریف نشدهء «آزادی برای ایران»، امر ایجاد مناطق «خود مختاری» را پیش می کشد که به ایجاد نوعی کنفدراسیون نظر دارد و همین تجربهء اخیر عراق گویای صحت وجود چنین امکانی است: پس از فروپاشی حکومت حزب بعث، در قانون اساسی جدید عراق ایجاد نوعی حکومت فدرال پیش بینی گشت اما، در همان حال، ایجاد حکومت خودمختار کردستان نیز به رسمیت شناخته شد. بدینسان، برای تبدیل این «حکومت خودمختار» به یک «کشور مستقل» فقط تشنجی حاد در منطقه کفایت می کرد که کرد.

اما در همین جا می توان پرسید که آیا براستی اتخاذ شعار «آزادی برای ایران و خودمختاری برای کردستان» برای زمینه سازی تشکیل کنفدراسیون و مآلاً ایجاد کردستان مستقل ایران، یا ایجاد کشور مستقل کردستان به شمول پاره های چهارگانه اش در چهار کشور شرق خاورمیانه، مورد استفاده قرار می گرفته و یا منظور شعار دهندگانی که اغلب شان بر زندگی زیر سقف ایران تأکید دارند «خودگردانی برای کردستان» و در عین حال «خودگردانی برای همهء مناطق ایران» بوده است؛ امری که، بر اساس ضوابط علمی اقتصادی، آمایش سرزمین، جغرافیا و غیره مشخص می شود و آنها را می توان با واژه جدید استان و یا واژهء قدیمی تر ایالت مشخص کرد؟

به همین دلیل هم بوده است که من از دیرباز معتقد بوده ام که حزب دموکرات کردستان ایران (که این واژهء ایران در اسم آن بسیار اساسی و معنی دار است) باید شعار منطقه ای خود را به «آزادی برای ایران و خودگردانی برای کردستان» تغییر دهد تا از شائبهء تجزیه طلبی دور شود.(3)

مورد دیگر کاربرد اصطلاح «حق تعیین سرنوشت» است. آشکار است که هر «ملت» (nation)، بنا بر تعریف امروزی از این اصطلاح، بر کشور خود حاکمیت دارد و سرنوشت خود را خود تعیین می کند. اما اگر به این قائل شویم که هر تکه از یک کشور نیز دارای حق تعیین سرنوشت است، و ماندن و یا جدا شدن اش از کشور صورتی پنجاه – پنجاه دارد، و هر لحظه می توان با انجام یک رفراندوم منطقه ای حق تعیین سرنوشت را به حق جدائی از کشور مادر تعبیر کرد، آنگاه، با طرح «حق تعیین سرنوشت» برای مناطق مختلف یک کشور یک پارجه، به دست خود امکان تجزیهء آن کشور را فراهم کرده ایم.

آنچه که گفتم مرا به طرح اصطلاح محوری دیگری می رساند که امروزه به امر مجادله انگیزی تبدیل شده است. سازمان ملل مردمان ساکن در درون مرزهای سیاسی یک کشور را «ملت» (nation) می خواند. اما معتقد است تقسیم بندی های جدید سیاسی مردمان گوناگونی را در درون مرزهای هر کشور بزرگی جای می دهد که با مردمان هم خون و هم قوم شان در کشورهای دیگر ارتباط و اشتراکات تاریخی و نیائی و فرهنگی دارند و اکنون در کشورهای مختلف پراکنده شده اند. سازمان مزبور این گروه ها را «خرده ملت» (sub-nation) می خواند. در مورد این اصطلاح سوء تفاهم های عمیقی در میان ما ایرانیان وجود دارد که به دو تائی از ان اشاره می کنم:

نخست اینکه، پیش از پیدایش اصطلاح (sub-nation)، و بخصوص در دوران استالین، تصمیم گرفته شد مجموع اقوام پراکنده در چند کشور را هم «ملت» بخوانند و مثلاً از «ملت های ایران» ایران یاد کنند. این تصمیم نتایج گوناگونی داشت. مطابق تعاریف حقوق بین المللی، هر کشور دارای فقط یک ملت است و نمی توان در درون یک کشور واحد به وجود ملت های چندگانه قائل بود. در نتیجه هنگامی که در مقابل «ملت ایران» از «ملت کرد» و «ملت عرب» و «ملت بلوچ» و «ملت ترکمن» و «ملت ترک» یاد کنیم در واقع اصل یکپارچگی کشوری به نام ایران را زیر سئوال برده ایم و، از سوی دیگر، برای این «ملت» های ادعائی باید حق تعیین سرنوشت و امکان جدائی و ایجاد کشور مستقل شان را قائل شویم. حکومت کمونیستی شوروی سابق با این ترفند نه تنها تخم تفرقه را در کشور ما کاشت که در پی آن از «ملت های تحت ستم ایران» هم یاد کرده و این «ستم» را هم از ناحیهء یک ملت جعلی دیگر به نام «ملت فارس» دانست؛ یعنی فارسی زبانان را (که در سراسر ایران و کشورهای مجاور پراکنده اند و لزوماً با هم هیچگونه اشتراک قومیتی و نژادی ندارند) به یک «ملت» تبدیل کرد که کشورگشا و ستمکار و ستانندهء حق ملت های دیگر است و در نتیجه این «ملت های تحت ستم» حق تعیین سرنوشت تا حد جدائی را همچون یک اصل حقوقی دارا هستند. همگان به نتایج تاریخی این احتجاج غیر منطقی (تبدیل یک ملت به ملت ها) واقفند و من وارد بحث بیشتری در این مورد نمی شوم.

