دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید

می خواهم بگویم با تمام مراقبتی که از چراغ عشق می کنیم گاهی چراغش خاموش می شود و هر چه می کنی روشن نمی شود که نمی شود...


می خواهم بگویم عشق می تواند مثل هر پدیده فیزیولوژیک دیگری تمام شود و دیگر نباشد.


نه که از اول نبوده ، روزی شروع شده ، روزهایی بوده ولی امروز دیگر نیست .


می خواهم بگویم آن آنزیم ها و هورمون هایی که روزی احساس عشق را در عاشق و معشوق بوجود می آوردند و روح و جسم  آنها را به هم نزدیک می کردند ممکن است دیگر نباشند .


اگر فقط جرأت کنیم و عشق را از بالای طاقچه تقدیس شده عادت پایین بیاوریم و درست و حسابی نگاهش کنیم  متوجه می شویم که  عشق چیزی جز غلیان همین حس ها نیست.


متوجه می شویم که وقتی آدمها عوض می شوند ممکن است حسشان هم  نسبت بهم ،عوض شود حس هایی بمیرد و حس های تازه ای ایجاد شود که اگر غیر این باشد باید به زنده بودن آدم ها شک کرد.


 اسم این تغییرات ، نه بی وفایی است نه خیانت  نه لا ابالی گری ... من اسمش را می گذارم عشقی که تمام شده است همین .

بهتر نیست ٬ به عوض خزیدن به هزار توی خودسانسوری و فریب و دروغ  و تظاهر از تمام شدن عشق بگوییم ؟

یا هم چنان مجبوریم در لابلای عرف های منجمد بمانیم و وانمود کنیم که افسون عشق هرگز نمی میرد؟


پ.ن: حاشیه ای بر بیست و پنجم نوامبر روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان



کار گل

محصول جدید مراحل طراحی و مهندسی معکوس و پروتوتیپ سازی را گذرانده ... محصول جدید آماده است که وارد شبکه فروش شود. محصول جدید می تواند پرستیژ کار شرکت و حتی صادرات را آن هم در این دست و پاگیری تحریم ها بالا ببرد .

محصول جدید آماده است که همه را دور خودش جمع کند و نردبان ترقی خیلی ها شود.

 

مدیر عامل پیشنهاد برگزاری جشن را داده و جشن در محوطه شرکت  برگزار می شود. اما آنچه در ویترین دیده می شود حرفهای دهان پرکن مدیر عامل است که محصول ما را به بیداری اسلامی منطقه و پیروی از خط ولایت وصل می کند و تأکید می کند که اگر بخواهید راه را گم نکنید فقط به راه ولایت نگاه کنید!


زمینه ویترین را مثل همیشه ابن الوقت هایی پر کرده اند که عکس و فیلم می گیرند و بادمجان می چینند و یک سر و هزار سودا دارند برای مصادره کردن هر اتفاقی که در اطرافشان می افتد.

 

و ما خیلی وقت است که به این کار ادامه می دهیم ، من اسمش را می گذارم هرزگی فکری ...

 

کار آن پسر باهوشی که فوق لیسانس برق از خواجه نصیر گرفته و تمام روزش را در کارگاه پای دستگاههای تست می گذراند و  بعد از این همه سال فقط یک شغل خیلی ساده به عنوان مهندس تکنولوژی دارد.

کار آن برنامه نویس درجه یکی که می دانم پذیرش بهترین دانشگاههای دنیا را دستش دارد ولی هنوز اینجاست و  پای به ثمر رسیدن یک پروژه با تمام وجود مایه می گذارد .

 

آن مهندس سر بزیری که تمام وقت و توانش را پای کامپیوتر می گذارد برای بروز کردن ابزارها و نرم افزارها و دیتاهای جدید هرگز سهمی در این ویترین های مدیریتی ندارد .

 

آن ها زیادند ولی ساکت در چنین محفل هایی ...

