دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

چیزی نیست ! این یک توهم است .

فکر نمی کنید گاهی حقیقتاً لازم است به خودمان بگوییم :

 

YOU 'RE   NOT DEEP .


YOU 'RE  NOT AN INTELLECTUAL .


YOU 'RE NOT AN ARTIST.


YOU 'RE NOT A CRITIC


YOU 'RE NOT A POET.


YOU 'RE NOT CREATIVE .


YOU 'RE NOT AN EXPERT.

 

 

YOU JUST HAVE INTERNET ACCESS !




مجال من همین باشد که ...

این روزها کمتر مینویسم مبادا هر چه بنویسم به نک و ناله تبدیل شود ...

بشدت سعی می کنم نیمه پر لیوان خالی را ببینم و حتی اگر شده رشته کوچکی از امید را به چنگ بیاورم ٬ دیگر ولش نکنم.


بسلامتی ، خواندن را شروع کرده ام ! دارم "مدخل فلسفه غربی معاصر " از تقریرات دکتر محمود خاتمی را به کندی می خوانم  که در بخش اول به فلسفه قاره ای و در بخش دوم به فلسفه تحلیلی پرداخته و چکیده درسهای این استاد داشگاه تهران در طی سالهاست و برای کسانی که مثل من از فلسفه هیچ نمی دانند بکار می آید ... بهتر است از ماحصل خواندنم بعدها بنویسم. کتاب را دوست خوبم آقای ابریشمی معرفی کرده اند.


در مقدمه کتاب آمده است " تعریف فلسفه ممکن نیست . این نقص فلسفه نیست بلکه کمال فلسفه است . افق های فلسفه باز است و فکر است که از فکر دفاع می کند...." 


جذابیت حال حاضر فلسفه برایم این است که از قید مکان و زمان آزاد است و به کل بشریت تعلق دارد هر چند بی شک از نظر تاریخی زمان و شرایط اجتماعی بسیار مهم است اما  زمان و شرایط حال به گونه ایست که  بهتر است  موقتاً کنار بگذارمشان و دوری و دوستی پیشه کنم .


 مجال من همین باشد که پنهان مهر او ورزم

حدیث بوی و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

رستگاری دریغ شده

 دوازده روز پیش جدایی نادر از سیمین را دیدم و هنوز در این فکرم که درباره اش چه چیزی برای گفتن دارم ؟ این یکی را باید دید و چند باره دید .


درباره کارگردانی فیلم ، بازی بازیگرانش ، فیلمبرداری و تدوینش نقد هایی خوانده بودم برای دیدن آخرین فیلم فرهادی که درخشش جهانی هم داشت آماده بودم اما هنوز بهت دیدن خود فیلم با من است .


بهتی که آدمهای فیلم به آن مبتلا بودند و هم چنان هستند ...


 تقابل آدمهایی که هر کدام در وادی خودشان حیرت زده بودند و گویی با هر حرف و کارشان بیشتر در حیرت و حسرت فرو می رفتند.


و ما چقدر به آدمهای راستگویی مثل فرهادی نیاز داریم ...   فیلم  او یادمان می اندازد که زمین زیر پایمان چقدر سست است ؟ حقیقت چقدر تلخ است ؟ مصلحت دروغین چه زبونانه ،  شیرین است ؟ و چقدر ما تنهاییم ؟حال  چه اهمیتی دارد نادر از سیمین جدا شود یا سیمین از نادر ؟... رستگاری است که هم چنان از ما دریغ  می شود.



ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا

تساهل به معنای تحمل و بردباری در برابر اندیشه و رفتاری است که با اندیشه و رفتار همیشگی ما متفاوت باشد. روح تساهل موجب شکوفایی تفاوت ها می شود و به عکس وجود تفاوتها و پذیرش اجتماعی و سیاسی آنها افراد را  با اندیشه تساهل آشنا می  کند.


مهم ترین نوع تساهل تحمل فرد توسط جامعه ودولت است . زمانی که دولت تبدیل به مهم ترین عنصر میشود و فرد به عنوان ابزارآن مورد استفاده قرار می گیرد، تمامی ارزشهای خوب ونیک از بین می روند.


هدف اصلی تساهل فهم و درک (ولی نه موافقت) با آنهایی است که درکی از مفهوم تساهل ندارند. به عبارت دیگر ، وظیفه تساهل گفت وگو با عدم تساهل است . چرا که مبارزه با خشونت بدون فهم آن امکان پذیر نیست . آنها که فقط  در صدد از بین بردن خشونت بدون درک آن هستند ، چاره ای جز تکرار آن ندارند.


بی شک مبارزه با تعصب اولین قدم در جهت ایجاد و تحکیم اندیشه تساهل در جامعه است ولی نباید فراموش کرد که دفاع از اندیشه تساهل به معنی دشمنی با متعصبان نیست ، بلکه مبارزه فکری و فلسفی با اندیشه ای است که افراد را به تعصب و جزم گرایی وا می دارد و در غیر این صورت تساهل خود تبدیل به تعصب می شود و این به معنای پایان یافتن دلیل وجودی تساهل است .


تساهل به معنای بی تفاوت بودن در قبال دیگران نیست بلکه احترام گذاشتن به  تفاوتی است که به کثرت گرایی فکری و فلسفی و فرهنگی و سیاسی جامعه شکل می بخشد.