اما پس از سکه زدن اصطلاح (sub-nation) بحث در مورد اینکه آن را چگونه به فارسی تبدیل کنیم درگرفت و احزاب سیاسی منطقه ای کشور ما در این مورد دخالت کرده و تصمیمی را اتخاذ کردند که هم از لحاظ زبان شناسی و دستور زبان فارسی غلط بود و هم به دامنهء سوء تفاهم ها می افزود. حتی هنگامی که گرد هم آمدند تا تشکلی سیاسی را بوجود آورند تصمیم شان آن بود که این تشکل را «کنگرهء ملت های ایران فدرال» بخوانند چرا که نام «خرده ملت» را برای خود امری تحقیری بر شمرده و دوست نداشتند از آن استفاده کنند؛ اما هنگامی که متوجه سوء نیت شوروی ها در ملت خواندن خودشان شدند تصمیم گرفتند به راه سازمان ملل رفته و خود را «ملت های ایران» نخوانند و به ترجمهء (sub-nation) بسنده کنند. اما در روند این ترجمه اصطلاح (sub-nation) را به «ملیت» ترجمه کرده و تشکل خود را «کنگرهء ملیت های ایران فدرال» خواندند؛ ترجمه ای که بکلی غلط است چرا که واژهء «ملیت» از دیر باز در برابر واژهء (nationality) گذاشته شده و اصطلاح جا افتاده ای است و نمی تواند ترجمهء (sub-nation) باشد. اما آنها در مورد این ترجمهء غلط پافشاری کرده و می کنند و اکنون خود من نیز اغلب ناگزیرم برای باز نگاه داشتن درهای گفتگو و مفاهمه همین اصطلاح را بکار ببرم که اگرچه غلط است اما از افتادن به «دامچالهء ملت های ایران» جلوگیری می کند.

در عین حال، اغلب از این نکته غفلت می شود که واژهء (sub-nation) ـ که در این مقاله برابر نهاد «ملیت» را در موردش بکار می ببرم - یک مفهوم سیاسی (ناظر بر قدرت حکومتی) نیست و مفهومی حقوق بشری محسوب می شود و با قائل شدن به وجود چند ملیت در درون یک ملت قانون گزاران ویژگی های فرهنگی، زبانی و مذهبی را در نظر می گیرند و با این تصدیق حقوق سیاسی خاصی بیش از »حق خودگردانی» برای مناطق مختلف یک کشور را استخراج نمی کنند. علت روشن است: هیچ ملیتی نیست که فقط در یک کشور ساکن باشد، که اگر بود دیگر ملیت نبود و ملت خوانده می شد.

در دنیای کنونی حق تعیین سرنوشت و خودمختاری قائل شدن برای ملیت ها ناقض این حقوق برای کلیت یک ملت است و بیان چنین سخنی تنها می تواند ناشی از غفلت نسبت به درهم آمیختگی گروه های جمعیتی در جهان هر دم کوچک شونده کنونی باشد. برای نشان دادن واقعیت این امر بگذارید تکه ای از سخنان آقای بارزانی را در مصاحبه با صدای امریکا نقل کنم؛ آنجا که می گوید: «ما همیشه و در آغاز تاسیس دولت عراق جدید گفته ایم که عراق از دو ملت اصلی تشکیل شده است، کرد و عرب، ضمن احترام من به سایر ملیت های ترکمن، مسیحی آشوری و کلدانی»(4). آیا معنای این حرف جز این است که «ملیت کرد عراقی» که حالا می خواهد کشور خود را تشکیل دهد و به «ملت کردستان» تبدیل شود در درون خود دارای «ملیت های دیگری همچون ترکمن، مسیحی آشوری و کلدانی» است و آنها می توانند بر اساس همین الگو خواستار حق تعیین سرنوشت و برقراری خودمختاری برای خود شوند؟

کردستان نامیدن کشوری که اکنون در شمال عراق بوجود می آید صرفاً استفاده از یک اسم تاریخی است و نمی تواند نشانهء آن باشد که ملیت های دیگر ساکن آن سرزمین شهروند درجهء دوی آن محسوب شوند.