 

گویا مدیریت بازی کثیفی است که باید بین همان ابن الوقت ها دست به دست شود و هر وقت که پایش افتاد به سراغ اینها بیایند و نیازهایشان را بر آورده کنند و بروند.

 

این اگر هرزگی فکری نیست پس چیست ؟

چرا و به چه انگیزه ای باید به این کار ادامه داد؟

این از سخت ترین سوالات فلسفی است که از خودم می پرسم دقیقاً چه چیزی است که باعث می شود که من نتوانم این شغل را ترک کنم ؟

جوابهای زیادی هست . جوابهای زیادی می توان ساخت . یک جواب این است که ناسازگاری من با شغلم نیست با آدمهایی است که در این سیستم ها بر من مدیریت می کنند و این آدمها همه جا هستند.

هر جا که بروم و هر کار که بکنم حالا کمی بیشتر کمی کمتر ...


پس هم چنان سالها می گذرد و به این هرزگی دسته جمعی ادامه می دهیم . کار می کنیم و اجازه می دهیم که ابن الوقت ها ترقی کنند معاون و مدیر و رییس و رهبر شوند.

 

دور تا دور برج های شهر

شدیدترین باران های ریز فرو می بارد

اما حالا چنان حال و هوایی داریم

که بی تردید باران را بند می آوریم .

 

پ.ن: عنوان پست و این قطعه از کتاب " کار گل " نوشته ایوان کلیما و ترجمه فروغ پوریاوری است انتشارات آگه چاپش کرده و شرح تجربیات نویسنده در زمانهایی است که شغل های مختلفی را در زمان ممنوع القلم بودن در کشورش تجربه کرده است .

 

ترنم موزون حزن

آیا برای شکل گیری دموکراسی در ایران باید به بحث های نظری درباره آن پرداخت یا مستقیماً به سراغ شکل گیری نهاد های مردمی و دموکراتیک رفت ؟


گروهی از متفکران و روشنفکران بر این عقیده اند که ما اساساً به مباحث نظری احتیاجی نداریم و دموکراسی از ملزومات جوامع مدرن است و احتیاجی به بحث و آوردن استدلال ندارد ، گویی دموکراسی از باورهای بی بدیل جهان تصویر ماست ! می توان گفت آنها تحت تأثیر پراگماتیست هایی مثل ریچارد رورتی هستند که می گوید فلسفه برای اندیشمندان و روشنفکران یأس به همراه می آورد و جامعه شناسی امید به همراه دارد پس رفتار ما باید بر اساس امید جامعه شناسانه باشد نه یأس فلسفی .


آنها می گویند ما بحث های بی پایانی درباره دموکراسی ، سنت و مدرنیته و دین کرده ایم و تاکنون راه حلی هم از میان این بحث ها بیرون نیامده است . ما فرصت پرداختن به بحث های نظری را نداریم اگر هم ضرورتی به بحث باشد ما فرصت پرداختن به آن را نداریم بحث های نظری در ایران به یک بن بستی رسیده است که شاید ریشه در پایین بودن سطح بحث ها و طرح غلط مسایل و یا ورود افراد نابلد در آنها باشد.

 

اگر بخواهیم درباره مسایل نظری خیلی بحث کنیم دچار همان وضعیت آکادمیک نارسی می شویم که در حوزه سیاست و اقتصاد هم به آن مبتلاییم . اگر تن به این وضعیت بدهیم کاسب کاران تبدیل به آدمهای اصلی می شوند . آدم هایی کارگزار می شوند که شأن و جایگاهشان پرداختن به این مسایل نیست .

 

برای رهایی از این دور ، باید حوزه نظری را رها کرده بسراغ شروع دیگری برویم مثل توجه به جامعه و نهاد های اجتماعی ... نهایت اینکه دموکراسی یک پروژه جامعه شناسانه است  و مشکل ما ایرانیان این است که از بحث های اجتماعی و ملاحظه واقعیت های اجتماعی به فلسفه و ادبیات پناه می بریم در صورتی که تا نهاد دموکراتیک نباشد اساساً این بحث ها نمی تواند شکل بگیرد.

