دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

خرده روایتی برای 8 مارس

می گویند قبلاً این طور نبوده ، زنان و مردان در کنار هم سالها به خوبی و خوشی و با رضایت زندگی می کرده اند و زندگی با ملایمت در جریان بود ......  خیال می کنم سابقه ی دعوا بر می گردد به زمانی که "دیگری"  آدم شد ... یعنی از زمانی که دیگری هم برای خودش کسی شده است ، رابطه ها به این روز افتاده اند .... چه روزی ؟ رابطه ها بی ثبات شده اند.


شاید هم قصه از طغیان انسان در برابر خدا شروع شد . رابطه انسان و خدا شکاف برداشت و لرزید ...خوب مقاومت و ترمیم و بازسازی و تفسیر هنوز هم ادامه دارد .


دیگری ها دارند به رسمیت شناخته می شوند : "انسان و خدا " ... "شرق و غرب " ... " زن و مرد "


خوب از آنجاییکه خود و دیگری هر دو به رابطه دلسته و محتاجند رابطه ها نو به نو بازیابی و تصحیح می شوند . زخم ها ترمیم می شود هر آنچه که هست دوباره تقسیم می شود و زندگی کماکان ادامه دارد .

خود برای بازشناسی خودش به دیگری محتاج است دیگری هم مشتاق است ، پر و بال می گیرد و هی " آدم تر " می شود .


اما دیگری هنوز ضعیف است. خیلی ضعیفتر از آنکه بشود ادعای برابری خواهانه و قدرت طلبانه اش را به پای  اخلاق برترش نوشت .


پ.ن : یاد بانوی داستان ایران گرامی


دفترچه ممنوع

... می خواستم تنها باشم تا بتوانم چیز بنویسم ، ولی هر کس در یک خانواده بخواهد تنها باشد گناهکار است .


گاهی که در این گونه افکار غرق شده ام به نظرم می رسد که اصلاً آنجا در خانه ام نیستم و از اینکه آنها متوجه این موضوع نمی شوند تعجب می کنم . فکر می کنم اگر همیشه همین طور بودم و در زندگی آنها شرکت نمی کردم آن وقت آنها حتی ملتفت هم نمی شدند و اهمیتی نمی دادند و کشف این موضوع مرا دیوانه و سرکش می کند. نمی خواهم قبول کنم که آنها بدون من هم قادر به ادامه زندگی هستند،چون در این صورت تمام فداکاریهای من بیهوده است .


در حالی که تمام زندگیم در خانه و اداره کار کرده ام و به زندگی بچه ها و همسرم رسیده ام ، اما چرا حس می کنم چیزی وجود دارد که به آخر نرسانده ام ؟!


وقتی ما به سن معینی می رسیم آنچه را تا آن موقع انجام داده ایم دیگر برایمان کافی نیست . فقط به درد این می خورده که ما را تبدیل به آنچه هستیم بکند و آن وقت می خواهیم تبدیل به آنچه آرزو داریم بشویم .




این جملات را از کتاب " دفترچه ممنوع " نقل کرده ام ، نوشته  نویسنده ی  ایتالیایی  به نام  آلبا دسس په دس و با ترجمه بهمن فرزانه است ، که از خواندنش لذت فراوانی بردم . چرا که با دیدگاهی انسانی به روابط انسانهایی می پردازد که چون جزیره هایی تنها در کنار همند .


کتاب داستان زنی است حدوداً چهل ساله به نام والریا که یک روز از سر اتفاق دفترچه ای می خرد و تصمیم می گیرد در آن بنویسد با آن که دقیقاً نمی داند چه چیزی او را وادار به این کار کرده است . او در کنار همسر و فرزندانش که اکنون بزرگ شده و آماده شروع زندگی مستقل اند ، تنهاست . با خود می گوید هر کس خالق چیزی مثل یک کتاب یا یک دفترچه باشد هرگز تنهایی را حس نخواهدکرد.


و از آنجایی که تربیت و عرف به او می گوید که تمام وجودش برای خانواده است با این که پنهان کاری را دوست ندارد از خود نوشتنش را پنهان می کند در حالی که می بیند دخترش با پذیرفتن بسیاری چیزها در زندگی ، خود را برای همیشه از وحشت گناه رها کرده است.


زمانی که نمی نوشت حس می کرد با خود بیگانه است به نظر می آمد تنها زمانی می تواند به زندگی ادامه دهد که خودش را فراموش کند و برای این کار کافیست فقط فکر نکند .


و اکنون با نوشتن در دفترچه با خود روبرو شده و به وحشت افتاده از سیمای زنی که تمام زندگی اش را سرمایه کرده و در وجود  فرزندانش اندوخته و اکنون آنها می خواهند بروند دنبال زندگی آنگونه که خود می خواهند .... و همسرش میشل که زندگی با او به عادت در کنار هم بودن تبدیل شده است .کشف بزرگ او این است که میشل اصلاً او را نمی شناسد مدتهاست درباره آنچه در روحشان می گذرد با هم صحبت نکرده اند واگر حالا دفترچه را بخواند گمان خواهد کرد کس دیگری آن را نوشته است .


برای میشل قبول اینکه والریا عاشق مرد دیگری شده باشد خیلی آسان تر از پذیرفتن آن است که او هم قادر است فکر کند . 


اما شاید نوشتن در دفترچه  و زمانی که او صرف نوشتنش در خفا میکرد باعث می شود متوجه شود مرد دیگری در اداره اش ، سالهاست به او علاقمند است ...مدت کوتاهی حس شادابی و جوانی در دلش زنده می شود ... اما قانون مرموزی به او می گوید قدرت در این است که باز هم خود را فدا کنی ... در نهایت دفترچه را می سوزاند و با خود می گوید : از آنچه در ماههای اخیر حس کرده ام و زندگی کرده ام تا چند لحظه دیگر جز بوی سوختگی چیزی در این اطراف باقی نخواهد ماند .

 

برای که زیباست شب ؟

آیا برای این باور می توان استدلالی یافت ؟

زنی که خود را می آراید ، می خواهد که مورد توجه مردان قرار گیرد و زیبایی زن برای جلب نگاه مردان است .


چرا چنین تعبیری برای مردی که به آراستگی و زیبایی ظاهرش اهمیت می دهد بکار نمی رود ؟  در حالی که میل به زیبایی از خصوصیات انسانی است و ربطی به جنسیت ندارد.


این باور چنان در اعتقادات و رفتار عرفی ما ریشه دوانده که احتمالاً آن را جز بدیهیات تلقی می کنیم . جالب تر اینکه بیشتر اوقات زنان هم چنین نقشی را پذیرفته اند و با کمال میل در ایفای آن هنر نمایی می کنند و تصور اینکه روزی این نقش را کنار بگذارند هم برایشان دور از ذهن است .


زیبایی از موضوعات مورد توجه فلاسفه بوده در حالی که تاکنون تعریف های گوناگونی از آن کرده اند عده ای هم زیبایی بسیط و غیر قابل تعریف دانسته اند. برای مثال ارسطو زیبایی را نظم و ترتیب بین اجزا می داند و نیچه آن را فقط حالتی اتنزاع شده از جسم  می داند که وجود خارجی ندارد . هیوم زیبایی را در ذهنی می داند که آن را درک می کند و...


من تعریف کانت را کامل تر  از همه می دانم . کانت زیبایی را  غایتی بدون غایت  می داند. چیزی که لذتی برای شخص بیافریند رها از بهره و سود. او می گوید زیبایی از هر قصد و نیت بری و دور است.


کانت میان امر زیبا ، امر مطبوع و امر خیر تمایز می افکند . امر مطبوع میل و هوس را ارضا می کند و در انسان و حیوان مشترک است . امر خیر با ارزشهای اخلاقی سر و کار دارد اما امر زیبا هیچ ربطی با هوس و میل و شهوت ندارد و سرچشمه آن حسی است که مختص خود انسان است . لذت زیبایی بدون سود است و فقط به دلیل دخالت حس های گوناگون در ذهن جای می گیرد.

او هم چنین می گوید در مورد زیبایی داوری عقلانی نمی توان کرد درک زیبایی از منطق جداست او مثل همیشه به دنبال احکامی است که برای همه و در همه جا درست باشد .


با این اوصاف چگونه می توان میل به زیبایی و زیبا تر کردن خود را چنان تعبیری کرد که در ابتدای این نوشته آمد؟


آزار دهنده ، جایی است که برخی اعمال هر خشونت و سو رفتاری در مورد زنان را به دلیل همان باور غلط موجه می دانند . و از سوی دیگر برخی از زنان چنان در نقش تعریف شده برایشان منفعلانه فرو می روند که آرامش و آسایش و حتی سلیقه خود را قربانی آن می کنند. البته وقتی زن به عنوان آیت جمال هستی معرفی می شود باید هم منتظر چنان عواقبی بود.


طبیعت زیبا دوست انسانی او به شکلی حقیرانه نیاز به توجه تعبیر می گردد و زنی ، نجیب تعریف می شود که  بیشتر سعی در پنهان کردن زیبایی خود داشته باشد.


در این میان ، زنانی که بیش از حد  ، خود را اسیر زیبا سازیهای تحمیلی  و مصنوعی می کنند بیشتر از زنانگی  حقیقی خود دور می شوند و تبدیل به مضاف الیه زندگی مردان می گردند. چه علاوه بر اینکه وقت و انرژی و حتی پول خود را صرف ایفا کردن نقشی می کنند که نقش زندگی آنها نیست و چه بسا مجبور به تحمل بار منتی هم برای بازی در این نقش باشند.  زنانی که زیبایی و ظرافت ذاتی و طبیعی خود را به دلخواه خودشان و نه از سر اجبار  زندانی رفتار عرفی می کنند که مبادا به تریج قبای کسی برنخورد هم همین طورند.


اما برای من  ، دیدن دختری که با کفش پاشنه بلند و لباسهای تنگ  نمی تواند براحتی راه برود و مدام نگران بهم ریختن آرایش مو و صورتش است و دایم نظر دیگران را درباره ظاهرش می پرسد به همان اندازه آزار دهنده است که دیدن دختری که در گرمای 40 درجه تابستان  زیر چادر مشکی عرق می ریزد ، هر دو بازیگر ناشی یک صحنه و یک کارگردانند.

 

 

حقیقت مینا

کنعان را بیاد دارید ؟

کنعان یک شاهکار یا معجزه سینمایی نبود اما هنوز هم فیلم موقر و آبرومندی ست در سینمای ایران .


 آخرین ساخته مانی حقیقی که توانست روی پرده سینما برود و دنیای او را نشانمان بدهد . شاید اگر او پسر لیلی گلستان  نبود و فلسفه هم نخوانده بود باور نمی کردیم که شخصیت مینا را این قدر حقیقی  و بی نقص خلق کرده باشد.


مینای آن فیلم زنی جاه طلب بود ؟ خیالاتی و دمدمی مزاج بود؟ عشقش تمام شده بود ؟ خسته بود ؟ مینا چه مرگش بود ؟


شور و اشتیاق را فقط جایی از فیلم در چشمانش می شد دید . آنجا که با ذوق از گرفتن پذیرش و رفتنش برای دوستش حرف می زد بقیه هرچه بود خستگی و استیصال و حتی نفرت بود در چشمانش . اما رفتنش فقط برای نماندن بود.  برای زیستن در تجربه ای جدید و کشف نشده بود .

اما  با آن همه به در و دیوار زدنش در پایان فیلم خسته و تنها بود. حتی مجبور شد در مقابل روز مرگی حریصانه زندگی اش  زانو یزند . کارگردان فیلم را خیلی بد تمام کرد خیلی تلخ . اما این تلخی در واقعیت زندگی مینا ها جریان دارد و تمامی هم  ندارد.


تمام ترسش انگار در این جمله اش به شوهرش بود: بذار برم مرتضی ! دو روز دیگه پیر می شوم می بینم دستام خالیه ... هیچی ندارم از خودم .


مینا، میناست نه می تواند آن شکل زنانگی آذر را تجربه کند ، نه می تواند بی تفاوت باشد و نه می تواند برای همیشه تسلیم شود ؟ چه کسی می داند پایان کارش چیست ؟

خشمت را از من بگیر...

خشونت طیف وسیعی از آزارهای جسمی تا آسیب های روحی و روانی و اجتماعی را در بر می گیرد .


چه خوشمان بیاید و چه نه ، هنوز هم در صد بزرگی از خشونت ها بر علیه زنان اعمال می شود و زنان هنوز هم قربانی انواع خشونت ها هستند . این به معنی انکار و ندیده گرفتن  خشونت بر علیه مردان نیست اما بهر دلیلی زبان آمار می گوید که تعداد زنان قربانی بیشتر است . چنانچه  بیش از یک دهه است که 25 نوامبر  روز جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان نامیده شده است .


آن چه تحقیقات نیم بند داخل کشورمان نشان می دهد آزار و خشونت جسمی در سطوح متوسط شهری و دارای تحصیلات به مراتب کمتر از لایه های کم سواد و سنتی تر است . اما در مورد خشونت کلامی و رفتاری  و خصوصاً جنسی چنین نتیجه ای بوضوح بدست نمی آید.


زنان شهری و باسواد کمتر کتک می خورند اما از آن سو بیش تر در معرض متلک و سخنان تحقیر آمیز یعنی خشونت کلامی اند ،که چه بسا آسیب و عارضه عمیق تر و طولانی تری دارد و مهم تر است از آن  رو که براحتی در محک قانون و مجازات جای نمی گیرد و به نوعی پنهانند و شاید در حیطه خود سانسوری زنان هم قرار بگیرند.


زنان در خانه ، خیابان ، محل کار و ... شنونده توهین ها ، ناسزاها و تحقیر ها هستند که گاهی حتی در بسته بندی شیک ترین کلمات  و در نزاعهای بین مردان هم نثارشان می شود. در درجه اول اعتماد بنفس آنها را هدف قرار می دهد و در نهایت آن ها را به فرسودگی و افسردگی و بی انگیزگی و یا پرخاشگری .. می رساند . عجیب این است که علاوه بر هزاران خلا و محدودیت قانونی  ما زنان بی جهت  حد اقل بخشی از این خشونت ها را در قالب عرف و سنت  پذیرفته ایم و آن را از سوی  مردان طبیعی می دانیم .


همان طور که گفته شد گاهی این سوء رفتار ها اتفاقاً ظاهر شیک و امروزی هم دارند .


هر روز غرولند مردانی را می شنوم که با صراحت می گویند از حضور خانم ها در جلسه معذبند و نمی توانند راحت حرف بزنند: اگر خانم نبود می گفتم که ...  مردانی که در را برای خانم باز می کنند اما با متلکی زیر زبان و نگاهی ...  مردانی که زنی را بعنوان رییس خود می پذیرند اما با  ساختن داستانهایی درباره زندگی شخصی او ... مردانی که هنگام حرف زدن درباره همسرشان اصرار دارند تمسخر و تحقیر حتماً در کلامشان باشد که چیزی از مردانگی کم نیاورند و....


ریشه این خشونت ها ی کلامی و رفتاری در مرز ناتوانی انسانهاست از نظر من هر جا که کم می آوریم بی واسطه دست به خشونت می زنیم . رفتار و کلام  خشم آلود  گاهی عقبه ناگزیر فشارهایی است که در زندگی متحمل می شویم  تا اینجا مشکلی نیست .

مشکل آنجاست که یکی را بواسطه جنسیتش مستحق خشونت بیش تری می پنداریم .