تکه ای دیگر از همان گفتگوی آقای بارزانی همین واقعیت را آشکار می سازد؛ آنجا که می گوید: «ساکنان کرکوک و مردم همهء کردستان و حتی مردم موصل در شرایطی که دولت بغداد بودجهء منطقه را نمی‌دهد، پول نفتی که از کردستان صادر می شود، باید به آنها برسد. این نفت فقط برای کردها نیست. برای همه از جمله برای عرب ها و ترکمن های کرکوک است. فروش این نفت حق ما و حق همهء مردم منطقه است. بدون هیچگونه فرق و تبعیضی، درآمد این نفت در میان کرد، عرب، ترکمن، مسیحیان آشوری و کلدانی و سایرین توزیع می‌شود».

باری، اینگونه است که تقسیم بندی های قومی و زبانی و مذهبی و فرهنگی در روند جهانی شدن «نقش سیاسی» خود را رفته رفته وا می نهند و مسائل شان جزو مجموعهء مسائل حقوق بشری قرار می گیرد و نمی توانند جنبهء مستقیماً سیاسی داشته باشد. حق تعیین سرنوشت نیز متعلق به کل یک ملت است که از ملیت ها و اقوام گوناگون تشکیل می شود و ربطی به این اجزاء متشکله ندارد.

در انتها به این نکته نیز لازم است اشاره کنم که در همین جملات مختصر آقای بارزانی واقعیت عمیق تری نیز نهفته است. هنگامی که ایشان به عبارت «بدون هیچگونه فرق و تبعیض» اشاره می کنند خودبخود به نفی حقوق ممتازهء ملیت کرد در کشور جدیدالتأسیس کردستان اشاره دارند. کردستان جدید نیز، همچون همهء کشورهای دیگر، شامل ملیت های گوناگون است که همگی شهروندان مساوی الحقوق آن کشورند اما در زمینه های فرهنگی و مذهبی و زبانی با هم متفاوتند. این تفاوت موجب توسل به حمایت های حقوق بشری، و نه سیاسی می شود، تا از نظر حقوق شهروندی حقی از کسی ضایع نشود.

_____________________________________________________

1. عراق بعنوان یک کشور دارای هیچگونه سابقهء تاریخی تاریخی نیست و سرزمین های کنونی آن همواره، از دوران آشور و بابل و سپس ایران و اسلام و عثمانی، جزء یکی از این قدرت ها بوده است. تنها در پایان جنگ اول جهانی و فروپاشی امپراتوری عثمانی بود که پیروزمندان جنگ، بنا بر مصالح و منافع آن روز و نیز آیندهء خود چند کشور را در منطقه بوجود آوردند که عراق هم یکی از آنها بود؛ کشوری جدید که متفقین عامداً آن را از اجزائی متخاصم بوجود آوردند.

راثی پور جمعه 13 تیر 1393 ساعت 07:05 ب.ظ

توتالیتر از ناشناخته ها هراسان و وحشت زده است و از ترس اینکه ساختار عقیدتیش به خطر بیفتد، از رویارویی با آنها پرهیز کرده و رویه مخاصمه و حذف را در پیش می گیرد.