 

گروهی دیگر بر این رأی اند که تاکید بر سویه های نظری دموکراسی  ضرورت دارد و آنچه مد نظر فیلسوفانی مانند رورتی است قابلیت بکار بسته شدن در شرایط کنونی ما را ندارد . اتخاذ ساز و کار دموکراتیک هنوز جزء تصویر ذهنی اکثریت ایرانیان نشده است . زمانی می توان گفت بحث نظری لازم نیست که همه ما پذیرفته باشیم که ساز و کار دموکراتیک تنها راه تنظیم مناسبات و روابط است در حالی که چنین نیست.

 

رورتی در جامعه ای سخن می گوید که سه چهار قرن از طرح مباحث درباره روشنگری گذشته و مفاهیم مدرن و دموکراتیک تبدیل به جهان تصویر مردم شده است .

 

ما هم چنان نیاز  به گره گشاییهای نظری اولیه درباب دین و دموکراسی ، دین و سیاست و دین و اخلاق داریم . روشنفکران ایرانی خود همچنان در شکاف میان سنت و مدرنیته حرکت می کنند . باید پذیرفت که اگر به لحاظ نظری باور به ساز و کار دموکراتیک نداشته باشیم به نهاد هایی که دیگران ساخته باشند هم اهمیت نخواهیم داد. از سوی دیگر بحث  لوازم و پیش شرط های شکل گیری نهاد های اجتماعی هم عقبه ضعیفی دارد آیا با چنین معرفتی می توان ذات دموکراسی را نادیده انگاشت ؟

 

این ، خلاصه ای از گفتگوهای دکتر میر سپاسی و تقی آزاد ارمکی و سروش دباغ تحت عنوان  " دموکراسی ایرانی در دو روایت " است که در کتاب جدید سروش دباغ  آمده است . کتاب " ترنم موزون حزن" مجموعه مقالات و گفتگوهایی است در باب تأملاتی در روشنفکری معاصر ایرانی که هفته پیش خواندم. مؤلف کتاب سروش دباغ است و انتشارات کویر در سال 1390 و در 240 صفحه  آن را چاپ کرده است .

نویسنده در توصیف تاملات روشنفکری معاصر ایران می گوید ترنم ما حزین است چون به رغم جهد های صادقانه و مجدانه و حقیقت طلبانه  ... هم چنان : " ولی نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشینیم "

مگر نه آن که هر چیزی غرامتی دارد ؟

سالهاست که ورد را می خوانم ... نه من که نسل من هم آواز با من ، حالا کمی پیش و پس همان را می خوانند ." همان ورد قدیمی که بره ها می خوانند وقتی به پیشانی شان حنا می بندند تا بعد ببرندشان به قربانگاه ..."  

.

این داستان تکراری نسل ماست " گویی همیشه چیزی در ماست که اضافی ست . مطلقاً اضافی" . 

"همین طور تکه تکه از تنمان می کنند تا ما را بدل کنند به چیزی که می خواهند. "  

.

"راه ها گاهی از مسیر کج می گذرند اما ما درس نمی گیریم از زندگی مان چون راههایی را که زندگی باز می کند پیش پاهایمان از دریچه چشم کسانی می بینیم که هیچ چیزی نیاموخته اند از زندگی شان "  

.

ما به آنها مبتلاییم ... نمی دانم از کی نمی دانم چرا ؟ اما مبتلاییم . 

.

دو ماهی می شود که با آمدن مدیر عامل جدید،  کاسه لیسان در کارشان همت مضاعف می کردند و همه  کاسه هایشان را سفت چسبیده بودند. خصوصاً که شایع بود که ایشان سابقه کار دارند در همکاری با برادران و سربازان گمنام ...  

.

امروز وقتی خبر آمد که ابلاغ داده اند به فلانی و بهمانی  برای آنکه یکی مدیر امور فنی شود و آن دیگری مدیریت عامل حوزه مدیریت ... بوی گند و تعفن اونجا داشت خفه ام می کرد حس کردم همین حالا باید بروم... باید اینجا نباشم لااقل چند ساعت و بروم جای دیگری نفس بکشم .  

