دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

آن سوی چتر التهاب

در دنیا جاهایی هست ، که واقعاً  مردم حکومت می کنند ... چرا بعضی ها توان درک کردن این را ندارند ؟




محو پری پیکری شدند ...اما نرستند

ظاهراً در سالهای اخیر برخی از انقلابیون دیروز هم به راه حل برخیزیم و بر اندازیم ، بد گمان و بی اعتماد شده اند و ناگزیر اصلاحات چی شده اند و به جرگه مخالفان هر نوع انقلابی پیوسته اند و امروز عجالتاً بدنبال راه حلی سیاسی می گردند که حتی المقدور در عرصه قدرت باقی بمانند و گفتمان اصلاحات را از بن بست کنونی خارج کنند و به سرعت نتیجه گیری کنند که چه باید کرد؟


اشتباه رایج  گروه موسوم به اصلاحات این است که اصلاح را تغییرات جزئی و روبنایی و با پرهیز از مقاومت می دانند . گویی در تصور آنها اصلاح گرایی به این معنی است که استوانه و ستون اصلی آن چیزی که موجود و مستقر است به طور کلی مقبول است و هدف اصلاح فقط چانه زنی در کم و زیادی کارهاست و یا مثلاً عوض شدن افرادی که قدرت را بدست دارند . در این صورت قانون اساسی ، نهاد های قدرت  و حتی نوع توزیع قدرت عیب اساسی ندارد و فقط جزئیاتی در برنامه ها و روش های اجرایی هست که باید اصلاح شوند.


در این باره بخش هایی از کتاب "مبانی نقد فکر سیاسی " مرتضی مردیها به نظرم جالب و قابل تأمل آمد :


" از دیدگاه من آنچه که اصلاح را از انقلاب جدا می کند جزئی یا کلی بودن ، استقامت داشتن یا نداشتن نیست . اصلاح در یک معنا فرقی با انقلاب نمی کند و آن تلاش برای دگرگونی است . اما عناصری در انقلاب وجود دارد که اصلاح از آنها اعراض می کند . این عناصر عبارتند از :

- نگاه آسان گیر به تغییر انسان و اجتماع ، به گونه ای که گمان می رود در تحقق هر آرزو و آرمانی ، خواستن توانستن است .


- اصالت مانع و شیوع این تصور که با حذف رژیم سیاسی ، هر بدیلی بجای آن عموم مشکلات را حل می کند.


- تأکید بر خشونت به عنوان تنها روش باقی مانده


- سرعت بدون دقت در بهینه سازی به طوری که تغییرات پر شتاب و ناسنجیده پی گرفته شوند".


 

" در یک حرکت اصلاحی ، اولین قدم تشخیص اینکه مشکلات ، نه بر اساس آرزوها که با دیدی تجربه گرا و چند جانبه نگر و فنی ، دقیقاً کجاست و محدودیت ها و موانع کدام ها هستند ، یک مطالعه آسیب شناختی واقع بینانه ضروری است .

همواره مشکلاتی وجود دارند که با تغییرات ساده قانون و عوامل قدرت حل نمی شوند. تصور حل همه مشکلات با تغییر عوامل اصلی حاکمیت همان داعیه ای است که گفتمان انقلابی دارد اما گفتمان اصلاح گرا آن را نمی پذیرد. آسیب شناسی اصلاح بر خلاف آسیب شناسی انقلاب چند وجهی ، تخصصی ، پیچیده  و غیر بدیهی است ".



" اصلاح ، مقتضی مصالحه دائم نیست ، بلکه مستلزم تفاوت های معرفت شناختی ، انسان شناختی و راه حل شناختی است که میان گفتار انقلاب گرا و اصلاح گرا وجود دارند.

اصلاح با اقدام خشونت آمیز منافات دارد ، اما با ایستادگی بر سر مواضعی که خشونت بر آنها تحمیل شده است ، ضرورتاً در تعارض نیست . اصلاح می تواند و بسا که می باید جدی ، عمیق و حتی بنیادی باشد ، تفاوت آن با شیوه های دیگر در بر آورد عقلی و تجربی و نه رمانتیک علل مشکلات و راه حل های آنهاست ، نه اینکه صرفاً متوجه ظواهر باشد و در مقابل خشونت عقب بنشیند".


پ . ن : مبانی نقد فکر سیاسی / مرتضی مردیها / نشر نی / 1386

 

بار دیگر قبض و بسط

طبیعت نامتعارف مردم این سرزمین گاهی آن ها را سیاسی دو آتشه و گاهی بی تفاوت و حتی گریزان از آن می کند!  شاید بتوان نام قبض و بسط سیاست را بر آن نهاد. علت آن هر چه باشد نتیجه و نمودش  این است که هر جنبش اعتراضی حتی اگر حامل ظرفیت های فکری بالا و خواسته ها و مطالبات برحق آن نسل باشد به نتیجه نمی رسد یا در میانه راه از خاستگاه اولیه اش منحرف می شود و یا همچون نمونه آخر در دوراهی انقلاب و اصلاح  می ماند.


گروه های بزرگی دیگر اعتراض خیابانی و انقلاب را مفید و موثر نمی دانند چون با ابزار حریف که همانا خشونت و سرکوب است نمی توان در افتاد. اما بسیاری از همین گروهها دیگر اصلاح را هم نا ممکن می دانند و حتی از آن دل چرکین اند. از نظر آنها نظام حاکم ارزش اصلاح ندارد .


البته که اصلاح از نظر من هم منافع گروه های بیشتری را در بر می گیرد. اما عیب دیگر این جاست که در همان موضع بی تفاوتی این گروههای معطل بر سر دو راهی فراخ اصلاح و انقلاب ،  قدرت مداران با فتح سنگر به سنگر توده ها پیش می روند. آنها توده ها را با کمترین هزینه با خود همراه می کنند همان ها که برای گرفتن یارانه صف های مقابل عابر بانک ها را می سازند . همان ها که برای گرفتن کسر خدمت و سهمیه بسیجی می شوند. همان ها که  از زور بیکاری  فرم استخدام  سپاه پاسداران را پر می کنند. همان ها که برای گرفتن شغلی نا خواسته چادر بسر می کنند. همان ها که برای گرفتن وامی ، امتیازی  ، مجوزی به دستبوس این  و آن می روند . همان ها که برای یک لحظه دیده شدن در تلویزیون حاضرند هر جفنگی بهم ببافند. بیشتر مردم با قبول این نوع خدمات نا آگاهانه فرمانبرداری حاکمان را می کنند . گویا گریزی هم نیست .


در نتیجه مسیر اصلاح بن بست تنگ تری را تجربه می کند. این تنگنا زمانی بیشتر می شود که قدرت حریف دست کم گرفته می شود و یا بدتر از آن وجود حریف انکار می شود .  چند پارگی در میان گروه های معترض  آن ها را به حدی کوچک می کند که جامعه آماری فرند هایشان در فیس بوک را با مردم کوچه و خیابان یکی می گیرند و این فاصله عمیق را چه چیزی جز یاس و بی تفاوتی پر می کند ؟

 

یکبار در روزهایی که زید آبادی برای مرخصی به خانه اش رفته بود در گودر خواندم اگر برای مثال او هم اکنون فضای فیس بوک و گودر را ببیند دقیقاً  چه فکری خواهد کرد ؟ هنوز هم فکر کردن به پاسخ آن شرمسارم می کند .

گپی با وجدان

این روزها با خودم تکرار می کنم چگونه میتوان خواند که پنج نفر از دوازده نفری که به اعتصاب غذا دست زده اند راهی بهداری اوین شده اند و هم چنان از گفت و گو با وجدان خویش طفره رفت ...


می خواهم بدانم آیا مسئولیتی اخلاقی متوجه من و دیگرانی که در زندان نیستند هست یا خیر ؟


میخواهم بدانم برگهایی که در تاریخ سی سال گذشته در این سرزمین ورق خورده اند و در بهترین حالت رویشان نوشته اند " اشتباه کردیم " باز هم ورق خواهد خورد ؟ اگر از خود نپرسیم که چرا ؟ چه شد که اشتباه کردیم ؟ این برگه های اعتراف به چه کاری می آیند ؟


در این روزهای گرم آغازین تیرماهی که خرداد های پرحادثه مان را می بلعد در پیش رویمان چه داریم ؟ نکند فقط منتظر آوای مرگ دیگری از اوین باشیم که در فیس بوک و گودر و وبلاگستان جارش بزنیم ؟


آیا لازم است مثالهای بیشماری را نام ببرم که چگونه در حال حاضر اجتماع ما انسانیت بخش بزرگی از جامعه را ندیده می گیرد ؟ و بارها آنها را در موقعیت هایی قرار می دهد که بین بد و بدتر انتخابی اجباری داشته باشند ؟


نداشتن اعتماد به نفس ، یا نوعی فروتنی کاذب که من که هستم که کاری کنم یا قضاوتی کنم در تاریخ تطهیرمان خواهد کرد ؟


چون وقتی گفته می شود همه گناهکارند در واقع هیچکس گناهکار نیست . می بینید که چقدر مضحک و مستأصلانه است بویژه در مورد کسانی که در مسندی از قدرتند یا سهمی از منصبی دارند اختیاری  دارند یا حتی می دانند و طوری عمل می کنند که گویی نمی دانند .


آیا فروپاشی اخلاقی چیزی جز این است که  گرسنگی او که در زندان است را ما هم حس نکنیم و کاری نکنیم ؟

متاسفانه باید اقرار کنم من و همه کسانی که بد را در مقابل بدتر انتخاب کرده اند بزودی فراموش می کنند که بد را انتخاب کرده اند و از این اصل بخوبی استفاده می شود که تمامی مردم را برای پذیرفتن بد به معنای دقیق کلمه اش آماده کنند. عجیب است که همیشه تجربه را کنار می گذاریم و به تحلیل ها و فرمول های آماده رو می آوریم ....


هانا آرنت از جمله متفکرانی است که راه مبارزه با توتالیتاریسم را شناخت دقیق ماهیت و علل پیدایش آن ومهار کردن تاریخش می داند . از وی مقاله جالبی  یافته ام بنام " مسئولیت شخصی در دوران دیکتاتوری" . از خودم می پرسم چقدر می شناسمش ؟

از نظر وی نظام های توتالیتر در آغاز بر اساس نفی انسانیت بخشی از انسانها و نهایتاً نفی ذات انسان عمل می کنند... آشنا نیست ؟


بیشک اگر کسی امروز  خود را نیازمند آموختن از تجربه و اندیشه دیگران بداند ، خواندن آن را از دست نمی دهد .

 

 

 

جرم این است !

این روزهای شلوغ را که باری بهر جهت می گذرانیم بی باز گشت می گذرند. اما چگونه ؟


 گویی همه یکدیگر را به نشستن بر شوره زار یأس دعوت می کنند.  صحبت از نشدن و خستگی و دشواری و بیزاری و نا امیدی و ناتوانی ... فراوان است . زیاد که خوش بین باشی نقابی از بی تفاوتی بر چهره می زنی و از هر چه می دانی و می فهمی اعلام برائت می کنی و تمام .


یک ژست روشنفکرانه دیگر بر قاب نشسته ... روشنفکری که دیگر تحمل تاریک فکران را ندارد ، اما روشنایی فکرش حتی گنجایش روشنی بخشیدن به روح خودش را هم ندارد! حال اگر کسی جرأت کند و از نتیجه و فایده و عاقبت این ژست بپرسد بر می آشوبی که مگر ندیدید این طور و آن طور شد ؟ من حق دارم که نا امید باشم . اصلاً من نا امیدم پس هستم .


چه ستمهایی که در این سرزمین بر واژه ها نمی شود روشنفکری کجا و این ادا و اصول ها کجا ؟


"راست گفتی

       که در دوره ما

              قامت زندگانی خمیده است   

                            بایدش راست داریم     یارا ! "

                                                                       شفیعی کدکنی