سلام و عرض ادب

لب مطلبتان همان است که فرمودید

سلام جناب راثی پور
باید مراقب توتالیتر درون بود

[ بدون نام ] جمعه 13 تیر 1393 ساعت 11:47 ب.ظ

-هیاهوهای بیهوده "پان ترک" ها(ناآگاهانه مارکی را که دشمنان زبان و فرهنگی که شما نیز "دوستش دارید" علیه ما بکار میبرند تا آخرین لایه های دفاعی در برابر هضم تدریجی زبانمان را از کار بیندازند ، بکار نبریم.)
-افسانه پردازی و غلو ( اینکه سخنان ما یا قسمتی از آنها افسانه و غلو است ، ادعای بزرگی است که هیچگاه سعی در اثباتش نمکیکنید اما تکرارش چرا!)
-توپ را به زمین دیگران افکنده ایم و شمشیر را از رو بسته! ( نمیدانم شما چطور این شمشیر را میبینید مدام؟ کجاست این شمشیر که شما را آزرده خاطر میکند؟)
و گفتید:"اگر روزی ببینم ( هنوز ندیده اید آیا؟!)که شهر دیگری پله های ترقی را طی می کند و شهر من درجا می زند به جای تئوری تبعیض و جفا و تراشیدن پان ها... تلاش می کنم بیشترین علت ها را در درون بیابم حتی اگر نگاه امنیتی حکومت بر قومیت ها را بعنوان یک فرض با خود داشته باشم. اما در نهایت این محتوای کوزه است که از آن برون می تراود"( این یعنی اعتراف به بی عرضگی همشهریان و همزبانتان! یعنی در کوزه مردم شما و شهرتان عرضه ای بیش از این نیست!! آیا واقعا در میان میلیونها ترک بیکباره عنصر و یا ویروس بی عرضگی و کم لیاقتی پخش شده که 100 نفر مدیر لایق از میانشان نیست تا از سیر نزولی اقتصاد و فرهنگ ما و مهاجرفرستی این مردمان و مناطق ممانعت کنند؟! نه چنین نیست. با هیچ منطقی نمیخواند که ادعا کنیم مدیران و مسئولانی که میتواننداز میان ما برخیزند ، لیاقت کافی برای رشد و توسعه دادن به اقتصاد و فرهنگ ملت را ندارند. حتی دشمن یک ملت هم به راحتی جرات نمیکند چنین اتهام بی منطقی را به یک ملت وارد کند که : بله! از بی لیاقتی خودتان است!
واقعیت اینستکه در دهه های اخیر تنها کسانیکه بی عرضگی و بیسوادی و بی اطلاعی و سرسپردگی خود را ثابت کرده اند ، به پستهای کلیدی در آذربایجان منصوب شده اند. کسانیکه در بی اعتنایی و خودفروختگی فرهنگی مدال افتخار گرفته اند و هرگز کوچکترین دفاع یا عملکردی در حمایت از زبان و فرهنگ و حتی اقتصاد خود نداشته اند ، خودی و قابل اطمینان شناخته شده و بر مناصب حساس گمارده شده اند. ( بویژه از مذهبی های افراطی که زبان و فرهنگ برایشان "هیچ" است و همه چیز برایشان در ولایت و قران و مفاتیح و روزه و حجاب خلاصه میشود. در سایر منازق و مناطق فارس نشین به این شدت نیست)کسانیکه هرگز این خاک و این ملت برایشان نه مقدس، که حتی محترم هم نبوده، مدیر و شهردار و رییس دانشگاه و رئیس کارخانه و ... شده اند. استانی که امام جمعه اش هم پروازی است و واضح است که دل او نیز با این استان و مردمش نیست. اما کسانیکه دلشان برای این آب و خاک میتپد و حاضرند جانشان را هم در راه آن فدا کنند ، یا مصلوبند ، یا مطرود و مهجور و مسکوت.
انسانهایی از ملت ما که هوش و دانش و شعور فوق العاده دارند ، مجال آن را ندارند که در عرصه هایی که باید بکار گرفته شوند. ( البته این مورد در سراسر کشور صادق است ، لیکن در منطقه ای همچون آذربایجان - و سایر مناطق قومیتی- به دلایل امنیتی با شدت بسیار بیشتر) من با اطلاع عرض میکنم که بسیاری از بقول شما پانترکها کسانی هستند که در شهرهای کوچک و بزرگ آذربایجان در مدارس سمپادی درس خوانده و در بهترین دانشگاههای کشور مشغول تحصیلند، و اصولا در سیستمی که بنا دارد برنامه ی ضدفرهنگی خود را انکار و کتمان کند ، تنها انسانهایی که هوش حداقلی داشته باشند ، قادر به درک این ضدبرنامه خواهند بود .اما مطمئن باشید فردا سیستم تنها کسانی را در منطقه ما در پستهای کلیدی خواهد پذیرفت که فاقد هوش و تدبیر و درایت لازم و نتیجتا فاقد بینش و شعور ملی و فاقد دانش و تعهد و تعصبی که لازمه ی پیشرفت است، باشند.
شما انسانی منطقی هستید لذا کاملا ضروری است که در اظهار نظر در خصوص مسائلی از این دست نیز صرفا بر اساس منطق و اطلاعات صحیح قلم بزنید و سخن گویید. حال باید جواب این سوالاتتان را گرفته باشید که چرا :
"چرا صنایع و کارخانجات بزرگ همچنان از مدیریت های سیاسی آسیب می بینند و مدیران پروازی دارند؟ چرا دانشگاههای ما نخبه ترین دانشجویان را به سرخورده ترین آنها تبدیل می کند؟چرا مدیران فرهنگی ما سالهاست که خواب تشریف دارند و سالها از سلیقه و خواست و مطالبه جوانان و مردم عقب اند؟ چرا نمایندگان مدنی شهر ما از سیاسی ترین نمایندگان اند؟"
جواب همان است که در بالا عرض کردم. و فرمودید:
"به حق ترین مطالبات و خواسته ها اگر تبدیل به ایدئولوژی شوند در ابتدای کار خودشان، باعث خفگی و انحراف خودشان خواهند شد. چشم بر حقایق خواهند بست و به درون اتاق های فکر خواهند خزید و تبدیل به بلندگوهایی خواهند شد که فریاد و غوغایشان گوش فلک را پر خواهد کرد ... فریاد و غوغایی برای هیچ"
دست این سروش و اخلاف و اسلافش درد نکنه که با حمله بر ایدئولوژی ها دست همه را باز گذاشته که برای هر موردی از آن بهره برده و نسخه بپیچند! فلان حرف ایدئولوژیک است ! بهمان نگاه ایدئولوژیک است. توضیحی هم لازم نیست!
اما در آخر حرف دلتان را نوشته اید: "فریاد و غوغایی برای >هیچ<!!"
با این شبه جمله روحیه غالبتان را نشان میدهید ! و با آن معلوم است که میزان "دوست داشتن " شما نسبت به زبان و فرهنگ و منطقه تان چقدر است! هرکسی که بیش از شما زبانش را دوست داشته باشد ، پان است و افراطی و شمشیر از رو بسته! اصولا همین که احساس خوبی نسبت به زبانت داشته باشی کافی است؟ مگر نه اینستکه کسی که چیزی را دوست داشته باشد ، برای حفظ و حراست آن لااقل تلاش کوچکی میکند؟