.

...فلانی همانست که در امور تحقیق و توسعه  دائم تسبیح می چرخاند و کیهان روی میزش را ورق می زد و چراغها را یکی در میان خاموش می کرد برای اصلاح الگوی مصرف به فرموده آقا ... لابد قرار است امور فنی را هم با ادعیه و اذکار بگرداند با آن مدرک مدیریت اجرایی اش که معلوم نیست از کدام دار قوز آبادی برایش درست کرده اند و البته در ابتدای ابلاغشان آمده به پاس ایثارگریهای جنابعالی در عرصه صنعت... و هنوز نمی دانم که در عرصه صنعت چگونه ایثارگری می کنند !  

.

صد البته جماعتی که من دیده ام از صبح فردا صف کشیده اند برای عرض تبریک و مراتب جان نثاری و ...همین است که سالهاست ورد بره ها را می خوانیم و باز همانجاییم که بودیم .  

.

دارم به یک مرخصی طولانی فکر می کنم .  

.

پ.ن : جملات داخل گیومه از کتابیست که همین حالا خواندنش را تمام کردم ." وردی که بره ها می خوانند " رمانی از رضا قاسمی که در آوریل 2007 در انتشارات خاوران پاریس چاپ شده و قاسمی بصورت الکترونیکی در سایت خود - دوات - هم بازنشرش کرده برای ایرانیانی که  دسترسی به کتاب ندارند.

خواندنش برای من تکان دهنده بود واگویه های مردیست که در کشاکش جایی که زندگی می کند و جایی که در آن بدنیا آمده مشغول خواندن همین ورد است .

  

نمی خوانیم تا خوانده نشویم

نوشتن مهارتی برای بیان کردن فهم یا احساس ماست و خواندن ، ابزار دریافتن  آنچه  که دیگران فهمیده یا احساس کرده اند.

خواندن همان ابزاریست که به گواهی آمار موجود علاقه چندانی به استفاده از آن نداریم .

 

دلایل آن هم می تواند متنوع باشد . مثلاً شاید نیازی به دریافتن فهم دیگری نداریم و خود را در مرتبه ای از نزدیکی به حقیقت می دانیم که دست یافتن به آنچه دیگری می داند به کارمان نمی آید.

 

به استفاده از این ابزار عادت نداریم  حوصله اش را هم نداریم . وقتی فیلمش هست چرا باید کتاب به آن کلفتی را بخوانم ؟


تازه از آنجایی که خیلی مدرن تر از اصحاب مدرنیته هم هستیم کتاب های صوتی و ebook هم مضاف بر علتند. البته ebook را فقط دانلود می کنیم خواندنش می ماند برای ...


وقتی رادیو و تلویزیون هست چرا باید خبر را از روزنامه بخوانیم ؟

وقتی نوار شعر هست خواندن کتاب شعر هم لازم نیست .


تازه حرفهای استاد را هم ضبط می کنیم ، اسکن جزوه ها هم مثل هلو  می رود  داخل آی پاد  یا گوشی مان ، دیگر کتاب درسی هم می رود پیش بقیه کتابها برای خاک خوردن و پوسیدن .


برای خواندن سایت ها و وبلاگ ها هم که می رویم اوضاع همین است . عکس ها و لوگوها و تیتر ها چشممان را می گیرد . متن را خوانده و نخوانده  شاید چیزکی هم برای صاحب آن صفحه بنویسیم . حتی ممکن است بنویسیم  : خوندمش به به چه متن جالبی ! یا الان وقت ندارم بعدا می خونمش !!

 

می بینید ، ما پیش از آن که مهارتهای خواندن را یاد بگیریم از آن عبور کرده ایم . شگفت شعبده بازانی هستیم .

 

اما دریغ ... که با این شعبده ، ابزار و کلید  ورود به جهان توسعه یافته را به معنی تمام باخته ایم .