دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

دنیای زیبای من

من طربم طرب منم زهره زند نوای من

12 سالگی یک حس

هر سال پنج روز که از تابستان بگذرد پسرک یک سال بزرگتر می شود و یک سال دیگر از مادر شدن من می گذرد.  دیگر به جشن های شلوغ و پر از مهمان و بادکنک و فشفشه و ماسک علاقه نشان نمی دهد و من فکر می کنم این یک علامت است .


این روزها خیلی دقیق دنبال این جور علامتها می گردم ... حدس می زنم این روزها آمدنشان سرعت بیشتری می گیرد روزهای سخت و پر هیجانی خواهم داشت.

با همه دغدغه ها و نگرانی ها و افت و خیز ها و سختی ها به حس مادر بودن که می رسم لبخندی بی آنکه بدانم صورتم را پر می کند. رضایت شیرینی ته قلبم را می گیرد و آرامم می کند موجودی از من که با من است .

قد کشیدنش را می بینم . سؤالاتش هر روز مهم تر می شود . خودخواهی های کودکانه اش کمتر می شود و مهربانتر می شود.


می بینم که به آرامی از من می گذرد در دانستن و فهمیدن . می بینم که دیگر نمی توانم به هر چه که می پرسد جواب بدهم دچار عجزی شیرین می شوم . عجیب است اما حس منحصر بفردی است .


حافظه اش متحیرم می کند . معصومیتش خجالت زده ام می کند و شیطنت هایش لبریز از نشاطم می کند . الان که پیراهن تیم آلمان را پوشیده و با پدرش منتظر نشسته اند بازی آلمان و ایتالیا شروع شود نگاهش می کنم  و دلم غنج می رود.

کم نیست اگر به بودن دنیایی شاد در کنار دنیای خودم  راضی باشم .

 

پ.ن : یاد آوری امیر عزیز بجاست ، مادرانی هم اکنون فقط به جرم عقایدشان در بندند ....


مانعی که از آن پریده ام !

دقیقاً دو سال و نود و هفت روز است که کار اجرایی می کنم در این مدت یکبار مدیر عامل شرکت و به دنبالش مدیر امور عوض شده اند . پارسال بعد از آمدنشان فکر می کردم دامنه موج تغییرات به من هم می رسد ولی انتظار فایده ای نداشت . ظاهراً کسی نبود بار این همه مسئولیت و بررسی های فنی  را به دوش بکشد و توقعی هم نداشته باشد .


کار اجرایی کردن ، اتاق بزرگ و میز بزرگ و خطرناک ریاست دارد منشی و دفتر و دستک دارد چندین کارشناس و تکنسین زیر دست داشتن دارد . تیتر ریاست دارد . نصف هفته را طی الارض کردن از این جلسه به آن جلسه دارد و حتی پاداش یواشکی ! برای من همه اینها هیچ است.


با این اقتصاد لرزان و سیاستی که سایه اش مثل بختک روی صنعت سنگینی می کند و کاغذ بازیهای تمام نشدنی و سیستم های منجمد دولتی هر چند تا پروژه  راه بیندازی هر چند تا طرح مرده را از روی کاغذ زنده کنی ، چرخ زنگ زده اش تکان نمی خورد که نمی خورد . اگر تکانکی هم بخورد هزار تا صاحب پیدا می کند.


خسته ام . می خواهم به این هرزگی فکری پایان بدهم .


یک هفته است که  تصمیمم را به مدیر گفته ام : "می خوام تمام مسئولیت هایم را واگذار کنم و به  بخش تحقیق و توسعه منتقل شوم " موافق نبود ... تعجب کرده بود و در نهایت با اصرار من مهلت خواسته بود فکر کند . امروز که پی گیر شدم فهمیدم بصورت مشروط موافقت کرده اند به معاونت پژوهشی بروم ولی یک ماهی باید صبر کنم تا جانشین مناسب انتخاب شود .


 خودم خیلی خوشحالم . ولی همکارانی که روزهای اول بوضوح نمی توانستند ناراحتیشان را از اینکه یک زن جوانتر از خودشان رییسشان شده مخفی کنند و تا توانستند چوب هم لای چرخ من گذاشتند امروز هم که رفتنم را فهمیدند ناراحت بودند .



شب آفریدی ... شمع آفریدم

پسرک همین طور که دفتر جلویش است و دارد می نویسد ، دست می کشد به گلبرگ ارکیده های روی میز و می گوید :

"مامان  کاش این ها واقعی بودند "... و به نوشتن ادامه می دهد .


میان سکوت .....   و در یک آن ، تمام دنیایی که برایش ساخته ایم به نظرم حقیر و ناچیز می شود.




دل خوشم به کدام راه نجات ؟ من زیر کتابها مدفون

من جایی زندگی می کنم که بیشتر آدمها می خواهند خیلی عادی و واقع بینانه زندگی کنند ، این واقعاً  ساده و قابل درک است ، دنبال راحتی اند.


طبیعی است که مردم همین را بخواهند ... ولی من به شکل نامفهومی آن طور نیستم . توضیحش ابداً برایم آسان نیست. بین آنچه که در ذهن من جریان دارد و اطرافم تضادهای بزرگ و عجیبی وجود دارد.


واضح است که این دیدگاه های متفاوت با آشکارشدنشان می توانند دردسرهای بزرگی برایم درست کنند پس شاید ناچارم به پنهان کردنشان ، آن هم با نوشتنشان !