راستی نامه ی آن پان ایرانیست ملی ناسیونال ! محتر م ِدغدغه مند به وزیر محترم اطلاعات را که نوعی اعلام آمادگی خودشان و پروه کوروش دوستش برای همکاری با ایشان برای سرکوب بیشتر آذربایجان نیز بود ، نیازی به نقد و پاشخگویی نداشت ؟! مشکلی در آن ندیدید؟

و بالاخره یکی دیگر از گلهای سرسبد فرمایشات شما :
"شک هم نکنید که هیاهوهای بیهوده پان ترک ها چه اندازه در تشدید نگاه امنیتی موثر است" : متاسفم که بی هیچ درنگی از این برچسب همچنان استفاده میکنید. اما با یک سوال شما را آشنا میکنم: صد سال است که به اعتراف وطندوستانی! چون فروغی که اگر نه مرد شماره یک ایران در ادواری بوده ، لااقل سالها مرد شماره دو مملکت بوده است، زبان ترکان ایران باید طی برنامه ی درازمدتی به فارسی تغییر بیابد. خب طبیعی است که تا دهه های اخیر که اکثریت ملت آذربایجان ( همانند سایر بلاد)کم سواد و یا بیسواد بودند ، متوجه چنین برنامه های ضدفرهنگی نبودند و اجرای این برنامه ها با مخالفت عمده ای مواجه نمیشد، اما در سالهای اخیر که درصد قابل توجهی از ملت دارای تحصیلات آکادمیک هستند ، ( بطوریکه بعنوان مثال بسیاری از تماشاگران تیم تراکتور را دانشجویان یا فارغ التحصیلان دانشگاهی تشکیل میدهند) دیگر امکان ادامه ی بی سروصدای پروژه فریب فرهنگی وجود ندارد. پس باید آنان را که متوجه برنامه شده اند با مارکهایی چون پانترک و تجزیه طلب از میدان بدر کرد و فعالترینهاشان را هم صداشان را خفه کرد تا بلکه بقیه ملت همچنان در خواب بمانند ( که البته دیگر آرزویی محال است !) سوال اینستکه آن زمان که هنوز ملت ما چندان آگاهی نداشت که صدای مخالفتی بقول شما از "پان ترکها" برخیزد ، چه عواملی مشوق برنامه ریزان بود؟ چرا نمیخواهید بپذیرید که اعتراضات ما بقول شما پانترکها ! نتیجه ی آگاهی از برنامه های ضدفرهنگی و ضد اقتصادی و کلا ضد ملی آنهاست و نه برعکس؟
وای چه میگویم! چقدر دارم برای "هیچ" "هیاهو" میکنم!!

بدترین نوع حمله به یک فرهنگ شاید بد دفاع کردن از آن باشد.

[ بدون نام ] شنبه 14 تیر 1393 ساعت 12:57 ق.ظ

مشکلی دیگر اینکه مثل اغلب همشهریانمان صرفا دغدغه پیشرفت شهرتان را دارید! سایر شهرهای همجوارتان که در سرشت و سرنوشت باشما برابرند٬ و بطریق اولی روستاهایمان را اصلا نمیبینیم ما تبارزه!

تبارزه!

[ بدون نام ] شنبه 14 تیر 1393 ساعت 01:04 ق.ظ

نویسنده کامنت ۴:۳۴ بعدازظهر امروز هرچند سعی کرده منصف باشد و نگاهی علمی از خود بنمایش بگذارد٬ اما ناسیونالیسم ایرانی همچنان مانع از آنستکه تعصبات ملی گرایانه را کناری نهد و علی رغم آشنایی نسبی با حقوق بین الملل٬ همین تعصبات باعث صدور فتواهایی شده که خود بهتر از همه بر موارد متعدد نقض آن فتاوا در جهان امروز واقف است.

سعدی شنبه 14 تیر 1393 ساعت 08:53 ق.ظ http://rahayane.blogsky.com

سلام
مرتبط با موضوع:
" هنرمند عازم فتح معناها می شود. آدم عادی پشت موضوع سنگرگیری می کند."
کمی تا حدودی غیر مرتبط با موضوع:
" اوباش مجبور به یک دشمنی مهارناپذیر با بقای اندیشه هستند؛ و راهی مطمئن برای از بین بردن آن یافته اند: تقسیم افراد به گروههای مختلف و برشمردن آنها. همین که کوچکترین فرصتی به دست آورند، صف می کشند و تا مرکز ِ آتش ِ توپ خانه، اسلحه بر دوش به حالت قدم رو پیش می روند. کسی چیزی جز پشت گردن ِ جلویی ِ خود را نمی بیند، و هر کدام مغرور از اینکه برای چشمان نفر پشت سرش، الگوی نمونه یی تشکیل داده است."
هر دو گفتار از کتاب خیابان یک طرفه/ والتر بنیامین/ ترجمه ی حمید فرازنده/ نشر مرکز
- کاملن غیر مرتبط با موضوع پست هم که حرف بسیار است. ولی رعایت بعضی اصول هم چیز خوبی ست، حالا که خانه ای در خور توجه نساخته ام بیایم تابلو ام را سردر خانه ی شما بزنم؟

