دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

مصرف می کنم پس لابد هستم

ساختمان های لوکس ، مغازه هایی پر زرق و برق با نام معروف ترین برندهای دنیا ، قفسه های چشم گیر انباشته از هر چه که بخواهی ، فروشنده های شیک و سبد خرید های  عظیمی که به این زودیها پر نمی شوند . در این معبد مصرف ،  فضا برای چندین ساعت چرخیدن و بالا و پایین رفتن ، بازی کردن بچه ها ، و غذا خوردن و  لذت بردن هست . خرید کردن مهم نیست ، مصرف مهم است اینجا حتی ناتوانان از خرید هم از لذت دیدن سیراب می شوند. آنها به جای مصرف کالا ها ، زمان خود را برای تماشای آنها مصرف می کنند .


 نمایش این همه فراوانی ، خوشی و لذت خرید  را فراتر از آن چیزی می کند که واقعیت دارد و آن را تبدیل به نوعی اقتدار تخیلی می کند . اما مصرف کننده های این مراکز که عموماً از طبقات متوسط اند دنبال دوباره تعریف کردن جایگاه طبقاتی و اجتماعی شان هستند. خصوصاً در شهرهای بزرگ که افراد کمتر هم دیگر را می شناسند و مردم چیزی جز آنکه می بینند نمی دانند بیشتر و متفاوت مصرف کردن راهی برای جلوه دادن موقعیت اجتماعی جدید است . یعنی بیشتر و مطابق مد مصرف کردن پرستیژ اجتماعی قلمداد می شود. به همین جهت کالاهایی که در معرض دید عموم قرار می گیرند مثل لباس ، اتومبیل ، گوشی موبایل و مبلمان منزل همیشه خریدار مشتاق دارد .


این مکان ها با چیدمان های زیبا و نماهای وسوسه انگیز به نیازهای روحی و عاطفی طبقه متوسط پاسخ می دهند مرزهای فرهنگی و اقتصادی طبقات اجتماع را از بین می برند. اما آیا خرید کالاها و نشانه های تمدن به تنهایی افراد را مدرن می کند ؟


نکته مهم دیگر در این رابطه تفاوت معنادار علاقه و ولع زنان برای حضور در چنین مکان هایی است . زنان در دو نقش متفاوت در این معابد مصرف ظاهر می شوند. گویی رابطه مستقیم و معناداری بین جنسیت و این مکان های مدرن هست . اولی در نقش فروشنده ها و راهنماها و صندوق دار های با نزاکت و خوش رویی که لبخند شان محو نمی شود و دوم در نقش خریدارانی که یا ساعتها برای خرید یک کالای ناچیز پرسه می زنند و وقت می گذارند و یا قدم زدن بین مارکها و قفسه ها و رگال ها و ویترین ها هوایی شان می کند.


 علت چیست ؟ علت اینکه زنان بیشتری در این فضاها هستند چیست ؟ از استفاده بازار و ساخت سرمایه داری برای استفاده از نیروی کار ارزان زنان در نقش اول که بگذریم شاید خرید کردن و پرسه زدن به بهانه خرید راهی برای باز پس گرفتن نادیده گرفته شدن آنها در عرصه های دیگر اجتماعی و ساختار اقتصادی و فرهنگی مرد سالار باشد .





بی ریاضتی و تعبی که بدیشان رسد ...

گویی دوران بهت زدگی اصحاب غفلت ، در مقابل علوم دنیای پیشرفته بسر آمده است . دوران گذار هم مدت های مدیدی است گذشته است و اصحاب غفلت اکنون آستین ها را بالا زده اند برای کسب شهرت علمی سریع و بی زحمت ... در این میان از انواع شعبده و حیل در رونمایی ها و رکورد شکنی ها که بگذریم ، این ولع عجیب برای بالا بردن عدد و رقم  تعداد مقالات ، تآلیفات و ترجمه ها قابل تآمل است . از آنجایی که این روزها هر کسی که در دانشگاه ثبت نام کرد را دانشجو می نامند هر کسی که عضو  هیآت علمی دانشگاه شد را هم استاد می نامند و لابد هر کس که پروژه ای ارائه داد محقق و پژوهشگر ؛ اوضاع مؤلفان و مترجمان هم این گونه خواهد بود.


