دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

تو با منی اما ...

معاشرت و سرمایه اجتماعی این روزها بازاری دارد که مقدار سهام هر کسی را بالای دیوار صفحه‌اش اعلام می‌کنند. بنابر‌این همه نگران کم و زیاد شدن تعداد لایک‌ها هستند و هراسان از این که دیگران چقدر با هم نزدیک و دوستند؟ نکند من جدا افتاده‌ام از گروه‌های دوستی؟


 همه ما می‌خواهیم این واقعیت هولناک را که به واقع تنها هستیم، حتی اگر شده برای مدت کوتاهی فراموش کنیم تا زندگی به هر جهت و بقدر امکان خوش بگذرد. این تنهایی از آن جهت نیست که آدم‌ها با هم ارتباط ندارند یا جای کسانی خالی است ... همه هستند، نزدیک هم در خانه‌های کوچک‌تر و حتی با اسمارت‌فون ها دم‌دستی تر و جلوی چشم تر از قبل ... موضوع این است که این بودن‌ها، پیوندهای واقعی نمی‌سازند.


همه این روابط در قالب تنهایی ساخته می‌شوند و واقعیت تنهایی آدم‌ها را می‌پوشانند و این آدمها هر چقدر بتوانند تلاش می‌کنند معامله‌ای در بازار کذایی صورت بدهند وقتی برای دوستی بگذارند و در مقابل وقتی از او بگیرند در این صورت هم توانسته‌اند تنوعی به زندگی روزمره کسالت‌بارشان بدهند و هم سهامشان در بازار افت نکند و هم چنان موفق و معاشرتی به نظر بیایند.


اما تنهایی است که همواره در موقعیت‌های خاص به ما می‌گوید مرز من با دیگران واقعیت دارد. این تنهایی است که کنش‌های فردی و خلاقانه ما را شکل می‌دهد و می‌سازد. و از درون همین کنش های فردی منافع اجتماعی و گروهی ما بیرون می‌آیند.


با این همه آیا باز هم به شکلی مصنوعی از این واقعیت که همه تنها هستیم باید گریخت؟



باغ جان را تازه و سرسبز دار

این‌جا، جایی نیست که بشود اخبار تازه را دید زد و گذشت این‌جا جایی است که می‌شود از شیرینی یک حس گفت حسی که در لحظه کشدار و طولانی بیدار‌شدن یک اندیشه و تفکر به آدم دست می‌دهد.


بعد از مدت‌ها به حاشیه رانده‌شدن و تحقیر و نادیده‌گرفتن و صورت‌بندی‌های فرمایشی در مورد زنان، یک‌بار دیگر زن‌ها آمده‌اند جایی ساخته‌اند مال خودشان برای زدن حرف‌های خودشان ... اگر چه نیامده هجمه تنگ‌نظری‌ها و شاخ و شانه‌ها شروع شده و اگر چه معلوم نیست پوسته محافظه‌کار و کج‌دار و مریز قدرت تا چه اندازه تاب بیاورد این آمدن را ... ولی به هر روی این آمدن  نوری به قلب می‌تاباند.


حتی این لحظه‌های لغزنده و خطرناک که معلوم نیست دمی دیگر، روزی دیگر، باشد یا نباشد ورود به دور باطل نیست. آگاهی و توانمندی زنان نویسنده و روزنامه‌نگار و حتی مخاطبان این نشریات خود را به رخ می‌کشد. آنها روایت‌های مستند از زندگی زنان گرد آورده‌اند به نگاه مذکر پرداخته‌اند، از اقتصاد و زیست‌بوم و حقوق و سیاست نوشته‌اند، اتاقی از آن خود ساخته‌اند، از ایده‌ها و روایت‌های نا تمام گفته‌اند و درباره ذهن و بدن زنان بحث‌ افکنده‌اند.


  پس نویسنده سرمقاله در آستانه بدرستی می‌گوید که "بهار آمده از سیم خاردار گذشته و ما عشاق و مجانین هوای باغ و گلشن کرده ایم ... ما همه توش و توان و تجربه افتادن‌ها و برخاستن‌هایمان در این راه را تقدیم تداوم زندگی‌ها می‌کنیم. نهی ما از نوشتن هست‌ها و نیست‌ها و امر زنان به باید‌ها و نباید‌ها جز به انزوای آن‌ها و محرومیت از جریان زنده زندگی امروز نخواهد انجامید و آن که پایی در آب تر نکرده باشد چگونه می‌تواند نجات‌دهنده غریق خود باشد؟ "


پ.ن : ماهنامه اجتماعی زنان امروز/ سال اول شماره یک / خرداد 1393/ به مدیر مسئولی و سردبیری شهلا شرکت

و دیگر این‌که عنوان پست هم انتخاب خانم شرکت برای سرمقاله اولین شماره مولود تازه رسیده است.