سلام
دوستی که کتابی برای خواندن به من معرفی می کند دنیایی برویم می گشاید ... جملاتی که انتخاب کرده اید ربط و بی ربط فوق العاده اند

حرفها جغرافیا ندارند اما حرف اگر حرف باشد مخاطب خود را خواهد یافت.
ممنون دوست من

[ بدون نام ] شنبه 14 تیر 1393 ساعت 09:20 ق.ظ

جناب سعدی..... هرگاه فرصت هضم آنچه خوانده اید و میخوانید را یافتید٬ بهتر میتوانید اظهارنظر کنید. مفاهیم در معده مغزیتان تلنبارشده اند بی آنکه فرصت هضم و تطبیق با واقع را بدانها داده باشید. باعدم تغییر روال٬ سرانجام همانند توده ای گندیده دفع خواهیدشان کرد و تنها عمر وتن فرسوده میوه ی عمرتان خواهد بود. هنرمندانی چون شما هرگز و هیچگاه گرهی از کار بسته باز نکرده اند و همواره قاضی بوده اند!

زمانیان شنبه 14 تیر 1393 ساعت 09:41 ق.ظ

درود بر شما

موضوع مهمی را مطرح کرده اید. چرا در مواجهه ی با دلایل نقض کننده ی گزاره ای از باورها، مشوش می شویم. و چرا به جای ان که به دلایل مخالف تامل کنیم، دچار برانگیختگی عاطفی می گردیم؟

در باب پرسش مورد نظر گفت و گوی دراز دامنه ای می توان داشت. زیرا ما با پدیده ای ساده و واضح روبرو نیستیم. روان شناسی شناخت ، یکی از دیسپلین های علمی است که در این باره، تبیین های خوبی دارد. دست کم یکی از علل روان شناختی همان چیزی است که شما هم به آن اشاره کرده اید و آن وقتی است که ما مساوی با باورهای مان می شویم. باورها و اعتقادات به منزله ی هویت ما نقش بازی می کنند. در این صورت البته به دلیل چسبندگی زیاد چیستی ما با باورها، از دست دادن را تجربه ای ناگوار تلقی می نماییم.

نکته ی آخر،
ترس از دست دادن باور نسبت منطقی و واضحی با ذهن توتالیتر ندارد. به تعبیری دیگر، از این که کسی در برابر نقد برمی آشوبد و مواجهه ی منطقی با نقد اعتقاداتش دارد، نمی توان نتیجه گرفت که چنین شخصی ذهن توتالیتر دارد.

سلام آقای زمانیان
تشویش، برانگیختگی عاطفی ... دقیقاً اشاره به حالاتی دارند که جبهه گیری و گارد بسته را دنیال دارند.
آشفتن در مقابل نقد شاید خام ترین و غریزی ترین رفتار انسان در مواججه با مخالف خود باشد منتها کسانی این آشفتگی را با عقلانیت مهار می کنند و کسانی که سهمی از قدرت به هر شکلی می یابند به سمت توتالیتاریسم می روند.

[ بدون نام ] شنبه 14 تیر 1393 ساعت 12:32 ب.ظ

جالب است که برخی معترفند که خارج از موضوع پست « حرف بسیار است» اما تاکنون در جایی دیده نشده که یکی از این بسیار را بفرمایند ! لابد ایشان نیز به توصیه زعمای پان ایرانیست و ملی گرا ٬ سکوت در این باب را مرجح بر سخن گفتن میدانند تا مبادا آنانکه درخوابند از این سخن بسیار ٬ بیدار شوند.

یک دوست شنبه 14 تیر 1393 ساعت 12:39 ب.ظ

سلام
اگر عقاید و باورها را امری ثابت تلقی کنیم به محض اینکه آنها به هر دلیلی متزلزل شوند ارکان وجود ما را نیز به شدت می لرزانند
اما اگر این باورها را امری متغیر بدانیم از نقد و به چالش کشیدن آنها نه تنها برنمی آشوبیم بلکه از آنها استقبال هم میکنیم.
در اصل این نقدها موتور محرکه ما می شوند تا با تمام وجود "پی آواز حقیقت بدویم"و در این مسیر پیچ در پیچ، نتیجه اصلآ مهم نیست بلکه فقط نفس این جستجوست که ارزش دارد.
به قول نیما"من بر آن عاشقم که رونده است"

عمری زیستن در آشوب ... یعنی نپذیرفتن آرامش به هر بهایی
به قول شفیعی کدکنی نازنین
پای در زنجیر خوشتر
تا که
دست اندر لجن