از همین جا، ابتذال تألیف و ترجمه کتاب در قالب ظهور رفتارهای ابلهانه و سودجویانه آغاز می شود . در نوشتن کتاب  نه ضرورتی در آوردن حرفی نو حس می کنند و نه ضرورتی در رعایت قواعد درست نویسی فارسی . ترجمه ها ی ناقص و غلط هم از مصالح اولیه ی این گونه کتاب سازی هاست .


وقتی کسانی که خود را اهل علم می نامند با چنین بی مبالاتی هایی  دست به نشر کتاب می زنند . پرسش این است که چه کسی باید این کتابها را از نظر دقت علمی ، روانی ، انسجام نثر فارسی، گزینش واژه های علمی استاندارد ، سبک ویرایش  و حتی کیفیت حروفچینی و صفحه آرایی ارزیابی کند ؟


متونی که ادعای نشر علم دارند  ذهن علمی را شکل می دهند و انتقال مفاهیم را سرعت می بخشند و در تکامل علمی جامعه تعیین کننده اند . اما آیا کیفیت این مدعیان باید سر کلاسها و توسط دانش جویان زیر سؤال برود ؟ دانشجویانی که بجای آشنایی با کتاب های مرجع و اساسی در موضوع بحث ، با کتاب - کشکول - جزوه ای مواجه می شوند که حاصل بهم چسباندن چند فصل از چند کتاب دیگر است و سازنده آن پس از چند ترم تکثیر و تبلیغ  به این باور رسیده است که اگر آن را به بنگاه نشری نسپارد چه بسیارانی که از ماحصل کوششهای بی بدیل  ایشان محروم می مانند . از سوی دیگر نام و منصب یک چهره علمی هم با تعداد تألیفات بی تناسب نیست پس لازم است آن کشکول به اسم کتاب چاپ شود.


راستی چرا پژواک این ادعاهای بی معنی در جامعه ی دانشگاهی ما این چنین پر طنین است ؟

چرا جامعه ی ما ، حتی جامعه علمی ما علم را جدی نمی گیرد ؟

چرا دانشگاهیان و متخصصان ما با این پدیده های کاسبکارانه هم نوایی می کنند ؟ 

در مجموع چرا جامعه ما در تمام سطوحش اگر هم ضد علم نباشد نسبت به علم بی تفاوت است و گاهی فقط آن را تحمل می کند ؟


پ.ن: عنوان متن از خواجه نصیر الدین طوسی است : " چنانکه آنچه بینند به محاکات ، نظیر آن به تقدیم رسانند بی ریاضتی و تعبی که بدیشان رسد ."

 

 

 

مگر ز مستى زهد ریا به هوش آمد؟

وقتی یکی روی زمین است و دیگری در آسمان ... یا دره ی بین آنها چنان عمیق است که نه همدیگر را می بینند و نه صدای هم را می شنوند چه اصراری هست که  با ضرب و زور کنار هم بنشینند برای گرفتن عکس یادگاری !


معمولا نمایشهایی از این دست اجرا می شوند که کسی یا کسانی باور کنند که فاصله ای در کار نیست ، همه چیز خوب است و همدلی و همزبانی و صمیمیت در هوا موج می زند .


 ولی به نظر نمی آید این صحنه آرایی های تهوع آور بتواند واقعیتی را تغییر بدهد و حتی کمکی به پذیرفتن آن بکند.


در این مواقع براحتی می توان با عباراتی کلی در نکوهش دو رویی و ریا سخنرانی کرد که بله ما ایرانیها ... اما غالباً فراموش می کنیم که فرهنگ ما چه ظرفیت هایی برای باز تولید تزویر و فریب و ریا در ما ایجاد کرده است ؟ فرمانهای اخلاقی یکی یکی از راه می رسند.


 جایی میگویند این بچه که نمی فهمد کاری نکنید مضطرب و ناراحت شود .


جای دیگری می گویند من الان مریضم نمی خواهم بعد از مرگ من شما خواهر برادرها با هم بد باشید .


یک جا می گویند آرزوی من است که شما ها را با هم ببینم .


جایی هم می گویند پیش فامیل زشت است اقلاً حفظ ظاهر کنید .