 

 

راهی از دیروز تا امروز

از کودکی به ما آموخته‌اند خانواده کوچکترین و در عین‌حال مهم‌ترین و با ثبات ترین و قابل اعتماد‌ترین نهاد اجتماعی است. اصالت و تقدس با کلیت خانواده است و روابط خانوادگی جدی‌ترین نوع روابط در جامعه است و اعضای آن دارای نقش‌های ثابت و همیشگی‌اند. هر نسلی هم نوعی مطلوبیت نوستالژیک در خانواده دوران کودکی اش می‌بیند و همیشه با حسرت و تمنا آن را یاد می‌کند.

 

درباره تهدید شدن خانواده با نهاد های مدرن مثل رسانه ها و فضای مجازی و نقش های مدرن مثل زن شاغل و جوان مجرد و بچه عصر دیجیتال هم حرف زیاد می‌شنویم. در حال حاضر شاید عده زیادی خانواده را در معرض فروپاشی و آسیب جدی بدانند و معتقد باشند آمار طلاق و خیانت و تجرد قطعی و حتی زوج‌های بدون فرزند در همین راستاست.

 

اما طبق معمول، همه آن چه از کودکی به ما آموخته‌اند درست و حقیقی نیست.

 

خانواده مثل هر نهاد دیگری باید بازبینی و نقادی شود و نقاط ضعف آن اصلاح شود. در واقع فروپاشی‌ای در کار نیست بلکه  الگوهای سنتی مبتنی بر تبعیض و نابرابری و روابط آمرانه دیگر پاسخگوی نیازهای انسان نیستند.

 

اولین گام اصلاح و رفع آسیب ها ، تقدس زدایی از خانواده است. بطور واقع چیزی که مقدس باشد قابل نقد و اصلاح هم نیست.

بعنوان یک مورد به روابط بین والدین و فرزندان توجه کنید.

 

 در خانواده های سنتی پرورش فرزند از روی عادت و با هدف عصای دست شدن در دوران پیری صورت می‌گیرد. فداکاری و توجه والدین نوعی سرمایه‌گذاری روی آینده خودشان به حساب می آید و خانواده‌ای در تربیت فرزند موفق است که فرزندش را با ارزش‌ها و هنجار‌های مورد قبول جامعه بار بیاورد. این‌جا فرزند مهم ترین عامل تداوم خانواده است و صداقت و احترام و فداکاری بیشتردر چارچوب خانواده معنا دارد.

 

در چنین وضعیتی سفارش‌های اکید روی تکالیف و مسئولیت‌های فرزندان صورت می گیرد. فرزندان علاوه بر اطاعت از ارزش‌های حاکم بر خانواده  باید نیکی های آن ها را جبران کنند تا اندازه ای که رضایت والدین شان را جلب کنند.

اما گاهی بهای این رضایت تا اندازه ای سنگین است که فرزندان باید تمام زندگی‌شان، تمام خواسته‌ها و مطلوبیت‌ها فردی شان را برای آن هزینه کنند و حتی در این صورت هم ممکن است نتوانند به آن دست پیدا کنند. در واقع برخلاف رضایتی که گاهی با یک لبخند فرزند در قلب پدر و مادر می‌جوشد، گاهی هم خدمت شبانه‌روزی و تن‌دادن به تعداد زیادی از خواسته‌ها و سلیقه‌های والدین هم کاملاً راضی‌شان نمی‌کند و هم چنان نالانند از جفا و نامهربانی فرزندان و روزگار بد. آن‌ها بچه بزرگ کرده‌اند برای چنین روزهایی!

آن‌ها پر تجربه، سرد و گرم چشیده ولی ناتوان و کم طاقت و زود رنج اند. موفقیت‌های فرزندان‌شان را از خودشان می‌دانند و ناکامی‌هایشان را مربوط به حرف گوش نکردن‌هایشان.