(برگرفته شده از وضعیت علم و دانشگاه در ایران-گفتگو با دکتر یوسف اباذری)
در اینجا لازم می‌دانم اشاره کوتاهی به مساله زبان بکنم که هم به نظرم مهم است و هم وجه دیگری از تاوان‌هایی است که دانشگاه در قبال سیاست‌های نادرست پرداخته است. بر انجام تحقیقات تاکید شد اما نمی‌دانم چرا به موازات آن تدریس تحقیر شد و به ترجمه حملات بیشتری شد. کشورهای دنیا که زبان‌شان انگلیسی نیست در قبال مساله زبان و ترجمه دو استراتژی عمده در پیش گرفته‌اند. کشورهایی مانند ژاپن و ترکیه تصمیم گرفتند که هر کتاب مهمی را که به زبان غیر منتشر می‌شود به زبان خودشان برگردانند. به همین سبب بود که ده‌ها سال پیش کلیه آثار وبر به ژاپنی ترجمه شد؛ یا مثلا بخش عمده ادبیات جهان به ترکی ترجمه شد. کسی مانند اورهان پاموک به سبب این سیاست است که نوبل ادبیات می‌گیرد و کسی مانند جان اپدایک او را مستحق این جایزه می‌داند. حاصل این سیاست تولد نویسنده‌ای در جهان ترک‌زبان است که به لحاظ ادبی در سطح جهانی قرار دارد. از آقای سیدحسینی فقید شنیدم که ترک‌ها از بیست سال پیش به ترجمه متون فلسفی پرداخته‌اند و به لحاظ توانایی زبانی اکنون جلوتر از ما هستند. اقتصاددانان رشک می‌برند که اقتصاد ترکیه به زودی اقتصاد شانزدهم جهان خواهد شد. بعضی وقت‌ها تقلیل‌گرایی کار خوبی است، اجازه بدهید چنین کاری بکنم و بگویم اگر تیم فوتبال ترکیه در جهان سوم نمی‌شد و اورهان پاموک برنده جایزه ادبی نوبل نمی‌شد، معجزه اقتصادی ترکیه آن‌هم با دست خالی تحقق نمی‌یافت.

گفت و گوی اباذری فاش کننده فریب هایی است که ذهن دانشگاهیان را به خود آلوده است.

توصیه می کنم دوستان حتماً بخوانند.
قابل دسترسی در لینک زیر :

http://www.rokhdadetazeh.org/item/619

یک دوست شنبه 14 تیر 1393 ساعت 02:57 ب.ظ

ببخشید مطلب بالا را از وبلاگ"آوخ"برداشت کردم.

بی نام شنبه 14 تیر 1393 ساعت 03:18 ب.ظ

ممنونام دوست عزیز!
دوست عزیززززززز! کی نام مرا درست خواهی نوشت؟ این "ت" را از کجا پیدا کرده ای و هی میچپانی وسط نام معلای بنده ؟

[ بدون نام ] شنبه 14 تیر 1393 ساعت 04:15 ب.ظ

چشم درست می نویسمش از این به بعد بیت نام عزیززززز!
ای داد بیداد باز هم که "ت"گذاشتم

هیخه شنبه 14 تیر 1393 ساعت 04:39 ب.ظ

همیشه شاد باشی

هیخه شنبه 14 تیر 1393 ساعت 06:53 ب.ظ

همینکه بسیاری از ارجمندان اینجا و آنجا وقتی قرار است در خصوص ملیتها ( یا اقوام) سخنی بگویند یا موضعی بگیرند،بینام و گمنام میشوند ، نشانه ی این نیست که در جامعه ی نخبگان و روشنفکران ما دورویی و ریاکاری شدیدی در خصوص یکی از مهمترین موضوعات مبتلابه جامعه بیداد میکند؟