اگر چه امروز فرهیخته شدن و دیدن مزایای  فلسفی و سیاسی تساهل در کشورهای لیبرال به سختی گذشته نیست اما این توجه به دیگران و باز بودن فضای اندیشه در فرهنگ مذهبی ما هنوز جزیی از شعور عامه نشده است .


تساهل اگر کاملاً فهمیده شود به ما نشان خواهد داد که چطور باید در برابر وسوسه خشونت و استبداد گری که توسط ایدئولوژیهای سیاسی و مذهبی زمانه ما ترویج می شود مقاومت کرد.


تأمل در معنای تساهل شیوه ای است برای آنکه همه ما دریابیم هیچ راه حل یگانه ای برای مسائل ما وجود ندارد همچنین درسی که تساهل به ما می دهد درس نگرش شک گرایانه و انتقادی در برابر متفکران آرمانشهر گرایی است که تفاوتها را بر نمی تابند.


گزیده هایی از کتاب " تفاوت و تساهل " نوشته رامین جهانبگلوست که توسط نشر مرکز منتشر شده است . کتاب مجموعه مقالات و سخنرانی های او در طی چهار سال پس از دوم خرداد 76 در دانشگاههای هاروارد و تورنتو و یورک است چند گفت و گو با متفکرانی مثل هانتینگتون و چامسکی هم در مدت اقامت یکساله نویسنده در هاروارد انجام شده که در کتاب آمده اند و بسیار خواندنی اند.


پ.ن : اتفاق خوب و باور نکردنی  روزهای گذشته برپایی نمایشگاه کتاب در شرکتمان بود که می شد  با تخفیف 50 درصدی بعنوان هدیه مدیر عامل ٬ کتاب خرید.

لذت پناه جویی در وادی ادبیات

سال 2081 بود و آدمها بالاخره با هم برابر شده بودند . نه فقط مقابل خدا و قانون ، در همه امور برابر شده بودند . کسی باهوش تر از آن یکی نبود ، زیبا تر نبود، کسی قوی تر از دیگری نبود ، سریع تر نبود .


این برابری به خاطر تبصره های 211 و 212 در قانون اساسی ایالات متحده و تلاش های بی وقفه ماموران "واحد معلول گر " بدست آمده بود. با این حال هنوز  چیزهایی در زندگی آن طور که باید، نبود. مثلاً ماه آوریل هنوز مردم را عصبانی می کرد که بر خلاف اسم غلط اندازش چرا هیچ نشانه ای از آمدن بهار ندارد . توی همین ماه سرد و مرطوب بود که ماموران " واحد معلول گر " هریسون چهارده ساله و پدر و مادرش جورج و هیزل را با خودشان بردند .


با اینکه ماجرا برای جورج و هیزل خیلی غم انگیز بود زیاد نتوانستند درباره اش فکر کنند . هیزل که تکلیفش معلوم بود، هوش متوسطی داشت و درباره هر چیز فقط مدت کوتاهی می توانست فکر کند . سطح هوشی جورج خیلی بالاتر از نرمال بود برای همین ماموران یک دستگاه پریشان کننده ذهن در گوشش کار گذاشتند.

طبق قانون جورج نباید این دستگاه را از خودش جدا می کرد. دستگاه گیرنده کوچکی بود که با امواج رادیویی تنظیم می شد. فرستنده هر بیست ثانیه صدای تیز و گوشخراشی را به گیرنده ها مخابره می کرد تا آدم هایی مثل جورج نتوانند از توانایی ذهنی بالایی که نا عادلانه در اختیارشان گذاشته شده بود استفاده کنند...


... جورج و هیزل داشتند تلویزیون تماشا می کردند ... گونه های هیزل از اشک خیس بود اما بیاد نمی آورد چرا ؟ به همه بازیگر ها کیسه های پر از گلوله ساچمه ای آویزان بود . صورتشان را هم با ماسک پوشانده بودند که کسی با دیدن صورت زیبایشان احساس زشت بودن و بیچارگی نکند جورج سعی کرد افکارش را روی بازیگرها  و اجرایشان متمرکز کند اما دستگاه توی گوشش سوت کشید ...جورج وحشت زده افکارش را رها کرد. صورتش مثل گچ سفید شده بود.


هیزل گفت : " چند وقته خیلی خسته به نظر می آی کاش راهی بود وقتی از سر کار می آی خونه  اینو در بیاوری . تو خونه که با کسی رقابت نمی کنی ؟ هان ؟ خودتی و خودت ."


جورج گفت : " اگر من اینجوری خودمو خلاص کنم بقیه هم خودشونو خلاص می کنن. این طوری به ماه نکشیده دوباره بر می گردیم به دوره جاهلیت ، به همون سال های سیاهی که آدم ها همه اش در حال رقابت با همدیگه بودن ، تو که دلت نمی خود اینجوری بشه ؟ می خوای ؟ "


پ. ن:

چیزی که خواندید قسمتی از داستان کوتاه " آخر نمایش " نوشته  کورت وونه گات است  که در شماره 12 مجله همشهری داستان چاپ شده است . ژانر داستان علمی تخیلی فانتزی است با این همه بسیار عمیق است .  وونه گات مثل همیشه بعد از خواندنش بسادگی رهایت نمی کند .

چند ماه است که مشتری همشهری داستان شده ام. مجموعه خوبی از ادبیات معاصر جهان و ایران را گلچین می کنند و اول هر ماه با قیمت ناچیز 1500 تومان مهمان دکه ها می کنند . امتحانش کنید!