 

این نگاه مالکانه ممکن است توأم با حجم بالایی از احساس و عاطفه و اشک و عشق غریزی هم باشد ولی مبتنی بر ارزش‌های انسانی نیست و از این رو باید نقد شود. این مفهوم به معنی بازنگری در نقش های سنتی والدین و فرزندان است. در الگوی باز نگری شده، تربیت فرزند فقط یکی از هدف‌های مشترک و البته پر‌هزینه پدر و مادر است و ویژگی‌ها و خواسته‌های فردی و رضایت  همه اعضا خانواده در حالت متعادلی لحاظ می‌شود و تبعیضی در کار نیست. حقوق و مسئولیت های برابر و متقابل و نه ساختگی و آمرانه در روابط والدین و  فرزندان وجود دارد که در عین حال مانع انتخاب فردی سبک زندگی نمی‌شود.

 

پس تغییرات و حرکت از خانواده سنتی به این خانواده اصلاح شده را نمی توان به مفهوم تلاشی و فروپاشی خانواده دانست.

 

 

 

گر طبیبانه بیایی به سر بالینم ... هیچ نیا

اعتماد به پزشکان و جامعه پیراپزشکی، اگر‌‌چه با عملکرد یک یا دو نفر نمی‌تواند مورد قضاوت قرار بگیرد، اما فقط تا زمانی که تعداد این یکی دو تا ها آن قدر فراوان نشود که به ادبیات روزمره مردم وارد شود.


- وقتی در اتاق انتظار متوجه می‌شوی که پزشک فوق متخصص گوارش برای قریب به اتفاق بیماران در اولین گام کولونوسکوپی را تجویز کرده آن هم در بیمارستان خصوصی که سهام عمده اش به نام خودش است.


- وقتی در بیمارستان متوجه می‌شوی که پزشک معروف و نامدار و فوق‌تخصص قلب و عروق برای بیماری که سابقه ادم ریه دارد، سرم تجویز کرده است.


- وقتی در اورژانس می بینی که رزیدنت مسئول شیفت، املای انگلیسی نام دارو را بلد نیست و غلط می‌نویسد.


- وقتی باز هم در اورژانس می بینی که پرستار برای گرفتن نمونه خون از شریان مشکل دارد و حاضر هم نیست کوتاه بیاید و کار را به کاردان تر از خودش بسپارد.


- وقتی زیبایی و دکوراسیون اتاق سی سی یو بیشتر مورد توجه است تا راحتی، آرامش، بهداشت و نظافت بیمار


- وقتی متوجه می‌شوی که نامدارترین پزشکان شهر که وقت گرفتن از آن ها‌ برای ویزیت ساده چند ماه وقت می‌برد، کسانی را استخدام می‌کنند که برایشان از پیاده رو‌ها، بیمار باکویی پیدا کند و بیاورد و جلوی چشمت کمیسیون می‌دهند به ازای هر بیمارخارجی.  

و وقتی ... این لیست وقتی‌ها می‌تواند تا بی نهایت ادامه داشته باشد.

 دشوار نیست ببینیم که پایه‌های این اعتماد تا چه اندازه سست و مخدوش شده است.  پزشکانی که کارشان پل زدن بین علم و سلامت جسمی و روحی افراد است، براحتی مسئولیت های مدنی و حرفه ای و اخلاقی شغل خودشان را زیر پا می‌گذارند و مردم هم اگر‌‌چه ناچارند اکثر اوقات با همه بی‌اعتمادی باز هم به پزشک مراجعه کنند، اما اغلب اوقات از روند تشخیص و درمان رضایت ندارند. مراجعه به پزشکان متعدد برای یک بیماری ساده گواه این ماجراست.


بی اعتمادی به پزشکان، به دکان های دیگری مثل طب سنتی، انرژی درمانی، فرا درمانی و ... رونق می‌دهد که هیچ استاندارد علمی و موقنی در موردشان وجود ندارد. وقتی این پزشکان مدرن در مقابل بی‌مسئولیتی‌های حرفه خودشان این طور پاسخگو هستند وای به حال انواع غیر مدرن آن.

تازه بد نیست همه این‌ها را بگذارید کنار داروهای کمیاب و گران و بی کیفیتی که یا خودشان چینی‌اند یا مواد اولیه‌شان و بگویید پرتقال فروش سلامت مردم این سرزمین کیست؟

 



امتناع رهاشدن

به اطرافتان نگاه کنید! سطح تحصیلات افراد بالاتر رفته است، سطح آگاهی و فهم مردم گسترده تر شده است، ارتباطات فراگیرتر شده اند، اما عملاً هیچ اتفاقی و بهبودی در سطح مسائل اجتماعی و زندگی ما نمی افتد و هر سال وضعیت بدتری را نسبت به سال قبل تجربه می کنیم.

برای مثال آسیب های فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی و روانی خرافه پرستی ها و آیین های نادرست این روزها را می بینیم و تحمل می کنیم. خرافه ها و خشونت ها و دیگر آزاری ها هر سال بیشتر می شوند و در شکل و شمایل های جدید عرضه می شوند و مورد استقبال هم قرار می گیرند. دولت فقط مراقب کنترل اوضاع و برقراری امنیت است اما در عمل نه آگاهی مردم تأثیر گذار است و نه اقدامات امنیتی دولت.


سؤالی که برای من طرح می شود، این است که در حوزه اجتماعی ما آیا اساساً مشکل و مسأله ای وجود دارد؟ با کمی توجه می توان فهمید که ما همزیستی و کنار آمدن با مشکلات را به مواجهه با آنها ترجیح می دهیم. ما به دردکشیدن عادت کرده ایم و چون نتوانسته ایم کاری برای آن بکنیم با آن ساخته ایم. بخاطر بیاورید چقدر از این روحیه ایرانی ها که همه چیز و همه نوع مشکلی را تبدیل به موضوع خنده و شوخی و طنازی می کنند تعریف شنیده اید. ما به آسیب ها و مسائل اجتماعی مان می خندیم و مباهات می کنیم. دردهایمان را رمانتیک کرده ایم و حتی گاهی با آنها لذت می بریم. بی تفاوتی و کرختی در مقابل هر چیزی که آزارمان می دهد آخرین کاری است که می کنیم.


چرا این همه را می بینیم و دم نمی زنیم؟ چرا به فکر تغییر دادن آنها نیستیم؟ مایلم دوباره به پرسش قبلی ام برگردم آیا مشکلی هست ؟ پاسخ من این است: "خیر، هیچ آسیب و مسأله اجتماعی در ایران امروز وجود ندارد."


گرفتاری ها و مشکلات زیادی در اطراف ما هست اما کاری که ما در برخورد با این گرفتاری ها می کنیم طرح مسأله در اجتماعات مان نیست بلکه به آسانی با آنها هم زیست می شویم. هیچ پدیده ای برای ما مسأله ساز نمی شود. چیزی که باعث می شود یک پدیده به صورت یک مسأله در بیاید تمرکز کردن و توجه کردن به آن پدیده هاست. آیا شما توجه و تمرکزی می بینید؟

مردم عادی که گرفتار و غرق در امور روزمره اند و احتمالاً نق نقی در تاکسی و جمع های خانوادگی می کنند و لایکی در یک شبکه اجتماعی می زنند و با تبادل چند پیامک طنازانه از موضوع می گذرند تا سال بعد برسد.


این نخبگان اجتماعی اند که می توانند، توجه مردم و توده ها را به اموری جلب کنند که آن امور دیده شوند و اصلاح شوند یا احتمالاً تغییر کنند. در حالی که در مثال گفته شده عده ای از نخبگان  با سفر رفتن و یا در خانه حبس شدن در این ایام، فاصله بین خودشان و واقعیت موجود را عمیق ترمی کنند قدرت حاکم هم از این فاصله بشدت استقبال می کند و به تعمیق آن کمک هم می کند. عده ای هم ترجیح می دهند کرکره بحث و انتقاد را موقتاً پایین بکشند و به احترام اکثریت از مواهب معنوی والبته مادی این روزها فیض ببرند، عده ای هم در تلاش مذبوحانه ای برای بروز کردن و توجیه امور با توده ها همنوا می شوند، عده ای از نخبگان اساساً در جای دیگری به درگیری و نزاع با یکدیگر مشغولند.

 می ماند چند مواجهه پرسشمند و حساسیت فردی که در هیچ جمعی مطرح نمی شود و این است که هر سال بدتر از پارسال می شود... در واقع هیچ اجتماعی از حساسیت ها نسبت به آسیب ها و ناهنجاری ها ساخته نمی شود.


این ناهنجاری ها با توجه کردن و ذهنیت داشتن نسبت به آنها تبدیل به مسأله می شوند. علم اساساً بدون این توجه ها و مسأله سازی ها بوجود نمی آید و پیش نمی رود. ایده هایی که هیچ جا مطرح نمی شوند و درباره آنها نظر داده نمی شود کمکی به علم نمی کنند و بدون علم و پشتوانه نظری هم اطمینان داشته باشید هیچ تغییر و دگرگونی در اطراف ما رخ نخواهد داد.