سعدی یکشنبه 15 تیر 1393 ساعت 02:13 ب.ظ http://rahayane.blogsky.com

در جواب "جای خالی" چه می توان گفت؟ کسی که به جای آن که توضیح دهد از چه چیز کامنت من این چنین برآشفته است فقط نمایی از گیجی خود ناشی از وارد آمدن ضربه را به نمایش می گذارد و با تکیه بر تخصص اش در باب تشخیص نقصان در کارکرد دستگاه هضم و دفع، هذیان می گوید؟ او که دیگران را به نشستن بر جای قاضیان متهم می کند ولی خود بدون آن که لازم بداند توضیحی بدهد و بگوید چه چیزی از نظر ایشان خلاف اصل و قاعده ی حقوقی و عقیدتی شان بوده، در ردای قاضیان عملکرد دیگران را قضاوت می کند؟
شما را چه خطاب کنیم؟ "جای خالی" را با چه عبارتی پر کنیم که مناسب شما باشد؟ مثل شما عجولانه در مورد دیگران و ترازنامه شان حکم صادر کنیم؟ "جای خالی" را با دادن هویت به خود پر کنید. پان ایرانی هستید؟ پان تورک؟ پان کورد؟ یا غیر از اینها؟ من چطور حدس بزنم؟ هر وقت آدرس اینترنتی خود را نوشتید به خواندن دیدگاه و نوشته هایتان خواهم آمد و در صورتی که یکی از آن سه باشید که بالاتر نام بردم بدانید که به عنوان یک مخالف سرسخت خواهم آمد و در مورد "ستم ملی"، "حرف بسیار" خواهم داشت. من ندیده ام نویسنده ی این وبلاگ در مورد مساله ی ملی، تبعیض ملی، ناسیونالیسم و مواردی از این قبیل پستی بنویسد و بر همه واضح است که کامنت های متعددی که اینجا و خارج از موضوع مطالب وبلاگ نوشته می شود علاقه ای در خوانندگان قدیمی و شناخته شده ی اینجا ایجاد نکرده و اکثرن در بحث شرکت نمی کنند، پس چه اصراری بر نوشتن در اینجا و غصب فضای فکری و شخصی دیگران است؟
به جای نگرانی در مورد کیفیت اظهار نظر من( به حق چیزهای ندیده و نشنیده! مثلن اگر من در مورد شما بگویم که در مورد فلان چیز خوب اظهار نظر کرده اید یا بد، جز دانش اندک و سطحی خود از موضوع مطرح شده چه چیزی گفته ام؟ این که بگوییم یک نوشته، نظر یا یک اثر هنری خوب است یا بد در نقد یا تحلیل آن چه جایی می تواند داشته باشد؟)، دست از این اشغالگری بردارید پرنسیپ را رعایت کنید و با هویت خود خانه ای بسازید( منظورم این نیست که با نام و مشخصات واقعی خود بنویسید. این انتخاب شماست و کسی حق ندارد در آن دخالت کند. خیلی اوقات اسامی مستعار از فرط شهرت، نام های واقعی افراد را تحت الشعاع قرار داده اند.) تا علاقمندان به موضوع مورد توجه شما بیایند و با شما به بحث بنشینند.
این جوابی به شما نیست بلکه دعوتی ست به گفت و گو و طرح نظرات در فضایی که آدم احساس نکند وجودش بی ربط و اضافی است. اگر آدرستان را نوشتید بحث را همانجا ادامه می دهیم ( یا درست تر این که بگویم شروع می کنیم چون تا الان ما در مورد چه چیزی با هم بحث کرده ایم؟) یا اینکه همه چیز در نقطه ی پایان این کامنت از نظر من تمام می شود.

ک.ع.ح.ف دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 01:17 ق.ظ http://chedani.blogfa.com

بله، ممنون. استفاده کردیم.

خوش آمدید

هیخه دوشنبه 16 تیر 1393 ساعت 09:14 ق.ظ

آقای سعدی را از روشن ضمیرترین افرادی شناخته ام که به این وبلاگ سر میزنند و دیدگاههای خودم را در موارد متعدد شبیه نقطه نظرات ایشان یافته ام. خوشحالم که شخصی چون ایشان آمادگیشان را برای صحبت و بحث در خصوص ستم ملی اعلام کرده اند.
اما من نیز سعی خواهم کرد دیگر در این مکان چیزی در خصوص حقوق ملیتهای ایران و ستم ملی ننویسم ، مگر اینکه : 1- کسی مستقیم یا غیرمستقیم جوابی به من یا نگرش من داده باشد که مرا ناگزیر از ورود مجدد به بحث و جوابدهی کند
2- صاحب وبلاگ پستی در اینخصوص گشوده باشد.
وگرنه گمان میکنم در این مدت نه چندان کوتاه گفتنی ها گفته شد و اینکه شنیدنی ها شنیده شد یا نه ، نمیدانم تا چه حد.
با مرور مکاتبات ماضی ، اعتراف میکنم که اگر لحن محبانه و آرامتری میداشتم ، سخنانم تاثیر بیشتری میتوانست داشته باشد. خب من هم یک انسان معمولی هستم و خالی از احساسات مثبت و منفی و خشم و حسد و غرور نیستم. و ای بسا در آینده علاوه بر لحن گفتارم ،با توجه به تغییرات درونی و بیرونی، در نظرگاههایم نیز جرح و تعدیل مختصر یا عمده ای پیش آید ، همچنانکه در اغلب انسانها چنین است. در اینجا از همه عزیزانی که متعرض وجودشان شده ام - چه مبدأ آن خودم بوده باشم چه نه - عذر میخواهم و امیدوارم به جایی برسیم که پیش از "ایرانی بودن " و "ترک بودن " و "کرد بودن" بتوانیم به عنوان جمع "انسانها" همدیگر را تحمل کنیم و شادی را هدیه ای به هم دهیم.
درصددم محیط مناسبی جهت ادامه بحثهای احتمالی فراهم کنم تا بلکه با هم افزایی افکار دلسوزان صاحبنظر شاید در ادامه بتوانیم به کمک هم گامهایی عملی برای نیل به آنچه مطلوب مشترکمان است برداریم.البته اگر عزیز دیگری این بار را از دوشم من بردارد ، شادتر خواهم شد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد