دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

فرهنگ در گور خودکامگان

اگر چه تجربه نشان داده که محتوای آموزشهای رسمی هرگز نمی تواند  نسلی را دین دار یا بی دین کند و برنامه های دین دار کردن آمرانه و فشار های ایدئولوژیک بر نسل ما و نوتر از ما  هرگز موفق نبوده و کارایی نداشته است . اما گویا راه دیگری برای حفظ قدرت وجود ندارد و کماکان در بر پاشنه قبلیش می چرخد .


وقتی تصور مقامات این است که آموزش وسیله ای است برای  شبیه سازی آدمهای مطلوب حکومت که ملت بزرگ و حماسه ساز ایران را می سازند بعنوان پس زمینه ای تابع و دنباله رو حکومت . آن گاه  نیروی عریانی از بازوی قدرت ، مثلاً فرمانده تشکیلاتی شبه نظامی ، آستین بالا زده و مطالباتش از آموزش را به زبان می آورد:


"مطالبه اصلی بسیج از مسئولان آموزش و پرورش، گسترش فرهنگ شهادت در کتاب های درسی دانش آموزان است. وی افزوده که محتوای دروس آموزش دفاعی در مقاطع راهنمایی و دبیرستان، خشک و کلاسیک هستند و بسیج می‌خواهد این حالت را از طریق وارد کردن موضوع شهادت تغییر دهد و دخالت های مستقیم تری در تالیف کتب درسی اعمال کند."


گو اینکه دخالت های غیر مستقیم کفایت نکرده است !


در این وانفسا بالاترین مقام اجرایی کشور در آموزش هم  دست بر سینه و با دلی خجسته می گوید : "آموزش و پرورش در زمینه های گوناگون در بحث ایثار و شهادت کار می کند و با احداث ده هزار مدرسه قرآن، در واقع اتوبان شهادت و انسانیت را نشان می دهد."


کمی آن سوتر 12 رشته علوم انسانی که از قضا رشته مطالعات زنان،  هم بین آنهاست غیر لازم شناخته می شوند و بودنشان با آن محتوای فاسد غربی! مایه انحراف و ضلالت دانشجویان .


همین زمان هم به نقل از علی رضا قلی ـ نویسنده جامعه شناسی نخبه کشی ـ می توان نالید که باز هم  فرهنگ ایران ، رنج خودسازی را بر نتافت و خود را در گور خودکامگان مدفون کرد ، داور تاریخ هم گفت تا بر گورش بنویسند :


کسی که در اینجا غنوده است

هزار سال در تولد خویش تأخیر داشت

او معاصر خویش نبود

و کاسه سفالین فکرش گنجایش خرد دورانش را نداشت

و جسم بیمارش توان پیمودن را

دریغا " که با اشک شوق آمدی "

و در منجلاب سفاهت رفتی ...

نمی خوانیم تا خوانده نشویم

نوشتن مهارتی برای بیان کردن فهم یا احساس ماست و خواندن ، ابزار دریافتن  آنچه  که دیگران فهمیده یا احساس کرده اند.

خواندن همان ابزاریست که به گواهی آمار موجود علاقه چندانی به استفاده از آن نداریم .

 

دلایل آن هم می تواند متنوع باشد . مثلاً شاید نیازی به دریافتن فهم دیگری نداریم و خود را در مرتبه ای از نزدیکی به حقیقت می دانیم که دست یافتن به آنچه دیگری می داند به کارمان نمی آید.

 

به استفاده از این ابزار عادت نداریم  حوصله اش را هم نداریم . وقتی فیلمش هست چرا باید کتاب به آن کلفتی را بخوانم ؟


تازه از آنجایی که خیلی مدرن تر از اصحاب مدرنیته هم هستیم کتاب های صوتی و ebook هم مضاف بر علتند. البته ebook را فقط دانلود می کنیم خواندنش می ماند برای ...


وقتی رادیو و تلویزیون هست چرا باید خبر را از روزنامه بخوانیم ؟

وقتی نوار شعر هست خواندن کتاب شعر هم لازم نیست .


تازه حرفهای استاد را هم ضبط می کنیم ، اسکن جزوه ها هم مثل هلو  می رود  داخل آی پاد  یا گوشی مان ، دیگر کتاب درسی هم می رود پیش بقیه کتابها برای خاک خوردن و پوسیدن .


برای خواندن سایت ها و وبلاگ ها هم که می رویم اوضاع همین است . عکس ها و لوگوها و تیتر ها چشممان را می گیرد . متن را خوانده و نخوانده  شاید چیزکی هم برای صاحب آن صفحه بنویسیم . حتی ممکن است بنویسیم  : خوندمش به به چه متن جالبی ! یا الان وقت ندارم بعدا می خونمش !!

 

می بینید ، ما پیش از آن که مهارتهای خواندن را یاد بگیریم از آن عبور کرده ایم . شگفت شعبده بازانی هستیم .

 

اما دریغ ... که با این شعبده ، ابزار و کلید  ورود به جهان توسعه یافته را به معنی تمام باخته ایم .

 

 

شاخه گلی بر گوری

یکی از آرزوهای دفن شده زندگیم  این است که خواهری داشته باشم .


وقتی خواهر ها با هم پچ پچ می کنند

وقتی لباسها و موهای همدیگه را درست می کنند ،

وقتی هوای همدیگه را دارند حتی وقتی لج همدیگر را در می آورند ، دلم غنج می رود .

 

در دفاع از روشنفکران

مستقیم ترین دشمن روشنفکر کسی است که من او را روشنفکر قلابی می نامم و از جانب طبقه مسلط اغوا شده است تا به دلایلی که ادعای جدی و دقیق بودن دارند ، از ایدئولوژی جزم گرا دفاع کند.


عده ای که منافع آنها به منافع طبقه حاکم وابسته است و نمی خواهند  و یا نمی توانند جز این باشند، قدرت صاحب منصبان را می پذیرند و چهره روشنفکر به خود می گیرند و مثل او اعتراض به طبقه حاکم را آغاز می کنند.


اما این اعتراض هم تقلبی است و به صورتی فراهم شده که به خودی خود تحلیل می رود و در نتیجه نشان می دهد که ایدئولوژی حاکم دربرابر هرگونه اعتراضی مقاوم است .


به عبارت دیگر روشنفکر قلابی مثل روشنفکر واقعی "نه " نمی گوید بلکه " نه ولی ... " را رواج می دهد یا " می دانم اما..." را .

این دلایل، روشنفکر واقعی را به شدت آشفته می کند چون پیشتر به تضاد بین جست و جوی حقیقت عملی  و ایدئولوژی حاکم  پی برده ، پس دلایل اصلاح طلبان را بشدت رد می کند و با طرد آنها ، خود او پیوسته رادیکال تر می شود.


او به ضرورت به راهی می رود  که یا باید با اصول طبقه حاکم بجنگد یا با تظاهر به اعتراض ، به آن خدمت کند .


پ.ن: در دفاع از روشنفکران     ژان پل سارتر    ترجمه رضا سیدحسینی     نشر نیلوفر

حقیقت مینا

کنعان را بیاد دارید ؟

کنعان یک شاهکار یا معجزه سینمایی نبود اما هنوز هم فیلم موقر و آبرومندی ست در سینمای ایران .


 آخرین ساخته مانی حقیقی که توانست روی پرده سینما برود و دنیای او را نشانمان بدهد . شاید اگر او پسر لیلی گلستان  نبود و فلسفه هم نخوانده بود باور نمی کردیم که شخصیت مینا را این قدر حقیقی  و بی نقص خلق کرده باشد.


مینای آن فیلم زنی جاه طلب بود ؟ خیالاتی و دمدمی مزاج بود؟ عشقش تمام شده بود ؟ خسته بود ؟ مینا چه مرگش بود ؟


شور و اشتیاق را فقط جایی از فیلم در چشمانش می شد دید . آنجا که با ذوق از گرفتن پذیرش و رفتنش برای دوستش حرف می زد بقیه هرچه بود خستگی و استیصال و حتی نفرت بود در چشمانش . اما رفتنش فقط برای نماندن بود.  برای زیستن در تجربه ای جدید و کشف نشده بود .

اما  با آن همه به در و دیوار زدنش در پایان فیلم خسته و تنها بود. حتی مجبور شد در مقابل روز مرگی حریصانه زندگی اش  زانو یزند . کارگردان فیلم را خیلی بد تمام کرد خیلی تلخ . اما این تلخی در واقعیت زندگی مینا ها جریان دارد و تمامی هم  ندارد.


تمام ترسش انگار در این جمله اش به شوهرش بود: بذار برم مرتضی ! دو روز دیگه پیر می شوم می بینم دستام خالیه ... هیچی ندارم از خودم .


مینا، میناست نه می تواند آن شکل زنانگی آذر را تجربه کند ، نه می تواند بی تفاوت باشد و نه می تواند برای همیشه تسلیم شود ؟ چه کسی می داند پایان کارش چیست ؟