آن بالاها هم برخی به وزیر و وکیل می گویند نگذارید مردم بفهمند شما با هم اختلاف دارید .


خلاصه داستان این است که فرهنگ ما عمیقاً دوست دارد واقعیت ها را نبیند . ظاهر را که  می سازد . باطن این وسط چه کاره است ؟

 

ازین مرض به حقیقت کجا شفا یابم ؟

داشتم هارد کامپیوترم را شخم می زدم ، فایل کتابی را پیدا کردم که نسخه فارسی آن فقط بصورت الکترونیکی منتشر شده است و ناشر فرانسوی آن امکان دانلود رایگان کتاب را برای ایرانیان فراهم کرده است .  از آنجایی که امکان نشر روی کاغذ ندارد ، بد ندیدم همین جا معرفی شود. نام کتاب برگرفته از تعارفات ایرانی است :  قدمت روی چشم (Walk on My Eyes) چهره ایران امروز


کتاب در واقع گزارش ها و عکس های دو خبرنگار اروپایی است که مدتی بصورت متناوب در ایران زندگی کرده اند .سرژ میشل ((Serge Michel اهل سوئیس است و مطابق گفته کتاب هم اکنون معاون مدیر مسئول روزنامه فرانسوی لوموند و ساکن حومه پاریس است . پائولو وودز (Paolo Woods ) عکاس خبرنگار هلندی است و برای روزنامه های نیوزویک ، لوموند ، تایمز و جیو کار کرده است و چندین جایزه معتبر بین المللی برای حرفه خبرنگاری و عکاسی  گرفته است .


کتاب در پاییز سال 1389 در فرانسه و برای مخاطبان اروپایی منتشر شد ولی پس از کمتر از یک سال نویسندگان به فکر ترجمه و نشر الکترونیکی کتاب در ایران افتادند و این اتفاق در بهار سال 1390 افتاد .


کتاب یک دایره المعارف کوچک درباره ایران معاصر است . می گویم دایره المعارف چون عناوین فصول کتاب متنوع و در عین حال قابل فهم برای همه است. از بسیجی ها و شهوت گریه گرفته تا جراحی بینی و ازدواج موقت و انرژی هسته ای و انتخابات !


علاوه بر جامعیت موضوعات به لحاظ جامعه شناختی نکاتی که برایم بسیار قابل توجه بود :


- دقت و ریزبینی زیاد نویسندگان خصوصاً در مواردی که در نظر ما از فرط دیده شدن دیده نمی شوند . بقول آن استاد مسلم سینما توجه زیاد به جزئیات و دقیق شدن روی واقعیت های موجود


- لحن ژورنالیستی آمیخته به طنز کتاب که خواندن را آسان و دلپذیر می کند . ترجمه هم بد نیست .


- حفط نگاه بی طرفانه ، سپردن قضاوت به خواننده


نمی توان گفت ما با این نگاهها و تحلیلها و تناقض ها چه خواهیم کرد؟ ... آیا پاسخی در خور برای خودمان داریم یا خواهیم یافت ؟ آیا کل قضیه را با شوخی و چند تا فحش و متلک جمع خواهیم کرد  ؟ آیا کاری برای تغییر حتی بقدر سر سوزنی خواهیم کرد؟ ... نمی دانم . فقط می توان گفت : " دریغ ! که سرزمین من ، چنین قلم بدستانی از مردمان خویش را تاب نمی آورد و آنها را یا منزوی می خواهد یا در زندان و یا در خارج از مرزهای این سرزمین "



در ستایش وبلاگستان

 از شنیدن یک خبر هیجان زده می شوی می توانی هیجانت را در همان لحظه با یک توئیت به تمام دنبال کننده های نا شناست انتقال بدهی ... می توانی عکسهای خانوادگیت را به تمام دوستانت در دنیا نشان بدی ... می توانی حس هایت را هر لحظه روی استاتوس فیس بوک بنویسی و منتشر کنی ... می توانی با چرخیدن در پلاس خبرهای مهم آبکی و غیر آبکی را بخوانی و لایک بزنی ....می تونی ایونت درست کنی و همه دوستانت را باخبر کنی....می توانی پتیشن درست کنی و از تمام دنیا برای یک موضوع نظر موافق جمع کنی و همه را متحد کنی ... می شود لحظات تنهایی ات را با یک دوست که در جایی دور یک گجت الکترونیکی متصل به شبکه در دست دارد تقسیم کنی و گپی بزنی .


حقیقتش وبلاگستان هیجان هیچ کدام از این فضا ها را ندارد ... خاموش است و دور از هیاهو و به نظر من در مقابل همه آن فضاهای بالایی.  وبلاگ فقط در انتظار خواننده ایست که بخواندش بفهمدش و همین .  اگر دوست داشت نظرش را بگوید و چیزی بنویسد مثل حاشیه نوشتن در کتاب و اگر نه ساکت از آنجا عبور کند بلاگر لازم نیست مینیمال بنویسد ، تند تند بنویسد و مصور یا مصوت کند متنش را . مجبور نیست نوشته اش درباره خبرهای روز باشد . می تواند بی توجه به سطح بشکافد و به عمق برود.  شاید برای همین وبلاگ نزدیک ترین فضای مجازی به کتاب است .


تو از نوشته هایش یاد می گیری از شعر هایش لذت می بری در جهانی از تصاویرش از زندگی غرق می شوی با افکارش آشنا می شوی. او به آرامی می نویسد از آنچه درباره دنیا می فهمد ،  آنچه که می خواند ، فیلم هایی که می بیند و تجربه هایی که زندگی می کند.


 یاد می گیری که همیشه کسانی هستند که جور دیگری فکر می کنند عقاید دیگری دارند و یاد می گیری که افکارت را چگونه با آنها در میان بگذاری که با هم بیشتر بفهمید و این دلپذیر است و وبلاگستان را شایسته احترام می کند.


هر وبلاگ برشی از زندگی یک انسان است اگر خوب باشد . این خوبی نه بخاطر موضوعات تب دار و تند و خصوصی، نه بخاطر کامنتهای چند صد تایی ، نه به جهت عکس ها و شکلک های غریب  و نه به جهت تعداد پست ها ست و نه به این خاطر که مثلاً خیلی وقت است نویسنده اش وبلاگ دارد در واقع بیشتر وبلاگهای خوب ، خوب اند فقط چون برای مخاطب خود احترام و شعور قائلند.


وبلاگ های خوب مخاطبانشان را به بهانه های واهی رها نمی کنند و خود را مسئول کلماتی می دانند که در فضای مجازی رها می کنند.

مایه خوشحالی است که وبلاگ های خوب همزبان ما بسیارند می توانی دانه دانه شان را از گوشه کنار شبکه بیابی و همراهشان شوی چه بسا آنها می توانند مسیر فکری و برنامه زندگیت را تغییر بدهند.


وقتی چرخی در چند وبلاگ خوب می زنی حس می کنی بیشتر از قبل می فهمی حس می کنی با کسی که این مطلب را نوشته چقدر نزدیکی ! حتی اگر هیچ تصوری از چهره اش نداشته باشی . دوست داری بقیه حرف هایش را هم بشنوی و این طوری خواننده آن وبلاگ می شوی ... و دوست نویسنده اش .


از نظر من در دوستی های وبلاگی اگر چه مرز واضح و مشخصی بین دنیای حقیقی و مجازی وجود ندارد ضرورتی هم ندارد عمدی در بهم آمیختن مرزها داشته باشیم . شاید بهتر است بگذاریم دنیای مجازی ، مجازی بماند . بجای مخلوط کردن همه چیز با هم شاید بهتر است معنی دوستی را باز تعریف کنیم .


دوستی که هم بشود با او کوه رفت ، هم سینما رفت ، هم بحث کرد سر موضوعات مشترک ، هم به خانه اش رفت و مقیم شد و هم برایش کادوی تولد گرفت ، هم غم و دلتنگی ات را با او شریک شد و هم ماشینش را قرض کرد  ... دوستی است که در سنتها تعریف شده است و البته نباید به تحمیل این معنای سنتی به دنیای مجازی اصرار کرد. دنیای مجازی قواعد تازه ای لازم دارد . قواعدی که دوستی ها را  در عین مجازی بودن ، عمیق تر ، پایدار تر و ارزشمند تر از دوستی های سنتی کرده است .

 

پ. ن : به بهانه 16 شهریور روز وبلاگستان فارسی