اما همین نوشتن ، بیشتر به یک کار اضافی و زائد می ماند .... با زبان بی زبانی می گویند می نویسی که چی بشود ؟ وقتت تلف بشود ؟ کاغذ ها سیاه شوند ؟ فضایی از اینترنت پر شود ؟ که کسانی آن را بخوانند ؟ این هم هست ... اما  شاید نوشتن نوعی مهار کردن اوضاع باشد طوری که خودم فکر کنم دارم اوضاع را عوض می کنم  اگر چه می دانم که واقعیت به آسانی عوض نمی شود.


با کتاب خوابیدن و خزیدن پشت مونیتور و انزوایی که در جمع بدنبالش هست چیزی است که با انتظارات معمول از یک زن خیلی فاصله دارد ... حتی همین جا هم بازتاب هایی بوده و عده ای تعجبشان را از اینکه  باوجود خانواده و فرزند و شغل و ... چطور میرسم چند خط سیاه کنم به من گفته اند ؟ البته کسانی هم از کم نوشتنم و نبودنم گفته اند که به نظر خودم گروه اول به واقعیت نزدیک ترند.


یعنی باید از نوشتنم تعجب کنند نه از ننوشتنم  ... برای من از نوجوانی نوشتن شاید راهی است برای اینکه خودم را متقاعد کنم که زنده ام و برای عادی نبودن زندگیم دارم کاری می کنم ... اعتراف میکنم که هرگز تحمل رها کردن حس ها و رویاهایم را ندارم و نخواهم داشت .


هرگز نتوانسته و نمی توانم به آنچه که در خانواده ام ، شهرم ، کشورم و جهانم می گذرد بی تفاوت باشم .

اگر چه توان نوشتن همه آنها را ندارم ... خیلی کند و شاید نامفهوم و مبهم می نویسم اما دغدغه هایی هست که تا ننویسمشان خلاصی ندارم  . انگار که با نوشتن آنها مانع از بین رفتنشان می شوم ...چه خیالی چه خیالی ...


همیشه فکر کرده ام اگر کمی دیگر از خواسته های دیگران از خودم را بر آورده کنم رهایم خواهند کرد و آن وقت می توان به دنیای خودم برگردم به تجربه های خودم و آدمها بیندیشم ... دوباره بفهممشان ... و شاید از نو بسازمشان . اما این طور نیست خواسته هاشان  روزبروز بیشتر می شوند و خواندن و نوشتن روزبروز زائد تر ... و باعث شرمندگی ...


پ.ن 1:  آن ها چه مغرور ، چه برتر و آرام و رشک بر انگیز بودند این آدم ها می توانستند تمام عمرشان حرکتی نکنند ... لازم نبود کار در خور توجهی انجام بدهند یا حرف در خور توجهی بگویند ...

از کتاب "lives of girls and women"  آلیس مونرو


پ.ن 2: نام پست برگرفته از ترانه ای از آلبوم "هیچ هیچ" شاهین نجفی

 

صدای دو دست را می شناسیم ٬ صدای یک دست چیست ؟

- اینجا خیلی شبیه کوبا ست . همه چیزمان مثل اوناست .

- چی ؟ چطور مگه ؟

- آخه نگاه کن اونا فیدل کاسترو دارند  ما هم .... اونا همیشه از انقلاب و مبارزه های چه گوارا داستان می گویند ما از هم انقلاب اسلامی و مبارزه های امام... اونا عکس های بزرگ کاسترو را همه جا می زنند ما هم عکس های ... تازه کشور اونا هم با آمریکا دشمنه و مثل کشور ما فقیره ...

- نه ما که فقیر نیستیم اصلاً اینها را از کجا فهمیدی ؟

- خودم فهمیدم .


این را بگذارید کنار اینها :

- جشن نداشتین ؟ نه این هفته زنگ ریاضی تعطیل شد یک ملا اومد راجع به انقلاب و امام حرف زد .


- دیروز جای ورزش رفتیم نمازخانه احکام پسرها را گفتند بهمان . این کتاب زلال احکام رو هم دادند .  میدونی مال دخترها چه جوریه ؟


- مامان امروز زنگ قرآن یک ملا اومد راجع به آفرینش مگس و گناه های بزرگ انسان حرف زد.


- هفته دیگه مسابقه گذاشته اند برای حفظ کردن سوره لقمان ...


- زنگ فیزیک نعطیل شد می خواستیم نقطه نقطه بازی کنیم اما یک آخوند اومد راجع به اینکه چرا امام حسین را کشته اند حرف زد!

 

من فقط می خواهم بدانم ایدئولوژیی که خودش را بر مدار حقیقت می داند چرا این همه نیاز به فرو کردن تبلیغات دارد؟ آن هم تبلیغاتی که نه تنها بی اثر است بلکه به ضد خودش هم تبدیل می شود ولی روح و ذهن بچه ها را خسته می کند .

ابداً دوست ندارم پسرک فقط در دنیای ایکس باکس و تاپ جیر و ترانسفورمرز و دیسنی بزرگ شود ٬ اما او برای درک کردن آزادانه واقعیت های اطرافش خیلی وقت دارد . او حق دارد شاد باشد و حد اقل از شروع نوجوانیش لذت ببرد.